سنتريزم ضد مائوئيستي يك انحراف دير پا در جنبش چپ افغانستان
اعلاميه ” سازمان كارگران افغانستان ” در مورد تحريم انتخابات رژيم پوشالي كه تحت عنوان ” انتخابات پوشالي آينده ، نمكي بر ناسور ملت ماست ” در صفحات انترنيت منتشر شده بود، به منظور تبليغ بيشتر براي يك حركت مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي، در شماره 22 شعله جاويد درج گرديد. ما در همان موقع صريحا گفتيم كه:
« اعلاميه ذيل از ويبلاگ يك سازمان چپ بنام ” سازمان كارگران افغانستان ” گرفته شده است. اما در پاي خود اعلاميه امضاي سازمان متذكره موجود نيست. دليل اين كار براي ما روشن نيست. اميد واريم سازمان كارگران افغانستان صرفا يك سازمان خارج كشوري نبوده و در داخل افغانستان نيز فعاليت داشته باشد.
درج اين اعلاميه در شعله جاويد به منظور تبليغ بيشتر براي يك موضعگيري مبارزاتي عليه انتخابات رژيم پوشالي صورت مي گيرد و به مفهوم تائيد عام وتام متن اعلاميه نيست.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان اختلافات عميق و مهمي با خط ايدئولوژيك – سياسي مطرح شده در ويبلاگ سازمان كارگران افغانستان دارد. اميد واريم بتوانيم هر چه زود تر اين مسائل را در صفحات شعله جاويد انعكاس دهيم. »
مهم ترين موضوع ايدئولوژيكي كه در رابطه با ” سازمان كارگران افغانستان ” براي ما مطرح است، سنتريزم مسلط برين سازمان در مورد ” مائوئيزم ” است كه ذيلا مورد بحث قرار گرفته است. اميد واريم سائر موضوعات را نيز بتوانيم به زودي در صفحات ” شعله جاويد ” مورد بررسي قرار دهيم.
سنتريزم ضد مائوئيستي يك انحراف دير پا در جنبش چپ افغانستان
” سازمان جوانان مترقي ” در خزان سال 1344 تشكيل گرديد. تشكيل اين سازمان نتيجه تجمع جمعي از آن عناصر چپ بود كه بنا به دلايل گوناگون در تشكيل ” حزب دموكراتيك خلق افغانستان ” شركت نكرده بودند. اختلافات شخصيت هاي موسس سازمان جوانان مترقي با موسسين حزب دموكراتيك خلق افغانستان در يك سطح قرار نداشت و سطح مناسبات و يا عدم مناسبات ميان هر يك از اين شخصيت ها و موسسين حزب مذكور نيز از هم متفاوت بود.
بطور مثال: ” سمندر ” يكي از موسسين سازمان جوانان مترقي، براي شركت در كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان دعوت شده بود، در حاليكه رفيق شهيد اكرم كه در آن زمان يك انقلابي جوان بود و سابقه مبارزاتي طولاني نداشت، اصلا در مورد برگذاري كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان اطلاعي نداشت، چه رسد به اينكه براي شركت در آن دعوت شود.
اين احتمال قويا وجود داشت كه اگر ” سمندر ” در مورد شركت در كنگره حزب دموكراتيك خلق افغانستان با رفيق شهيد اكرم مشوره نمي كرد و با مخالفت ايدئولوژيك – سياسي او درينمورد مواجه نمي شد، ايشان در كنگره مذكور شركت مي كردند. در واقع ” سمندر ” تا همين موقع ضرورت عميق براه انداختن يك حركت ايدئولوژيك – سياسي و تشكيلاتي مستقل از حزب دموكراتيك خلق افغانستان و مخالف با آن را درك نكرده بود. او از كاركرد هاي خائنانه گذشته موسسين اصلي حزب دموكراتيك خلق افغانستان اطلاع داشت و از اين لحاظ نمي توانست كاملا با آنها موافق باشد. اما اين مخالفت هنوز با مبارزات ايدئولوژيكي ضد رويزيونيستي تحت رهبري حزب كمونيست چين در سطح بين المللي عليه رويزيونيزم خروشچفي عميقا مرتبط نبود و به مثابه بخشي از آن حركت بين المللي در نظر گرفته نمي شد. در ميان موسسين سازمان جوانان مترقي، كسي كه بيشتر از همه و در همان گام هاي نخست مبارزاتي در دهه چهل، تحت تاثير مبارزات بين المللي ايدئولوژيك – سياسي ضد رويزيونيستي، به موضعگيري ايدئولوژيك – سياسي نسبتا جامع، نظر به شرايط و سطح درك همان وقت، عليه رويزيونيزم خروشچفي و دنباله روان افغانستاني آن يعني موسسين حزب دموكراتيك خلق افغانستان دست يافته بود، رفيق شهيد اكرم بود، در آن موقع حتي شهيد داكتر صادق ياري كه هم برادر بزرگ رفيق شهيد اكرم ياري بود و هم جلب كننده او بطرف كمونيزم و به اين اعتبار اولين استاد او در مسير مبارزات انقلابي شمرده مي شد، نيز در چنان موقعيتي قرار نداشت.
رفيق شهيد اكرم ياري با تكيه بر موضعگيري ايدئولوژيك – سياسي نسبتا جامع ضد رويزيونيستي اش توانست ” سمندر ” را مجاب نمايد و او را از شركت در كنگره موسس حزب دموكراتيك خلق افغانستان باز دارد. يقينا، اين بازدارندگي نقش نسبتا مهمي در قاطع شدن تصميم ” سمندر ” براي شركت ئر تاسيس سازمان جوانان مترقي بازي كرد. اما با وجود اين، زماني كه در ماه ميزان سال 1344، سازمان جوانان مترقي تاسيس گرديد، ” سمندر ” توانست از موضعگيري قاطع و روشن ضد رويزيونيستي و همچنان تكيه صريح به انديشه مائوتسه دون و اتخاذ برنامه انقلاب دموكراتيك نوين توسط نشست عمومي، جلوگيري نمايد. استدلال او ظاهرا اين بود كه درينمورد نبايد عجولانه تصميم بگيريم و چون مبارزات بين المللي ضد رويزيونيستي جاري هنوز كاملا براي ما روشن نيست، بايد منتظر پيشرفت اوضاع در سطح بين المللي باقي بمانيم. اين استدلال نه تنها مورد توافق اكثريت مطلق اعضاي نشست عمومي قرار گرفت، بلكه حتي شخص رفيق شهيد اكرم ياري نيز سر انجام استدلال داكتر هادي محمودي را پذيرفت و در نتيجه نشست عمومي به اتفاق آراء موضعگيري صريح ضد رويزيونيستي و پذيرش روشن انديشه مائوتسه دون و انقلاب دموكراتيك نوين را به تعويق انداخت.
اوجگيري و پيشرفت مبارزات ضد رويزيونيستي در سطح بين المللي و بر آمد هاي واضح نظري و عملي رويزيونيستي
حزب دموكراتيك خلق افغانستان، جائي براي سنتريزم اتخاذ شده در نشست عمومي موسس سازمان جوانان مترقي باقي نگذاشت. نشست عمومي دوم سازمان جوانان مترقي در خزان سال 1344، به موضعگيري ضد رويزيونيستي آشكار پرداخت و انديشه مائوتسه دون و انقلاب دموكراتيك نوين را پذيرفت و به اين ترتيب خط رفيق شهيد اكرم ياري در واقع در همين نشست، رسميت عمومي در سازمان بدست آورد.
اما رسميت خط مذكور در سازمان جوانان مترقي به اين معنا نبود كه خط سنتريستي به نمايندگي ” سمندر “، ديگر در سازمان مذكور و كميته مركزي آن وجود ندارد. اين سنتريزم با پذيرش ظاهري انديشه مائوتسه دون، انقلاب دموكراتيك نوين و موضعگيري ضد رويزيونيستي سازمان جوانان مترقي كماكان به موجوديت خود در سازمان و كميته مركزي آن ادامه داد.
محوري ترين جلوه اين سنتريزم، ناديده گرفتن و در مواردي كم اهميت تلقي كردن خدمات مائوتسه دون در تكامل بين المللي ماركسيزم – لنينيزم و ارتقاي آن به ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ( آن وقت انديشه مائوتسه دون )، است. اين سنتريزم در واقع خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را نه به مثابه مرحله جديد در تكامل ماركسيزم – لنينيزم در سطح بين المللي بلكه صرفا به مثابه تطبيق موفقيت آميز ماركسيزم – لنينيزم با شرايط مشخص انقلاب چين مي پذيرد. اين خط در اساس خود را يك خط ماركسيستي – لنينيستي مي داند و نه يك خط ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي يا ماركسيستي – لنينيستي – مائوتسه دون انديشه.
” سمندر ” سال ها بعد از فروپاشي سازمان جوانان مترقي و در ديار آوارگي، بر خود مي باليد كه در جريان يك تظاهرات در سال 47، نشان مائوتسه دون را از سينه اش كنده و دور انداخته بود. او با افتخار حكايت مي كرد كه در جريان تظاهرات يك كارگر شعله يي از فابريكه جنگلك نشان مائوتسه دون را به سينه او نصب كرده بود و او شديدا عكس العمل نشان داده و نشان را از سينه اش كنده و دور انداخته بود و با لحن تندي به كارگر مذكور گفته بود كه: « من چينايي [ چيني ] نيستم ». گو اينكه مائوتسه دون و نشان مائوتسه دون صرفا متعلق به چيني ها بوده و اهميت بين المللي ندارد.
او در آن وقت بنام ” اتحاد ماركسيست – لنينيست هاي افغانستان ” ( املا ) مي نوشت و نوشته هايش را در صفحات نشريه ” جرقه ” منتشر مي ساخت. سنتريزم ” املا ” در مورد مائوتسه دون صريح و روشن بود. ” املا ” مائوتسه دون را يك ماركسيست – لنينيست كبير مي دانست، ولي ادعا داشت كه او صاحب انديشه نيست. برين مبنا ” املا ” انديشه مائوتسه دون را قبول نداشت و خود را ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه نمي دانست، بلكه صرفا ماركسيست – لنينيست مي خواند. ” املا ” در قبال نظرات انور خوجه در مورد مائوتسه دون نيز موضع سنتريستي داشت، به اين معنا كه نظر انور خوجه در مورد نفي ” انديشه مائوتسه دون ” را رويهمرفته قبول داشت، اما موضع خوجه در مورد رويزيونيست خواندن مائوتسه دون را قبول نداشت و آنرا يك نظر نادرست مي دانست، يعني صرفا نادرست و نه رويزيونيستي. ” املا ” انور خوجه را ماركسيست – لنينيستي مي دانست كه اشتباهات مهمي از او سر زده است.
كل سنتريزم ” املا ” در مورد مائوتسه دون و خوجه، تركيبي از سنتريزم دو سازمان ( ” اخگر ” و ” ساوو ” ) درين موارد بود.
” اخگر ” در ابتدا بر مبناي ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون تشكيل گرديد، اما ديري نپائيد كه بخش خارج كشوري رهبري اين سازمان تحت تاثير نظرات خوجه در مورد مائوتسه دون قرار گرفت و براي مدت كوتاهي اين نظرات را بر كل ” اخگر ” تحميل كرد. ولي تحت تاثير پيشرفت مبارزات در سطح بين المللي و مقاومت هايي كه در درون صفوف و تا حدي در درون بخش داخل كشوري رهبري ” اخگر “، به طرفداري از مائوتسه دون و انديشه مائوتسه دون وجود داشت، خصومت آشكار عليه انديشه مائوتسه دون جاي خود را به نوعي سنتريزم درينمورد داد. اين سنتريزم مورد توافق عمومي در ” اخگر “، مائوتسه دون را ماركسيست – لنينيست كبير مي خواند، مگر صاحب انديشه نمي دانست. اين سنتريزم از لحاظ تئوريك خود را بر ” تئوري عصر ” ، تئوري بيان شده توسط استالين، متكي مي نمود و ادعا داشت كه چون ماركسيزم – لنينيزم تئوري عصر امپرياليزم است و اين عصر كماكان ادامه دارد، تكامل ايدئولوژي كمونيستي به مرحله سوم در قالب انديشه مائوتسه دون و يا هر انديشه و ايزم ديگري فاقد پايه مادي بوده و غير قابل تحقق است.
سنتريزمي كه در نشست عمومي اول ( نشست عمومي موسس ) سازمان جوانان مترقي، از موضعگيري رسمي روشن آن سازمان عليه رويزيونيزم خروشچفي جلوگيري كرد و اينچنين موضعگيري را براي مدت دو سال به تعويق انداخت، از زمان نشست عمومي دوم سازمان جوانان مترقي تا زماني كه آن سازمان وجود داشت به بر آمد صريح ايدئولوژيك – سياسي و تشكيلاتي سنتريستي دست نزد. اما چهره هاي اصلي نماينده اين خط، بخصوص ” سمندر “، به ويژه بعد از مسلط شدن خط پاسيفيستي شهيد داكتر صادق ياري بر سازمان جوانان مترقي، يك مبارزه خصمانه و تخريبكارانه عليه به اصطلاح ياري ها را پيش بردند و درينمورد عملا با ” انتقاديون ” و به ويژه اكونوميست هاي ” گروه انقلابي خلق هاي افغانستان ” همنوايي كردند. اين حركت خصمانه و تخريبكارانه، عمدتا مبتني بر متمسك قرار دادن درست و نادرست مسائل مربوط به خط و خط گذاران پاسيفيزم بود و برين مبنا در مورد خط اصولي سازمان جوانان مترقي و خط گذار اصلي آن يعني رفيق شهيد اكرم ياري لجن پراگني مي كرد. اين سنتريزم در درون ساما نيز وجود داشت اما تبارز روشن ايدئولوژيك – سياسي نداشت. ولي ” ساوو “، كه با انشعاب بخش ” سمندر ” از ” ساما ” تشكيل گرديد، كلا ” انديشه مائوتسه دون ” را از ترمينالوژي سازماني خود حذف كرد و در برنامه اش خود را ” ماركسيست – لنينيست ” خواند. پس از آنكه خط گذار اصلي ” ساوو ” و كساني از بقاياي ” اخگر ” و ” كميته تدارك … ” در چوكات ” املا ” گرد آمدند، خط و خال سنتريزم تركيبي ” ساوو ” و ” اخگر ” – ” كميته تدارك … ” ، بصورت مفصل و روشن خود را نشان داد.
چنانچه مي دانيم، بر آمد ” بخش مائوتسه دون انديشه ” از درون ” املا “، كه تحت تاثير مبارزات مائوئيستي ضد سنتريستي گروپ هاي مائوئيست افغانستاني و مبارزات سازمان ها و احزاب مائوئيست متشكل در ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” رونما گرديد، به عمر” املا “ي سنتريست پايان بخشيد؛
فروپاشي ” املا ” ي سنتريست باعث پاسيف شدن خط گذاران سنتريست آن، به ويژه ” سمندر ” گرديد. بنا به همين دليل و دلايل ديگري ايشان سال ها در دور دست ترين ديار پناهندگي در بي تفاوتي و كرختي سياسي بسر برده است. اين كرختي و بي تفاوتي سياسي حتي پس از تجاوز امپرياليستي به سردمداري امپرياليست هاي امريكايي بر كشور و اشغال آن و رويكار آوردن رژيم دست نشانده توسط آنها، نيز بر طرف نگرديد. تا جائيكه ما مي دانيم، ” سمندر ” حتي در سطح صرفا ملي نيز از موضعگيري عليه اشغالگران و دست نشاندگان مرتجع خائن شان خود داري كرده است.
از مدتي به اينطرف يك ويبلاگ بنام ويبلاگ ” سازمان كارگران افغانستان ” در صفحات انترنيت ظاهر گرديده است. خط سنتريستي اين ويبلاگ مشتركات بسياري با خط سنتريستي ” املا ” ي سنتريست دارد و روش تحرير اسناد مندرج در آن نيز همان روش ” سمندر ” است. عليرغم اين مسائل، هنوز براي ما به درستي روشن نيست كه آيا ” سازمان كارگران افغانستان ” يك سازمان تحت رهبري ” سمندر ” است يا سنتريست هاي ديگري آن را رهبري مي كنند.
تا جائيكه اسناد منتشره در ويبلاگ ” سازمان كارگران افغانستان” نشان مي دهد، اين سازمان طرفدار مبارزه مسلحانه عليه امپرياليست ها و مرتجعين است، در حاليكه سمندر سال ها قبل موقع درخواست پناهندگي از سفارت كشور امپرياليستي اي كه از سال ها به اين طرف در آن بسر مي برد، به سفارت مذكور تعهد سپرده بود كه ئيگر در پيشبرد مبارزات سياسي طرفدار اعمال خشونت نيست و به روش مبارزاتي مسالمت آميز باورمند شده است.
علاوتا ” سمندر ” در طي بيشتر از هشت سال گذشته، حتي در هيچگونه حركت سياسي مسالمت آميز ضد اشغالگران، مثلا تظاهرات، نيز شركت نكرده است، در حاليكه اسناد منتشره در ويبلاگ ” سازمان كارگران افغانستان ” عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده موضعگيري كرده و بالا تر از آن طرفدار برپايي جنگ توده يي عليه آنها است.
آيا مي شود درينجا از مخفي كاري تشكيلاتي صحبت كرد؟ تا جائيكه ما ” سمندر ” را مي شناسيم، او اهل اينگونه مخفي كاري ها نيست و بر علاوه اينچنين مخفي كاري اي در آن ديار نسبتا” باز ” مورد نياز نيز نيست.
از جانب ديگر ما تا حالا هيچگونه تبارز مبارزاتي ” سازمان كارگران افغانستان ” در داخل كشور را شاهد نبوده ايم و اميد واريم اين سازمان يك سازمان كاملا خارج كشوري نباشد.
در هر حال آنچه در اصل در اين سطور مورد نظر ما است، سنتريزم دير پاي ” سمندري ” و ” اخگري ” در موضعگيري هاي ” سازمان كارگران افغانستان ” در رابطه با خدمات فنا نا پذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري و تكامل آن به مرحله سوم يعني مرحله ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم است، چه ” سمندر ” در راس اين سازمان قرار داشته باشد و چه قرار نداشته باشد.
قبلا ” ساوو “، ” املا “ي سنتريست و ” اخگر – كميته تدارك …” سنتريست، مائوتسه را ماركسيست – لنينيست بزرگي مي دانستند كه نمي توانست صاحب انديشه باشد. اينك ” سازمان كارگران افغانستان ” ديگر نمي تواند در اين موقعيت ايدئولوژيكي قرار داشته باشد. اين سازمان ” انديشه مائوتسه دون ” را تا حد معيني مي پذيرد، ولي ” مائوئيزم ” را قبول ندارد و پذيرش آنرا يك انحراف و حتي يك انحراف رويزيونيستي مي داند.
براي اينكه بحث فعلي ما مستند باشد، بهتر است تمام متن مقاله مختصري را كه تحت عنوان ” ماويسم يا ” انديشه ماوتسه دون ” درينمورد در ويبلاگ ” سازمان كارگران افغانستان ” درج گرديده است، نقل نمائيم
« ماویسم یا ” اندیشه ماو تسه دون”:
اصطلاح ماویسم ، نخست از سوی افراد و گروههای خارج از حیطه حزب کمونیست چین به کار گرفته شد. تحلیلگران غربی و رویزیونیست های ” خط ماسکو” از مروجان جهانی این اصطلاح اند. انور خوجه و ” خط تیرانا” با ” نفی ” اندیشه ماوتسه دون” از ماویسم به مثابه انحراف از مارکسیسم- لنینیسم یاد کردند. پیروان اندیشه ماوتسه دون ( مارکسیسم – لنینیسم اندیشه ماوتسه دون) تا زمانی که ماو زنده بود ، نه تنها از به کارگیری اصطلاح ماویسم عار داشتند ، بلکه آنرا برچسبی تافته و بافته از روزن ذهن دشمنان کمونیسم میدانستند. آنان خود را مارکسیست – لنینیست ماوتسه دون اندیشه میخواندند.
” جنبش انقلابی انترناسیونالیستی” ( RIM ) برای نخستین بار به پیمانه وسیع ، دست به اشاعه اصطلاح ماویسم زد. این ” جنبش” که خود را تالی خط مبارزاتی “ماو” میداند، ضمن جمع بندی های تیوریک ، با اتکا به مواردی که دستاورد های تیوریکی – پراتیکی ماو میداند ، در اهمیت آن موارد ، ابرام ورزیده ، و آن دستاورد ها را چنان مطلقیتی می بخشد که لازمه آنرا اطلاق اصطلاح ماویسم بر آنها اعلام میدارد. بدین گونه ، اصطلاح ماویسم ، از جایگاه برچسب ، به اطلاق گروهبندی هایی از ” تالیان” خط سیاسی ماوتسه دون می رسد. با اینهمه ، هنوز بخش وسیعی از لایه های تالیان اندیشه های سیاسی- فلسفی ماو ، ابرام می ورزند تا کما فی السابق ، ماوتسه دون اندیشه خوانده شوند ، نه ماویست. این لایه ها ، اصطلاح ” ماویسم ” را بدعتی ساخته و پرداخته دشمنانشان دانسته و هنوز بوی تعریفی را که ” خط ماسکو” از اطلاق ” ماویسم”= رویزیونیسم چینی داشت ، در این اصطلاح مضمر میدانند. حال باید دید که پیروان اندیشه سیاسی – فلسفی ماو ، ماویست اند یا مارکسیست – لنینیست اندیشه ماوتسه دون؟ دیدگاه سطحی نگر ، شاید حکم کند که ابرام در نامگذاری چی فرقی تواند کرد؟ اما سخن بدین ساده گی ها نیست. هریکی از این دو نامگذاری ، بار معنایی سیاسی- فلسفی خاصی را در بر دارد.
اهم اختلاف در آنست که مدعیان ” ماویسم ” ، داده هایی ” ماویی” نظیر ” جنگ ممتد خلق ” را مطلقیتی همه قاره هایی بخشیده ، نیز پافشاری در خصوص مساله فلسفی ” قانون تضاد” را دست آوردی در خور تعین فوق العاده می دانند. در مجموع ، بر آنند که تیوری و پراتیک داهیانه ماوتسه دون ، فصلی جهانشمول و مطلق ( یعنی طابق باالنعل جهت نسخ برداری) در سیر تکامل ایدیولوژی پرولتاریا گشوده است.آنان مدعی اند که با آغاز عصر ماویسم ، زمان مارکسیسم- لنینیسم به سر رسیده ، و اینک ، عصر مارکسیسم- لنینیسم- ماویسم است. برعکس ، حامیان اصطلاح مارکسیسم- لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، با آنکه در دفاع ، تبیین وتشخیص دست آوردهای تیوریکی- پراتیکی ماو قرار مصر اند، اما به گونه ارتدکس معتقد اند که:” لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است ، ولهذا بدان ، مارکسیسم – لنینیسم گویند.” از این دیدگاه ، اضافات و تکملات انقلابی ماوتسه دون ، غیر قابل انکار بوده ، و بنابر آن ، کاربردعملی اندیشه ماوتسه دون ، در کشور هاییی که شرایطی مشابه و یا نظیر چین عصر ماو را دارند ، به مثابه راهنمای عمل ، در دستور کار احزاب مارکسیست- لنینیست قرار دارد. بدین صورت ، آنان ، در کلیت خود را مارکسیست – لنینیست می خوانند ، و در تخصیص دقیق معتقدات خویش ، به خود مارکسیست – لنینیست ماوتسه دون اندیشه می گویند. از آنجایی که لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است ، ( و این تعریفی است که نخستین بار بوسیله استالین فورموله شده است) ، بنا بر آن ، هرگاه مرحله تکاملی نوینی در ایدیالوژی پرولتاریا متصور باشد، به ناگزیر ، لازمه آن آغاز مرحله نوینی در تکامل سرمایه داری یعنی مرحله مابعد امپریالیسم ( یا شاید ” ملایم تر: نیوامپریالیسم” که در هر صورت مرحله نوینی خواهد بود”) تواند بود و بس. واقعیت عینی سرمایه امپریالیستی گواه آنست که هنوز با امپریالیسم سر و کار داریم. مادامیکه مرحله نوینی آغاز یابد ( یعنی اگر برخلاف استنتاج لنین ، پس از طی مرحله امپریالیسم، سرمایه داری هنوز باقی بماند) ، لنینیسم رد خواهد شد. رد لنینیسم ، قوام اندیشه گانی سراسر اندیشه چپ مارکسیست را فروخواهد ریخت. مارکسیسم – لنینیسم ، علم است، و ما که در دهه نخست قرن 21 قرار داریم ، با امپریالیسم سرو کار داریم . اگر بنیاد لنینیستی مارکسیسم رد شود ، از سویی مارکسیسمی در میانه نخواهد بود ( زیرا که لنینیسم ، مارکسیسم عصر امپریالیسم است) ، و چه رسد به اینکه ” ایسمی ” دیگر ( نظیر ماویسم) بر اساس تیوری رد شده ( لنینیسم) قوام پذیرد. مدعیان مرحله نوین ( ماویسم) ، نمی توانند به نفی دیالکتیکی لنینیسم به سود مرحله تکاملی نوین ( ماویسم) دست یازند. لنینیسم ، تکامل دیالکتیکی مارکسیسم ، در شرایط سیطره سرمایه امپریالیستی میباشد. حال که هنوز با سیطره سرمایه امپریالیستی سر و کار داریم ( تحت یوغ اسارت آن به سر میبریم) و از آغاز مرحله تکاملی نوین ( مابعد امپریالیسم) هرگز خبری نیست ، پس چگونه میتوان به ” ایسم” ی ” نوین” ( مثلا ” ماویسم” یا ” تروتسکیسم”) که جانشین لنینیسم شود، قایل شد؟ پیشنهاد ” ایسم” نوین چیزی سوای سرخورده گی جمع بندی مغز های آشفته و بی خبر از ( مارکسیسم عصر امپریالیسم) نیست. پس نتیجتا ، جدل تیوریک به سود مارکسیسم- لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، خاتمه می یابد. اما ” اندیشه ماوتسه دون” را چگونه باید به بررسی گرفت؟ ” اندیشه ماوتسه دون” ، آیینه دار تجربه مبارزه طولانی خلق چین ، تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیشاهنگش در شرایط ماقبل پیروزی انقلاب ( 1949 ) ، سالهای دوره پیروزی انقلاب و تا سال 1976 میلادی میباشد. ” اندیشه ماوتسه دون” جمع بندی تجربه انقلاب چین بوده ، و تنها در بستر مارکسیسم- لنینیسم میتواند معنی واقعی و پذیرفتنی داشته باشد. اصول بنیادین ” اندیشه ماوتسه دون” ، رادیکالیسم انقلابی پرولتاریا را در کشور هایی که درآنها هنوز سرمایه داری به پخته گی نرسیده ، می نمایاند. مبارزه مسلحانه پرولتری ، اصلی است که این ” اندیشه” به گونه درخشان ، به جنبش انقلابی پرولتری به ارمغان داده است. ( هرچند ، ماو خود این اصل را از نگره اصیل لنینی گرفته است ، اما در نگرش تعمیم دهنده ماو است که این اصل قوام اساسی خود را منعکس میکند.)
منادیان ” ماویسم” ، چنان به مطلق سازی و کپی برداری ناسنجیده انقلاب چین دست میزنند که حتی ، در کشوری نظیر ایالات متحده امریکا ، نسخه های چینی ( چینی از دیدگاه سطح تکامل اجتماع چین در آستانه انقلاب 1949 ) تجویز میکنند. اینجا است که ” ماویسم” به مثابه تجدید نظری در مارکسیسم – لنینیسم اندیشه ماوتسه دون ، جلوه گر میشود. از دیدگاه ” سازمان کارگران افغانستان”، تجربه انقلاب چین ( که در ” اندیشه ماوتسه دون ” فورموله شده است ) گنج شایگانی است که پرولتاریای بین المللی ، میتواند در مسیر های مبارزاتی خویش از آن استفاده های سرشاری کند، بی آنکه پای مطلق سازی غیر علمی در میان باشد ، و بی آنکه از یاد ببریم که اصول اساسی انطباق این ” اندیشه”در عمل ، در کشور هایی که شرایطی نظیر چین 1949 را دارند ، یگانه راه خیلی ها ممکن جهت رسیدن پرولتاریا و متحدانش ( تحت رهبری پرولتاریا) به پیروزی است. اینست برداشت مارکسیستی از ” اندیشه ماو تسه دون” ، اندیشه یی که گل سر سبد مبارزات انقلابی ملت های شرق ( ملت هایی که هنوز آماج استعمار و اقتصاد کمپرادور اند ) میباشد. در خاتمه ، نباید ناگفته گذاشت که حساب ” اندیشه ماو تسه دون ” از خط مشی حزب کمونیست چین در سالیان پس از 1976 کاملا جدا است. ” دنگیسم” و خط مشی سرمایه داری دولتی چین امروز ، از دشمنان قسم خورده ” اندیشه ماوتسه دون” و مارکسیسم- لنینیسم به شمار می روند. ” اندیشه ماو تسه دون” را به بررسی بگیریم ، از اساسات انقلابی آن ، نهایت استفاده خلاق به عمل آوریم ، بی آنکه از نظر دور داشته باشیم که تحلیل واقع بینانه ، سیاست خارجی چین در سالیان 1976-1972 را با دید انتقادی و متفاوت از سیاست خارجی چین طی سالیانی که ” انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی ” حدت داشت ارزیابی می کند. »
مسائل قابل بحث و دقت در مطالب نقل شده فوق را مي توان تحت عناوين جداگانه ذيل مورد دقت و ارزيابي قرار داد؟
1 – در مورد تئوري عصر:
2 – در مورد برد جهاني خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست چين و اصل عمده آن
3 – مائوئيزم يا انديشه مائوتسه دون؟:
1 – در مورد تئوري عصر:
همانطوري كه در سطور نقل شده فوق به درستي بيان گرديده، تئوري عصر براي نخستين بار توسط استالين فرموله شده است. مفهوم بسيار ساده و كاملا روشن اين مطلب آن است كه تئوري عصر توسط لنين فرموله نشده است، بلكه يك فرمولبندي استاليني است. اما عليرغم اين مطلب، اين تئوري بخاطر حيثيت عظيمي كه انقلاب شوروي و حزب لنيني در جنبش بين المللي كمونيستي داشت و يقينا كماكان دارد، آنچنان سايه سنگيني برين جنبش حاكم ساخت كه بقاياي آن سايه هنوز هم كج فهمي دگماتيستي و انجماد فكري در جنبش بين المللي را دامن مي زند.
قبل از هر چيزي بايد گفت كه بسياري ها معمولا تئوري عصر را بصورت درست درك نمي كنند. بطور مشخص ” سازمان كارگران افغانستان ” در مورد تئوري عصر ديد مغالطه گرانه اي دارد. براي هر چه بهتر روشن بودن بحث فعلي، لازم است مطلب بيان شده توسط استالين در كتاب ” اصول لنينيزم ” در مورد تئوري عصر را درينجا نقل نمائيم و بصورت دقيق مورد ارزيابي قرار دهيم:
« پس بالاخره لنينيزم چيست؟
لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريائيست. دقيق تر: لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. ماركس و انگلس در دوره ماقبل انقلاب ( منظور ما انقلاب پرولتاريائيست ) يعني زمانيكه امپرياليزم هنوز تكامل نيافته بود، در دوره ايكه پرولتر ها براي انقلاب آماده ميشدند، در زمانيكه انقلاب پرولتاريا هنوز عملا و مستقيما ناگزير نبود، وارد مرحله عمل شدند. اما لنين كه شاگرد ماركس و انگلس است، در زمان امپرياليزم تكامل يافته، و در دوره ايكه انقلاب پرولتاريا وسعت مي يافت، هنگاميكه ديگر انقلاب پرولتاريا در يك كشور پيروز گشته و دموكراسي بورژوازي را سرنگون كرده، عصر دموكراسي پرولتاريا و عصر شورا ها را آغاز نمود، وارد ميدان فعاليت شد. از اينجاست كه لنينيزم تكامل بعدي ماركسيزم شمرده مي شود. »
( مجموعه آثار منتخب استالين به زبان فارسي – راجع به اصول لنينيزم – صفحه 18 و 19 )
اولين مغالطه:
” سازمان كارگران… ” از ” عصر امپرياليزم ” حرف مي زند، در حاليكه استالين از ” عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي ” صحبت مي نمايد. اين مغالطه يك مغالطه كوچك نيست و از يك مفهوم انحرافي عميق و گسترده ايدئولوژيكي بر خوردار است. در تئوري استالين اصلا حرفي از ” عصر امپرياليزم ” به تنهايي در ميان نيست. او از عصري صحبت مي نمايد كه دو جزء دارد: يكي امپرياليزم و ديگري انقلاب پرولتاريايي. اگر كل مطلب نقل شده فوق از استالين را مورد دقت قرار دهيم، او بيشتر بر جزء دوم عصر يعني انقلاب پرولتاريايي تاكيد و تكيه مي نمايد تا بر جزء اول يعني امپرياليزم. در سطور نقل شده فوق، استالين هيچ حرفي از ” عصر امپرياليزم ” به تنهايي به ميان نياورده است، اما از آغاز ” عصر دموكراسي پرولتاريا و عصر شورا ها ” به تنهايي صحبت كرده است.
مفهوم ديدگاهي حذف ” انقلاب پرولتاريايي ” از تئوري عصر و صرفا آنرا ” عصر امپرياليزم ” به تصوير در آوردن چيست؟ اين ديدگاه فقط امپرياليزم و سيطره امپرياليزم را مي بيند و روي آن تاكيد دارد، اما در دستور كار بودن عملي و مستقيم انقلاب پرولتاريايي را ( آنطوري كه استالين مي ديد ) نمي بيند و روي آن تاكيد به عمل نمي آورد.
اين ديدگاه قادر نيست مفهوم امپرياليزم را نيز به درستي و بطور دقيق درك نمايد. در ديدگاه لنين، امپرياليزم سرمايه داري محتضر است و امپرياليزم آستانه انقلاب پرولتاريايي است. اما در درك مغالطه آميز ” سازمان كارگران … “، موقعيت امپرياليزم صرفا در « سیطره سرمایه امپریالیستی » و موقعيت پرولتاريا و خلق ها صرفا در « تحت یوغ اسارت سرمايه امپرياليستي به سر بردن » خلاصه مي گردد.
در درك استاليني: « لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا » است. اما در درك ” سازمان كارگران… “: لنينيزم تئوري بيان سيطره سرمايه امپرياليستي و خصوصيات اين سرمايه است. كاملا روشن است كه لنينيزم هم تئوري انقلاب پرولتاريايي و ديكتاتوري پرولتاريا است و هم تئوري بيان خصوصيات سرمايه امپرياليستي و بيان سيطره جهاني اين سرمايه. اما تكيه استالين روي جنبه اول لنينيزم است و تكيه ” سازمان كارگران … ” روي جنبه دوم لنينيزم.
آن طوري كه از فحواي كلام استالين، در مطلب نقل شده فوق از او، استنباط مي گردد، او عصر زمان ماركس و انگلس را نيز صرفا ” عصر سرمايه داري رقابت آزاد ” نمي داند، بلكه آن را ” عصر سرمايه داري رقابت آزاد و عصر آماده شدن پرولتر ها براي انقلاب ” مي داند.
گفته معروف ماركس را هيچگاه نبايد فراموش كرد:
« شناخت جهان مهم است، اما تغيير آن مهم تر است. »
اين گفته ماركس مبتني بر اين اصل دياليكتيكي است كه:
در تمامي اشيا و پديده ها، وحدت و همگوني نسبي و مشروط و مبارزه مطلق و غير مشروط است.
دو مين مغالطه:
استالين گفته است كه: « لنينيزم تكامل بعدي ماركسيزم شمرده مي شود. » درينجا مسئله بر سر تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله دوم تكامل است، يعني بر سر آنچه كه عملا به وقوع پيوسته بود. در درك لنيني، امپرياليزم آخرين مرحله تكامل سرمايه داري است. با رسيدن سرمايه داري به مرحله امپرياليزم، اين نظام به احتضار مي افتد. به عبارت ديگر امپرياليزم آستانه انقلاب پرولتري است. اما هيچ اصلي در كمونيزم علمي وجود ندارد كه ماركسيزم – لنينيزم را آخرين مرحله تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري اعلام نمايد و حكم نمايد كه اين علم و ايدئولوژي به مرحله سوم تكامل نمي نمايد.
حتي عميق تر از اين امر، چنانچه مي دانيم، سرمايه داري آخرين شكل نظام استثمارگرانه، پس از نظام برده داري و فئودالي است و هنوز نظام استثمارگرانه ديگري كه پس از سرمايه داري فرا رسد، كشف نگرديده است. اما هيچ اصلي در كمونيزم علمي وجود ندارد كه صرفا ماركسيزم را آخرين مرحله تكامل علم و ايدئولوژي پرولتري اعلام نمايد و حكم نمايد كه اين علم و ايدئولوژي به مرحله بالا تر از ماركسيزم صرف تكامل نمي نمايد.
پيدايش لنينيزم به مثابه « تكامل بعدي ماركسيزم » يا مرحله دوم در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري نشان داد كه براي تكامل اين علم و ايدئولوژي نيازي به پيدايش يك نظام استثمارگرانه جديد، غير از سرمايه داري، وجود ندارد و پيدايش تغييرات عميق و گسترده اقتصادي و سياسي در درون همين نظام نيز مي تواند پايه عيني تكامل آن به مرحله بالا تر را تامين نمايد.
همين سان پيدايش مرحله سوم در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري نيازمند آن نيست كه حتما عصر كنوني به عصر ديگري تكامل يابد، بلكه بروز تحولات عميق و گسترده اقتصادي و سياسي در داخل همين عصر جاري نيز مي تواند پايه عيني تكامل آن را به مرحله بالاتر تامين نمايد.
اين مسئله فقط و فقط موقعي به درستي و روشني درك مي گردد كه ما عصر كنوني را بصورت من در آوردي ” عصر امپرياليزم ” ندانيم، بلكه ” عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي ” بدانيم، درست همان طوري كه استالين گفته است؛ و ” لنينيزم ” را نيز ” نه به مثابه ” ماركسيزم عصر امپرياليزم ” بلكه به مثابه ” ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي ” درك كنيم. بدينسان دو پايه عيني تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم عبارت خواهند بود از:
1 – پيدايش تحولات عميق و گسترده در نظام امپرياليستي
2 – پيدايش تحولات عميق و گسترده در انقلاب پرولتاريايي
ما اگر تعريف دقيق تر استالين از ” لنينيزم ” را مدنظر قرار دهيم، به روشني در مي يابيم كه بطور كلي كدام يكي از اين دو پايه عيني عمدگي دارد. استالين مي گويد:
« لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريائيست. دقيق تر: لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. »
درينجا در واقع استالين دو تعريف از ” لنينيزم ” بدست مي دهد:
1 – تعريف دقيق: ” لنينيزم ماركسيزم عصر امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي است “
2 – تعريف دقيق تر: « لنينيزم بطور كلي تئوري و تاكتيك انقلاب پرولتاريا و بطور اخص تئوري و تاكتيك ديكتاتوري پرولتاريا مي باشد. »
سنتريزم ” سازمان كارگران ” صرفا يك جزء از تعريف دقيق استاليني از ” لنينيزم ” يعني امپرياليزم را مي بيند و به جزء دوم اصلا توجهي ندارد؛ اما در مورد تعريف دقيق تر استالين از ” لنينيزم ” آنچنان بي التفات است كه اصلا آن را نمي بيند. اين بي التفاتي و چشم بستن كامل، يك بي التفاتي و چشم بستن آگاهانه و عمدي است. ممكن نيست كه خط گذار يا خط گذاران ” سازمان كارگران افغانستان ” ده ها بار اثر استالين ( ” اصول لنينيزم ” ) را نخوانده باشند و با تعريف دقيق و همچنان تعريف دقيق تر استالين از ” لنينيزم ” بر نخورده باشند.
بطور خلاصه، با توجه به تعريف دقيق تر استالين از ” لنينيزم “، مي توان گفت كه پيدايش تحولات عميق و گسترده در ” انقلاب پرولتاريا ” بطور كلي و پيدايش تحولات عميق و گسترده در ” ديكتاتوري پرولتاريا ” بطور اخص، عمدتا مي تواند پايه تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم يعني مرحله ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” را فراهم نمايد. اصل عمده در مائوئيزم، تئوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” است كه بيان فشرده ” انقلاب فرهنگي كبير پرولتاريايي ” در چين يعني بيان فشرده تحولات عميق و گسترده در انقلاب پرولتاريا و در ديكتاتوري پرولتاريا است. در سطور بعدي مجددا به اين بحث برخواهيم گشت.
استننباط علمي درست از مسائلي كه تا حال گفتيم، مشعر بر خصلت عميق و گسترده تكامل يابندگي علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مراحل عالي تر و عالي تر تكامل است كه مي تواند – و بايد – همچنان به تكامل خود ادامه دهد و از مرحله ” مائوئيزم ” نيز فرا تر رود. بر عكس، استنباط ضد علمي و نادرست دگماتيستي، به جاي تكيه روي خصلت تكامل يابندگي كمونيزم علمي، پيدايش مرحله ماركسيزم – لنينيزم را به يك مرحله توقف و ايستايي آن مبدل مي نمايد، تكامل بعدي آن را نمي پذيرد و كل امر تكامل آن را بصورت نهايي يك امر خاتمه يافته و به سر انجام رسيده اعلام مي نمايد.
ضد علمي بودن چنين ديدگاهي آنچنان كاملا واضح و روشن است كه انسان را به ياد حكم محمد در آخرين گرد همآيي بزرگ پيروانش در حجةالوداع مي اندازد:
« امروز دين شما را تكميل كردم و دلايل خود را برشما تمام كردم و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد. »
2 – در مورد برد جهاني خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست چين و اصل عمده آن:
اين بحث كه ” انديشه مائوتسه دون ” كلا يك بحث مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم قلمداد گردد، بنا به دلايل مختلف يك بحث من در آوردي كنوني ” سازمان كارگران افغانستان ” است. اين دلايل را بطور مختصر مورد دقت قرار مي دهيم:
الف – موضوع مشخصي كه بطور عمده باعث گرديد ” سازمان جوانان مترقي ” به مثابه يك سازمان مستقل از ” حزب دموكراتيك خلق افغانستان ” بر آمد نمايد و مبارزه عليه حزب مذكور را به مثابه يكي از عرصه هاي مبارزاتي مهم خود تعيين نمايد و بطور مشخص خود را ” ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه ” – و نه صرفا ” ماركسيست – لنينيست ” – بداند، يك موضوع صرفا مربوط به چين و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم نبود، بلكه يك موضوع مربوط به كل جنبش بين المللي كمونيستي و پرولتارياي جهاني بود. اين موضوع، مبارزه جهاني اي بود كه حزب كمونيست چين تحت رهبري مائوتسه دون عليه رويزيونيزم و سوسيال امپرياليزم شوروي براه انداخت و به پيش برد. به همين دليل، در استنباط ” سازمان چوانان مترقي ” از ” انديشه مائوتسه دون “، اين انديشه، مشخص كننده تعلق به جريان بين المللي ضد رويزيونيزم و ضد سوسيال امپرياليزم شوروي بود، جرياني كه صرفا مربوط و متعلق به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم نبود بلكه هم كشور هاي امپرياليستي و هم كشور هاي تحت امپرياليزم را در بر مي گرفت. به همين دليل، فقط زماني كه در نشست عمومي دوم ” سازمان جوانان مترقي ” مواضع ضد رويزيونيستي و ضد سوسيال امپرياليستي حزب كمونيست چين رسما تائيد و تثبيت گرديد، در برنامه اين سازمان، صفت ” نوين ” بر انقلاب دموكراتيك، كه در نشست عمومي اول سازمان مذكور در برنامه اش گنجانده شده بود، علاوه گرديد. بطور خلاصه، اين موضع كه ” انديشه مائوتسه دون ” يك انديشه جهاني است و نه صرفا انديشه اي مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم، يك موضع پذيرفته شده عام در ميان چپ شعله يي بود.
در سال هاي اوج مبارزات جريان شعله جاويد، حتي سنتريست هايي مثل ” سمندر ” جرئت نمي كردند بطور واضح و روشن مواضع ضد مائوئيستي خود را آشكار سازند. او در همان زماني كه در چوكات ” املا “ي سنتريست، به قول خودش سياه روي سفيد مي نوشت و مواضع سنتريستي خود را در قبال مائوتسه دون بطور واضح و روشن بيان مي كرد، معترف بود كه در زمان فعاليت هاي جريان شعله جاويد در دهه چهل جرئت نداشت عليه مائوتسه دون چيزي بگويد و بنويسد. او حتي معترف بود كه ديگران را نيز از چنين كاري منع مي كرد. مثلا حكايت مي كرد كه: « روزي يكي از رفقايش كه از ستايش هاي مائو توسط شعله يي ها به تنگ آمده بود، اعتراض گونه داد زد كه: « اينها از مائو خدا ساخته اند. » و من فورا برايش گفتم كه: خاموش باش و درينمورد حرف نزن. هنوز وقت اين حرف ها نرسيده است. » منظور او اين بود كه آن وقت به دليل ايستادگي قاطع ” منسوبين ” سازمان جوانان مترقي ” و حتي منسوبين ” جريان شعله جاويد ” روي انديشه مائوتسه دون ، سخن گفتن عليه مائوتسه دون پيش از وقت بود، ولي اكنون ( زمان جرقه نويسي املا ) وقت چنين حرف هايي رسيده است.
ب: سننريزم ” ساوو “، ” اخگر- كميته تدارك ” و ” املا ” در مورد ماركسيست – لنينبست كبير خواندن مائوتسه دون
ولي صاحب انديشه ندانستن وي، مبتني برين نبود كه ” انديشه مائوتسه دون ” صرفا تطبيق ماركسيزم – لنينيزم در شرايط مشخص انقلاب چين و حد اكثر در شرايط مشخص انقلاب كشورهاي تحت سلطه امپرياليزم است. اگر چنين مي بود، آنها اصولا مشكلي در پذيرفتن ” انديشه مائوتسه دون ” نداشتند. آنها انديشه مائوتسه دون را به مثابه يك انديشه جهاني رد مي كردند و اين حقيقت را كه خدمات مائوتسه دون نمايانگر تكامل ماركسيزم – لنينيزم به مرحله عالي تر است، مورد انكار قرار مي دادند.
ج: اين درست است كه حزب كمونيست چين، بنا به دلايل مختلف و نه صرفا در مخالفت عليه به اصطلاح برچسپ هاي رويزيونيست هاي خط ماسكو و امپرياليست هاي غربي در مورد ” مائوئيزم “، خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را ” انديشه مائوتسه دون ” ناميد و نه ” مائوئيزم “. اما حزب كمونيست چين هيچگاهي ” انديشه مائوتسه دون ” را صرفا تطبيق ” ماركسيزم – لنينيزم ” در شرايط مشخص انقلاب چين و يا كلا شرايط مشخص انقلاب كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ندانسته است. در گزارش سياسي كميته مركزي حزب كمونيست چين به نهمين كنگره سراسري حزب بطور بسيار صريح و روشن قيد گرديده و گفته شده است كه:
« انديشه مائوتسه دون نمايانگر تكامل ماركسيزم – لنينيزم در عرصه هاي مختلف فلسفي، اقتصادي، سياسي و تئوريكي و پراتيكي به مرحله عالي تر است. »
كنگره نهم حزب كمونيست چين، كنگره اي بود كه ” انديشه مائوتسه دون ” را رسما در اساسنامه حزب وارد كرد و ” ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون ” را به مثابه ايدئولوژي حزب پذيرفت.
البته گزارش سياسي كميته مركزي حزب كمونيست چين به نهمين كنگره آن حزب، ” انديشه مائوتسه دون ” را به تئوري عصر ربط مي دهد و آن را ” ماركسيزم – لنينيزم عصر زوال امپرياليزم و اعتلاي جهاني انقلاب پرولتري ” مي خواند. اين چيزي است كه در برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، « زايده لين پيائوئيستي » خوانده شده است و گفته شده است كه اين زايده در كنگره دهم حزب كمونيست چين دور انداخته شد و بدين طريق شفافيت ” انديشه مائوتسه دون ” بيشتر از پيش تثبيت گرديد.
منظور از بيان اين مطلب مكث روي تئوري انحرافي ” عصر زوال امپرياليزم و اعتلاي جهاني انقلاب پرولتري ” نيست، بلكه اين است كه كنگره نهم حزب كمونيست چين، ” انديشه مائوتسه دون ” و نه ” مائوئيزم ” را، ماركسيزم – لنينيزم عصر پس از عصر ” امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي ” دانسته بود.
سابقا سنتريزم ” ساوو “، ” اخگر – كميته تدارك ” و ” املا ” روي همين موضوع تاكيد داشت و بيان مي كرد كه بر مبناي اينكه عصر پس از عصر ” امپرياليزم و انقلاب پرولتاريايي ” در كار نيست، مائوتسه دون نمي تواند صاحب انديشه باشد. دليل اينكه ” سازمان كارگران افغانستان ” در مورد يادداشت هاي سابقه ساوويي – املايي، خود را بي خبر جلوه مي دهد، دقيقا براي ما معلوم نيست، ولي در هر حال اينگونه ” تجاهل عارفانه ” به سختي قابل نكوهش است. اينگونه ” تجاهلات عارفانه ” صرفا مي تواند زمينه براي موضعگيري هاي بي پايه، غير سازنده و گمراه كننده اي به وجود بياورد كه در نهايت صرفا مي تواند به دگمارويزيونيزم آشكار بينجامد.
درينجا بهتر است در مورد خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري بطور مشخص مكث نمائيم:
اين خدمات نه تنها صرفا مربوط به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نيست، بلكه به هر دو نوع از كشور هاي موجود در داخل نظام امپرياليستي ( كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ) نيز محدود نمي گردد، بلكه علاوه از آنها، كشور هاي سوسياليستي را نيز در بر مي گيرد. حتي گذشته از اين، خدمات مائوتسه دون صرفا به سه نوع كشور ممكن الوجود در روي سياره ما و بطور عام تر صرفا به ماترياليزم تاريخي محدود و منحصر نمي گردد، بلكه موضوعات مربوط به جهان بيني عام يعني ماترياليزم دياليكتيك را نيز در بر مي گيرد.
موضوعات برجسته درينمورد را مختصرا مرور مي كنيم:
– خدمات فلسفي مائوتسه دون، مثلا تاكيد روي قانون تضاد به مثابه يگانه قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي و طرح تضاد عمده به مثابه تضاد رهبري كننده تكامل يك پديده در هر مرحله از تكامل تضاد اساسي آن، خدمات مربوط به جهان بيني عام بوده و برد فرا تر از ماترياليزم تاريخي و مسائل صرفا بشري دارد.
– تئوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” و شكل پراتيكي مشخص آن يعتي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي و خدمات مائوتسه دون و حزب كمونيست تحت رهبري مائوتسه دون در عرصه اقتصاد سياسي سوسياليستي، خدمات مربوط به كشور هاي سوسياليستي را در بر مي گيرد.
– مبارزات تعيين كننده تاريخي تحت رهبري مائوتسه دون عليه رويزيونيزم مدرن شوروي، خدمت عظيمي بود به كل جنبش كمونيستي بين المللي در هر سه نوع از كشور ها ( كشور هاي سوسياليستي، كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم ).
همچنان فرمولبندي مشي توده يي و تاكيد روي ضرورت سه سلاح ( حزب كمونيست، جبهه متحد و ارتش انقلابي ) براي برپايي و پيشبرد انقلاب، خدماتي اند مربوط به هر سه نوع از كشور هاي موجود و ممكن الوجود در عصر كنوني.
– بدنه قدرتمند، غني و مبسوط تئوري هاي نظامي مائوتسه دون صرفا مسائل نظامي انقلابي مربوط به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم را در بر نمي گيرد. در اثر پيدايش اين بدنه تئوريك، جنبش كمونيستي بين المللي براي اولين بار از يك دكترين نظامي انقلابي مدون و منسجم برخوردار گرديد كه داراي اصول عام براي كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم و كشور هاي امپرياليستي و حتي كشور هاي سوسياليستي است. همين اصول عام است كه در كشوري مثل ايالات متحده امريكا نيز كار برد دارد. اما تطبيق مو به موي شكل جنگي اي كه در جريان انقلاب چين پيش برده شد. نه تنها در كشور هاي امپرياليستي بلكه در كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نيز ممكن و ميسر و مقدم برآن اصولي و درست نيست.
– عليرغم اينكه انقلاب دموكراتيك نوين يك انقلاب مربوط به كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم است، اما از يك جنبه بين المللي قدرتمند عام نيز برخوردار است و آن اينكه در عصر ما ديگر عمر انقلاب دموكراتيك طراز كهن يعني انقلاب دموكراتيك تحت رهبري بورژوازي در جهان بسر رسيده است. تئوري و پراتيك انقلاب دموكراتيك نوين اعلام كننده اين موضوع است كه در عصر ما انقلاب پرولتاريايي نه تنها كشور هاي امپرياليستي بلكه كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم را نيز در مي نوردد. انقلاب دموكراتيك نوين شكلي از انقلاب پرولتاريايي است كه ديكتاتوري دموكراتيك خلق يعني شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا را به وجود مي آورد و گذر سريع به انقلاب سوسياليستي را ممكن و ميسر مي سازد.
بر خلاف طرح و نظر ” سازمان كارگران افغانستان “، اصل محوري در ” مائوئيزم ” و حتي در ” انديشه مائوتسه دون”، جنگ خلق نيست؛ بلكه تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا است. درينمورد بيانيه ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” و همچنان برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان آنچنان صريح و روشن است كه با در نظر داشت آن، ادعاي ” سازمان كارگران افغانستان ” واقعا يك ادعاي قابل تعجب است. در برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان گفته شده است:
« بيانيه [ جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ], مهم ترين اصل ” انديشه مائوتسه دون ” يعني ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را محك تشخيص ماركسيزم از رويزيونيزم دانسته و بيان نمود :
« فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقاء دهد , بلكه موجوديت عيني طبقات , تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه طبقاتي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول ميكند . »
برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، همين موضوع را در جاي ديگري از متن خود بصورت نسبتا مفصل تر بيان نموده و مي نويسد:
« مائوتسه دون تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي را تكامل داده و تداوم مبارزه طبقاتي را در سراسر دوران ساختمان سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم روشن نمود . وي با توجه به تجربه تلخ احياي مجدد سرمايه داري در شوروي به اين نتيجه رسيد كه مبارزه ميان پرولتاريا و بورژوازي در طول دوران سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم مبارزه اي است بسيار پيچيده و طولاني . وي راه مبارزه براي جلوگيري از احياي مجدد سرمايه داري در جامعه سوسياليستي را فرموله كرده و انقلاب فرهنگي عظيم پرولتاريايي را در چين رهبري نمود . به اين صورت مائو تسه دون با تدوين تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بزرگترين خدمت به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي را ارائه نموده و تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي در ماركسيزم را كه جوهر سوسياليزم علمي ميباشد، به مرحله كاملاً نويني ارتقا و تكامل بخشيد .
اينك يكبار ديگر تاُكيد بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را درين مورد ياد آور مي شويم :
« لنين گفت : « فقط كسي ماركسيست است كه قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد . » در پرتو دروس و پيشرفت هاي گرانبهاي حاصله از طريق انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي تحت رهبري مائوتسه دون معياريكه لنين ارائه كرده بود عميقتر شده است . اينك ميتوان گفت : فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد، بلكه موجوديت عيني طبقات، تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه انقلابي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول مي كند. همانگونه كه مائوتسه دون با قدرت بيان داشت : « نا روشني در مورد اين مسئله به رويزيونيزم مي انجامد . »
3 – مائوئيزم يا انديشه مائوتسه دون؟:
” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” در بيانيه اش كه در كنفرانس بين المللي سازمان ها و احزاب ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه در سال 1984 به تصويب رسيد، براي بيان ايدئولوژي پرولتاريايي، عبارت ” ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون ” را بكار برد و نه ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” را . در موقع تدوير آن كنفرانس، صرفا حزب كمونيست پيرو خود را ماركسيست – لنينيست – مائوئيست مي دانست، ولي تمامي مشمولين ديگر كنفرانس و ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” خود را ماركسيست – لنينيست – مائوتسه دون انديشه مي دانستند.
حتي حزب كمونيست انقلابي امريكا در سندي كه قبل از تدوير كنفرانس بين المللي سال 1984 منتشر ساخته بود، نه تنها روي درستي عبارت ” انديشه مائوتسه دون ” تاكيد كرده بود، بلكه بكار برد عبارت ” مائوئيزم ” توسط حزب كمونيست پيرو را ناشي از گرايش لين پياويستي و مرتبط به تئوري ” عصر زوال امپرياليزم ” دانسته و به مثابه يك انحراف ايدئولوژيك نشاني كرده بود. اما همين حزب در چهارمين پولينوم كميته مركزي اش در سال 1988، سندي را به تصويب رساند كه براي بيان ايدئولوژي پرولتاريايي، عبارت ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” را بجاي عبارت ” ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون ” بكار برده و به توضيح در مورد خدمات مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري و سه جزء ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” دست زد.
” سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان ” سومين تشكيلات كمونيستي در جنبش كمونيستي بين المللي بود كه ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” را در سند برنامه يي اش، يعني ” اعلام مواضع سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان “، كه در سال 1990 منتشر گرديد، پذيرفت. ” سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان ” پس از انتشار اعلام مواضع اش به عضويت ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” در آمد.
مدت زمان اندكي پس از انتشار ” اعلام مواضع سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان “، اتحاديه كمونيست هاي ايران ( سربداران ) نيز بنا به فيصله پولينوم كميته مركزي اش، از طريق انتشار يك سند توضيحي در مورد ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” ، پذيرش ” مائوئيزم ” را اعلام و بيان نمود.
پس از آن، سائر اعضاي ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” يكي پس از ديگري ” مائوئيزم ” را مورد پذيرش قرار داده و بعضا به انتشار سندي درينمورد دست زدند. در نتيجه، ” جنبش انقلابي انترناسيوناليستي “، 9 سال پس از تاسيس خود، توانست سند ” زنده باد ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” را در نشست عمومي سال 1993 به تصويب رسانده و انتشار دهد.
با وجود اين، در همين نشست عمومي سال 1993، ” حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) “، از پذيرش ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” اباورزيد، كماكان روي ” انديشه مائوتسه دون ” اصرار كرد و عليه سند ” زنده ياد ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” راي منفي داد. متن اسناد ارائه شده اين حزب در نشست عمومي مذكور درينمورد، اساسا نسخه نيپالي همان نظرات سنتريستي ” املا ” بطور كلي و نظرات سنتريستي ” سمندر ” در نشريه ” جرقه ” بطور خاص بود. البته حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) طبق استدلالات بيان شده در آن اسنادش، بر مبناي تئوري عصر،” مائوئيزم ” را رد مي كرد و روي ” انديشه مائوتسه دون ” اصرار داشت، دقيقا شبيه به همين جمعبندي ايكه امروز ” سازمان كارگران افغانستلان ” در مورد تئوري عصر و در مورد خدمات مائوتسه دون، به عمل مي آورد. اما ” املا “ي سنتريست، طبق عين استدلالات، صاحب انديشه بودن مائوتسه دون را نمي پذيرفت و او را صرفا ” ماركسيست – لنينيست ” كبير مي خواند. حزب كمونيست نيپال ( مشعل ) ” در سال هاي بعد، به دليل مخالفت عليه جنگ پيشرونده خلق در نيپال، از ” جنبش انقلابي انترنماسيوناليستي ” اخراج گرديد.
كاملا روشن و واضح است كه منظور بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از ” انديشه مائوتسه دون ” به هيچوجه اين نبود كه ارزش جهاني خدمات فناناپذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را انكار نمايد و اين خدمات را صرفا در سطح كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم ارزشگذاري كند.
قبل بران و به طريق اولي، منظور نهمين كنگره سرتاسري حزب كمونيست چين از ” انديشه مائوتسه دون ” نيز محدود ساختن ارزش خدمات مائوتسه دون به كشور هاي نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم نبود. در آن موقع چين يك كشور سوسياليستي بود و حزب كمونيست چين نيز حزب رهبري كننده يك دولت سوسياليستي. بطور مشخص، مسئله محوري كنگره مذكور، جمعبندي از انقلاب فرهنگي عظيم پرولتاريايي جاري در چين، يعني يك امر مربوط به يك كشور سوسياليستي، بود و نه يك امر مربوط يه يك كشور نيمه فئودالي تحت سلطه امپرياليزم.
اما عليرغم اين مسايل، هم كنگره نهم حزب كمونيست چين در سال 1969 و هم كنفرانس موسس جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال 1984، خدمات فناناپذير مائوتسه دون به علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري را بصورت ” انديشه مائوتسه دون ” فرمولبندي كردند و نه بصورت ” مائوئيزم “. اين فرمولبندي دچار يك تناقض بود. از يكطرف گفته مي شد كه مائوتسه دون، ماركسيزم – لنينيزم را در سطح جهاني تكامل داده است، ولي از طرف ديگر اين تكامل همانند ” لنينيزم ” بصورت ” مائوئيزم ” بيان نمي گرديد و بصورت ” انديشه مائوتيه دون ” بيان مي شد. ناگفته پيدا است كه اين فرمولبندي خواهي نخواهي نشانه اي از كم اهميت تلقي كردن خدمات مائوتسه دون نسبت به خدمات لنين را در بر داشت. آنچه نشست عمومي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال 1993 مبني بر تبديل فرمولبندي ” ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون ” به ” ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم ” انجام داد، حل درست و اصولي تناقض فوق الذكر بود. ” مائوئيزم ” اهميت و ارزش جهاني خدمات مائوتسه دون در تكامل علم و ايدئولوژي انقلابي پرولتري به مرحله سوم را نسبت به ” انديشه مائوتسه دون ” بصورت درست تر و دقيق تر بيان مي نمايد و از اين لحاظ از كيفيت برتري برخوردار است.
” سازمان كارگران افغانستان ” به درستي مي گويد كه حساب رويزيونيست هاي حاكم بر حزب و دولت كنوني چين از حساب مائوتسه دون جدا است. اين رويزيونيست ها و دنباله روان رويزيونيست شان در سائر كشور ها، مثلا ” سازمان رهايي … ” در افغانستان، را كه ” ماركسيزم – لنينيزم – انديشه مائوتسه دون ” را روكش رويزيونيزم شان ساخته اند، نمي توان – و نبايد – بخشي از جنبش مائوئيستي يا جنبش مائوتسه دون انديشه دانست.
اما در مورد سازمان ها و احزاب باور مند به خدمات فناناپذير مائوتسه دون، به شمول سازمان ها و احزاب بيرون از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، بايد گفت كه اكثريت آنها ” مائوئيزم ” را پذيرفته اند و خود را ” مائوئيست ” مي دانند. مثلا حزب كمونيست ( مائوئيست ) هند و حزب كمونيست فليپين، كه جنگ خلق در هند و نيپال را پيش مي برند، و همچنان حزب كمونيست انقلابي كانادا. عده بسيار كمي از سازمان ها و احزاب در سطح جهاني موجود اند كه در عين موضعگيري عليه رويزيونيست هاي حاكم بر چين كنوني، كماكان از ” انديشه مائوتسه دون ” صحبت نمايند و نه ” مائوئيزم “. در ميان اين عده نيز كمتر سازمان و حزبي موجود است كه ” مائوئيزم ” را بدعتگذاري غير اصولي و انحرافي بداند.
آنچه ” سازمان كارگران افغانستان ” درينمورد مي گويد، در اصل ادعاي خودش و ادعاي سازمان ها و احزاب سنتريستي مثل خودش است كه اساسا ” انديشه مائوتسه دون ” را نيز قبول ندارند. اينچنين سنتريزمي خواهي نخواهي عرصه هاي گوناگون مبارزاتي ” سازمان كارگران افغانستان ” را به درجات مختلف و بصورت منفي متاثر مي سازد. در ادامه بحث با اين سازمان سعي خواهيم كرد سائر جنبه هاي منفي خط ايدئولوژيك – سياسي اش را نيز به ارزيابي بگيريم.