پاسخ به یک دشنامنامه بخش سوم
نتیجه گیری تسلیم طلبانه از جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی
در صفحه پنجم و ششم ” دشنامنامه ” نتیجه گیری غلط و تسلیم طلبانه ای از جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی به عمل می آید :
” … اگر کسی بخواهد راه افتادن جنگ همگانی مردم ما را علیه تجاوز شوروی نمونه بیاورد باز هم خلط شرایط و نتیجه گیری اشتباه کرده است . در آن زمان آن جنبش همگانی مردم بطور خود جوش راه افتاد و نیروهای سیاسی مختلف اجبارا بدنبال آن رفتند . همه شاهدیم که یکی از دلائل حالات موجود و نفوذ و تسلط نیروهای امپریالیستی و ارتجاعی در کشور ما همان نبود تدارک امکانات و رهبری سالم در آن جنگ است ، یعنی با آنکه کشور در اشغال و مستعمره بود و مردم کاملا روحیه جنگ ضد تجاوزی داشتند و جنگ را هم آغاز کرده قهرمانانه جنگیدند ، ولی با نداشتن تدارک لازم و نبود یک ستاد رهبری پخته و آگاه با آنکه بیش از یک میلیون انسان قربانی دادند ، نتیجه اش به کجا کشید . این تجربه تلخی است که هرگز نباید تکرار شود . جنگ خلق بازیچه نیست که بتوان آنرا بخواست این و آن بکار برد . با تجربه تلخ و گران قیمتی که ما داریم ، تکرار چنین اشتباهی خیانت است . امید است عناصر پاک جنبش به این مسئله توجه کنند . “
به این ترتیب ، ” دشنامنامه ” بر مبنای یک شناخت غلط از جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی ، یک تحلیل و ارزیابی غلط از آن جنگ به عمل می آورد و بر مبنای آن ، طرح تسلیم طلبانه امروزی اش را به میان می کشد . به جمله ذیل یکبار دیگر توجه کنیم :
” آن جنبش همگانی مردم بطور خود جوش براه افتاد و نیروهای سیاسی مختلف اجبارا بدنبال آن رفتند . ” .
این ، یک شناخت غلط و نادرست از جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی در افغانستان است .
اولا این جنگ صرفا یک جنگ خود جوش نبود ، گرچه در ابتدا جنبه خود بخودی آن عمدگی داشت . در واقع از همان ابتدای جنگ علیه رژیم کودتای هفت ثور و قوای متجاوز و اشغالگر سوسیال امپریالیستی ، در پهلوی حرکت های خود بخودی توده ئی ، تحریکات نیروهای ارتجاعی و مبارزات نیروهای مترقی و ملی – دموکرات نیز در شکلدهی آن جنگ نقش بازی کردند .
ثانیا جنبه خود بخودی این جنگ ، مثل هر حرکت مبارزاتی خود بخودی نمی توانست ، و نتوانست ، مدت های مدیدی دوام نماید و پس از دو – سه سال ، رهبری نیروهای ارتجاعی بر آن عمدگی پیدا نمود .
ثالثا نیروهای سیاسی مختلف اجبارا به دنبال جنبش خود بخودی توده های مردم نرفتند . نیروهای ارتجاعی اسلامی از حرکت های خود جوش توده ها دنباله روی نکردند بلکه از همان ابتدا برای تامین رهبری شان بر آن حرکت ها بصورت صریح و روشن برنامه ریزی کردند و آنرا در عمل تطبیق نمودند .
اما بر عکس نیروهای مترقی و ملی – دموکرات به دنباله روی پرداختند ، اما این دنباله روی نیز دارای شکل و شمایل یکسان نبود . نیروهائی مثل ” ساما ” و ” رهائی ” ، قبل از آنکه جنگ ها و مقاومت ها سراسر کشور را فرا گیرد ، به اسلام بازی و مسلمان نمائی رو آورده بودند . آنها پیشاپیش به استقبال ” اسلام بمثابه درفش مقاومت ملی ” ، ” جمهوری اسلامی ” و حتی ” انقلاب اسلامی ” رفتند و این ، عمدتا دنباله روی از جو حاکمی بود که بعد از بوجود آمدن رژیم خمینی در ایران و رژیم ضیاءالحق در پاکستان ، در منطقه بوجود آمده بود ، یعنی دنباله روی از احزاب ارتجاعی اسلامی و نه دنباله روی از مبارزات خود جوش توده های مردم ، گرچه بصورت ضمنی دنباله روی از توده ها را نیز در بر داشت .
نیروهای دیگری مثل ” اخگر ” ، ” دسته پیشرو ” و غیره گرچه پیشاپیش به اسلام بازی و مسلمان نمائی نپرداختند ، ولی دنباله روی عملی از حرکت های خود جوش توده ها و همچنان دنباله روی از احزاب ارتجاعی اسلامی را در پیش گرفتند .
درینجا به صراحت دیده می شود که عنصر عمده ، دنباله روی از احزاب ارتجاعی اسلامی است و نه دنباله روی از مبارزات خود جوش توده ها . این تسلیم طلبی طبقاتی که در عین حال تسلیم طلبی ملی در قبال امپریالیست های حامی احزاب ارتجاعی اسلامی را نیز در بر داشت ، در نهایت صرفا در حد خود باقی نماند و بعد ها تا سرحد تسلیم طلبی ملی و طبقاتی در قبال سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده آن تکامل منفی نمود .
آنچه باعث این دنباله روی ها گردید ، خط های ایدئولوژیک – سیاسی نادرست و مشی های غیر اصولی بود و نه اینکه اجبارا چنین دنباله روی هائی صورت گرفت . آنطور نبود که کسی نمی خواست دنباله روی کند ، اما همه مجبور شدند این کار را انجام دهند . طرح مسئله به این صورت بدین معنی است که درآن شرایط نیروهای ملی – دموکرات و مترقی هیچ زمینه ای از لحاظ مبارزاتی در اختیار نداشتند و مجبور بودند از جو حاکم دنباله روی کنند . چنین تحلیلی صاف و ساده ، توجیه تسلیم طلبی و انحراف است و نه چیز دیگری .
اینچنین دنباله روی ای در شرایط کنونی نیز توجیه و تئوریزه می گردد . مثلا به مطلبی از صفحه چهارم دشنامنامه توجه کنیم :
” وقتی یک شکل مبارزه عمده گفته می شود که شرایط عینی و ذهنی ضرورت آن شکل مبارزه را در دستور روز قرار دهد و بیشترین نیرو ، وقت و امکاناتمبارزاتی نیروی مبارز را در خدمت خود بگیرد و اشکال دیگر مبارزه را تحت شعاع خود قرار دهد .شما چه احمقانه هم کنون جنگ مسلحانه را شکل عمده مبارزه تان معرفی می کنید ، در حالیکه حتی توان و جرئت یک شلیک را هم ندارید ( ! )، چه رسد به داشتن نیروهای پارتیزانی و یا ارتش جنگی ، پشتوانه توده ئی ، پایگاه انقلابی ، امکانات نظامی – لوجیستیکی و غیره که همه لازمه جنگ خلق هستند . “
درینجا ظاهرا صحبت از شکل عمده مبارزه است . ولی وقتی با توجه به جهتگیری عمومی نوشته ، مطالب متذکره را با دقت مورد توجه قرار دهیم ، متوجه می شویم که : موضوع جنگ مقاومت از دید نویسنده ” دشنامنامه ” وقتی می تواند مطرح شود که نه تنها شرایط عینی بلکه شرایط ذهنی جامعه نیز آنرا در دستور روز قرار دهد و بر علاوه عملا بیشترین نیرو ، وقت و امکانات مبارزاتی نیروی مبارز را در خدمت خود گرفته باشد ، اشکال دیگر مبارزه را تحت شعاع خود قرار داده باشد ، عملا شلیک ها آغاز شده باشند ، نیروهای پارتیزانی و یا ارتش جنگی ، پشتوانه توده ئی جنگی ، پایگاه انقلابی ، امکانات نظامی – لوجیستیکی و غیره ، همه و همه فراهم شده باشند . یعنی اینکه همه این پیش شرط های عینی و ذهنی برای جنگ باید خود بخود آماده شود ؛ آنگاه است که ” نیروی مبارز” مورد نظر نویسنده ” دشنامنامه ” قانع می شود که بلی ! حالا می توان از جنگ صحبت به عمل آورد و در آن شرکت کرد . طبیعی است که برای این ” نیروی مبارز ” تنبل و خواب رفته ، شرکت در چنین جنگ پیشرفته ای فقط می تواند به مفهوم دنباله روی از آن مطرح باشد .
اما در مورد نداشتن توان و جرئت یک شلیک : اگر ما توان و جرئت یک شلیک را هم نداریم ، چرا ” آئیژ ” در کتابش داستان ” قتلگاه ” را مطرح کرده است و چرا ” نادر ” نیز ناله کنان آنرا تکرار می کند ؟ این تعزیه داری پیشاپیش بر شهدای احتمالی آینده و به فحوای یک ضرب المثل عامیانه ” پیش از مرده یخن پاره کردن ” نشان می دهد که شعار ضرورت برپائی جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی را ما بلند کرده ایم و ترس از تلفاتش را ” نادر – آئیژ و شرکاء ” خورده اند !
آنها هیاهو می کنند و فحش و دشنام و ناسزا نثار ما می نمایند تا مبادا امروز یا در آینده ، این ” تلفات ” به نا حق دامن آنها را نیز بگیرد . این ترس البته تا حد زیادی ساختگی و تقلبی نیز هست . مسیری که آنها در تسلیم طلبی پیموده اند تا حد زیادی چتر محافظتی امنیتی برای شان بوجود آورده است . آنها به خوبی میدانند که اشغالگران امپریالیست امریکائی و متحدین شان یکجا با سردمداران عالی رژیم پوشالی ، اگر بالای کسانی اعتماد نداشته باشند آنها را تا سطح وکالت و وزارت بالا نمی برند . اما این ترس در عین حال کم و بیش واقعی نیز هست . آنها از این ترس دارند که گفته ها و عملکرد های حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان بالای شان تاوان شود و اعتماد اشغالگران و رژیم دست نشانده و وکالت و وزارت را از دست بدهند . به همین جهت است که تپ و تلاش برای سوا نشان دادن خود از حزب را براه انداخته اند .
ما بخوبی می دانیم که یکی از اهداف آنها در براه انداختن هیاهو علیه حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان ، این است که اختلافات شان با حزب هر چه بیشتر و وسیع تر برملا گردد و آنها بتوانند اسناد بیشتری بدست بیاورند که صلح طلب اند ، مبارزه مسالمت آمیز و پارلمانی می نمایند و گرد مبارزات مسلحانه و جنگ خلق خط کشیده اند . آنها تشدید هرچه بیشتر این وضعیت را به نفع شان می بینند . البته ما هم بنا به دلائل دیگری نفع مان را در تشدید این مبارزه می بینیم . ما بخوبی واقفیم که برگرداندن این تسلیم طلبان از مسیری که در پیش گرفته اند ، به احتمال قریب به یقین نا ممکن است ، اما یقینا وظیفه داریم به آن مبارزینی از بقیة الجیش سازمان منحله ، که هنوز از روی توهم و بنا به عدم شناخت درست از این افراد ، دنبال شان حرکت می کنند ، ماهیت واقعی آنها را نشان دهیم .
” دشنامنامه ” مدعی است که : ” نبود تدارک امکانات و رهبری سالم ( ستاد رهبری پخته و آگاه ) در … جنگ ” مقاومت ضد سوسیال امپریالیستی ” در این جنگ ، به عنوان یکی از عوامل ، تسلط امروزی ارتجاع و امپریالیزم بر افغانستان را باعث گردیده است .
این جمله می توانست درست باشد ، در صورتیکه بصورت ذیل فرمولبندی می گردید :
” نبود رهبری سالم ( ستاد رهبری آگاه و پخته ) و تدارک امکانات در … جنگ ” درینجا موضوع صرفا بر سر پس و پیش کردن کلمات نیست ، بلکه بر سر این است که ما خط سیاسی – ایدئولوژیک درست را عمده و تعیین کننده می دانیم و اولویت می دهیم یا امکانات را . نویسنده ” دشنامنامه ” به موضوع امکانات به عنوان موضوع عمده و درجه اول می نگرد و موضوع بود یا نبود ستاد رهبری اصولی برایش اهمیت ثانوی و غیر عمده دارد . اینچنین ” امکانات گرائی ” جزء مهمی از خط ” سامائی ” بود و به ویژه در زمان رهبری قیوم رهبر ، پای ” ساما ” را به سفارتخانه ها و قونسلگری های امریکا و سر انجام به بارگاه خاقان های نوین چین کشاند . او تا آنجا در این مسیر پیش رفت که حاضر شد در قبال رویزیونیست های حاکم بر چین ” انعطاف ایدئولوژیک ” نشان دهد و خود و کل ” ساما ” را به دنباله رو رویزیونیزم چینی مبدل نموده و آنرا از لحاظ ایدئولوژیک – سیاسی با ” سازمان رهائی ” منطبق سازد . این امکانات گرائی همین امروز نیز بخش مهمی از خط ایدئولوژیک – سیاسی ” نادر – آئیژو شرکاء ” را می سازد .
در سطور قبلی این نوشته گفتیم که ” دشنامنامه ” نویس ، جنگ خلق در افغانستان را نه به مثابه یک جنگ توده ئی طولانی مبتنی بر استراتژی محاصره شهر ها از طریق دهات که خاص کشور های مستعمره – نیمه فئودالی و یا نیمه مستعمره – نیمه فئودالی تحت سلطه امپریالیزم است ، بلکه به مثابه یک قیام عمومی و سرتاسری که خاص کشور های سرمایه داری امپریالیستی است ، می نگرد . واضح است که چنین جنگی استراتژِی مبارزاتی انقلاب دموکراتیک نوین بمثابه مرحله مقدماتی و ضروری برای گذار به انقلاب سوسیالیستی نیست ، بلکه مستقیما استراتژی مبارزاتی انقلاب سوسیالیستی محسوب می گردد . به عبارت دیگر دست یازیدن به جنگ خلق درشکل قیام عمومی و سرتاسری مستلزم پخته شدن شرایط عینی و ذهنی انقلاب در یک کشور سرمایه داری و آنهم سرمایه داری امپریالیستی است . می توان پرسید که چنین شرایط عینی و ذهنی ای چه وقت در افغانستان فراهم می شود ؟ و مقدم بر آن می توان پرسید که چرا و چگونه مرحله انقلاب دموکراتیک نوین ، تروتسکیست مآبانه ، کاملا نا دیده گرفته شده و از قلم انداخته می شود ؟ مگر نمی توان گفت که چنین بینشی ، به نحو خجولانه و پوشیده ، اجرای کامل وظایف انقلاب بورژوا دموکراتیک در افغانستان را بر عهده امپریالیست های اشغالگر و دست نشاندگان شان می اندازد و کل وظیفه و مسئولیت رهبری انقلاب بورژوا – دموکراتیک توسط کمونیست ها یعنی پیشبرد آنرا به مثابه انقلاب دموکراتیک نوین منتفی اعلام می نماید ؟
تجارب جنگ مقاومت ضد سوسیال امپریالیزم شوروی هرگز چنین نتیجه گیری ای را در بر ندارد که تا زمان فراهم شدن شرایط عینی و ذهنی قیام عمومی و همگانی ، نباید به مقاومت جنگی علیه امپریالست های متجاوز و اشغالگر و دست نشاندگان شان پرداخت . این تجارب حکم می کنند که کمونیست ها قبل از هر چیزی باید حزب شان را داشته باشند و با تکیه بر آن ، برای بر پائی جنگ خلق تدارک ببینند . این مبارزه تدارکی شامل تدارک ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی خود حزب از لحاظ جنگی ، تدارک توده ئی ، تدارک لوجستیک و شناسائی مناطق مساعد و پیشبرد کار تدارکی درین مناطق برای آغاز جنگ است . جبهه متحد ملی یکی از سلاح های انقلاب است ولی موجودیت آن ، پیش شرط آغاز جنگ خلق نیست . تجارب انقلابات پیروزمند نشان میدهند که غالبا جبهه متحد ملی پس از آغاز جنگ خلق و حتی پس از پیشرفت های معین آن بوجود می آید . همچنان ارتش خلق یکی از سلاح های دیگر انقلاب محسوب می گردد ، ولی موجودیت آن نیز پیش شرط آغاز جنگ خلق محسوب نمی گردد . اصولا پیش از دست زدن به جنگ خلق در یک کشور مستعمره – نیمه فئودال ، هیچ زمینه ای برای دستیابی به ارتش خلق وجود ندارد . نیروی انقلابی ناگزیر است در ابتدا با تکیه بر گروپ های چریکی جنگ را آغاز نماید و با تکامل و پیشرفت این گروپ ها در جریان جنگ برای تشکیل نیروهای نظامی منظم یعنی ارتش انقلابی اقدام نماید .
” ساما ” در برنامه اش از مبارزه همزمان برای دستیابی به سه سلاح انقلاب دم میزد . اما در عمل ، سامائی ها اول در جنگ شرکت کردند ، بعد موجودیت جبهه متحد ملی را اعلام کردند و در قدم سوم دست به تشکیل سازمان ( ساما ) زدند ، بدون اینکه گامی در جهت تشکیل حزب حرکت نمایند و بدون اینکه ارتش خلق در اختیار داشته باشند . حالا بقایای ” ساما ” همه چیز را معکوس ساخته اند . ” نادر – آئیژ و شرکاء ” موجودیت هر سه سلاح ( حزب ، جبهه و ارتش ) را پیش از جنگ به عنوان پیش شرط طلب می نمایند و این منتهای تسلیم طلبی آنها است . طرح موجودیت هرسه سلاح انقلاب به عنوان پیش شرط الزامی نه تنها در جنگ های توده ئی طولانی در کشور های تحت سلطه بلکه در جنگ های قیامی در کشور های سرمایه داری امپریالیستی نیز نا درست است .
دید امکانات گرایانه از روابط بین المللی
در صفحه پنجم ” دشنامنامه می خوانیم :
” … ( م – ل – م ) های لاف و پتاق گوی منتقد برای اینکه ما ” مار ها ” گفته باشند و همپالگی های امریکئی – ایرانی خود را خوش ساخته و لقمه نانی بدست آورند ، به خلق مظلوم ما دستور می دهند … “
همردیفان امریکائی و ایرانی حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان چه کسانی اند ؟ یکی حزب کمونیست انقلابی امریکا است و دیگری حزب کمونیست ایران ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) ، یعنی دو حزب از احزاب عضو جنبش انقلابی انترناسیونالیستی . بناءً سائر احزاب و سازمان های عضو جنبش انقلابی انترناسیونالیستی یعنی احزاب و سازمان های کمونیست مائوئیست پیرو ، نیپال ، هند ، بنگله دیش ، سریلانکا ، ترکیه ، تونس ، ایتالیا ، کولمبیا و داوطلبان عضویت در آن از سائرکشور ها نیز همردیفان و بقول دشنامنامه نویس ” همپالگی ” های دیگر حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان محسوب می گردند .
به این ترتیب ، اگر موضوع را از دید امکانات گرایانه ” نادر – آئیژ و شرکاء ” ببینیم منابع نان این حزب صرفا محدود به احزاب امریکائی و ایرانی نیست ، بلکه احزاب چندین کشور دیگر را نیز در بر می گیرد و گویا نانش در روغن است ! !
ارائه چنین طرح مبتذلی از روابط بین المللی فقط و فقط از عهده کسانی ساخته است که سراسر روابط بین المللی شان با چنین ابتذالی رقم خورده است . یعنی کسانی که دیروز می توانستند هم ملیشه های پوسته های نظامی دولت مزدور سوسیال امپریالیزم شوروی باشند و معاش بگیرند و اعاشه شوند و هم می توانستند قونسلگری ها و سفارتخانه های امپریالیست های امریکائی را بخاطر دریافت امکانات مدام دق الباب کنند و درعین حال و باز هم بخاطر دریافت امکانات با تمام قوا تلاش نمایند که به دامن رویزیونیست های حاکم بر چین آویزان شوند . امروز اینها نیز بهتر ازدیروز شان نیست و بلکه بد تر از آن است .
اما روابط و مناسبات میان مشمولین جنبش انقلابی انترناسیونالیستی مبتنی بر انترناسیونالیزم پرولتری است که اساس آنرا وحدت ایدئولوژیک – سیاسی مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی تشکیل می دهد . این مناسبات و روابط ریشه های عمیق کمونیستی دارد و معامله گری های مالی مبتذل ” ساما ” و ” رهائی ” نمی تواند در آن جای داشته باشد . در چنین جوی اصلا امکان حرکت بر مبنای معامله گری های مالی نمی تواند وجود داشته باشد . گذشته از آن ، اگر کسانی بخواهند با چنین دیدی حرکت نمایند ، از لحاظ عملی نمی توانند چیزی بدست بیاورند . احزاب و سازمان های شامل در جنبش انقلابی انترناسیونالیستی همه در مراحل مختلف مبارزاتی قبل از تصرف قدرت سیاسی سرتاسری قرار دارند و آن احزاب و سازمان هائی که به مراحل پیشرفته تر مبارزاتی رسیده اند ، مثل حزب کمونیست نیپال ( مائوئیست ) ، احتیاجات مالی شان بیشتر از دیگران است . کسانی که روابط بین المللی شان را مبتنی بر امکانات گرائی عیار می کنند به سراغ دولت ها ، و در شرایط فعلی به سراغ دولت های امپریالیستی و ارتجاعی ، می روند و نه به سراغ احزاب دست تنگی که برای تهیه امکانات مورد نیاز خود شان در مضیقه هستند .
کسانی مثل ” نادر – آئیژ و شرکاء ” بخوبی می دانند که بخشی از مشمولین حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در سال 1364 بخاطر اینکه حاضر نشدند به اصطلاح انعطاف ایدئولوژیک مورد خواست ” رهبر ” در قبال رویزیونیست های حاکم بر چین را قبول کنند ، به امکانات میلیونی دولت ارتجاعی چین پشت پا زدند و عطای شان را به لقای شان بخشیدند . وقتی این طشت رسوائی به زمین افتاد و موضوع تسلیم طلبی ” ساما ” در قبال رویزیونیست های حاکم چینی فاش شد ، چینی ها خود را جمع کردند و ” رهبر و شرکاء ” نتوانستند چیزی بدست بیاورند . در واقع سازمان رهائی با استفاده از فرصت موفق شد از نشستن یک مهمان تازه وارد به دور دسترخوان رنگین خاقان های نوین جلوگیری نماید . کسانی که از این بابت به درد شکم مبتلا شدند ، شدیدا نسبت به افشا کنندگان راز سامائی – چینی یا ” گشنه پر زور هائیکه هم از دهان خود می زنند و هم از دهان دیگران ” ( به قول رهبر و شرکاء ) شدیدا عقده به دل گرفتند و تا حال این عقده شان رفع نشده است . در هر حال ، ” گشنه پر زور ” هائیکه به امکانات میلیونی دولت ارتجاعی چین پشت پا زده باشند ، بخاطر بدست آوردن امکانات مالی و آنهم در حد لقمه نانی به سراغ ” گشنه پر زور ” های دیگری مثل خود نمی روند ! گذشته از تمام اینها ، در صورت لزوم و امکان ، مشمولین جنبش انقلابی انترناسیونالیستی همدیگر را کمک مالی نیز می کنند و این کمک ها مبتنی بر روحیه انترناسیونالیستی پرولتری است و هیچگونه پیش شرطی مثل ” انعطاف ایدئولوژیک ” و حتی “انعطاف سیاسی ” را در قبال خود ندارد. اما حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان در آنچنان وضعیت بدی قرار ندارد که برای تهیه ” لقمه نانی ” ازرفقای بین المللی اش تقاضای کمک نماید. نویسنده ” دشنامنامه ” و همقماشانش از طرح مسئله به اینصورت هدف خاصی دارند . آنها وضعیت حزب ما را بد و محتاج یک لقمه نان نشان می دهند تا از پیوستن آن بخش از بقایای صفوف شان که خواهان مقاومت مسلحانه علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده هستند ، به حزب جلوگیری به عمل آورند . این موضوع در سند مربوط به سیمینار اروپائی شان به خوبی عیان است .
سوابق تراشی جعلی در خدمت انحلال طلبی ایدئولوژیک – سیاسی
نقد شعله جاوید شماره هشتم ، از کتاب ” افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی … ” یک موضعگیری حزبی است و شخص منفردی مسئولیت آنرا به عهده نگرفته است . اما دشنامنامه نویس این نقد را یک نقد شخصی جلوه می دهد و در همان سطور اولیه نوشته اش می نویسد :
” … این نوشته را … چند مرتبه خواندم و از خلال آن طراح و نویسنده اش را هم حدس زدم که گاهی بنام ضیاء قلمفرسائی می کرد . ( حالا حدس زدن هم یک کاری شده چنانکه نقد نویس نه تنها افراد را که حتی تعلقات مخفی تشکیلاتی شان را با حدس خود معرفی می کنند ؟ ! ) … “
به همین جهت است که عنوان دشنامنامه ( حجت الاسلام ” کمونیست ” داروغه ” جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها ” ) متوجه یک فرد است . و باز به همین جهت است که صحبت از سوابق این فرد بخش مهمی از متن دشنامنامه را در بر می گیرد . مطابق به این صحبت ، ” ضیاء ” در زمان فعالیت جریان شعله جاوید در دهه چهل و اوائل دهه پنجاه شمسی ، طلبه یا چلی مدرسه دینی بوده که در اثر فعالیت های ضد کمونیستی خود به مرتبه حجت الاسلامی یعنی ملائی می رسد . او با استفاده از منابر مساجد به تکفیر کسانی مثل نویسنده کتاب ” افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی … ” و رهبرانی مثل شهید اکرم یاری می پرداخته و علیه مبارزینی چون مجید شهید زهر پراگنی می کرده است . فعالیت های ضد کمونیستی این شخص آنقدر بالا گرفته بود ه که در پیوند با نواب صفوی و مجاهدین خلق ایران و بنا به فتوای خمینی ، حتی برنامه ضربه زدن به جنبش مارکسیستی – لنینیستی فلسطین را رویدست داشته است . عاقبت شهید مختار این فرد را از گند و تعفن مدرسه و منبر و فعالیت های ضد کمونیستی بیرون می کشد ولی عمر او و فرصت یارانش وفا نمیکند که این شخص را از پروسه آدم ساز معرفت و آموزش و تجدید ترتبیت بگزرانند تا با وجدان پاک با گذشته ننگینش تصفیه نماید و این آلودگی ها را به جنبش مارکسیست – لنینیست – مائوئیست منتقل نکند . نویسنده افسوس می خورد که ای کاش مختار شهید با رفقایش فرصت می یافتند که این شخص را به ارزش های والای مبارزات انقلابی در درون و بیرون جنبش مارکسیستی – لنینیستی آشنا می ساختند . دشنامنامه نویس از این مشکل روز گار که این طالب العلم مدرسه دینی ، ضد کمونیست ، مقلد خمینی و دنباله رو نواب صفوی در جنبش ما خود را سخنگوی و داروغه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها جا بزند . ( نقل به مفهوم از صفحه دوم دشنامنامه )
دشنامنامه نویس بهتر از هرکس دیگری میداند که این سوابق تراشی ، جعلی است ، اما از یک تسلیم طلب پارلمانتاریست نمی توان گیله نمود که چرا در قبال مائوئیست ها ، آگاهانه دروغ گوئی و اتهام زنی در پیش گرفته است . شخصی که سوابقش در سطور فوق بیان گردید ، حتی وجود خارجی ندارد چه رسد به اینکه در صفوف حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان و آنهم به عنوان سخنگوی حزب حضور داشته باشد .
ولی بیائید فرض کنیم چنین شخصی وجود دارد . ادعای اینکه مختار و سائر رهبران شهید ” ساما ” که خیر ، حتی ” رهبر جانباخته ” ساما ” در صورتیکه عمر شان وفا می کرد می توانستند این شخص را تجدید ترتبیت کنند ، یک ادعای پا در هوا و باطل است . ” ساما ” مبارزه برای برقراری نظام جمهوری اسلامی را پذیرفته بود ، اعلام مواضع اسلامی داشت و ” ندای آزادی ” یعنی ارگان مرکزی خود را با ” بسم الله الرحمن الرحیم ” منتشر می کرد . این وجهه اسلامی یعنی اعلام مواضع و ارگان مرکزی اسلامی تا اواخر زمان رهبری ” قیوم رهبر” نیز رسما حفظ شده بود . حتی زمانیکه او مورد سوء قصد و ترور قرار گرفت ، سخنگوی ” ساما ” در مصاحبه با بی بی سی او و شهید مجید را از مرشدان طریقت و مربوط به یک خانواده روحانی معرفی کرد . از آن ببعد نیز ” ساما ” هیچگاه علیه اسلام بازی ها و جمهوری اسلامی خواهی هایش موضع روشن نگرفته است . به همین جهت است که امروز نیز در واقع بقایای ” ساما ” به جمهوری اسلامی افغانستان وفادار اند و برای تحکیم این جمهوری ، در هر سطحی که برای شان ممکن باشد ، کوشش و تلاش به خرچ می دهند .
در واقع مبارزه علیه تسلیم طلبی های ملی و طبقاتی ” ساما ” بود که توانست زمینه تجدید تربیت برای بخشی از سامائی ها و منجمله برش شان از اسلام بازی ها را تا سال 1364 تکمیل نماید . شخصی را که دشنامنامه نویس ، ” حجت الاسلام کمونیست ” می خواند و سوابق جعلی برایش می تراشد ، پس از کنفرانس سرتاسری ” ساما ” در سال 1362 ، برای مدت بیشتر از یک و نیم سال عضو کمیته مرکزی ساما و مسئول کمسیون تحقیق و بررسی تسلیم طلبی در ” ساما ” بود . او در پیشبرد این مسئولیت هایش مدام با سبوتاژها و خرابکاری های قیوم ” رهبر ” و کسانی مثل ” آئیژ ” و ” نادر” رو برو بود . در واقع این افراد با وجودی که در ابتدا خود را داوطلبانه به عنوان اولین افراد قابل تحقیق در کمسیون تحقیق و بررسی تسلیم طلبی معرفی کرده بودند ، اما موقعی که کار تحقیق و بررسی کمسیون به مراحل و نقاط حساس رسید ، در صدد جلوگیری از پیشرفت کار آن بر آمدند . علاوتا ” رهبر و شرکاء ” می خواستند کاملا آشکارا و روشن به دنباله روی از رویزیونیزم چینی بپردازند و ” ساما ” را یکسره به رویزیونیست های چینی بفروشند . این موضوعات ، اختلافات در رهبری و صفوف ” ساما ” را تشدید نمود ، ولی ” رهبر و شرکاء ” برای پیشبرد یک مباحثه و مبارزه ایدئولوژیک – سیاسی درونی نیز حاضر نشدند و جلو آنرا گرفتند . در نتیجه فرد مذکور ، یکجا با افراد دیگری ، بر مبنای موضعگیری علیه تسلیم طلبی های ملی و طبقاتی ” ساما ” ، منجمله موضعگیری علیه اسلام بازی ها و جمهوری اسلامی خواهی های آن ، از سازمان مذکور انشعاب کردند و ” هسته انقلابی کمونیست های افغانستان ” را بوجود آوردند . این مبارزه مدت بیشتر از بیست سال است که بصورت پیشرونده و با عمق و وسعت هر دم فزاینده ، ادامه یافته است و اکنون نیز بمثابه بخشی از مبارزات حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان پیش خواهد رفت .
گذشته ازینها ، این دید که یک مذهبی همیشه مذهبی باقی می ماند و باید بماند و همچنان یک ماتریالیست یا آته ایست نیز همیشه ضد مذهبی یا غیر مذهبی باقی می ماند و باید بماند ، یک دید غلط و ضد علمی است و در تخالف با ماتریالیزم دیالیکتیک قرار دارد . بر مبنای چنین دیدی سرنوشت وتکلیف ایدئولوژیک – سیاسی یک فرد ، یکبار و برای همیشه ، و انهم در سال های جوانی ، تعیین می گردد . بر مبنای چنین دیدی ، مارکس و انگلسی که در جوانی به مثابه هگلیست های جوان پا به عرصه مبارزه گذاشتند ، نمی توانستند و نمی باید به مثابه بنیانگذاران کمونیزم قد علم کنند . بر مبنای چنین دیدی ، یک طلبه مدرسه دینی مثل استالین ، نمی توانست و نمی باید بمثابه یکی از رهبران حزب بلشویک و انقلاب اکتوبر و رهبر سازمانده اولین ساختمان سوسیالیزم در جهان قد علم نماید . بر مبنای چنین دیدی ، گلبدین پرچمی و داکتر فیض پرچمی باید تا آخر پرچمی باقی می ماند ند و یکی به رهبری سازمان جوانان مسلمان و دیگری به رهبری گروه انقلابی خلق های افغانستان و بعدا سازمان رهائی نمی رسیدند . بر مبنای چنین دیدی اولین حلقه اخوانی ها در افغانستان یعنی قیوم رهبر ، برهان الدین ربانی و عبدالرسول سیاف باید تا آخر اخوانی باقی می ماندند و بطور مشخص قیوم رهبر نمی توانست رهبری ساما را بر عهده بگیرد .
نویسنده ” دشنامنامه ” نقد شعله جاوید از ” کتاب افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی … ” را بر چسپ استبداد فکری و سیاسی آخوندی می زند ، ولی در حقیقت انحلال طلبی عام و تام ایدئولوژیک – سیاسی خود و همقماشانش را به نمایش می گزارد . در صفحه دوم ” دشنامه ” به جملات ذیل در اینمورد بر میخوریم :
” نویسنده نقد طوری به جنبش چپ ( مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ) برخورد می کند که گویا او و همپالگی هایش بنیان گزاران و وارثان و ” مرجع تقلید ” این جنبش و رهروان آن هستند و از این مقام به ” تکفیر” بهترین شهدا و رهروان جنبش چپ پرداخته و به آنها تحقیر و توهین روا می دارد و حتی آن ها را از حق ” شعله ئی ” بودن محروم اعلان می کند . …. اصولا می گویم که هیچ کسی ، حتی طراحان و بنیان گزاران یک جریان و یک روند فکری فرا گیر حق ندارند بگویند تو از پیوند این جریان و از اندیشیدن به این فکر محروم هستی .
چنین استبدادی را حتی ادیان روا نمی دارند . ولی نویسنده ” نقد ” و یا نویسندگان پر مدعای ” شعله جاوید کذائی ” بخود حق می دهند بنویسند : ” نه تنها نویسندگان کتاب در جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها قرار ندارند ، بلکه این تسلم طلبان … را دیگر شعله ئی نیز نمی توان بحساب آورد . ” … تو گوئی این جرگه مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ها جرگه خانوادگی نویسندگان ” شعله جاوید انترنیتی ” است که کسی را در آن اجازه دهند و کسی را از آن اخراج نمایند . وقتی عده ای ادعای مارکسیست – لنینیست – مائوئیست بودن بکنند و یک اندیشه جهانی را این چنین در چنبره محدود و تنگ نظرانه خود به لجن بکشند معلوم است کار به کجا می کشد . … نکند حجت الاسلام ها هر وقت حق دارند حکم تکفیر و طرد کسی را از هر تفکر ، جریان و نهادی که بخواهند صادر کنند و تو نیز با همان ویژگی ات عمل میکنی ؟ ”
اگر تشکیلاتی مارکسیزم – لنینزم – مائوئیزم را راهنمای اندیشه و عمل خود قرار دهد یعنی به اصول و بنیان های علمی آن باور داشته باشد و این باورش را در گفتار و کردار نشان دهد ، آن تشکیلات یک تشکیلات مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی است . ولی اگر جمعی فاقد چنین خصوصیات باشد ، معلوم است که نمی توان آنرا یک جمع مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی به حساب آورد . نویسنده کتاب ” افغانستان الگوی دموکراسی امریکائی ” و همنوایانش ، مثلا نویسنده ” دشنامنامه ” ، فاقد چنین خصوصیاتی اند و لذا مارکسیست – لنینیست – مائوئیست محسوب نمی گردند . اینها حتی لفظا ادعای مارکسیست – لنینیست – مائوئیست بودن ندارند چه رسد به اینکه عملا چنین باشند . همچنان شعله ئی بودن خصوصیاتی دارد که اگر کسانی و یا جمعی فاقد آن خصوصیات باشند ، نمی توانند شعله ئی محسوب گردند . مثلا ضد امپریالیزم بودن ، ضد ارتجاع بودن و ضد پارلمانتاریزم بودن از جمله خصوصیات شعله ئی ها بود و کماکان هست . حال اگر کسانی در سال های دهه چهل ، شعله ئی و واجد این خصوصیات بوده اند ، ولی فعلا نیستند ، مثلا فعلا پارلمانتاریست اند ، در ساختار قدرت دولت ارتجاعی جمهوری اسلامی افغانستان شرکت می جویند و در قبال امپریالیست های متجاوز و اشغالگر تسلیم طلب اند ، فعلا نمی توانند شعله ئی محسوب شوند . مثلا واضح و روشن است که سپنتا در دهه چهل شعله ئی بود و او خودش نیز به آن اعتراف دارد . ولی فعلا شعله ئی نیست ، بلکه وزیر خارجه رژیم دست نشانده امپریالیست های اشغالگر است و خودش نیز می گوید که حالا دیگر شعله ئی نیست . همچنان است ” دادفر” ، ” براهوی ” ، ” ثریا صبحرنگ ” ، ” سیما ثمر ” ، ” حبیبه سرابی ” و امثال شان که دیگر شعله ئی محسوب نمی گردند و خود شان نیز چنین ادعائی ندارند . شعله ئی های سابقی مثل ” آئیژ ” و ” نادر” نیز چنین اند و دیگر نمی توانند شعله ئی محسوب گردند .
درینجا هیچگونه استبداد فکری و سیاسی آخوندی در کار نیست ، بلکه صرفا یک موضوع روشن و صریح بیان گردیده است . نویسنده ” دشنامنامه ” با استبداد فکری آخوندی خواندن این بیان روشن ، مرز های ایدئولوژیک – سیاسی مارکسیست – لنینیست – مائوئیست بودن و نبودن و شعله ئی بودن و نبودن را مغشوش می سازد و جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی و جنبش دموکراتیک نوین افغانستان را آنچنان بی حد و مرز و فاقد چوکات بندی میسازد که هر کسی ، مثلا سپنتا و یا آئیژ فعلی ، با یک ادعای صرف و حتی بدون ادعا می تواند در درون آن ها جای بگیرد و این منتهای انحلال طلبی ایدئولوژیک – سیاسی و تشکیلاتی است .
چه کسانی جانباختگان جنبش چپ و ” سپاهیان ” پاکباز راه خلق را تحقیر، توهین ، اهانت و طرد و نفی می کند ؟
” دشنامنامه ” نویس در صفحه دوم نوشته اش مدعی است که شعله جاوید به ” شهدای جنبش چپ … تحقیر و توهین روا ” داشته و ” سپاهیان پاکباز راه خلق را اهانت و طرد و نفی ” کرده است ؟ ” دشنامنامه ” بصورت مشخص در همین صفحه اش سه نفر از جانباختگان را نام می برد : اکرم یاری ، مجید کلکانی و مختار . برخورد ما در مورد این جانباختگان چگونه است ؟
ما رفیق جانباخته اکرم یاری را شخصیتی میدانیم که پیشاپیش پیشگامان اولیه یعنی پیشاپیش پایه گزاران جنبش مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی افغانستان قرار داشته است . این موضوع برای ما از آنچنان اهمیتی برخوردار است که آنرا در دیباچه برنامه حزب مان وارد کرده و به آن حیثیت برناموی داده ایم . حزب ما آشکارا خود را ادامه دهنده و تکامل دهنده خطی می داند که رفیق اکرم و رفقایش به مثابه خط پایه گزار جنبش م ل م افغانستان مطرح کردند . معهذا ما پیشگامان مان و اولین سازمان مائوئیستی در افغانستان یعنی سازمان جوانان مترقی را معصوم و منزه از هر عیب و نقصی نمی دانیم و برین باوریم که بهترین طریقه راهروی در مسیر پیموده شده توسط آنها ، تکیه استوار روی اصولیت های مبارزاتی شان و انتقاد روشن و صریح از کمبودات و نواقص کار شان است .
رزمنده جانباخته مجید کلکانی کسی بود که مبارزه علیه رژیم های سلطنتی و جمهوریت داود شاهی را ادامه داد و علیه کودتاچیان هفت ثوری و اشغالگران سوسیال امپریالیست جانبازانه ایستاد و با نثار خون خود نشان داد که با دشمن اشغالگر و مزدوران بی مقدارش سر سازش و آشتی ندارد . معهذا او در این مبارزه نقاط ضعف و کمبود های جدی ای داشت . او هرگز نتوانست به مثابه یک مارکسیست – لنینیست – مائوئیست ( آنوقت مارکسیست – لنینیست – مائوتسه دون اندیشه ) استوار و پیگیر قدعلم نماید . او و رفقایش در ابتدا پس منظری و دارای گرایشات چه گواریستی بودند ، بعدا به اکونومیزم ” گروه انقلابی … ” پیوستند ، بعدا در طرح پلاتفرم ” جبهه متحد ملی ” تا پای پذیرش جمهوری اسلامی نیز پیش رفتند و مسوده برنامه ساما را نه بصورت یک برنامه مارکسیستی – لنینیستی – مائوئیستی بلکه بصورت یک برنامه ملی – دموکراتیک نوشتند . او در جریان مبارزاتش علیه رژیم های ارتجاعی بعضا حرکاتی از خود نشان می داد که در همان وقتش مایه تشویش و بعضا سردرگمی مبارزین می شد . مثلا ملاقات با سردار ولی در زمان رژیم شاهی ، ملاقات با حیدر رسولی در زمان به اصطلاح جمهوریت داود خانی و ملاقات با دستگیر پنجشیری و حفیظ الله امین بعد از کودتای هفت ثور . علاوتا او در زمان رژیم شاهی خود را به پارلمان شاهی کاندید نمود و این حرکت در تخالف با خط عمومی جریان شعله جاوید که تحریم انتخابات پارلمانی بود ، قرار داشت . این جانباخته مبارز ، زمانی خودش نوشته ای بنام ” سپاهی جریان ” بیرون داد و از گذشته اش انتقاداتی به عمل آورد . در هر حال ، تائید استواری های مبارزاتی این جانباخته قهرمان دقیقا مستلزم ان است که آن کمبود ها بصورت صریح و روشن مورد انتقاد قرار بگیرند .
مختار ، قهرمان مقاومت علیه شکنجه های ضد انسانی نوکران سوسیال امپریالیزم در درون زندان بود و از این بابت همه زندانیان به او احترام داشتند . او چندین ماه پیهم و به طرق گوناگون مورد شکنجه قرار گرفت ، اما دشمن نتوانست کلمه ای هم از دهان او بیرون بکشد . او بر سر این استواری و پافشاری مبارزاتی جان باخت ولی حاضر نشد ذره ای هم در قبال دشمن نا استواری و تزلزل نشان دهد . معهذا این جانباخته مبارز نیز نقاط ضعفی داشت که بیان آنها غیر قابل انصراف است . اولین نقطه ضعف او سامائی بودنش بود . او کسی بود که یکجا با سائر یارانش ، پس از یک مبارزه شدید و فشرده ایدئولوژیک – سیاسی و آگاهانه و روشن از خط مذهبی سیاسی بریده و به کمونیزم روی اورده بود ؛ ولی دوباره در چوکات ساما علمبردار جمهوری اسلامی شد . این ، یک عقبگرد ایدئولوژیک – سیاسی بود و نمی توان روی آن انگشت انتقاد نگزاشت . انتقادی که متوجه او ، ضیاء و سائر یاران شان هست ، این است که چرا آنها پس از یک برش آگاهانه مبتنی بر مبارزات فشرده فلسفی و سیاسی از خط مذهبی سیاسی دوباره حاضر شدند خط ساما و جمهوری اسلامی بازیهایش را بپذیرند . البته نمی توان منکر مبارزات آنها علیه خط اعلام مواضع در درون ساما شد ، ولی در نهایت امر ، این مبارزات مبتنی بر خط برنامه ساما و در نهایت متزلزل ، نا استوار و مبتنی بر سازشکاری بود .
به این ترتیب ما از استواری های مبارزاتی این جانباختگان قدر دانی می کنیم و ضعف ها و کمبود های شان را نقد می نمائیم .
دشنامنامه نویس و همقماشانش انتقاد ما از کمبود ها و ضعف های مبارزاتی این جانباختگان را با توهین و تحقیر آنها مترادف می دانند و گویا در صدد دفاع و پشتیبانی از آنها می بر آیند . اما دقت زیادی بکار ندارد که متوجه شویم این دفاع و پشتیبانی به منظور پوشاندن تسلیم طلبی های شان و کشاندن افراد متوهم و بی خبری که به آن جانباختگان احترام دارند ، به سوی این تسلیم طلبی است . در واقع این تسلیم طلبان با دفاع از آن جانباختگان ، در صدد مسخ چهره های آنها بر می آیند و به این ترتیب بد ترین جفا در حق آنها روا می دارند . حزب کمونیست ( مائوئیست ) افغانستان وظیفه دارد با اصولیت و استواری جلو این سوء استفاده تسلیم طلبانه را بگیرد .
نکات معین دیگری نیز در دشنامنامه وجود دارند که قابل بحث و بررسی هستند . اما ما به همین مقدار اکتفا می کنیم و این بحث را می بندیم