بیاد رفیق ضیاء

دانلود فایل Wordدریافت امروز اولین یاد بود از سال‌گرد فقدان رفیق ضیاء صدر حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان، رهبر بزرگ، مدیر و مدبر توان‌مند، سیاست مدار چیره دست و آگاه و قلم بر کف بستر علمی و عملی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم که عمر گران‌بارش را صرف تمامی عرصه های تطبیق علمی و عملی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم نمود و در تمام ابعاد سیاسی، نظامی و فرهنگی میدان دار بی مثال دوران بود. این شعر گونه را به خاطر یاد بود آن بزرگ مرد، تقدیم جمع دوستان و دوست داران آن نامدار میدارم: تورفتی و چمن از عرصۀ بهاران رفت. فضای خرمی و بوی ابر و باران رفت. صدای بلبل دل خسته را کسی نشنید. صفای هم‌دلی و جمع و جوش یاران رفت. درین حدیقه کسی راز دار غنچه نشد. نماد رشد زانبوه شاخساران رفت. طلسم تیرۀ تفریق در چمن پیچید. فضای جمع زدیباچۀ بهاران رفت. جنون تاخت، سوران عرصه را مجذوب. عنان خوش سفری از کف سواران رفت. بیا که دست محبت به هم دراز کنیم. وگر نه هم‌چو ضیاء یک نه در هزاران رفت. فرهاد 28/3/1400 خورشیدی
ادامۀ مطلب

بــیــرق انــقــلاب

رفتن ات یک سوال مشکل بود، این سوال و جواب با ما ماندمستی ی عشق با تو رفت اما، طعم تلخ شراب با ما مانداین رفیقانه نیست رفیق، راه دور و دراز در پیش استانتخاب تو جاودانه شدن، باقی ی انتخاب با ما مانددر تنور نبرد اندیشه، مثل فولاد آب دیده شدیاین تنور نبرد پا بر جاست، جرئت ات ای شهاب با ما ماندتو نه مانند یک ستاره ی گنگ، بلکه مانند اشعه ی خورشیدمی درخشی و می درخشی باز، یعنی که آفتاب با ما ماندحرف و تحلیل صادقانه ی تو، آبیاری باور عشق استیعنی از عشق و از غرور سرخ، شرح صدها کتاب با ما ماندکوله بار هزار اقیانوس، در غرور تو پیچ و خم داردلذت استقامت دریا، با هزار التهاب با ما ماندقامت استوار عاشقانه ی تو، مکتب ضد ظلم را پر دادخاک میهن هنوز در اشغال، وضع و حال خراب با ما ماندبا صد افسوس، با هزار افسوس، رفتی اما بدان رفیق عزیزبار سنگین این مسیر دراز، بیرق انقلاب با ما ماند
ادامۀ مطلب

من زنم!

من زن صد ساله امصد ها هزار ساله امزنی که تمامی رنجها را از هزاران سال پیش کشیده استدر قرون وسطا، مرا چون جادوگری به آتش کشیدندگاهی بخاطر زن بودنم ، در کودکی زنده بگورم کردنددر جای جای این کره خاکی ، گاهی بخاطر عشق ، آتشم زدند، سنگسارم کردندبرای رشادتهایمبرای مبارزاتمبرای آزادیبخاطر اینکه کارگرمدهقانمبرای مادر بودنمبرای خواهر بودنمبخاطر زن بودنمبدارم کشیدند و تیربارانم کردندحتی وقتی جلادان میخواستند مرا به د ار بکشند ، شکنجه ام کردند ، تجاوزم کردند و بعد بدارم کشیدندمن زنم ، زنی که به اندازه این کره خاکی عمر دارم و رنجها کشیده امفریادهایم قرنهاست دل همگان را به درد می آوردمن سفیدم ، سیاهم ، قرمز و زردمبه هر رنگی که باشم یک زنم !زنی که دیگر نمیخواهد به سان گذشته زندگی کندزنی که میخواهد دیگرگون کند ، زنی که دیگر پایبند قوانین شما نیست!زنی که میخواهد آزاد و رها باشد و دیگران را نیز رها سازد و دیگران را نیز رها سازد
ادامۀ مطلب

پدر بر کشته من گریه کمتر کن …

پدر بر کشته من گریه کمتر کنکه چون من صد چمن نورسته گلبان راسرانگشت پلید دشمنان توده پرپر کردچو صدهاپدر را بی پسر،پسرها را جدا از دامن پر مهر مادر کردبه مرگ مادرم سوگندبه پیروزی بی تردید خلق یاورم سوگندکه من فرزند خوش نام تو بودم مرد مردم خواهبه درد و رنج زحمت پیشه گان آگاهبه خون خویش پروردمهزاران لاله در صحراپدر، ای زنده افتاده در مرداببه پاس انتقام کشته گانت سر بگیر از خاکبیا، با موج پیش آهنگ فرزندان خوداین هم سنگران منبه سوی مرز دشمن حمله فرما شومرا دریاب به دریا شونمیدانی که دیگر عصر جنبش هاستو خورشید سیاه عمر خونخوارانسراشیب زوال خویشتن پویانمیدانی درفش سرخ آزادیزخون سرخ مردم رنگ میگیردچه باک!ای هم نوردان منای هم سنگران خلقکه از جمع شما رفتم!!که اگر پرده های گوشماز برنده آوازی که میگفتند”خروشان باد رزم خلقنگون باد لبان دشمنان توده مظلوم تهی گشته “ولی از گور غمناکمهمیش این گفته برخیزدچه فخر افزاست، مرگی کو برای توده خونین شدنمردم ، زنده ام منزنده جاویددرخشان در سپهر خاطر خلقاسیر خویش، چون خورشید
ادامۀ مطلب

قفل اسارت بشکنند، دژهای ظلمت بشکنند

سوم عقرب 1390 تو ای شیر ژیان !رزمنده و بازوی خلق !بشکن سکوت تلخ تاریکیکه بس باشد شب تاریک و ظلمت زابخوان آوای آزادی و آهنگ طرب‌خیزیو آن نور درخشانی –که پاره می‌کند هر نوع سیاهی‌های ظلمت را –و بیدار می‌کند جنبده را !جنبده خسبیده را !بخوان تا پا شوندبیدار و خود آگاه شوندپوینده و دانا شونددر دست گیرند زندگیبر هم زنند زنجیرهای بندگی !قفل اسارت بشکننددژهای ظلمت بشکنندآن کاخ ظالم ،دشمن مظلوم و دولت بشکنندبرپا کنند قانون خودبر محور آزادگیبا این شعار زندگیزنده بادا انقلاب!زنده بادا انقلاب !زنده بادا عزت و آزادگی !
ادامۀ مطلب

سروده ی از هواداران حزب کمونیست مائوئیست افغانستان، از اتریش، در سوگ رفیق ضیاء

چراغ خانۀ ما گشت خاموشضیاء با خاک شد آخر هم آغوشرفیق جان برابر، فرد دلسوزعجل بر جان عاشق شد پیروزاو شمع حزب ما بود، مرد داناخردمند و مبارز، پیر برناغم و اندوه گرفت روح روانمبسوزاند تمام استخوانمرفیقان عزیز و یاورانشپریشان اند تمام رهروانشگران است مرگ وی، آوخ دردا !چو سنگین هندوکش و کوه بابا !روانش شعله ور بر کاروان بادا !چراغ راهنمای رهروان باد!همیشه خاطراتش زنده بادا !نیکونام و بلند، فرخنده بادا !گرامی باد یادش ای رفیقان !تلاش و کار و افکارش درخشانبیا با هم شویم ما از دل و جانبه دور حزب آن سرو خرامانقوی و متحد باشیم خروشانبه مانند ضیاء دائم فروزانبرای تک تک اعضای فامیلغمتان کم و دردها باد زایل !همه با هم شریک درد و رنجیمسوار کشتی بر امواج سردیمهمین است راه و رسم و آب و دانهضیاء شد در دل خاک جاویدانهره سرخش خروشان باد دائم !روانش شاد و حزبش باد قائم !
ادامۀ مطلب

در سوگ رفیق ضیاء

در سوگ تو دستانم را به هم می‌بافمتا طناب دار دشمنان اندیشه‌ات گرددبعد از تو شاید سال‌ها و سال‌هاابرهای بی‌باران و نازا، فضای این مغاک تیره راتیره‌تر خواهد کرداما قطره‌ای از آب را، حلقوم خشک این صحرا نخواهد چشید.اما شاید در روزگار پسینغم اشک دوستان راستینبذرهای اندیشه‌ات رابه لاله زار سرخی بدل گرداند …
ادامۀ مطلب

خورشيد را فتح خواهيم کرد، فتح خورشيد نزديک است

آنهائی که در خانه می‌گريندو اشک‌های شان راهمچون زنجيری گران بر گردن آويخته اندبا ما نيايند.آنها که در پوست دل خود زندگی می‌کنندما را دنبال نکنند!در اين‌جا:ميليون‌ها قلب سرخدر آتشیکه از خورشيد فرو می‌افتدمی‌سوزند!تو نيز قلب از سينه برون آربه درون آتشیکه از خورشيد می‌افتدبيفکنقلبت را کنار قلب‌مان بيفکن!شبيخون استشبيخون به خورشيد!خورشيد را فتح خواهيم کردفتح خورشيد نزديک است!چنگال نردبان‌های مان‌رابه ستارگان می‌آويزيمراست به سوی خورشيد بالا می‌رويم!جانباختگاندر مبارزه جان باختندآنان در خورشيد مدفونندوقت ماتم گرفتن نداريم!
ادامۀ مطلب

ستاره‌های ســرخ جاودانه‌اند!

دنبال ستاره می گردند در بستر بیکران آسمان شاید این حجم سیاهی هم‌چو کوهی سنگی گوهر در خود فشرده است و در گوشه‌ی ازین اقیانوس ناآرام مرواریدی یافت شود تا ماهی‌های این آبزار آ‌ن‌را به جای چشم‌های شان بگذارند و شاید در خیل پرنده‌های کوچک بال‌هایی به اندازه همت آسمان پر بگشاید تا سکوت دره‌ها را به دار بکشد و شاید شناوری موج های سرگردان این رود را رام کند هیبت طوفان مگر سنگین‌تر از همت تو بود؟ و خروش آتش‌فشان مگر سوزنده‌تر از شعله ایست که در سینه‌ی تو می‌خروشید؟ و تو گفتی فراموش نکنم که قفس‌های فولادین شکننده‌تر از پرندگانی است که به آزادی ایمان آورده اند و غرور پرنده‌ها رزمنده‌تر از تلاطم طوفانی است که پرواز را باور نکرده است و تو گفتی فراموش نکنم که وجودم محکم‌ترین سنگر جهان است و سینه ام سخت ترین سنگ این کوه و تو گفتی فراموش نکنم که ستاره های سرخ درخشنده تر از چشم آسمان است و روشنی قصه ایست که بگوش جهان نگفته اند تا باور کنند که جهان خود کوچک‌تر از همت مردیست که چشم به آن‌سوی آسمان دوخته واژه‌ای کوچک و مسخره ایست مرگ برای ستاره ای به این ماندگاری و آسمان از یاد نخواهد برد که ستاره‌های سرخ جاودانه اند. ************ادامۀ مطلب

ای یار! ای رفیق! ای مرد کارزار! ای رهبر عزیز! ای برترین مبارز دوران!

ای یار! ای رفیق! ای مرد کارزار!ای رهبر عزیز!ای برترین مبارز دوران!ای پیر پیش‌کسوت آزادی!ای روح راستین!ای جان‌پناه لحظۀ اندوه مرد و زن!اکنون چه وقت سوگحالا چرا؟اکنون چه گاه رفتن و تنها گذاشتن استنستوه روزگاراکنون نهال تنومند انقلابتک واژه‌های گرم ترا خواهد سرودای شیر بیشۀ آزادی!در بی‌کران دشت حقیقتخاموشی ات زچیستبا قدرت وجود تو ای مرد نازنینبهتر توان گذشت، بهتر توان رسیدمشکل گشای خلق ستم‌دیدهما را میان راه، تنها نهاد و رفتای سنبل شجاعت و ایثار!ای شمع انقلاب سوگند خورده ایمتا راهت را ادامه دهیمراهت ادامه داردما نسل جنبشیم،ما زیر بار زورما زیر بار زر، ما زیر چتر تذویرهرگز نمی‌رویمای ارتجاع بدانما را اگر بیاد نداریدر آبی سحر در سرخی شفقبه تماشا بایستید.
ادامۀ مطلب

شعری از زنده یاد رفیق “ضیاء”

چو پیکاریِ ظفر یابد رجزخوانمیان جنگ وقت ادعا نیست دردي سختي استسخت ترين دردهادرد شكستن يارانو درد متعاقب آندرد پدرود گفتن شان با آرمانو درد متعاقب آندرد نقض عهد و پيمان شانو درد متعاقب آندرد شهادت عليه همسنگران شان. ببر امازونوقتي در جنگل بودو مي جنگيدما را در هر گوشه جهاننبردهايش براي جنگيدن آماده مي كرد.و وقتي هم در قفس بودولي مي غريدغرش هايش به ما نيرو مي بخشيد.ازينرو ما همه در سراسر جهانبراي حفظ جانش با جان كوشيديمو از نان اندك خود زديمو براي زنده ماندنش خرچ كرديم.اما وقتي از درون زندانبراي صلح و تسليم زوزه كشيدديگر از آن ببر جنگي و غرش هايشاثر و نشانه اي باقي نماندو ناگهان ببر ديروزي مان رادر هيئت يك گوره ناتوان يافتيم.او شكستبا آرمان پدرود گفتنقض عهد و پيمان كردو خود شهادت زنده اي عليه ما گشت.پس لشكرش شكست و پراگنده گشتو ياران همسنگرش نيزيكي يكي به اسارت افتادندو او جان و تن به صلح خواهي سپرداما به صلح نرسيدو حتي به تسليمي هم نرسيد.فرجامش اگر همچو مائو نشدمي توانست همچون چيائو باشدو ما مي توانستيم عكسش رازينت بخش پناهگاه مان بسازيم.اما حالا نمي توانيم بسازيمو نمي خواهيم بسازيم. ببر هيمالاياوقتي به جنگل رفتو خروش رعد آساي نبردشاز دامنه هاي ايوريست شنيده شديافتن پايگاهي در زميندر ادامۀ مطلب

مرثیه ی در سوگ زنده یاد رفیق ضیاء

امشب واژه ها در ذهنم پرپر شده استورق ها سفید مانده استتوانی برای نوشتن نیستقلم در جایش قرار داردنور چشمانم کم کم تاریک می شوددوک دوک های قلبم خیلی کم می‌زندو سکوت مطلقیدر اتاقم فرمان روایی می‌کند آهضیاءای رهبر خردمند و توانارفیق با مرام و با وفاای رفیق قهرمان و دانادر لوحِ دل و جان مانقش تو باقیست این رفتنتاین وداعِ تلخ تودرد جانکاهی را بجای گذاشته استو بار سنگینی اندوه‌اتبه حجم کوهبر پشت ما بار شده استو سوزانیده استتمام پیکر مان‌را ای رفیق خردمندرفیق هم‌سنگر و هم‌پیمانتو همانیکه از راه خدمت به خلق و میهن و آزادگیو نجات کشور از یوغ اسارت و بندگیهرگز دست نکشیده ای تو همانی که زندگی ات مالامالدر مبارزه علیه بیداد و ستمدر مسیر ِ روزگار ِ پر پیچ و خمسپری شدو شعار جنگ خلق علیه استعمار و اشغالدر هر چهارفصل سالورد زبانت بود تو همانیکه ما همواره از توامیدتعهد راسخو عزم سترگ مبارزه علیه اشغال‌گران راآموختیم رفیق این درد فراقت جانسوز است و سخت سنگینولی راحت بخوابما برای پیاده نمودن رویاهایتجان‌ها را فداسرزمینی نوینی را بناءلشکر ستمگران را به خاک و خون یک‌سانو بنیان ظلم را ویرانخواهیم نمود رفیق تو زندهی در تاریخ مبارزاتی جهانو در هر مکان و زمان و در وجود همۀ مان، فناناپذیادامۀ مطلب

شعری از زنده یاد رفیق “ضیاء”

غم مرگ عزیزان به خاک افتاده سنگین استدل یاران به سوگ رفته‌گان رنجور و غمگین استولی نبود غم و اندوه علاج رنج و درد مامدوا بهر درد ما بود عزم نبرد مازخصم ددمنش جز قتل و غارت انتظاری نیستبه جنگ ما به جزء فتح و فنا دگر شعاری نیستدرین پیکار خشماگین سر دشمن به سنگ کینبه کوبیم یا که او سازد سر ما را به دار آزینمسیر شهر آزادی دراز است پیچ و خم داردسرود رهنوردانش خوش آوا زیر و بم داردهزاران رفته درین ره هزاران دیگری آیندهزاران مانده ازین ره هزاران دیگری پایندهزاران جان‌فدا باید تیار از بهر قربانیکه بزم انقلاب است این، نه بزم عیش و مهمانی
ادامۀ مطلب