خط دیورند دعوای از سابق در بستر جدید
از مدتی به اینطرف حلقات معینی از رژیم دست نشانده ، موضوع خط دیورند را دوباره به میان کشیده و بصورت های مختلف و به مناسبت های گوناگون مطرح می نمایند . برای اینچنین رژیم بحران زده و بی ثبات که بحران و بی ثباتی سراسر وجودش را فرا گرفته و از صد ها منفذ نمایش بیرونی می یابد ، مطرح کردن ” دعوا ی ” خط دیورند با پاکستان و دامن زدن به تشنج میان دو کشور ، عجیب به نظر می رسد . تا آنجائیکه براه انداخته شدن این ” دعوا ” از جانب بخشی از مشمولین خود رژیم ، ” منتهای بی خردی سیاسی ” و نتیجه ” فقدان یک استراتژی سیاسی منسجم منطقوی ” محسوب می گردد .
رژِیم دست نشانده در رابطه به این موضوع به نحو آشکاری دو شقه به نظر می رسد . جناح حاکم یعنی جناح شوونیست های پشتون یا به عبارت دیگر جناح کرزی که شوونیست های افغان ملتی و ” بابای ملت ! ” و اعوان و انصار نیم نفسش را نیز در بر می گیرد ، این دعوا را دامن می زند ؛ در حالیکه خائنین ملی مرتجع غیر پشتون در رژیم با دامن زدن این دعوا مخالف بوده و در واقع طرفدار آن هستند که خط دیورند به رسمیت شناخته شود تا حالت تشنج و دعوا میان افغانستان و پاکستان از میان برود . به همین سبب ، این موضوع هم اکنون به معضله ای در درون رژیم بدل شده و بی ثباتی آن را تشدید می نماید .
یقینا هر دو جناح فوق الذکر رژیم در این حمایت و مخالفت شان با موضوع ، منافع و مواضع شوونیستی و ناسیونالیستی ارتجاعی شان را تبارز می دهند . اما این مسئله محور این حمایت و مخالفت را تشکیل نمی دهد . سردمداران رژیمی که بود و نبود حاکمیت شان به تار مویی از الطاف اربابان امپریالیستی شان و اشاره ای مثبت یا منفی از سوی آنها بسته است و خود بخوبی از ماهیت پوشالی رژیم شان آگاهی دارند ، در موقعیتی قرار ندارند که مستقلا میان هم دعواهای شوونیستی و ناسیونالیستی ارتجاعی براه بیندازند . اما میبینیم که هم اکنون این دعوا براه افتاده است . پس دلیل و علت اصلی و محوری چه چیزی می تواند باشد ؟
دلیل و علت اصلی این موضوع را باید در ماهیت دست نشاندگی و پوشالی ارتجاعی رژیم جستجو کنیم . رژیم پوشالی عمدتا یک رژیم دست نشانده امپریالیست های امریکایی است ، ولی در عین حال سائر امپریالیست ها نیز در درون آن مهره های خود را دارند . گرچه تمامی امپریالیست ها در چوکات ” ائتلاف بین المللی ” و بصورت خاص تر در چوکات ” ناتو ” با امپریالیست های امریکایی متحد اند و تحت رهبری آنها حرکت می کنند ، اما در عین حال به دنبال منافع خاص خود شان نیز هستند . از اینجهت پلان های سیاسی و نظامی امپریالیست های امریکایی و همچنان امپریالیست های انگلیسی به عنوان متحدین نزدیک آنها ، با پلان های سیاسی و نظامی سائر قدرت های امپریالیستی در افغانستان تا حد معینی با هم فرق دارند . این تفاوت در مورد دعوای خط دیورند نیز انعکاس خود را دارد . جناح عمدتا مربوط به امپریالیست های امریکایی و انگلیسی رژِیم دعوای خط دیورند را دامن می زند در حالیکه جناح های دیگر با دامن زدن این دعوا مخالف اند . این مخالفت نیز سطوح مختلف دارد . امپریالیست های اروپایی که در هر حال در چوکات قوت های ” ناتو ” بصورت متحدانه با امپریالیست های امریکایی و انگلیسی در افغانستان عمل می کنند ، مخالفت های شان زیاد استوار نیست و علیرغم هر نوع مخالفتی عملا به دنبال امریکایی ها و انگلیس ها کشانده می شوند . مهره های مربوط به امپریالیست های اروپایی در درون رژیم نیز نهایتا نمی توانند غیر از دنباله روی از اربابان شان کار بیشتری انجام دهند . اما آن جناحی از رژیم که روابط دور و نزدیکی با امپریالیست های روسی دارند ، به دنباله روی از روس ها ، مخالفت های شان را جدی تر و روشن تر مطرح می کنند .
ببینیم که امپریالیست های امریکایی و انگلیسی چه پلانی برای منطقه در سر دارند ؟ در این اواخر نشریه اردوی امریکا در مقاله ای خواهان ایجاد یکسلسله تغییرات در نقشه منطقه ای که از پاکستان تا ترکیه و از آذربایجان تا یمن را در بر می گیرد ، گردیده و نقشه جدید مورد خواستش را نیز منتشر کرده است . در این نقشه شش کشور جدید در تقسیمات سیاسی منطقه ظاهر شده است :
1 – بلوچستان که مناطق بلوچ نشین در پاکستان و ایران را در بر میگیرد .
2 – کردستان که مناطق کرد نشین ایران ، عراق ، ترکیه و سوریه را شامل می شود .
3 – کشور عرب های سنی عراق که منطقه سنی نشین غرب عراق را در بر می گیرد .
4 – کشور عرب های شیعه شامل منطقه عرب های شیعه در عراق ، بخشی از خاک کویت ، مناطق ساحلی جنوبی خلیج فارس تا نزدیکی های قطر به شمول بحرین ، قسمتی از مناطق ساحلی عربستان سعودی و بخشی از امارات متحده عربی .
5 – دولت – شهر بغداد به عنوان کشور مستقل لوکزامبورگ گونه در وسط کشور سنی های عرب عراق و کشور عربی شیعه .
6 – دولت مقدس اسلامی در منطقه حجاز عربستان سعودی ، در بر گیرنده دو شهر مذهبی مکه و مدینه ، به مثابه ” واتیکان اسلامی ” .
علاوتا تغییرات مهم دیگری نیز در سرحدات میان کشور های موجود فعلی ترسیم شده است . تمام مناطق پشتون نشین پاکستان یعنی ” صوبه سرحد ” و بخش پشتون نشین شمال بلوچستان پاکستان و همچنان مناطق شمالی پاکستان یعنی گیلگیت و بیلتستان ( دو بخش از بخش های پنج گانه کشمیر سابق ) به افغانستان ضمیمه شده است ، از طرف دیگر سه ولایت غربی هرات ، فراه و بادغیس جزء قلمرو ایران محسوب شده است . آذربایجان ایران از قلمرو ایران جدا ساخته شده و به جمهوری آذربایجان فعلی وصل گردیده است و بخشی از قلمرو فعلی جمهوری آذربایجان به ارمنستان تحویل داده شده است . مناطق ساحلی شمال غربی سوریه با بحیره مدیترانه از این کشور جدا شده و جزء خاک لبنان به حساب آمده و به این ترتیب سوریه به یک کشور محاط به خشکه مبدل شده است . تمام مناطق ساحلی شمال غربی عربستان سعودی با بحیره سرخ به اردن تحویل داده شده و اردن با دولت مقدس اسلامی حجاز( ” واتیکان اسلامی ” ) دردو شهر مکه و مدینه هر سرحد ساخته شده است .
قسمت هایی از مناطق جنوبی عربستان
سعودی به یمن ملحق شده و قلمرو این کشوربه طرف شمال وسعت یافته است . در سراسر منطقه ، صرفا سرحدات دو کشور یعنی اسرائیل و کشور پادشاهی عمان در منتها الیه جنوب خلیج فارس بلا تغییر باقی مانده است . منطقه ساحلی غرب رود اردن به عنوان یک منطقه غیر متعین نشانی شده و نوار غزه اصلا از نقشه محو شده است و منطقه کشمیر که فعلا میان پاکستان و هند تقسیم است ، به سه منطقه تحت تصرف هند ، پاکستان و افغانستان منقسم گردیده است .
نویسنده مقاله و ارائه کننده نقشه جدید یک دگروال متقاعد اردوی امریکا بنام ” رالف پیترز ” است . او در مقاله اش ادعا کرده است که تصحیح نقشه خاورمیانه به بی عدالتی ها در این منطقه پایان خواهد داد .
گمان نمی رود که انتشار این مقاله و نقشه جدید در نشریه اردوی امریکا نشاندهنده یک فیصله قطعی و نهایی در میان سردمداران کنونی کاخ سفید و یا سران پنتاگون باشد . اما در هر حال نشاندهنده تصمیم امپریالیست های امریکایی برای ایجاد تغییرات و تحولات جدی در نقشه جفرافیایی منطقه و جابجایی وسیع مرز های کنونی میان کشور ها است . به این ترتیب ، چهار نکته اصلی استراتژی کنونی امپریالیست های امریکایی در منطقه عبارت اند از :
1 – لشکر کشی و تجاوز نظامی و اشغال مستقیم کشور ها که در مورد افغانستان و عراق مورد اجرا قرار گرفته و ایران در شماره بعدی فهرست قرار دارد و ممکن است کشور یا کشور های دیگری نیز در این فهرست جای بگیرند .
2 – سرنگونی رژیم های های بر سر قدرت فعلی و رویکار آوردن رژیم های دست نشانده و پوشالی در کشور های تحت اشغال و تطبیق این پروژه در سائر کشور های منطقه .
3 – ایجاد تغییرات دلخواه در تقسیم بندی سرحدات میان کشور های موجود .
4 – ایجاد کشور های جدید در منطقه از طریق تحت کنترل در آوردن جنبش های ملیگرایانه در میان ملیت های تحت ستمی که علیه شوونیزم ملیت های حاکم مبارزه می کنند و همچنان از طریق دامن زدن بیشتر به تنازعات ملیتی و به استخدام گرفتن آنها .
ما درینجا از بحث مفصل حول این مسائل در سطح کل منطقه می گذریم وتوجه خود را صرفا به تغییرات مرزی ای معطوف می کنیم که در نقشه جدید کشیده شده برای افغانستان و پاکستان به چشم می خورد .
مطابق به ” نقشه جدید ” ، پاکستان دو ایالت ( بلوچستان و سرحد ) از ایالت های چهارگانه اش را همراه با مناطق شمالی از دست می دهد و به کشور کوچکی در محدوده سند ، پنجاب و کشمیر تحت کنترل فعلی پاکستان ( که پاکستانی ها آنرا کشمیر آزاد می خوانند ) مبدل می گردد . دولت اینچنین کشور کوچکی قادر نخواهد بود ضمن اتحاد و همسویی با اربابان امریکایی اش خود سری هایش را نیز داشته باشد و مثلا مخفیانه از آنها تکنالوژی اتمی به ایران و لیبیا و کوریای شمالی بفروشد . خلع سلاح شدن اتمی پاکستان کوچک شده نیز به آسانی ممکن خواهد بود . بر علاوه این کشور نه دیگر حریفی برای هند ، متحد استراتژیک فعلی امریکا در جنوب آسیا ، محسوب می گردد و نه ” تهدیدی ” برای افغانستان تحت اشغال و رژیم دست نشانده اش . از طرف دیگر پاکستان از حالت یک کشور همسایه با چین خارج شده و با قرار گرفتن جاده قراقرم ، که راه اتصالی زمینی میان چین و پاکستان است ، در قلمرو افغانستان ، ارتباط زمینی میان چین و پاکستان قطع می گردد . بندر ساخته شده توسط چینی ها در سواحل بحیره عمان یعنی گوادر به مثابه مدرن ترین و مجهز ترین بندر کل منطقه ، از خلیج بنگال تا خلیج فارس ، نه تنها اهمیت اقتصادی بزرگی دارد بلکه پایگاه نظامی بحری باالقوه بعدی چینی ها نیز محسوب می گردد . طبق موافقتنامه به امضا رسیده میان دولت های پاکستان و چین ، نیروهای بحری چین درتامین امنیت بندر گوادر ، بعد از آغاز بهره برداری در سال آینده ، شریک خواهند بود و تحت البحری های چینی در آب های این بندر متمرکز خواهند شد . با قرار گرفتن بندر گوادر در قلمرو بلوچستان مستقل ، که قرار است تحت اشغال و یا حد اقل دست نگر امپریالیست های امریکایی باشد ، چینی ها امتیازات اقتصادی و نظامی ناشی از کنترل این بندر را از دست خواهند داد و این امتیازات به امریکایی ها تعلق خواهند گرفت .
از جانب دیگر ، ضمیمه شدن کل مناطق پشتون نشین و مناطق شمالی پاکستان به افغانستان ، قلمرو و نفوس کشور اخیر الذکر را قویا وسعت و افزایش خواهد داد و آنرا به یک کشور بزرگ از لحاظ قلمرو و نفوس در منطقه مبدل خواهد کرد . این وضعیت بافت ملیتی افغانستان را به نفع شوونیست های پشتون قویا تغییر خواهد داد و نقش سائر ملیت ها و تاثیر گذاری احتمالی آینده از طرف شمال در رابطه با آنها را قویا تضعیف خواهد کرد ؛ به ویژه که قرار است هرات و توابع آن در غرب کشور به ایران تحت اشغال و یا حد اقل تحت اداره رژیم کاملا مطیع امپریالیست های امریکایی تحویل داده شود .
درینجا وارد این بحث نمی شویم که ترسیم عملی این نقشه جدید در مرز های افغانستان و کلا عملی ساختن مجموع طرح ، چه الزامات و شرایطی را طلب می کند و آیا این نقشه امکان پیاده شدن دارد یا نه ؟ ، تا از بحث عنوان شده مشخص مان به طرف دیگر نرویم و موضوع مورد نظر زیاد گسترده و پراگنده نگردد .
مطابق به طرح جدید ، موضوع خط دیورند حالت معکوس یافته است . تا زمانی که دولت پاکستان یک متحد مطیع غرب و امریکا ، چه در زمان پیمان سینتو و چه در زمان ضیاء الحق و بعد از آن ، بود و دولت های افغانستان و هند در نزدیکی با سوسیال امپریالیست های شوروی قرار داشتند ، این ” شوروی ” ها و مزدوران شان بود که به دعوای خط دیورند دامن می زدند . اما فعلا اوضاع فرق کرده است . حال افغانستان تحت اشغال امپریالیست های امریکایی و متحدین شان قرار دارد و رژیم دست نشانده یک دست نشانده استراتژیک آنها محسوب می گردد و هند نیز به متحد استراتژیک دیگر امپریالیزم امریکا در منطقه مبدل گردیده است . گرچه پاکستان هم هنوز عمدتا متحد امریکا محسوب می گردد ، اما نه پاکستان اتمی امروزه پاکستان مطیع و فرمانبردار دیروزی است و نه هم امپریالیست های امریکایی می توانند پاکستان را نسبت به هند و افغانستان ترجیح دهند . این است که دعوای خط دیورند اکنون از جانب حلقات معینی از امپریالیست های امریکایی و انگلیسی دامن زده می شود و این امر جناح کرزی در رژیم دست نشانده را تشجیع و تشویق می نماید که این موضوع را سر زبان ها بیندازد .
طبیعی است که رژیم مفلوک و دست نشانده کرزی توان و صلاحیت آنرا ندارد که خودش مستقیما این دعوا را پیش ببرد . به همین سبب است که کرزی و اعوان و انصارش مداوما تقاضا به عمل می آورند که قوای خارجی باید به ” پایگاه های تروریزم ” در آن طرف خط دیورند توجه نموده و برای از بین بردن آنها اقدام نمایند . این تقاضا هیچ مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد غیر از تقاضا برای حمله به پاکستان و اشغال مناطق ” قابل الحاق به افغانستان ” . به عبارت دیگر ، خواست جناح کرزی در رژیم دست نشانده این است که تهاجم و اشغالگری کنونی امپریالیست های امریکایی و متحدین شان از مرز های فعلی افغانستان فرا تر رود و به مناطق ماورائ خط دیورند گسترش داده شود . اگر این موضوع را با تصمیم امپریالیست های امریکایی برای حمله به ایران ربط بدهیم ، می توانیم ببینیم که چنین تقاضایی در حقیقت خواستی برای گسترش دادن جنگ و تهاجم و اشغالگری امپریالیستی در سطح کل منطقه و به آتش کشیدن آن است .
اما این دعوا به مثابه شمشیر دو دمی
است که می تواند به این طرف یا به آن طرف ضربه وارد نماید . در واقع تقسیم بودن پشتون ها در دو طرف خط دیورند تا حال نیز توانسته است به مثابه شمشیر دو دمه عمل نماید و هم اکنون نیز چنین است .
در دوره قبل از کودتای هفت ثور و تجاوز قوای سوسیال امپریالیستی به افغانستان ، همیشه دعوای خط دیورند ، زمانی آشکارا و زمانی در لفافه ، از طرف دولت افغانستان مطرح می گردید . یکی از عواملی که در زمان صدارت شاه محمود خان باعث بی التفاتی انگلیس و امریکا نسبت به دولت افغانستان گردید ، همین دعوا با پاکستان بود ؛ زیرا که پاکستان عضو پیمان سینتو و متحد نظامی انگلیس و امریکا بود . بعد از آن که داود خان در زمان صدر اعظمی اش در دهه سی و اوائل دهه چهل شمسی ، افغانستان را به ” شوروی ” نزدیک کرد ، دعوای خط دیورند مورد حمایت سوسیال امپریالیست ها قرار گرفت . آنها این موضوع را به عنوان دعوایی از سوی دولت دوست خود و بر علیه دولت پاکستان به مثابه متحد نظامی انگلیس و امریکا و بعد ها دوست چین تلقی کردند .
اما حتی در همین دوره نیز پشاور توانست محل استقرار ” دولت جلای وطن جمهوری افغانستان ” تحت ریاست عبدالهادی داوی باشد ، یعنی پاکستان حتی در همان دوره توانست با تکیه بر سکنا گزین بودن بخش قابل توجهی از پشتون ها در داخل سرحدات رسمی پاکستان ، برای دولت افغانستان درد سر آفرینی کند .
پس از کودتای 26 سرطان 1352 ، در
دوره جمهوریت داود خانی ، اگر از یک طرف رژِیم حاکم بر افغانستان دعوای خط دیورند را بیشتر هوا داد ، از طرف دیگر بنیاد گرایان اسلامی افغانستانی مورد حمایت رژیم ذوالفقار علی بوتو قرار گرفتند و آنها توانستند در سال 1354 در مناطق شرقی افغانستان درگیری هایی را به وجود آورند و رژِیم داود خان را تحت فشار قرار دهند . رژیم داود در سال آخر حیات پنج ساله اش توام با دوری از ” شوروی ” و گرایش بسوی غرب ، دعوای خط دیورند را نیزکمرنگ ساخت .
کودتای هفت ثور بار دیگر این موضوع را تشدید نمود . رژِیم کودتا موضوع پشتونستان را بار دیگر و شدید تر از پیش به میان کشید . محافل حاکمه پاکستان ادعا دارند که رژیم کودتای هفت ثور و دولت هندوستان طرحی را بخاطر از میان بردن پاکستان رویدست گرفته بودند و روی آن کار می کردند . رژِیم ضیاءالحق روی بنیاد گرایان هم مسلک افغانستانی اش که قبلا در مناطق پشتون نشین پاکستان لانه کرده بودند ، بیشتر و آشکار تر از زمان ذوالفقار علی بوتو تکیه کرد . در طول دوره حاکمیت رژِیم کودتای هفت ثور و موجودیت قوای شوروی در افغانستان تا آخرین روز های حکومت نجیب ، پشاور عملا بصورت یک مرکز سیاسی در مقابل کابل در آمده بود .
بعد از قدرتگیری جهادی ها در کابل ، باز هم دولت پاکستان در اتحاد با امریکا و انگلیس و سعودی ، حمایت کننده یک طرف جنگ و درگیری در افغانستان باقی ماند ، آنها ابتدا از گلبدین و ” شورای هماهنگی ” تحت رهبری اش حمایت می کردند و پس از آنکه نا کار آمد بودن آن در عمل ثابت شد ، طالبان را روی صحنه آوردند و حمایت کردند .
در این اواخر پرویز مشرف رئیس جمهور پاکستان کتابی بنام ” در خط آتش ” منتشر کرده و در آن ادعا کرده است که وی در اثر تهدید امریکا مبنی بر بمباران سراسری پاکستان وادار شد که با حمله امریکایی ها بالای افغانستان همنوایی نشان دهد و همکاری کند . در هر حال فعلا کماکان پرویز مشرف عمدتا متحد امریکا است . اما بعد از امضای پیمان همکاری اتمی میان امریکا و هند و برپا شدن سرو صدا های محافلی از رژیم کرزی در مورد خط دیورند ، که هیچ کسی نمی تواند بپذیرد مستقلا و بدون اشاره امریکا براه افتاده است ، رژیم مشرف از طرف محافلی از هیئت حاکمه و جناح هایی از اردوی پاکستان شدیدا زیر فشار قرار دارد که سیاست هایش را در رابطه با امریکایی ها و انگلیس ها کم و بیش تعدیل نماید . در واقع تحت همین فشار است که اخیرا وزیر خارجه پاکستان به نحو محترمانه ای از دولت امریکا خواست که تقسیم اوقاتی برای خروج نیروهایش از افغانستان تنظیم نماید .
در واقع تهدید از جانب هند ، که از ابتدای تشکیل پاکستان تا حال ، همیشه متوجه این کشور بوده و هست ، محور سیاست خارجی پاکستان را تشکیل می دهد . اما دولت پاکستان نه تنها با هند بر سر کشمیر جنجال دارد ، بلکه دعوای خط دیورند با افغانستان نیز تهدیدش می کند . در طول تمامی این سال ها دولت پاکستان تلاش داشته است که نه تنها از جانب سرحدات غربی اش مصئون گردد ، بلکه کوشش داشته است که کابل در اتحاد با دهلی قرار نداشته باشد و حتی بالا تر از آن محور دوستی پاکستان و افغانستان مستحکم و گسترده باشد و حتی افغانستان بتواند به مثابه ” عمق استراتژیک ” برای پاکستان در مقابل هند مورد استفاده قرار بگیرد . ضیاءالحق محافل حاکمه پاکستان را از امن شدن سرحدات غربی پاکستان اطمینان داده بود . اکنون به نظر می رسد که چنین اطمینانی دیگر وجود ندارد . مطرح شدن پیهم دعوای خط دیورند از جانب دار و دسته کرزی در عین حالیکه می تواند به مثابه یک عامل فشار بالای رژیم پرویز مشرف عمل نماید ، دارای این پتانسیل نیز هست که نتیجه بر عکس بدهد ، یعنی بجای اینکه رژیم مشرف را به تلاش های بیشتر در جهت ایجاد محدودیت برای طالبان در پاکستان وادارد ، باعث باز شدن بیشتر دستان محافلی در پاکستان گردد که حامی طالبان اند .
در عین حال تشدید بیشتر دعوای خط دیورند با پاکستان می تواند عوارض جدی ای در داخل افغانستان نیز داشته باشد و دعواهای ملیتی در داخل رژیم دست نشانده و حتی در سطح کل افغانستان را بیشتر از پیش دامن بزند . هم اکنون صف بندی های ملیتی در داخل رژیم قوت گرفته است و به سوی تشدید بیشتر پیش می رود . از این زاویه دامن زدن به گرایشات تجزیه طلبانه در پاکستان می تواند نتیجه معکوس بدهد و باعث تقویت نوعی گرایشات تجزیه طلبانه در داخل افغانستان گردد . از قرار معلوم روس ها حاضر اند با این نوع گرایشات روی خوش نشان دهند . گفته می شود که در نقاطی از سمت شمال سلاح های جدید توزیع می گردد . گمان نمی رود که این سلاح ها در جنگ علیه اشغالگران و رژیم دست نشانده بکار افتند . این حرکت با تشدید دعواهای ملیتی در داخل رژیم مرتبط است و باعث تقویت بیشتر آن می گردد .
قدر مسلم است که پشتون ها در پاکستان یک ملیت تحت ستم اند . حتی نام آنها در پاکستان غیر قانونی است و زبان شان نیز به رسمیت شناخته نمی شود . حاکمیت مرکزی پاکستان حتی تا حال حاضر نشده است که بجای اسم بی معنای ” صوبه سرحد شمال مغربی ” که اسمی گزاشته شده از سوی استعمارگران انگلیسی است ، نام ” صوبه پشتونخوا ” را بپذیرد و بر علاوه بخش جنوبی منطقه پشتون نشین پاکستان را بصورت بخشی از بلوچستان در آورده است . اما از طرف دیگر شوونیست های پشتون در افغانستان در مورد الحاق مناطق پشتون نشین پاکستان به افغانستان ، اجندای شوونیستی دارند و می خواهند از این طریق بیشتر از پیش حاکمیت شوونیستی شان را گسترده تر و مستحکم تر نمایند .
از دید ما تمامی ملیت های پاکستان ، به شمول پشتون ها ، باید از حق تعیین سرنوشت برخوردار باشند . اما این حق نمی تواند با گدایی از امپریالیست ها بدست آید بلکه فقط می تواند با مبارزه علیه امپریالیزم به کف آید . این حق نباید خود به عاملی برای تشدید ستمگری ملی بالای ملیت های غیر پشتون در افغانستان مبدل گردد . این حق نمی تواند در چوکات نظام ارتجاعی کنونی مسلط بر افغانستان و پاکستان تامین گردد . نجات پشتون های پاکستان از تسلط شوونیزم پنجابی و تامین حق کل ملت پشتون برای تامین وحدت ملی شان ، فقط و فقط یک راه اساسی و اصولی دارد و آن پیروزی انقلابات دموکراتیک نوین در افغانستان و پاکستان است . در غیر آن موضوع پشتون های پاکستان کماکان به مثابه تیغ دو دمه توسط امپریالیست ها و مرتجعین حاکم بر دو کشور مورد سوء استفاده قرار خواهد داشت و این ملیت تحت ستم کماکان تحت ستم باقی خواهد ماند .