ستم بر زنان داراي سابقه تاريخي بس طولاني است . از همان زماني كه با از ميان رفتن سيستم كهن كموني , طبقات و مالكيت خصوصي در جوامع بشري بوجود آمد , نظام مادر سالاري از ميان رفت و با پيدايش و سلطه مرد سالاري , ستم بر زنان آغا گرديد .
ستم بر زنان ثمره اي از تقسيم جامعه به طبقات و پيدايش مالكيت خصوصي است . در دوره نظام كهن كموني , كار ميان زنان و مردان طبق تفاوت هاي جنسي آنان تقسيم شده بود . پس از آنكه طبقات و مالكيت خصوصي بوجود آمد , اين تقسيم كار مبتني بر تفاوت هاي جنسي , تحت تاثير آن قرار گرفت و به يك تقسيم كار اجتماعي ستمگرانه تبديل گرديد . ابن ستمگري , در تمامي نظام هاي طبقاتي برده داري , فيودالي و سرمايه داري ادامه يافته و از محيط خانواده تا گستره هاي وسيع اجتماعي را در بر گرفته است . در طول اين دوره ها , ستمگري حاكم بر روابط ميان زنان و مردان , يكي از عوامل باز توليد مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي بوده است . در خانواده پدر سالار يعني يكي از اولين ساختار هاي اجتماعي جامعه طبقاتي و تا حال موجود و مسلط , انقياد زنان وفرزندان وتسلط پدران ( مردان ) محور اساسي روابط خانوادگي محسوب مي گردد .
قوانين و مقررات , افكار و عقايد و رسوم و عنعنات مسلط بر جوامع طبقاتي , كه زنان را ” ضعيفه ” , ” عاجزه ” , زير دست و قابل سر پرستي مي داند , در خدمت حفاظت و تداوم مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي قرار دارد . دولت هاي استثمارگر در طول تاريخ , حافظ ستمگري بر زنان بوده و حفظ و تداوم اين ستمگري را يكي از وظايف تخطي نا پذير شان دانسته اند .
در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان , اكثريت عظيم زنان , علاوه بر اينكه ستم امپرياليزم , نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور را متحمل مي گردند , از ستم مرد سالارانه نيز رنج مي برند . تبعيضات و بيعدالتي هاي شديد و گسترده اي كه از درون خانواده تا گستره وسيع جامعه , در حق زنان روا داشته مي شود , تمامي عرصه هاي اقتصادي , سياسي , فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد . در درون خانواده ها نه تنها بطور كل , دختران نسبت به پسران و زنان نسبت به مردان , از هر حيث , در موقعيت پائين تري قرار دارند , بلكه اكثرا موضوعي براي خريد و فروش و تملك وموجودي براي اطاعت و فرمانبرداري از مردان محسوب ميگردند . نه تنها اكثريت دختران جوان , از حق تعيين سرنوشت زندگي آينده زناشويي شان محروم هستند , بلكه جنايت فوق العاده آشكار ازدواج ختران صغير نيز تا حال از ميان نرفته است .
زنان در عرصه هاي مختلف جامعه نيز با تبعيضلت شديد و بيعدالتي هاي گسترده مواجه هستند . اكثريت بزرگ زنان دهاتي با وجودي كه در تولبدات زراعتي , مالداري و صنايع دستي , سهم برجسته اي دارند , از حق مالكيت بر زمين و ساير وسايل توليدي و كنترل بر ثمرات كار شان محروم هستند . اين فعاليت هاي اقتصادي زنلن دهاتي تماما در چهارچوب كار اقتصادي خانوادگي صورت مي گيرد و بيرون ازاين چهارچوب ممنوع است . بخش عظيمي از زنان شهري عملا از حق كار در بيرون از خانه محروم هستند و فعاليت اقتصادي بيرون از چهارديواري خانه ندارند . دستمزد زنان كارگر در برابر كار مساوي با مردان , پائين تر از دستمزد مردان است و زنان كارمند و معلم در اشكال و صور گوناگون ديگري از لحاظ شغلي در مضيقه قرار مي گيرند . ورود به عرصه هاي زيادي از فعاليت هاي اقتصادي براي زنان شهري و دهاتي ممنوع است . كار خانگي زنان نه تنها در دهات بلكه در شهر ها نيز به رسميت شناخته نمي شود .
نيازمندي هاي رشد سرمايه هاي كمپرادور مي تواند تعداد بيشتري از زنان شهري را به عرصه هاي كار بيرون از خانه روانه سازد.دولت اسلامي دست نشانده در قدم اول مي كوشد تا آنجائيكه ممكن است از وقوع اين امر جلو گيري نمايد و در قدم دوم سعي به عمل مي آورد كه اين زنان و تمامي زنان شهري شاغل را كنترل نمايد . آنجائيكه نه جلو گيري ممكن گردد و نه كنترل , يقينا سركوب خشن و قهري به عمل مي آيد . اين تناقض تاثيرات تشديد كننده اي بر مسئله زنان بر جاي مي گزارد .
ستم بر زنان قويا داراي خصلت سياسي است . دولت ارتجاعي به عنوان حافظ و نگهبان نظام استثمارگرانه و ستمگرانه حاكم بر جامعه , وظيفه سياسي حفاظت از اين ستم و تداوم آن در سطح كل جامعه را بر عهده دارد . اين وظيفه ستمگرانه سياسي توسط تمامي ارگان هاي قانون گزاري , اجرايي و قضائي دولت ارتجاعي پيش برده مي شود . دولت ارتجاعي قوانين ستمگرانه عليه زنان وضع مي نمايد و يا قوانين ستمگرانه موجود را در دست مي گيرد و اجرا و تعميل اين قوانين را در سطح كل جامعه , منجمله در درون خانواده ها , توسط قضا و نيروهاي سركوبگرش پيش مي برد درين مورد تفاوتي ميان رژيم طالبان و رژيم دست نشانده فعلي وجود ندارد , جز اينكه زن ستيزي رژيم دست نشانده در پيش چشمان قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و يا در واقع با توافق و همنوايي صريح و يا ضمني آنها صورت مي گيرد . اين ادعا كه زنان افغانستان پس از سرنگوني رژيم طالبان و اشغال كشور توسط مهاجمين امپرياليست و رويكار آمدن رژيم دست نشانده , به آزادي دست يافته اند , يك ادعاي دروغين بوده وافسانه اي بيش نيست . محروميت عميق , وسيع و گسترده سياسي زنان , يكي از نتايج اجتناب ناپذير اين وضعيت است. خدمتگزاري قشر كوچكي از زنان براي قوت هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده , يعني خدمتگزاري براي دم و دستگاهي كه حيثيت مردسالار بزرگ درجامعه را دارد, نقش مثبت و سازنده اي دررفع اين محروميت سياسي نمي تواند بازي نمايد .
ستم بر زنان توسط ايدئولوژي , فرهنگ و عنعنات ارتجاعي حاكم , تقديس و تعميل مي گردد . درين ميان تئوكراسي مسلط به مثابه ايدئولوژي حاكم , از نقش محوري برخوردار است . اين بينش و تفكر ارتجاعي , تغيير و تحول در مناسبات ميان زنان و مردان را نمي پذيرد و برين باور خرافي و ضد علمي استوار است كه اين مناسبات بايد بصورت ابدي بلا تغيير و ثابت باقي بماند . بر مبناي اين ايدئولوژي ضد علمي , سلطه مردان و تحت قيموميت بودن زنان ناشي از خصايل و ويژگيهاي ذاتي و پيدايشي فطري آنها بوده و غير قابل تغيير و تحول است . جالب اينجا است كه امپرياليست هاي حامي مرتجعين اسلامي و بطور مشخص امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر , اين بينش تئوكرات ها را تحت عنوان ” نسبيت فرهنگي” اساسا مورد تائيد قرار ميدهند در واقع عنعنات و فرهنگ ستمگرانه ارتجاعي حاكم , مداوما با توسل استفاده جويانه به مذهب و باور هاي مذهبي تحكيم و تقويت مي گردد . درين راستا است كه هر ارزش فرهنگي و هر عنعنه اجتماعي زن ستيز , رنگ و بوي مذهبي داده مي شود و تخلف از آن به مثابه تخلف از اسلام تكفير و تفسيق مي گردد . جامعه در واقع عرصه فعاليت مردان است و زنان برده خانگي به حساب مي آيند . زنان در اكثريت قريب به اتفاق موارد از فعاليت هاي اجتماعي محروم هستند و در آن مواردي هم كه به گونه اي فعاليت دارند , نقش شان فرعي و جانبي است . رهبريت تمامي امور اجتماعي انحصارا به مردان تعلق دارد . اين تبعيض كه توسط ايدئولوژي ارتجاعي حاكم تقديس مي گردد , تمامي عرصه هاي فعاليت اجتماعي را در بر مي گيرد . بدينسان زنان به طور كلي جنس درجه دوم به حساب مي آيند .
ستم بر زنان باعث پديد آمدن تضاد ميان زنان و مردان به طور عموم ميشود . مردان ازاينكه در موقعيت بر تر نسبت به زنان قرار دارند , مجموعا از اين موقعيت نفع مي برند . در واقع نظام ارتجاعي حاكم اين امتياز را به همه مردان مي دهد كه بر زنان مسلط باشند. به همين جهت مردان كلا آغشته به سموم شوونيزم مرد سالارانه هستند . حتي مردان متعلق به قشر هاي به اصطلاح مدرن جامعه , در مورد مسئله زنان , افكار و گفتار و كردار به شدت فئودالي دلرند . اماعليرغم اين موضوع , مسئله زنان نبايد به مثابه يك پديده غيرمرتبط به طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي انگاشته شود . اين مسئله از خصلت فئودالي اي برخوردار است كه اشكال معين بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي را در خود جذب كرده است . به عبارت ديگر مسئله زنان در آخرين تحليل مسئله اي است مربوط به منافع طبقات استثمارگر فئودال و بورژوا ( عمدتا بورژوا كمپرادور ) و امپرياليست هاي حامي و پشتيبان آنها و در شرايط فعلي عمدتا امپرياليستهاي متجاوز و و اشغالگر و مرتجعين دست نشانده شان . به همين جهت اعمال شوونيزم مرد سالار توسط مردان مربوط به طبقات مردمي در نهايت در ضديت با منافع طبقاتي آنها قرار دارد . از اين ديدگاه اين مردان با اعمال شوونيزم مرد سالار در واقع در خدمت منافع طبقات استثمارگر و امپرياليست ها قرار مي گيرند .
از جانب ديگر , زنان مربوط به طبقات استثمارگر از مزاياي زندگي استثمارگرانه اين طبقات بهره مند هستند و همين امر اساس جهتگيري اجتماعي و سياسي آنها را معين مي نمايد . اما زنان مربوط به طبقات تحت استثمار كه علاوه بر تحمل ستم و استثمار نيمه فئودالي , بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي , بار سام شوونيزم مرد سالار را نيز به دوش مي كشند , به صورت باالقوه داراي شور و شوق انقلابي عظيمي مي باشند كه اگر درجهت انقلاب رها شود , تاثيرات باالفعل بزرگي بر پيشرفت پروسه انقلاب و در مقطع كنوني , بر پايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان , خواهد داشت . شركت فعال زنان در اين مبارزه يك ضرورت جدي و غير قابل انصراف است , زيراكه بدون شركت فعال نصف نفوس جامعه امكان پيشبرد موفقيت آميز چنين مبارزه اي متصور نيست . فعاليت هاي انقلابي زنان , ستم مرد سالارانه بر آنها را كه جزء مهمي از نظام استثمارگرانه و ستمگرانه مستعمراتي – نيمه فئودالي حاكم بر جامعه است و در باز توليد اين نظام نقش معيني بازي مي نمايد , مورد ضربات جدي قرار ميدهد و خشم زنان را به مثابه عامل قدرتمندي در راه انقلاب رها مي نمايد . مردان نه تنها بخاطر الزامات و ضرورتهاي عمومي مبارزه انقلابي , بلكه بطور مشخص بخاطر مبارزه عليه شوونيزم مرد سالارانه اي كه خود در نهاد دارند , بايد از مبارزات آزاديخواهانه زنان حمايت و پشتيباني نموده و درجهت تقويت واعتلاي اين مبارزات كوشا باشند. نابودي كامل ستم بر زنان فقط با فريبكارانه است كه شكل گيري هر چه نابودي كامل طبقات و مالكيت خصوصي ممكن و ميسر مي گردد . ازين جهت مبارزات آزاديخواهانه زنان درمتن و بطن مبارزات انقلابي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي كنوني , ازهم اكنون جهتگيري انقلابي ضد طبقاتي اين مبارزات را تقويت مي نمايد و باعث استحكام و گسترش پايه هاي رهبري پيگير انقلابي مي گردد.