www.cmpa.io

 طالبان کیانند؟ و چگونه قدرت سیاسی را به دست آوردند؟

اطلاعیه خانه ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺗﺎﺯﻩ

برای این که دقیقاً به ماهیت طالبان پی ببریم و بدانیم که این گروه چگونه ظهور نمود و چگونه قدرت سیاسی را در افغانستان به دست گرفت، باید به عقب برگردیم و پایه‌های اجتماعی این گروه و علل انگیزه داخلی و خارجی ایجاد این گروه را مختصراً از نظر بگذرانیم.

زمانی که کودتای هفت ثور 1357 خورشیدی تحت رهبری مستشاران سوسیال امپریالیزم “شوروی” به راه افتاد و پیروز گردید، امپریالیزم امریکا صبغت الله مجددی را از مدینه به پاکستان فرستاد تا اخوانی‌های فراری(ربانی، گلبدین، مولوی محمد نبی….) را در پاکستان با کمک ISI برمحور یک تشکیل جمع کرده و مسلح نموده و به افغانستان اعزام شان نماید. صبغت الله مجددی با کمک‌های مالی فراوان عربستان سعودی و امپریالیست‌های غربی و هم کاری پاکستان و بخصوص ISI به تجدید سازماندهی اخوانی‌ها پرداخت، و تمام نیروهای اخوانی را زیر نام “حرکت انقلاب اسلامی” تحت رهبری مولوی محمد نبی محمدی تنظیم نمود.

“حركت انقلاب اسلامي افغانستان” اولين تنظيم جهادي بود كه تحت سرپرستي ISI پاكستان، ساواك ايران و نظارت CIA در پاكستان ايجاد گرديد.  جناح ربانی و جناح گلبدین که بر سر انتخاب رهبری مولوی محمد نبی محمدی قلباً رضائیت نداشتند چند ماه بعد از تاسیس آن از این ائتلاف بیرون رفتند و احزاب جداگانۀ شان را بنام “جمعیت اسلامی” و “حزب اسلامی” ساختند. “حركت انقلاب اسلامي” بعنوان اولين تنظيم جهادي ساخته شده در پاكستان تحت رهبری مولوی محمد نبی “محمدی” باقي ماند. 

“حرکت انقلاب اسلامی” به زودی توانست که اکثریت قاطع ملاها و طلاب دینی پشتون را جلب و تنظیم نماید، و از بهار سال 1358 خورشیدی در مناطق جنوبی افغانستان که نفوذ اخوانی‌ها ضعیف بود علیه رژیم مزدور سوسیال امپریالیزم جنگ را شروع نماید. این تنظیم در این مناطق بنام تنظیم ملاها معروف گردید، و به عنوان نیروی اصلی جهادی بر آمد نمود که نیروی جنگی آن را گروپ‌های خاص طالبان مدارس دینی تشکیل می‌داد. این عمل کرد “تنظیم ملا‌ها” باعث گردید که مناطق جنوبی کشور کاملاً تحت کنترول ملاهای “حرکت انقلاب اسلامی” در آید. این تنظیم علاوه بر مناطق جنوبی کشور در سایر ولایات در میان ملاهای غیر پشتون نیز نفوذ داشت و گسترش یافت. که بعداً در ولایات هرات، بادغیس، غور و بامیان نیز گسترش یافت.

امپریالیزم امریکا و هم پیمانانش از سال 1358 خورشیدی علناً به حمایت بنیادگرایان دینی اسلامی برای فروپاشی سوسیال امپریالیزم پرداختند و به طور رسمی به تجهیزو آموزش بنیادگرایان اسلامی پرداخته و آن‌ها را به افغانستان روان نمودند. در بین بنیادگرایان اسلامی گلبدین و ربانی بیش از همه مورد اعتماد CIA و ISI  بودند، زیرا آن‌ها برای پیش برد اهداف استراتیژیک امپریالیزم امریکا تا آن طرف رود خانه آمو کمر بسته بودند. سیاف که یکی از نیروهای مورد اعتماد عربستان سعودی بود نیز در جنگ افغانستان با حمایت عربستان سعودی، امریکا و پاکستان خود را تثبیت نمود.

«به گفتۀ برژنسکی”شبکه اسلام مبارز” افغانستان به دست سیا به وجود آمد. “جهاد اسلامی” (یا جنگ مقدس علیه شوروی‌ها) بخش مکمل ترفند اطلاعاتی سیا می‌باشد. این جنبش مورد حمایت امریکا و عربستان سعودی بود، و همراه با آن، بخش مهم بودجه از راه تجارت مواد مخدر هلال طلایی تامین می‌شد:» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 35)

امپریالیزم امریکا برای مهار نمودن سوسیال امپریالیزم، به كمك كشورهاي عربي رهبران گروه‌هاي تروريست اسلامي را از مصر، الجزاير، عربستان سعودي،عراق و ديگر نقاط جهان چون چين و ازبكستان وارد جنگ افغانستان نمود. اسامه بن لادن در سال 1360 خورشیدی به حمایت امریکا و کمک پاکستان وارد افغانستان گردید و از آن به بعد مشهور گردید.

امپریالیزم امریکا زیر نام “جهاد مقدس” در افغانستان هزاران تن از بنیادگرایان اسلامی را بر انگیخت و سیل جنگ‌جویان بنیادگرا از سراسر جهان به افغانستان سرازیر شد، و همۀ شان تحت رهبری امریکا آموزش تروریستی را در کشورهای عربی آموختند.

«يكي از افراد سيا كه در زمان جنگ افغانستان، رئيس سيا در پاكستان بوده است مي‌گويد:”كشورهاي اسلامي درب زندان‌هاي خود را گشودند و خراب‌ كاران را به افغانستان فرستادند”. و نه تنها به افغانستان گسيل شدند كه بوسيله نيروهاي ويژه ايالات متحده آموزش‌هاي نظامي ديدند. كول مي‌نويسد:”تا سال 1980 آموزگاران نظامي ايالات متحده براي آموزش مهارت‌هاي نيروهاي ويژه امريكا به مصري‌ها كه آن‌ها نيز به نوبه خود آن آموزش‌ها را به داوطلبان كمك مجاهدان افغانستان انتقال مي‌دادند، به مصر رفته بودند.”آموزش ترور و بمب گذاري اتومبيل‌ها و مواد اين‌چنين، راه خود را بسوي داوطلبان عرب باز كرد، همه‌اي آنان سرانجام پياده نظام القاعده شدند. حتي روش‌هاي ساده براي ساخت اتومبيل‌هاي بمب گذاري شده بشيوه افغان‌ها به برخي مجاهدين آموخته شد. استيو كول نوشت :”زير نظر سازمان امنيت پاكستان، مجاهدين آموزش و مواد منفجره براي اتومبيل‌هاي بمب گذاري شده و حتي شترهاي حامل بمب دريافت مي‌كردند تا در حملات شان به شهرهاي تحت اشغال شوروي‌ها، براي كشتن سربازان و فرماندهان شوروي بكار گيرند. بيل كسيي (رئيس سيا) باوجود ترديد برخي از افراد سيا به اين اقدامات صحه می‌گذارد”. البته صرفا سربازان شوروي از اين بمب‌ها آسيب نمي‌دیدند، افراد غير نظامي نيز آسيب مي‌ديدند… بيل كسيي مي‌گفت :”ماهيت جنگ خشونت آفرين است. اگر از ترس اين‌كه يكي فرياد بزند آدمكشي “به تروريست‌ها ضربه نزنيم، اين پيوند هيچ‌گاه پايان نخواهد گرفت” بزودي سازمان امنيت پاكستان وسائل منفجره مخفي در اختيار مجاهدان گذاردند بمب هائي كه بصورت خودكار، ساعت  فندك و ضبط صوت در آمده بود. آواركوتوس مي‌پرسد:”آيا مي‌خواستي بمب‌هاي در شكل دوچرخه در كنار مقر فرماندهي يك افسر پارك شود؟ بله همين‌طور بود چرا كه ترس و وحشت مي‌آفريد” سينماها و مراكز فرهنگي نيز ديگر اهداف مجاهدان براي بمب گذاري بودند.» (روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی اسلامی یا بازي شيطاني صفحات 203- 204)

زمانی که جنگ در افغانستان شدید شد و مردم به پاکستان آواره گردیدند مدارس دینی در پاکستان روز به روز افزایش یافت. تا آن‌جا پیش‌رفت که تعدادی زیادی از اطفال و جوانان مهاجر افغانستانی در مدارس دینی پاکستان تحت سر پرستی مولانا فضل الرحمن به آموزش مسایل دینی پرداختند. تمامی این مدارس دینی از حمایت مدارس دینی کشورهای اسلامی  و حتی کمک مالی دولتی بعضی از این کشورها و حمایت امپریالیزم امریکا برخوردار بودند.

پایه اجتماعی اصلی “تحریک اسلامی طالبان” را همان ملاهای سنتی و مدارس دینی که فوقاً بیان گردید تشکیل می‌دهد. ملا محمد عمر که در راس “تحریک اسلامی طالبان” قرار داشت همراه با تعداد دیگری از اعضای رهبری طالبان مانند ملا احسان، ملا محمد ربانی، ملا خیرالله و …. از جمله اعضای “حرکت انقلاب اسلامی” تحت رهبری مولوی محمد نبی بودند.

در زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” تعداد زیادی از روشنفکران به اصطلاح شعله‌یی تحت لوای “حرکت انقلاب اسلامی” خزیدند و رهبری این تنظیم را پذیرفتند. و بسیاری از روشنفکران در همان زمان تنظیم “حرکت انقلابی اسلامی” و دو تنظیم دیگر(جبهه نجات ملی به رهبری صبغت الله مجددی و تنظیم محاذ ملی به رهبری سید احمد گیلانی) را به عنوان میانه رو و چهار تنظیم جهادی( جمعیت اسلامی به رهبری ربانی، حزب اسلامی به رهبری گلبدین، اتحاد اسلامی به رهبری سیاف و حزب اسلامی به رهبری مولوی یونس خالص) را تند رو و بنیاد گرا می‌خواندند. در همان زمان بودند کسانی که استدلال شان این بود که بین احزاب اسلامی از لحاظ ایدئولوژیک تفاوتی وجود ندارد و همه شان بنیاد گرا اند، فقط چیزی که ظاهراً به نظر می‌خورد از لحاظ تاکتیکی و برای به دام انداختن نسل جوان و نیروی انقلابی است. این مسأله امروز خود را به خوبی نشان داد که همان “میانه روها” بنیادگرایان دینی اند که امارت اسلامی را تشکیل داده اند. همین فعلاً هم کسانی یافت می‌شوند که زیر نام “کمونیزم نوین” طالبان را به دو بخش میانه رو و تند رو تقسیم می‌نماید. این حرکت در واقع خاک به چشم توده‌ها پاشیدن است و ذهنیت توده‌ها و به خصوص زنان را از مسیر مبارزاتی علیه این گروه را به مسیر مبارزاتی علیه یک بخش از این گروه سمت و سو می‌دهد. این همان چیزی است که امپریالیست‌ها و به خصوص امپریالیزم امریکا خواهان آن است. تقسیم بنیاد گرایان به دو بخش میانه رو و تند رو تجارب تلخ و جبران ناپذیر خود را در افغانستان به خوبی نشان داد، تکرار مکرر آن جنایت است.

زمانی که رژیم پوشالی نجیب فرو ریخت ملا عمر شخصاً در مدارس دینی پاکستان به فراگیری علوم دینی پرداخت. او از همین مدارس توسط ISI و CIA در راس “مبارزه با قاچاق مواد مخدر” و جلوگیری از این قاچاق توظیف گردید که بعداً گروه تحریک اسلامی طالبان را ایجاد نمود و رهبری این گروه را به عهده گرفت.

بعد از فروپاشی رژیم پوشالی نجیب و پیروزی احزاب جهادی، دو نیرو (جمعیت اسلامی و حزب اسلامی) به عنوان دو نیروی اصلی برای گرفتن قدرت سیاسی متبارزگردید. از آن جائی که “شورای نظار ” تحت رهبری احمد شاه مسعود که بخشی از “جمعیت اسلامی” را تشکیل می‌داد و در جریان جنگ مقاومت علیه اشغال‌گران سوسیال امپریالیزم با اشغال‌گران پروتوکل “مصالحه” را امضاء نموده بود و تمایلات روسی داشت، امپریالیزم امریکا بیش‌تر از پیش به حزب اسلامی چشم امید دوخته بود، با تشدید جنگ‌های خانمان سوز میان احزاب جهادی قدرت بیش‌تر در دست “جمعیت اسلامی” متمرکز گردید، و روسیه عملا در دولت اسلامی از موقعیت برتر برخوردار گردید. در این زمان نه تنها ملاهای “حرکت انقلاب اسلامی”، بل‌که در مجموع قشر روحانیون و طلاب دینی به حاشیه رانده شد این وضعیت برای امپریالیزم امریکا پذیرفتنی نبود، به فکر راه حل دیگری افتاد تا بتواند رقیب اصلی خود یعنی امپریالیزم روس را عقب بزند.

بعد از فروپاشی رژیم پوشالی نجیب و با ظهور شئونیزم نو خاسته تاجیک، از یک طرف شئونیزم طبقۀ حاکمۀ پشتون مورد ضربت قرار گرفت و از طرف دیگر پس ازكودتاي 7 ثور كه رهبري حاكميت ارتجاعي از دراني‌ها به غلجائي‌ها انتقال يافته بود و حتی در جریان جنگ مقاومت “دراني سالاري”  از ميدان خارج گرديده بود.

 اين حالت از یک طرف باعث نارضایتی رؤسای اقوام و بروکرات‌های ملیت پشتون و از طرف دیگر عدم رضائیت فرماندهان جهادی، روسای اقوام بروکرات درانی‌ها گردیده بود، زمینۀ مساعدی برای امپریالیزم امریکا ایجاد نمود تا بتواند به سازماندهی مجدد هر دو نیروی ضربت خورده به پردازد. امپریالیزم امریکا  برای بیرون کشیدن پشتون سالاری و درانی سالاری از تنگنای تئوکراسی حاکم جهادی‌ها و قرار گرفتن درانی‌ها در راس این حاکمیت که گروه ملا عمر زیر نام “تحریک اسلامی طالبان” متکی گردید. این گروه توسط ISI تمویل و تجهیز گردید و در ابتدا در رابطه با قاچاق مواد مخدر به طور علنی فعال شد.

در سال 1994 توسط سازمان ملل کنفرانسی در شهر کویته برگزار گردید. در این کنفرانس بروکرات‌های سابقه، افرادی مانند مولوی تره خیل و نمایندگان بعضی از تنظیم‌های جهادی حضور داشتند، فیصله‌های به وجود آمد که یکی از آن‌ها این بود که يك قواي امنيتي بي‌طرف افغانستاني شامل بيست هزار نفر سرباز و منصب دار براي تامين امنيت كابل و حفظ قدرت حكومت عبوري بايد تشكيل گردد، اما مكانيزم تشكيل اين نيرو درپرده‌اي ازابهام باقي ماند.

هم زمان با کنفرانس کویته روحانیون مسلمان عرب و غیر عرب نیز تلاش‌های نمودند تا ملاقات‌های میان سران جهادی و میان خود شان ترتیب دهند. تقریباً بلافاصله پس از این حوادث ISI پاکستان دست به کار شد و توسط نصرالله بابر وزیر داخله پاکستان سه نیروی ضربت خورده(ملاها، پشتون‌ها و درانی‌ها) را در یک جلسه مشترک دور هم جمع نمود، این جلسه که به طور مستقیم توسط ISI رهبری می‌شد به صورت غیر مستقیم تحت نظارت CIA قرار داشت.  

در آن زمان پایه‌های اصلی طالبان را ملاها و طلاب دینی تشکیل می‌داد، اما در پهلوی این تعدادی از افراد نظامی و ملکی خلقی‌ها و تعدادی از افسران به اصطلاح بی‌طرف نیز به هیأت ملاها و طلاب دینی در آمده بودند و مشغول فعالیت برای طالبان گردیدند. این نیروها در حقیقت ضمیمۀ طالبان را تشکیل می‌دادند که طالبان از آن‌ها استفاده می‌نمود.

نصرالله بابر وزیر خارجه پاکستان طبق یک برنامه به ولایات قندهار، هلمند، فراه و هرات سفر نمود. ظاهراً این سفر بیان‌گر آن بود که او می‌خواهد راه تجاری میان پاکستان و ترکمنستان باز نمایند و از تامین امنیت این راه اطمینان حاصل نماید، اما باطناً هدف اصلی این بود تا زمینه ورود طالبان را به افغانستان هموار سازد. گرچه نصرالله بابر در این سفر موافقه قوماندانان محلی این ولایات را بدست آورد، ولی اولین کاروان تجاری پاکستان ـ ترکمنستان در مسیر بولدک ـ قندهار مورد چپاول قرار گرفت، ملیشه‌های پاکستان به کمک گروه ملا عمر با یک درگیری مختصر توانستند که کاروان را نجات داده و به سوی ترکمنستان اعزام نماید. از آن به بعد پاکستان توانست که با کمک گروه ملا عمر و قوماندانان محلی کنترول بولدک را بدست آورد.

از این زمان به بعد بود که طالبان با شعار تامین امنیت شاهراه‌ها و مبارزه علیه دزدان و قطاع طریقان و پایان دادن به “منکرات شرعی” در داخل افغانستان حضور نظامی پیدا نمودند. پس از استقرار نظامی طالبان در داخل افغانستان شعار مبارزه علیه فساد مجاهدین در مدارس دینی کویته و پشاور بلند گردید و طلاب دینی افغانستانی در این  مدارس همراه با تعدادی از طلاب دینی پاکستان به هم‌کاری “جمعیت علمای اسلامی پاکستان” تحت رهبری مولوی فضل الرحمن و  ISI پاکستان تمویل و تجهیز گردیده و به داخل افغانستان اعزام شدند.

مناطق قندهار، زابل، و بخش پشتون نشین ارزگان بدون کدام درگیری به تصرف طالبان در آمد. لشکرگاه و و سایر مناطق هلمند به

استثنای گرشک که حزب اسلامی کم و بیش مقاومت نمود، بدون درگیری به تصرف طالبان در آمد.

زمانی که بیرق طالبان در افغانستان به اهتزاز در آمد، تمامی ملایان و طلبه‌های ولایات جنوبی کشور که منسوبین “حرکت انقلاب اسلامی” مولوی محمد نبی محمدی در اطراف گروه ملا محمد عمر جمع شدند. از یک طرف نارضائیتی شدید مردم از جهادی‌ها و از طرف دیگر پشتیبانی قاطع پاکستان و امپریالیزم امریکا از طالبان باعث گردید که طالبان پیش‌رفت سریع داشته باشند.  به همین علت اکثریت ولایات بدون کدام درگیری تحت کنترول طالبان در آمد. فقط حزب اسلامی در چند ولایت(لوگر، وردک، غزنی، خوست) و ولسوالی چهار آسیاب کابل، مقاومت مختصری نمود که درهم شکسته شد.

زمانی که پیش‌رفت طالبان به طرف غزنی آغاز شد، علاوه بر حمایت پاکستان و بقیه کشورهای خارجی از طالبان، ربانی نیز با طالبان برای درهم کوبیدن “شورای هم آهنگی” که در آن زمان نیروی مخالف اصلی اش به شمار می‌رفت، هم‌کاری نمود.

زمانی که طالبان در ولایت زابل رسیدند، محمود مستری نماینده سازمان ملل متحد برای قدرت گیری طالبان تب و تلاش‌های انجام داد، و زمانی که طالبان به سمت کابل پیش‌روی داشتند سفیر امریکا در پاکستان، به افغانستان سفر می‌نماید و با گلبدین و دوستم دیدار نمود و از آن‌ها و بقیه فرماندهان جهادی خواست که طرح سازمان ملل برای آتش بس و حکومت موقت را به پذیرند و از جنگ پا پس کشند، و به ایشان وعده داد که امریکا افغانستان را از لحاظ اقتصادی باز سازی و یک قوای بی‌طرف را در کابل تمویل می‌نماید. 

طالبان بعد از این‌که چهار آسیاب و میدان شهر را تصرف نمودند خواهان در دست گرفتن کابل به عنوان یک نیروی بی‌طرف شدند، اما دولت ربانی با این طرح مخالفت نمود  که مورد تهدید محمود مستری نماینده سازمان ملل متحد قرار گرفت. در همین گیر و دار شورای رهبری “حرکت انقلاب اسلامی” از حمایت دولت ربانی دست کشید و علناً حمایت خود را از طالبان اعلان نمود. همین حرکت شورای علمای حرکت انقلاب اسلامی سبب شد که ولایات نیمروز و فراه بدون کدام درگیری به تصرف طالبان در آید. با آن که طالبان در بسیاری ولایات افغانستان مسلط شدند، اما تعدادی از نیروهای حزب اسلامی در غوربند و  کوهدامن به دولت ربانی پیوستند. با این حرکت اعضای حزب اسلامی مناطق شمال در کنترول “شورای نظار” در آمد که نقش مهمی در موفقیت ناسیونالیزم نوخاستۀ تاجیک داشت. از این زمان به بعد جنگ تمام عیار میان طالبان و جمهوری اسلامی افغانستان در گرفت. گر چه در این جنگ نیروهای طالبان شکست خوردند که از دهمزنگ تا حدود ولایت لوگر عقب نشستند و به همین ترتیب در جنگ هرات نیز با شکست مواجه شدند. اما به کمک مستقیم پاکستان و کمک های غیر مستقیم امریکا به مقاومت شان علیه دولت ربانی ادامه دادند. اما دولت هند در رقابت با پاکستان و حكومت ايران از بيم مبدل شدن افغانستان به يك پايگاه مخالفش در رقابت با آمريكائي‌ها ازحكومت رباني حمايت نمودند. این حمایت به صورت آشكارا جنبه نظامي به خود گرفت. به اين ترتيب پيدايش و گسترش جنبش ” طالبان” دورتازه اي از رقابت هاي ارتجاعي خارجي و امپرياليستي را در افغانستان دامن زد.

دولت رباني با آن که یک سوم خاک کشور را در دست داشت، توانست که با تحريك تمايلات شديد شئونيزم نوخاسته طبقه حاكمه مليت تاجيك براي باقيماندن در راس قدرت و حاكميت كابل، جلو پيش‌روي طالبان را گرفته وحتي شكست‌هاي سختي برآن‌ها وارد نمايد. دوام جنگ هاي ارتجاعي میان تحریک طالبان و جمهوری اسلامی افغانستان هیچ چیز جز ویرانی و خانه خرابي روز افزون توده‌هاي ستم‌دیدۀ کشور را در بر نداشت. در این زمان ایالات متحده امریکا بصورت غیر مستقیم از طالبان حمایت به عمل آورد، اما کمپنی یونیکال برای پیش برد اهدافش بطور علنی به طالبان کمک می‌نمود. پول و امکانات از طریق حامد کرزی و پدرش در دسترس طالبان قرار می‌داد. جنگ‌های ارتجاعی خانمانسوز میان طالبان و احزاب جهادی بالاخره منجر به سقوط رژیم ربانی در کابل گردید.

امپریالیزم امریکا با آن‌که دقیقاً می‌دانست که طالبان مردمان خشن، تندرو و جاهل اند، با آن هم برای بر اندازی حکومت ربانی ایشان را حمایت نمود و بعد از قدرت‌گیری طالبان نیز به طور  غیر مستقیم به حمایت طالبان پرداخت. یکی از دیپلمات‌های امریکا در آن زمان صریحاً اظهار نمود که « افغانستان بدل به مستعمره نفتی امریکا می‌شود، سودهای کلانی برای غرب وجود دارد، اما مردم سالاری در آن وجود نخواهد داشت. زنان بطور قانونی شکنجه خواهند شد. اوگفت : با این قضیه می توان کنار آمد» (!؟)

نه تنها امپریالیزم امریکا، بل‌که پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، جمعیت علمای پاکستان نیز بطور مستقیم در شکل‌دهی طالبان سهم گرفتند و طالبان را مورد حمایت مالی و نظامی قرار دادند.

در همین زمان اسامه بن لادن به کمک پاکستان و حمایت غیر مستقیم ایالات متحده امریکا برای بار دوم وارد افغانستان گردید و افغانستان را به پای‌گاه مرکزی تجمع نیروهای خود مبدل نمود، این عمل‌کرد اسامه بن لادن از طرف امریکا و کمپنی‌های نفتی مورد حمایت قرارداشت. حمایت‌های سیاسی، نظامی و مالی مستقیم حاکمیت‌های ارتجاعی پاکستان، امارات متحده، عربستان سعودی، شیوخ خلیج فارس و هم‌چنین حمایت‌های غیر مستقیم امپریالیزم امریکا و امپریالیزم انگلیس از ” طالبان”  و متحدین آن (اسامه بن لادن) عملا روز بروز افزایش می‌یافت.

به قدرت رساندن طالبان در افغانستان از لحاظ استراتیژیک برای امریکا اهمیت فراوان داشت. امپریالیزم امریکا از طالبان بنیاد گرا بخاطر کشیدن “کمربند سبز اسلامی”  در اطراف روسیه و دست یازیدن به نفت وگاز آسیای میانه حمایت و پشتیبانی می‌نمود. امپریالیزم روسیه، سوسیال امپریالیزم چین، ایران، عراق، سوریه و لیبی که از جمله دشمنان امپریالیزم امریکا محسوب می‌گردیدند، برای شکست رقیبش امریکا از هر وسیلۀ کار می‌گرفتند. به همین علت بود که امپریالیزم امریکا و متحدینش طالبان را به قدرت رساند و تروریزم را در داخل افغانستان رشد داد. احمد رشید ژورنالیست  پاکستانی دراین باره می‌نویسد:  

« در میانه 1994 تا 1996، ایالات متحده امریکا بوسیله متحدانش یعنی پاکستان و عربستان سعودی از طالبان حمایت سیاسی کرد. دلیل واشنگتن برای چنین حمایتی، به زعم او، ماهیت ضد ایرانی، ضد شیعه و هواداری غرب طالبان بود. امریکا که در اندیشه اجرای پروژه یونیکال ( پروژه احداث خط لوله ترکمنستان از طریق افغانستان ) بود، حمایت خود از طالبان را از 1995 تا 1997 بیش‌تر نیز کرد.» ( طالبان : اسلام ستیزه گر نفت  و بنیادگرایی اسلامی در آسیای میانه ص  24 )

زمانی که طالبان کابل را تصرف نمودند، احمد شاه مسعود در حالی که از کابل و شمالی بیرون رانده شده بود، تلاش نمود تا اتحادی میان سران مرتجع تاجیک، ازبک و هزاره به وجود آورد. تلاش او بالاخره منجر به ایجاد “شورای عالی دفاع از افغانستان” گردید.  

 به اين ترتيب، تضاد وخصومت ميان دو طرف متخاصم مرتجعين حاكم بر بخش‌هاي مختلف كشور، بصورت صف بندي ميان مرتجعين حاكم پشتون از يكجانب و مرتجعين حاكم تاجيك و ازبك و هزاره از جانب ديگر درآمد. هر دو جانب، احساسات میليتي كور وتعصب آميز مبني بر شئونيزم ملیتی طبقه حاکم پشتون  و ناسيوناليزم محلي تنگ نظرانه و ارتجاعي ملیت‌های تاجیک، ازبک و هزاره به شدت دامن زدند و برخورد هاي مليتي را تا سطح تصفيه‌هاي مليتي در مناطق مختلف كشور گسترش دادند. 

هدف اصلی امپریالیزم امریکا و متحدین ناتویی‌اش از حمایت بنیادگرایی اسلامی طالبانی  و بقیه بنیادگرایان درافغانستان، متشنج نمودن کشورهای آسیای میانه و خاور میانه و به همین ترتیب دامن زدن به نا آرامی در کشور هم‌سایه غربی افغانستان(ایران) و ساختن دولت‌های مطیع و گوش به فرمان امپریالیزم امریکا در منطقه بود. و در ضمن خواهان کشیدن خط لوله گاز و نفت آسیای میانه از طریق افغانستان به پاکستان و هند و از آن جا به اروپا بود.

زمانی که طالبان به قدرت سیاسی تکیه زدند، شئونیزم غلیظ جنسیتی کور قرون وسطایی را به اجرا در آوردند. گرچه طالبان در ولایات هرات و قندهار با اعتراضات گستردۀ زنان مواجه گردیدند، با تاسف که موفق به درهم شکستن اعتراضات زنان گردیدند و شئونیزم غلیظ جنسیتی و ملیتی خود را به نمایش گذاشتند. 

بازي بزرگ قدرت‌هاي جهاني و منطقوي بر صحنه افغانستان، يكبار ديگر مانند قرن نوزدهم به روشني و به صورت واضح خود را به نمایش گذاشت. امپریالیزم امریکا با اتحاد متحدین منطقوی خود(پاکستان و عربستان)می‌خواست که از طریق افغانستان به آسیای میانه نفوذ نماید، اما امپریالیزم روسیه در تلاش بود که مانع پیش‌روی امپریالیزم امریکا به طرف آسیای میانه شود. در آن زمان حکومت ‌های آسیای میانه، ایران و هند از جمله متحدین روسیه بودند، به تعقیب آن ترکیه نیز به جمع هواداران روسیه پیوست. به این طریق یک بار دیگر بازي سياسي بزرگي ، توسط قدرت‌هاي امپرياليستي جهاني وقدرت‌هاي ارتجاعي منطقوي درافغانستان به جريان افتاد، بازي بزرگي كه هردو صف بندي متخاصم ارتجاعي دركشور، مهره‌هاي حقير قدرت‌های امپریالیستی محسوب مي شدند و هم اکنون نیز چنین است. 

با قدرت گرفتن طالبان وضع اقتصادی بیش‌تر از پیش رو به وخامت گرائید. بسیاری از خانواده‌ها که از لحاظ اقتصادي متكي به كار زنان در بيرون از خانه بودند،جبرا به آوارگي كشانده شدند.

در زمان حاكميت طالبان(دور اول) بر شهر كابل ارزش پول افغاني در مقايسه با دالر امريكائي، درحدود پنجاه درصد ارزش خود را از دست داد. درسمت شمال (منطقۀ تحت کنترول مخالفین طالبان) وضعيت ازين نيز بدتر گرديد. به دليل انتشار بسيار زياد پول توسط دارودسته‌هاي مسعود، دوستم و خليلي سقوط ارزش افغاني در سمت شمال كشور بيش‌تر از صد درصد گردید. به طور خلاصه وضع اقتصادي كشورآن‌چنان وخيم گردید كه دردنيا مثل و مانندي نداشت.

زمانی که امپراتوری “شوروی” از هم فرو ریخت، دولت امریکا حکومت بلا منازعش را تا صد سال آینده اعلام نمود. به این نتیجه رسید که غیر ممکن است از طریق طالبان ساحه نفوذش را گسترش دهد، تصمیم به اشغال افغانستان گرفت. حادثه 11 سپتامبر 2001 بهترین بهانه برای امپریالیزم امریکا گردید. اسامه بن لادن که تا دیروز بهترین دوست و یاور امریکا بود، مظنون اصلی حمله به برج های دوقلو قلمداد گردید و تروریست خوانده شد. امریکا در هفتم اکتوبر 2001 از طریق هوا و زمین به افغانستان حمله نمود و این کشور را به اشغالش در آورد.

چرا امپریالیزم امریکا افغانستان را اشغال نمود؟

امپریالیزم امریکا از موقعیت استراتیژیک افغانستان به خوبی آگاه بود. از یک سو می‌دانست که افغانستان در مرزهای کشورهای آسیای میانه، چین، پاکستان و ایران دارای موقعیت راهبردی است و از سوی دیگر امیدی به پیش روی به کشورهای آسیای میانه از طریق طالبان را نداشت. بناً جورج بوش به بهانۀ “مبارزه علیه تروریزم” دستور حمله به افغانستان را صادر نمود تا بتواند از این طریق در کشورهای ازبیکستان، تاجکستان، قزاقستان و قرقیزستان پایگاه نظامی خود را بسازد.

تاریخ جهان بیان‌گر آنست که بزرگ‌ترین تروریست در سطح جهان امپریالیزم است و تروریزم بین المللی بخشی از سیاست خارجی ایالات متحده امریکا است. امروز در رأس مبارزه علیه تروریزم کسی قرار دارد که خود تروریزم بین المللی را تقویت و حمایت می‌کند. بلند نمودن شعار مبارزه علیه تروریزم بین المللی از جانب امریکا یک عوام‌فریبی بیش نیست. امپریالیزم امریکا با این شعار توانست تا مردمش را فریب دهد و حملات تجاوز گرانه خود را پوشش دفاع از منافع مردمان کشورش قلم‌داد نماید.      

 «جنگ بزرگی در آسیای مرکزی، ظاهراً “علیه تروریزم بین المللی” به دست دولتی آغاز شده که تروریزم بین المللی را به عنوان بخشی از دستور کار سیاست خارجی خود پناه می‌دهد. به عبارت دیگر، توجیه اصلی آغاز جنگ به کلی ساختگی بوده است. دولت امریکا، دانسته و آگاهانه، مردم خود را گمراه کرده است…..

« وجود “محور ISI ـ اسامه ـ طالبان” قولی است که جملگی بر آنند. روابط میان ISI و ادارات دولتی امریکا، از جمله CIA، هم کاملاً هویدا است. دولت های پیاپی امریکا از ISI پاکستان به عنوان “واسطه” استفاده کرده اند.این دستگاه اطلاعاتی ـ نظامی، هستۀ حمایت نهادی از القاعدۀ اسامه و طالبان را تشکیل میدهد. بدون این حمایت نهادی، دولت طالبان در کابل به وجود نمی‌آمد. در مقابل، بدون حمایت استوار دولت امریکا، دستگاه اطلاعاتی ـ نظامی نیرومندی در پاکستان در کار نبود…..

بنابراین گزارش اداره اطلاعاتی دولت هند(که در تایمز هند آمده است) مرتکبان 11 سپتامبر با ISI پاکستان ارتباط‌هایی داشتند و این دستگاه هم با مسئولان دولت امریکا ارتباط دارد. از این مطلب چنین بر می‌آید که چه بسا افراد مهمی در تشکیلات اطلاعاتی ـ نظامی امریکا از تماس های ISI با محمد عطا “سر دستۀ” تروریست‌های 11 سپتامبر، آگاهی داشتند و اقدامی نکردند.

اینکه نکته مذکور به معنای تبانی دولت بوش است یا نه، در آینده با قاطعیت ثابت خواهد شد….اما، نکتۀ آشکار این است که این جنگ، “مبارزه با تروریزم بین المللی” نیست بل‌که جنگی برای استیلاست و پیامدهای خانمان بر اندازی برای آینده افراد بشر دارد. مردم امریکا آگاهانه و دانسته فریب دولت خود را خورده اند.» (میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 85 و 86 )

بیست‌سال اشغال کشور به خوبی نشان داد که اشغال‌گران امپریالیست و در رأس شان امپریالیزم امریکا نه تنها علیه تروریزم مبارزه نکردند، بل‌که بیش‌تر از پیش آن را پرورش دادند. امروز در حدود بیست‌هزار مدرسۀ دینی در افغانستان وجود دارد، همۀ این مدارس در مدت بیست سال اشغال کشور ایجاد گردیده است. امپریالیزم امریکا در ظرف چند سال اخیر حضور نظامی‌اش، افغانستان را بستر مناسبی برای بنیاد گرایی ساخت. وزارت معارف رژیم پوشالی غنی دختران بالاتر از صنف ششم را از سرودخانی منع نمود. و علناً بیان نمود که دختران بالاتر از 12 سال حق ندارند که سرود به خوانند. گر چه از همان ابتدا ماهیت ضد انقلابی و ضد دموکراتیک اشغال‌گران هویدا بود، اما سرکوب قهری اعتراضات توده‌های خشم‌گین کابل در هشتم جوزای 1385 خورشیدی تشت رسوایی رژیم پوشالی و اربابان امپریالیستی اشغال‌گر شان را به صدا در آورد.

زمانی که امپریالیزم امریکا و متحدین نظامی اش از لحاظ نظامی به بن بست خوردند و به شکست مواجه گردیدند، چاره ای جز مصالحه با طالبان را نداشتند، و برای بر آوردن اهداف شوم شان حاضر و آماده شدند تا دو باره قدرت را به “تروریست”ها و “قرون وسطایی”ها  

در افغانستان بسپارند.

امپریالیزم امریکا از سپردن قدرت به طالبان هیچ هدفی جز رشد و حمایت بنیادگرایی در افغانستان را دنبال نمی‌کند. زیرا سیاست خارجی امپریالیزم امریکا به هیچ عنوان به دنبال مهار کردن موج بنیادگرایی نیست، بل‌که کاملاً بر عکس می‌باشد. یا به عبارت دیگر سیاست خارجی امریکا برای حفظ تروریزم بین المللی تلاش می‌ورزد، نه مبارزه علیه آن. زیرا هدف امریکا از رشد و حمایت بنیاد گرایی متشنج نمودن اوضاع کشورهایی است که گوش به فرمان امریکا نیستند. به همین ملحوظ امپریالیزم امریکا تلاش دارد تا افغانستان را به لانۀ تروریزم بین المللی تبدیل نماید. زیرا امروز رشد بنیاد گرایی با منافع امریکا خوانایی دارد. تاریخ جهان در ظرف چند دهه ثابت ساخته که امپریالیزم امریکا تلاش ورزیده حتی دولت‌های سکولار و یا غیر مذهبی که گوش به فرمانش نبوده بر اندازد، و بنیادگرایان مذهبی را جایگزین آن نماید.

امپریالیزم امریکا به خوبی درک نموده که از طریق رشد و حمایت بنیادگرایان می‌تواند به عنوان وسیلۀ خلع سلاح جنبش‌های آزادی‌بخش و جنبش‌های کمونیستی استفاده نماید. دلیل روی کار آوردن طالبان برای بار دوم نیز همین است، تا از یک طرف اوضاع کشورهای منطقه را متشنج نماید و اگر بتواند کشورهای غیر مطیع را مطیع خود سازد و هم چین و روسیه را زیر نظر داشته باشد، و از سوی دیگر ضربتی بر جنبش‌های آزادی‌بخش و کمونیستی وارد نماید.

در مدت بیست سال اشغال کشور فقط دروازه‌های مکاتب و دانشگاها به روی دختران باز شد و تعداد از زنان تسلیم شده و تسلیم طلب به چوکی‌های بلند دولتی بالا کشیده شدند، اما در پهلوی آن بي حقوقي اقتصادي، سياسي، فرهنگي واجتماعي زنان و خريد و فروش آن‌ها  و حتی بدتر از آن اعمال تعرضات و تجاوزات رذيلانه عليه آن‌ها آن‌چنان ابعاد گسترده و خطر ناکی را  بخود گرفت كه به معني واقعي كلمه، كل جامعه را به انحطاط كامل فرهنگي و اخلاقي تهديد نمود.

امروز دفاع کشورهای امپریالیستی از “حقوق بشر” و “حقوق زنان” یک عوام فریبی بیش نیست. زیرا امپریالیزم امریکا در مدت بیست‌سال ثابت ساخت که بزرگ‌ترین ناقض حقوق بشر و حقوق زنان در افغانستان بوده است. بستن مکاتب و دانشگا‌ه‌(پوهنتون)به روی دختران و منع کار زنان در بیرون از خانه بازی است که امریکا با طالبان راه انداخته است. هر زمانی که امریکا به خواهد نه تنها دختران می‌توانند تحصیل کنند، بل‌که زمینۀ شغلی نیز برای زنان مهیا خواهد شد.

امپریالیزم امریکا و متحدینش با فرو ریختن امپراتوری سوسیال امپریالیزم “شوروی” شعار مبارزه علیه بنیاد گرایی و تروریزم را بلند نمودند، اما تاریخ گواه آنست که با فروپاشی سوسیال امپریالیزم “شوروی” نه تنها امریالیزم امریکا و متحدینش از حمایت بنیادگرایی و تروریزم برای پیش برد پروژه‌های استعماری شان دست نکشیدند، بل‌که روز به روز به تقویت آن پرداختند و حمایتش نمودند.

تاریخ افغانستان گواه آن است که در زمان اشغال کشور کسانی بودند كه با توجيهات به اصطلاح ملي وترقي خواهانه اشغال کشور را “بارقۀ امید در چشمان اشکبار ملت ستم‌دیدۀ افغانستان” خواندند، در لویه جرگه‌ها و انتخابات رژیم پوشالی شرکت نمودند و برای دموکراسی تحمیلی سر و دم بریدۀ اشغال‌گران گلو پاره نمودند و از لحاظ سیاسی مهر تائید بر اشغال کشور زدند، و چوکی‌های دولتی از وکالت گرفته تا وزارت را به عهده گرفتند. آن‌ها رژیم پوشالی را در مقایسه با طالبان مترقی‌تر جلوه می‌دادند. آن‌ها که در توهم فرو رفته بودند فقط ظواهر رژیم پوشالی را می‌دیدند و ماهیت ارتجاعی و ضد انقلابی آن‌ها را درک نمی‌کردند و نمی‌دانستند که رژیم پوشالی تفاوت چندانی با طالبان ندارد. 

این نیروها ابتداً متوجه نبودند که تمامی دار و  دسته‌های ارتجاعی اعم از جهادی ـ طالبی و تکنوکرات‌ها  نمايندگان سياسي طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور ـ بروکرات بوده و هستند. و همۀ شان مدافع نظام مستعمراتی نیمه فئودالی و یا نیمه مستعمراتی نیمه فئودالی بر كشور می‌باشند. و تمامی شان مزدور قدرت هاي امپرياليستي و دول مرتجع خارجي بوده و آلت دست آن‌ها بشمار مي‌روند و مطابق به اراده و منافع اربابان خارجي شان ، مورد استفاده قرار دارند. این نیروها هرگز درک نکردند که نه تنها طالبان خواهان یک رژیم اسلامی هستند، بل‌که رژیم پوشالی نیز حامی رژیم اسلامی بود. در طول دوران بیست سال اشغال کشور هیچ یک از نیروهای شامل در رژیم پوشالی از لحاظ برناموی طرف‌دار جدایی دین از دولت نبودند.

همین اکنون که طالبان بر قدرت سیاسی تکیه زده اند، آیا این نیرو یک نیروی سیاسی مستقل است و استقلال کشور را بدست آورده اند؟ آیا افغانستان به یک کشور نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی تبدیل شده است؟ خیر!

طالبان با یک توافق با امپریالیزم امریکا قدرت سیاسی را قبضه نموده اند، آن‌ها “توافق‌نامۀ استراتیژیک”، “توافق‌نامۀ امنیتی” به شمول “اعلامیه مشترک” میان ارتش امریکا و رژیم پوشالی غنی را با سکوت پذیرفته اند. تا زمانی که چنین توافق‌نامه‌های اسارت‌باری وجود داشته باشد کشور افغانستان کشوری مستعمره ـ نیمه فئودالی خواهد بود. اما هستند کسانی که خود را “کمونیست” می‌خوانند و در اوضاع و احوال کنونی چیزی کم‌تر از “انقلاب کمونیستی” نمی‌خواهند، “روز 15 آگست را روز استقلال کشور” می‌دانند و بعضی‌ها هم علناً از افغانستان بنام یک کشور نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی نام می‌برند!

امروز امپریالیزم امریکا می‌خواهد افغانستان را مانند امپریالیزم انگلیس از طریق همین توافق‌نامه‌های اسارت بار کنترول نماید، و آن را در حالت مستعمراتی منتها به شکل خفیف‌تر آن نگه دارد، و از این طریق راه به آسیای میانه باز نماید و اگر بتواند اقداماتی در این کشورها روی دست گیرد و جمهوری اسلامی ایران را زیر فشار قراردهد و اگر بتواند از ین طریق آن را تابع سازد و در غیر آن تغییراتی در جمهوری اسلامی به عنوان یک کشور گوش به فرمان به وجود آورد. به همین شکل دولت پاکستان نیز در تلاش است که از طریق طالبان پیوند اقتصادی و تجارتی به آسیای میانه بر قرار نماید. به همین منظور با اختلافات ظاهری که با طالبان دارند از ایشان حمایت به عمل می‌آورند، و خواهان تحت الحمایگی دولت طالبان است. دولت ایران نیز با طالبان از همین دریچه می‌نگرد.

امروز بخش وسيعي از سرزمين افغانستان به بازاري براي خريد و فروش كالاهاي خوب وخراب پاكستاني ـ ایرانی مبدل گرديده است. دوام اين حالت به نفع فيودال‌ها و سرمايداران پاكستان و ایران است و منافع سرشاري براي جيب آن‌ها سرازير مي‌شود .

دولت پاکستان و ایران به هیچ وجه خواهان افغانستان مستقل و با ثبات نیستند. زیرا با ثبات بودن افغانستان بی‌ثباتی پاکستان را در پی خواهد داشت.

با ایجاد دولت امارت اسلامی افغانستان، احزاب اسلامی پاکستان که حامی طالبان بودند خواب و خیال “انقلاب اسلامی” در پاکستان را می‌بینند.

مهم‌ترین دلیلی که امپریالیزم امریکا و متحدینش تا کنون طالبان را به رسمیت نشناخته اند، از یک طرف جلوگیری از تشدید حساسیت‌ها بیش‌تر دولت‌های آسیای میانه، روسیه و چین است و نمی‌خواهد که چانس کشاندن کشورهای آسیای میانه را به طرف خود از دست دهد. و از سوی دیگر باز در جهت دست‌یابی به آبرو و حیثیت از دست رفته خود است. امریکا می‌خواهد که از طریق بازی‌های پشت پرده با طالبان “آبرو و حیثیت” از دست رفتۀ خود را دوباره احیاء نماید. “دفاع از حقوق بشر” و ” حقوق زنان” در افغانستان به همین منظور صورت گرفته و می‌گیرد.

حال در مورد نیروهای ارتجاعی مخالف طالبان مکث کوتاهی می‌نمائیم. زیرا این‌ها نیروهای شناخته شده و امتحان دادۀ اند که نیاز به بحث مفصل ندارد.

امروز نیروهای ارتجاعی که در مخالفت با طالبان قرار گرفته اند عبارتند از:

  • “جمعیت اسلامی افغانستان”،
  • ·         ” جبهه مقاومت ملی”،
  • ·         ” جبهه آزادی افغانستان”،
  • ·         ” جنبش ملی ـ اسلامی” دوستم،
  • ·         ” حزب وحدت اسلامی” شاخه خلیلی و محقق، سیاف و … تمامی این نیروها اجیر و وابسته به کشورهای امپریالیستی که در بیست‌سال اشغال کشور جزء نیروهای خائن و میهن فروش بودند و هم اکنون نیز چشم امید برای به قدرت رسیدن دوباره به قدرت‌های امپریالیستی دوخته اند و هیچ تفاوتی با طالبان ندارند.هیچ کدام شان نیروهای ملی و مردمی نیستند.

“جنبش ملی ـ اسلامی” تحت رهبری دوستم، دست پرورده ناپاک سوسیال امپریالیزم و رژيم مزدور آنان بوده و سال‌هاي سال در خدمت به قواي اشغال‌گر سوسیال امپریالیزم “شوروی” و ارتش پوشالي  رژیم دست‌نشاندۀ شان قرار داشته و تحت فرمان شان جنگيده اند و ایجاد گردیده است. این باند از زمان کودتای هفت ثور تا به امروز مرتکب جنایات بی‌شماری گردیده و جنایات این باند بر هیچ کس پوشیده نیست و ضرورت به توضیح ندارد.

بقیه نیروهای ارتجاعی که فوقاً ذکر آن رفت همه نیروهای اسلامی بنیاد گرا اند که از لحاظ ماهوی تفاوتی با طالبان ندارند. تمامی این نیروها به شمول ملیشی‌های “جنبش ملی ـ اسلامی ” در دوران بیست سال قدرت سیاسی که داشتند در هیچ یک از اسناد شان از اسلامی بودن دست نکشیدند، چه رسد به این‌که شعار سکولاریزم را بلند نمایند. اما امروز همۀ شان به این نتیجه رسیدند که “فدرالیزم پایه و اساس وحدت ملی است”(!)

تاریخ افغانستان گواه آنست که هیچ یک از این نیروها نه در زمان حکومت جهادی‌ها، و نه در زمان حکومت پوشالی دست‌نشاندۀ اشغال‌گران  نه تنها در جهت وحدت ملی گامی بر نداشتند، بل‌که کوچک‌ترین تلاشی در جهت حقوق ملیت‌های تحت ستم بر نداشتند، و فقط به فکر منافع شخصی و تحکیم پایه‌های رژیم‌های ارتجاعی خود بودند. اختلافات میان طالبان و نیروهای ارتجاعی مخالف شان به هیچ وجه اساسی نبوده، بل‌که بسیار جزئی و کم اهمیت است. لذا هیچ یک از این نیروها را نمی‌توان نسبت به دیگری ترجیح داد  و از آن حمایت به عمل آورد. اهداف سیاسی هردو طرف به شدت و در اساس ضد دموكراتيك است و اختلافات جزئي ميان آن‌ها نمي تواند حتي كوچك‌ترين زمينه‌اي براي پيش‌برد مبارزه دموكراتيك در زير پرچم يكي از آن‌ها، بوجود آورد.

با قدرت‌گیری دوبارۀ طالبان بسیاری به این فکر اند که طالبان از یک طرف امنیت کشور را تامین خواهند نمود و از سوی دیگر می‌توانند چند پارچگی کشور را از میان ببرد. آیا واقعاً چنین است؟ ظاهراً چنین به نظر می‌رسد، اما در حقیقت چنین نیست.

با صراحت می‌توان گفت که شئونيزم غليظ مليتي و جنسیتی طالبان و بافت بسيار شديد و قوي تك مليتي تحريك شان خود عامل

عمده‌اي برای تفرقه ملیتی و حفظ و ابقاي چند پارچگي كشور بر مبناي بافت مليتي مناطق مختلف کشور می‌باشد.

هر گاه طالبان با این حرکت غلیظ شئونیستی ملیتی و جنسیتی خود موفق شوند که وحدت کشور را تامین نمایند، این موفقیت اولاً موقتی است و ثانیا یک وحدت حقیقی نبوده، یک وحدت اجباری است که در بطن خود خصومت و دشمنی میان ملیت‌های غیر پشتون از یک طرف و ملیت پشتون طبقه حاکمه را از طرف دیگر حمل خواهد نمود و به آن دامن خواهد زد. علاوه برآن رقابت بین امپریالیزم امریکا و متحدینش و امپریالیزم روسیه و متحدینش نیز سبب برهم خوردن امنیت کشور و ایجاد جنگ‌های تحمیلی ارتجاعی در کشور خواهد شد.   

امروز هر عنصر و نيروي انقلابي، ملي و دموكرات افغانستاني بايد به خوبي و درستي دريابد كه راه نجات وطن و مردمان وطن از بحران نابود كننده فعلي صرفا وصرفا عبارت است از پيش‌برد مبارزات مستقل ضد ارتجاع و ضد امپرياليزم و حمايت نظري و عملي از چنين مبارزاتي است. درغيرآن همان آش است و همان کاسه.

توده‌های ستم‌دیده کشور باید بدانند که فقط یک راه نجات وجود دارد و آن راه انقلاب و راه سرنگوني قهري ارتجاع وامپرياليزم است. اين راهي است كه بايدتوده‌ها تحت رهبري پرولتاریا و حزب پيش‌آهنگ آن گام بردارند و فقط همین راه است که توده‌ها را از بحران کنونی و تمام مصائب نجات می‌دهد. هيچ نجات دهنده غيبي آسماني و زميني وجود ندارد كه نجات توده‌ها را از این مصیبت ممكن و ميسر بسازد.

18/11/1402 خورشیدی

7/2/2024 میلادی

منابع و ماخذ:

  • میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 35
  • روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی اسلامی یا بازي شيطاني صفحات 203- 204
  • طالبان : اسلام ستیزه گر نفت  و بنیادگرایی اسلامی در آسیای میانه ص  24 ( احمد رشید ژورنالیست  پاکستانی)
  • میشل شوسو دوفسکی ـ جنگ و جهانی سازی واقعیت های پشت پردۀ 11 سپتامبرـ صفحه 85 و 86

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *