نشـــر مجـــدد
برگرفته از آرشیو نشرات حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
عناوین مندرج
- اعلامیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در مورد سقوط و فروپاشی رژیم پوشالی و وظایف عاجل مبارزاتی ما
- به قدرت رسیدن دوباره طالبان در افغانستان و بازی های پشت پردۀ اشغالگران امریکایی: قسمت اول.
- قسمت دوم: روابط امریکا با طالبان.
- قسمت سوم: روابط پاکستان با طالبان.
- قسمت چهارم: روابط روسیه با طالبان.
- قسمت پنجم: روابط چین با طالبان.
- قسمت آخر( ششم ): روابط ایران با طالبان.
اعلامیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
در مورد سقوط و فروپاشی رژیم پوشالی و وظایف عاجل مبارزاتی ما
اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا در ظرف بیست سال یک تریلیون دالر امریکایی برای بازسازی ارتش پوشالی هزینه نمود، اما این ارتش پوشالی بطور ناگهانی و سریع از هم فروپاشید. سقوط شگفت انگیز رژیم پوشالی جهانیان را متحیر ساخت. برای فروپاشی سریع رژیم پوشالی کشورهای منطقه و بخصوص امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین نیز نقش داشتند. با آن هم اشغالگران امریکایی با پیاده نمودن هفت هزار نیروی تازه نفس به افغانستان می خواهد تا رژیم طالبانی را حسب منافع خود سازماندهی نماید. زیرا امریکاییها بخوبی آگاه اند که امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین از منافع خود در افغانستان دست بردار نیستند. اعلان عدم تخلیه سفارتهای روسیه و چین از افغانستان و حمایت دو کشور از طالبان زنگ خطری بر امپریالیزم اشغالگر امریکا است. لذا اشغالگران امریکایی نقش اساسی در بازسازی رژیم طالبانی بازی خواهد نمود.
بر مبنای همین دلیل بود که نیروهای نظامی تازه نفس اشغالگران امریکایی از ورود طالبان به کابل نهتنها جلوگیری نکرد، بلکه برای ورود طالبان به ارگ به آنها کمک نمود. بر این اساس بعد از بیست سال بیرق سفید طالبان دوباره بر فراز کشور به اهتزاز در آمد. بیست سال قبل اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا، زیر نام فریبندۀ “مبارزه با تروریزم” و ” آزادی زنان از قید اسارت طالبان” به افغانستان تجاوز نمودند و با سقوط “امارت اسلامی”، افغانستان را اشغال نمودند.
همزمان با اشغال کشور نیروهای مائوئیست در یک اطلاعیه زیر عنوان «” لویه جرگه اضطراری ” یا نمایش مضحکهآمیز امپریالیستهای متجاوز و مرتجعین دستنشانده شان» به تاریخ اول سرطان 1381 ( 22 / 6/ 2002) اشغال کشور را محکوم نموده و اهداف شوم اشغالگران امپریالیست را افشا نمودند.
تسلیم شدگان و تسلیم طلبان وطنی این تجاوز را به فال نیک گرفته و با ابراز خرسندی از اشغالگران امپریالیست و “سازمان ملل متحد” اظهار سپاس و تشکری نموده و اشغال کشور را «طلیعه امید بر چشمان اشکبار ملت زخمی افغانستان» خواندند و با پر رویی تمام اعلان نمودند: « حال که بساط توحش طالبی و لانههای اصلی فساد تروریزم لجام گسیخته از دامان مادر وطن بر چیده شده و طلیعه امید بر چشمان اشکبار ملت زخمی افغانستان در حال دمیدن است. جریانات اصیل ملی و مترقی با داشتن چنین پشتوانه عظیم تاریخي و درآمیزي آن با گرایش عمومي مردم مسلمان ما ميتوانند دروازه هاي خوشبختي، رفاه، پیشرفت و رهایی را یکي پس از دیگري بگشایند.» و برای به انقیاد کشاندن هرچه بیشتر مردم زحمتکش کشور کتاب ” الگوی دموکراسی امریکایی…” را به رشته تحریر در آوردند و به توجیه تزهای تسلیم طلبانه شان پرداختند.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان با صراحت اعلان نمود که طرح موضوع بدین گونه تسلیم شدن به اشغالگران امپریالیست و یک خیانت ملی است. ما این را بیان نمودیم که اشغالگران امپریالیست بر خائنترین، قرون وسطاترین و میهنفروشترین افراد متکی است و در اصل بزرگترین تروریست در سطح جهان امپریالیستها اند که روابط تنگاتنگ با تروریزم بینالمللی دارند. اما تسلیم طلبان تلاش دارند تا امپریالیستهای اشغالگر که بانی تروریزم اند، ضد تروریزم جا بزنند.
تحلیلی که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در مورد امپریالیزم و اشغال کشور نموده بود، یک تحلیل مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی درست و اصولی بوده و بعد از بیست سال به واقعیت پیوست، و عملاً نشان داد که شعار “مبارزه با تروریزم” و ” آزادی زنان از چنگال طالبان” که از طرف اشغالگران و رژیم دستنشانده طرح گردیده، یک شعار پوچ و میانتهی بیش نبوده و فقط بر روی اشغال کشور پرده ساتریکشیده بود.
امپریالیزم اشغالگر امریکا زیر نام این شعارهای فریبنده میخواست که هژمونی خویش را بر جهان و به خصوص آسیای میانه، خاور میانه و جنوب آسیا تحمیل نماید. یانکیها با جاهطلبی جنگیشان میخواستند که از طریق افغانستان، منطقه را که جایگاه خاص استراتیژیک داشت کنترول نمایند، که با سر بلند نمودن رقبای استراتیژیک خود (روسیه و چین) موفقیت چندانی حاصل نکردند.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان همیشه تاکید بر آن داشت که هرگاه منافع اشغالگران امپریالیست و بخصوص اشغالگران امریکایی تقاضا نماید حاضر اند که از خیر تمام شعارهایشان بگذرند و تمامی دستپروردگان و اجیران دیروزی و امروزی خود را زیر یک چتر تحت لوای به اصطلاح حکومت همه شمول اسلامی جمع نمایند.
بازیهای پشت پرده امپریالیزم امریکا بخوبی بیانگر آنست که میخواهد منافع خویش را در منطقه از طریق طالبان تأمین نماید. به همین علت نتوانست رژیم پوشالی را از سقوط حتمی نجات دهد. زیرا آگاه بود که امپریالیزم روسیه، سوسیال امپریالیزم چین، ایران و پاکستان به حمایت از طالبان پرداخته اند و در پی سقوط رژیم پوشالی اند. سقوط شهرها این مطلب را تداعی مینمود. لذا امپریالیزم اشغالگر امریکایی، طالبان را برای رسیدن به ارگ ریاست جمهوری کمک نمود.
زمانیکه طالبان به سوسیال امپریالیزم چین و امپریالیزم روسیه نزدیک شدند و امپریالیزم امریکا نیز در جنگ افغانستان از لحاظ نظامی به بن بست خورده بود، برای تأمین منافع خود در منطقه چارهای جز سازش با طالبان را نداشت. همین پالیسی ارتجاعی امپریالیزم امریکا بود که در ظرف چند روز به سقوط رژیم دستنشانده منجر گردید.
بیست سال اشغال کشور به خوبی نشان داده که تسلیم شدگان و تسلیم طلبان در حد توان توانسته اند در خدمت اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی قرار داشته باشند.
یکی از مشکلات جدی بر سر راه برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی، همین حرکت و عملکرد تسلیم شدگان و تسلیم طلبان به اصطلاح جنبش چپ بخصوص “سازمان رهایی افغانستان” و “ساما” بوده و میباشد.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان انتظار دارد تا هر دو تشکیل، گذشته شانرا بصورت درست، علمی و منطقی بررسی نموده و با آن برخورد انتقادی نمایند، و در راه وحدت جنبش مائوئیستی کشور مفید واقع شوند.
در تعاملات و معاملهگری میان اشغالگران امریکایی با طالبان و مرتجعین از یکطرف حالت اشغال کشور در سطح خفیفتری پابرجا خواهد ماند و تحمیل شریعت اسلامی رژیم در افغانستان غلیظ تر از قبل خواهد گردید و از طرف دیگر صلح سرتاسری در افغانستان بعید به نظر میرسد. امپریالیستهای اشغالگر بعد از سقوط رژیم دستنشاندۀ شان، تلاش میورزند تا تمامی نیروهای زوال یابنده و قرون وسطایی را زیر نام “حاکمیت همه شمول” یکجا نمایند.
اعتقاد ما این است که با روی کار آمدن رژیم پسا توافق ( “رژیم فراگیر”) که در آن نقش اساسی را طالبان خواهند داشت، صلحی بر مبنای منافع علیای تودههای زحمتکش افغانستان و استقلال کشور در کار نخواهد بود، و وظیفه عاجل مبارزاتی ما ایجاب مینماید که برای سرنگونی کامل رژیم دستنشانده و بیرون راندن حامیان امپریالیستی شان با جدیت به مبارزه و تلاش خود ادامه دهیم.
با فروپاشی رژیم پوشالی اشرف غنی، دقیقاً که جا به جایی در تضاد عمده به وجود آمده است. بناءً ما باید به استقبال اوضاع جدید رفته و رویکردهای مبارزاتی خود را طبق این تحول عیار سازیم.
در شرایط مبارزاتی عاجل کنونی، وظیفۀ عاجل و فوری مبارزاتی را نباید از نظر دور داشته باشیم. وظیفۀ عاجل مبارزاتی ما در شرایط کنونی عبارت از افشاگری وسیع جنگ استخباراتی اشغالگران امپریالیست امریکایی و کشورهای منطقه بشمول روسیه و چین و رژیم دستنشاندۀ پسا توافق یعنی رژیمِ به اصطلاح فراگیری که امپریالیستها در تلاش ایجاد آنند، میباشد.
حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان از تمامی مائوئیستها و نیروهای ملی ـ دموکرات و انقلابی افغانستان میخواهد که نیاز عاجل مبارزاتی کنونی را درک نموده و در جهت وحدت همه مائوئیستها و تمامی نیروهای ملی ـ دموکرات و انقلابی گام به جلو گذارند. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان تمام مساعی خود را در این راه بکار خواهد برد.
زنده باد وحدت همه نیروهای مائوئیست و تمامی نیروهای ملی ـ دموکرات و انقلابی کشور
به پیش در راه بر پایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
28 اسد 1400 – 19 آگست 2021
به قدرت رسیدن دوباره طالبان
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت اول
زمانی که در سال 1395 خورشیدی شهر قندوز از کنترول اشغالگران امپریالیست و رژیم دستنشانده خارج شد و چندین مرکز ولایات دیگر نیز در معرض خارج شدن از کنترول اشغالگران و رژیم پوشالی قرار گرفت، اشغالگران امپریالیست امریکایی و رژیم پوشالی به سختی توانستند کنترول شهر قندوز را دوباره به دست بگیرند.
قبل از اینکه شهر قندوز از کنترول اشغالگران و رژیم پوشالی خارج گردد، بارها مقامات عالی رتبه دولتی امریکا به صراحت بیان نمودند که جنگ در افغانستان راه حل ندارد و سیاست جنگی شان در این کشور به بن بست رسیده است، آنها امیدوار بودند که با “حمایت قاطع” از رژِیم پوشالی و افزایش نیروهای چند هزار نفری شان بتوانند این بن بست را بشکنند، اما اوضاع و شرایط جنگی حسب میل اشغالگران پیش نرفت و جنگ از شدت بیشتری برخوردار گردید و طالبان مناطق بیشتری را تصرف نمودند. شعله جاوید وضعیت جنگی و بن بست اشغالگران و رژیم پوشالی را در همان زمان چنین پیش بینی نموده بود:
« میتوان پیش بین بود که اگر تا ختم فصل جنگِ سال نو، قوای پوشالی رژیم نتوانند بنبست موجود در میدان جنگ را بشکنانند یا حداقل نشانههای روشنی از شکست بنبست موجود را رقم زنند، امپریالیستهای امریکایی اجباراً در موقعیتی قرار خواهند گرفت که در مورد افزایش بیشتر قوای اشغالگرشان در افغانستان فکر نمایند. بنابرین فعلاً کشور شاهد تخفیف و فروکش جنگ نخواهد بود، چه رسد به “صلح” و حتی آغاز جدی مذاکرات برای “صلح” میان اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی از یکطرف و مقاومت ارتجاعی جنگی مذهبی طالبان از طرف دیگر.» (برای معلومات بیشتر به شماره سیزدهم شعله جاوید دور چهارم مراجعه نمائید.)
گرچه اشغالگران امپریالیست نیروی نظامی خود را از 14000 نفر به 19000 نفر افزایش دادند، اما قادر به سرکوب طالبان نگردیدند، بلکه فقط توانستند که “حمایت قاطع” رژیم پوشالی را پر رنگتر نمایند.
زمانی که اشغالگران امپریالیست از افزایش قوای مسلح نتیجه مطلوبی بدست نیاوردند و متوجه شدند که اگر تا کنون ولسوالیها میان شان دست به دست میگردید، اکنون این وضعیت تغییر نموده و در حال گذار دست به دست ولایات است، این از یک طرف و از طرف دیگر نزدیکی طالبان به امپریالیزم روس و سوسیال امپریالیزم چین، امپریالیستهای امریکایی را وادار نمود تا سیاست شان را در مورد طالبان تغییر دهند و به فکر گرد آوری تمام نیروهای قبلاً ساخته و پرداخته خود شان یعنی جهادیها، بروکراتها، تکنوکراتها و طالبان در یک چهار چوب واحد سیاسی گردند. همین وضعیت سبب شد که امپریالیزم اشغالگر امریکا بدون شرکت رژیم دستنشانده باب مذاکرات را با طالبان آغاز نماید. بعد از چندین دور مذاکرات بین اشغالگران امریکایی و طالبان، طرفین آماده امضاء “توافقنامه صلح” گردیدند و بالاخره این توافقنامه به تاریخ 10 حوت 1398 خورشیدی (29 فبروری 2020 میلادی) به امضاء رسید.
بعد از امضاء این توافقنامه حزب کمونیست(مائوئیست)افغانستان با صراحت اعلام نمود که: «این نمایشات مضحک امپریالیستی ـ ارتجاعی نمیتواند به سرعت و فوریت جامۀ عمل بپوشد. بلکه بر درد و رنج تودههای زحمتکش افغانستان خواهد افزود و حداقل چند سال دیگر حالت جنگی به شکل تقابل ـ تبانی میان رژیم دستنشانده و طالبان به عنوان یک جنگ داخلی ارتجاعی همراه با مداخلات اشغالگران ادامه خواهد یافت. یا به عبارت دیگر امضای توافقنامه به معنای ختم جنگ داخلی ارتجاعی و همچنین پایان کامل حالت مستعمراتی کشور نخواهد بود» (برای معلومات بیشتر در این مورد به شماره 24 شعله جاوید دور چهارم مراجعه کنید.)
تاریخ کشور دقیقاً نشان داد که نمایشات مضحک امپریالیستی ـ ارتجاعی با امضاء “توافقنامه صلح” نتوانست به سرعت و فوریت جامعه عمل بپوشد و مدت یک و نیم سال جنگ داخلی ـ ارتجاعی میان رژیم پوشالی و طالبان ادامه یافت و خسارات هنگفتی از لحاظ جانی و مالی بر تودههای ستمدیده کشور وارد نمود.
امپریالیزم اشغالگر امریکا ضمن امضاء “توافقنامه صلح” اعلامیه مشترکی با رژیم دستنشانده تحت عنوان «اعلامیۀ مشترک جمهوری اسلامی افـــــغانستان و ایـــالات متحدۀ امریکا» نیز به امضاء رساند. در این اعلامیه گفته شده است که:
« ایالات متحدۀ امریکا مجدداً تعهد میکند که سالانه منابع مالی را برای حـــــمایت از آمــــــوزش، تجهیز، ارائـۀ مـشـورتهـا و پـایداری نیروهای امنیتی و دفاعی افغان جستوجو نماید تا افغانستان بتواند به صورت مستقلانه امنیت خویش را تأمین نموده و علیه تهدیدات داخلی و خارجی از خود دفاع کند.»
در “توافقنامه امنیتی میان رژیم دستنشانده و امریکا” اشغالگران امریکایی متعهد گردیدند که سالانه مبلغ پنج میلیار دالر امریکایی برای آموزش و تجهیزات نیروهای نظامی رژیم پوشالی بپردازند.
حمایت مالی که در “اعلامیه مشترک جمهوری اسلامی افغانستان و ایالات متحده امریکا ” قید گردیده همان مبلغ پنج میلیار دالر امریکایی است که تا سال 2024 میلادی ادامه دارد و ممکن تا سال 2034 میلادی نیز تمدید گردد.
در صفحۀ دوم «اعلامیۀ مشترک جمهوری اسلامی افغانستان و ایالات متحده امریکا» یک بار دیگر بر موافقتنامههای امنیتی میان رژیم پوشالی و اشغالگران امریکایی تأکید گردیده است:
« ایالات متحده تعهد مینماید که در مطابقت با تعهدات موجود در چارچوب موافقتنامههای امنیتی بین دو کشور از نیروهای امنیتی و دفاعی و نهادهای حکومتی افغانستان حمایت نماید. این حمایتها شامل ارتقای توانایی و ظرفیت نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان برای پیشگیری و دفع تهدیدات داخلی و بیرونی میشود. این تعهد شامل حمایت از قـوای امـــــنیتی و دفـــــــاعـی افـغـانـسـتـان بـرای جلوگیری استفادۀ القاعده، داعش ـ شاخه خراسان، و ســــــایر افـــــراد و گـــروههای تروریستی بینالمللی علـیـه ایالات مـتـحـده و مـتـحـدیـن آن، میباشد.»
مردمان کشور به خوبی آگاه اند که “توافقنامه امنیتی میان رژیم پوشالی و ایالات متحده امریکا” شبیه “توافقنامه گندمک و دیورند” میباشد که میان امیران دستنشانده انگلیس و استعمارگران انگلیسی قبل از جنگ استقلال است.
طالبان توافقنامه صلحی که با اشغالگران امریکایی امضاء نمودند، “توافقنامه امنیتی میان رژیم پوشالی و اشغالگران امریکایی” را با سکوت پذیرفتند. زیرا طالبان میدانند که بعد از به دست آوردن قدرت سیاسی به حمایت مالی پنج میلیارد دالر امریکایی ضرورت دارند. و بدون حمایت امریکا و متحدینش نمیتواند به حیات سیاسی اش ادامه دهد.
در “توافقنامه صلح میان طالبان و امریکاییها” صریحاً بیان گردیده که امریکاییها حق نظارت از تطبیق “توافقنامه صلح میان طالبان و امریکا” را در مناطق تحت کنترول طالبان دارد. و در ضمن روابط میان ایالات متحده امریکا و طالبان نه تنها قبل از تشکیل حکومت اسلامی پسا توافق، بلکه از ایجاد این دولت مثبت خواهد بود. طالبان هرگز از “توافقنامه صلح” با امریکاییها عدول نخواهند کرد، بلکه بطور ضمنی ” توافقنامه امنیتی میان رژیم دستنشانده و ایالات متحده امریکا» و ” اعلامیه مشترک جمهوری اسلامی افغانستان و ایالات متحده امریکا” را به رسمیت خواهد شناخت.
همان طوری که استعمارگران انگلیسی در ظرف هشتاد سال اشغال افغانستان نیازی به نیروی نظامی به استثنای سه جنگ افغان ـ انگلیس، در افغانستان نداشتند و فقط افغانستان را طبق قرادادهای تحمیلی و اسارت بار تحت کنترول گرفته بودند، امپریالیزم امریکا نیز بعد از سقوط و فروپاشی رژیم پوشالی و به قدرت رسیدن طالبان از این روش استفاده خواهد نمود.
