گزیده ها

حزب كمونيست ايران ( م ل م ) هم به بيراهه پسا م ل م افتاد

مقدمه:
ايراني سازي پسا ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم امريكايي:
سند جديد كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) كه تحت عنوان” كمونيزم بر سر دو راهي: پژمردگي يا شكوفايي  خطاب به همه كمونيست هاي ايران “، منتشر شده است، يك نوع ايراني سازي خط پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا ( آر سي پي ) است و تمام مختصات اساسي آن خط را با خود حمل مي نمايد. البته در موارد معيني اين سند صريح تر و بي پرده تر از بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا حرف مي زند و در مواردي هم مجمل تر و درهم و بر هم تر از آن اسناد.
آنچه سند متذكره به آن مي پردازد، اساسا يك موضوع و مبحث بين المللي است و بايد به مثابه يك مبحث بين المللي و در مباحثه با جنبش بين المللي كمونيستي مطرح شود و نه صرفا به مثابه خطابي به « همه كمونيست هاي ايران ».
بطور مشخص، حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) سال هاي سال يكي از اعضاي مهم ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” بوده و منسوبين آن در پهلوي منسوبين يكي دو حزب ديگر، نقش كليدي در پيشبرد كار هاي كميته رهبري كننده اين جنبش بر عهده داشته است. به همين جهت لازم بود كه كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) مباحثه مطرح شده در سند جديدش را قبل از همه در خطاب به منسوبين جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، منجمله حزب ما ( حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان ) و آنهم بصورت دروني مطرح مي كرد و نه در خطاب به « همه كمونيست هاي ايران » و در يك اقدام بي مقدمه علني.
متن سند نشان مي دهد كه منظور حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) از عبارت « همه كمونيست هاي ايران » چه كساني هستند. اينها شامل بقاياي دسته هاي مختلف چريك ها، دسته هاي مختلف كمونيست هاي كارگري، تيپ هاي مختلف پيروان رويزيونيزم روسي، چيني و خوجه يي، گروپ هايي چون كومله، رنجبران، توفان و غيره و منسوبين خود حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست )، يعني همه مدعيان كمونيزم در ايران، صرفنظر از دروغين بودن يا راستين بودن ادعاهاي شان، هستند.
اولا: اينكه سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، در يك مبحث بين المللي، صرفا ” همه كمونيست هاي ايران ” را مورد خطاب قرار مي دهد، قبل از هر چيزي به اين معنا است كه اين سند كار خطاب به همه كمونيست هاي جهان را با انتشار مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا در سطح بين المللي پايان يافته تلقي مي نمايد. اينگونه برخورد، جز تائيد كامل دنباله روانه از مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا و نداشتن هيچگونه ملاحظه و تبصره اي بر متن آن، معنا و مفهوم ديگري نمي تواند داشته باشد.
ثانيا: اين ايراني بازي انحلال طلبانه ايديولوژيك  سياسي  تشكيلاتي، يك تعهد شكني ايديولوژيك  سياسي  تشكيلاتي در قبال كل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و يكايك اعضاي آن، به شمول حزب ما، و يك گام مهم قهقرايي در مسير منحل ساختن كامل ايديولوژيك  سياسي  تشكيلاتي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي است. به همين جهت است كه سند، تعلق حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست ) به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي  و كل جنبش ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي را يك تعلق تاريخي و نه يك تعلق نقدا موجود مي داند و مي گويد:
« اين حزب … تاريخا به جنبش ماركسيست  لنينيست  مائوئيستي ( بطور مشخص جنبش انقلابي انترناسيوناليستي  ريم ) تعلق داشته … »
ثالثا: عليرغم تمام ادعاهاي انترناسيوناليستي اي كه در سند مطرح مي شود، تمركز كار آن روي اعتلا و شگوفايي جنبش كمونيستي بين المللي و جنبش كمونيستي منطقه نيست، بلكه در پي « طلايه دار » شدن « كمونيست هاي ايران » در به اصطلاح « موج دوم انقلاب پرولتري » است و به همين جهت همان ها را مورد خطاب قرار مي دهد و مي گويد:
« اين يك شانس تاريخي است كه كمونيست هاي ايران بتوانند با تكيه به اوضاع عيني مساعد طلايه دار موج دوم انقلاب پرولتري شوند.»
رگه هاي محدود نگري ناسيوناليستي ايراني، در اين بلند پروازي ايراني به وضوح نمايان است. همين امر يكي از دلايلي است كه مثلا حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، همانند سائر اعضاي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، كلا نا ديده گرفته مي شود و مدعيان دروغين رنگارنگ ايراني كمونيزم، از پيروان رويزيونيزم روسي، چيني و خوجه يي گرفته تا كمونيست هاي كارگري، مورد خطاب قرار مي گيرند.
اين محدود نگري ايراني يك جنبه ديگر نيز دارد. با تاسف، جريانات اصلي در آنچه جنبش كمونيستي ايران ناميده مي شود، توده ايزم و فدائيزم و سائر جريانات انحرافي بوده و هست و نه مائوئيزم. بر خلاف آنچه مثلا در افغانستان، تركيه يا هند مشاهده مي شود، جنبش مائوئيستي در ايران يك جريان اصلي در ميان مدعيان رنگارنگ كمونيزم در ايران نبوده و نيست و به دليل ضعف و محدوديت تاريخي و اجتماعي خود مداوما توسط دسته هاي مختلف فدايي و اخيرا كمونيست هاي كارگري ناديده گرفته شده و مي شود.
ايراني بازي سند جديد كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، نوعي تمكين در برابر اين كمتر بيني است، تمكيني كه از فيصله هاي پولينوم سوم كميته مركزي اين حزب در سال 1385، در قالب سندي بنام ” نو سازي جنبش كمونيستي ” آغاز گرديد و اينك بيشتر از پيش تئوريزه شده است. ما همان وقت در يك بحث درون جنبشي با حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست )، گفتيم كه طرح مندرج در سند متذكره مبارزه عليه انحرافات مدعيان دروغين كمونيزم در ايران را به سوي تعطيل رهنمون مي شود و پافشاري روي تطبيق آن، خود حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) را بطور روز افزون به تمكين بيشتر در قبال آنها سوق مي دهد.
تمكين رونما شده در سند جديد كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) در قبال كمونيست هاي دروغين ايراني، كليت آنچه را كه بنام جنبش كمونيستي ايران ناميده مي شود، بيشتر از پيش بطرف انحراف و بيراهه سوق مي دهد و بطور مشخص باعث نابودي كوتاه مدت يا ميان مدت و يا حد اقل ضعف و ناتواني بيشتر از پيش مائوئيست هاي ايران خواهد گرديد.
مطالب مندرج در سند ” كمونيزم بر سر دو راهي  خطاب به همه كمونيست هاي ايران ” را از زواياي مختلفي مي توان به بحث گرفت. اما ما در سطور حاضر، بحث مختصر فعلي خود را روي دو موضوعي كه به نظر ما لب و لباب خط پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي اين سند را تشكيل مي دهد، محدود مي نماييم: يكي نفي كلي چارچوبه تئوريك و فكري ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم و ديگري هم مطلق انديشي در مورد نقش تئوري. بر علاوه، چار چوبه كلي طرح حزب كمونيست ( مائوئيست) افغانستان در قبال سوالات تئوريكي و پراتيكي مطروحه در جنبش كمونيستي بين المللي و بطور مشخص جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، تحت عنوان ” چه بايد كرد؟ “، در اخير اين سطور، مختصرا بيان مي گردد.
نفي كلي چار چوبه تئوريك و فكري ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم:      
در سند پولينوم چهارم كميته مركزي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان كه تحت عنوان ” مواضع ما در قبال خط بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا منتشر شده است، در مورد خط بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا گفته شده است كه اين خط، به لحاظ استقامت استراتژيك خود يك خط پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي است. اين استقامت، با خارج شدن از چوكات ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم، گويا چوكات فكري  سياسي جديدي را مطرح مي نمايد كه شكل گيري آن با سنتز هاي نوين باب اواكيان آغاز گرديده است.
سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، اين استقامت استراتژيك خارج شدن از چوكات ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم را صريح تر و بي پرده تر از حزب كمونيست انقلابي امريكا مطرح مي نمايد. به مطالب ذيل در متن سند توجه نماييم:
« به لحاظ عيني موج اول انقلاب پرولتري به پايان رسيده است. موجي كه با انتشار مانيفيست كمونيست توسط ماركس و انگلس آغاز شد؛ با نقاط عطف مهمي چون كمون پاريس، انقلاب اكتبر و انقلاب چين  بخصوص انقلاب فرهنگي در چين  تكامل يافت و سر انجام در سال 1976 با از كف رفتن چين سوسياليستي پايان يافت. »
« پس منظر بحران كنوني شكست بزرگي است كه جنبش كمونيستي با از دست دادن حاكميت پرولتاريا نخست در شوروي و سپس در چين پس از مرگ مائو در سال 1976 تجربه كرد. بحران جنبش كمونيستي پس از فروپاشي بلوك شرق و گسترش كارزار ضد كمونيستي بدون وقفه بورژوازي در سطح بين المللي تشديد شد. اين بحران خود نشانه قطعي پايان يافتن يك دوره و آغاز دوره جديد است. »
« پيشروي دوره اول مرهون چار چوبه تئوريكي بود كه ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت. دوره جديد نيز نيازمند چار چوبه تئوريكي نويني است كه بر پايه جمعبندي نقادانه از دستاورد ها و كمبود هاي تئوريكي و پراتيكي دوره قبل جلو گذاشته شود. دوره جديدي كه در پيش است تكرار دوره قبل نبوده و نمي تواند بر مبناي سابق به پيش رود. »
چرا ما استقامت استراتژيك خط بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا را پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي مي دانيم؟ به دليل اينكه اين خط سنتز هاي باب اواكيان را از لحاظ تئوريك آغاز مرحله جديد خروج از چوكات، مبنا و اساس ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم مي داند و در پي طرح يك چوكات، مبنا و اساس تئوريك جديد غير از ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم است. به عبارت ديگر اين استقامت استراتژيك در پي تكيه بر چارچوبه تئوريكي كه « ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت » و در پي تكامل آن به مرحله بالا تر نيست، بلكه كل اين چارچوبه را رد مي نمايد و خواهان ايجاد يك چارچوبه جديد است.
اين استقامت استراتژيك در سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، بصورت خيلي برهنه و واضح بيان گرديده است. قسمت اخير مطالب نقل شده در فوق از سند متذكره را يكبار ديگر درينجا نقل مي نمائيم تا موضوع مورد بحث روشن تر و واضح تر خود را نشان دهد:
« پيشروي دوره اول مرهون چار چوبه تئوريكي بود كه ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت. دوره جديد نيز نيازمند چار چوبه تئوريكي نويني است كه بر پايه جمعبندي نقادانه از دستاورد ها و كمبود هاي تئوريكي و پراتيكي دوره قبل جلو گذاشته شود. دوره جديدي كه در پيش است تكرار دوره قبل نبوده و نمي تواند بر مبناي سابق به پيش رود. »
درينجا حذف كل چار چوبه تئوريك ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي و جاگزين ساختن چارچوبه تئوريك جديد بجاي آن مدنظر است. به عبارت ديگر تنها حذف مائوئيزم و انقلاب چين و انقلاب فرهنگي چين و همچنان حذف لنينيزم و انقلاب شوروي مد نظر نمي باشد، بلكه ماركسيزم نيز آماج قرار مي گيرد، كاري كه حتي منصور حكمت و كمونيزم كارگري تا حال جرئت نكرده اند به آن دست يازند.
بحث روي مطالب نقل شده از سند را از سر پي مي گيريم:
اولا: كل دوران مبارزات زمان ماركس و لنين و مائو را به مثابه يك موج انقلابي ( موج اول انقلاب پرولتري ) به تصوير در آوردن نادرست و غير اصولي است.
پيدايش نظام سرمايه داري و بافت طبقاتي اين نظام و مبارزات طبقاتي در آن، مبناي عيني پيدايش ماركسيزم بود. سرمايه داري زمان ماركس، سرمايه داري رقابت آزاد بود. تكامل نظام سرمايه داري به مرحله امپرياليزم و بافت ها و مبارزات طبقاتي جديد ناشي از اين تحولات نظام سرمايه داري، زمينه سازعيني تكامل ماركسيزم به ماركسيزم  لنينيزم گرديد. گسترش انقلاب پرولتري به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم و مهم تر از آن، شكست انقلاب در شوروي و مبارزه براي جلوگيري از احياي سرمايه داري در چين انقلابي، زمينه عيني تكامل ماركسيزم  لنينيزم به ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم را فراهم نمود.
مرتبط با همين زمينه هاي عيني، تا حال سه مرحله تكامل در كمونيزم علمي وجود دارد، يعني: 1 –  مرحله ماركسيزم، 2  مرحله ماركسيزم  لنينيزم و 3 –  مرحله ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم.
نقاط عطف چهارگانه انقلاب پرولتري در دوران ماركس و لنين و مائو عبارت اند از: كمون پاريس ( 1871 )، انقلاب اكتوبر ( 1917 )، انقلاب چين ( 1949 ) و انقلاب فرهنگي چين ( اواسط دهه 60 قرن گذشته ). فاصله زماني ميان كمون پاريس و انقلاب اكتوبر 46 سال است. فاصله زماني ميان انقلاب اكتوبر و انقلاب چين 32 سال است. فاصله زماني ميان انقلاب چين و انقلاب فرهنگي چين تقريبا يك و نيم دهه است.
بنابرين، نه مبناي عيني اي براي به تصور در آوردن كل دوران ماركس و لنين و مائو به مثابه يك موج انقلابي ( موج اول انقلاب پرولتري ) وجود دارد و نه هم اصوليت هاي ذهني اي.
ثانيا: امواج انقلابات پرولتري آغاز شده از  زمان ماركس  آنطوري كه سند مي گويد از زمان انتشار مانيفيست كمونيست توسط ماركس و انگلس  نه به لحاظ عيني به پايان رسيده است و نه هم به لحاظ ذهني و تئوريك.
نظام اجتماعي  اقتصادي مورد نقد و چلنج چار چوبه تئوريك بنيانگذاشته شده توسط ماركس و تكامل داده شده توسط لنين و مائو يعني نظام سرمايه داري، عليرغم تحولات عظيمي كه در آن رخداده است، كماكان وجود دارد و بنياد و اساس آن عينيتا موجود است. طبقه كارگر به مثابه طبقه نيازمند مبدل شدن از طبقه اي در خود به طبقه اي براي خود نيز عليرغم تحولات و تغييراتي كه بخود ديده است، اساسا وجود دارد. سرمايه داري امپرياليستي كماكان وجود دارد و ما نه با مرحله بعد از سرمايه داري و حتي نه با مرحله مابعد امپرياليستي اي چون اولترا امپرياليزم در خود نظام سرمايه داري مواجه هستيم.
از لحاظ وجود قدرت سياسي پرولتري نيز امواج انقلابات پرولتري آغاز شده از زمان ماركس، پس از شكست انقلاب در چين، گر چه وسيعا و عميقا تضعيف گرديدند، اما كاملا پايان نيافتند. در دهه هفتاد جنبش توده يي و مسلحانه ناگزالباري در هند، مبارزات مسلحانه كمونيست هاي فليپين و مبارزات مسلحانه كمونيست هاي ترك و در اوايل دهه هشتاد جنگ خلق در پيرو و در دهه نود جنگ خلق در نيپال براه افتادند كه هر يكي از آنها، عليرغم شكست ها و يا فرود و فراز هاي مبارزاتي بعدي، به فراخور قوت و توان و دوام شان قادر به ايجاد قدرت سياسي انقلابي پرولتري، در سطوح و درجات گوناگون، در مناطق وسيعي از كشورهاي مربوطه شان گشتند. چنانچه از ديد غرب مدارانه و بي اهميت تلقي كردن مبارزات توده هاي كشور هاي تحت سلطه به موضوع نگاه نكنيم، هر يكي از اين مبارزات تحت رهبري نيروهاي ماركسيست  لنينيست – مائوئيست، چه از لحاظ دوام خود و چه از لحاظ گسترش خود حد اقل قابل مقايسه با كمون پاريس، يعني قدرت سياسي انقلابي پرولتري در يك شهر و آنهم تحت رهبري انارشيست ها، بوده و روي زندگي و ذهنيت توده ها و همچنان روي انقلابيون جهان و دشمنان انقلاب تاثيرات باالفعل مهمي بر جاي گذاشته اند و كماكان بر جاي مي گذارند.
جنگ خلق در هند هم اكنون وجود دارد و عليرغم فرود و فراز هاي عملي و نظري خود، گسترش مي يابد. در فليپين نيز مبارزات مسلحانه كمونيست ها كماكان ادامه دارد. سند، اين مبارزات و سائر مبارزات را به طعنه مبارزات انقلابي مقاومت جويانه كمونيست ها مي خواند. باشد! در شرايطي كه پيشروي هاي گسترده و سريع در اطراف و اكناف جهان ممكن و ميسر نيست، دوام و بقاي مبارزات ” مقاومت جويانه ” كاملا ضروري و مهم است.
سند بجاي اينكه اين مبارزات را حمايت نمايد و براي آنها تبليغ نمايد، آنها را دست كم مي گيرد. اين دست كم گرفتن، باطنا نوعي تلاش غير مستقيم براي تعطيل اين مبارزات ” مقاومت جويانه ” و فراخوان دادن به همه براي مصروف شدن به كار تماشاگرانه ايجاد ” چار چوبه تئوريكي نوين ” است. اين خود محوري پاسيفيستي براي كمونيست هاي تمامي كشور ها، به ويژه كمونيست هاي ايران و منطقه، منجمله كمونيست هاي افغانستان، به شدت زيان آور و فلج كننده است و بايد با اصوليت و قاطعيت عليه آن مبارزه شود.
اگر موضوع مورد بحث را از لحاظ فاصله هاي زماني ميان نقاط عطف انقلابي مورد توجه قرار دهيم، تصوير ذيل را به دست مي آوريم:
فاصله زماني ميان كمون پاريس و انقلاب اكتوبر 46 سال است. اما فاصله زماني ميان شكست انقلاب در چين ( 1976 ) و آغاز جنگ خلق در پيرو ( 1980 ) صرفا چهار سال است، آنهم در حاليكه ميان شكست انقلاب در چين و آغاز جنگ خلق در فليپين در واقع فاصله اي وجود ندارد و خيزش عظيم ناگزالباري در هند، كه در واقع تا كنون ادامه يافته است، قبل از آن شكست سر بلند كرده بود. وقتي جنگ خلق در نيپال براه افتاد ( 1996 )، جنگ خلق در پيرو، عليرغم افول خطرناك، كماكان در سطح معيني ادامه داشت. از زمان نهايي شدن شكست جنگ خلق در نيپال، يا تقريبا نهايي شدن آن، صرفا مدت چهار سال مي گذرد، در حاليكه در طي اين مدت جنگ خلق در هند وسيعا گسترش يافته و اينك به خطر امنيتي عمده براي دولت ارتجاعي هند مبدل گرديده است.
در كجاي اين تصوير پايان يافتن كامل امواج انقلابات پرولتري در جهان به نظر مي رسد؟
حزب كمونيست انقلابي امريكا و اينك به دنبال آن حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، مراسم سوگواري مرگ دروغين جنبش كمونيستي ( ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي ) را بر پا كرده اند تا به خيال خود شان طرحات به اصطلاح نوين شان را تحت عناوين ” سنتز هاي نوين ” و ” چار چوبه تئوريك نوين ” جا بيندازند. اما كساني كه بخواهند چاه آب آشاميدني شان را با سنگ و گل مسدود نمايند، قبل از همه خود تشنه مي مانند و مي ميرند. در آينده نزديك خواهند ديد. اواكيان نمي تواند با لگد مال كردن مقبره هاي ماركس و لنين و مائو براي خود حيثيت كمايي نمايد و به عنوان ماركس ” موج نوين انقلاب كمونيستي ” بر آمد نمايد.
شكي نيست كه چارچوبه تئوريك ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، نياز مند تكامل و انكشاف بيشتر و بيشتر است. اما بايد متوجه بود كه منظور ما از اين چارچوبه تئوريك چيست؟ اين چار چوبه تئوريك مجموعه عددي آثار تئوريك و جمعبندي هاي تئوريك كارنامه هاي پراتيكي ماركس و لنين و مائوتسه دون نيست و نمي تواند باشد. برعلاوه بايد متوجه بود كه ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم يك كليت ارگانيك است و هر يكي از مراحل تكامل آن فقط در چار چوب اين كليت معنا و مفهوم حقيقي خود را بيان مي نمايد. به عبارت ديگر، ماركسيزم زمان ماركسيزم تنها با ماركسيزم زمان ماركسيزم  لنينيزم كاملا يك چيز نيست و يك تفاوت كيفي قسمي ميان آنها وجود دارد. لنينيزم در قدم اول و عمدتا تداوم ماركسيزم را در بر دارد، اما در قدم دوم و بصورت غير عمده گسست هاي علمي درست از آن را و انكشاف بيشتر علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري را نيز شامل مي گردد.
مثلا به ميان آمدن تئوري امپرياليزم توسط لنين، باعث انكشاف بيشتر علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري در شرايط نوين تكامل سرمايه داري به مرحله امپرياليزم گرديد. همچنان به ميان آمدن تئوري رشد ناموزون سرمايه داري امپرياليستي و پيدايش حلقات ضعيف در جهان امپرياليستي، باعث گسست از تئوري ماركسيستي انقلاب همزمان در چند كشور سرمايه داري پيشرفته گرديد و امكان پيروزي انقلاب در يك كشور را ، كه به مثابه حلقه ضعيف امپرياليزم تبارز نمايد، به ميان آورد. بنابرين تئوري انقلاب همزمان در چند كشور سرمايه داري پيشرفته در چارچوبه تئوريك ماركسيزم  لنينيزم وجود ندارد.
به همين ترتيب مي توانيم با يك مثال برجسته تفاوت كيفي ميان ماركسيزم  لنينيزم زمان ماركسيزم  لنينيزم بدون مائوئيزم را با ماركسيزم  لنينيزم زمان ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم روشن نماييم. در ماركسيزم  لنينيزم بدون مائوئيزم، قانون نفي در نفي و همچنان قانون تبديل تكامل كمي به تكامل كيفي، در پهلوي قانون تضاد، قوانين اساسي دياليكتيك ماترياليستي را تشكيل مي دهند. مائوتسه دون قانون نفي در نفي را از اساس رد نمود و همچنان نشان داد كه قانون تبديل تكامل كمي به تكامل كيفي جلوه اي از قانون تضاد است و نه يك قانون جداگانه در پهلوي آن و به اين ترتيب قانون تضاد را به مثابه يگانه قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي اعلام كرد. به همين سبب دياليكتيك ماترياليستي ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، داراي سه قانون اساسي نيست و اين سه قطبيگري در آن وجود ندارد، بلكه صرفا يك قانون اساسي دارد.       
تا آنجائيكه به تكاملات اين چارچوبه توسط مائوتسه دون مربوط مي شود، جمعبندي خود حزب كمونيست چين از آن در كنگره نهم آن حزب در سال 1969، يعني در جريان انقلاب فرهنگي چين و چند سال بعد از آغاز آن، تحت نام ماركسيزم  لنينيزم  انديشه مائوتسه دون، صورت گرفت. جمعبندي كنگره نهم حزب كمونيست چين از خدمات مائوتسه دون به علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري، يك زاييده لين پيائوئيستي ( تئوري عصر زوال امپرياليزم ) را در بر داشت و اين زاييده در كنگره دهم آن حزب به دور انداخته شد.
جمع بست خدمات مائوتسه دون به علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري تحت نام مائوئيزم، از زمان آغاز آن در سال 1980 توسط حزب كمونيست پيرو، كه در سال هاي بعد توسط احزاب و سازمان هاي ديگري دنبال گرديد، تا زمان تصويب بين المللي آن در نشست گسترده جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در اواخر سال 1993، يك پروسه زماني تقريبا چهارده ساله را در بر گرفت. يك مقايسه اجمالي ميان مبحث ” انديشه مائوتسه دون ” در مجموعه مصوبات كنگره نهم حزب كمونيست چين و مبحث ” مائوئيزم ” در سند تصويب شده در نشست گسترده جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال 1993 تحت نام ” زنده باد ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم “، تفاوت كيفي ميان اين دو و وضعيت كيفي متكامل تر دومي نسبت به اولي را بخوبي نشان مي دهد.
در هر حال، منظور ما ( منسوبين جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ) بطور كلي از مائوئيزم و ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم همان است كه در سند ” زنده باد ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم ” بيان گرديده است. نقد سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( م ل م )  از  چارچوبه تئوريك ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم، بايد بطور مشخص نقد از چارچوبه تئوريك مطرح شده در سند متذكره مي بود و نه نقد از چارچوبه تئوريك ماركسيزم يا لنينيزم يا مائوئيزم به اصطلاح واقعي.
بطور مشخص ” مائوئيزم ” را در نظر مي گيريم. براي ما چارچوبه تئوريك مائوئيزم نه تنها در بر گيرنده آن جوانبي از ” مائوئيزم واقعي ” نبوده و نيست كه سند از آن ها نام گرفته است، بلكه بطور مثال تئوري عصر زوال امپرياليزم، جانشين سازي لين پيائوئيستي قبل از مرگ رهبر و موضعگيري و برخورد آغشته به شوونيزم هان، در مورد حق ملل در تعيين سرنوشت شان در كشور چند مليتي چين، توسط حزب كمونيست چين و دولت چين در زمان مائوتسه دون را نيز در بر نمي گيرد.
اما از آنجائيكه طرف مباحثه در سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، كمونيست ها و به اصطلاح كمونيست هاي رنگارنگ ايراني است و نه اعضا و منسوبين جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در جهان، چارچوبه تئوريك مائوئيستي مورد بحث در آن، چار چوبه تئوريك مطرح شده در سند ” زنده باد ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم ” نيست، بلكه چارچوبه تئوريك به اصطلاح مائوئيزم واقعي است. اين نوع برخورد، خواسته يا نا خواسته نوعي بد خواهي در مورد مائوئيزم و سپر انداختن در مقابل ضد مائوئيست ها را در بر دارد.      
سند در جايي از متن خود مي گويد كه:
« خطا ها يا كمبود هاي واقعي در نظرات و روش هاي رهبران كمونيزم از ماركس تا مائو علت شكست نخستين تلاش هاي انقلاب كمونيستي –  در برابر قدرت گسترده بورژوازي در سطح بين المللي  نبودند اما به شرايط اين شكست ها ياري رساندند. »
به نظر ميرسد كه كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست ) به لكنت افتاده باشد. آيا بهتر نبود، مطلب بيان شده در فوق بصورت ذيل فرمولبندي مي گرديد:
« خطا ها يا كمبود هاي واقعي در نظرات و روش هاي رهبران كمونيزم از ماركس تا مائو علت ‌[ اساسي ] شكست نخستين تلاش هاي انقلاب كمونيستي  در برابر قدرت گسترده بورژوازي در سطح بين المللي  نبودند، اما به شرايط اين شكست ها ياري رساندند [ ولذا يكي از علل غير اساسي اين شكست ها محسوب مي شوند. ] »
اما با تاسف بايد گفت كه فراخوان سند  همانند فراخوان مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا  در مورد ضرورت قالب ريزي يك چوكات تئوريك نوين پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، هيچ معنا و مفهوم ديگري نمي تواند در بر داشته باشد جز پايان يافته اعلام كردن نقش انقلابي چار چوبه تئوريك ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم بطور كلي، يعني خطا ها يا كمبود هاي اين چارچوبه را علت اساسي شكست هاي گذشته و كنوني جنبش كمونيستي بين المللي دانستن.
تداوم امواج انقلابات كمونيستي آغاز شده از زمان ماركس و ادامه يافته در زمان لنين و مائو و پس از آن از لحاظ تئوريك، به اين معنا است كه چارچوبه تئوريك ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي بطور عمده كاربرد دارد و بايد بطور محكمي به دست گرفته شود. ولي در عين حال نياز، و يقينا نياز جدي، به تكامل بيشتر آن نيز موجود است و جنبش كمونيستي بين المللي بايد به طريقه درست و اصولي اين نياز را بر آورده نمايد.     
ثالثا: بحران همانند هر پديده ديگر يك امر مشروط و نسبي است. درين شكي وجود ندارد كه در مقايسه با دوران موجوديت سوسياليزم در شوروي و چين، فعلا جنبش بين المللي كمونيستي دچار يك بحران عميق و گسترده است. تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و  مبارزات پر فراز و نشيب بيست و پنج ساله گذشته آن، تلاشي بود از سوي نيروهاي ماركسيست  لنينيست  مائوئيست جهان براي پاسخگويي به بحراني كه متعاقب شكست انقلاب در چين دامنگير جنبش بين المللي كمونيستي گرديد. اين جنبش پس از بروز نشيب مبارزاتي در پيرو به وضعيت بدي افتاد، ولي فراز مبارزاتي در نيپال اوج ديگري به مبارزات آن داد. اما متاسفانه پس از منحرف شدن انقلاب نيپال و بي نتيجه ماندن مبارزات دروني پر پيچ و خم عليه اين انحراف، اوج مبارزاتي ديگري براي اين جنبش فرا نرسيد، بلكه بر عكس با بروز پسا ماركسيزم- لنينيزم – مائوئيزم امريكايي و اينك با بروز شكل ايراني آن، جنبش انقلابي انترناسيوناليستي بيشتر از پيش و به نحو عميق تر و گسترده تري در سراشيب افول مبارزاتي قرار گرفته است. بدون مبارزه اصولي، قاطع و پيشرونده عليه اين انحراف، پيشبرد مبارزات موفقيت آميز براي فايق آمدن بر بحراني كه فعلا دامن جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را گرفته است، ممكن و ميسر نيست
بهر حال، وجود بحران در جنبش بين المللي كمونيستي، به نسبت زمان موجوديت چين انقلابي، يك امر مسلم و روشن است. اما اين بحران نمي تواند  و نبايد  نشانه قطعي پايان يافتن امواج انقلابات پرولتري آغاز يافته از زمان ماركس و تداوم يافته در زمان لنين و مائو و بعد از آن تلقي گردد. اين امواج كماكان موجود هستند و پايان يافته تلقي كردن آن ها، گفتار عاميانه معروف ” فاتحه قبل از مرگ ” را در ذهن تداعي مي نمايد. اساسا بحراني شدن وضعيت هر پديده اي دال بر پايان يافتن آن پديده نيست، بلكه دال بر موجوديت خطر باالفعل در جهت نابودي آن است. مثلا بحران گسترده در نظام سرمايه داري امپرياليستي جهاني، نمي تواند  و نبايد  دليل قاطع  و حتي دليل غير قاطع  مرگ باالفعل اين نظام تلقي گردد.      
اگر وضعيت فعلي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را بطور مشخص در نظر بگيريم، مي بينيم كه اين جنبش، نسبت به زمان جنگ خلق در پيرو و نيپال، دچار بحران است. اما اين بحران را نبايد به مفهوم پايان قطعي كار اين جنبش تلقي كرد. هنوز هم زمينه ها و امكانات زيادي براي باز سازي و فعال سازي مجدد اين جنبش، و صد البته با تكيه روي اصوليت ها و برخورد نقادانه به كمبود ها، ضعف ها و انحرافات تبارز يافته در آن، وجود دارد و حزب ما، در پهلوي سائر منسوبين متعهد و وفادار به خط جنبش انقلابي انترناسيوناليستي وظيفه خود مي داند كه درين راستا تلاش نمايد.
پسا ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم علم شده از سوي حزب كمونيست انقلابي امريكا و كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست ) عميق ترين و گسترده ترين انحراف تبارز يافته در جنبش انقلابي انترناسيونالستي از لحاظ ابعاد تئوريك خود است. اين انحراف بسي خطرناك تر از انحراف در نيپال و انحراف قبلي در پيرو است. به همين جهت ما فكر مي كنيم كه در چهار چوب مبارزه عليه انحرافات تبارز يافته در ميان منسوبين جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، مبارزه عليه اين انحراف پسا ماركسيستي –  لنينيستي  مائوئيستي، وظيفه عمده مبارزاتي كنوني را مي سازد. 
رابعا: نكته اساسي مورد مجادله ما در خط بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا و اينك در خط مطرح شده در سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، طرح چارچوبه تئوريكي نوين غير از چارچوبه تئوريك ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم و نفي كامل مبناي تئوريك آن تحت عنوان « مبناي سابق نا كار آمد » است. يكبار ديگر قسمت اخير مطلب نقل شده از سند را درينجا نقل مي كنيم:    
« پيشروي دوره اول مرهون چار چوبه تئوريكي بود كه ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت. دوره جديد نيز نيازمند چار چوبه تئوريكي نويني است كه بر پايه جمعبندي نقادانه از دستاورد ها و كمبود هاي تئوريكي و پراتيكي دوره قبل جلو گذاشته شود. دوره جديدي كه در پيش است تكرار دوره قبل نبوده و نمي تواند بر مبناي سابق به پيش رود. »
درينجا به روشني مشاهده مي شود كه منظور سند از « چار چوبه تئوريك نوين »، تكامل چارچوبه تئوريك ماركسيزم  لنينزم  مائوئيزم به يك مرحله ديگر، آنگونه كه تا حال مراحل مختلف تكامل خود را طي كرده، نيست؛ بلكه نفي و رد كل مبنا و اساس آن تحت عنوان « مبناي سابق » و طرح مدعاي « چارچوبه تئوريك نوين » با مبنا و اساس كلا كيفي نوين است. طبق اين ادعا، دوره ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم به سر رسيده و در « دوره جديد » ديگر از اساس و مبنا كار كرد ندارد. اين موضوع به گونه هاي مختلف در قسمت هاي ديگر سند نيز بيان گرديده است، به جمله ذيل در قسمت ديگري از متن سند توجه كنيم:
« بر پايه جمعبندي نقادانه از دوره اول انقلاب كمونيستي، ‌‌[ 1 ] هر آنچه غير علمي و نادرست بوده و ديگر با واقعيت عيني منطبق نيست، بايد بدور افگنده شوند؛ [ 2 ] دستاورد ها و درك هاي پايه اي صحيح در دست گرفته شوند؛ و همزمان همه اينها در چارچوبه جديد از نو قالب ريزي شوند. »
مسئله درست بر عكس ترتيب بندي اي است كه سند بيان مي نمايد. ما بايد اساسا و عمدتا با تكيه اصولي و استوار بر دستاورد ها و درك هاي پايه يي صحيح و علمي ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، از هر آنچه كه در اين چارچوبه، غير علمي و نادرست باشد و يا با واقعيت هاي عيني كنوني منطبق نباشد، گسست نماييم و كل چار چوبه را بيشتر از پيش انكشاف دهيم.
دستاورد ها و درك هاي پايه يي صحيح ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، خاك و كلوخ تخريب بر آمده از يك ساختمان كهنه و فروريخته نيست كه پس از كوفتن و غربال كردن، بقايايش با خاك و گيل ديگري و با آب مخلوط گردد و خوب بهم زده شود و سپس در يك قالب جديد خشت زني انداخته شود و بصورت بخشي از يك خشت جديد در آيد. دستاورد ها و درك هاي پايه يي صحيح ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي اساس و بنياد تكيه گاهي انقلاب كموينستي را تشكيل مي دهند و بدون تكيه استوار بر اين مبنا و اساس، تكامل اصولي بيشتر علم انقلاب پرولتري ممكن و ميسر نيست.      
و اينك جمله ديگري از يك قسمت ديگر متن سند:
« ما نياز به سلاح فكري جديدي داريم كه تا واقعيت هاي جهان مادي و راه تغيير آنها را عميق تر، همه جانبه تر و صحيح تر توضيح دهد. پراتيك عظيم و انقلابي ساختمان سوسياليزم در قرن بيستم منبع رجوع غني براي چنين كاري فراهم كرده و جمعبندي نقادانه از آن به يك ضرورت تاريخي مبدل شده است. »
درينجا خيلي صريح و روشن نياز به يك سلاح فكري جديد، غير از  ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم، مطرح مي گردد و نه نياز به تكامل بيشتر سلاح فكري موجود. همچنان پراتيك عظيم و انقلابي ساختمان سوسياليزم در قرن بيستم صرفا « منبع رجوع غني براي چنين كاري » تلقي مي گردد و نه بخش و جزء جدايي ناپذيري از سلاح فكري كمونيستي مورد نياز كنوني؛ درست همانگونه كه در مبحث ” سه منبع و سه جزء ماركسيزم »، فلسفه آلمان، اقتصاد سياسي انگلستان و سوسياليزم فرانسه، سه منبع سلاح فكري جديد يعني ماركسيزم در هر سه جزء فلسفه، اقتصاد سياسي و سوسياليزم علمي را تشكيل مي دهد.
سند در جاي ديگري از متن خود مي گويد:
« بدون تكيه به سنتز نوين  يعني بدون دستيابي به چارچوبه تئوريكي جديد از تئوري هاي كمونيستي  حل مسايل مربوط به انقلاب در جهان كنوني و مشخصا ايران ميسر نيست. »
درينجا بحث بر سر ناكافي بودن چار چوبه تئوريكي موجود براي حل مسايل انقلاب در جهان كنوني و مشخصا ايران و ضرورت تكامل بيشتر آن، نيست، بلكه بر سر ناكار آيي كامل آن است.
تا اينجا ما با استقامت استراتژيك سند از لحاظ فكري مواجه هستيم. همين استقامت استراتژيك در بيانيه و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا، حذف ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم از  خود اين اسناد و سائر اسناد حزب مذكور را باعث گرديده است. حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست ) در قدم اول با حذف سه عكس ( ماركس، لنين و مائو ) از صفحه اول نشريه حقيقت در اين استقامت گام برداشت و سپس با حذف ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم از نوشته هاي جديد خود و نشر علني ترجمه فارسي ” مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا ” در  سايت انترنيتي و ارگان نشراتي خود و اينك با انتشار سند مورد بحث كنوني توسط كميته مركزي خود، در استقامت مذكور به ” پيش روي ” ادامه داده است. ولي عبارت ” ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ” هنوز هم به دنبال نام حزب يدك كشيده مي شود، عبارتي كه ديگر معنا و مفهوم خود را از دست داده است. دير يا زود، اين عبارت تو خالي نيز مي تواند به دور افگنده شود، مگر اينكه استقامت فكري استراتژيك برگزيده شده توسط سند مردود شناخته شود و يكبار ديگر اين حزب روي خط ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي قرار گيرد.
اما همانگونه كه اسناد اساسي حزب كمونيست انقلابي امريكا، استقامت استراتژيك فكري پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي خود را با جهتگيري هاي تاكتيكي مبني بر ضرورت تكامل بيشتر ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم در هم مي آميزد، سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( م ل م ) نيز دست به اين كار مي زند. ما در مورد اين جهتگيري هاي تاكتيكي فكري در اسناد اساسي حزب كمونيست انقلابي امريكا گفتيم كه اين جهتگيري ها به منظور كم كردن از زنندگي غليظ استقامت استراتژيك پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي اين اسناد صورت گرفته است. اين گفته در مورد سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( م ل م ) نيز صادق است. به جملات ذيل از متن سند توجه كنيم:
« اگر كمونيست ها بر پايه جمعبندي نقادانه از تجارب مثبت و منفي موج قبلي انقلاب هاي پرولتري درك شان را بطور علمي نوسازي نكنند و چار چوبه تئوريكي ماركسيسم را تكامل ندهند و آن را به عمل در نياورند قادر نخواهند بود مردم را در سطح گسترده به درك صحيح از مشكلات جهان و راه حل انقلاب سوق دهند. »
« خطا ها يا كمبود هاي واقعي در نظرات و روش هاي رهبران كمونيزم از ماركس تا مائو علت شكست نخستين تلاش هاي انقلاب كمونيستي  در برابر قدرت گسترده بورژوازي در سطح بين المللي  نبودند اما به شرايط آن شكست ها ياري رساندند. »
« چار چوبه تئوريكي كه ماركس بنيان گذاشت و سپس لنين و مائو آن را تكامل دادند براي بيرون رفت از بحران كنوني جنبش كمونيستي و رهبري موج ديگري از انقلاب هاي سوسياليستي براي تغيير جهان كافي نيست. »
مفهوم اين جمله با مفاهيمي چون ” سلاح فكري جديد “، ” نا كار آيي بنياد سابق ” و غيره قابل مقايسه است.
« اين چار چوبه تئوريكي [ جديد ] هم در بر گيرنده تداوم بدنه علمي تئوري هاي ماركسيستي از زمان ماركس تا مائو است و هم گسست از آن »
مشكل بر سر موجوديت همزمان تداوم و گسست نيست، بلكه بر سر عمده بودن يكي از اين دو است. اگر تداوم عمده دانسته شود، چار چوبه تئوريكي مورد نياز عمدتا ادامه همان چارچوبه تئوريكي بنيانگذاشته توسط ماركس و تكامل داده شده توسط لنين و مائو است و نه عمدتا يك چار چوبه تئوريكي جديد. چار چوبه تئوريكي جديد صرفا وقتي عمدتا معنا و مفهوم پيدا مي نمايد كه گسست از ماركسيزم – لنينيزم  مائوئيزم نسبت به تداوم آن عمده گردد.      
« مصالح تجربي اين تكامل تئوريك توسط تجربه دو انقلاب سوسياليستي شوروي و چين بدست ما داده شده است. بدون واكاوي علمي اين تجربه و از اين رهگذر تكامل تئوري هاي كمونيستي در زمينه ها و جنبه هاي گوناگون از جمله فلسفه، مبارزه طبقاتي و اقتصاد سياسي ممكن نيست. واكاوي علمي به معناي آن است كه اول ببينيم آن تجربه به واقع دور از اتهامات بورژوازي بين المللي چه بود. دوم چرا شكست خوردند. تا چه حد دلايل شكست به محدوديت هاي تاريخي گام هاي اوليه پرولتاريا براي تغيير جهان مربوط بوده است ؛ تا چه حد به قدرت بورژوازي ربط داشته و تا چه حد به اشتباهات كمونيست ها و درك هاي غلط شان از روند تكاملي جامعه سوسياليستي و انقلاب جهاني ربط داشته است. »
« عدم استفاده از اين مصالح مانند آن خواهد بود كه بخواهيم چرخ را از نو اختراع كنيم. اين
در واقع چرخي است كه اختراع شده است . بايد آن را از حالت ابتدايي كه ديگر پاسخگوي معضلات كنوني جهان نيست در آورد تا بتوان حركت هاي بزرگ سازمان داد. »
استقامت استراتژيك پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي خط مانيفيست و اساسنامه جديد حزب كمونيست انقلابي امريكا و اينك خط سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( م ل م ) در نامگذاري اين خط تحت عنوان ” سنتز هاي نوين ” نيز بخوبي نمايان است. ” سنتز هاي نوين ” يك ” انديشه “، مثل انديشه گونزالو، يا يك ” راه “، مثل راه پاراچندا، يا يك ” ايزم “، مثلا اواكيانيزم، چيزي به مثابه دنباله و ادامه تكاملي ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم نيست، بلكه سنتز كلي و اساسي آن است، يعني يك چارچوب و سلاح فكري اساسا جديد پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي است. به همين جهت است كه ما آنرا خط عميقا و وسيعا انحرافي و گمراه كننده اي مي دانيم كه ژرفا و پهناي انحرافات آن بسي عميق تر و گسترده تر از خط انحرافي حزب كمونيست پيرو كه تحت نام ” انديشه گونزالو ” تبارز نمود و نيز بسي عميق تر و گسترده تر از خط انحرافي حزب كمونيست نيپال ( مائوئيست ) كه تحت نام ” راه پاراچندا ” خود را نشان داد، است.
پديده هاي مختلف طبيعي، اجتماعي و فكري، از زمان پيدايش تا زمان مبدل شدن به يك پديده جديد ديگر، از مراحل مختلف تكاملي مي گذرند. اين مراحل مختلف تحول و تكامل را بطور كلي مي توان به دو مرحله تحولات و تكاملات كمي و تحول و تكامل كيفي تقسيم نمود. پروسه تبديل تحولات كمي به تحول كيفي، جلوه اي از قانون اساسي تحول و تكامل تمامي پديده ها ( قانون تضاد ) است. در اين پروسه، كميت و كيفيت و همچنان كيفيت و كميت وحدت اضداد را تشكيل مي دهند. در مرحله تحولات كمي، با وجودي كه تحولات كمي جنبه عمده تحولات در پديده را تشكيل مي دهند، تحولات كيفي قسمي نيز وجود دارند. همچنان در مرحله تحول كيفي، كه تحول كيفي جنبه عمده تحول پديده به يك پديده كيفيتا متفاوت ديگر را تشكيل مي دهد، تحول يا تحولات كمي قسمي نيز موجود است. به اين ترتيب در طول مرحله تحولات كمي، تحولات كيفي نيز انباشته مي شوند و همين تحولات كيفي به تدريج انباشته شده، در مرحله تحول كيفي پديده به جهش كيفي اي مبدل مي گردد كه باعث حل تضاد اساسي پديده و تبديل آن به يك پديده جديد مي گردد.
چار چوبه فكري بنيانگذاشته شده توسط ماركس نيز از اين قاعده مستثنا نيست. اين سلاح فكري تا حال، علاوه از مرحله زمان خود ماركس و همچنان انگلس، از دو مرحله تحول و تكامل كمي ديگر يعني مراحل لنينيزم و مائوئيزم نيز گذشته است. درينجا منظور بي اهميت تلقي كردن كيفيت هاي نوين لنينيزم و مائوئيزم نيست. منظور آن است كه در ماركسيزم  لنينيزم، تداوم ماركسيزم در لنينيزم و كليت ماركسيزم  لنينيزم جنبه عمده تحول را مي سازد و گسست از ماركسيزم جنبه غير عمده تحول را. همچنان در ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم، تداوم ماركسيزم  لنينيزم در مائوئيزم و كليت ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم جنبه عمده تحول را مي سازد و گسست از ماركسيزم  لنينيزم جنبه غير عمده تحول را. به همين جهت است كه مراحل مختلف ماركسيزم، ماركسيزم  لنينيزم و ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم، اساسا مراحل مختلف تكامل يك سلاح فكري را مي سازد.
ما صرفا زماني از يك سلاح فكري جديد بجاي ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم مي توانيم صحبت نماييم كه اين سلاح فكري بعد از طي مراحل مختلف تحولات و تكاملات كمي خود به مرحله تحول و تكامل كيفي برسد و با سنتز شدن نهايي عمرش به پايان برسد و جايش را به سلاح فكري ديگري بدهد. فقط در چنين صورتي است كه ” سنتز نوين ” معنا و مفهوم اساسي خود را مي يابد. در غير آن، سنتز هاي قسمي در جريان تحولات و تكاملات كيفي قسمي، در مرحله تحولات و تكاملات عمدتا كمي، نمي تواند عنوان كلي ” سنتز نوين ” را كسب نمايد.
انتخاب عناويني چون ” سنتز هاي نوين “، ” سلاح فكري جديد ” و ” چارچوبه تئوريك نوين ” توسط حزب كمونيست انقلابي امريكا و كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست ) دقيقا بيان كننده اين موضوع است كه به نظر آنها ديگر ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم به مرحله نهايي تحول و تكامل كيفي خود رسيده و بايد با سنتز شدن نهايي، جاي خود را براي يك چار چوبه و سلاح فكري جديد خالي نمايد.
اما واقعيت از چه قرار است؟
” سنتز هاي نوين اواكيان ” كه سر آغاز اين تحول و تكامل اساسي و عظيم فكري قلمداد مي گردد، ” در سطح و كيفيتي نيست كه بتوان آن را يك ايزم جديد در پروسه تكامل ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم دانست و بصورت ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم  اواكيانيزم مطرح نمود، چه رسد به آنكه سر آغاز سنتز كلي ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم و سر آغاز شكلگيري يك مكتب فكري و سلاح فكري كاملا جديد محسوب گردد. اين سنتز ها حتي به اندازه ” انديشه گونزالو ” و ” راه پاراچندا ” عملا شور مبارزاتي و تلاش فكري بر نمي انگيزد، نه در سطح بين المللي و نه هم در خود جامعه امريكا. زيرا كه ميدان پراتيكي و توده يي مستقيم و بي شر و شورش با ميان هاي پراتيكي و توده يي مستقيم پر شور آن ” انديشه ” و ” راه ” اصلا قابل مقايسه نيست.  
غرض اين نيست كه اين سنتز ها را بي اهميت و عاري از هر گونه جنبه مثبت و پويا بدانيم. سنتز هاي اواكيان داراي جنبه هاي مثبت و پويا بوده و همين جنبه هاي آن در حد خود نشاندهنده مسير تكاملي چارچوبه فكري كمونيزم ( ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم ) مي باشد، كما اينكه نقاط ضعف خود را نيز دارا است. بايد اين حد را به درستي شناخت و با مشخص كردن دقيق حد و مرز آن، ارزشگذاري علمي درست در مورد آن به عمل آورد.
اين سطور حوصله يك بحث مفصل در مورد ” سنتز هاي نوين اواكيان ” را ندارد. اينچنين بحثي را بايد در يك نوشته مستقل و در آينده به عمل آورد. درينجا اجمالا بايد بگوييم كه اين سنتز ها، از جنبه هاي مثبت و پوياي خود، نشاندهنده يك گسست قسمي كيفي از خطا هاي دوره هاي ماركس و انگلس، لنين، استالين و مائوتسه دون است و همچنان يك انكشاف قسمي نسبت به كمبودات آن دوره ها. ولي اين گسست و انكشاف قسمي هنوز بايد در ميدان مبارزاتي تئوريكي و پراتيكي آزمون هاي سختي را، از سر بگذراند تا تازه به مرحله تكامل يك ” ايزم ” به دنبال ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم برسد و خدمات اواكيان در سطح خدمات ماركس و لنين و مائوتسه دون قرار بگيرد. كسب موفقيت نهايي در همين مسير پر پيچ و خم و مملو از فراز و نشيب، مي توانست صرفا يكي از احتمالات باشد، آنهم به اين شرط كه استقامت استراتژيك پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي اتخاذ شده كنوني نفي گردد. ولي اين سنتز ها هرگز نمي تواند و نخواهد توانست واقعا مقدمه و سر آغاز شكلگيري يك چارچوبه فكري جديد كمونيستي باشد. اتخاذ اين استقامت استراتژيك، مبتني بر گزافه گويي و خود نشناسي است. گزافه گويي و خود نشناسي اي كه اگر جلو آن گرفته نشود خود خوشخيالان و لافزنان را آنچنان به زمين خواهد كوفت كه كاملا زمينگير شوند و ديگر توان برخاستن و قد راست كردن نداشته باشند و كسان ديگري را نيز در اين سطح يا در آن سطح به زمين خواهند زد.
مطلق انديشي در مورد نقش تئوري:
ما در مورد رابطه ميان تئوري و پراتيك دو فرمول معروف داريم: يكي اينكه: تئوري رهنماي پراتيك است. و ديگر اينكه: پراتيك هم منشاء تئوري است و هم معيار درستي و نادرستي آن. فقط با در نظر داشت توام اين دو فرمولبندي است كه مي توانيم نقش تئوري و پراتيك را به درستي تعريف نماييم. اما سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) ديد مطلق انديشانه اي نسبت به نقش تئوري دارد. به جملات ذيل از متن سند توج كنيم:
« برخلاف درك عاميانه كه تئوري بايد پشت پراتيك گام بردارد، اين تئوري است كه بايد از پراتيك جلو تر گام بردارد و رهنماي آن شود. اين كاري است كه امروزه از همه كمونيست هاي جهان طلب مي شود. »
« پيشروي دوره اول مرهون چار چوبه تئوريكي بود كه ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت. دوره جديد نيز نيازمند چار چوبه تئوريكي نويني است كه بر پايه جمعبندي نقادانه از دستاورد ها و كمبود هاي تئوريكي و پراتيكي دوره قبل جلو گذاشته شود…. . »
درك درست آن است كه پراتيك، قبل از تدوين تئوري سر چشمه آن و بعد از تدوين تئوري معيار درستي و نادرستي آن است و در پيوستگي با اين حقيقت، درك درست آن است كه تئوري به نوبه خود رهنماي پراتيك است. غير از اين، هر نوع مطلق انديشي در مورد نقش تئوري يا پراتيك، ايده آليستي يا امپريسيستي است.
درين سيكل پراتيك  تئوري  پراتيك، تئوري پشت پراتيك گام بر مي دارد و پراتيك هم پشت تئوري و تقدم و تاخر مطلق و يك خطي ميان آنها وجود ندارد. اما وقتي مجموعه يك سيكل پراتيك  تئوري  پراتيك را از ديد حل كلي و نهايي تضاد اساسي آن سيكل مد نظر قرار دهيم، ديد درست ماترياليستي دياليكتيكي مبتني بر برتري و تقدم پراتيك نسبت به تئوري است. ولي تئوري نيز به نوبه خود مهم است و رهنمايي پراتيك را بر عهده دارد.
اگر باور داشته باشيم كه تئوري بايد هميشه جلو تر از پراتيك گام بردارد، درينصورت سرچشمه تئوري را چگونه مشخص مي كنيم و معيار درستي و نا درستي آن را چه چيزي مي دانيم؟
 آيا واقعا پيشروي تا كنوني انقلاب كمونيستي، به قول سند پيشروي دوره اول اين انقلاب، مطلقا مرهون چار چوبه تئوريكي بوده كه ماركس جلو گذاشت و بعد ها توسط لنين و مائو تكامل يافت؟ آيا واقعا پيشروي هاي جوامع بشري بطور كل، مطلقا مرهون تئوري ها و چارچوبه هاي فكري هستند؟ آيا واقعا چارچوبه تئوريك ماركسيستي، بعدا ماركسيستي  لنينيستي و بعدا هم ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي مطلقا و بصورت پيهم از زمان انتشار مانيفيست حزب كمونيست تا شكست انقلاب در چين(1848 1976 )جلو تر از پراتيك انقلابي پرولتري گام برداشته است؟ آيا اينچنين طرز تفكري يك ايده آليزم ناب به
حساب نمي آيد؟
واقعيت اين است كه شكلگيري چارچوبه تئوريك كمونيستي، چه در مرحله ماركسيستي، چه در مرحله ماركسيستي  لنينيستي و چه در مرحله ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي و تا حال و همچنان در آينده، پروسه اي است كه بصورت پيهم از پراتيك به تئوري و از تئوري به پراتيك جهش كرده و مي كند و پس از طي هر مار پيچ پراتيكي  تئوريكي و تئوريكي  پراتيكي پخته تر و متكامل تر گرديده و مي گردد.
بطور مشخص، نقطه عطف در پيشروي انقلاب كمونيستي در زمان ماركس يعني كمون پاريس، تا حد زيادي مرهون چارچوبه تئوريك جلو گذاشته شده توسط ماركس نبود و ماركسيست ها در واقع نقش برجسته و روشني در بر پايي و رهبري انقلاب كمون پاريس نداشتند. بر عكس، پيشروي تئوريك ماركس، به ويژه در عرصه تئوري ديكتاتوري پرولتاريا، تا حد زيادي مرهون پراتيك انقلابي كمون پاريس بود و ماركس با جمعبندي از اين پراتيك، تئوري ديكتاتوري پرولتاريا را به مثابه يك تئوري ساخته و پرداخته ماركسيستي مطرح نمود.
انقلاب اكتوبر هم مرهون چارچوبه تئوريك اوليه لنينيستي بود و هم به نوبه خود نقش مهمي در ترفيع ماركسيزم به ماركسيزم  لنينيزم  و تثبيت اين تكامل بازي نمود. همچنين است انقلاب سال 1949 چين و انقلاب فرهنگي چين، كه از يكجانب مرهون چارچوبه تئوريكي مائوئيستي بودند و از جانب ديگر به نوبه شان نقش مهمي در ترفيع ماركسيزم  لنينيزم به  ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم و تثبيت اين تكامل بازي نمودند.                                                                                                    
موجوديت رخوت تئوريك در ميان تعداد زيادي از نيروهاي كمونيست در جهان انكار ناپذير است. اما رخوت در پراتيك نيز به همان پيمانه، و در مواردي حتي بيشتر از آن، وجود دارد. ما خود به موجوديت هر دو مرض در حزب مان معترف هستيم.
تقدم قايل شدن به رخوت تئوريك و آن را عامل اصلي رخوت در پراتيك دانستن، در موارد زيادي مي تواند درست باشد. اما نادرست است كه درينمورد به مطلق انديشي بيفتيم. در موارد زيادي نيز رخوت در پراتيك نسبت به رخوت تئوريك تقدم دارد و عامل اصلي در ايجاد رخوت تئوريك محسوب مي گردد. 
در مواردي مثل حزب كمونيست ايران ( م ل م )، ما با گزافه گويي تئوريك مواجه هستيم كه خود شكلي از رخوت تئوريك است. اين گزافه گويي تئوريك، نواقص اصلي اين حزب يعني كوچكي خطرناك اندام تشكيلاتي، بافت غليظ روشنفكرانه و بريدگي وسيع از پايه اجتماعي طبقاتي، تا حد زيادي از دور دستي به آتش داشتن و فلج مزمن مبارزاتي اش را مي پوشاند و يك حالت ارضاي وجداني مصنوعي و بي پايه براي رهبران آن به وجود مي آورد كه به نوبه خود باعث تعميق و گسترش بيشتر و بيشتر نواقص متذكره مي گردد. بنابرين در مورد حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست  مائوئيست ) بايد گفت كه مشكل اصلي آن رخوت در پراتيك است و نه رخوت تئوريك. گزافه گويي تئوريك اين حزب  كه گفتيم شكلي از رخوت تئوريك است  روكشي است كه در خدمت پوشاندن اين رخوت در پراتيك قرار دارد.    
چه بايد كرد؟
ما چارچوبه كلي تئوريك ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم را داريم كه مبارزه براي تثبيت بين المللي آن  مشخصا تثبيت بين المللي مائوئيزم بجاي انديشه مائوتسه دون  توسط حزب كمونيست پيرو در سال 1980 شروع شد و در طول دهه اول عمر جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ( از زمان كنفرانس بين المللي موسس جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در اوايل سال 1984 تا نشست گسترده جنبش در اواخر سال 1993 ) ادامه يافت. تصويب سند ” زنده باد ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم ” در نشست گسترده جنبش در اواخر سال 1993، يك پيشروي مشخص تئوريك براي كل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و از اين بابت يك پيشروي مشخص تئوريك براي كل جنبش بين المللي كمونيستي، به ويژه براي جنبش مائوئيستي در جهان، بود.
مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا و سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، اين پيشروي را بطور كل ناديده مي گيرد.
در طول اين مدت، و در ايام قبل و بعد از آن، پيشروي هاي تئوريكي و پراتيكي قسمي ديگري نيز در مسير تكامل مزيد چارچوبه تئوريكي ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، و همچنان پراتيك انقلابي ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي، توسط نيروهاي موثر و كليدي در جنبش صورت گرفته است كه تا اين حد يا تا آن حد توسط سائر منسوبين جنبش و به يك معنا توسط كل جنبش جذب گرديده اند.
مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا و سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، از يكجانب دستاورد هاي تئوريكي خود شان را مطلق مي سازند و از جانب ديگر دستاورد هاي پراتيكي و تئوريكي سائر نيروهاي منسوب به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را به هيچ مي گيرند.  
از جانب ديگر انحرافات و كجروي هاي تئوريكي و پراتيكي مهم و جدي اي نيز به وجود آمدند كه تاثيرات ناگوار تئوريكي و پراتيكي آنها بر كل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و حتي فرا تر از آن بر كل جنبش كمونيستي بين المللي و مشخصا كل جنبش مائوئيستي در جهان نيز بخوبي مشهود بوده و هست.
به نظر ما جمعبندي از اين دستاورد ها و باخت ها، يك حلقه كليدي در اعتلاي پراتيكي و همچنان تكامل تئوريكي جنبش ما بايد تلقي گردد. اين جمعبندي، قبل از هر جمعبندي اي از جنبش ما طلب مي شود و اگر جنبش به اين جمعبندي دست نيابد، به هيچ جمعبندي درست ديگري نيز دست نخواهد يافت. اين جمعبندي، حلقه كليدي تئوريكي در باز سازي پيشرونده كل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي محسوب مي گردد.
مانيفيست حزب كمونيست انقلابي امريكا و سند كميته مركزي حزب كمونيست ايران ( ماركسيست  لنينيست – مائوئيست )، براي اين جمعبندي نقش كليدي قايل نيستند و با سهل انگاري و برخورد مجمل و كناري از روي آن مي گذرند.
بر پايه همين جمعبندي است كه ما مي توانيم  و بايد  انقلاب چين، حزب كمونيست چين و مائوتسه دون را مجددا بررسي نماييم و اين بار نه از ديد تثبيت بين المللي مائوئيزم و توجه به جوانب عمدتا مثبت آنها، كه مرحله آن اساسا طي شده است، بلكه از ديد نقادانه توجه به كمبودات، اشتباهات و احيانا انحرافات انقلاب چين، حزب كمونيست چين و خود مائوتسه دون، يعني كاري كه تا حال نمود بين المللي جنبشي نيافته است. اين بررسي مجدد مي تواند  و بايد  بررسي مجدد زمان لنين و استالين را بر پايه بررسي زمان مائوتسه دون از آن و بخاطر تعميق و گسترش بررسي مذكور و همچنان بررسي مجدد زمان ماركس و انگلس را بر پايه بررسي هاي لنين و مائوتسه دون از آن و بخاطر تعميق و گسترش بررسي مذكور، در پي داشته باشد.   
ما مي توانيم  و بايد  براي اين جمعبندي هاي مورد نياز، در متن و بطن شرايط موجود كشوري و بين المللي، توجه به وظايف و مسئوليت هاي مبارزاتي عمده و تكيه بر چارچوبه تئوريك و فكري موجود، بدون اينكه ادعاي كامل بودن آن را داشته باشيم، كار نماييم و اين جمعبندي ها را توام با تلاش ها و پيشروي هاي پراتيكي، توسط هر يك از منسوبين جنبش و همچنان توسط  جنبش بصورت كل، به عمل آوريم.
وظايف و مسئوليت هاي مبارزاتي عمده ما را در هر جامعه و كشوري و همچنان در سطح بين المللي بصورت كل، اساسا اوضاع عيني كشوري و جهاني تعيين مي نمايد و نه موقعيت و وضعيت تئوريكي و فكري ما. ما مي توانيم  و بايد  طبق وضعيت تئوريكي و فكري موجود خود در ميدان مبارزات پراتيكي حاضر باشيم. غير حاضري از اين ميدان مبارزاتي، تحت هر عنوان و بهانه اي كه صورت گيرد، جز شانه خالي كردن از حضور در ميدان جنگ، معنا و مفهوم ديگري نمي تواند داشته باشد.
علم و ايديولوژي انقلابي پرولتري بنيانگذاشته توسط ماركس و تكامل داده شده توسط لنين و مائو مي تواند  و بايد  همچنان مسير تكاملات بعدي خود را طي نمايد. اما اين مسير يك مسير گذار از تئوري به پراتيك و گذار از پراتيك به تئوري است و با شيوه ملا صدرايي، يعني سال ها براي تفكر در غار نشستن و از اين طريق براي يكبار و بصورت نهايي به آخرين نتايج مطلوب تئوريك رسيدن، نمي تواند  و نبايد   طي گردد.        
ما نمي توانيم  و نبايد  با پيشداوري پيشگويانه، براي تكامل ماركسيزم  لنينيزم  مائوئيزم به مرحله بالاتر، جدول زماني تعيين نماييم و يا متحقق شدن آن را پيش شرط هر گونه پيشروي جنبش بين المللي كمونيستي در جهان بدانيم. اما ما مي توانيم  و بايد – براي دستيابي به اين تكامل، و فقط همين تكامل، با تكيه بر جمعبندي هاي فوق الذكر، جذب پيشرفت هاي علمي و توليدي در جهان و توجه به تغييرات و تحولات عيني به وقوع پيوسته در جهان و كشور هاي مختلف، كار و پيكار نماييم، و نه براي دستيابي به سراب چارچوبه
تئوريكي و فكري پسا ماركسيستي  لنينيستي  مائوئيستي.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *