شعله جاوید

قسـمت دوم

اطلاعیه خانه ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺗﺎﺯﻩ

نه تنها با ذهنی‌گرائی و سکتاریزم،

بلکه

با فرکسیونیزم و انحلال طلبی

نیز باید مبارزه نمود

سایت فاقد اعتبار شعله جاوید ( www.sholajawid.org   )  بعد از دو سالی که از درگذشت رفیق ضیاء می گذرد، شماره به اصطلاح (۲۷) شعله جاوید را منتشر نموده است. در حالی که شماره بیست و هفتم شعله جاوید دور چهارم بعنوان شماره ویژه به ماه سنبله ۱۳۹۹ (سپتامبر ۲۰۲۰) از طرف حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان منتشر گردیده بود و تا شماره بیست و نهم ادامه یافت. بعد از سومین کنگره سراسری حزب، دور پنجم شعله جاوید تا شماره نهم انتشار یافته است. انتشار شماره (۲۷) دو سال بعد از درگذشت رفیق ضیاء توطئه دیگری علیه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان است. می‌خواهیم طی چند قسمت انحرافات عمیق ایدئولوژیک ـ سیاسی، فلسفی و رویزیونیزم عریان مقاله نویسان شماره (۲۷) به اصطلاح شعله جاوید را مشخص نمائیم و نشان دهیم که قلم بدستان چقدر از اصول اساسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی فاصله گرفته و در مسیر رفرمیزم گام بر می دارند.
هیات تحریر شعله جاوید
سنبله ۱۴۰۱ خورشیدی ( سپتامبر ۲۰۲۲ میلادی  ‎)
https://www.cmpa.io

قسمت دوم

مخدوش نمودن چهره رفیق ضیاء:

همان طوری‌که قبلاً نشان دادیم که انحلال طلبان با جملات قصار و تحریف شده می خواهند که چهره رفیق ضیاء را مخدوش نمایند و او را تا سطح تسلیم‌طلبی تنزیل دهند، و انتقام اخراج شان را از عضویت کمیته مرکزی و عضویت حزب از وی بگیرند، باز هم با استناد به اسنادشان نشان خواهیم داد که آن‌ها از این کار دست‌بردار نیستند. انحلال طلبان ” زندگی نامه مختصر رفیق ضیاء” را این طور شروع می‌کنند:

« زمانی که رفیق ضیاء متوجه شد که “ساما” با رژیم وابسته به سوسیال امپریالیست‌ها پروتوکل صلح امضاء نموده و عملاً تسلیم رژیم شده ، جنگ با اشغال‌گران سوسیال امپریالیست و دولت دست‌نشانده را کنار گذاشته است به این نتیجه رسید که فعالیت از طریق “ساما” به بیراهه می‌ رود؛ او می دانست که تضاد عمده تضاد بین خلق افغانستان با اشغال‌گران سوسیال ـ امپریالیست و دولت دست نشانده آنست.» (شماره ۲۷ شعله جاوید فاقد اعتبار)

نویسنده “زندگی نامه مختصر رفیق ضیاء” از یک طرف به اصول نویسندگی آشنایی ندارد، اگر می‌داشت این چنین جملات بی مفهوم را سرهم‌بندی نمی‌کرد. وقتی گفته می‌شود که رفیق ضیاء « به این نتیجه رسید که فعالیت از طریق “ساما” به بیراهه می‌رود؛ او می‌دانست که تضاد عمده…..»  این جمله کاملاً بی مفهوم است. باید بعد از «بیراهه» جمله تکمیل می‌گردید که خواننده مفهوم جمله را درک می‌کرد و می‌دانست که هدف نویسنده چیست. اصلاً بحث تضاد هیچ ربطی به جمله قبلی ندارد. نویسنده با این جمله بندی تلاش نموده تا چهره رفیق ضیاء را مخدوش نماید. از یک طرف می‌خواهد که مبارزات رفیق ضیاء در درون ساما را فقط مربوط  به تسلیم طلبی ملی ‌کند و از مبارزات رفیق ضیاء علیه تسلیم طلبی طبقاتی “ساما” و هم چنین مبارزات رفیق ضیاء علیه تیوری رویزیونیستی سه جهانی در درون “ساما چیزی ‌نگوید و از طرف دیگر می‌خواهد بگوید که رفیق ضیاء در درون “ساما ” فقط تضاد عمده را بدرستی تشخیص داده بود و از دیگر تضادها اطلاعی نداشت.

رفیق ضیاء در درون “ساما ” نه تنها علیه تسلیم طلبی ملی، بل‌که علیه تسلیم طلبی طبقاتی  نیز مبارزه نمود. او رابطه میان تسلیم طلبی طبقاتی و تسلیم طلبی ملی را به خوبی درک نموده بود.  او منشاء تسلیم طلبی ملی “ساما ” را در تسلیم طلبی طبقاتی “ساما” قلمداد می‌کند. به این صحبت رفیق ضیاء توجه نمائید:

« انحرافات ایدیولوژیک که در واقع بیان کنندۀ تسلیم طلبی طبقاتی است، قاطعیت سیاسی سازمان را از بین برده و استحکام تشکیلاتی آن را به فراموشی می سپارد و در نتیجه زمینه را برای ضربه پذیری تشکیلاتی و گرایشات تسلیم طلبانۀ ملی در اشکال گوناگون آن مساعد میسازد.» (اسناد تاریخی یک ـ صفحه ۱۵ ـ قطعنامه اولین کنفرانس فعالین بخش غرجستان ـ بهار سال ۱۳۶۱ خورشیدی)

در این بحث موضع قاطع رفیق ضیاء علیه تسلیم طلبی طبقاتی “ساما” مشخص است، اما انحلال طلبان برای مخدوش نمودن چهره رفیق ضیاء نخواستند که از مبارزات رفیق ضیاء علیه تسلیم طلبی طبقاتی در درون ” ساما” چیزی بگویند و عمداً از کنار آن گذشته اند. انحلال طلبان می‌خواهند که به خواننده این مطلب را دیکته کنند که رفیق ضیاء با تسلیم طلبی طبقاتی “ساما” مشکلی نداشته و با آن هم نظر بوده است!! خواننده به خوبی به نیات شوم نویسنده پی خواهد برد.

 انحلال طلبان در مورد شناخت رفیق ضیاء از تضادها می‌گویند که «او می‌دانست که تضاد عمده بین خلق افغانستان با اشغال‌گران سوسیال ـ امپریالیست و دولت دست‌نشانده آنست.»

ما می‌گوئیم، بسیار خوب، این درست است که رفیق ضیاء تضاد عمده را مشخص کرد، اما در مورد سایر تضادها چه موضعی داشت؟ درک رفیق ضیاء از تضاد عمده و تفکیک آن از تضاد اساسی در کجاست؟ در این جا تلاش صورت نگرفته که در مورد سایر تضادها، موضع رفیق ضیاء مشخص گردد، بل‌که تلاش صورت گرفته تا با کلی گوئی و آن هم بی مفهوم چهره رفیق ضیاء را طور دیگری جلوه‌گر سازد. کلی گوئی و وارونه سازی دردی را درمان نمی‌کند، بل‌که راه را برای موضع‌گیری‌های رفرمیستی و اپورتونیستی هموار می‌سازد. این طریق استدلال روشی است که اپورتونیست‌ها، رفرمیست‌ها و رویزیونیست‌ها محکم به آن چسپیده اند. همین روش است که شعار جنگ خلق از سر لوحه شعله فاقد اعتبار حذف گردیده و با جای‌گزین نمودن نقل و قول دست‌کاری شدۀ مائوتسه‌دون  روش رویزیونیستی خود را به نمایش گذاشته است. یا به عبارت دیگر حذف شعار جنگ خلق و جا به جا نمودن نقل و قول دست‌کاری شده مائوتسه‌دون به جایش به این معناست که انحلال طلبان در مسیر رفرمیستی در حرکت اند و بالاخره به جای مائوئیزم، لیبرالیزم میان پوسیده بورژوازی را جای‌گزین خواهند نمود.

سربرگ شماره (۲۷) شعله جاوید فاقد اعتبار و جابجا نمودن نقل و قول دست کاری شده مائوتسه دون به جای شعار جنگ خلق

رفیق ضیاء در درون ” ساما ” و مبارزه علیه تسلیم طلبی (تسلیم طلبی طبقاتی و تسلیم طلبی ملی) نه تنها به درک تضاد عمده نایل آمده بود، بل‌که تفاوت میان تضاد اساسی و تضاد عمده و هم چنین تفاوت میان تضاد عمده و غیر عمده و جهت عمدۀ و غیر عمدۀ تضادها را به خوبی درک نموده بود.

زمانی که در دومین پولینوم اولین دور کمیته مرکزی “ساما” این مطلب به تصویب رسید که « تضاد بین ملت افغانستان و امپریالیزم تجاوز کار روس را جهت عمده » تشکیل می‌دهد، رفیق ضیاء این بحث را منشاء تسلیمی “ساما ” به اشغال‌گران سوسیال امپریالیست و رژیم دست‌نشانده ارزیابی نمود. به این بحث رفیق ضیاء توجه نمائید:

« در پروگراف يازدهم مي‌خوانيم: ‌«پولينوم با تحليل واقعيت هاي موجود جامعه و مجموع موقعيت افغانستان در صحنه بين المللي تضاد بين ملت افغانستان و امپرياليزم تجاوز كار روس را جهت عمده تشخيص مي دهد و معتقد است كه ….. »

از نظر قطعنامه تضاد بين ملت افغانستان و امپرياليزم تجاوزكار روس جهت عمده تضاد را مي سازد و لذا جهت غيرعمده تضاد را بايد تضاد بين خلق افغانستان و فئوداليزم بسازد. مي‌بينيم كه براي قطعنامه مفاهيم “تضاد عمده” و”‌جهت عمده تضاد” مغشوش بوده و روشن نمی باشد.

