cmpa.io

بخش سوم – نقدی بر سند وحدت«جنبش حرکت برای تغییر»

اطلاعیه خانه ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺗﺎﺯﻩ


همکاری و سازش طبقاتی با بورژوازی

یا

پیکار طبقاتی با بورژوازی

چه کسی انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک را در افغانستان رهبری خواهد نمود بورژوازی یا پرولتاریا؟ در قسمت قبلی( آیا بورژوازی ملی توان رهبری انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک را در افغانستان دارد؟) بصورت خلاصه سیر انقلاب بورژوا دموکراتیک را در چهار چوب معین تاریخی بصورت خلاصه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادم. اینک روی رهبری این انقلاب مکث می‌نمایم.     

طوری که در قسمت قبلی بیان داشتم ” جنبش حرکت برای تغییر” هنوز به دوره ای استناد می‌جوید که بورژوازی نقش مترقی را در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک بازی می‌نمود، جنبش حرکت برای تغییر هیچ اعتقادی به این ندارد که در عصر امپریالیزم و انقلابات پرولتری اصلاً بورژوازی دیگر نیروی انقلابی نیست که بتواند انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک را رهبری نموده و به پیروزی برساند.

اهمیت اقتصادی و طبقاتی این امر آن است که رهبران خرده بورژوازی ـ جنبش حرکت برای تغییر ـ نه تنها به بورژوازی وعده هم‌کاری و سازش طبقاتی را می‌دهند، بل‌که حاضر و آماده اند که رهبری اورا پذیرفته و تحت رهبری او حرکت نمایند. با صراحت باید گفت که بورژوازی دیگر توان رهبری انقلاب را ندارد. فرض کنیم که در این مورد عاقبت مطلوب‌تری صادق باشد، حتی اگر چنین چیزی ممکن باشد، بدون تردید که وعده دهندگان قادر به بر آوردن وعده‌های شان نیستند.

خرده بورژواهای وطنی به مردم این نوید را می‌دهند که بورژوازی ملی قادر است که به رهایی کشور از بحران کمک نماید، و تضادها را حل کند، لذا باید تحت رهبری بورژوازی ملی برای رهایی کشور از بحران گام بر داشت و از این طریق کشور را از ویرانی نجات داد! به این بحث هفته نامه تغییر توجه نمائید:

« … متحد  شدن برای سر نگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان است. ولی این وحدت نباید معلق و یک وحدت کاذب باشد،برای جلوگیری چنین امری باید این وحدت بر اساس حل تضادهای مشخص تحت عنوان هشت قدغن ( ستم بر زنان، ستم ملی، جنگ نیابتی و اشغال مستقیم، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی اندیشه،عقیده و بیان،  ادغام دین و دولت، پناهندگی و مهاجرت،اجباری)توسط جنبش حرکت برای تغییر فرموله شده و قبل از آن با کمی تفاوت توسط جکنا (جنبش کمونیزم نوین افغانستان) فرموله شده است که زاده سیستم سرمایه داری است.»

اما مبارزه در راستای حل این تضادها، در درون افق بورژوایی ملی مطرح می‌شود. آیا ما نیروهای کمونیستی که نمایندۀ منافع طبقه کارگر در وسیع ترین سطح آن هستیم، انقلاب کمونیستی نه چیز دیگر ! را نادیده گرفته ایم. هر گز!  اما باید از انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر به عنوان یک استراتیژیک قدمی به عقب بگذاریم و این استراتیژی را در درون تضادهایی که در بالا شمردیم مادیت ببخشیم و شعار با حاکمیت بجنگید و مردم را برای انقلاب متحول سازیم را تحقق بخشیم.» ( هفته نامۀ تغییر ـ شمارۀ ویژه ـ صفحه 11 ـ تاکیدات از من است)

این نقل در سه قسمت قابل بحث است:

 1 ـ بحث تضادها : روی تضاد در قسمت قبلی تحت عنوان  رد تضاد اساسی و تضاد عمده یا نفی مبارزه طبقاتی:” مفصلاً بحث شده است ضرورت به بحث دیگری ندارد.

2 ـ بحث کمونیزم نوین : این بحث رویزیونیستی است نیاز به بحث مفصل دارد در قسمت های بعدی روی آن صحبت خواهیم نمود.

3 ـ رهبری بورژوازی ملی در انقلاب : در این جا فقط روی این مطلب بحث مکث خواهیم نمود:

در قسمت تضادها گفتم که از هشت تضادی که جنبش حرکت برای تغییر فوموله نموده، فقط تضاد میان زنان و مردان و تضاد میان طبقه حاکمه و خلق‌های افغانستان دو تضاد مهم اجتماعی اند که هیچ‌گاه نباید به فراموشی سپرد و یا به حاشیه راند، بل‌که باید این تضادها را در تابعیت از تضاد اساسی و تضاد عمده به پیش برد، زیرا حل این تضادها بدون حل تضاد اساسی و انقلاب پرولتری غیر ممکن است. بقیه تضادها(شش تضاد ) دیگری که این جنبش از آن نام گرفته در هیچ یک از آثار فلسفی بنیان گذاران کمونیزم از مارکس تا مائو یافته نمی‌توانید. در این جا ضرورت به بحث بیش‌تری در این مورد نیست.بر می‌گردیم به اصل مطلب یعنی رهبری بورژوازی ملی در انقلاب دموکراتیک:

” جنبش حرکت برای تغییر ” راه حل ” هشت تضادی ” را که مطرح نموده در ” درون افق بورژوایی ملی ” می‌بیند. به همین اساس می‌گوید که « مبارزه در راستای حل این تضادها، در درون افق بورژوایی ملی مطرح می‌شود.»

این بحث در واقع بیان‌گر آن است که رهبران خرده بورژوازی عملاً در جبهه سرمایه داری پیوسته اند. پاسخ ما به رهبران خرده بورژوا این است که نه تنها شما هم‌راه بورژوازی نمی‌توانید کوچک‌ترین گامی در این راستا بردارید، بل‌که زنجیر اسارت به مراتب شدید‌تر و بحران‌ها در کشور عمیق‌تر خواهد گردید. فقط حزب کمونیست (مائوئیست) تحت رهبری پرولتاریا می‌تواند با دست زدن به اقدامات انقلابی تضاد اساسی را حل نموده و زنجیرهای ستم را پاره نماید و کشور را از بحران نجات داده، استقلال کشور و آزادی برای مردمان زحمت‌کش این سر زمین را به ارمغان آورد.

« بحران آن چنان عمیق، آن چنان گسترده، برخوردار از چشم انداز جهان، آن‌چنان عمیق، آن‌چنان وسیع و آن چنان با خود سرمایه داری گره خورده است که پیکار طبقاتی علیه سرمایه داری، ناگزیر باید شکل تفوق سیاسی پرولتاریا و نیمه پرولتاریا را به خود گیرد، هیچ راه گریزی وجود ندارد.” ( 19 مه 1917 ـ مجموعۀ  آثار لنین ـ جلد 4) 

در شرایط کنونی هیچ راهی جز پیکار طبقاتی علیه سرمایه داری وجود ندارد. ما باید که شور انقلابی را بین کارگران برای گرفتن رهبری ایجاد نمائیم. حال این سوال را از نویسنده ” هفته نامه جنبش حرکت برای تغییر ” می‌کنیم که: آیا خواستار ایجاد شور انقلابی در میان طبقه کارگر هستید؟ ما با صراحت می‌گوئیم که شما توانائی ایجاد چنین شوری را نخواهید داشت و عاجز از آن هستید. زیرا تغییر در وجود شما، اظهارات پر طمطراق و  وعده اقدام به تجدید نظر در مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم در معاهده با بورژوازی و حتی بدتر از آن پذیرفتن رهبری بورژوازی نمی‌تواند آفریننده شور انقلابی میان کارگران و بقیه زحمت‌کشان باشد. این کار وظیفه شما نیست، بل‌که وظیفه نیروهای انقلابی مائوئیست است که به وسیله اقدامات مبتنی  بر سیاستی انقلابی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی توسط همگان هر روزه علیه قدرت سرمایه داری وعلیه سود اندوزی آن از جنگ های خانمان سوز و اشغال‌گرانه در افغانستان صورت می‌گیرد.

تجربه سازش طبقاتی یا به عبارت دیگر تسلیمی طبقاتی و حتی ملی توسط ” ساما ” و “سازمان رهایی ” در کشور انجام پذیرفته و بیهودگی و بی‌نتیجه‌گی آن تثبیت گردیده است. امروز این سازش طبقاتی و هم‌کاری طبقاتی با سرمایه داری  یک بار دیگر توسط ” جنبش حرکت برای تغییر” انجام می‌پذیرد. اعتقاد ما این است که بیهودگی و بی‌نتیجه‌گی این سازش و هم‌کاری طبقاتی مانند سازش‌ها و هم‌کاری طبقاتی گذشته به زودی به طبقه کارگر و توده‌های زحمت‌کش هویدا خواهد گردید.

ریشه اشتباه خرده بورژوازی در این است که آن‌ها پیکار طبقاتی را درک نمی‌کنند، و خواستار جای‌گزین کردن یا پنهان داشتن آن، التیام بخشیدن به وسیلۀ لفاظی‌ها، وعده‌ها به هم‌کاری و سازش طبقاتی با بورژوازی هستند.

از دیدگاه مائوئیستی بر خورد آشتی طلبانۀ نویسندگان ” هفته نامه تغییر” نشانه دو دلی و بی تصمیمی خرده بورژوازی است. خرده بورژواها اعتماد به طبقه کارگر ندارند  و از قطع رابطه با بورژوازی در هراسند. این تزلزل شان اجتناب ناپذیر است، همان طوری که پیکار مائوئیست‌ها علیه طبقات اجتناب نا پذیر است.

« خرده بورژوازی متزلزل و متوحش از شبح سرخ، و در پی جار و جنجال علیه “آنارشیست‌ها” دیگر نیروی اصلی اجتماعی بود. آن‌ها در آمال شان “سوسیالیست” رویائی مبالغه آمیز بودند و آماده برای سوسیال دموکرات نامیدن خود، (سوسیال رولوسیونرها و منشویک‌ها حتی این واژه را هم اکنون یدک می‌کشند !) خرده بورژوازی از سپردن قوای خود به رهبری پرولتاریای انقلابی هراسان بود و درک نمی‌کرد که ترس آن‌ها را محکوم می‌نمود خود را به دست بورژوازی بسپارند. چه در جامعۀ که در گیر مبارزه طبقاتی حادی بین بورژوازی و پرولتاریا باشد، به خصوص وقتی که این مبارزه ناگزیر در اثر انقلاب تعمیق یافته، هیچ راه “میانه”‌ای نمی‌تواند وجود داشته باشد. و تمام اساس وضعیت طبقاتی  و آمال خرده بورژوازی این است که آن‌ها طالب ناممکن هستند، که آنها آرزومند ناممکن بعنی، راه میانه هستند. » ( مجموعۀ آثار لنین ـ جلد 25 ـ صفحه 94) 

امروز در افغانستان ” جنبش حرکت برای تغییر ” در آمال و آرزوی خود ” کمونیزم ” مبالغه آمیزی را می‌پرورانند و این واژه را هم اکنون یدک می‌کشند! از یک طرف شعار ” انقلاب کمونیستی ” را در افغانستان مطرح می‌کنند و از طرف دیگر از رهبری پرولتاریا آن‌قدر هراسانند که حاضر و آماده به پذیرش رهبری بورژوازی اند. و ” حل تضادها ” را ” در درون افق بورژوازی ملی ” می‌بینند.

بعد از این که حل تضادها را در ” درون افق بورژوازی ملی” طرح می‌کنند این پرسش را مطرح می‌نمایند: « آیا ما نیروهای کمونیستی که نمایندۀ منافع طبقه کارگر در وسیع ترین سطح آن هستیم، انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر ! را نادیده گرفته ایم. هر گز!  اما باید از انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر به عنوان یک استراتیژیک قدمی به عقب بگذاریم»

اولاً این‌که نه در افغانستان، بل‌که در کشورهای پیش‌رفته سرمایه داری (امپریالیستی) شعار ” انقلاب کمونیستی  یک شعار پوچ و میان تهی است. زیرا در جهان دو مولفه برای انقلاب وجود دارد. در کشورهای سرمایه داری انقلاب سوسیالیستی تحت رهبری پرولتاریا و در کشورهای مستعمره ـ نیمه فئودالی یا نیمه مستعمره نیمه فئودالی انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبر پرولتاریا. مولفۀ ” سوم ” یا راه دیگری وجود ندارد. 

بگذارید تا پاسخ صریح و روشنی به خرده بورژواهای وطنی و دنباله روانان رویزیونیزم ” سنتزهای نوین “ آواکیان بدهیم.

به اعتقاد ما شما نه یک گام بل‌که آن‌قدر  گام عقب برداشته اید که در مرداب رویزیونیزم سقوط نموده اید. در حقیقت این گام به عقب گذاشتن یا به عبارت دیگر عقب نشینی کردن به معنای عقب نشینی از دو مولفه انقلاب و پیوستن به جبهه بورژوازی است.

هر جایی که مرداب وجود دارد مکروب‌های مضر وجود دارد، وقتی خرده بورژوازی متزلزل و هراسان از انقلاب و نیروهای رویزیونیستی وجود دارد، ظهور و رشد بنیادگرایی و نیروهای عقب مانده نیز وجود دارد.

رویزیونیزم چنان مردابی است که بعد از مرگ استالین در شوروی و به تعقیب آن بعد از مرگ مائوتسه دون در چین زمینه رشد مکروب‌های مضر را در سراسر جهان به وجود آورد و بستر مناسبی برای رشد بنیادگرایی به جای جنبش‌های آزادی‌بخش ملی گردید.

بعد از این‌که جنگ خلق در پرو، فلیپین، نیپال، هند و ترکیه به پیش‌روی خود علیه امپریالیزم و ارتجاع ادامه داد و جنبش کارگری بعد از یک رکود اعتلای نو پیدا نمود، و احزاب و سازمان‌های مائوئیستی ” جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ” را بنیان گذاری نمودند، هنوز این جنبش جوان بود که رویزیونیزم ” راه پارچندا “، انحراف عمیق اندیشه گونزالو و به تعقیب آن رویزیونیزم ” سنتزهای نوین ” آواکیان سر بلند نمود. رویزیونیزم “راه پاراچندا” چندان موثر واقع نگردید و نتوانست اثر منفی روی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی بگذارد. اما رویزیونیزم ” سنتزهای نوین ” آواکیان نه تنها که مرزهای ایدئولوژیک ـ سیاسی را مخدوش نمود، بل‌که ” کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ” و مجله ”  جهانی برای فتح ” را ملغی نمود. علت این امر آن بود که کمیته جنبش انقلابی انترناسیونالیستی و انتشار مجله جهانی برای فتح در دست ” حزب کمونیست انقلابی امریکا” و دنباله روانان ایرانی شان بود. این حرکت و عمل‌کرد رویزیونیستی روی جنبش انقلابی انترناسیونالیستی اثرات منفی گذاشت و جنبش را عملاً دو پارچه نمود، و آواکیان و دنباله روانانش عملاً در خدمت بورژوازی انحصاری در آمدند. تا آن جایی که آواکیان در انتخابات ریاست جمهوری در کنار بایدن ایستاد و زمینه ساز رشد بیش‌تر مکروب‌های مضر گردید.

خواننده وقتی بحث‌های ” جنبش حرکت برای تغییر ” را با دقت مطالعه نماید، با ناب‌ترین شکل خود فریبی خرده بورژوازی، و فریب آن‌ها توسط بورژوازی به کمک این جنبش رو به رو می‌گردد. در بحث شان به خوبی مشخص است که این جنبش ادعای ” کمونیست ” بودن را دارد و در شرایط افغانستان ” از انقلاب کمونیستی ” چیز “کمتری” نمی‌خواهد، اما در واقع می‌خواهد که سر نوشت طبقه کارگر و توده‌های زحمت‌کش را به دست بورژوازی بسپرد!

در شرایط کنونی که افغانستان یک کشور مستعمره ـ نیمه فئودالی است، دشمنان اصلی انقلاب در این شرایط جز امپریالیزم، نیمه فئودالیزم، بورژوازی کمپرادور ـ بورکرات و خائنینی که به طور آشکار  به امپریالیزم تسلیم شدند و یا در صدد تسلیمی به امپریالیزم می‌باشند  کس دیگری نیست. همین‌ها اند که بر توده ها ظلم و تعدی می‌کنند و مانع رشد و تکامل جامعه اند.

در ظرف بیست سال اشغال مستقیم افغانستان  و همین حالا که اشغال نسبت به گذشته خفیف‌تر گردیده ما شاهد آنیم که بورژوازی افغانستان با اشغال‌گران امپریالیست هم‌کاری نموده و با طبقۀ مالکین اتحاد ارتجاعی بر قرار نموده است.

نیمه فئودالیزم در حقیقت ستون فقرات امپریالیزم را می‌سازد، به همین ملحوظ امپریالیزم تلاش می‌ورزد تا بورژوازی و مالکین ارضی بزرگ را در یک اتحاد ارتجاعی نگه دارد.

« تنها دولت های بزرگ امپریالیستی دشمنان انقلاب نیستند، بل‌که نیروهای مقتدر نیمه فئودالی و بورژوازی نیز در زمره دشمنان آن به شمار می‌روند. بورژوازی از این رو که از چندی به این طرف با امپریالیزم و نیمه فئودالیزم هم‌کاری و به خلق خیانت کرده است. اشتباه است اگر قدرت دشمنان انقلاب را کم‌تر از آن چه هست بشماریم.» ( مائوتسه دون ـ دموکراسی نوین ـ صفحه 20)

مائوتسه دون به صراحت بیان می‌کند که امپریالیزم و بقای فئودالیزم دشمنان اصلی انقلاب چین هستند. او وظیفه انقلاب را در این مرحله چنین توضیح می‌دهد:

« بدون شک، مهم‌ترین وظیفه آن شکست دادن این دو دشمن است؛ انقلاب از نظر خارجی، باید انقلاب ملی به وجود آورد که به ستم و تعدی امپریالیزم پایان بخشد، در صورتی که از نظر داخلی باید انقلاب دموکراتیک بر انگیزد که به ستم و بقای فئودالیزم پایان بخشد، ولی بر انگیختن انقلاب ملی برای سر نگون کردن سلطه امپریالیستی نخستین و مهم‌ترین وظیفه آن به شمار می‌رود.

این دو وظیفه انقلاب چین در یک ردیف قرار دارند. چون امپریالیست‌ها پشتیبان بقایای فئودالیزم هستند، لذا تا زمانی که سلطۀ آن‌ها از بین نرود ممکن نیست که بقایای فئودالیزم ریشه کن شود، و بر عکس با در نظر گرفتن این که بقایای فئودالیزم به منزله ستون اصلی اجتماع چین به شمار می‌روندکه تحت سلطه امپریالیستی قرار دارد، تا زمانی که بقایای فئودالیزم کاملاً منهدم نشده اند، ممکن نیست سلطه امپریالیزم بر چیده شود. لذا، هر چند که انقلاب ملی و دموکراتیک دو وظیفه اساسی و متمایز انقلاب چین هستند، معهذا مکمل یک‌دیگر اند.» ( همان‌جا ـ صفحه 22)

آیا بورژوازی ملی توان پیش برد چنین انقلابی را دارا است؟ آیا بورژوازی ملی برای از بین بردن ستم و تعدی امپریالیزم پی‌گیر است ؟ جواب واضح است که خیر. حال بگذار که خرده بورژواهای وطنی داد و فریاد راه اندازند که حل تضادها «در درون افق بورژوایی ملی مطرح می‌شود.»

تاریخ شاهد و گواه آن است که بورژوازی ملی خصلت دوگانه دارد، از یک طرف مورد تعدی و ستم امپریالیزم قرار دارد و در انقیاد نیمه فئودالیزم به سر می‌برد علاقه مندی به شرکت در انقلاب نشان می‌دهد، از طرف دیگر چون پیوندش را با امپریالیزم و نیمه فئودالیزم قطع نکرده در انقلاب جسورانه شرکت نمی‌کند. و اگر انقلاب به او سپرده شود در  نیمه راه متوقف می‌گردد و  راه مصالحه با  امپریالیزم و  بورژوازی را در پیش می‌گیرد.

« بورژوازی ملی مزاج دو گانه دارد:

از طرفی چون مورد ستم و تعدی امپریالیزم قرار گرفته و تحت  انقیاد عناصر باقی مانده فئودالی است، با امپریالیزم و عناصر نیمه فئودالیزم مخالفت می‌ورزد، از این نظر جز و نیروی انقلابی است. و در تاریخ انقلاب چین در مبارزه علیه امپریالیزم، بوروکراسی و مالکین ارضی ابراز شهامت نموده است، از طرف دیگر  چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی ضعیف است و چون رشته های اقتصادی خود را با امپریالیزم و عناصر نیمه فئودالی کاملاً نگسسته است، لذا در انقلاب ضد امپریالیستی و ضد فئودالی جسورانه شرکت نمی‌کند. این موضوع به محض این که انقلاب توده‌ای نیرومند می‌شود واضح می‌گردد.» ( مائوتسه دون ـ دموکراسی نوین ـ صفحه 25)

خلق افغانستان نه تنها به علت برد باری و سر سختی خود، بل‌که به سبب عشق به آزادی شهرت دارند. تاریخ افغانستان به خوبی گواه آن است که خلق افغانستان از سال‌های 1839 میلادی تا کنون علیه اشغال‌گران امپریالیست و رژیم‌های فاسد و دست‌نشانده مبارزه نموده اند، در اثر همین مبارزات دولت‌های دست‌نشانده یکی پی دیگری سقوط نموده است. اما متاسفانه به علت عدم رهبری طبقه کارگر و حزب پیش‌آهنگ آن، قیام توده‌ها به شکست منجر گردیده و نتایج ثمره مبارزات خلق‌ها را باز هم نیروهای ارتجاعی ربوده است. نیروهای ارتجاعی از توده‌های زحمت‌کش چون آلتی برای تغییر اوضاع به نفع خود استفاده نموده اند.

پرولتاریا در کشورهای مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی دارای مختصاتی است که به او امکان می‌دهد تا نقش رهبری را در انقلاب کشور خود به عهده گیرد.

بدون شرکت و رهبری پرولتاریا، انقلاب هر گز پیروز نخواهد شد. پرولتاریای کشورهای مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی تحت رهبری حزب پیش‌آهنگ خود کاملاً این را درک می‌کنند که گر چه او آگاه‌ترین و متشکل‌ترین طبقه را تشکیل می‌دهد، لذا حصول پیروزی فقط به نیروی او بستگی ندارد، بل‌که برای حصول پیروزی انقلاب باید ارتش انقلابی و پایگاه انقلابی خود را ایجاد نموده و با تمام قشرها اجتماعی دیگر که از خود قدرت انقلابی نشان می‌دهند، متحد شود، و یک جبهه متحد انقلابی را تحت رهبری حزب پیش‌آهنگ خود تشکیل دهد.    

 به سر انجام رساندن وظايف ملي و دموكراتيك انقلاب در افغانسـتـان مستعمره ــ نيمه فيودال يا نيمه فيودال ــ نيمه مستعمره، مرحلۀ انقلاب دموكراتيك نوين است که قبل از برپايي و پيش‌برد انقلاب سوسياليستي به وجود مي‌آید و انقلاب را دو مرحله يي مي‌سازد. اين دو مرحله انقلاب، يعني انقلاب دموكراتيك نوين و انقلاب سوسياليستي، اجزاي بهم پيوستۀ يك انقلاب واحد است که توسط طبقۀ كارگر و ايدئولوژي مارکسیستی ـ لنینیستی ـمائوئیستی و  از طريق حزب كمونيست (مائوئيست) رهبري مي گردد.

برنامۀ حد اقل انقلاب سوسیالیستی، برنامه انقلاب دموکراتیک نوین است. اين انقلاب سلطۀ امپرياليزم بر كشور را قطع مي‌كند و مناسبات نيمه فيودالي را بر محور پيش‌برد انقلاب ارضي و تطبيق شعار محوري “زمين از آن كشت‌كار” ريشه كن مي‌سازد و بورژوازي كمپرادور را سلب مالكيت مي نمايد.

انقلاب دموكراتيك نوين، اسـتقلال و آزادي كشـور و مردمان كشـور از سـلطۀ امپرياليزم و حقوق دموكراتيك پايه‌يي سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی كارگران، دهقانان و توده‌هاي وسيع خلق‌ها را تاُمين مي‌نمايد.