زمانی که اشغالگران امریکایی از لحاظ نظامی در افغانستان به بن بست خوردند و دانستند که امکان پیروزی از طریق جنگ برای شان میسر نیست، با حیله و نیرنگ به طرفند دیگری (مذاکرات رویاروی با طالبان) متکی شدند. امپریالیزم اشغالگر امریکا در ابتدای مذاکرات و بعد از امضاء “توافقنامه صلح” با طالبان روی یک دولت پسا توافق که متشکل از تمامی دست پروردگان دیروزی و امروزی شان، تکنوکراتهای آمده از غرب بشمول تسلیم شدگان به اصطلاح چپ پا فشاری داشتند. بعد از گذشت زمان و تماسهای مکرر دیپلوماتهای بلند پایه امریکایی با طالبان در قطر به این نتیجه رسیدند که از خیر دولت “همه شمول” بگذرند و دولت را دو دسته به طالبان تسلیم نماید.
در حالی که جنگ تجاوزکارانه و اشغالگرانۀ امریکاییها که تحت عنوان “مبارزه با تروریزم” و “آزادی زنان از چنگال طالبان” آغاز یافته بود مبتنی بر گسترش حوزه نفوذ امریکا در آسیای میانه، خاور میانه، خاور دور و شبه قاره هند بود. امریکا با اشغال نظامی افغانستان و بستن توافقنامههای اسارت بار با رژیم دستنشانده خواهان حضور نظامی دائمی در افغانستان بود، زیرا افغانستان در مرزهای کشورهای آسیای میانه، چین، پاکستان و ایران قرار داشته و از موقعیت استراتیژیک خوبی برای کنترول کشورهای منطقه به خصوص چین و روسیه برخوردار است. دولت امریکا از شعار “مبارزه با تروریزم” استفاده نمود تا پایگاههای نظامی خود را در کشورهای آسیای میانه ایجاد نماید.
بناءً اشغالگران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا نه تنها در ظرف بیست سال جنگهای تحمیلی اشغالگران به خواستشان نرسیدند، بلکه به شکست مفتضحانهای در افغانستان رو به رو گردیدند، لذا ترجیح دادند تا دولت را به طالبان تسلیم و نیروهای شان را از افغانستان بیرون نمایند.
بناءً اشغالگران امریکایی هرگونه توجیه تاکتیکی و یا استراتیژی که بخواهند از این معاملهگری بنمایند در حقیقت امر خروج نیروهای اشغالگر از افغانستان نشانه شکست مفتضحانه امریکا و ناتو از لحاظ نظامی در افغانستان میباشد.
در سقوط و فروپاشی رژیم دستنشانده اشرف غنی بدون شک که روسیه، چین، ایران، پاکستان و به گمان اغلب ترکیه دست داشتند، اما نقش اساسی را در فروپاشی و سقوط رژیم پوشالی و تسلیم آن به طالبان اشغالگران امریکایی بازی نمودند.
تغییر و شرایط اوضاع کنونی اکثریت روشنفکران را بهت زده نموده و در یک سردرگمی و ابهام فرو برده است. به همین علت از تحلیل اوضاع کنونی عاجز مانده اند. بسیاری از آنها معتقدند که پاکستان نقش اصلی در فروپاشی رژیم بازی نموده و برخی دیگری به این باور اند که با فروپاشی رژیم پوشالی و قدرتگیری طالبان حالت مستعمراتی ـ افغانستان پایان یافته و افغانستان به یک کشور نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی تبدیل گردیده است.
بر همه کس واضح و روشن است که کشورهای زیر سلطه مانند پاکستان و ایران هیچگاه دارای هویت مستقل نبوده و نمیتوانند کاری خلاف میل امپریالیزم انجام دهند، بناءً تمام بازیهای ایران و پاکستان در طول چند دهه گذشته در خدمت منافع امپریالیزم قرار داشته است.
قبل از سقوط کامل ولسوالیهای ولایت کابل بدست طالبان، درحدود سه هزار نیروی نظامی امریکایی به تاریخ 24 اسد در میدان هوایی کابل پیاده شدند و به تاریخ 25 اسد، 2800 نیروی نظامی دیگرشان به آنها ملحق گردیدند. گرچه ظاهراً بایدن اعلان نمود که این نیروها به خاطر بیرون نمودن مصئون نیروهای نظامی و دیپلوماتهای امریکایی است، اما این نیروها در اولین اقدام کنترول ارگ ریاست جمهوری را بدست گرفته و تمام پولیس پی پی اس (PPS) ارگ را خلع سلاح نموده و بعدا اشرف غنی را از ارگ ریاست جمهوری به سفارت امریکا انتقال دادند و سپس از سفارت آمریکا به میدان هوائی بین المللی کابل منتقل و فرار وی را از کشور زمینه سازی کرده و طالبان را بدون درگیری به طور مسالمت آمیز وارد کابل نمودند و ارگ ریاست جمهوری را به ایشان تسلیم کردند، و به این ترتیب به جای ارتجاع به اصطلاح مدرن غربی ارتجاع طالبانی جایگزین گردید.
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان معتقد است که با تسلیم نمودن قدرت سیاسی به طالبان و بیرون شدن نیروهای نظامی و غیر نظامی اشغالگران از افغانستان، حالت مستعمراتی کشور تغییر نکرده، بلکه شکل آن خفیفتر گردیده است. تا زمانی که توافقنامههای اسارت بار تحمیلی میان اشغالگران امریکایی و رژیم پوشالی که شبیه توافقنامههای ننگین “گندمک و دیورند” میباشد پا بر جا باقی بماند حالت مستعمراتی کشور به شکل دوران استعماری انگلیس حفظ خواهد گردید. اعتقاد ما این است که با قدرتگیری طالبان جا به جایی در تضادها بوجود آمده است. به این معنی که تضاد میان خلقهای افغانستان و طالبان و حامیان اشغالگرشان و هم چنین اشغالگران مرتجع داعشی تضاد عمده و تضاد میان خلقهای افغانستان و جبهه مقاومت که متشکل از عناصر خائن و میهن فروش رژیم اشرف غنی است تضاد غیر عمده خواهد بود. مبارزه علیه این تضاد غیرعمده باید در تابعیت از تضاد عمده به پیش برده شود.
امروز تعدادی از تسلیم شدگان و تسلیم طلبان و به اصطلاح روشنفکران جامعه مدنی به این باور اند که امریکا به دولت غنی و خلق افغانستان خیانت نمود و آنها را در مقابل طالبان تنها گذاشت!؟
این مضحکترین استدلالی است که از زبان چنین کسانی بیرون میشود. آیا برای امپریالیستها خدمت به خلق معنی دارد؟ با جرات باید گفت که نه! زیرا برای امپریالیزم جز منافع شان چیز دیگری معنا و مفهومی ندارد. ما معتقدیم که امپریالیزم هر گز «بودائیان نیکو صفت نخواهد شد» و هرگز با خلقها “دوست” نمیگردد. زمانی که آنها به افغانستان حمله کردند و آن را به اشغال خود در آوردند دشمنی خود را صریحاً با خلق افغانستان اعلان نمودند. هر گاه منافع امپریالیزم تقاضا نماید حاضر است تا بهترین نوکر خود را نیز فدای منافع خود نماید. این موضوع را در افغانستان در ظرف 4 دهه گذشته بخوبی مشاهده نمودیم که سوسیال امپریالیزم شوروی چگونه نوکران خود را فدای منافعش نمود و به همین ترتیب امپریالیزم امریکا.
در وضعیت کنونی تضاد ذات البینی امپریالیستی در افغانستان میان امپریالیزم اشغالگر امریکا و متحدانش از یک سو و امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین از سوی دیگر به شدت در جریان است. چیزی که برای امپریالیست های امریکایی ارجحیت دارد منافع هژمونی طلبی اش در افغانستان و منطقه میباشد.
برای این که وضعیت کنونی بهتر توضیح و تشریح گردد، باید که مطالب ذیل بصورت درست، علمی و دیالکتیکی تحلیل و بررسی گردد.
- روابط امپریالیزم امریکا با طالبان.
- روابط پاکستان با طالبان.
- روابط چین و روسیه با طالبان
و
- روابط ایران با طالبان.
ما هر چهار موضوع مطروحه فوق را در قسمتهای بعدی به خوبی خواهیم شکافت.
به قدرت رسیدن دوباره طالبان
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت دوم: روابط امریکا با طالبان
برای دانستن روابط امریکا با طالبان قبل از همه ضرور است که سری به روابط امریکا با بنیاد گرایی اسلامی بزنیم،و بدانیم که چرا و چگونه ایالات متحده امریکا با بنیادگرایی اسلامی رابطه بر قرار نموده است. شناخت این مساله حیاتی است، زیرا در ظرف هفت دهه اخیر ایالات متحده امریکا گاه بصورت پنهان و گاه آشکار از بنیاد گرایی اسلامی حمایت نموده و پیوند تنگاتنگ با این بنیادگرایی داشته است. ایالات متحده امریکا برای ایجاد امپراتوری خود با تکیه بر اسلام سیاسی کوشیده تا بنیاد گرایی اسلامی را توام با تروریزم رشد دهد.
بعد از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد امریکا نه تنها اتحاد جماهیر شوروی، بلکه رهبران کشورهای خاور میانه، آسیا و شمال افریقا که تمایل به ناسیونالیزم، سکولاریزم و سیوسیالیزم داشتند، از جمال ناصر گرفته تا دکتر مصدق را به عنوان دشمن محسوب مینمود. در این زمان بود که ایالات متحده امریکا، بنیادگرایی اسلامی که در حال ظهور بود برای پیش برد استراتیژی امپراتوری خود مفید دانست و به تقویت آن پرداخت. در گام نخست “اخوان المسلمین” مصر را بهترین گزینه برای مانع رشد فزاینده جمال ناصر یافت و به تعقیب آن “فداییان اسلام” در ایران را بعنوان یک گروه افراطی مذهبی در مقابل دکتر مصدق علم نمود و به حمایت مالی بنیادگرایان اسلامی در کشورهای عربی و ایران پرداخت. از دهه پنجاه میلادی به این طرف ایالات متحده امریکا و بریتانیا از بنیادگرایان اسلامی بعنوان سدی در مقابل شوروی و ناسیونالیزم عربی کار گرفته اند.
دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده امریکا (سیا) برای پیش برد اهداف استراتیژیکش در خاور میانه، جنوب آسیا و آسیانه میانه از دستگاه اطلاعاتی پاکستان نیز کار گرفت. سیا نه تنها به آموزش دینی بنیادگرایی می پرداخت، بلکه آموزشهای چریکی را توام با آن پیش میبرد.
«در جریان جنگ سرد، ونیز پس از آن، سیا با استفاده از دستگاه اطلاعات نظامی پاکستان به عنوان “واسطه”در آموزش مجاهدین نقش مهمی بازی کرد. آموزش چریکی تحت نظر سیا با آموزش های دینی در آمیخته میشد.
دولت های کلنتن و بوش همواره از “پایگاه اسلام مبارز” از جمله القاعدۀ اسامه بن لادن، به عنوان بخشی از دستور کار سیاست خارجی خود پشتیبانی میکردند. روابط میان اسامه بن لادن و دولت کلنتن در بوسنی و کوزوو در پیشینه های کنگره امریکا دارای سندهای فراوانی است»(میشل شوسو دو فسکی ـ جنگ و جهانی سازی ـ واقعیتهای پشت پردۀ 11 سپتامبر ـ صفحه 16»
سوسیال امپریالیزم “شوروی” در زمان صدارت داودخان(1955 میلادی) در افغانستان جای پا پیدا نمود. ازآن زمان به بعد امپریالیستهای غربی همیشه به فکر کوتاه کردن دست” شوروی”ها از افغانستان بودند. دراخیر سلطنت ظاهر شاه با استفاده از فرصت طرح یک کودتا به رهبری میوند وال را ریختند، اما این طرح امپریالیزم غرب از سوی سوسیال امپریالیزم “شوروی” عقیم گذاشته شد، سوسیال امپریالیزم “شوروی داودخان را با یک کودتا در 26 سرطان 1352 خورشیدی به قدرت رساند.
زمانی که داودخان قدرت را به دست گرفت، طرح کودتای میوندوال را افشاء نمود، در سوم میزان 1352 خورشیدی میوندوال همراه 44 جنرال و تعدادی از نمایندگان پارلمان طرفداران امپریالیزم غرب بازداشت شدند. این حرکت سوسیال امپریالیزم، خشم امپریالیزم غرب را بر انگیخت و به فکر تجهیز و بسیج اخوالمسلمین در پاکستان گردید. پاکستان به دستور امریکا در سال 1354 خورشیددی(1975 میلادی) تعدادی از اخوانی های که به پاکستان پناهنده شده بودند با سلاح و پول مجهز نمود و به داخل افغانستان روان نمود. گروپهای مسلح اخوانی موفق شدند که پاسگاه های پولیس در پکتیا، ننگرهار و بدخشان را مورد حمله قرار دهند، اما داودخان موفق به درهم کوبیدن قیام اخوانی ها در افغانستان گردید. تعدادی از شورشیان اخوانی کشته و بقیه به پاکستان گریختند تا کودتای 7ثور 1357 خورشیدی هیچ حرکتی از خود نشان ندادند.
رقابت میان دو بلوک وارسا و ناتو در افغانستان به شدیدترین وجهی ادامه پیدا نمود. این رقابت رژیم داودخان را به بحران شدید دچار نمود. با سرازیر شدن اموال تجارتی دول امپریالیستی صنایع دستی کاملاً تخریب گردید و فابریکه گوگردسازی و چینی سازی به سقوط مواجه گردید. داودخان در سال های 1355 و 1356 خورشیدی به شدیدترین وجه تحت فشار بورژوازی وابسته به امپریالیزم غرب قرار گرفت، طوری که بورژوازی وابسته به امپریالیزم غرب به مدت شش ماه اموال شان را از گمرکات بیرون نکردند، حتی داودخان به کمبود معاشات مامورین خود دچار گردید. این حرکت موجب شد تا داود خان به سمت کشورهای وابسته به غرب مانند ایران، پاکستان، عربستان سعودی و کویت چرخش نماید و رابطه دوستی و تجارتی با آنها بر قرار نماید. این حرکت داودخان برای سوسیال امپریالیزم “شوروی” خوش آیند بنود و در اولین اقدام کودتای 7 ثور 1357 را سازمان دهی نمود و مزدورنش را در افغانستان به قدرت رساند.
امپریالیزم امریکا و متحدین غربی اش با استفاده از فرصت از همان شب کودتا صبغت الله مجددی که در مدینه بود برای تجدید سازماندهی گروپهای اخوانی به پاکستان اعزام نمودند. مجددی با کمکهای مالی فراوان عربستان سعودی و امپریالیستهای غربی و هم کاری پاکستان و بخصوص آی اس آی به تجدید سازماندهی اخوانیها پرداخت. «محمد صديق المجددي افغاني تبار كه در آن كشور سيه روز، درسالهاي دهه 1960 با سيا در ارتباط بود و ميراث داران بلافصل او باحمايت سيا،عربستان سعودي، مصرو پاكستان،هسته مركزي جهاد افغاني ضد شوروي در سالهاي 1978- 1989پي ريختند»(روبرت دریفوس ـ بنیاد گرایی مذهبی یا بازي شيطاني- صفحه 98)»
بهره گیری از بنیاد گرایی اسلامی برای فروپاشی امپراتوری “شوروی” در سال 1979 میلادی (1358 خورشیدی) عینیت یافت. امپریالیزم امریکا و متحدینش بطور رسمی توسط بنیادگرایان اسلامی در افغانستان در تدارک جنگ علیه رژیم وابسته به سوسیال امپریالیزم “شوروی” گردیدند.
گلبدین و ربانی بیش از همه مورد اعتماد سیا و آی اس آی قرار داشتند. زیرا هر دوی شان خواهان پیش برد اهداف استراتیژیک امریکا تا آن طرف رودخانه آمو بودند. در همین زمان سیاف مورد الطاف عربستان سعودی قرار داشت. با گذشت زمان گلبدین، ربانی و سیاف به عنوان رهبران بنیادگرایان اسلامی به حمایت امپریالیزم امریکا، عربستان سعودی و پاکستان خود را در جنگ افغانستان تثبیت نمودند.
«به گفتۀ برژنسکی”شبکه اسلام مبارز” افغانستان به دست سیا به وجود آمد. “جهاد اسلامی” (یا جنگ مقدس علیه شورویها) بخش مکمل ترفند اطلاعاتی سیا میباشد. این جنبش مورد حمایت امریکا و عربستان سعودی بود، و همراه با آن، بخش مهم بودجه از راه تجارت مواد مخدر هلال طلایی* تامین میشد:» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 35)
امپریاليزم امریکا و متحدین غربياش بعد از به قدرت رسیدن خمینی در ایران بفکر کمر بند سبز اسلامی ضد شوروی گردیدند. عربستان سعودی، مصر و پاکستان را به میدان کارزار آسیای میانه کشید. امپریالیزم امریکا با كمك كشورهاي عربي رهبران گروههاي تروريست اسلامي را از مصر، الجزاير، عربستان سعودي،عراق و ديگر نقاط جهان چون چين و ازبكستان وارد جنگ افغانستان نمودند. سياف و حكمتيار روابط نزديك بااسامه بن لادن داشتند. اسامه در سال 1980 به همکاری پاکستان و حمایت امریکا به جنگ افغانستان گام گذاشت، ازآنزمان به بعد نامش سر زبانها افتاد.
امپریالیزم امریکا زیر نام “جهاد مقدس” در افغانستان هزاران تن از بنیادگرایان اسلامی را بر انگیخت و سیل جنگجویان بنیادگرا از سراسر جهان به افغانستان سرازیر شد.
بنیادگرایان اسلامی که روانه جنگ افغانستان بودند، آموزشهای تروریستی را تحت رهبری امریکا در کشورهای عربی دیدند.روبرت دريفوس در این مورد چنین میگوید:
«يكي از افراد سيا كه در زمان جنگ افغانستان، رئيس سيا در پاكستان بوده است ميگويد:”كشورهاي اسلامي درب زندانهاي خود را گشودند و خراب كاران را به افغانستان فرستادند”. و نه تنها به افغانستان گسيل شدند كه بوسيله نيروهاي ويژه ايالات متحده آموزشهاي نظامي ديدند. كول مينويسد:”تا سال 1980 آموزگاران نظامي ايالات متحده براي آموزش مهارتهاي نيروهاي ويژه امريكا به مصريها كه آنها نيز به نوبه خود آن آموزشها را به داوطلبان كمك مجاهدان افغانستان انتقال ميدادند، به مصر رفته بودند.
“آموزش ترور و بمب گذاري اتومبيلها و مواد اينچنين، راه خود را بسوي داوطلبان عرب باز كرد، همهاي آنان سرانجام پياده نظام القاعده شدند. حتي روشهاي ساده براي ساخت اتومبيلهاي بمب گذاري شده بشيوه افغانها به برخي مجاهدين آموخته شد. استيو كول نوشت :”زير نظر سازمان امنيت پاكستان، مجاهدين آموزش و مواد منفجره براي اتومبيلهاي بمب گذاري شده و حتي شترهاي حامل بمب دريافت ميكردند تا در حملات شان به شهرهاي تحت اشغال شورويها، براي كشتن سربازان و فرماندهان شوروي بكار گيرند. بيل كسيي (رئيس سيا) باوجود ترديد برخي از افراد سيا به اين اقدامات صحه گذارد”. البته صرفا سربازان شوروي از اين بمبها آسيب نميدیدند، افراد غير نظامي نيز آسيب ميديدند… بيل كسيي ميگفت :”ماهيت جنگ خشونت آفرين است. اگر از ترس اينكه يكي فرياد بزند آدمكشي “به تروريستها ضربه نزنيم، اين پيوند هيچگاه پايان نخواهد گرفت” بزودي سازمان امنيت پاكستان و سائل منفجره مخفي در اختيار مجاهدان گذاردند بمب هائي كه بصورت خودكار، ساعت فندك و ضبط صوت در آمده بود. آواركوتوس ميپرسد:”آيا ميخواستي بمبهاي در شكل دوچرخه در كنار مقر فرماندهي يك افسر پارك شود؟ بله همينطور بود چرا كه ترس و وحشت ميآفريد” سينماها و مراكز فرهنگي نيز ديگر اهداف مجاهدان براي بمب گذاري بودند.»(بنیادگرایی اسلامی یا بازي شيطاني صفحات 203- 204)
سازمان سيا براي درهم شكستن رقيبش (سوسيال امپرياليسم شوروي) هيچگاه پرواي مردم بي دفاع افغانستان را نداشت، هرعمليات مورد قبولش بود حتي عملياتي كه وحشت آفرين بود، بشمول عمل انتحاری در سینماها و مراکز فرهنگی را انجام میداد.
این بدان معنا نیست که سوسیال امپریالیزم “شوروی” در کشتار مردم بیگناه دست کمی از امپریالیزم امریکا و متحدینش داشت.
سیر سعودی تلفات ارتش اشغالگر “شوروی”سبب گشت كه شورويها از هر نوع سلاحي كاربگيرد، حتي از سلاحهاي كه پروتوكول ژنو در 1925 ممنوع كرده بود. اين سلاحها عبارت بود از گاز اعصاب، گاز خردل، گلوله هاي دمدم، ناپالم و باران زرد (باران زرد يك نوع سلاح كيمياوي كشنده است) همچنين روسها از طريق طيارات و بمبهاي كوچك و ظاهرآ بيخطر به شكل ساعت، قلم، قوطي كبريت، اسباب و لوازم بازي اطفال پخش مينمودند. اين بمبها افراد زيادي و بخصوص كودكان را به كام مرگ فرو برد.
سوسیال امپریالیزم “شوروی” بعد از ده سال تجاوز و اشغالگری و جنگ تحمیلی خانمانسوز بر مردم زحمتکش افغانستان با یک موافقتنامه با امپریالیزم امریکا در ژنو حاضر به بیرون کشیدن ارتش اشغالگرش از افغانشتان گردید.
امپریالیزم امریکا و متحدینش با سوسیال امپریالیزم شوروی به این توافق رسیدند که 40 فیصد قدرت متعلق به احزاب جهادی، 40 فیصد متعلق به احزاب “خلق” و پرچم و 20 فیصد آن به شاه و دستیاران شاه متعلق باشد. امپریالیستهای غربی میدانستند که نمیتوانند نقش روسیه و منافع آنرا درافغانستان نادیده بگریند. همان طوری که امروز امپریالیزم روسیه و چین نمی توانند که منافع امپریالیزم امریکا را در افغانستان نادیده بگیرند.
با تشکیل دولت جمهوری اسلامی، روسیه عملا در دولت اسلامی از موقعیت بر تر برخوردار بود و این امر مورد توافق مرتجعین وابسته به امپریالیستهای غربی و متحدین ارتجاعی منطقه یی و باداران امپریالیستی شان قرار نداشت. بناءً با تشکیل دولت اسلامی، جنگهای ارتجاعی داخلی شعله ور گردید.
امپریالیستهای غربی و بخصوص امپریالیزم امریکا با سرازیر نمودن کمک های خویش توانست علاوه بر بنیاد گرایان مذهبی متشکل، باورهای سنتی مذهبی واپسگرا را نیز درخدمت بگیرد. چنانچه امپریالیزم امریکا درهمه کشورهای اسلامی بنیادگرایان مذهبی را مورد حمایت قرار داد، از آنجمله ” اخوان المسلمین ” درمصر، انجمن حجتیه درایران، وهابیون درعربستان، حماس وحزب الله در فلسطین و لبنان، مجاهدین در افغانستان…
ایالات متحده امریکا بنیادگرایی اسلامی را درخاورمیانه مؤثرترین شیوه در روند پیاده کردن پروژه امپراطوری خویش یافت. از آغاز نفوذ در منطقه تا دست اندازیها و مداخلات نظامی شان و سرانجام حضور مستقیم نظامی در عراق و افغانستان، همواره بنیادگرایی اسلامی ابزاری در خدمت این هدف بوده است. روبرت دریفوس از قول ” چریل بنارد ” کارشناس اسلام سیاسی در مؤسسه رند همسر زلمی خلیل زاد،نماینده خاص ایالات متحده امریکا در “پروسه صلح” افغانستان در کابل، مینویسد:
« ما در افغانستان گزینشی تعمدی داشتیم. درآغاز همه براین باور بودیم که هیچ راهی برای شکست دادن شورویها نیست، بنابراین، آنچه باید میکردیم این بود که دیوانه ترین آدمها را بجان آنها بیاندازیم. ما دقیقا میدانستیم که آنها ( مجاهدین ) چه جور آدمهای هستند و سازمانهای شان به چه میمانند. به همین دلیل است که امروز درافغانستان رهبران میانه رو وجود ندارد، زیرا به دیوانهگان اجازه دادیم همهای آنها را نابود کنند. آنها چپها را کشتند ومیانه روها را نیز.» ( بنیاد گرایی مذهبی یا بازی شیطانی ص 214 )»
در آن زمان خلیل زاد، کارشناس موسسۀ رند در 1996 میلادی در مورد طالبان چنین نظر داشت: « طالبان مانند ایران نمایندهی بنیادگرایی ضد آمریکایی نیست. بنیادگرایی طالبان با مدل سعودی همخوانی دارد. این گروه آمیزه یی از ارزشهای سنتی پشتو و تفسیر ارتدوکسی از اسلام را تبلیغ میکند.» (روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی مذهبی یا بازی شیطانی ـ صفحه 243)
« دولت کلینتون و یونوکال که ترجیح می دادند طالبان را گونه فرعی الیت حاکم در عربستان سعودی بدانند در آغاز از اعتراضات گروههای دفاع از حقوق زنان علیه طالبان به دلیل رفتار نفرت انگیزشان در برابر زنان افغانی چشم پوشیدند. یکی از شخصیت های وزارت امور خارجه گفت: ” جریان طالبان مانند سعودیها با همان ویژگیها پیش خواهد رفت؛ حضور آرامکو، احداث خطوط نفتی، حاکمیت امیران، نبود پارلمان و قوانین شریعت فراوان مشخصه ی حکومت طالبان خواهد بود. درست همانند وهابیت سعودی. می توانیم با آنها کنار بیاییم.” »( روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی مذهبی یا بازی شیطانی ـ صفحه 243 و 244)
هدف اصلی امپریالیزم امریکا و متحدین ناتوییاش از حمایت بنیادگرایی اسلامی طالبانی افغانستان در گام نخست ایجاد بنیادگرایی اسلامی با مدل عربستان سعودی و در گام ثانی متشنج نمودن کشورهای آسیای میانه و خاور میانه و به همین ترتیب دامن زدن به نا آرامی در کشور همایه غربی افغانستان(ایران) و ساختن دولتهای مطیع و گوش به فرمان امپریالیزم امریکا در منطقه.
تاریخ افغانستان گواه آنست که با فروریختن امپراتوری سوسیال امپریالیزم “شوروی” نه تنها امریالیزم امریکا و متحدینش از حمایت بنیادگرایی برای پیش برد پروژههای استعماری شان دست نکشیدند، بلکه روز به روز به تقویت آن نیز پرداختند.
افغانستان نه تنها در زمان اشغال کشور توسط سوسیال امپریالیزم “شوروی”، بلکه از سال 1371 خورشیدی(1992 میلادی) در آتش خانه جنگیهای ارتجاعی احزاب جهادی سوخت. در همین دوران جنگهای ارتجاعی داخلی احزاب جهادی شرکت نفتی بریداس ارجنتاینی خواست تا مسیرخط لوله گاز و نفت از مسیر ترکمنستان ـ افغانستان ـ پاکستان به هند و از آنجا به اروپا انتقال دهد، این شرکت تائید جمهوری اسلامی افغانستان تحت رهبری برهان الدین ربانی و حکومت بی نظیر بوتو را نیز گرفته و توافقنامۀ با هر دو کشور به امضاء رسانده بود. در چنین زمانی بود که شرکت غول پیکر نفتی ایالات متحده امریکا(یونیکال) علیه شرکت بریداس به رقابت برخاست، در این زمان حامد کرزی و خلیلزاد نماینده حقوقی شرکت یونیکال بودند.
در چنین شرایطی بود که ایالات متحده امریکا حسب منافعش دست بکار شد و طالبان را از حجره های مدارس دینی پاکستان که در سال 1360 خورشیدی به حمایت سیا و کمک مادی عربستان سعودی تحت نظر سی آی ای پاکستان ایجاد گردیده بود وارد صحنه سیاسی افغاستان نمود، در آن زمان امپریالیزم امریکا تشخیص داده بود که طالبان بهترین نیروی حاضر و آماده خدمت برایش در افغانستان میباشد. به همین علت عربستان سعودی را تشویق به کمک مالی برای مدرسههای دینی در پاکستان نمود.
جنگهای ارتجاعی خانمانسوز میان طالبان و احزاب جهادی بالاخره منجر به سقوط رژیم ربانی در کابل گردید. امپریالیزم امریکا برای پیاده نمودن اهدافش به این کار بسنده نکرد، برای سقوط حکومت بی نظیر بوتو نیز تلاش نمود تا سرنگونش نمود. زیرا بدون سرنگونی دولت ربانی و بی نظیر بوتو امکان لغو توافقنامه میان شرکت بریداس و دولت ربانی و بی نظیر بوتو نبود. در این زمان ایالات متحده امریکا بصورت غیر مستقیم از طالبان حمایت به عمل می آورد، اما کمپنی یونیکال برای پیش برد اهدافش بطور علنی به طالبان کمک مینمود. پول و امکانات از طریق حامد کرزی و پدرش در دسترس طالبان قرار میگرفت.
امپریالیزم امریکا برای پیش برد اهدافش، پاکستان را تشویق نمود که به طالبان کمکهای نظامی نماید. پاکستان هم که منتظر چنین روزی بود دست اندرکار شد وطالبان راوارد جنگ داخلی ارتجاعی افغانستان گردانید، افسران نظامی پاکستان از بدو پیدایش “تحریک طالبان” و اولین عملیات شان در سپین بولدک در رهبری فعالیتهای جنگی و ترکیب نیروهای رزمی آنها سهیم بودند و بصورت عمده از همین کانالهای سیاسی ونظامی حکومتی وغیر حکومتی پاکستان بود که به تدریج مجاهدین اسلامی عرب وغیر عرب از کشورهای مختلف اسلامی برای حمایت از” طالبان” به افغانستان سرازیر شدند.
نه تنها پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، بلکه جمعیت علمای پاکستان نیز بطور مستقیم در شکلدهی طالبان سهم گرفتند و طالبان را مورد حمایت مالی و نظامی قرار دادند.
در همین گیرو داربود که اسامه بن لادن به کمک پاکستان و حمایت غیر مستقیم ایالات متحده امریکا برای بار دوم وارد افغانستان گردید و افغانستان را به پایگاه مرکزی تجمع نیرو های خود مبدل نمود، در همین زمان این عملکرد اسامه بن لادن از طرف امریکا و کمپنیهای نفتی مورد حمایت قرارداشت. حمایتهای سیاسی، نظامی ومالی مستقیم حاکمیتهای ارتجاعی پاکستان، امارات متحده، عربستان سعودی، شیوخ خلیج فارس و همچنین حمایتهای غیر مستقیم امپریالیزم امریکا وامپریالیزم انگلیس از ” طالبان” و متحدین آن (اسامه بن لادن) عملا روز بروز افزایش مییافت.
زمانی که رژیم ربانی سقوط نمود و طالبان قدرت را در افغانستان قبضه نمودند، امریکا متیقین بود که طالبان مردمان خشن و تندرو اند، با آن هم به حمایت غیر مستقیم طالبان پرداخت. یکی از دپلماتهای امریکا صریحاً اظهار نمود که « افغانستان بدل به مستعمره نفتی امریکا میشود، سودهای کلانی برای غرب وجود دارد، اما مردم سالاری در آن وجود نخواهد داشت. زنان بطور قانونی شکنجه خواهند شد. اوگفت : با این قضیه می توان کنار آمد» (!؟)
در طول دوران حاکمیت امارت اسلامی طالبان دولت ایالات متحده امریکا یک کلمه در باره توحش امارت اسلامی طالبان سخن نگفت و چشمش را بر روی تمام اعمال و کردار وحشیانه طالبان از قبیل پایمالی بی شرمانه حقوق زنان، بستن مکاتب و حمامها بر روی دختران، اخراج زنان شاغل از سمت های دولتی و غیر دولتی، شلاق زدند زنان در ملاء عام، اجباری نمودن دستار برای متعلمین و محصلین ذکور، سنگسار نمودن زنان و بقیه اجرای “قوانین کیفری شریعت” اسلام بست.
برای امپریالیزم امریکا رشد بنیاد گرایی بخاطر فروپاشاندن امپراتوری سوسیال امپریالیزم”شوروی” اهمیت فوق العادهای داشت. برای این مطلب به گفتگوی میشل شوسودوفسکی با برژنسکی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور کارتر توجه نمائید:
« سؤال: وقتی شورویها مداخله خود را چنین توجیه کردند که قصد داشتند با درگیری پنهانی ایالات متحده در افغانستان مبارزه کنند، مردم حرف شان را باور نکردند، در حالی که واقعیت داشت. امروز شما از چیزی متاسف نیستید؟
برژنسکی: متاسف از چه؟ عملیات مخفی طرحی عالی بود. موجب کشیدن شدن روس ها به دام افغانستان شد و شما میخواهید من از این بابت متاسف باشم؟ روزی که شورویها رسماً از مرز گذشتند، من به رئیس جمهور کارتر نوشتم، حالا فرصت داریم که به اتحاد شوروی جنگ ویتنامش را عطا کنیم. در واقع، کم و بیش ده سال مسکو ناچار بود جنگی را که برای دولت تحمل ناپذیر بود ادامه بدهد، کشمکشی که سبب دلسردی و در نهایت فروپاشی امپراتوری شوروی شد.
سؤال: و از این هم متاسف نیستید که از بنیادگرایی اسلامی دفاع کرده اید و به تروریست های آینده سلاح و رهنمود داده اید؟
برژنسکی: برای تاریخ جهان چه چیز بیشتر اهیمت دارد؟ طالبان یا فروپاشی امپراتوری شوروی؟ چند مسلمان تحریک شده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 35)
این گفتگو بخوبی نشان میدهد که امریکا به هیچوجه از رشد بنیادگرایی اسلامی و تجیهز شان متاثر نبوده و نیست، بلکه رشد و تجهیزش را برای پیاده نمودن اهداف امپریالیستیاش ضروری میداند.
ایالات متحده امریکا در آن زمان میخواست که با کشیدن لوله گاز از طریق افغانستان از ساخت خط لوله گاز در ایران و کاهش نفوذ روسیه بر ترکمنستان و قزاقستان جلوگیری به عمل آورد.
چنانچه در زمان حاکمیت طالبان و امارت اسلامی شان کاملا حامی طالبان بود و تروریزم طالبانی را رشد میداد. احمد رشید ژورنالیست پاکستانی دراین باره مینویسد:
« در میانه 1994 تا 1996، ایالات متحده امریکا بوسیله متحدانش یعنی پاکستان وعربستان سعودی از طالبان حمایت سیاسی کرد. دلیل واشنگتن برای چنین حمایتی، به زعم او، ماهیت ضد ایرانی، ضد شیعه و هواداری غرب طالبان بود. امریکا که در اندیشه اجرای پروژه یونیکال ( پروژه احداث خط لوله ترکمنستان از طریق افغانستان ) بود، حمایت خود از طالبان را از 1995 تا 1997 بیشتر نیز کرد.» ( طالبان : اسلام ستیزه گر – نفت و بنیادگرایی اسلامی در آسیای میانه – ص 24 )
حمایت امریکا از طالبان یک حمایت استراتیژیک بود. امپریالیزم امریکا از بنیاد گرائی طالبانی بخاطر کشیدن “کمربند سبز اسلامی” در اطراف روسیه ودست یازیدن به نفت وگاز آسیای میانه حمایت و پشتیبانی مینمود. امپریالیزم امریکا که رقیبش (روسیه) در وضعیت بد قرار داشت ، برای حفظ شکست رقیبش از هر وسیلهای کار میگرفت. عربستان سعودی و پاکستان در زمره بهترین دوستان امریکا بودند، اما چین، روسیه و ایران را از جمله دشمنان امریکا محسوب میگردید. به همین علت بود که در عراق زیر نام “سلاح کشتار جمعی” حمله نمود و به اشغال خود آورد، و افغانستان را زیر نام (مبارزه با تروریزم” و “آزادی زنان از چنگال طالبان قرون وسطایی” مورد حمله قرار داد و اشغال کرد و هر دو کشور را به مستعمره خود تبدیل نمود.
امپریالیزم امریکا زمانی که متیقین گردید که دیگر نمیتواند ساحه نفوذش را توسط طالبان گسترش دهد، این از یک سو و از سوی دیگر امپراتوری “شوروی” از هم فرو ریخت، دولت امریکا حکومت بلا منازعش را تا صد سال آینده اعلام نمود و تصمیم به اشغال افغانستان گرفت. حادثه 11 سپتامبر 2001 بهانهای برای امپریالیزم امریکا گردید. اسامه بن لادن که تا دیروز بهترین دوست ویاور امریکا بود، مظنون اصلی حمله به برج های دوقلو قلمداد گردید و تروریست قلمداد شد. امریکا درهفتم اکتوبر 2001 از طریق هوا و زمین به افغانستان حمله نمود و افغانستان را به اشغالش در آورد.
امپریالیزم امریکا و بریتانیا در عراق و افغانستان دوگانه عمل نمودند. در عراق حکومت سکولار صدام را بر انداخت و قدرت را تعمداً با یک هدف مشخص، با بنیادگرایان اسلامی عراق سپرد، یعنی دو حزب بنیادگرایان شیعه (مجلس اعلای اسلامی و حزب الدعوه) را به قدرت رساند.. امپریالیزم امریکا به خاطر اهداف شومش حتی حز ب الدعوه را در بغل گرفت. در حالی که حزب الدعوه سابقه چهل سالۀ بمب گذاری، ترور وحملات خشونت آمیز در سال 1980 میلادی به سفارت امریکا درکویت را داشت. و اما در افغانستان زیر شعار “مبارزه با تروریزم” و “آزادی زنان از قید اسارت طالبان” افغانستان را اشغال نمود. اصل هدف امپریالیزم امریکا نه مبارزه با تروریزم بود و نه آزادی زنان، بلکه هدف امپریالیزم این بود تا زیر پوشش این نقاب کاذب امپراطوری بزرگ خویش را بر پاداشته و هژمونی خویش را بر جهانیان و بخصوص کشورهای منطقه تحميل نمايد. در حقیقت سیاست امریکا مبتنی است بر حفظ تروریزم نه مبارزه علیه آن. امپریالیزم امریکا از طریق حمایت از بنیادگرایی اسلامی توانست تا در کشورهای خاور میانه جنبشهای آزادیبخش را نابود نموده و جنبشهای اسلامی بنیاد گرا را جایگزین آن نماید.
« سیاست خارجی امریکا با مهار موج بنیادگرایی همسازی ندارد. در واقع، مطلب کاملاً بر عکس است. اهمیت رشد”اسلام تند رو”، در پی 11 سپتامبر، در خاور میانه و آسیای مرکزی با دستور کار پنهانی واشینگتن سازگاری دارد. این سیاست مرکب است از حفظ تروریزم بین المللی نه مبارزه با آن، به منظور بی ثبات کردن جوامع ملی و جلو گیری از رسایی جنبشهای راستین اجتماعی که علیه امپراتوری امریکا هدایت شده اند. واشینگتن ـ از مجرای عملیات پنهانی سیا ـ حمایت از رشد بنیاد گرایی اسلامی را، به ویژه در چین و هند، پی میگیرد. در سر تا سر جهان در حال توسعه، رشد بنیادگرایی فرقه یی و سازمان های دیگری از این دست به تامین منافع امریکا گرایش دارد.این سازمانهای مختلف و شورشهای مسلحانه خصوصاً در کشورهای رشد یافته اند که نهادهای دولتی آنها زیر فشار اصلاحات اقتصادی تحت حمایت صندوق بین المللی پول فروپاشیده است.
کاربرد معجون اقتصادی صندوق بین المللی پول اغلب فضایی از کشاکش قومی و اجتماعی پدید می آورد که در مقابل، رشد بنیادگرایی و خشونت قومی را باعث میشود. این سازمانهای بنیادگرا سبب بر اندازی نهادهای غیر مذهبی و جایگزینی آن میشود.
بنیاد گرایی در کوتاه مدت، اختلافات اجتماعی و قومی پدید می آورد و توانایی مردم را در سازمان یافتن علیه امپراتوری امریکا متزلزل می سازد. این سازمانها یا جنبشها، مانند طالبان، اغلب “مخالفت با عموسام” را به شیوۀ دامن میزنند که منافع گستردۀ جغرافیای سیاسی و اقتصادی امریکا را با خطر جدی رو برو نمیکند. در این میان، واشنگتن از رشد آنها به عنوان وسیلۀ خلع سلاح جنبشهای اجتماعی پشتیبانی کرده است، زیرا بیم دارد که قبلاً برتری اقتصادی و سیاسی امریکا را تهدید کنند.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیتهای پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 51)
افغانستان کنونی کاملاً مهر تائید بر گفته “میشل شوسودوفسکی میزند. تاریخ افغانستان از دهه چهل خورشیدی به این طرف بیانگر آنست که امپریالیزم و در راس آن امپریالیزم امریکا نه تنها از رشد بنیاد گرایی در افغانستان دست نکشیده، بلکه به رشد، آموزش و تجهیز نظامی شان نیز پرداخته است. این حرکت امپریالیزم امریکا و متحدینش روز به روز قوس صعودی خود را پیموده است.
امپریالیزم امریکا با رشد بنیاد گرایی اسلامی نه تنها به بی ثبات کردن جوامع پرداخته است، بلکه با رشد این جنبشها جلو جنبشهای آزادیبخش ملی و کمونیستی را نیز سد نموده است.
رشد بنیاد گرایی اسلامی در افغانستان از یک سو به اختلافات قومی، منطقهیی، لسانی، میلیتی و جنسیتی دامن زده است، و از سوی دیگر با تمویل سازمانهای تروریستی بنیادگرایی و حمایت این سازمانهای از طریق “صندوق بین المللی پول” نه تنها مفدیتی به زیر ساخت اجتماعی کشور نداشته، بلکه زیر ساخت اقتصادی کشور را ویران نموده، و سازمان های مذهبی بنیاد گرا را جانشین نهادهای غیر مذهبی دولتی نموده است و از رشد جنبشهای آزادیبخش ملی جلوگیری به عمل اورده است. این وضعیت برای تامین منافع امریکا مفید و ضروری است و به هیچوجه امپریالیزم مانع رشد بنیادگرایی نشده و نمیشود.
القاعده طالبان که دیروز مورد اعتماد امپریالیزم امریکا و متحدینش قرار داشتند، نه تروریست بودند و نه هم زن ستیز، زمانی که منافع امریکا تقاضا نمود تا مستقیماً افغانستان را اشغال نماید، القاعده و طالبان تروریست و قرون وسطایی معرفی گردیدند و از قدرت به زیر کشیده شدند.
زمانی که منافع امپریالیزم امریکا تقاضا نماید حاضر است تا میلیونها دالر را به سازمانهای بنیادگرا بدهد، و زمانی که منافعش تقاضا نمود به سرکوبش میپردازد.
روبرت دریفوس در کتاب “بنیاد گرایی مذهبی یا بازی شیطانی مینویسد: «مایکل شوئر یکی از مآموران سیا است که در سالهای آینده مآمور بدام انداختن اسامه بن لادن شد … هفته نامه الوطن العربی، در زمینه کمکهای مالی میگوید که درمیانه 1979 تا 1989، ششصد میلیون دالر از کانال مؤسسات و بینادهای خیریه شیخ نشینهاي خلیج، بویژه از سوی مؤسسات مالی در عربستان سعودی، کویت، عمان، امارات متحده عربی، بحرین، و قطر به سازمان بن لادن فرستاده شد.»
مسایل فوق بخوبی نشاندهنده آنست که امپریالیزم امریکا وهم پیمانان عربش با کمکهای میلیون دالری شان سازماندهنده اسامه و دیگر باندهای بنياد گرا بوده اند، در غیر اینصورت مشکل بود که این باندها روی پای شان بایستند.
کارزار تجاوزکارانه امپریالیزم امریکا ومتحدینش در افغانستان ظاهراً متوجه طالبان و القاعده بود، اما بصورت عمده این تجاوز و وحشیگری علیه خلقها و ملل تحت ستم افغانستان بود. چنانچه در ظرف بیست سال گذشته ستم امپریالیستی به شدیدترین وجهی بالای تودههای زحمتکش اعمال گردید. از زمان تجاوز امپریالیستها بر افغانستان تا کنون هزارها زن ، مرد و کودک توسط بمبها و راکتها و گلولههای امپریالیستی و رژیم پوشالی کشته شده و صد ها هزار از مردمان این مرز و بوم به ولایات ديگر وکشورهای همسایه آواره گردیده اند. وضع آوارگان درداخل افغانستان بشدت وخیم است و امسال ممکن در اثر سرمای شدید زمستان هزاران نفر جان شان را ازد ست دهند، این وضعیت در آینده نیز ادامه خواهد یافت.
زمانی که برج های دو قلو مورد حمله قرار گرفت، بوش فوراً القاعده را مسئول حمله دانست و اسامه را مظنون اصلی حمله بر برج های دوقلو قلمداد نمود و اسامه و سازمان تحت رهبری اش را تروریست خواند، در حالی که در ظرف بیست سال امپریالیزم امریکا هیچ مدرکی دال بر این که اسامه بن لادن در حمله تروریستی به برج های دو قلو دست داشته نتوانسته ارائه نماید. امپریالیزم امریکا به بهانه عدم تسلیمی اسامه به امریکا افغانستان را مورد تهاجم نظامی قرار داد و تورا بورا را برای بازداشت اسامه زیر و رو نمود. در حالی که اسامه در همان زمان در چنگال امپریالیزم امریکا بود و هر گاه می خواست می توانست به سادگی او را بازداشت نماید. اما او این کار را به خاطر اهداف شومش در خاور میانه و آسیای میانه نکرد. ایم مطلب را از قول میشل شوسو دوفسکی پی میگیریم:
«چند ماه پس از حملات، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع، گفت که پیدا کردن اسامه و تحویل او دشوار خواهد بود: «مثل این است که در انبار کاه دنبال سوزن بگردی» اما امریکا پیش از حمله 11 سپتامبر در چندین فرصت، بی هیچ مشکلی، میتوانست دستور بازداشت و تحویل اورا صادر کند.
دو ماه پیش از 11 سپتامبر ، بن لادن، «تحت پیگردترین فراری » امریکا، در بیمارستان امریکایی دوبی(امارت متحده عربی) به سبب عفونت مزمن کلیه تحت درمان بود( ر. ک به : متن 1.1) اگر کارگزاران امریکا قصد داشتند اسامه بن لادن را پیش از 11 سپتامبر بازداشت کنند، کار را همان موقع تمام میکردند. اما دیگر بهانهای برای آغاز عملیات بزرگ نظامی در آسیای مرکزی در دست نداشتند.» ( میشل شو سودوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی ـ واقعیتهای پشت پردۀ 11 سپتامبر ـ صفحه 16 و 17)
متن 1.1 که در صفحه 15 همین کتاب درج گردیده است بطور واضح بیان نموده که زمانی بستری بودن بن لادن یک مامور محلی سیا، در بیمارستان با بن لادن دید وبازدید داشته است. در همین متن نیز یاد آوری گردیده که: « در 10سپتامبر یک روز پیش از حملههای تروریستی 11سپتامبر به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، اسامه بن لادن در یکی از بیمارستان های نظامی پاکستان تحت دیالیز کلیه قرار گرفت….
باید یاد آور شد که بیمارستان مستقیماً در حوزه اختیارات نیروهای مسلح پاکستان است که روابط نزدیکی با پنتاگون دارد. مشاوران نظامی امریکایی مستقر در راولپندی با نیروهای مسلح پاکستان همکاری نزدیکی دارند. برای بازداشت فراری سرشناس امریکا هیچ تلاشی صورت نگرفته بود. با این همه شاید بن لادن به درد کار «بهتر» دیگری میخورد.» همانجا ـ صفحه 15 و 16)
در واقع باید گفت که جنگ تحمیلی تجاوز کارانۀ امپریالیزم امریکا در افغانستان زیر نام “مبارزه علیه تروریزم” تنها بهانۀ بود برای پیاده نمودن مشی تجاوزکارانه و گسترش آن در خاور میانه و آسیای میانه. این سیاست به هیچ وجه علیه بنیادگرایی اسلامی در افغانستان نبود. امپریالیزم امریکا با این بهانه توانست مردمش را فریب بدهد تا حوزه نفوذ خود را نه تنها در خاور میانه و آسیای میانه گسترش دهد، بلکه در نظر داشت تا این گسترش را تا شبه قاره هند و خاور دور ادامه دهد.
امپریالیزم امریکا به بهانه “مبارزه علیه تروریزم” به افغانستان تجاوز کرد و آن را اشغال نمود، زیرا افغانستان در مرزهای کشورهای آسیای میانه، چین، پاکستان و ایران دارای موقعیت راهبردی است. به همین علت بود که بوش به بهانه “مبارزه علیه تروریزم” دستور حمله به افغانستان را صادر نمود تا بتواند از این طریق در کشورهای ازبیکستان، تاجکستان، قزاقستان و قرقیزستان پایگاه نظامی خود را دایر کند.
«جنگ بزرگی در آسیای مرکزی، ظاهراً “علیه تروریزم بین المللی” به دست دولتی آغاز شده که تروریزم بین المللی را به عنوان بخشی از دستور کار سیاست خارجی خود پناه میدهد. به عبارت دیگر، توجیه اصلی آغاز جنگ به کلی ساختگی بوده است. دولت امریکا، دانسته و آگاهانه، مردم خود را گمراه کرده است.
به یاد داشته باشیم که تصمیم گمراه کردن مردم امریکا فقط چند ساعت پس از حمله های تروریستی به مرکز تجارت جهانی گرفته شده بود. بدون مدرک تائید شدهای، از پیش به اسامه انگ “مظنون اصلی” زده شده بود. دو روز بعد، در روز پنجشنبه 13 سپتامبر ـ در حالی که تحقیقات اف بی آی تازه آغاز شده بود ـ رئیس جمهور بوش قول داد که « جهان را به سوی پیروزی رهبری کند.»
افزون بر این، تمام اعضای کنگره امریکا ـ به جز یک صدای صادق و با جرات در مجلس نمایندگان ـ از تصمیم دولت در مورد وارد شدن به جنگ پشتیبانی کردند. اعضای مجلس نمایندگان و مجلس سنا از طریق کمیته های مختلف به گزارش های محرمانۀ رسمی و سندهای اطلاعاتی دسترسی دارند که بی هیچ تردید نشان میدهد که مسئولان دولت امریکا پیوندهای مستحکمی با تروریزم بین المللی دارند. اینان نمی توانند بگویند”خبر نداشتیم” در واقع، بیشتر این مدارک در دسترس عموم است.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 68 و 69)
میشل شوسودوفسکی در جای دیگر چهره پنهان شده امپریالیزم امریکا این طوری بر ملا میسازد:
« وجود “محور آی اس آی ـ اسامه ـ طالبان” قولی است که جملگی بر آنند. روابط میان آی اس آی و ادارات دولتی امریکا، از جمله سیا، هم کاملاً هویدااست. دولت های پیاپی امریکا از آی اس آی پاکستان به عنوان “واسطه” استفاده کرده اند.این دستگاه اطلاعاتی ـ نظامی، هستۀ حمایت نهادی از القاعدۀ اسامه و طالبان را تشکیل میدهد. بدون این حمایت نهادی، دولت طالبان در کابل به وجود نمیآمد. در مقابل، بدون حمایت استوار دولت امریکا، دستگاه اطلاعاتی ـ نظامی نیرومندی در پاکستان در کار نبود…..
بنابراین گزارش اداره اطلاعاتی دولت هند(که در تایمز هند آمده است) مرتکبان 11 سپتامبر با آی اس آی پاکستان ارتباط هایی داشتند و این دستگاه هم با مسئولان دولت امریکا ارتباط دارد. از این مطلب چنین بر می آید که چه بسا افراد مهمی در تشکیلات اطلاعاتی ـ نظامی امریکا از تماس های آی اس آی با محمد عطا “سر دستۀ” تروریستهای 11 سپتامبر، آگاهی داشتند و اقدامی نکردند.
اینکه نکته مذکور به معنای تبانی دولت بوش است یا نه، در آینده با قاطعیت ثابت خواهد شد….
اما، نکتۀ آشکار این است که این جنگ، “مبارزه با تروریزم بین المللی” نیست بلکه جنگی برای استیلاست و پیامدهای خانمان بر اندازی برای آینده افراد بشر دارد. مردم امریکا آگاهانه و دانسته فریب دولت خود را خورده اند.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 85 و 86 )
هر گاه سه سال قبل از حمله به برج های دوقلو در 11سپتامبر مراجعه نمائیم به خوبی می بینیم که جنگ تجاوزکارانۀ امپریالیزم امریکا سه سال قبل یعنی سال 1999 میلادی به منظور گسترش پیمان نظامی غرب در یوگسلاوی، با پذیرش لهستان، مجارستان و جمهوری چک به آغوش تاتو اعلام گردیده بود.
بناءً امپریالیزم غرب و هم پیمانان نظامی اش از حمله تجاوز کارانه و اشغال افغانستان هدفی جز گسترش ساحه نفوذ پیمان نظامی ناتو نداشتند.
در ظرف بیست سال گذشته از یک سو ماهیت ضد انقلابی به اصطلاح دموکراسی رژیم پوشالی به خوبی افشاء گردید، زیرا ازهمان ابتداي رژیم پوشالی نقاب “دموکراسی” رژیم دستنشانده دریده شد و ماهیت ضد انقلابی و استبدادی اش افشاء گردید. رژيم در مقابل اعتراضات بر حق تودهها ایستاد و به سرکوب قهری شان پرداخت که در هر ولایت چندین نمونه از اعتراضات تودهها و سرکوب قهری رژیم را مردم بخاطر دارند، نمونه بسیار واضح آن اعتراضات توده ئی 8 جوزای 1385 در کابل بود که بیش از صد نفر کشته بهجای گذاشت. سرکوب قهری این اعتراضات تودهای تشت رسوائی رژیم و اربابان امپریالیستی اش را به صدا درآورده است. و از سوی دیگر امپریالیزم امریکا و متحدین نظامی اش از لحاظ نظامی به بن بست خورده و به شکست مواجه گردیدند. لذا امپریالیست های اشغالگر به رهبری امپریالیزم امریکا چاره ای جز مصالحه با طالبان را نداشتند، و برای بر آوردن اهداف شوم شان حاضر و آماده شدند تا دو باره قدرت را به “تروریست”ها و “قرون وسطایی”ها در افغانستان بسپارند.
امپریالیزم امریکا از سپردن قدرت به طالبان هیچ هدفی جز رشد و حمایت بنیادگرایی در افغانستان را دنبال نمیکند. زیرا سیاست خارجی امپریالیزم امریکا به هیچ عنوان به دنبال مهار کردن موج بنیادگرایی نیست، بلکه کاملاً بر عکس میباشد. یا به عبارت دیگر سیاست خارجی امریکا برای حفظ تروریزم بین المللی تلاش میورزد، نه مبارزه علیه آن. زیرا هدف امریکا از رشد و حمایت بنیاد گرایی متشنج نمودن اوضاع کشورهایی است که گوش به فرمان امریکا نیستند.
رشد بنیادگرایی در جهان به تامین منافع امریکا خوانایی دارد. تاریخ جهان در ظرف چند دهه ثابت ساخته که رشد بنیادگرایی باعث براندازی دولتهای غیر مذهبی گردیده و دولت مذهبی را جایگزین آن نموده است.
امپریالیزم امریکا دقیقاً میداند که بنیادگرایی اسلامی در کشورهای مانند افغانستان درکوتاه مدت اختلافات قومی، اجتماعی، میلیتی را پدید میآورد و توانایی مردم و نیروهای انقلابی را در سازمان دادن علیه نیروهای ارتجاعی و امپریالیستی را متزلزل می نماید. امروز تمامی کشورهای اسلامی مثال برجستۀ آن است. بناءً امپریالیزم و در راس آن امپریالیزم امریکا از رشد و حمایت بنیادگرایی اسلامی به عنوان وسیلۀ خلع سلاح جنبشهای آزادیبخش ملی و جنبشهای کمونیستی استفاده مینماید. روی همین دلیل است که امپریالیزم امریکا طالبان را برای بار دوم در افغانستان حاکم ساخت.
***************************************************************************
پاورقی:
«تاریخچه مواد مخدر در آسیای مرکزی با عملیات مخفی سیا ارتباط تنگاتنگی دارد. پیش از جنگ شوروی ـ افغان، تریاک تولید شده در افغانستان و پاکستان به بازارهای کوچک منطقه فرستاده میشد. تولید محلی هروئین در کار نبود. در بر رسی های آلفرد مک کوی پژوهشگر تائید میشود که در دوسال تاخت و تاز عملیاتی سیا در افغانستان «اراضی مرزی پاکستان ـ افغانستان به بزرگترین تولید کنندۀ هروئین جهان تبدیل شد که 60 درصد از تقاضای بازار امریکا را تامین میکرد. در پاکستان شمار معتادان به هروئین از نزدیک به صفر در سال 1979 … به 2/1 میلیون تن در سال 1985 رسید ـ رشد سریع تر از هر کشور دیگری.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 38)
این نکته را نباید ناگفته گذاشت که در سال 1979 در افغانستان معتادین هیروئین در افغانستان اصلاً وجود نداشت، و همین فعلاً شمار این معتادین به بیش از پنج میلیون نفر میرسد. این هم یکی دیگر ازدست آوردهای امپریالیزم در افغانستان است.
« از تجارت مواد مخدر هلال طلایی در تامین بودجه و ساز و برگ ارتش مسلمانان بوسنی (که از اوایل سالهای 1990 آغاز به کار کرد) و بعدها ارتش آزادیبخش کوزوو(KLA) هم استفاده میشد. در واقع، به هنگام حملههای 11 سپتامبر، مزدوران تحت حمایت سیا داشتند در صفوف تروریستهای KLA _ NLA به مقدونیه حمله میکردند.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 43)
به قدرت رسیدن دوباره طالبان
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت سوم: روابط پاکستان با طالبان
قبل از اینکه به روابط پاکستان و طالبان به پردازیم، بهتر است که ابتدا مختصراً نظری به چگونگی تشکیل پاکستان و رشد بنیادگرایی در این کشور بیندازیم.
دولت استعمارگر بریتانیا با استفاده از کشمکشهای قومی، نژادی، و اختلافات دینی و فرهنگی هندوستان به خوبی توانست این کشور را تحت مستعمره خود درآورد. بعد از اینکه هندوستان به مستعمره انگلیس درآمد نه تنها که این اختلافات فروکش نکرد، بلکه استعمار انگلیس آنرا بیشتر از پیش شعله ور ساخت. خیال استعمار انگلیس از این ناحیه در هندوستان راحت بود، زیرا این اختلافات و کشمکشها میان مذاهب گوناگون اجازه شورش علیه سیطره و نفوذ انگلیس را به ساکنان شبه قاره هند نمیداد. استعمار انگلیس به این خیال بود که میتواند از اینطریق هندوستان را چند صد سال زیر مستعمره خود نگهدارد، اما این خیال باطل جامعه عمل نپوشید و هندوستان در جنگ دوم جهانی استقلال خود را از بریتانیای کبیر گرفت.
همزمان با استقلال هندوستان بنگال شرقی و غربی که عموماً مسلمان نشین بودند، تحت رهبری محمد علی جناح علیه هندوستان قیام نمودند و خواهان استقلال خویش گردیدند، در سال 1947 میلادی این قیام نتیجه داد و دولت پاکستان پا به عرصه وجود گذاشت. بعد از مدتی بنگلادیش از پاکستان جدا شد.