در يك پديدۀ بغرنج و پيچيده تضادهاي بي‌شماري مي‌توانند موجود باشند كه از ميان آن‌ها يكي از ايشان تضاد عمده همان پديده را مي‌سازد. مثلا در جامعه فعلي افغانستان تضادهاي فراواني وجود دارند و در شرايط فعلي دو تضاد اساسي وجود دارد: يكي تضاد خلق افغانستان با امپرياليزم (و بصورت برجسته و عمده با سوسيال امپرياليزم) و ديگري تضاد خلق افغانستان با فئوداليزم. ولي تضاد بين خلق افغانستان و سوسيال امپرياليزم شوروي تضاد عمده مرحله فعلي جامعه ما را مي‌سازد. اين تضاد كه يك جهت آن را سوسيال امپرياليزم شوروي مي‌سازد و جهت ديگرآن‌را خلق افغانستان فعلاً تضاد عمدۀ جامعه ما است ولي درين تضاد مشخص جهت عمده را سوسيال امپرياليزم شوروي مي‌سازد و جهت غير عمده را خلق افغانستان.

“جهت عمده” ‌و “تضاد عمده” را با هم خلط كردند كه سرانجام به خلط تضاد عمده و غيرعمده رسيدند و رفتند پاي امضاي پروتوكول با دولت پوشالي….» (اسناد تاریخی شماره یک ـ صفحه ۱۰۷ ـ ۳ ـ بررسی قطعنامۀ دومین پولینوم اولین دورۀ کمیته مرکزی “ساما” )

ما بطور واضح و روشن می‌بینیم که رفیق ضیاء نه تنها « می دانست که تضاد عمده تضاد بین خلق افغانستان با اشغال‌گران سوسیال ـ امپریالیست و دولت دست نشانده آنست.»، بل‌که به خوبی تضاد عمده و غیر عمده و جهت عمده و جهت غیر عمدۀ تضادها را از یک دیگر تفکیک نموده بود.

وقتی رفیق ضیاء می‌گوید که « در يك پديدۀ بغرنج و پيچيده تضاد هاي بي‌شماري مي‌توانند موجود باشند كه از ميان آن‌ها يكي از ايشان تضاد عمده همان پديده را مي‌سازد. مثلا در جامعه فعلي افغانستان تضاد هاي فراواني وجود دارند و در شرايط فعلي دو تضاد اساسي وجود دارد: يكي تضاد خلق افغانستان با امپرياليزم (و بصورت برجسته وعمده با سوسيال امپرياليزم) و ديگري تضاد خلق افغانستان با فئوداليزم.» (تاکید از ماست)

این موضع رفیق ضیاء در مورد تضادها به این معناست که تضادهای عمده و غیر عمده در هر شرایط می‌توانند جای شان را تعویض نمایند. یعنی تضادی که در یک مرحلۀ معین عمده است در شرایط دیگر می‌تواند غیر عمده باشد. در این جا باید به یک نکته اشاره نموده و آن این‌که در یک جامعه هم‌زمان نمی‌تواند دو تضاد اساسی وجود داشته باشد، بل‌که تضاد اساسی یگانه است که دارای دو  تبارز بزرگ می‌باشد که در هر شرایط مشخص یکی از این تبارزات عمده و دیگری غیر عمده است. در شرایطی که کشور اشغال نیست تضاد میان خلق افغانستان با فیودالیزم و امپریالیزم تضاد اساسی جامعه را تشکیل می‌دهد که تضاد با فیودالیزم تضاد عمده و تضاد با امپریالیزم تضاد غیر عمده را تشکیل می‌دهد، و زمانی که کشور از طرف امپریالیزم مورد تهاجم قرار گرفت و اشغال شد جای تضاد عمده و غیر عمده تعویض می‌گردد. رفیق ضیاء این دو تبارز را به خوبی تشریح نموده است.

فراموش نمودن تضاد غیر عمده و عدم مبارزه علیه این تضاد در تابعیت از تضاد عمده غیر علمی و غیر دیالکتیکی بوده و به معنای تسلیم طلبی طبقاتی است. وقتی به بحث انحلال گران در مورد رفیق ضیاء توجه نمائید، متوجه خواهید شد که چقدر ظریفانه خواستند تا از رفیق ضیاء یک چهرۀ تسلیم طلبانۀ بسازند. یا به عبارت دیگر هر گاه به بحث انحلال‌طلبان متوجه شوید خیلی ظریفانه خواستند که به خواننده این را دیکته نمایند که رفیق ضیاء غیر از تضاد عمده به هیچ یک از تضادهای آشنایی و یا اعتنایی نداشت.

این طریق بحث و استدلال نمودن خصیصه ذاتی اپورتونیست‌ها، رویزیونیست‌ها و رفرمیست‌هاست و برای مائوئیست‌ها هیچ ارزشی نداشته و فاقد اعتبار است.

هر گاه رفیق ضیاء غیر از تضاد عمده به دیگر تضادها آشنایی و یا اعتنایی نداشت، در آن صورت هیچ اختلافی میان رفیق ضیاء و “ساما”یی‌ها بروز نمی‌کرد. زیرا ” ساما “یی‌ها و به خصوص قیوم رهبری به خوبی توانسته بودند که تضاد عمده جامعه افغانستان را تشخیص نمایند. فقط مشکل آ‌ن‌ها این بود که تفاوت میان تضاد عمده و تضاد غیرعمده را درک نکرده بودند و این تضادها را باهم خلط ‌نمودند. منشأ تسلیم طلبیشان نیز از همین جا ناشی گردیده است. چیزی که تا کنون “ساما”یی‌ها از آن رنج می‌برند و نتوانسته اند که خود را از دام تسلیم طلبی برهانند، خلط نمودن همین تضادهاست.

انحلال طلبان باید بدانند که هر گونه وارونه جلوه دادن نقش رفیق ضیاء در مورد تضادها، در عین حال معنایش تقویت نفوذ ایده‌های بورژوا رفرمیستی در ذهنیت کارگران و نسل جوان کشور است.

به بحث دیگر انحلال‌طلبان توجه کنید:

«ثانیاً رفیق ضیاء با وجودی که عضو ساما بود، به مسایل طور دیگری می‌دید: در عصر امپریالیزم بورژوازی ملی کشورهای تحت سلطه امپریالیزم به هیچ عنوان نمی‌ تواند جنگ توده‌ای را رهبری کند. این حقیقت مسلم از خصلت متغیر و نا پایدار بورژوازی ملی منشاء می‌گیرد.

عناصر دموکرات و ملی که از نظر مبدا و منشاء طبقاتی به بورژوازی ملی و خرده بورژوازی تعلق دارد [دارند]، از ادبیات انقلابی مارکسیستی و واژگان پیشرو و مترقی کار می گیرد. [می‌گیرند] اینست خصلت متضاد بورژوازی ملی در سیاست. معذالک؛ این عناصر ترجیح می‌دهند به امپریالیزم تسلیم شوند نه به فئودالیزم. تسلیمی ساما به سوسیال ـ امپریالیزم شوروی را نیز از این زاویه باید دید.» (شماره 27 شعله جاوید فاقد اعتبار ـ صفحه 6)

نویسنده مقاله از یک طرف تا حال درک نکرده که هرگاه جمله با جمع شروع شود باید با جمع ختم ‌گردد. خواننده هر گاه مقالات شماره 27 شعله فاقد اعتبار را دقیق مطالعه نماید، متوجه خواهد ‌شد که اکثریت جملات جمع به مفرد و بسیاری از جملات مفرد به جمع ختم گردیده است. و از طرف دیگر مقاله نویس، مفاهیم خرده بورژوازی و بورژوازی ملی را با هم خلط نموده است، در حالی که خصلت‌های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی کاملاً از یک دیگر متفاوت است.  و بدتر از همه که منشأ طبقاتی عناصر دموکرات و ملی را منشأ طبقاتی بورژوازی ملی بیان می‌کند. در حالی که روشن‌فکر در مجموع دارای خصوصیات خرده بورژوازی است، نه دارای خصوصیات بورژوازی ملی. اینک به اصل مطلب می‌پردازیم و به تشریح این مطالب با استناد به مائوتسه دون خواهیم پرداخت.

این درست است که رفیق ضیاء درک نموده بود که بورژوازی در کشورهای تحت سلطه نمی‌تو‌اند جنگ توده‌ای را رهبری کند. زیرا رفیق ضیاء در درون “ساما” به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم ( در آن زمان اندیشه مائوتسه دون ) آشنایی پیدا نموده بود. او این را خوب می‌دانست که بورژوازی «از ناجی ملل در عصر مبارزه با فیودالیزم به بزرگ‌ترین ستم‌گر ملت‌ها در عصر امپریالیزم مبدل گشته است.» لنین

لنین در مقالۀ ” اروپای عقب مانده و آسیای پیشرو” که در سال 1913 میلادی به رشته تحریر در آورده، به صراحت بیان نموده که:

«در اروپای متمدن و پیشرو، با تکنیک پیشرو و درخشانش، با فرهنگ غنی و همه جانبه و مشروطیتش آن لحظه تاریخی فرا رسیده که در آن بورژوازی فرمانروا، از خوف پرولتاریا که به طور روز افزونی در حال رشد و استحکام است، از کلیه نظامات عقب مانده، زوال یابنده و قرون وسطایی پشتیبانی می‌نماید. …. در اروپای ” پیشرو ” تنها طبقه پشرو پرولتاریا است …. تمام اروپای فرمان‌روا، تمام بورژوازی اروپا با تمام نیروهای ارتجاع و قرون وسطایی در چین متحد است. در عوض تمام آسیای جوان، یعنی صدها میلیون زحمت‌کش در آسیا، در وجود پرولتاریای کلیه کشورهای متمدن، متحد مطمئنی دارند. هیچ نیرویی در جهان قادر به جلوگیری از پیروزی این پرولتاریا که هم ملت اروپا و هم ملت های آسیا را آزاد خواهند کرد، نخواهند بود» (مجموع آثار لنین ـ جلد دوم ـ صفحه 994 ـ 995 ـ ترجمه محمد پور هرمزان)  

این بحث لنین  مشخص کننده آنست که بورژوازی دیگر در کشورهای اروپایی توان رهبری انقلاب علیه فیودالیزم را ندارد. مائوتسه دون این بحث لنین را با صراحت بیش‌تری بیان داشت و گفت که بورژوازی کشورهای آسیایی نیز فاسد گردیده، دیگر نمی‌تواند انقلاب ملی دموکراتیک را رهبری کند. این وظیفه فقط بدوش پرولتاریای انقلابی و حزب پیش‌آهنگش گذاشته شده است. اما چیزی که قابل بحث این است که نویسنده مقاله از ناتوانی بورژوازی در انقلاب یاد می‌کند، اما این مطلب که این وظیفه بدوش چه نیروی گذاشته شده است چیزی نمی‌گوید و بدتر از همه که نویسنده فقط از عصر امپریالیزم نام برده است، نه عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری.

در ادبیات مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی هیچ‌گاه از عصر امپریالیزم به تنهایی نام برده نمی‌شود، به خصوص از زمانی که مائوتسه دون به صراحت اعلام نمود که اکنون بورژوازی در کشورهای آسیایی نیز فاسد گردیده و دیگر علیه فیودالیزم نمی‌جنگد، بل‌که با وی معامله می‌کند و رهبری انقلاب بدوش پرولتاریایی انقلابی و حزب پیش‌آهنگش گذاشته شده است. این بحث مائوتسه دون به این معناست که با فاسد شدن بورژوازی در آسیا، انقلابات در آسیا هم از دوش بورژوازی برداشته شده و به دوش پرولتاریا گذاشته شده است. بناءً در عصر امپریالیزم هیچ انقلابی بدون رهبری پرولتاریا به پیروزی نمی‌رسد. بیان این مطلب را فقط در جمله قصار عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری می‌توان به درستی تشریح نمود.

بحث عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری به این معنا است که در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری، فقط مبارزات، مقاومت ها و انقلابات تحت رهبری پرولتاریا می تواند ستم ملی امپریالیستی را ریشه کن نماید و آزادی ملی را برای ملل تحت ستم به ارمغان آورد. بر همین مبنا است که ادعا می نمائیم که مبارزات آزادیبخش ملی خلق ها و ملل تحت ستم در زیر رهبری پرولتاریا دیگر به بخشی از انقلاب جهانی پرولتری تبدیل شده است. یا به عبارت دیگر در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری فقط آن مبارزه ملی و مقاومت علیه امپریالیزم واقعاً آزادی‌بخش است و قادر است ستم امپریالیستی را کاملاً سرنگون کند که تحت رهبری پرولتاریا و به مثابه بخشی از انقلاب جهانی پرولتری پیش برده شود.

یادآوری عصر، بنام عصر امپریالیزم و حذف انقلابات پرولتری از ادامه آن در حقیقت رویزیونیزم است. چشم پوشی از انقلابات پرولتری در عصر امپریالیزم به این معنا است که هر نوع مبارزه و مقاومت و به اصطلاح انقلابات دیگر نیز می تواند سلطه امپریالیزم را سر نگون نموده و استقلال و آزادی ملی را برای ملل تحت ستم فراهم سازد!!

ما با صراحت اعلان می کنیم که هیچ نوع مبارزه و مقاومت ولو مبارزه و مقاومت دموکراتیک که تحت رهبری پرولتاریا قرار نداشته باشد نمی تواند به فرجام موفقیت آمیز حقیقی و کامل در سرنگونی سلطه امپریالیستی و تامین استقلال و آزادی ملی برسد. 

 در این شرایط هر گاه از عصر امپریالیزم نام ببریم و انقلابات پرولتری را از ادامه آن حذف کنیم به این معناست که هنوز به رهبری بورژوازی در انقلاب علیه فیودالیزم معتقد هستیم. فراموش نمودن انقلاب پرولتری در عصر امپریالیزم در حقیقت به معنای فراموش نمودن رهبری پرولتاریا در مبارزات ملی و آزادیبخش خلق ها و ملل تحت ستم به مثابه بخشی از انقلاب جهانی پرولتری است. همین فراموشی است که راه را بسوی رفرمیزم و رویزیونیزم باز می‌نماید.

به پروگراف دیگر بحث انحلال‌طلبان توجه کنید:

« عناصر دموکرات و ملی که از نظر مبدا و منشاء طبقاتی به بورژوازی ملی و خرده بورژوازی تعلق دارد [دارند]، از ادبیات انقلابی مارکسیستی و واژگان پیشرو و مترقی کار می گیرد. [می‌گیرند] اینست خصلت متضاد بورژوازی ملی در سیاست. معذالک؛ این عناصر ترجیح می‌دهند به امپریالیزم تسلیم شوند نه به فئودالیزم. تسلیمی ساما به سوسیال ـ امپریالیزم شوروی را نیز از این زاویه باید دید.»

آیا واقعاً خصلت متضاد بورژوازی در تسلیمی به امپریالیزم و به کار گیری «واژگان پیشرو و مترقی » است؟!! واقعاً کشف محیرالعقولی است که انحلال طلبان از خصلت متضاد بورژوازی ملی ارائه نموده اند!! باید به ایشان این کشف را تبریک گفت.

این بحث مشخص کننده آن است که انحلال طلبان اصلاً بویی از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم نبرده اند و یا این که اصلاً اعتنایی به این فلسفه ندارند و عمداً می خواهند سر درگمی فلسفی ایجاد نمایند.

خصلت دوگانه بورژوازی ملی در این است که از یک طرف زیر فشار امپریالیزم و فیودالیزم قرار دارد و از طرف دیگر چون از لحاظ اقتصادی روابط خود را با امپریالیزم و فیودالیزم قطع نکرده از انقلاب می‌ترسد، همین مسأله اساسی است که بورژوازی ملی گاهی در صف انقلاب و گاهی در صف ضد انقلاب می‌ایستد. این مطلب را بهتر است از مائوتسه دون بشنویم:

«بورژوازی ملی از یک طرف زیر فشار امپریالیزم و فیودالیزم قرار می‌گیرد، در زنجیرهای فیودالیزم گرفتار است و به همین سبب با امپریالیزم و فیودالیزم در تضاد است. از این نظر این طبقه یکی از نیروهای انقلاب است… ولی از طرف دیگر بورژوازی ملی در نتیجه ضعف اقتصادی  و سیاسی خود و هم چنین به علت این‌که روابط اقتصادی خود را با امپریالیزم و فیودالیزم کاملاً قطع نکرده است جرأت آن‌را ندارد که تا پایان علیه امپریالیزم و فیودالیزم مبارزه کند. این وضع به خصوص در موقعی که نیروهای انقلابی خلق مقتدر می‌شود، کاملاً آشکار خواهد شد.

این خصوصیت دوگانه بورژوازی ملی موجب آن می‌شود که این طبقه در دوره‌های معینی و تا درجه معینی بتواند در انقلاب علیه امپریالیزم و حکومت‌های بوروکراتیک ـ میلیتاریستی شرکت کند و یکی از نیروهای انقلاب شود. ولی در دوره های دیگر این خطر وجود دارد که بورژوازی ملی از بورژوازی بزرگ کمپرادور پیروی نموده و خدمت‌گذار ضد انقلاب گردد.» (مائوتسه دون ـ آثار منتخب جلد دوم ـ نیروهای محرکه انقلاب ) 

در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری، بورژوازی در کشورهای نیمه مستعمره- نیمه فیودالی یا مستعمره- نیمه فیودالی عمدتاً استقلالیت خویش را از دست داده و به مثابۀ بورژوازی کمپرادور بیروکرات و در پیوند تنگاتنگ با فیودالیزم در وابستگی کامل به امپریالیزم قرار گرفته است. بورژوازی ملی در این کشورها از یک طرف زیر فشار امپریالیزم و فیودالیزم قرار دارد و از سوی دیگر از انقلاب می‌ترسد. همین خصلت دوگانه بورژوازی ملی او را در حالت نوسان قرار داده است. زمانی که نیروهای انقلابی مقتدر اند و  مقاومت ضد امپریالیستی به اوج خود رسیده، منافعش را در مقاومت ضد امپریالیزم می‌بیند و به طرف آن جلب می‌شود. همین خصوصیت بورژوازی ملی است که زمینه ساز وحدت سیاسی نیروهای انقلابی و طبقه کارگر را در جبهه متحد ملی امکان پذیر ساخته است. زمانی که انقلاب به شکست مواجه شود و یا مقاومت ضد امپریالیستی تضعیف گردد، بورژوازی ملی در جبهه ارتجاع علیه نیروهای انقلابی می‌ایستد. اما خرده بورژوازی قشر وسیع اجتماعی را تشکیل می‌دهند که زیر فشار امپریالیزم، بورژوازی کمپرادور و فیودالیزم قرار دارند، و موقعیت شان شبیه موقعیت دهقان میان حال است. خرده بورژوازی از جمله نیروهای محرک انقلاب و متحد مطمئن پرولتاریا محسوب می‌گردد.

« بخش‌های مختلف خرده بورژوازی غیر از دهقانان شامل عده وسیع روشن‌فکران، کسبه کاران، پیشه وران و افراد شغل آزاد هستند. موقعیت تمام این بخش شبیه موقعیت دهقانان میانه حال است؛ این‌ها همه مورد ظلم و ستم امپریالیزم، فیودالیزم و بورژوازی بزرگ قرار می‌گیرند، ورشکستگی بین آن‌ها روز به روز بیش‌تر توسعه می‌یابد و آن‌ها را از پای در می‌آورد.

از این رو این بخش‌های مختلف خرده بورژوازی یکی از نیروهای محرکه انقلاب را تشکیل می‌دهد و متحدین مطمئن پرولتاریا هستند. آ‌ن‌ها تحت رهبری پرولتاریامی‌توانند به آزادی نایل آیند.» (مائوتسه دون ـ آثار منتخب جلد دوم ـ نیروهای محرکه انقلاب ـ بخش خرده بورژوازی)

مائوتسه دون به صراحت بیان نموده که روشن‌فکران منشأ طبقاتی خرده بورژوازی دارند، نه  منشأ طبقاتی بورژوازی ملی؛ و خرده بورژوازی از جمله متحدین مطمئن پرولتاریاست، اما بورژوازی ملی این خصوصیت را دارا نیست، زیرا با داشتن خصلت نوسانی و تزلزل نمی تواند متحد مطمئن پرولتاریا محسوب گردد.

در مورد خرده بورژوازی هم باید گفت که همه‌ این قشر تا آخر انقلابی باقی نمی‌مانند، زمانی که انقلاب بحرانی شود و یا این‌که شرایط برای مبارزه سخت‌تر و به مشکلات رو برو گردد، بخشی از آن‌ها صف انقلاب را ترک می‌کنند و از مبارزه دست می‌کشند، و تعدادی از آن‌ها در صف دشمنان انقلاب جای می‌گیرند. افغانستان از سال 1357 خورشیدی تا کنون بهترین نمونۀ بارز این مثال‌ها است. تسلیمی “ساما” و ” سازمان رهایی افغانستان” به امپریالیزم اشغال‌گر و رژیم دست‌نشاندۀ شان بهترین نمونۀ خصوصیات خرده بورژوازی است، نه منشأ طبقاتی بورژوازی ملی. “ساما” قبل از این‌که به سوسیال امپریالیزم “شوروی” تسلیم شود، به فیودالیزم تسلیم گردید. این سازمان ابتدا با طرح “تازه اندیشی” نعیم اذهر و شیر آهنگر به “جمعیت العلماء” (حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی) تسلیم گردید. همین تسلیمی طبقاتی “ساما” منشاء تسلیمی ملی شان گردید. اما مقاله نویس خلاف دید تمام مائوئیست‌ها دیدگاه شخصی اش را بیان می‌کند و می‌گوید که تمامی نیروهای دموکرات و ملی که منشأ طبقاتی بورژوازی ملی دارند «ترجیح می‌دهند به امپریالیزم تسلیم شوند نه به فئودالیزم. تسلیمی ساما به سوسیال ـ امپریالیزم شوروی را نیز از این زاویه باید دید.»

مصیبت اینست که یا مقاله نویس این مطلب را درک نکرده و یا این‌که عمداً از کنار آن گذشته تا راه را برای رفرمیزم باز گذارد. طوری که بیان گردید، بورژوازی ملی به هیچ وجه نمی‌تواند پیوندش را با فیودالیزم قطع نماید، زیرا در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری، بورژوازی بزرگ کشورهای تحت سلطه به قطع رابطه با فیودالیزم علاقه ندارد، چه رسد به بورژوازی ملی.        

 در شرایط کنونی مصیبت آن است که تعدادی از احزاب و سازمان‌های تسلیم‌ طلب مانند “حزب آزادی‌خواهان مردم افغانستان” و “سازمان رهایی افغانستان”، بقیه الجیش “ساما” به شمول نویسنده و یا نویسندگان به اصطلاح شعله جاوید فاقد اعتبار که خود را شعله‌یی می‌نامند و در لفظ از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ اندیشۀ مائوتسه‌دون و مائوئیزم دم می‌زنند، این تفاوت‌ها را درک نکرده اند؛ اما این مصیبت به مصیبت بزرگ وقتی تبدیل می‌گردد که آ‌ن‌ها این مسایل را تیوریزه نموده و عملاً در صف ضد انقلاب قرار گیرند. ما شاهد این مصیبت بزرگ در افغانستان هستیم.

به بخش دیگر صحبت انحلال طلبان تحت عنوان “کنفرانس بخش غرجستان ساما” توجه کنید: 

« گزارشاتی از طریق مسئول کمیته تشکیلات کابل برای یک تن از اعضای کمیته مرکزی ساما در پشاور در مورد تسلیمی ساما در پروان و کاپیسا و از طریق وی به مسئول بخش غرجستان ساما در کویته و بعدا از این طریق به سایر مناطق بخش غرجستان رسید بود، عکس العمل های متفاوتی را ایجاد نمود. رفیق ضیا در صدد ریشه یابی تسلیم طلبی و مبارزه با آن شد. گرایش دومی که شامل افرادی مانند قیوم رهبر و تعدادی از مسوولین بخش غرجستان ساما می شدند در صدد تبرئه کردن تسلیم طلبی و ماست مالی قضیه بودند. گرایش سومی شامل طرفداران اعلام مواضع ومتمایل به خط نادر علی پویا می شد که در حقیقت معجونی از نظرات اسلام و ناسیونالیزم هزارگی در قالب واژ ه های مترقی و پیشرو بود.

در بهار سال 1361 کنفرانس اول بخش غرجستان «ساما» به اشتراک عده ای از رفقای غرجستان )هزار ه جات( در شهر کویته دایر گردید.  دراین کنفرانس فیصله گردید که در اواخر فصل خزان همان سال کنفرانس دیگری با دعوت نمایندگان ولسوالی های غرجستان ترتیب داده شود.

سرانجام در ماه عقرب ۱۳۶۱ کنفرانس دوم بخش غرجستان به اشتراک مسئولین ولسوالی های غرجستان دایر گردید. قیوم رهبر نیز در این کنفرانس شرکت نمود. در آغاز قیوم رهبر این کنفرانس را محکوم کرد و آن را یک حرکت هزاره گرائی«بوندیزم» و « قوم گرایی» خواند.. رفیقی از رهبر سوال کرد که چرا این حرکت را بوندیزم و قوم گرائی می خوانید؟ قیوم رهبر پاسخ داد :«افغانستان یک ملت است و در بطن یک ملت واحد این گونه حرکات بوندیزم به حساب می رود»  

اکثریت اعضای شرکت کننده – به استثنای رفیق ضیا و تعداد بسیار محدود -آن را تائید کردند.

روز دوم جناح ناسیونالیست ها به ظلم و ستم عبدالرحمن اشاره کرد و به تبعیض نظام شاهی و غیره توسل جست تا این کنفرانس را توجیه کند. درآخر نوبت سخنرانی به رفیق ضیا رسید. او مثل سایر سخنرانان کنفرانس واژه چینی و از هر چمن سمنی نداشت، سخنان او مرتب، با منطق و کوبنده بود. طرح طرفداران اعلام مواضع مبنی بر ایجاد یک تشکل هزارگی را شدیدا محکوم و از طرف دیگر « تئوری یک ملت بودن افغانستان» قیوم رهبر را با قاطعیت رد کرد. این سخنرانی آب سردی را بر دیگ جوشان طرفدارن ناسیونالیزم ریخت. » (شماره 27 شعله جاوید فاقد اعتبار ـ صفحه 6)

این گزارش سرتا پا کذب و توام با دروغ های شاخدار است. نه در گزارش اولین کنفرانس مسئولین بخش غرجستان و نه در قطع‌نامه و گزارش دوم کنفرانس مسئولین بخش غرجستان “ساما” چنین مسایلی بیان گردیده است.

ابتدا گزارش رفیق ضیاء را در مورد کنفرانس بخش غرجستان “ساما ” ارائه می کنیم تا خواننده به دروغ های شاخدار و جعل کاری نویسنده به خوبی پی ببرد. به گزارش رفیق ضیاء در این زمینه توجه نمائید:

« در بهار سال ۱۳۶۱ يكي از رفقا كه گاهي در تشكيلات كابل فعاليت داشت و زماني در يكي از مناطق مربوط به غرجستان، پس از خروج از كابل در خارج كشور با ساير افراد مربوط به غرجستان ارتباط گرفته و گزارشات كابل و كوهدامن را به رفقا ارائه نمود. از طريق اين رفيق بود كه از قضاياي تسليم طلبي “ساما” اطلاعاتي بدست آمد و اين اطلاعات انگيزۀ قوي اي شد غرض تشكيل كنفرانس فعالين بخش غرجستان، يعني ايجاد بخش غرجستان “‌ساما”.‌

يكي از افرادي كه قبلاً با گروه اشرف (مربوط “تازه انديشان”) رابطه داشت و فعاليت هاي قبلي وي هيچ‌گونه رابطه اي با غرجستان نداشت قبل از داير شدن كنفرانس فعالين با رفقا در تماس شد. طبق گزارش يكي از رفقا وي شخص صاحب صلاحيتي بوده و قرباني توطئه هاي درون تشكيلاتي گرديده است. بر اساس اين گزارش فرد مذكور بعنوان يك شخص صاحب صلاحيت در بخش غرجستان شامل شده و در كنفرانس فعالين بخش شركت نمود!!‌

كنفرانس فعالين بخش غرجستان با اين روحيه داير گرديد كه بايد براي فعاليت هاي “رهبر” يك نيروي قابل اتكاء ايجاد شود. طبق اين نظر ازين كه نيروهاي “ساما” در شمالي ضربت خورده است بايد “‌رهبر” بتواند بحيث ادامه دهندۀ راه مجيد برغرجستان تكيه نمايد. بر اساس اين برداشت بود كه كنفرانس فعالين بخش غرجستان بعد از صدور قطعنامۀ كنفرانس و تشكيل بخش غرجستان مسئوليت آن را به شخص “‌رهبر” واگذار نمود. البته ممكن افراد مشخصي و بخصوص فرد مربوط به گروه اشرف نيات ديگري در سر داشتند، ولي روحيۀ مسلط بر كنفرانس همان بود كه تذكر داديم….

 در ماه عقرب سال ۱۳۶۱ كنفرانس اول مسئولين بخش غرجستان تشكيل گرديده و جناب “رهبر” شخصاٌ درين كنفرانس شركت نمودند. ولي چون از شركت نمايندۀ خاص شان كه قبلاً به يكي از مناطق غرجستان فرستاده شده بود و مدتي در آن منطقه به فعاليت مشغول بود در كنفرانس جلوگيري بعمل آمده بود، روحيۀ جناب “رهبر” در كنفرانس چندان مساعد نبود.

كنفرانس اول بخش غرجستان كه در آن نمايندگان واحدهاي مختلف تشكيلاتي غرجستان شركت نموده بود نظر به پيشنهاد دو فردي كه با مركزيت و رهبري سازمان در ارتباط بودند كلاً به بحث در مورد مشكلات و مسايل مربوط به خود غرجستان پرداخت. بحث در مورد مشكلات عمومي سازمان و بخصوص بحث در مورد تسليم طلبي به اين بهانه كه روي روحيۀ رفقاي تازه وارد تأثيرات مخرب دارد كنار گذاشته شد.

دو يا سه روز قبل از ختم كنفرانس، “رهبر” به بهانۀ مريضي كنفرانس را ترك گفت و بحث ها بدون حضور “رهبر” ادامه يافت….

بعد از ختم مسافرت اروپائي تمامي تلاشها روي خنثي كردن توطئه هاي “رهبر و شركاء” كه ميخواستند بخش غرجستان را پارچه نمايند متمركز گرديد كه بعد از مدتي موفقيت بدست آمده و در بهار سال ۱۳۶۲ دومين كنفرانس مسئولين بخش غرجستان داير گرديد.

كنفرانس كه با جناح بندي شديدي آغاز گرديده بود باالاخره مؤفق شد كه ظاهراً وحدت مورد تهديد بخش غرجستان را دوباره تأمين نمايد. اين كنفرانس قطعنامه‌اي عليه تسليم طلبي صادر كرده و نيز نامۀ اعتراضيه اي به “رهبر” در مورد برخورد غیر قاطع وي با قضيۀ تسليم طلبي فرستاد.

كنفرانس به علت حضور عناصر تسليم طلب در كميسيون تدارك كنگره بر شركت نمايندۀ قبلي بخش غرجستان در آن كميسيون انتقاد كرده و نمايندۀ جديد دستور يافت در كميسيون تدارك كنگره با تركيب موجود فعلي شركت ننمايد.

بدنبال چندين جلسه با “رهبر” و بعضي از نمايندگان كميسيون تدارك و اعضاي مركزيت باالاخره توافق بدست آمده نتوانست و بعد از آن كه “رهبر و شركاء” مكاتبه را قطع كرده و عدم موضعگيري شان را عليه تسليم طلبي در آئين نامۀ كنگره رسميت دادند رابطه بين بخش غرجستان و “رهبر” نيز قطع گرديد. » ( نگاهي مختصر بر چگونگي ايجاد و سير فعاليت بخش غرجستان “ساما” در مرحلۀ اول فعاليت از بهار ۶۱ تا خزان ۶۲ ـ صفحه ۱۲۷ الی ۱۳۱ اسناد تاریخی ۲ )

ما در این جا با دو گزارش متفاوت در مورد کنفرانس اول و دوم مسئولین بخش غرجستان ” ساما “رو برو هستیم. یکی گزارش انحلال طلبان که می‌گویند،گزارش تسلیمی و تسلیم طلبی “ساما ” قبل از بهار 1361 خورشیدی به اطلاع مسئول بخش غرجستان داده شده است و شروع کنفرانس اول مسئولین بخش غرجستان را در بهار 1361 خورشیدی قلمداد می‌کند و کنفرانس دوم مسئولین بخش غرجستان را اول عقرب سال 1361 خورشیدی می‌گوید. در این نوشته آمده که قیوم رهبر در کنفرانس دوم مسئولین بخش غرجستان شرکت نمود و در سخنرانی اش کنفرانس را محکوم نموده و « آن را یک حرکت هزاره گرائی » بوندیزم» و « قوم گرایی» خواند.» و  « تئوری یک ملت بودن افغانستان»؛ و در روز دوم اولین کنفرانس مسئولین بخش غرجستان “ساما”، «جناح ناسیونالیست‌ها به ظلم و ستم عبدالرحمن اشاره کرد و به تبعیض نظام شاهی و غیره توسل جست تا این کنفرانس را توجیه کند.» در حالی در گزارش رفیق ضیاء اصلاً چنین چیزی وجود ندارد.

رفیق ضیاء در گزارشش می‌گوید که در بهار سال 1361 خورشیدی از تسلیم طلبی “ساما ” توسط یکی از رفقای که به خارج کشور رفته بود اطلاعی بدست مسئولین بخش غرجستان “ساما” رسیده است. آن‌ها تدارک برای کنفرانس اول مسئولین بخش غرجستان “ساما” را از این به بعد گرفته اند. آن‌ها در ماه عقرب سال 1361 خورشیدی موفق به تدویر کنفرانس اول مسئولین بخش غرجستان “ساما” گردیده اند. در این کنفرانس به هیچ عنوان مسأله تسلیم طلبی “ساما” به بحث گرفته نشد، بل‌که مسایل بحثی پیرامون مشکلات بخش غرجستان “ساما” صورت گرفت.  قیوم رهبر در کنفرانس اول شرکت می‌کند، نه در کنفرانس دوم. در این کنفرانس نه تنها که قیوم رهبری هیچ سخنرانی ندارد، بل‌که کنفرانس را به بهانه مریضی ترک می‌کند و کنفرانس در غیابش ادامه پیدا می‌کند. در این کنفرانس نه قیوم رهبر این حرکت را محکوم نموده و نه هم کسی از وی در این زمینه سوالی نموده است.

طبق گزارش رفیق ضیاء کنفرانس دوم در بهار سال 1362 خورشیدی در غیاب قیوم رهبر دایر گردیده است. در این کنفرانس است که جناح بندی‌ها در درون ” ساما ” شدید می‌گردد. در ختم این کنفرانس قطع‌نامۀ علیه تسلیم طلبی ” ساما” صادر می‌گردد.

زمانی که قطع‌نامه کنفرانس دوم فعالین بخش غرجستان به دست قیوم رهبر می‌رسد، او شدیداً عکس العمل نشان می‌دهد و تبلیغات شدیدی علیه کنفرانس راه می‌اندازد و این حرکت را “هزاره‌گرایی” بخش غرجستان می‌خواند.

ـ « قطعنامۀ كنفرانس فعالين بخش غرجستان و نيز صورت جلسات كنفرانس توسط فرد مربوط به گروه اشرف و رفيقي كه از كابل آمده بود به مركزيت سازمان فرستاده شد. “رهبر” نه تنها به خواست بخش غرجستان مبني بر گرفتن مسئوليت اين بخش وقعي ننهاد بلكه بلافاصله پس از داير شدن كنفرانس فعالين بخش غرجستان تبليغات شديدي عليه “هزاره گرائي”‌غرجستاني ها سازمان داده شد. قطعنامۀ كنفرانس فعالين بخش غرجستان تحت سانسور شديد قرار گرفته و در اختيار روابط سازمان گذاشته نشد.» (اسناد تاریخی ۲ ـ صفحه ۱۲۸ ـ “نگاهی مختصری بر چگونگی ایجاد و سیر فعالیت بخش غرجستان “ساما” در مرحله اول فعالیت از بهار ۶۱ تا خزان ۶۲ )

« بلافاصله بعد از دائر شدن کنفرانس و صدور قطعنامه و تسلیمی اسناد کنفرانس به رهبری سازمان، تبلیغات علیه رفقای بخش غرجستان به شدت شروع می‌گردد. رفقای این بخش به هزاره گرایی و انشعاب متهم گردیده و علیه به اصطلاح بخش سازی رفقای غرجستان مبارزه آغاز می‌گردد. قطعنامۀ کنفرانس فعالین بخش نه تنها در اختیار اعضای سازمان قرار نگرفته و از انتشار درون سازمانی آن اجتناب می‌گردد بل‌که حتی از دادن جوابی بصورت رسمی برای رفقای غرجستان نیز ابا ورزیده می‌شود.» (اسنادتاریخی یک ـ صفحه ۱۰)

رفیق ضیاء می‌گوید زمانی که قطع‌نامه و بقیه اسناد کنفرانس به دسترس رهبری سازمان قرار می‌گیرد، رهبری سازمان بخش غرجستان را به “هزاره گرایی ” و انشعاب متهم می‌کند. در بحث رفیق ضیاء هم اصلاً از اتهام “قوم گرایی” و “بوندیزم” خبری نیست. اما ما نمی دانیم که هدف نویسنده مقاله از راه انداختن چنین مسایلی که مملو از دروغ و جعل تاریخی است چیست؟ چرا دست به چنین کاری زده است؟ نوشتن چنین “زندگی نامۀ” به رفیق ضیاء از یک طرف اگر کسی به زندگی نامه رفیق ضیاء آشنایی نداشته باشد، به یک زندگی نامه تقلبی آشنایی پیدا می‌کند. از طرف دیگر کسانی که به زندگی رفیق ضیاء آشنایی داشته باشند مطلقاً هدف رویزیونیستی نویسنده را به خوبی درک می کنند. نوشتن چنین زندگی نامه‌ای ماهیت باطنی انحلال طلبان را آشکار ساخته  و چیزی جز  نفرت و شرمساری نصیب نویسنده نخواهد گردید.    

حال می‌پردازیم به بررسی سفر رفیق ضیاء به اروپا.

در این زمینه باز هم توجه خوانندگان را به بحث انحلال طلبان و دزدی شان از ادبیات رفیق ضیاء  جلب می‌کنیم:

« مدتي بعد از كنفرانس مسئولين بخش غرجستان دعوتنامه‌ای از طرف» كميته ژنو» بنام یكي از قومندانان ساما به قیوم رهبر رسيد. قیوم رهبر اما، سفر این فرد را منتفی کرد و به جایش رفیق ضیا را به سفر اروپا فرستاد. او دریافته بود که نمی تواند ضیا را متقاعد سازد که تسلیم شدن ساما یک موضوع سطحی است. رفیق ضیا در عمل نشان داده بود که اهل سازش و معامله نیست. او اعتقادات و باورهایش را در محک آزمایش قرار می داد و از نادرستی های آن بی رحمانه گسست می کرد. قیوم رهبر این را خوب درک کرده بود و به همین سبب از او هراس داشت. رفیق ضیا وقتی به اصولیت چیزی متقاعد شود، در پذیرش آن تردد به دل راه نمی داد و در دفاع از آن قاطعانه ایستادگی می کرد.

« ضیا را از غرجستان باید دور کرد و اگر امکان داشته باشد از افغانستان باید دور نمود.» قیوم رهبر فکر می کرد اگر ضیا به ا روپا برود در آنجا پناهندگی سیاسی گرفته دوباره به افغانستان بر نمی‌گردد. این ساده ترین را ه حل از نظر رهبر بود. وقتی رفیق ضیا به پشاور می رسد قیوم رهبر به او می گوید که به عنوان سفیر جبهات جنگ ساما باید به اروپا برود. رفیق ضیا از اين جهت كه بايد از اوضاع اروپا و چگونگي ارتباطات در آنجا معلومات پيدا نمايد این سفر را قبول می نماید. هدف اصلی قیوم رهبر از فرستادن او به اروپا این بود که از مزاحمت های او خلاص شود و فکر می کرد او دوباره برنخواهد گشت.

برنامه های این سفر چنین ترتیب داده بود: شركت در محفل پناهندگان افغانستانی در اروپا و مصاحبه با راديو و تلويزيون سويس و مسافرت به چند شهر اروپایی .رهبر از جمله مسايلي از قبيل موضع ساما در مقابل ظاهرشاه و غيره را نیز تلاش می کرد به رفیق ضیا دیکته کند.

به رفيق ضیا زمانی که به اروپا رسيد، در مورد «کميته ژنو « به تحقیقات پرداخت. به زودي روشن شد كه اكثريت قريب به اتفاق افراد سويس اين كميته یا » سه جهاني» اند و يا به نحوي از انحاء با سه جهانی‌ها ارتباط  دارند.  به همين سبب پس از یك جلسه با كميته ژنو قطع رابطه نمود و به همكاري فرد غير سه جهاني كميته، كارهاي مستقلي را روی دست گرفت. او در محكمه پاريس شرکت کرد، اما قیوم رهبر و دوستان شان در اين مورد كمكي نكردند و آن را جزء پروگرام مسافرت نيز نگرفته بودند.

» كميته افغانستان آزاد» كه رسما به نفع نيروهاي دموكراتیک مقاومت و بر ضد نيروهاي ارتجاعي موضع گرفته بود در ژنو تشکیل گرديد.  در رابطه با اين كميته فعاليت هائي در سويس صورت گرفت و نيز محافلي در شهرهاي هامبورگ، برلين وكلن آلمان غربی كه از طرف كميته همبستگي سازمان داده مي شد، برگزار گرديد. اين سفر تبليغاتي اروپائي داراي دو جنبه بود: [خواننده گرامی، زمانی که این مطلب را به اصل سر می‌دهید، توجه کنید که با چه ظرافتی مطلب را مقدم و موخر نموده است. این مقدم و موخر حتی مفاهیم را نیز از بین برده است]

یك جنبه آن به راه انداختن تبليغات نادرست بنام جبهه متحد ملي و بزرگ نشان دادن آن بود كه در تمامي مصاحبه ها و محافل عملي می گرديد و اين جنبه منفي اين مسافرت بود.

ولي جنبه مثبت آن موضعگيري آشكار عليه نيروهاي ارتجاعي اخواني و سلطنت طلبان بود. اما اين موضع گيري در محفل برلين بنا به علل خاصي ضعيف بود. در محفل هامبورگ عليه نيروهاي ارتجاعي اخواني كه دست به تحركي زده و قصد داشتند جلسه را برهم بزنند، موضع گرفته شد. در محفل كلن عليه طرح به اصطلاح صلح ژنو موضع قاطع اتخاذ و در تمامی مصاحبه ها و محافلي كه در سويس برگزار شد، برخلاف هيأت قبلي كه اساسا از یك موقف سازشكارانه با نيروهاي ارتجاعي سلطنت طلبان و نيروهاي اخواني حرکت کرده بود، موضعگيري قاطع صورت گرفت.

موضع گیری قاطع رفیق ضیا توجه کمونیست های ایرانی، ترکی و پیروئی را جلب نمود و زمینه‌ی صحبت های مفصل با نماینده‌گان احزاب کمونیست این کشورها فراهم آمد.

مهمترين دست آورد مثبت كه اين مسافرت داشت تامين ارتباط با حزب ماركسيست-  لنينيست ترکیه در آلمان غربی بود. تماس گیری اولیه به منظور جلب کمک از جانب حزب کمونیست ترکیه صورت گرفته بود ولی در ملاقاتی که با یک تن از اعضای این حزب صورت گرفت به این ارتباط شکل ایدئولوژیک – سیاسی داده شد که از جانب رفیق ضیا از موضع ساما برخورد صورت گرفت. از این که موضع گیری رسمی ساما موضوع گیری کمونیستی نبود و رفیق نیز از همین موضع گیری با حزب کمونیست ترکیه بحث می کرد به کدام نتیجه ای نرسید به همین دلیل جهت برقراری ارتباط بیشتر در سطح رهبري بين دو طرف موافقه به عمل آمد. اما زمانیکه رهبر به اروپا رفت و با حزب کمونیست ترکیه ملاقات نمودن[نمود] به پيشنهادات حزب کمونیست ترکیه در مورد فعاليت براي تشكیل حزب كمونيست افغانستان و نيز پيشنهادي غرض شركت دردومين كنفرانس بين المللي احزاب و سازمان هاي ماركسيست – لنينيست- مائوتسه دون انديشه وقع [وقعی] ننهاد و به جای آن زمینه مسافرت به چين را تدارک دید. رفیق ضیا اما در جریان این سفر و بخصوص در صحبت های که با کمونیست های ترکی، ایرانی و پیرویی انجام داد بیشتر متوجه خط مشی انحرافی ساما شد. او دیگر همان ضیا سابق نبود. ضیا دریافت که خط مشی «ساما» بر مبنای مارکسیزم- لنینیزم– اندیشه مائوتسه دون نیست.  او اکنون به انتهای همکاری با ساما رسیده بود و جستجو و تکاپویش او را به مارکسیزم- لنینیزم– اندیشه مائوتسه دون رسانده بود:  بنیاد و شالوده مارکسیزم-لنینیزم- اندیشه مائوتسه دون بر مبارزه طبقاتی استوار است نه بر مبارزات ملی. هر تحول و حرکت سیاسی تحت هژمونی یک طبقه قرار دارد و همین موضوع است که خصلت مبارزه و سمت و سوی حرکت هر جنبش را تعیین می کند. ساما به عنوان یک جنبش ملی- دموکراتیک در صورتی می توانست یک جنبش توده ای ملی-  مترقی و انقلابی باشد که تحت هژمونی پرولتاریا باشد. زیرا در هر جنبش توده‌ای اگر رهبری را پرولتاریا در دست نداشته باشد، بورژوازی و یا ترکیبی از بورژوازی و ملاکین در اختیار خواهد داشت. زبان برنامه ساما که در آن واژه ها و ترمینالوژی انقلابی به کار گرفته شده و می گفتند که به دلیل پنهان کاری از کمونیزم نام برده نشده، نمی توانست او را متقاعد سازد. ساما یک تشکیلات مخفی بود، چرا کمونیزم را مخفی نگه میداشت؟ به او گفته بودند که مردم نمی توانند تفاوت بین کمونیزم و کمونیزم تقلبی یا رویزیونیزم را بفهمند، این درست اما چرا ساما هدف غائی استراتیژی اش را دموکراسی و آزادی ملی از قید سوسیال امپریالیزم شوروی قرار داده بود؟ آیا این لکنت زبان بدلیل پنهانکاری بود؟ آیا یک تشکیلات سیاسی– نظامی می تواند اهداف غائی و برنامه استراتژیک اش را به بهانه پنهان کاری از مردم مخفی نگه دارد؟» (شماره ۲۷ شعله فاقد اعتبار ـ صفحه 7)

این نقل بلند و بالای انحلال طلبان که در این جا ذکر نمودیم، نه به خاطر نقد و یا تفسیر و توضیح آن، بل‌که به خاطر تثبیت حرف‌های ما که گفته بودیم، انحلال طلبان به آن چیزی که می‌گویند باور ندارند. این نقل طویل انحلال طلبان صحت گفته های ما را تائید می‌کند. حال این نقل انحلال طلبان را با بررسی “سیر فعالیت های بخش غرجستان” که توسط  رفیق ضیاء صورت گرفته مقایسه می‌کنیم تا تثبیت نمائیم که همه حرف‌های انحلال طلبان بیهوده و میان تهی است، و بیش از همه به دنبال دزدی از ادبیات دیگران اند. به بررسی رفیق ضیاء توجه نمائید:

« مدتي بعد از كنفرانس اول مسئولين بخش غرجستان دعوتي از طرف كميتۀ ژنو بنام يكي از قوماندانان كابل دعوتنامه اي به سازمان رسيده بود كه بايد در يك شب نشيني افغاني و چند پروگرام ديگر اين قوماندان شركت نمايد. نظر به نزاكتهاي خاصي مسافرت اين فرد كنار گذاشته شده و جناب “رهبر” هوس كرده بودند كه يكي از رفقاي بخش غرجستان را به اين مسافرت بفرستند. رفيق معرفي شده به مركزيت سازمان ازين ديد كه بايد از اوضاع اروپا و چگونگي ارتباطات در آنجا معلومات پيدا نمائيم پيشنهاد نموده بود كه بايد مسئول بخش غرجستان در پروگرام كميتۀ ژنو شركت نمايد كه مورد قبول قرار گرفته بود.

برنامه اي كه “رهبر” درين مسافرت تعيين نموده بود شركت در يك شب نشيني افغاني و چند مصاحبه با راديو و تلويزيون سويس و مسافرت به چند شهر آن كشور بود. ولي رفقاي غرجستان خود پروگرام مستقل خود را درين مسافرت داشتند. قبل از شروع مسافرت مسايل زيادي از جانب اعضاي هيئت سه نفري جبهه كه قبلاً به اروپا رفته بود به رفيق ديكته شد: مسايلي از قبيل موضع ما در مقابل ظاهرشاه وغيره. البته لازم به تذكر است كه براي رفيق عازم اروپا هيچگونه معرفي نامه و يا سند رسمي ديگري از جانب “رهبر” و يا جبهۀ متحد ملي داده نشده بود.

رفيق معرفي شده به كميتۀ ژنو به محض رسيدن به اين شهر در مورد كميتۀ ژنو به تحقيقات پرداخت. به زودي روشن شد كه اكثريت قريب به اتفاق افراد سويسی اين كميته يا سه جهاني اند و يا به نحوي از انحاء با سه جهاني ها ارتباط دارند. به همين سبب پس از يك جلسه با كميتۀ ژنو قطع رابطه صورت گرفته و به همكاري يگانه فرد غير سه جهاني كميته، كارهاي مستقلي رويدست گرفته شد.

اولين حركت مستقل شركت در محكمۀ پاريس بود كه جناب “رهبر” و دوستان شان نه تنها درين مورد كوچكترين كمكي نكردند بلكه آن را جزء پروگرام مسافرت نيز نگرفته بودند. شركت درين محكمه از طريق همكاري “‌سرابي‌” كه در دفتر بين المللي افغانستان كار مي نمود بر اساس روحيۀ ناسيوناليستي وي توانست عملي گردد.

پس از ختم مسافرت به پاريس كار مستقل در ژنو از سرگرفته شد و “كميته افغانستان آزاد” كه رسماً به نفع نيروهاي دموكراتيك مقاومت و بر ضد نيروهاي ارتجاعي موضع گرفته بود در ژنو تشكيل گرديد. در رابطه با اين كميته فعاليت هائي در سويس صورت گرفت و نيز محافلي در شهرهاي هامبورگ، برلين و كلن آلمان غرب كه از طرف كميتۀ همبستگي سازمان داده مي شد برگذار گرديد.

اين سفر تبليغاتي اروپائي داراي دو جنبه بود: يك جنبۀ آن به راه انداختن تبليغات نادرست بنام جبهۀ متحد ملي و بزرگ نشان دادن غير واقعي آن بود كه در تمامي مصاحبه ها و محافل عملي مي گرديد و اين جنبۀ منفي اين مسافرت را تشكيل مي داد.

ولي جنبۀ ديگر اين مسافرت كه عبارت از جنبۀ مثبت آن است عبارت  از موضعگيري آشكار عليه نيروهاي ارتجاعي اخواني و سلطنت طلب بود. اين موضعگيري كه صرفاً در محفل برلين بنا به علل خاصي ضعيف بود در تمامي پروگرامهاي ديگر كاملاً جلب نظر مي كرد. آن چنان كه موضعگيري هاي سياسي ضد اخواني و ضد ظاهرخان كه با موضعگيري هيئت سه نفري قبلي در تناقض قرار داشت براي خبرنگاران سؤال خلق ميکرد و رفـيـق در مـورد ايـن تناقض تحت سوال قرار مي گرفت.

در محفل هامبورگ عليه نيروهاي ارتجاعي اخواني كه دست به تحريك زده و قصد داشتند جلسه را برهم بزنند علناً از لحاظ سياسي موضع گرفته شد. در محفل كلن عليه طرح به اصطلاح صلح ژنو موضع قاطع اتخاذ گرديد. در تمامي مصاحبه ها و محافلي كه در سويس برگذار گرديد برخلاف هيئت قبلي كه اساساً از يك موقف سازشكارانه با نيروهاي ارتجاعي حركت كرده بود عليه سلطنت طلبان و نيروهاي  اخواني موضعگيري قاطع صورت گرفت. همچنان امكان مسافرت به امريكا و صحبت با آقاي ريگان ميسر بود كه رد گرديد، در حالي كه هيئت سه نفري قبلي با سفارت امريكا در پاريس تماس گرفته بود.

ولي مهمترين دست آورد مثبتي كه اين مسافرت داشت عبارت بود از تأمين ارتباط با حزب كمونيست ماركسيست- لنينيست تركيه در آلمان غرب. تماس گيري اوليه توسط يكي از افراد مربوط به “هجاما” زمينه سازي شده بود و منظور از آن بدست آوردن كمك از حزب كمونيست تركيه بود. ولي در ملاقاتي كه با يكي از افراد اين حزب صورت گرفت به اين ارتباط شكل ايدئولوژيك سياسي داده شد و از موضع “ساما” ‌برخورد صورت گرفت. نتيجۀ اين تماس آن بود كه غرض يك ملاقات در سطح رهبري بين دو طرف موافقه بعمل آمد. موقعي كه “رهبر” مدتي بعد به اروپا مسافرت كرد اين ملاقات صورت گرفت. جانب تركي پيشنهاداتي در مورد فعاليت براي تشكيل حزب كمونيست افغانستان و نيز پيشنهادي غرض شركت در دومين كنفرانس بين المللي احزاب و سازمانهاي كمونيست  (ماركسيست لنينيست- مائوتسه دون انديشه” به “رهبر” ارائه گرديده بود كه از طرف “رهبر” با سفسطه گوئي هاي اپورتونيستي رد گرديده بود. جناب “رهبر” ‌در جريان همين مسافرت به چين رهسپار شده بودند.

ولي عليرغم جنبه هاي مثبتي كه اين مسافرت داشت در آن موقع نهايتا به سود “رهبر و شركاء” تمام شده و در هموار كردن راه شركت در كنگرۀ انترناسيونال سوسياليستي و افتتاح دفتر جبهه در پاريس سهمي ادا نمود. اميدواريم بتوانيم در فرصت مساعد گزارش مفصل اين مسافرت را تقديم نمائيم.

بعد از ختم مسافرت اروپائي تمامي تلاشها روي خنثي كردن توطئه هاي “رهبر و شركاء” كه ميخواستند بخش غرجستان را پارچه نمايند متمركز گرديد كه بعد از مدتي موفقيت بدست آمده و در بهار سال 1362 دومين كنفرانس مسئولين بخش غرجستان داير گرديد.

كنفرانس كه با جناح بندي شديدي آغاز گرديده بود باالاخره مؤفق شد كه ظاهراً وحدت مورد تهديد بخش غرجستان را دوباره تأمين نمايد. اين كنفرانس قطعنامه اي عليه تسليم طلبي صادر كرده و نيز نامۀ اعتراضيه اي به “رهبر” در مورد برخورد غیر قاطع وي با قضيۀ تسليم طلبي فرستاد.

كنفرانس به علت حضور عناصر تسليم طلب در كميسيون تدارك كنگره بر شركت نمايندۀ قبلي بخش غرجستان در آن كميسيون انتقاد كرده و نمايندۀ جديد دستور يافت در كميسيون تدارك كنگره با تركيب موجود فعلي شركت ننمايد.

بدنبال چندين جلسه با “رهبر” و بعضي از نمايندگان كميسيون تدارك و اعضاي مركزيت باالاخره توافق بدست آمده نتوانست و بعد از آن كه “رهبر و شركاء” مكاتبه را قطع كرده و عدم موضعگيري شان را عليه تسليم طلبي در آئين نامۀ كنگره رسميت دادند رابطه بين بخش غرجستان و “رهبر” نيز قطع گرديد.

در همين جريان اولين شمارۀ “جُنگ غرجستان”  كه گردانندۀ اصلي آن تازه انديش نفوذي در بخش بود انتشار يافت. گر چه در اثر فشار عمومي رفقاي بخش، “جُنگ غرجستان” ‌از انتشار باز ماند ولي همين يگانه شماره هم وسيلۀ خوبي بدست “رهبر و شركاء” گرديده و آنها در مورد هزاره گرائي بخش غرجستان سر و صداي زيادي براه انداختند. همچنان اين کار موجبات آزردگي رفقاي چپ‌ بيرون از بخش غرجستان را نيز فراهم نموده و در پراگنده نگه داشتن جناح چپ “ساما” نقش منفي اي بازي نمود.

پس از قطع رابطه با “رهبر”، بخش غرجستان در مورد تسليم طلبي نامۀ سرگشاده اي به اعضاي “ساما” نوشته و آن را ضم قطعنامه ها و ساير اسناد كنفرانس‌هاي بخش غرجستان پخش نمود.

“رهبر و شركاء” كه از طرف سایر روابط سازمان نيز زير فشار شديد قرار داشتند عجولانه در صدد برگذاري كنفرانس سرتاسري و يا كنگره برآمدند.

 مسئول كميسيون تدارك كنگره كه از جانب “‌رهبر” مؤظف گرديده بود با بخش غرجستان رابطه گرفت. گرچه وي در اجراي وظيفۀ اصلي اش در ارتباط با كميسيون تدارك كنگره مؤفق نگرديد ولي توانست كه از طريق برگذاري كنفرانس مشترك بين مسئولين بخش غرجستان و نمايندگان حوزه غرب، بخش غرجستان را به “كنفرانس سرتاسري” بكشاند. درين كنفرانس مشترك عليه تسليم طلبي موضع گرفته شد و قطعنامۀ كنفرانس توسط دو نماينده به رهبري سازمان فرستاده شد. با شركت نمايندگان بخش غرجستان در “كنفرانس سرتاسري” مرحلۀ اول فعاليت اين بخش به پايان رسيد.

اين كه چرا نمايندگان بخش غرجستان عليرغم آن همه جار و جنجال و باالاخره قطع رابطه با رهبري “ساما” سرانجام در “‌كنفرانس سرتاسري ساما” ‌شركت نمودند از لحاظ ايدئولوژيك سياسي بايد تحليل گردد و ما اين كار را ضمن بررسي اسناد مرحلۀ اول فعاليت اين بخش در شمارۀ آينده انجام خواهيم داد. در ضمنِ اين بحث در مورد چگونگي كارهاي آموزشي بخش غرجستان نيز صحبت خواهيم نمود.»  “ضياء” ((اسناد تاریخی دوم ـ صفحه130 و 131 ـ “نگاهی مختصری بر چگونگی ایجاد و سیر فعالیت بخش غرجستان “ساما” در مرحله اول فعالیت از بهار 61 تا خزان 62 )

هر دونقل طویل را به این خاطر یادآوری نمودیم تا خواننده را به دزدی ادبی نویسنده متوجه سازیم.       

قسمت‌هایی که به رنگ زرد هایلایت شده قسمت هایی است که انحلال طلبان مو به مو از گزارش رفیق ضیاء به عاریت گرفته اند. انحلال طلبان در قسمت “سبک نوشتاری خود را اصلاح کنیم” سبک نوشتاری حزب و سبک نوشتاری نشریه دموکراتیک را یک سبک « غیر علمی، بی محتوا، تکراری و فرمالیستی» خوانده و آن را « یکی از مظاهر بارز ذهنی گرایی و دگماتیزم» قلمداد کرده و گفته که اکثریت این سبک نوشتاری دزدی، از ادبیات حزب است. اما هیچ گونه مدرکی دال بر صحت گفته های خود ارائه نکرده اند. با جرئت می گوئیم که هیچ گونه مدرک و دلیل موثری برای تثبیت حرف های شان ندارند.  برای توضیح بهتر این مطلب، یک بار دیگر این اتهام را ذکر می‌کنیم و بعد روی آن بحث خواهیم نمود. به این بحث توجه نمائید:

 «سبک نوشتاری غیرعلمی، بی محتوا، تکراری و فرمالیستی یکی از مظاهر بارز ذهنی گرایی و دگماتیزم است. این سبک نوشتاری پیوندی با زندگی و وضعیت توده ها و مبارزه طبقاتی واقعی نداشته، بلکه مثل» تیراندازی بدون هدف» است. این سبک نوشتاری که بر چپ افغانستان حاکم است، با اصل اساسی مارکسیزم، وحدت تئوری و عمل درتضاد است. سبک نوشتاری ذهنی، تحلیل و درک همه چیز را بر اساس ایمان دگماتیستی بر متون استوار می کند. متاسفانه این سبک نوشتاری درحزب ما هم رایج بوده است. حزب ما، به ویژه برخی از نشریات دموکراتیک تحت رهبری حزب، به شدت از این سبک نوشتاری متاثر بوده است. برخی از نشریات دموکراتیک ما اغلب سطحی، تکراری، لفاظی و در بیش تر موارد طوطی وار و دزدی شده از نشریات و ادبیات حزب بوده اند که به ندرت ارزش یک بار خواندن را داشتند. این سبک نوشتاری غیرعلمی به گفته مائو «استفاده از نیروی مغز را لازم نمی داند « پس این روش برخلاف شیوه ی کار ( م ل م ) بوده و هیچ پیوندی با زندگی توده ها ندارد. »نویسندگان « .چنین متونی صفحات را پر می کنند بدون این که کم ترین توجهی را به خوانندگان خود داشته باشند. آنها تصویری درهم و تحریف شده از واقعیتهای عینی دارند و اغلب آرزوها و خواسته‌های خود را به عنوان تحلیل از واقعیت ها ارایه می دهند . به منظور گسترش و تثبیت هژمونی پرولتری در جامعه، ادبیات چپ کمونیستی باید نمونه و در پیوند با زندگی توده ها باشد و سبک نگارش، کیفیت و کمیت نشریات و تبلیغات چپ ارتقا یابد.»

ما بارها گفتیم و با اسناد و مدارک معتبر نشان دادیم که انحلال طلبان نه تنها دست به تحریف اسناد حزبی زده و به جعل کاری و تحریف به استادی رسیده اند، بل‌که این را هم نشان دادیم که آن‌ها به آن چیزی که می‌گویند باور ندارند. ارائه اسناد کنونی بیان‌گر آنست که سبک نوشتاری خودشان دزدی از ادبیات حزب بوده و خودشان ارائه دهندۀ سبک نوشتاری « غیر علمی، بی محتوا، تکراری و فرمالیستی» و حامل « ذهنی‌گرایی و دگماتیزم» در سطح جامعه اند.

فکر می‌کنیم که مچ دست متقلبین گرفته شده و احتیاج به توضیح بیش‌تر ندارد. 

خواننده را ارجاع می نمائیم به قسمت دیگر دروغ های شاخدارشان:

«در تابستان همان سال قیوم رهبر تحت فشارهای رفیق ضیا کنفرانس سرتاسری را فراخواند.» (شماره 27 شعله فاقد اعتبار ـ صفحه 8 )

بعد از کنفرانس دوم مسئولین بخش غرجستان، رابطه این بخش با قیوم رهبر کاملاً قطع می‌گردد، و بخش غرجستان تحت رهبری رفیق ضیاء نامۀ سرگشادۀ به تمامی اعضای “ساما” نوشته و ضمیمه آن قطع‌نامه و سایر اسناد کنفرانس را به طور وسیعی پخش نمودند. این حرکت بخش غرجستان باعث ‌گردید تا رهبری ” ساما” از طرف اعضای ساما زیر فشار قرار گیرد و قیوم رهبر را وادار به برگذاری کنفرانس سرتاسری “ساما” نماید. این مطلب را رفیق ضیاء این گونه توضیح می‌دهد:

«پس از قطع رابطه با “رهبر”، بخش غرجستان در مورد تسليم طلبي نامۀ سرگشاده اي به اعضاي “ساما” نوشته و آن را ضم قطعنامه ها و ساير اسناد كنفرانس‌هاي بخش غرجستان پخش نمود.

“رهبر و شركاء” كه از طرف سایر روابط سازمان نيز زير فشار شديد قرار داشتند عجولانه در صدد برگذاري كنفرانس سرتاسري و يا كنگره برآمدند.

 مسئول كميسيون تدارك كنگره كه از جانب “‌رهبر” مؤظف گرديده بود با بخش غرجستان رابطه گرفت. گرچه وي در اجراي وظيفۀ اصلي اش در ارتباط با كميسيون تدارك كنگره مؤفق نگرديد ولي توانست كه از طريق برگذاري كنفرانس مشترك بين مسئولين بخش غرجستان و نمايندگان حوزه غرب، بخش غرجستان را به “كنفرانس سرتاسري” بكشاند. درين كنفرانس مشترك عليه تسليم طلبي موضع گرفته شد و قطعنامۀ كنفرانس توسط دو نماينده به رهبري سازمان فرستاده شد. با شركت نمايندگان بخش غرجستان در “كنفرانس سرتاسري” مرحلۀ اول فعاليت اين بخش به پايان رسيد»   “ضياء” ((اسناد تاریخی دوم ـ صفحه 131 ـ “نگاهی مختصری بر چگونگی ایجاد و سیر فعالیت بخش غرجستان “ساما” در مرحله اول فعالیت از بهار 61 تا خزان 62 )       

در حالی که بعد از کنفرانس دوم مسئولین بخش غرجستان، رفیق ضیاء روابطش را با “ساما” و به خصوص قیوم رهبر کاملاً قطع می‌کند. قیوم رهبر با حیله‌گری و ترفندهایی که داشت بطور عجولانه در صدد برگذاری کنفرانس سرتاسری ساما می‌گردد. او می‌خواست به این طریق دوباره بخش غرجستان و در رأس آن رفیق ضیاء را به “ساما” ملحق ساخته و با بالاکشیدن رفیق ضیاء به عضویت دفتر سیاسی و دادن مسئولیت کمیته تحقیق و بررسی تسلیم طلبی، از انشعاب در “ساما” جلوگیری نماید. اما این ترفند هم جامه عمل نپوشید و رفیق ضیاء بر مبارزه علیه تسلیم طلبی و رویزیونیزم سه جهانی با جدیت هر چه تمام تر پیش رفت تا این که راهش را از “ساما” جدا نمود و “هسته انقلابی کمونیست های افغانستان را بنیان گذاری نمود.

ادامه دارد …

www.cmpa.io

sholajawid2@hotmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *