امشب واژه ها در ذهنم پرپر شده است
ورق ها سفید مانده است
توانی برای نوشتن نیست
قلم در جایش قرار دارد
نور چشمانم کم کم تاریک می شود
دوک دوک های قلبم خیلی کم میزند
و سکوت مطلقی
در اتاقم فرمان روایی میکند
آه
ضیاء
ای رهبر خردمند و توانا
رفیق با مرام و با وفا
ای رفیق قهرمان و دانا
در لوحِ دل و جان ما
نقش تو باقیست
این رفتنت
این وداعِ تلخ تو
درد جانکاهی را بجای گذاشته است
و بار سنگینی اندوهات
به حجم کوه
بر پشت ما بار شده است
و سوزانیده است
تمام پیکر مانرا
ای رفیق خردمند
رفیق همسنگر و همپیمان
تو همانی
که از راه خدمت به خلق و میهن و آزادگی
و نجات کشور از یوغ اسارت و بندگی
هرگز دست نکشیده ای
تو همانی که زندگی ات مالامال
در مبارزه علیه بیداد و ستم
در مسیر ِ روزگار ِ پر پیچ و خم
سپری شد
و شعار جنگ خلق علیه استعمار و اشغال
در هر چهارفصل سال
ورد زبانت بود
تو همانی
که ما همواره از تو
امید
تعهد راسخ
و عزم سترگ مبارزه علیه اشغالگران را
آموختیم
رفیق این درد فراقت جانسوز است و سخت سنگین
ولی راحت بخواب
ما برای پیاده نمودن رویاهایت
جانها را فدا
سرزمینی نوینی را بناء
لشکر ستمگران را به خاک و خون یکسان
و بنیان ظلم را ویران
خواهیم نمود
رفیق تو زندهی در تاریخ مبارزاتی جهان
و در هر مکان و زمان و در وجود همۀ مان،
فناناپذیری
در قلبها جاویدانی
و نامت با شکوه باقی است
آرام بخواب
رفیق
درودهای سرخ و آتشین را بر تو میفرستیم
بر تویی که درس آزادگی را بر ما آموخت
راحت بخواب
آرمانهای سرخات جاویدانه باقیست!!!
راحت بخواب.
آرام بخواب.