پاکستان اولین کشور اسلامی در جهان است که زیر نام اسلام شکل گرفته است. این کشور از همان بدو پیدایش با بنیادگرایی اسلامی رشد نمود و تا امروز نیز به همین ترتیب پیش رفته است. وجود احزاب اسلامی تند رو جمعیت العلما و جماعت اسلامی (جماعت اسلامی تحت رهبری مولانا فضل الرحمن رهبر طالبان پاکستان و داماد مولانا صوفی محمد بود) در پاکستان و تشدید مخالفتهای مرزی در کشمیر میان هندوستان و پاکستان توسط این احزاب با حمایت کامل امپریالیزم غرب، استحکام و رشد پاکستان را در زمینه اقتصادی فراهم نمود.
بعد از اینکه پاکستان از هندوستان استقلال خود را به دست آورد، خط دیورند که در زمان امیر عبدالرحمن خان به هندوستان واگذار گردیده بود، به پاکستان متعلق گردید. این یگانه مشکل پاکستان با افغانستان بود. اما این مشکل تا زمان صدارت داود مشکل جدی محسوب نمیگردید.
بعد ازترور نادر غدار توسط عبدالخالق درسال 1933 ميلادي (1312 خورشیدی) ظاهر شاه به سلطنت رسيد، اما ظاهر خان هرگز در كار حكومت دخالت نكرد، و گرداننده اصلی حکومت ظاهر هر دو کاکایش (هاشم خان و شاه محمود) بودند. درسال 1953 ميلادي (1332 خورشیدی) ظاهر خان حكومت را به پسر کاکای خود داود واگذار نمود. داود به سبك يك مستبد با تمام آزاديهاي دموكراتيك به مخالفت برخاست. او فقط به فكر تقويت ارتش و دستگاه حاكمه دولت با استفاده از كمكهاي خارجي بود. ازآنجائيكه او شديدا مدافع شوونيزم پشتون بود با پاكستان درخصوص مسئله پشتونستان باب مخاصمه را گشود. از این زمان روابط افغانستان و پاکستان کاملاً به تیرهگی گرائید.
بعد از تسلط رویزیونیزم خروشچفی بر دولت و حزب کمونیست بلشویک شوروی، و سفر خروشچف و بولگانین در سال 1955 میلادی به افغانستان، این کشور میدان تاخت و تاز و رقابت جدی میان امپریالیستهای غربی و سوسیال امپریالیزم نوخاسته قرار گرفت. و افغانستان روز به روز متمایل به سوسیال امپریالیزم شوروی گردید. و وابسته شدن هیأت حاکمه افغانستان به سوسیال امپریالیزم شوروی زمینهساز استحکام و گسترش پایههای بورژوازی کمپرادو بیروکرات به تزارهای نوین گردید و سوسیال امپریالیزم با برقراری روابط سیاسی، فرهنگی و نظامی توانست که زمینههای مساعدی برای تطبیق سیاستهای استعماری و توسعهطلبانه خود در افغانستان جستجو نماید و ارتش افغانستان را تحت کنترول خود قرار دهد. چنانچه روابط تجاری افغانستان با شوروی در سال 1950میلادی (1329 خورشیدی) ده فیصد مجموع تجارت خارجی را در بر میگرفت، اما در سال 1960 میلادی(1339 خورشیدی) به شصت فیصد رسید.
زمانی که ظاهرشاه تصمیم گرفت که خود شخصاً اداره امور را بدست گیرد و داود را وادار به استعفاء نمود، افغانستان در چنگال مشاورین سوسیال امپریالیزم قرار داشت. ازسال 1964 میلادی (1343 خورشیدی) دوره دهسالۀ “دموکراسی تاجدار” شهنشاهی در افغانستان آغاز گردید.
در سال 1964 میلادی رژیم شاهی با اعلان دموکراسی و ایجاد لوی جرگه، قانون اساسی را در افغانستان تصویب و تنفیذ نمود. تنفیذ قانون اساسی عقد نامیمون میان فیودال بیروکرات و بورژوازی بیروکرات و به رسمیت شناختن منافع امپریالیستها در افغانستان بود.
از زمان ایجاد لوی جرگه و تنفیذ قانون اساسی مردم زحمتکش کشور به آن به سوء ظن و شک و تردید نگاه میکردند. با آنکه در قانون اساسی رژیم ستم شاهی تنفیذ قانون احزاب پیش بینی شده بود، اما چنین قانونی هیچگاه جامه عمل نپوشید. با آن هم گروههای سیاسی تحرک جدی یافتند، در تظاهراتی که از طرف روشنفکران بوقوع پیوست داکتر یوسف از هر طرف مورد حمله و انتقاد قرار گرفت. در روزهای اول دموکراسی قلابی ظاهر شاهی طشت رسوایی رژیم بر زمین افتاد و تظاهرات به خشن ترین شکل به گلوله بسته شد و روز سوم عقرب 1343 خورشیدی را آفرید.
در جدی 1343 خورشیدی “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” بر پایه طبقاتی بورژوازی کمپرادور بیروکرات وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی ایجاد گردید.
در 13 میزان 1344 خورشیدی “سازمان جوانان مترقی” به مثابه پیشروترین و درعین حال گستردهترین جنبش ضد ارتجاع، امپریالیزم و سوسیال امپریالیزم در کشور قد برافراشت.
عکس العمل ارتجاع فئودالی در قبال این اوضاع، بصورت جنبش ارتجاعی مذهبی – سیاسی تبارز نمود که از حمایت محافظهکاران دربار ستم شاهی، و پشتیبانی علنی ارتجاع منطقه و عرب و همکاری مستقیم امپریالیسم غرب برخوردار بود.
در اویل سال 1965 میلادی در پوهنتون کابل جنبش ارتجاعی مذهبی ـ سیاسی به نام “جوانان مسلمان” پدید آمد که بعداً بنام اخوان المسلمین مسمی گردید و مرکز آن پوهنحی شرعیات بود و از لحاظ نظریاتی از حسن البناء، مودودی پاکستانی و سید قطب و محمد قطب مصری الهام میگرفتند.
این جریان سیاسی – مذهبی از همان آغاز بنیانگذاریاش آغشته با بنیادگرایی غلیظ مذهبی بود. آنها در همان زمان خواهان بسته شدن مکاتب زنانه بودند و با زنانی که به مکاتب میرفتند رفتار غیر انسانی داشتند. چنانچه آنها در همان زمان از هیچ گونه جنایاتی از قبیل پاشیدن اسید بالای زنانی که ملبس به لباس مدرن بودند، دریغ نکردند. این عملکرد خائنانه شان موجب گردید که زنان بسیج گردیده وعلیه شان تظاهرات نمایند.
در سال 1968 میلادی ( 1347 خورشیدی) تظاهرات روشنفکرانه نیز سرکوب گردید و تعداد زیادی روانه زندان شدند. در 29 جوزای سال 1351 خورشیدی( 19 جون 1972 میلادی) اخوانی ها به کمک صدراعظم وقت (موسی شفیق) زمینه هرج ومرج بین پوهنتون را توسط غند ضربه با لباس ملکی اخوانی بوجود آوردند تا ، انقلابیون را سرکوب نماید که با تاسف رهبری شعله جاوید متوجه این توطئه نگردیده و سیدال سخندان قربانی این استباه بزرگ شده و بدست کثیف گلبدین کشته شد. با تاسف که این حادثه سرآغاز فروپاشی شعله جاوید گردید. در آن زمان اخوان المسلمین از طرف موسی شفیق مستقیما حمایت می شد و این حمایت در اصل زمینۀ مساعدی برای مداخله رژِیم پوشالی بوجود آورد تا یک تعداد از نیروهای انقلابی و اخوانی را بازداشت نماید.
بعد از مسئله پنجشیر و كودتاي داود يكعده ديگر از اخوانیها به شمول ربانی و گلبدین به پاكستان پناهنده شدند و مورد استقبال رژيم بوتو قرار گرفتند. اين حرکت اخوانیها زمینۀ مساعدی را براي جلوگيري از توسعه طلبي روسها برای امپریالیستها تحت رهبری امپریالیزم امریکا بوجود آورد.
امپریالیزم امریکا جداً دستاندركار همكاريهاي اقتصادي و نظامي با اخوانیها براي سازمان دادن مجدد آنها شد، امپرياليزم امريكا و پاكستان از اخوان المسلمین به عنوان بهترين نيرو براي فشار به رژيم داود استفاده نمودند، دراين شرايط كمكهاي وافر مالي خويش را براي سازماندهي و مسلح كردن شان واريز نمودند.
بعد ازینکه کودتای امریکائی ها در افغانستان توسط میوندوال به شکست مواجه شد و هاشم میوند وال صدر اعظم و رهبر جریان مترقی دموکرات که اخبار مساوات را انتشار میداد به اثر توطئه ک ج ب با چند تن از دوستانش زیر نام کودتا دستگیر گردیدند، امپریالیزم امریکا متوجه شد که رقیبش (سوسیال امپریالیزم شوروی) از وی در افغانستان سبقت جسته، بناءً به فکر تجهیز و بسیج اخوان المسلمین به کمک دولت پاکستان گردید.
دولت پاکستان نیز میخواست که به کمک اخوان المسلمین دولت داود را تحت فشار قرار دهد تا از موضعش در قبال خط دیورند و مداخله در امور داخلی پاکستان بگذرد. لذا دولت پاکستان همراه با امپریالیزم امریکا در داخل افغانستان با اخوان المسلمین برای متشکل شدن شان همکاری نمودند. خواست شان این بود که آنها از داخل افغانستان دست به اقداماتی بزنند. این طرح و پلان شان توسط پولیس مخفی داود کشف گردید و بیش از دوصد نفر اعضای اخوان المسلمین توسط پولیس بازداشت شدند. بعد از خنثی شدن این طرح دولت پاکستان به همکاری امپریالیزم امریکا در سال 1975 میلادی ( 1354 خورشیدی) یک عده از اخوانیهای که در پاکستان پناهنده شده بودند با پول و سلاح مجهز نموده و به داخل افغانستان روان نمودند. داود موفق گردید که به حملات شورشیان پاسخ مناسب بدهد و قیام شان را به شکست مواجه سازد. در جریان جنگ مسلحانه عدهای از اخوانیها کشته و زخمی و تعدادی بازداشت گردیدند، و بقیه به پاکستان گریختند تا زمان کودتای هفت ثور 1357 خورشیدی زیر نظر دولت پاکستان بودند.
زمانيكه كودتاي 7 ثور 1357 بوقوع پیوست، ديگر رمقي در نهاد اخوان المسلیمن باقي نمانده بود. با کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی پيوند پاكستان با اخوان المسلمین تنگتر شد. در اين زمان سيا بفكر بوجود آوردن ارتشي از اسلامگرايان عليه رژيم كودتای 7 ثور گرديد. از آغاز 1979 (1358) كمك فراوان امپرياليزم امريكا به جهاديها همراه شد. عربستان سعودي و پاكستان خواهان دخالت بيشتر امريكا در مسائل افغانستان شدند. بهرهگيري از جهاديها براي فروپاشي شوروي در سال 1979 عينيت يافت، ايالات متحده امريكا، پاكستان و عربستان سعودي بطور رسمي توسط باندهاي خائن جهادی در افغانستان در تداركات جنگي عليه رژيم ترهکی شدند.
در جریان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم شوروی، CIA با استفاده از دستگاه اطلاعات نظامی (ISI) پاکستان به عنوان “واسطه” در آموزش جنگ های چریکی احزاب جهادی نقش موثری بازی نمود. آموزش چریکی احزاب جهادی تحت نظر سیا و آی اس آی پاکستان با آموزشهای دینی در آمیخته بود.
در سال 1981 میلادی (1360 خورشیدی) مدارس مذهبی پاکستان به روی طلبههای افغانستانی باز شد. این مدارس با همکاری ISI پاکستان و پشتیبانی مالی عربستان سعودی و همکاری امپریالیزم امریکا ایجاد گردید و سال به سال گسترش یافت. در آن زمان امپریالیزم امریکا طلبههای این مدارس دینی را بهترین نیروی حاضر و آماده خدمت برای خود در آینده افغانستان تشخیص نموده بود. روی این ملحوظ بطور غیر مستقیم از مدارس مذهبی پشتیبانی و حمایت نموده و مرتباً و منظماً عربستان سعودی را تشویق به کمکهای مالی به مدارس مذهبی مینمود.
دولت پاکستان و به خصوص دستگاه اطلاعات نظامیاش به رشد و گسترش این مدارس کمک شایانی نمودند و از تحریک طالبان در مدارس دینی حمایت نموده تا این که ایشان را با حمایت مستقیم ایالات متحده امریکا در سال 1995 میلادی (1374 خورشیدی) وارد کارزار معرکه سیاسی افغانستان نمودند.
بعد از واقعه هشت ثور 1371 خورشیدی، جنگ های ارتجاعی داخلی خانمانسوز میان احزاب جهادی منجر به صف بندی مجدد میان احزاب جهادی و ملیشههای بدنام گردید. در حقیقت این صف بندی و جنگهای ارتجاعی خانمانسوز بعد از هشت ثور 1371 خورشیدی بیانگر ادامه تضاد میان امپریالیزم امریکا ومتحدینش با امپریالیزم روسیه ومتحدینش بود. در این زمان، امپریالیزم امریکا، دولت پاکستان و عربستان سعودی از گلبدین و دار و دستهاش به حمایت برخاستند، زمانیکه ناکارایی گلبدین برای امپریالیزم امریکا و دولت پاکستان و عربستان سعودی به اثبات رسید، به سازماندهی سیاسی – نظامی طلبههای مدارس دینی در پاکستان پرداختند.
پاکستان که منتظر چنین روزی بود دست اندرکار شد و طالبان را وارد جنگ ارتجاعی داخلی افغانستان گردانید. افسران نیروی نظامی پاکستان از اولین عملیات شان یعنی همان عملیات سپین بولدک در رهبری فعالیتهای جنگی و ترکیب نیروهای رزمی آنها سهم داشتند و بصورت عمده از همین کانالهای سیاسی و نظامی حکومتی و غیر حکومتی پاکستان بود که به تدریج مجاهدین اسلامی عرب و غیر عرب از کشورهای مختلف اسلامی برای حمایت از” طالبان” به افغانستان سرازیر شدند.
در تشکیل تحریک طالبان، ملاها و طلاب مدارس دینی مناطق پشتون نشین دوطرف مرز افغانستان و پاکستان دست داشتند، اما نقش اساسی در تشکیل تحریک طالبان را دولت پاکستان بازی نمود. علاوه بر دولت پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی نیز مستقیما در شکلدهی طالبان سهم گرفتند و آنها را مورد حمایت مالی و نظامی خویش قرار دادند. به این طریق طالبان توانستند که در 27 سپتمبر 1996 کابل را تصرف نموده و به حاکمیت سیاسی مجاهدین پایان دهند و امارت اسلامی را با خشنترین شیوه شوونیزم جنسیتی و میلیتی برقرار سازند.
طالبان در دوران حاکمیت امارت اسلامی شان بنیادگرایی مذهبی را به سرحد جنون مذهبی رساندند. این عملکرد طالبان نه تنها که مورد تائید امپریالیزم امریکا قرار داشت، بلکه عربستان سعودی، امارات متحده و دولت پاکستان نیز از این بنیادگرایی حمایت نمودند.
زمانیکه امپریالیزم امریکا نتوانست توسط طالبان ساحه نفوذش را گسترش دهد و نفت و گاز آسیای میانه را بدست آورد تصمیم به اشغال افغانستان گرفت. حادثه 11 سپتامبر 2001 بهترین روپوشی برای تجاوز و اشغال افغانستان برای امپریالیزم امریکا گردید. امریکا درهفتم اکتوبر 2001 از طریق هوا و زمین به افغانستان حمله نمود و تمامی باندهای خائن و مرتجع احزاب جهادی و ملیشههای بد نام به عنوان نیروی زمینی نیروهای اشغالگر عمل نمودند و بالاخره طالبان متواری گردیده و به پاکستان پناهنده شدند. افغانستان به اشغال امپریالیستها تحت رهبری امپریالیزم امریکا در آمد. امپریالیزم اشغالگر امریکا به شکل دهی نظام دست نشانده خود پرداخت. گرچه دولت پاکستان با اشغالگران امپریالیست همنوا گردیده و ظاهراً در بازسازی اشغالگرانه در افغانستان سهیم گردید، اما بهترین پناهگاه امن برای طالبان محسوب میگردید. طالبان متواری برای چند سال بطور آرام در پاکستان زندگی را سپری نموده و در ضمن به تنظیم و تجهیز نیروهای شان نیز پرداختند. و در سال 2004 میلادی تعدادی از نیروهای نظامی طالبان به افغانستان آمدند و آهسته آهسته در روستاها جایگزین گردیدند. گرچه دولت پاکستان تعدادی از طالبان بشمول ملا برادر را بازداشت نمود و بعضیها را به امریکاییها تسلیم نمود که به زندان گوانتانامو منتقل گردیدند، با آن هم شورای کویته و شورای پیشاور علناً و منظماً کارهای سیاسی نظامی شان را پیش میبردند. طالبان در داخل پاکستان نه تنها مورد حمایت احزاب اسلامی پاکستان، بلکه مورد حمایت سازمان اطلاعاتی نظامی(ISI ) پاکستان نیز قرار داشتند.
طوری که قبلاً هم بیان داشتیم که پاکستان کشوریست که بر بنیاد اسلامی شکل گرفته و بنیاد گرایی افراطی در تار و پودش گرهخورده است، امروز در داخل پاکستان احزاب و سازمان های افراطی از قبیل گروه صحابه و… وجود دارند که بر مساجد اهل تشیع حمله میکنند و نماز گزاران را به خاک وخون میکشند. به همین ترتیب مدارس پاکستان برای اتباع افغانستان در حکم دامی است برای پیاده نمودن اهداف شوم پاکستان و امپریالیزم امریکا.
دولت پاکستان در ظرف بیست سال اشغال کشور مرتباً از طالبان و القاعده حمایت نموده است. البته حمایت وی از ایشان بدون لزوم دید امپریالیزم امریکا نبوده است. تا زمانی که موجودیت اسامه بن لادن برای امریکایی ها مفید بود، دولت پاکستان با تمام قدرت از وی حمایت نمود و او را در پاکستان جا داد، زمانی که امپریالیزم امریکا تشخیص نمود که دیگر موجودیت اسامه به نفعش نیست، دولت پاکستان در کشتن اسامه بن لادن با امپریالیزم امریکا همکاری نمود، و اجازه داد تا طیارات امریکایی به آسانی او را مورد هدف قرار دهد و بقتل رساند. گرچه در طول بیست سال اشغال افغانستان مناسبات بین پاکستان و امریکا ـ به خاطر نقش بیشتر هند در افغانستان ـ تا حدودی به تیرگی گرائید و امریکا، پاکستان را در لیست خاکستری شامل نمود که این حرکت امریکا دولت پاکستان را به سوسیال امپریالیزم چین نزدیک ساخت، اما با آن هم دولت امریکا تلاش نمود تا از پاکستان بعنوان “واسطه” استفاده نماید. بخصوص از سال 2010 میلادی به این طرف با شروع مذاکرات بین طالبان و امریکا.
گرچه با تمرکز دفتر سیاسی طالبان در دوحه قطر قبل از امضاء “توافقنامه صلح” و تعیین ملابرادر به حیث مسئول آن دفتر در قطر، تاثیرگذاری مستقیم پاکستان روی طالبان کمتر شد، اما تاثیر گذاری پاکستان روی شورای کویته، شورای پشاور و شبکه حقانی کماکان مستقیماً موجود بود. بناءً نقش پاکستان بعنوان دوستان طالبان کماکان از اهمیت برخوردار بوده و هست.
دولت پاکستان در مذاکرات میان طالبان و امپریالیزم امریکا دقیقاً توانست نقش محوری را بازی نماید. گرچه نتوانست نمایندگی طالبان را در مذاکرات دوحه بدست بگیرد، اما توانست طالبان را به میز مذاکرات هم با امریکاییها و هم با رژیم دستنشانده شاهشجاع چهارم ـ اشرف غنی ـ بکشاند.
با آنکه دولت پاکستان در لیست خاکستری تحریمات بین المللی قرار گرفته بود و احتمال ارتقای آن به لیست سیاه میرفت، اما با آن هم دولت امریکا نقش معینی برای دولت پاکستان در “پروسه صلح” در نظر گرفت، به نحوی که میتوان نقش دولت پاکستان را بعد از دولت امریکا در “پروسه صلح” با اهمیت و مهمتر از نقش دولت قطر تلقی نمود.
گرچه نقش میزبانی دولت قطر در امضاء “توافقنامه صلح” میان طالبان و امریکاییها از نقش دولت پاکستان کاست و اهمیت آن را نسبتاً کم نمود، اما دولت پاکستان از حمایت طالبان دست بر نداشت و در چندین دوره جنگ طالبان با رژیم مزدور و بخصوص جنگ چندماه قبل طالبان علیه رژیم دست نشانده، دولت پاکستان برای تصرف شهرها، طالبان را همکاری نمود.
دولت پاکستان به دوستی طالبان در شرایط کنونی بیش از گذشته نیازمند است. زیرا از یک طرف اتحاد با طالبان را در مقابل هندوستان برای خود ضروری میداند و از سوی دیگر رشد بنیادگرایی دامن خودش را گرفته و وی را به مخمصه انداخته است.
جماعت اسلامی که رهبری ان با قاضی حسین احمد پیرو مودودي بود و جمعیت العلما تحت رهبری مولانا مفتی محمود پدر مولوی فضل الله و به همین ترتیب یک گروپ از پان اسلامیستهای پاکستان بنام انصارالاسلام و یک گروپ دیگر در بلوچستان پاکستان و در داخل خاک افغانستان در زمان رژیم دشتنشانده اشرف غنی فعالیت داشتند و علیه دولت پاکستان میجنگیدند. این نیروها نه به امارت اسلامی کاری داشتند و نه هم با رژیم دستنشانده اشرف غنی. فعالیت شان صرفا مبارزه علیه دولت پاکستان بود. تا همین اکنون این نیروها داخل خاک افغانستان اند. بناءً دولت پاکستان بخوبی میداند که طالبان افغانستانی با طالبان پاکستانی میانۀ خوبی دارند و می توانند که در رابطه “صلح” میان شان نقش به سزایی بازی کنند. لذا پاکستان تلاش دارد تا با میانجیگری طالبان افغانستانی با طالبان پاکستانی به یک “موافقتنامه صلح” دسترسی پیدا کند. با این کار از درد سر با طالبان پاکستانی رها گردیده و ایشان را به کشمیر روان خواهد نمود و درد سر بیشتری برای هندوستان خلق خواهد کرد.
اکثریت رهبران طالبان بشمول ملا عمر از مدرسه حقانیه اکوړه خټک تحت رهبری مولا نا سمیع الحق فارغ شده اند.
پاکستان از زمان بنیان گذاریاش تا کنون بهترین بستر برای رشد بنیادگرایی بوده و از این نیرو امپریالیزم امریکا بهترین بهره را گرفته است. بنیادگرایان مذهبی حکم خواجهگان حرمسرای پاکستان و امپریالیزم امریکا را دارا بوده و دارا هستند. این نیروها نهتنها ضد نیروهای ملی و مترقی اند، بلکه دشمن سر سخت کمونیزم به حساب میآیند. از همین لحاظ بیش از همه مورد حمایت پاکستان و امپریالیزم غرب قرار دارند.
تودههای زحمتکش شاهدند که امروز امپریالیزم امریکا در همه کشورهای اسلامی بنیادگرایی مذهبی را مورد حمایت قرار داده و میدهد، از آنجمله ” اخوان المسلمین ” درمصر، انجمن حجتیه درایران، وهابیون حاکم درعربستان، حماس وحزب الله در فلسطین و لبنان، مجاهدین ، طالبان و داعش در افغانستان… .
حاکمیت نظام تئوکراتیک اسلامی در همه اشکالش چه جهادی، طالبی و یا امریکائی در ضدیت کامل با منافع وخواستهای اساسی تودهها قرار داشته و دارد. حاکمیت تئوکراتیک در حقیقت به معنی سلب کامل حقوق دموکراتیک، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی تودههای زحمتکش و بخصوص زنان و تحمیل استثمار شدید و استبداد ارتجاعی خشن و سبعانه بر آنها بوده و میباشد. چنین نظامی در حقیقت مورد حمایت کشورهای امپریالیستی و پاکستان قرار دارد.
به قدرت رسیدن دوباره طالبان
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت چهارم: روابط روسیه با طالبان
بعد از در گذشت استالین و به قدرت رسیدن رویزیونیزم مدرن در کشور شوراها، بالفعل خصلت های سوسیال امپریالیستی درکشور “شوروی” نمایان گردید. سوسیال امپریالیزم “شوروی” مستقیماً در رقابت تنگاتنگ با امپریالیزم غرب قرار گرفت. در چنین اوضاع و احوالی حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون علیه این انحراف و ارتداد عمیق و گسترده به مبارزه برخاست. نـُه تفسیر بیانگر مبارزات جدی و پیگیر حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون علیه رویزیونیزم خروسچفی است.
در این زمان جنبشهای آزادیبخش ملی سراسر آسیا، خاورمیانه، شاخ افریقا و امریکای لاتین را فرا گرفته بود. هرچند چین سوسیالیستی تحت رهبری مائوتسه دون از تمامی جنبشهای آزادیبخش ملی حمایت و پشتیبانی مینمود، اما رویزیونیستهای مدرن تازه بقدرت رسیده در کشور شوراها با استفاده از نام لنین و کشور شوراها توانسته بودند، نفوذ سیاسی شان را بر این جنبشها اعمال و این جنبشها را سمت و سوی اصلاح طلبانه رویزیونیستی بدهند. در این گیر و دار مبارزاتی امپریالیزم غرب برای در هم شکستن رقیب و کشیدن خط سرخ در اطراف سوسیال امپریالیزم “شوروی” و چین سوسیالیستی به رشد بنیادگرایی در کشورهای اسلامی پرداخت. تا زمانی که چین بر مبنای خط اصولی حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون حرکت میکرد، جنبشهای آزادیبخش ملی کماکان از مسیر اصولی و انقلابی اش منحرف نگردید. بعد از درگذشت مائوتسه دون و کودتای ننگین رویزیونیستهای سه جهانی و تسلط رویزیونیزم بر حزب و دولت چین، جنبشهای آزادیبخش ملی در کشورهای فوق الذکر از مسیر انقلابی خارج گردیدند و مسیر اصلاح طلبانه و تسلیم طلبانه را در پیش گرفتند.
رشد بنیادگرایی مذهبی توسط امپریالیزم غرب از یک سو و تسلط رویزیونیزم بر حزب و دولت شوراها و به تعقیب آن تسلط رویزیونیزم بر حزب و دولت بر سر اقتدار چین از سوی دیگر زمینه جدی به انحراف کشاندن جنبشهای آزادیبخش ملی را مهیا نمود، و روز بروز این جنبشها سمت و سوی اسلامی را به خود گرفت.
سوسیال امپریالیزم “شوروی” تا زمان فروپاشی امپراطوری روسیه، با شعارهای کاذبانه و فریبنده سوسیالیزم به تجاوز و اشغالگری میپرداخت و با تربیه و رشد هرگونه بنیادگرایی مذهبی مخالف بود. گرچه در دوران نجیب، سوسیال امپریالیزم “شوروی” به این نتیجه رسیده بود که دیگر با این شعار نمیتوان بر افغانستان مسلط گردید، با طرح شعارهای “جبهه ملی پدر وطن” و تغییر نام “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” بنام “حزب وطن” و قرارداد “صلح” و “آتش بس” با شورای نظار، تا اندازهای از شعارهایش عقب نشینی نمود و تلاش فراوان کرد تا دو حزب بنیادگرا (جمعیت اسلامی و حزب اسلامی گلبدین) را در محور دولت دست نشانده جمع نماید، اما این تلاش هم به نتیجهای نرسید و بالاخره در سال 1989 میلادی (1368 خورشیدی) به شکست تن داده و از افغانستان پا پس کشید. بعد از فروپاشی امپراطوری “شوروی” روسیه دیگر از شعارهای کاذبانه سوسیالیستی و کمونیستی دست کشید و خصوصیات امپریالیستی اش به تمام معنی نمایان گشت.
زمانی که طالبان با حمایت امریکا و پاکستان در افغانستان، قدرت سیاسی را قبضه نمودند، امپریالیزم روسیه همراه با کشورهای آسیای میانه با امارت اسلامی طالبان به مخالف پرداختند، و در طول دوران امارت اسلامی علاوه بر این که آن را به رسمیت نشناختند، بلکه هیچ گونه همکاری با امارت اسلامی طالبان نکردند. زیرا امارت اسلامی طالبان اولین کشوری در جهان بود که استقلال چیچین از روسیه را به رسمیت شناخت و با “دولت” چیچین روابط دپلماتیک برقرار نمود. این حرکت امارت اسلامی افغانستان بیش از پیش خشم دولت روسیه را بر انگیخت و با طالبان سرسازش ناپذیر را در پیش گرفت. بعد از این که دولت روسیه بالای “دولت” چیچین لشکر کشی نمود و به سرکوب خونین شان پرداخت تعداد زیادی از اسلامیستهای چیچینی به امارت اسلامی پناه آوردند و در جنگ های ارتجاعی خانمانسوز آن زمان در افغانستان به نفع طالبان جنگیدند و تا هنوز تعدادی از این جنگجویان در صفوف طالبان قرار دارند.
بعد از فروپاشی امپراطوری “شوروی” امپریالیزم امریکا یکه تاز میدان گردید و با اعلان حکومت صد ساله بلامنازع خود به هر سو حمله ور گردید، حتی دست پرودههای خویش (طالبان) را در افغانستان مورد حمله قرار داد و امارت اسلامی شان را سرنگون نمود.
بعد از سرنگونی امارت اسلامی طالبان، امپریالیزم روسیه کشوری بود که از اشغال افغانستان توسط امپریالیستهای اشغالگر به رهبری امپریالیزم امریکا حمایت نمود و آمادگی خود را برای به اصطلاح بازسازی افغانستان تحت رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا اعلان کرد و در “بازسازی” افغانستان شرکت نمود.
امپریالیزم امریکا بعد از اشغال عراق و لیبی، به سوریه حمله نمود، این حمله زمانی صورت گرفت که امپریالیزم روسیه از لحاظ اقتصادی خود را جمع و جور نموده و رابطهای دوستانه با سوسیال امپریالیزم چین برقرار نموده بود. امپریالیزم روسیه به حمایت از بشار اسد شتافت و در کنار وی برای دفاع از سوریه ایستاد. امپریالیزم روسیه با این حرکت عملاً در تقابل با امپریالیزم امریکا قرار گرفت. تقابل روسیه با امپریالیزم امریکا با رشد و گسترش جنگ طالبان با اشغالگران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم امریکا در افغانستان همنوا گردید. در چنین حالتی امپریالیزم روسیه بطور مخفی با طالبان تماس برقرار نمود و به کمکهای مالی و تسلیحاتی شان پرداخت. گرچه امپریالیزم امریکا تلاش نمود که این همکاری روسیه و طالبان را فاش سازد، اما روسیه تمام ادعاهای امپریالیستهای اشغالگر غربی، در مورد حمایت روسیه از طالبان را رد نمود.
بعد از این که امپریالیزم امریکا متوجه شد که طالبان با روسیه و چین تماسهایی برقرار نموده و مورد حمایت شان قرار دارند، مستقیماً وارد معامله با طالبان گردید. قبل از این که مذاکرات امپریالیزم امریکا و طالبان شکل کاملاً رسمی را بخود بگیرد، روسیه علناً اظهار نمود:
«چون دولت افغانستان توانایی مبارزه با داعش را ندارد، روسیه از طالبان به خاطر مبارزه با داعش حمایت مینماید.»
از این به بعد روسیه علناً به حمایت طالبان پرداخت. هر چه حمایت روسیه از طالبان بیشتر میگردید به همان اندازه رابطه ایالت متحده امریکا با طالبان نزدیکتر میشد.
زمانی که “مذاکرات صلح” قطر میان طالبان و امریکاییها در دوحه آغاز شد، سرگی لاووروف وزیر خارجه روسیه به سوریه سفر نمود. در گزارشات خبری، خبرنگار طلوع نیوز علت سفرش را پرسید که در پاسخ چنین اظهار نمود:
« این جا آمدم تا مذاکرات را از نزدیک دنبال کنم »
این صحبت وزیر خارجه روسیه بدان معنی بود که از حمایت طالبان دست بردار نیست. این حمایت روسیه از طالبان سبب آن شد که امریکاییها قبل از امضای “توافقنامه صلح” با طالبان، به ایشان امتیازاتی بدهند. یکی از این امتیازات خارج ساختن عملی تعداد زیادی از رهبران طالبان از لیست سیاه تحریمات “سازمان ملل متحد” و دولت امریکا بود. همین امتیاز بود که تعداد زیادی از نمایندگان طالبان به شمول ملابرادر در مذاکرات قطر سهم گرفتند. طبق این امتیاز فقط زندانیان آزاد شده طالبان از زندان گوانتانامو حق خارج شدن از قطر را نداشتند، اما بقیه هیأت مذاکره کننده از این حق برخوردار بودند. طبق همین امتیاز بود که هیأت مذاکره کننده طالبان به استثنای زندانیان آزاد شده از زندان گوانتانامو، چه قبل از جریان مذاکرات و چه بعد در جریان مذاکرات مسکو و چه بعد از آن توانستند که به مسکو و جاهای دیگر سفر نمایند.
زمانی که “مذاکرات صلح” میان طالبان وامریکاییها از طرف ترامپ متوقف گردید، هیأت مذاکره کننده طالبان توانستند که به روسیه و چین سفر نمایند.
در سال 1397 خورشیدی (2018 میلادی) “کنفرانس صلح برای افغانستان” از طرف دولت امپریالیستی روسیه برگزار گردید که در آن نمایندگان 10 دولت آسیائی، نمایندگان طالبان، “شورای عالی صلح افغانستان” سفیر رژیم دستنشانده اشرف غنی در مسکو و دیپلومات امریکایی مقیم مسکو به عنوان ناظر در این کنفرانس شرکت نمودند. شرکت نماینده ناظر دولت امریکا در کنفرانس مسکو به معنای درهم شکستن روحیه انحصار طلبی مطلق دولت امریکا در ارتباط مسایل جنگ و صلح افغانستان بوده و بیانگر نشانه ضعف دولت امریکا در قبال اوضاع افغانستان بود. کنفرانس مسکو مشخص کننده آن بود که امپریالیزم روسیه از منافعش در افغانستان نمیگذرد و امپریالیزم امریکا نیز نمیتواند منافع روسیه را در افغانستان نایده بگیرد.
روسیه حین دید و بازدید از هیأت مذاکره کننده طالبان، از آنها استقبال نمود و وعده همکاری را به طالبان داد. امپریالیزم روسیه مانند امپریالیزم امریکا خواهان دور نمودن طالبان از پان اسلامیزم بوده و می باشد. تمامی همکاریهای روسیه با طالبان روی این اصل میچرخید.
بناءً میتوان گفت که افزایش روابط بین المللی طالبان ترسیم کننده خط حرکی طالبان از “تروریزم” امریکایی القاعده و بطور کل پان اسلامیزم ضد امپریالیستی است. همین فاصله گرفتن طالبان زمینه ساز آن گردید که امپریالیزم امریکا با حضورداشت نیروهای نظامیاش در افغانستان، قدرت سیاسی را به طالبان تسلیم نماید.
از زمان شروع مذاکرات میان طالبان و امریکاییها تا کنون طالبان نقش مهمی در فروپاشی کل پان اسلامیزم ضد امریکایی، روسی و چین به عهده گرفته اند و همه روزه این نقش عمق و گسترش بیشتری پیدا میکند.
گرچه امپریالیزم روسیه قبل از مذاکرات طالبان با امریکاییها و بعد از آن بارها خواستار “خروج مسئولانۀ قوای نظامی” امریکا و متحدینش از افغانستان گردیده است. در حقیقت منظور روسیه از “خروج مسئولانۀ قوای امریکایی از افغانستان” عبارت از خروجی بود که برایش دردسر آفرین نباشد، نه چیز دیگر. عدم درد سر آفرینی امپریالیزم امریکا برای امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین زمانی امکان پذیر است که تضاد میان قدرتهای بزرگ جهانی در سطح جهان و منطقه فروکش نماید و یا در حال فروکش باشد. در حالی که امروز این تضاد میان امپریالیزم امریکا و متحدینش و امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین و متحدین شان در جهان و منطقه نه در حال فروکش، بلکه در حال تشدید نیز میباشد. لذا هر یک از قدرتهای بزرگ جهانی تلاش دارند که در افغانستان بتوانند نقش اساسی بازی کنند.
امروز امپریالیزم امریکا طالبان را زیر فشارهای اقتصادی قرار داده است، و داراییهای کشور را منجمد نموده است، این بدان علت است که طالبان به خواست امریکاییها گردن نهند، یا به عبارت دیگر قرارداد امنیتی که امریکاییها با رژیم دست نشانده امضاء نمودند، طبق توافقات سری طالبان و امریکاییها به رسمیت بشناسند و حداقل به استخبارات امریکاییها اجازه فعالیت در داخل افغانستان بدهند، این از یک سو و از سوی دیگر اشغالگران امریکایی میخواهند با این بازی شیطنت آمیز، خود را طرفدار حقوق بشر، حقوق زنان جا زده و باز هم به عوام فریبی به پردازد که گویا آنها مردم افغانستان و به خصوص زنان را فراموش نکرده و از حقوق شان دفاع میکنند. همین عوامفریبی اشغالگران است که درباره مبارزه علیه “تروریزم” و خصوصاً مبارزه علیه داعش در افغانستان صدا بلند میکنند. در شرایط کنونی کشور، حتی یک بچه مکتبی هم به خوبی این موضوع را درک نموده که اشغالگران امریکایی سبب فروپاشی شگفت انگیز رژیم پوشالی غنی در افغانستان گردیده اند و با حضور داشت 5800 نیروی نظامی اشغالگر قدرت سیاسی را دو دسته به طالبان تسلیم نمودند. امروز مسدود نمودن داراییهای افغانستان بیشتر از همه به مجازات نمودن مردم زحمتکش افغانستان میانجامد. این عملکرد به فقر و بیکاری دامن زده و زمینه مهاجرتها را فراهم میسازد، و از جانب دیگر قیمت تمامی اجناس چند برابر گردیده و زمینه فساد، دزدی و ناامنی را مهیا میسازد. به همین ترتیب فرد فرد افغانستانی امروز درک نموده که امریکایی ها نه تنها علیه تروریزم مبارزه نمیکنند، بلکه از تروریزم حمایت مینمایند. تا دیروز در افغانستان از داعش علیه طالبان حمایت مینمود و در نزد امریکاییها و متحدینش طالبان از جمله بزرگترین تروریستها بشمار میرفتند، اما امروز امپریالیزم امریکا با حضور هزاران نیروی نظامی اشغالگر،افغانستان را به همین تروریستها تسلیم نمود. بعد از تسلیمی قدرت سیاسی به طالبان از نظر امریکا و متحدینش فقط داعش در افغانستان تروریست است.؟! اشغالگران امریکایی به هیچ وجه از افغانستان پا پس کشیدنی نیست. زیرا او میخواهد که با بازیهای شیطنت آمیز و پشت پرده با طالبان از یک جانب متوجه حرکات داعش و القاعده در افغانستان بوده و اگر بتواند جنگ آنها را سمت وسوی ضد روسی، چینی و ایرانی بدهد و از جانب دیگر حرکات روسیه، چین و ایران را زیر نظر داشته باشد.
اشغالگران امریکائی در سال 2015 میلادی (1394 خورشیدی)، جهت ایجاد مشکلات بیشتر برای طالبان، نیروی نظامی داعش را به افغانستان روان نمودند. این نیرو نه تنها مورد حمایت امریکاییها قرار داشت، بلکه تحت حمایت رژیم دستنشانده غنی نیز قرار گرفت. چنانچه داعشیان در شمال کشور که در محاصره طالبان قرار گرفته بودند، رژیم دستنشانده غنی به کمک شان شتافت و 150 نفرشان را از مرگ حتمی نجات داد.
امپریالیزم روسیه از این که کشورش و یا کشورهای آسیای میانه از خاک افغانستان مورد تهدید قرار گیرد نگران بود، این نگرانی روسیه با آمدن داعش در افغانستان بیش از پیش افزایش یافت. این وضعیت باعث رابطه طالبان با روسیه گردید و رابطه بین امارت اسلامی و روسها آغاز گردید. در این زمان رهبری تحریک طالبان به عهده ملا اختر محمد منصور بود. او با پوتین در تاجیکستان دیدار نمود. به تعقیب آن ضمیر کابولف نماینده روسیه برای افغانستان و پاکستان با مولوی قاسم مسئول خریداری سلاح امارت اسلامی افغانستان در تماس گردید. بعد از برقرای این روابط ملا قاسم در خواست خریداری سلاح را از روسیه نمود، روسها این پیشنهاد نماینده امارت اسلامی را پذیرفتند. بعد از این توافقات، رابطه روسیه با طالبان روز به روز ابعاد وسیع تری به خود اختیار کرد. زمانی که طالبان با همکاری چین و پاکستان منطقه “درقد” که در شمال ولایت تخار موقعیت داشت و با کشور تاجیکستان هم مرز میباشد به تصرف خود در آوردند. این حرکت طالبان به نگرانی روسیه افزود، زیرا در این زمان علاوه بر نیروهای بنیادگرای چیچینی سه گروپ از بنیادگرایان مذهبی کشورهای آسیای میانه ( گروپ اسلامی تاجیکستان، حزب اسلامی قرقیزستان و گروپ اسلامی طاهر یلداش ازبکستان) در داخل افغانستان یک جا با طالبان فعالیت داشتند. تصرف “درقد” از طرف طالبان کشورهای آسیای میانه بخصوص تاجیکستان را نگران ساخت به همین دلیل نیروهای تاجیکستان همراه با نیروهای نظامی روسیه در سرحد افغانستان دست به مانور نظامی زدند.
در ملاقاتی که بین روسها و طالبان صورت گرفت، جانب روسی حمایت خود را کاملاً از طالبان اعلان نمود و به طالبان پیشنهاد کرد که سرحدات کشورهای آسیای میانه مصئون است و طالبان باید جلو پیشرفت داعش را در این سرحدات بگیرند، طالبان این پیشنهاد روسها را پذیرفتند. به همین ترتیب روسها از طالبان خواستند تا از احزاب اسلامی کشورهای اسیای میانه که در افغانستان فعالیت دارند حمایت نکند و جلو تحرکات شان را بگیرند. طالبان از این پیشنهاد معذرت خواستند و گفتند که در شمال افغانستان تسلط ندارند، هر زمانی که در آن قسمت تسلط یافتند این کار را خواهند نمود. به همین دلیل بود که روسها در جهت دست یابی طالبان در شمال کشور با طالبان همکاری نمودند.
بر قراری رابطه طالبان با روسها تضادهای ذات البینی امپریالیستهای اشغالگر تحت رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا با امپریالیزم روس را شدت بیشتری بخشید و امپریالیزم اشغالگر امریکا را وادار نمود تا حسب منافع اشغالگرانه و هژمونیکی اش در منطقه هر چه سریعتر با طالبان در تماس شود. به همین علت بود که در معاهده “صلح” دوحه هیچ بحثی در مورد “توافقنامه امنیتی” اشغالگران امریکایی با رژیم دستنشانده و هم چنین فعالیت استخبارات ایالات متحده در داخل افغانستان به میان نیامد. همین علت بود که نگرانی سنای امریکا را بر انگیخت و خلیل زاد را برای پاسخ گویی در این زمینه به سنا فراخواندند. اما این دو موضوع از طرف دولت امریکا به سنا به عنوان دو موضوع سری مطرح گردید و گفتند که سنا می تواند به این دو موضوع سری دسترسی پیدا نماید.
امپریالیزم اشغالگر امریکا به منظور پیاده نمودن اهداف استعمارگرانه دراز مدت خویش به این نتیجه رسید که باید طرحی را که بارنت روبین (مشاور پیشین ایالات متحده امریکا در امور آسیای جنوبی، استاد دانشگاه نیویورک، افغانستانی شناس امریکایی و پژوهشگر ارشد در مرکز همکاریهای بین المللی) در 27 اکتبر 2018 میلادی ارائه نموده بود، پیاده نماید.
بارنت روبین در کاخ سفید با صراحت بیان نمود که: « قدرت اصلی باید به طالبان واگذار شود.» پیاده نمودن این طرح در 24 اسد 1400 خورشیدی ( 15 آگست 2021 میلادی) زمینه شگفت انگیز واگذاری قدرت از اشرف غنی به طالبان از طرف اشغالگران امریکایی در حضور هزاران سرباز اشغالگر جامه عمل پوشید.
بعد از این که طالبان قدرت را در افغانستان بدست گرفتند، امپریالیزم روسیه گرچه رژیم طالبان را به رسمیت نشناخت، اما سفارتخانه اش را در کابل مسدود ننمود و به روابط دپلوماتیک و دوستانه خود با طالبان ادامه داد. امپریالیزم روسیه نیز مانند امپریالیزم امریکا از یک سو طالبان را تهدید مینماید و از طریق تاجیکستان به جبهه مقاومت پنجشیر کمک میکند و ازسوی دیگر با افزودن روابط دپلوماتیک با طالبان از طالبان میخواهد که “دولت همه شمول” را تشکیل نماید. خواست امپریالیزم روسیه از دولت همه “شمول” از طالبان آنست که تعدادی از مزدوران “خلقی”، پرچمی اش را در دستگاه دولت جا دهند. این خواست روسیه در زمان ملاقات پوتین با نماینده امارت اسلامی نیز مطرح گردیده بود. روسیه به طالبان وعده سپرده بود که در ساختار بعدی دولتی، طالبان را کمک می نماید به شرطی که طالبان در پستهای کلیدی تعدادی ازدوستان شان (خلقی وپرچمیها) را جا دهند. گرچه طالبان در آن زمان این پیشنهاد روسیه را نپذیرفتند و آنرا مأکول به مشوره شورای کویته نمودند. از آن زمان تا کنون همکاری نزدیک میان روسیه و طالبان ادامه یافته و تا کنون نیز این همکاری وجود دارد. یکی از دلایل این هم کاری اینست که امروز دولت ازبکستان، امارت اسلامی افغانستان را تهدیدی برای جهانیان نمیداند.
امپریالیزم روسیه مانند امپریالیزم غرب به خوبی درک نموده که برای پیاده نمودن اهدافش نیاز به بنیادگرایی مذهبی دارد، به همین منظور تلاش میورزد که نگذارد امپریالیزم غرب برای پیاده نمودن اهدافش علیه روسیه از طالبان استفاده نماید. به همین ملحوظ روابطش را با طالبان از قبل گستردهتر خواهد ساخت و طبق وعدهای که داده بود در ساختار دولتی، طالبان را کمک خواهد رساند. کمک روسیه با طالبان به این هم خلاصه نخواهد شد، بلکه در زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز گسترش خواهد یافت. بدین ملحوظ امپریالیزم روسیه مرتباً در تماس با طالبان قرار دارد و به تداوم تماس با طالبان تاکید می ورزد و بر صلح و ثبات در افغانستان تاکید مینماید و اشغالگران امریکایی را مسئول این همه بی نظمی و بی ثباتی در افغانستان میداند.
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت پنجم: روابط چـین با طالبان
بعد از درگذشت مائوتسه دون، رویزیونیستهای خزیده در درون حزب کمونیست و دولت سوسیالستی چین با یک کودتای خونین قدرت سیاسی را در چین قبضه نمودند. رویزیونیستهای سه جهانی بر خلاف سوسیال امپریالیزم “شوروی” به رقابت با امپریالیزم امریکا و تجاوز و اشغالگری نپرداختند، بلکه به تصفیه نیروهای کمونیست در حزب کمونیست چین و دولت سوسیالیستی و به رشد اقتصادی رویزیونیستی در چین توجه مبذول داشتند.
سوسیال امپریالیزم چین بعد از کودتای هفت ثور 1357 خورشیدی و اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیزم “شوروی” در مخالفت با سوسیال امپریالیزم “شوروی” برخاست و با امپریالیزم غرب همنوا گردید و به رویزیونیستهای سه جهانی افغانستانی (سازمان رهایی افغانستان) در جنگ افغانستان کمکهای مالی نمود و از لحاظ نظامی نیز ایشان را تجهیز کرد.
سوسیال امپریالیزم چین نه تنها رویزیونیستهای “سازمان رهایی افغانستان”، بلکه حزب اسلامی گلبدین را نیز تحت حمایه خود قرار داد و از لحاظ مالی و نظامی این حزب را کمک فراوانی نمود. تا زمان فروپاشی امپراطوری “شوروی” این کمکها ادامه داشت.
بعد از فروپاشی دولت مجاهدین تحت رهبری برهان الدین ربانی و به قدرت رسیدن طالبان توسط دولت پاکستان با حمایت امپریالیزم امریکا، دولت چین از این ناحیه نگران گردید. زیرا او بخوبی میدانست که روی کار آمدن طالبان در افغانستان، امپریالیزم امریکا تلاش خواهد نمود که نه تنها مرزهای کشورهای آسیای میانه و روسیه را نا آرام بسازد، بلکه مرز چین را نیز نا آرام خواهد ساخت. رشد بنیادگرایی در افغانستان مسلمانان ایالت سین کیانگ را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد و موجب جنبشهای بنیادگرایی در سین کیانگ خواهد گردید.
بناءً دولت چین از همان ابتدای قدرت گیری امارت اسلامی در سال 1374 خورشید (1995 میلادی) به مخالفت با امارت اسلامی افغانستان برخاست و این دولت را به رسمیت نشناخت.
بعد از واقعه یازدهم سپتامبر 2001 میلادی و سرنگونی قهری امارت اسلامی و اشغال افغانستان توسط امپریالیستهای اشغالگر به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا سوسیال امپریالیستهای چین از اشغال کشور حمایت نموده و در “بازسازی” کشور به کمک اشغالگران امپریالیست شتافتند. بعد از این که طالبان به سازماندهی مجدد خود پرداختند و علیه اشغالگران امپریالیست جنگهای چریکی را آغاز نمودند، سوسیال امپریالیزم چین بطور مخفی به حمایت طالبان برخاست و از لحاظ نظامی به تجهیزات نظامی شان پرداخت.
سوسیال امپریالیزم چین از سال 2006 میلادی به این سو با طالبان میانه خوبی را در پیش گرفت. زیرا سوسیال امپریالیزم چین دقیق میدانست که بنیادگرایان مذهبی خارجی بشمول حزب اسلامی ترکستان شمالی (گروپ بنیادگرای اسلامی اویغور ایالت سین کیانک) در صفوف طالبان جای دارند. سوسیال امپریالیزم چین از یک طرف برای درد سر خلق نمودن به امپریالیزم اشغالگر امریکا و از طرف دیگر برای خنثی نمودن بنیادگرایی در ایالت سیکیانگ چین طالبان را مورد حمایت قرار داد.
زمانی که امپریالیزم اشغالگر امریکا با طالبان وارد مذاکره شد، سوسیال امپریالیزم چین روابطش را با طالبان مستحکمتر نمود و بعد از امضای “توافقنامه صلح” میان اشغالگران امریکایی و طالبان سوسیال امپریالیزم چین دست بکار شد و هیأت مذاکره کننده طالبان در قطر را به چین دعوت نمود و با ایشان وارد مذاکره گردید و حمایت خود را از طالبان اعلام نمود.
هیأت مذاکرهکنندۀ طالبان توانستند در جریان مذاکرات و قبل از مذاکرات به مسکو و دیگر جاها سفر نمایند. زمانی که ترامپ مذاکرات را متوقف نمود، تعدادی از هیأت مذاکرهکنندۀ طالبان به روسیه و چین سفر نمودند. در میان هیأت مذاکره کننده طالبان فقط افراد آزادشده از زندان گوانتانامو حق خارج شدن از قطر را نداشتند و ممنوعالخروج بودند.
امپریالیزم اشغالگر امریکا از روابط نزدیک طالبان با امپریالیزم روسیه، سوسیال امپریالیزم چین، دولت پاکستان و دولت ایران به خوبی آگاه بود، بر مبنای همین روابط طالبان بود که مذاکرات مستقیم را امپریالیزم اشغالگر امریکا با طالبان در دوحه قطر آغاز نمود و روابط طالبان را با کشورهای متذکره زیر نظر گرفت و “توافقنامه صلح” را با طالبان به امضاء رساند.
بعد از فروپاشی رژیم دست نشانده و به قدرت رساندن دوباره طالبان توسط امپریالیزم اشغالگر امریکا و مسدود شدن سفارت خانههای کشورهای اشغالگر به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا در افغانستان، چین نه تنها که حاضر به مسدود کردن سفارت خانه خود در افغانستان نگردید، بلکه به حمایت طالبان پرداخت و روابط دیپلماتیک خود را با طالبان ادامه داد. سوسیال امپریالیزم چین مانند امپریالیزم روسیه مرتباً در تماس با طالبان قرار دارد و به تداوم تماس با طالبان تاکید مینماید و بر صلح و ثبات در افغانستان تاکید میورزد. چین مانند روسیه از امپریالیزم امریکا در مورد منجمد نمودن داراییهای افغانستان انتقاد نموده و خواهان آزاد سازی پولهای افغانستان است و امریکا را مسئول همه بی نظمی و بی ثباتی در افغانستان میداند.
سوسیال امپریالیزم چین مانند امپریالیزم روسیه از این جهت که کشورش از خاک افغانستان مورد تهدید بنیادگرایان مذهبی قرار گیرد نگران است. زیرا حزب اسلامی ترکستان شمالی از جمله احزاب بنیادگرای اسلامی است که در غرب چین توسط تندروان اویغور تاسیس گردیده است و تا کنون به پان اسلامیزم وابستگی کامل دارد و هدف این گروه ایجاد یک دولت مستقل بنام “ترکستان شرقی” در سین کیانگ چین میباشد. این گروه در بدخشان افغانستان توسط امپریالیزم امریکا کمک میگردید. و از سوی دیگر هزاران جنگ جوی بنیادگرای اویغور در سوریه میجنگند، احتمال زیاد وجود دارد که این جنگجویان توسط امپریالیزم امریکا به افغانستان بیایند و از این طریق درد سر بیشتری برای چین خلق کند.
در تفاهمی که میان سوسیال امپریالیزم چین و طالبان صورت گرفته بود، طالبان در بدخشان جلوی کمک اشغالگران امریکایی را به حزب اسلامی ترکستان شمالی گرفتند. این حرکت طالبان سوسیال امپریالیزم چین را خرسند نمود و طالبان را مورد حمایت بیشتر قرار داد. سوسیال امپریالیزم چین نیز تلاش میورزد تا توسط طالبان از ورود جنگجویان اویغوری در سوریه به افغانستان جلوگیری نماید و توسط طالبان مانع فعالیتهای بنیادگرایان مذهبی حزب ترکستان شمالی گردد.
سوسیال امپریالیزم چین از این که تعداد اعضای حزب اسلامی ترکستان شمالی در بدخشان افغانستان به هزاران تن میرسد و توسط امپریالیزم امریکا مورد حمایت قرار دارند نگران آنست که امریکا توسط این جنگجویان ایالت سین کیانگ در مرز چین و افغانستان را نا آرام سازند، و هرگاه جنگجویان اویغور در سوریه به افغانستان فرستاده شود، تعداد اعضای جنگجویان حزب اسلامی ترکستان شمالی چند برابر خواهد شد و زنگ خطری برای چین خواهد بود. به همین علت چین تلاش مینماید تا با طالبان روابط خویش را حفظ نموده و آنها را از پان اسلامیزم دور سازد، و مانع فعالیت حزب اسلامی ترکستان شمالی در بدخشان گردد تا از این ناحیه خطری متوجه چین نگردد. روابط بین المللی کنونی طالبان بیانگر آنست که طالبان مانند دوره اول امارت اسلامی به پان اسلامیزم پابندی ندارند و از آن فاصله گرفته اند. به همین ترتیب سوسیال امپریالیزم چین تلاش مینماید تا از طریق موسسه آقاخان کمکهای بیشتری را زیر نام “کمکهای بشر دوستانه” به امارت اسلامی افغانستان نماید تا از این طریق حرکات و فعالیتهای تند روان اویغور را در بدخشان زیر نظر داشته باشد.
روابط بسیار نزدیک طالبان با دولت چین و سکوت طالبان در قبال سیاستهای جاری دولت چین در قبال مسلمانان اویغور در سین کیانگ زمینه ساز آن گردید که دولت چین مسلمانان اویغور را به طور وسیع در سین کیانگ سرکوب نماید.
بنابراین طالبان بعد از اینکه قدرت سیاسی افغانستان را برای بار دوم به کمک امپریالیزم اشغالگر امریکا بدست گرفتند، به طور همزمان به سوی یک سیاست غیرِپاناسلامیستی “تسلیمطلبانه” در قبال ابرقدرت امپریالیزم امریکا متحدینش و قدرت امپریالیزم روسیه و سوسیالامپریالیزم چین در حرکت بوده و در حال تبدیل شدن به یک نیروی متعارف تسلیمطلب و سازشکار “اسلامی” با قدرتهای امپریالیستی مختلف در یک کشور اشغال شده است.
بناءً روابط نزدیک طالبان با دولتهای روسیه و چین نیز مبتنی بر “ناسـیونالیزم” آنهـا و در ضـدیـت بـا وظـایـف پاناسلامیستی آنها در قبال “مسلمانان” چیچینی و اویغوری قرار دارد.
طالبان از زمان شروع مذاکرات با امپریالیزم اشغالگر امریکا تا کنون این سیاست تسلیم طلبانه را ایفاء نموده و نقش مهمی در فروپاشی کل پان اسلامیزم ضد امریکایی، روسی و چین به عهده گرفته اند و این نقش طالبان همه روزه عمق و گسترش بیشتری یافته است. پیش برد این سیاست طالبان به نفع دولت چین است و دولت چین از یک سو خواهان پیش برد این سیاست توسط طالبان اند و از سوی دیگر دولت چین چشم طمع بر ذخایر معادن افغانستان دوخته است، به همین مناسبت هیأتی به تاریخ 3/9/1400 خورشیدی (25/10/2021 میلادی) برای تشخیص معادن کشور به افغانستان فرستاد.
سوسیال امپریالیزم چین در زمان رژیم دستنشانده اشرف غنی نیز بر این ذخایر چشم دوخته بود، چنانچه رژیم پوشالی استخراج مس عینک لوگر را به دولت چین قرارداد نمود. دولت چین به هیچ وجه نمیخواهد که از منافعش در افغانستان بگذرد و دولت امریکا نیز نمیتواند نقش دولت چین و منافع آن کشور را در افغانستان نادیده بگیرد. بناءً دولت چین به هر قیمتی که شده روابطش را با طالبان حفظ خواهد نمود.
سوسیال امپریالیزم چین نه تنها بر معدن مس عینک لوگر دسترسی پیدا خواهد نمود، بلکه تلاش دارد تا قراردادهای استعمارگرانه برای استخراج سایر معادن افغانستان با طالبان به امضاء برساند و سعی به عمل می آورد تا برای سهولت بیشتر صدور کالاهایش به افغانستان و ایران به تمویل پروژه هائی بپردازد که در کمیته مشترک سه جانبه میان ایران – چین – امارت اسلامی افغانستان به تاریخ 20 نوامبر 2021، در بخش های اقتصاد – زراعت – تجارت راه آهن و سرمایه گذاری ایجاد گردید.
کمیته مشترک سه جانبه به توافقاتی از جمله: صادرات آرد و روغن به افغانستان، آغاز تحقیقات تخنیکی در پروژه خط آهن خواف – هرات، ساخت و تمویل خطوط آهن هرات – مزار و واخان – کاشگار، سرمایه گذاری مشترک در بخش زراعت، ایجاد اتاق تجارت مشترک میان افغانستان و ایران، سهولت در اخذ ویزه برای تاجران دو کشور، حل مشکلات مواد سوختی برای تاجران، بلندبردن ظرفیت شهرک های صنعتی و سهولت در بخش ترانزیت اموال صادراتی افغانستان توسط ایران، دست یافت و بر مبنای همین همکاری سوسیال امپریالیزم چین بود که کمیته سه جانبه میان ایران، چین و افغانستان برای تمویل این خط آهن تشکیل گردید.
به قدرت رسیدن دوباره طالبان
در افغانستان
و بازیهای پشت پردۀ اشغالگران امریکایی
قسمت آخر ( ششم ): روابط ایران با طالبان
در سال 1357 خورشیدی(1968 میلادی) از یک طرف کودتای باند “حزب دموکراتیک خلق افغاانستان“ تحت حمایت مستقیم سوسیال امپریالیزم “شوروی” بوقوع پیوست و از سوی دیگر جنبشهای تودهای در ایران علیه رژیم استبدادی رضا شاه موج فزایندهای یافت. امپریالیزم امریکا از ترس سرنگونی رژیم رضا شاه و افتادن قدرت بدست مردم هراسان گردید و به حمایت آیت الله خمینی که در عراق تبعید بود پرداخت و در داخل، آخندهای ایران را تقویت و حمایت نمود. برای اینکه دست خمینی در مبارزات تودهای در داخل ایران بیشتر باز باشد وامپریالیزم امریکا بتواند کنترول مبارزات تودهای را در ایران بیشتر در دست داشته باشد، خمینی را به پاریس انتقال داد. بدین طریق امپریالیزم امریکا موفق گردید که مسیر انقلاب را منحرف نموده و خمینی و دار ودستهاش را به قدرت رساند.
امپریالیزم امریکا برای پیاده نمودن اهدافش موثرترین نیرو در کشورهای اسلامی تحت سلطه، اسلام سیاسی را یافته بود. به همین دلیل خمینی و دار و دسته اش را در ایران، احزاب بنیادگرای ارتجاعی را در افغانستان بالاخره تفویض قدرت به طالبان و به تعقیب آن به حمایت از احزاب ارتجاعی اسلامی را در عراق فراهم نمود. از همین طریق بود که به خوبی توانست که به افغانستان و عراق دست اندازی ومداخلات نظامی نموده و باالاخره با تجاوزات نظامی افغانستان و عراق را اشغال نماید.
امپریالیزم امریکا با روی کار آمدن خمینی در قدرت به این خیال بود که ایران مانند عربستان سعودی تغییر خواهد نمود و به مستعمره نفتی ایالات متحده امریکا بدل خواهد گردید، همان طوری در مورد امارت اسلامی طالبان از سال های 1995 الی 2000 فکر میکرد. امروز هم تلاش دارد تا طالبان را مانند خاندان آل سعود مطیع و فرمانبردار خود سازد.
برای امپریالیزم و به خصوص امپریالیزم امریکا در قدم اول منافعش ارجحیت دارد نه چیز دیگر. هر کشور تحت سلطه امریکا (مستعمره یا نیمه مستعمره) که منافعش را در نظر بگیرد ولو مردم سالاری را سرکوب و زنان را به وحشیانه ترین شکل شکنجه نماید، ایالات متحده امریکا و متحدینش در این مورد سخنی نخواهد گفت. همان طوری که زمان قدرتگیری خمینی و دار و دسته اش حرفی در مورد شکنجه وحشیانه زنان از طرف این دار و دسته و نقض حقوق بشر در ایران چیزی نگفت و تمام جنایات طالبان را در دوره اول امارت اسلامی شان با مهر سکوت تائید کرد.
امپریالیزم امریکا و متحدینش برای رقابت و درهم شکستن رقیبش ( سوسیال امپریالیزم “شوروی” )، به رژیم بنیادگرای مذهبی ایران متکی گردیدند و از طریق رژیم آخندی ایران به تقویت احزاب ارتجاعی جهادی پرداختند. رژیم آخندی ایران بعد از سقوط رژیم شاهی در 22 دلو (بهمن) سال 1357 خورشیدی به قدرت سیاسی تکیه زد. هم زمان با قدرت گیری خمینی در ایران، بنیاد گرایان مذهبی اخوانی که در ایران پناهنده شده بودند، زیر نام جمعیت العلماء فعالیت شان را آغاز نمودند.
یک ماه پس از فعالیت جمعیت العلماء در ایران، به تاریخ سه شنبه 22 حوت 1357 خورشیدی جنگ میان رژیم ترهکی و مردم در ولسوالی پشتون زرغون ولایت هرات شروع شد و دامنه آن روز چهارشنبه 23 حوت به ولسوالی غوریان، کشیده شد، شب همان روز رژیم آخندی ایران از فرصت استفاده نموده و چهار گروه به سرکردگی کمال دزد، گل احمد تیزانی، گل احمد کور و شیر آقا چونگر را مسلح نموده و به هرات فرستاد. این چهار گروه صبح روز پنج شنبه 24 حوت از چهار منطقه شهر هرات بالای شهر حمله نمودند و مردمانی که از اطراف و اکناف شهر و حتی ولسوالی ها به سمت شهر آمده بودند، با ایشان هم نوا گردیده و با بیل و کلنگ به شهر هجوم آوردند، فرقه هرات نیز با مردم همنوا گردیده و علیه نیروهای وابسته به “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” به جنگ پرداختند، رژیم ارتجاعی تاب و مقاومت بیشتری نتوانست بیاورد، شهر هرات از کنترول رژیم خارج گردید و مدت سه روز این شهربه استثنای قوماندانی امنیه، محبس و مسجد جامع بزرگ شهر هرات در کنترول مجاهدین بود، بعد از سه روز رژیم دوباره اوضاع هرات را در کنترول خود در آورد. از آن زمان احزاب جهادی و بخصوص احزاب جهادی شیعه تحت حمایت مستقیم رژیم آخندی ایران قرار گرفتند.
بعد از اشغال سفارت امریکا در ایران و گروگان گرفتن دیپلوماتهای امریکایی روز به روز مناسبات میان امریکا و ایران به تیرهگی گرائید، اما کمک رژیم آخندی به احزاب جهادی در افغانستان کمرنگ نگردید.
زمانی که مناسبات رژیم آخندی ایران با امریکا به تیرهگی گرائید و مناسباتش با دولت چین و سوسیال امپریالیزم “شوروی” بهتر گردید، در این اثنا دولت آخندی ایران از طریق احزاب وابسته به خود روی “شورای اتفاق” به رهبری سید علی بهشتی فشار وارد کرد تا طبق پالیسی ایران حرکت نماید، زمانی که سید علی بهشتی این موضوع را نپذیرفت، دولت ایران با همکاری احزاب جهادی شیعه وابسته به خود و سپاه پاسداران بالای مناطق “شورای اتفاق ” حمله نمود و جنگ داخلی میان احزاب شیعه شعله ور گردید و این جنگ تا زمان فروپاشی رژیم پوشالی ادامه داشت.
همان طوری که امپریالیزم امریکا در زمان امپراتوری سوسیال امپریالیزم “شوروی” بر احزاب ارتجاعی بنیادگرا تکیه نمود، به همان قسم بعد از فروپاشی امپراتوری سوسیال امپریالیزم برای مطیع نمودن کشورهای تحت سلطه به احزاب ارتجاعی بنیادگرا تکیه نمود. گر چه امارت اسلامی را در افغانستان قهراً سرنگون ساخت، اما به احزاب ارتجاعی بنیادگرای جهادی متکی گردید و به همان شکل بعد از تجاوز نظامی و سقوط رژیم صدام و اشغال این کشور، دولت را به مذهبیون بنیادگرای عراق سپرد. برای روی کار آمدن یک دولت مذهبی شیعه در عراق دولت ایران با اشغالگران امریکایی در عراق نیز همکاری نمودند و این همکاری رژیم آخندی ایران با بنیادگرایان به قدرت رسیده در عراق تا کنون ادامه دارد.
اینک به روابط دولت ایران با طالبان میپردازیم:
بعد از سقوط جمهوری اسلامی افغانستان به ریاست برهان الدین ربانی و به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان و جایگزینی امارت اسلامی به جای جمهوری اسلامی افغانستان، رژیم آخندی ایران نه تنها که امارت اسلامی را به رسمیت نشناخت، بلکه با امارت اسلامی افغانستان به مخالفت پرداخت، چنانچه چند مرتبه در جوار مرز بین ایران و افغانستان میان دولت ایران و طالبان تنشها حتی درگیری های مسلحانه ایجاد گردید.
امپریالیزم امریکا توسط متحدانش یعنی پاکستان و عربستان سعودی از طالبان نه تنها حمایت سیاسی نمود، بلکه بطور همه جانبه به کمک مالی طالبان پرداخت. زیرا تائید طالبان از طرف ایالات متحده امریکا بخشی از “بازی بزرگ” امریکا در رقابت با سوسیال امپریالیزم روسیه برای کنترول ذخایر نفت و گاز ترکمنستان از طریق افغانستان بود. امپریالیزم امریکا از یک طرف به این خاطر از طالبان حمایت نمود که طالبان ماهیت ضد ایرانی و ضد شیعه داشتند و کاملاً هواداران امپریالیزم غرب و بخصوص امپریالیزم امریکا بودند. و از سوی دیگر به اساس تحریم ایران از طرف امپریالیزم امریکا تلاش ایالات متحده امریکا این بود که خط لوله نفت گاز ترکمنستان از ایران عبور نکند، بدین جهت امپریالیزم امریکا از سال 1994 الی 1996 میلادی به حمایت بیشتر طالبان پرداخت.
زمانی که امپریالیزم امریکا به این فکر افتاد که برای پیشبرد مقاصد غارتگرانه خود افغانستان را اشغال نماید، به بهانه قراردادن موجودیت لانۀ تروریزم و پایمال شدن حقوق زنان در افغانستان به این کشور تجاوز نمود و آنرا به اشغال خود در آورد.
بعد از اشغال افغانستان رژیم آخندی ایران با اشغالگران امپریالیست در افغانستان همنوا گردیده و در بازسازی مستعمراتی کشور به کمک امپریالیزم امریکا شتافت، و پنجصد میلیون دالر را به بازسازی مستعمراتی تخصیص داد. دولت ایران در زمان اشغال افغانستان به خوبی میدانست که ایالات متحده امریکا تنها هدفش اشغال افغانستان نیست، بلکه هژمونی طلبی امریکا در خاور میانه و آسیای میانه نیز میباشد و ایالات متحده امریکا میخواهد که با استقرار نیروهای نظامی در افغانستان کشورهای منطقه و به خصوص کشورهایی که با افغانستان مرز مشترک دارند در محاصره خود داشته باشد. یا به عبارت دیگر اشغال افغانستان در حقیقت به منزله زنجیری بود که محاصره روسیه، چین و ایران را در برداشت. بناءً دولت ایران برای به عقب راندن طرح تجاوزکاران امپریالیزم امریکا در ایران به همکاری با اشغالگران امریکایی پرداخت. زمانی که روسیه امپریالیستی در مقابل امپریالیزم تجاوزگر در سوریه ایستاد، ایران فوراً به کمک سوریه شتافت و در پهلوی امپریالیزم اشغالگر روسیه ایستاد، از آن زمان به بعد روابطش را با طالبان عمیقتر ساخت و به طور پنهانی به کمکهای مالی و نظامی شان مبادرت ورزید. دولت آخندی ایران بطور مخفی چندین کنفرانس در ایران با طالبان تشکیل داد و از طالبان خواست تا در جنگ سوریه علیه امریکاییها شرکت نمایند، ایران به طالبان وعدده سپرد که از لحاظ مالی و نظامی ایشان را کمک نماید و راه را برای فرستادن نیروهای طالبان در سوریه فراهم میسازند. بعد از امضای “توافقنامه صلح” میان امریکاییها و طالبان در دوحه، دولت ایران مانند امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین در تهران کنفرانسی بطور علنی با تعدادی از هیأت مذاکره کننده طالبان در دوحه دایر نمود و افغانستان را یک کشور اشغال شده و از امریکاییها بنام اشغالگر یاد نمود و خواهان خروج اشغالگران تحت رهبری امریکا از افغانستان گردید.
بدین ترتیب ایران علناً حمایت خود را از طالبان اعلان نمود. بعد از این کنفرانس نجفی زاده رئیس تلویزیون طلوع در مصاحبهای که با ظریف وزیر خارجه ایران داشت از وی پرسید که آیا شما طالبان را به عنوان یک گروه تروریستی میشناسید؟ وزیر خارجه ایران با زیرکی این طور پاسخ داد: « چون طالبان در لیست سیاه سازمان ملل شامل است، لذا در لیست سیاه جمهوری اسلامی ایران نیز شامل میباشد.»
نجفی زاده از وی پرسید اگر طالبان در لیست سیاه جمهوری اسلامی ایران قرار دارد پس چرا شما با آنها رابطه خود را تامین نمودید؟
ظریف در پاسخ گفت: ایران و افغانستان با هم مرز طولانی دارد که در اکثریت این مناطق طالبان حکم روایی میکنند. منافع ملی ایران ما را ناگزیر میسازد تا با طالبان رابطه خود را تامین نمائیم.
در این مصاحبه وزیر خارجه ایران در حقیقت حمایت خود را از طالبان اعلان نمود. با همین دلیل بود که دولت ایران در زمان پیش روی طالبان، برای سقوط ولایات غربی افغانستان طالبان را همکاری نمود. با فروپاشی شگفت انگیز رژیم دستنشانده اشرف غنی و سپردن دوباره قدرت به طالبان توسط امپریالیزم اشغالگر امریکا، دولت ایران روابط دیپلوماتیک خود را با طالبان حفظ نمود و سفارتش را در افغانستان مسدود نکرد. همکاری ایران با طالبان از این جهت است که ایران از طرف افغانستان عمیقاً نگران است.
اولین نگرانی ایران از داعش است. زیرا ایران در عراق و سوریه علیه داعش جنگیده است. ایران این مسئله را به خوبی درک میکند که خرابی مناسبات میان ایران و طالبان، زمینۀ مساعدی را به امریکاییها فراهم میسازد تا مرزهای ایران را توسط داعش ناآرام بسازد و درد سر بیشتری برایش خلق نماید.
دومین نگرانی ایران از جندالله ایران به رهبری محمد ظاهر بلوچ (جانشین عبدالمالک ریگی) است. زیرا گروه جندالله ایران در سرحدات ولایت نیمروز فعالیت دارند و مسلحانه علیه دولت ایران میجنگند و روابط دوستانۀ با طالبان دارند. حتی در دوران مذاکرات دوحه، امریکاییها از طالبان خواستند تا به گروه جندالله ایران در سرحدات افغانستان مزاحمت ایجاد نکنند و طالبان این مسئله را پذیرفتند. همین روابط حسنه طالبان با گروه جندالله ایران بود که آنها طالبان را در سقوط ولایت نیمروز و فراه همکاری نمودند. طالبان تا کنون این مناسبات را با گروه جندالله حفظ نموده اند.
دولت ایران برای اینکه بتواند طالبان را راضی نگه دارد، یک هیأت به رهبری نماینده ویژه رئیس جمهور ایران به افغانستان فرستاد. بعد از دید و بازدید هیأت مذاکره کننده دولت ایران با طالبان، بیش از چهار کمیته مشترک همکاری در بخشهای اقتصاد، کشاورزی، راه آهن و تجارت و سرمایه گذاری میان ایران و افغانستان به تاریخ 20 نوامبر 2021، ایجاد گردید.
دولت ایران خواهان آنست که از طریق این کمیتهها مشکلات بازرگانی بین ایران و افغانستان را حل نموده و نه تنها به توسعه این روابط بپردازد، بلکه در بخش پروژههای توسعهیی نیز سرمایه گذاری نماید و به این طریق ازیک سو سود بیشتری بدست آورد و از سوی دیگر مناسباتش را با امارت اسلامی افغانستان دوستانه نگه دارد، تا از دردسر جندالله ایران و داعش در امان بماند.
کمیتههای کاری میان ایران و امارت اسلامی افغانستان در بخش های سرمایه گذاری، بازرگانی، بانکداری، معادن، گمرکات و فرهنگی کارشان را آغاز نموده اند. مهمتر از همه که در بخش راه آهن کمیته سه جانبه میان ایران ـ افغانستان و چین به منظور تمویل خط آهن از خواف ـ هرات الی مزار، واخان و کاشغر ایجاد گردیده است. در صورت اکمال این خط آهن در کارهای بازرگانی و صادرات و وارادت میان افغانستان ـ ایران و چین سهولت بیشتر صدور کالاهای چینی به افغانستان و ایران ایجاد خواهد گشت.
دولت ایران این مسئله را نیز درک نموده که با بیرون نمودن قوای نظامی اشغالگران از افغانستان، “توافقنامه امنیتی” میان اشغالگران امریکایی و رژیم دستنشانده شان هنوز پا برجاست و از سوی دیگر حضور داعش در افغانستان بهانه خوبی برای حضور نظامی دوباره امریکاییها به بهانه مبارزه علیه داعش مانند عراق، در افغانستان است. سپردن قدرت دوباره به طالبان با حضور چندین هزار نیروی نظامی اشغالگران امپریالیست در افغانستان از یک سو، و از سوی دیگر تلاش امریکاییها و ایدئولوگهای شان برای نشان دادن اینکه ” دست آوردهای بیست سالۀ” اشغالگران در حال از بین رفتن است، بیانگر برگشت دوباره امریکا به افغانستان از لحاظ استخبارتی است و در صورت ضرورت برگشت نظامی نیز غیر ممکن نخواهد بود. این موضوع به نگرانی بیشتر ایران مانند کشورهای دیگر منطقه افزوده است. تمامی کشورهای منطقه بشمول ایران این نگرانی را دارند که امریکاییها با روپوش قرار دادن طالبان و همکاری با داعش و دیگر گروههای بنیادگرای اسلامی خارجی اوضاع منطقه را نا آرام ساخته و از این طریق راه را برای ترورهای سازمان یافته و هدفمند به کشورهای منطقه باز می کند.
در شرایط امروزی امپریالیزم امریکا برای تغییر رژیمهای که مورد دلخواهش نیست، از شمال افریقا و خاورمیانه گرفته تا آسیای میانه و آسیای جنوبی، از بنیادگرایان مذهبی استفاده نموده و به حمایت شان میپردازد. تمامی جنگها که برای تغییر این رژیمها صورت گرفته توسط این باندهای بنیادگرا به حمایت امپریالیزم امریکا سازماندهی گردیده است. هزینۀ این جنگها به مراتب کمتر از هزینه حضور مستقیم نظامی امریکا در کشورهای اشغالی است. لذا امپریالیزم امریکا در شرایط کنونی در تلاش است تا از این طریق وارد جنگ گردد و کشورهای تحت سلطه غیر مطیع را مطیع خود سازد.
کشورهای منطقه بشمول ایران از این ترفندهای امپریالیزم امریکا به خوبی آگاه اند، بناءً تلاش میورزند تا مناسبات شان را با طالبان حسنه ساخته و در جهت “انکشاف و بازسازی” افغانستان به امارت اسلامی کمک نمایند. در چنین حالتی نه تنها یک امپریالیزم، بلکه تمامی امپریالیستها بشمول کشورهای منطقه (ایران و پاکستان) از افغانستان بهره کشی خواهند نمود، اما نقش اساسی را در این بهره کشی باز هم ایالات متحده امریکا به عنوان یک اشغالگر بازی خواهد نمود.
به هر صورت چه امپریالیزم اشغالگر امریکا و چه تمامی کشورهای امپریالیستی بشمول کشورهای تحت سلطه منطقه به کمک طالبان بشتابند، افغانستان در گودال نا امنی، فقر و فلاکت دست و پنجه نرم خواهد نمود و فقط یک تابلوی مرگ و نابودی از افغانستان را به نمایش خواهند گذاشت.