چو پیکاریِ ظفر یابد رجزخوان
میان جنگ وقت ادعا نیست
دردي سختي است
سخت ترين دردها
درد شكستن ياران
و درد متعاقب آن
درد پدرود گفتن شان با آرمان
و درد متعاقب آن
درد نقض عهد و پيمان شان
و درد متعاقب آن
درد شهادت عليه همسنگران شان.
ببر امازون
وقتي در جنگل بود
و مي جنگيد
ما را در هر گوشه جهان
نبردهايش براي جنگيدن آماده مي كرد.
و وقتي هم در قفس بود
ولي مي غريد
غرش هايش به ما نيرو مي بخشيد.
ازينرو ما همه در سراسر جهان
براي حفظ جانش با جان كوشيديم
و از نان اندك خود زديم
و براي زنده ماندنش خرچ كرديم.
اما وقتي از درون زندان
براي صلح و تسليم زوزه كشيد
ديگر از آن ببر جنگي و غرش هايش
اثر و نشانه اي باقي نماند
و ناگهان ببر ديروزي مان را
در هيئت يك گوره ناتوان يافتيم.
او شكست
با آرمان پدرود گفت
نقض عهد و پيمان كرد
و خود شهادت زنده اي عليه ما گشت.
پس لشكرش شكست و پراگنده گشت
و ياران همسنگرش نيز
يكي يكي به اسارت افتادند
و او جان و تن به صلح خواهي سپرد
اما به صلح نرسيد
و حتي به تسليمي هم نرسيد.
فرجامش اگر همچو مائو نشد
مي توانست همچون چيائو باشد
و ما مي توانستيم عكسش را
زينت بخش پناهگاه مان بسازيم.
اما حالا نمي توانيم بسازيم
و نمي خواهيم بسازيم.
ببر هيمالايا
وقتي به جنگل رفت
و خروش رعد آساي نبردش
از دامنه هاي ايوريست شنيده شد
يافتن پايگاهي در زمين
در نظر ما مجسم شد
و با پيشروي هاي پيهم بعدي اش
خود مان را آماده فتح آن قله يافتيم
تلاش هاي پيروزمندش
همه ما را به وجد مي آورد
و قوت مان مي بخشيد.
به شدت فريفته اش بوديم
حتي وقتي راه عوض كرد
و با دلهره هوشدار باشش داديم
ولي چون با اطمينان مي گفت
كماكان ميخواهد به قله برسد
نتوانستيم كاملا تكذيبش كنيم
و او را تهنيت و شاد باش گفتيم.
اما اكنون كه او را
به روشني وصراحت
همره گرگان و شغالان مي بينيم
و مقهور كرگسان و لاشخواران
به ” كرن “،
آري به ” كرن “
غبته مي خوريم.
” كرن ” پس از سي سال نبرد
در راهش جان داد
راهي كه انتخاب كرده بود
محكم تر و قويتر از اوجالان
بيگمان راه او راه بنيادين نبود
و او نتوانست پيروز شود
و نمي توانست پيروز شود
اما مي توانست و توانست
به تسليمي و انقياد تن در ندهد
بخاك افتاد
اما پیش دشمنش به سجده نيفتاد.
مگر نه شعار نبرد اينست؟
يا مرگ يا پيروزي!
ببر همالايا
اگردومي را نمي توانست
كاش اولي را بر مي گزيد
تا اگر همچو مائو نگشت
همچو سرو بلندش مي گشت
و ما مي توانستيم عكسش را
زينت بخش پناهگاه مان بسازيم.
اما حالا نمي سازيم
و نمي خواهيم بسازيم.
كه په ” ميوند ” كي شهيد نه شوي
گرانه لاليه بي ننگي ته دي ساتينه!
جنگجويان بدبخت
نه به پيروزي مي رسند
و نه به مرگ دست مي يابند
شكست مي خورند
و آواره جهان مي شوند
و يا به كنج قفس مي افتند.
ما خود اين بدبختي را
در گذشته تجربه كرده ايم.
و جنگجويان بدبخت تر
ناتوانان از نبرد اند
و ما هم اكنون
اين بدبختي مضاعف را
به تجربه نشسته ايم.
اما بدبخت ترين جنگجويان
بدبختاني اند كه
شكست شان را پيروزي
تسليمي شان را برتري
سر خمي شان را سرفرازي
و انحراف شان را استواري
جا مي زنند
و بر خود ميبالند.
و ببرهاي ما اينگونه گشتند
درس ما از عاقبت شان
و عبرت ما از سرگذشت شان
اين است و بايد اين باشد:
با تواضع تدارك نبرد چيدن
و با تواضع جنگيدن
بدون خود ستايي و بزرگ نمايي
رجز خواني هاي قبل از پايان يك نبرد
لافزني هاي بيهوده است.
پس از آنكه نبرد به پختگي رسيد
و پيروزي به كف آمد
حقيقت همچو آفتاب
با دو انگشت پنهان نخواهد شد.