«در نتیجه انقلاب چین در مرحله کنونی ماهیت سوسیالیزم پرولتاریایی ندارد، بل‌که دارای ماهیت دموکراسی بورژوایی است. ولی انقلاب بورژوازی فعلی چین از نوع انقلاب‌های دموکراتیک بورژوازی معمولی و قدیمی نیست، زیرا آن نوع انقلاب اکنون دیگر از اعتبار افتاده است، این یک انقلاب دموکراتیک بورژوازی نوع جدید و خاص است . این نوع انقلاب در چین و در کلیه کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره دیگر انجام می‌گیرد.

ما این نوع انقلاب را انقلاب دموکراتیک نوین می‌نامیم، این انقلاب دموکراتیک نوین جزئی از انقلاب جهانی سوسیالیستی پرولتاریایی است. این انقلاب جداً علیه امپریالیزم، یعنی سرمایه داری بین المللی به مبارزه بر می‌خیزد. از نظر سیاسی، به وسیله چند طبقه انقلابی انجام می‌گیرد که با هم اتحاد می بندندتا علیه امپریالیست ها، خائنین و مرتجعین یک دیکتاتوری دموکراتیک انقلابی بر قرار سازند، تا در برابر تبدیل جامعه چین به یک جامعه دیکتاتوری بورژوازی ایستادگی و مخالفت نمایند، از نظر اقتصادی، این انقلاب می‌کوشد که کلیه موسسات بزرگ امپریالیست ها، خائنین و مرتجعین را ملی کند، املاک بزرگ را بین دهقانان تقسیم نماید، و در عین حال به موسسات خصوصی کوچک و متوسط کمک کند که بدون این‌که قصد داشته باشد اقتصاد اجاره داران ثروتمند را از بین ببرد. در نتیجه هر چند که این انقلاب نوع جدید راه را جهت سرمایه داری می‌گشاید، معهذا برای سوسیالیزم نیز سابقه‌ای ایجاد می‌کند. انقلاب چین در مرحله کنونی خود دورۀ تحولی است که بین پایان اجتماع مستعمراتی، نیمه مستعمراتی و نیمه فئودالی و استقرار اجتماع سوسیالیستی قرار دارد. این جریان جدید انقلابی دموکراسی نوین است… آن‌چه به نام دموکراسی نوین مشهور است، انقلابی است توده‌ای علیه امپریالیزم و فئودالیزم که پرولتاریا آن را رهبری می‌کند، یا به عبارت دیگر انقلابی است که به وسیله جبهه متحد کلیه طبقات انقلابی انجام می‌گیرد. چین باید قبل از رسیدن به انقلاب سوسیالیستی، قبلاً این انقلاب را انجام دهد نه یک انقلاب دیگر.

این انقلاب دموکراتیک نوین کاملاً با انقلاب‌های دموکراتیک امریکا و اروپا فرق دارد، زیرا هدفش دیکتاتوری بورژوازی نیست، بل‌که دیکتاتوری جبهه متحد کلیه طبقات انقلابی است.» ( مائوتسه دون ـ دموکراسی نوین ـ صفحات 32 ـ 33 و  34 ـ تاکیدات از من است)

از بحث مائوتسه دون این نتیجه بدست می‌آید که انقلاب در کشورهای مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی دوگانه است : در مرحله اول انقلاب دموکراتیک نوین و در مرحله دوم انقلاب سوسیالیستی.  اجرای این وظیفه دوگانه انقلابی به عهده حزب سیاسی پرولتاریا یعنی حزب کمونیست(مائوئیست) آن کشورها است. بدون رهبری چنین حزبی هیچ انقلابی به پیروزی نمی‌رسد. «انقلاب دموکراتیک تدارک لازمی برای انقلاب سوسیالیستی است، و انقلاب دوم، دنباله و ضروری انقلاب اول است. هدف نهایی کلیه کمونیست ها تحقق جامعه سوسیالیستی و سپس جامعه کمونیستی است، آن‌ها باید به طور وضوح اختلاف موجود میان انقلاب های دموکراتیک و سوسیالیستی را درک کنند، و نیز به روابط موجود میان این دو پی ببرند، تا بتوانند بدون اشتباه انقلاب چین را رهبری کنند. غیر از حزب کمونیست چین، هیچ حزب سیاسی دیگر (اعم از این‌که بورژوازی یا خرده بورژوازی باشد) نمی‌تواند انقلاب تابناک دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی را در چین به پایان رساند، حزب کمونیست چین از نخستین روز تاسیس خود این وظیفه دو گانه را به عهده گرفته است. و از هجده سال پیش به این طرف کوشش خود را صرف آن نموده است.

این وظیفه پر افتخار و در عین حال بسیار دشوار است. بدون یک حزب کمونیست بلشویک، که پایه‌های آن ملی باشد، که از طرف توده‌ها پشتیبانی شود و ایدئولوژی برنامه سیاسی و سازمان آن استحکام کامل داشته باشدممکن نیست این وظیفه انجام گیرد، از این رو هر فرد کمونیست وظیفه داردکه در بنای چنین حزب کمونیستی شرکت نماید.» ( مائوتسه دون ـ دموکراسی نوین ـ صفحه 39)    

 حال بگذار که رویزیونیست‌های وطنی داد بزنند که « مبارزه در راستای حل این تضادها در افق بورژوازی ملی مطرح می‌شود» و یا « با نیروهای پروامپریالیستی و بنیاد گرایی دینی با بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم و جنگ مسلحانه به هدف حل هشت تضاد(……) در تلاش قطب بندی و هر چی بیش‌تر از این طریق مبارزه را حاد خواهیم ساخت.»

طوری که قبلاً بیان گردید که ” بردن خط سیاسی ” میان توده‌ها و راه ” اندازی جنگ مسلحانه ” نیاز به یک تشکیل کاملاً مائوئیستی و یا به قول مائوتسه حزب کمونیست بلشویک دارد. ” جنبش حرکت برای تغییر ” حتی در سطح “ساما ” و سازمان رهایی افغانستان” نیست، و از هیچ برنامه و آئین نامۀ تشکیلاتی برخوردار نیست و کاملاً یک گروه کوچک رویزیونیستی است، اولاً این‌ که با صراحت باید گفت که به هیچ وجه توانایی چنین کاری از وی ساخته نیست. زیرا ما کاملاً معتقدیم که « این وظیفه پر افتخار و در عین حال بسیار دشوار است. بدون یک حزب کمونیست بلشویک، که پایه‌های آن ملی باشد، که از طرف توده‌ها پشتیبانی شودو ایدئولوژی برنامه سیاسی و سازمان آن استحکام کامل داشته باشدممکن نیست این وظیفه انجام گیرد،» تاکیدات از من است

ثانیاً هدف نهایی آن‌ها سپردن رهبری بدست بورژوازی است. باز هم با صراحت باید گفت که بورژوازی در دوران امپریالیزم به هیچ‌وجه توان مقابله با فئودالیزم و امپریالیزم را ندارد، پس بحث « بردن خطی سیاسی در بین خلق‌های تحت ستم و جنگ مسلحانه » یک عوام فریبی بیش نیست. این کار فقط وظیفه پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگ اش بوده و می‌باشد، نه دیگر عناصر.

در افغانستان، بورژوازی ( اعم از کمپرادور ـ بوروکرات و ملی) مورد تهاجم اشغال‌گران قرار نگرفته، بناءً روح سازش‌کاری در وجود بورژوازی که مورد تهاجم اشغال‌گران قرار می‌گیرد بیش‌تر است. به همین ملحوظ بورژوازی بطور اعم در افغانستان خواستار گسست کامل از امپریالیزم نبوده و نمی‌باشد. بر این اساس این بورژوازی نه می‌تواند و نه می‌خواهد که امتیازات امپریالیزم اشغال‌گر امریکا و متحدینش را در افغانستان ملغی سازد. و به همین ترتیب نه می‌خواهد و نه می‌تواند به طور اساسی فئودالیزم را سرنگون کند. بنابر این بورژوازی افغانستان به هیچ عنوان نمی‌تواند هیچ یک از دو وظیفه اصلی این انقلاب را انجام دهد.

مائوتسه دون نوع دولت‌های جمهوری را به سه شکل بیان می‌کند : 1 ـ جمهوری دیکتاتوری بورژوازی.  2 ـ جمهوری دیکتاتوری پرولتاریا و  3 ـ جمهوری دیکتاتوری دموکراتیک خلق.

سپردن رهبری انقلاب به بورژوازی در حقیقت گام نهادن در راه بنای اجتماع دیکتاتوری بورژوازی است. این راهی است که کشورهای امریکایی و اروپایی پیموده است و دیگر کهنه شده  و اصلاً در جوامع مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی غیر قابل تطبیق است، و از نظر بین المللی این راه غیر قابل عبور است.

تاریخ افغانستان از سال 1839 میلادی به این طرف گواه آن است که این کشور 113 سال به حالت مستعمره ـ فئودالی و یا مستعمره ـ نیمه فئودالی و مدت 71 سال به حالت نیمه مستعمراتی به سر برده است.

از زمان تجاوز امپریالیست‌ها به رهبری امپریالیزم متجاوز امریکا و اشغال این کشور توسط آن‌ها تا کنون این کشور در حالت مستعمره به سر برده و می‌برد، در این مدت این سرمایه داری افغانستان نبوده که رشد نموده، بل‌که این اشغال‌گران امریکایی و متحدینش بودند که سرمایه داری خود را در افغانستان رشد و توسعه داده اند. همین اکنون دیکتاتوری بورژوازی کشورهای اشغال‌گر است که به شکل دیکتاتوری فاشیستی امارت اسلامی نمایان گردیده است.

در چنین حالتی باید با صراحت بیان نمود که امپریالیزم هر گز به هیچ کشور مستعمره و یا نیمه مستعمره اجازه نمی‌دهد که سرمایه داری در آن کشورها جدا از سلطه شان رشد نموده و دیکتاتوری بورژوازی خود را بر قرار نمایند. به همین ملحوظ امپریالیزم دیگر راه بنای دیکتاتوری بورژوازی و رشد سرمایه داری ملی را در افغانستان سد نموده است.

در چنین شرایطی، آیا این رویای پریشانی نخواهد بودکه بخواهیم تحت رهبری بورژوازی بر امپریالیزم پیروز شویم و فئودالیزم را منهدم نموده و دیکتاتوری بورژوازی را در افغانستان مستقر سازیم؟

شاید نویسندگان ” هفته نامه تغییر” به دیکتاتوری محقر کمال پادشا(اتا ترک ) در ترکیه استناد جویند، رک و صریح باید گفت که پس از جنگ جهانی دوم هر گز ترکیه دومی بوجود نیامده و هر گزنخواهد آمد.

بعد از سال 1927 میلادی و سرکوب نیروهای انقلابی چین توسط چانکائیشیک، بسیاری نغمۀ کمالیزم را در چین سر دادند، اما این نغمه یک یاوه گویی بیش از آب در نیامد.

بعد از سلطه کمالیزم در ترکیه دیده شد که این دولت در دامان امپریالیزم انگلیس و فرانسه پناه برد و روز به روز به طرف نیمه مستعمره رفت و بالاخره جزئی از جهان ارتجاعی امپریالیستی تغییر شکل داد.بنا به قول مائوتسه دون «در محیط بین المللی سال های چهل قرن بیستم هر مستعمره یا نیمه مستعمره، یا در صف جبهه امپریالیستی قرار می‌گیرد و یک عنصر ضد انقلابی می‌شود، یا جانب جبهه ضد امپریالیستی را می‌گیرد و یک عنصر انقلابی جهانی می‌شود. از  این دو یکی را برگزیده، راه دیگری وجود ندارد.»

در شرایط کنونی افغانستان جای هیچ شک و تردیدی باقی نیست که باید به اشاعه مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم پرداخت و جریان این آموزش را تسریع نمود، زیرا بدون اشاعه و تسریع این آموزش نه تنها نمی‌توان که انقلاب را به مرحله آینده آن یعنی سوسیالیزم سوق داد، بل‌که نمی‌توان انقلاب دموکراتیک نوین را به پیروزی رساند. در شرایط بس حساس کشور باید متوجه بود که کنه فرهنگ ملی ما سوسیالیستی نیست، بل‌که دموکراسی نوین است، زیرا این فرهنگ ضد امپریالیستی، ضد فئودالی و ضد بورژوازی بزرگ و دلال می‌باشد.

هدف ما این است که توده‌های زحمت‌کش، جوانان دانشجو را هدایت کنیم که توجه خود را نه به عقب بل‌که به جلو معطوف نمایند. باید تمام سعی و تلاش ما این باشد که به فرهنگ دموکراسی نوین توجه خود را مبذول بداریم. تا این که این فرهنگ به فرهنگ نوین توده‌ای تبدیل شود و در خدمت توده‌های زحمت‌کش افغانستان قرار گیرد و رفته رفته فرهنگ خاص آن‌ها شود. نه این‌که مانند نویسندگان ” هفته نامه تغییر ”  ” گامی به عقب گذاشت ” و خود را به بورژوازی تسلیم نمود. جمع شدن زیر بیرق بورژوازی پخش و توسعه چنین فرهنگی در حقیقت به معنای نه ” یک گام به عقب ” بل‌که  پشت نمودن به اصول انقلابی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است. چنین تبلیغ و ترویجی نه تنها به درد انقلاب نمی‌خورد، بل‌که روح انقلابی را در توده‌های زحمت‌کش می‌کشد.

سیاست عمده انقلاب دموکراتیک نوین عبارت اند از : مصادره زمین های طبقه فئودال و واگذاری آن به دهقانان، مصادره سرمایه کمپرادوران ـ بوروکرات و حمایت از صنایع و تجارت بورژوازی ملی.

در کشور مستعمره ـ نیمه فئودال افغانستان سرمایه داری کمپرادور ـ  بوروکرات در پیوند با امپریالیزم رشد نموده و مینماید، و حتی بورژوازی ملی در شرایط کنونی هیچ علاقه‌یی به قطع رابطه با سرمایه کمپرادوری ندارد. سرمایه‌داری کمپرادوری نه تنها پیوند تنگاتنگی با امپریالیزم دارد، بل‌که با فئودالیزم و حتی مالکین میانه نیز پیوند نزدیکی دارد و به سرمایه داری دولتی، کمپرادورها و فئودال ها بدل گردیده و پایه اقتصادی و قدرت سیاسی ارتجاعی امارت اسلامی را تشکیل داده است. این سرمایه داری عبارت از سرمایه داری بوروکراتیک در افغانستان می‌باشد.

وظایف انقلاب دموکراتیک عبارت است از لغو امتیازات امپریالیست‌ها، بر انداختن استثمار و مظالم مالکین و سرمایه داران بوروکراتیک(بورژوازی بزرگ)، تغییر مناسبات تولیدی کمپرادور ـ فئودالی و آزاد کردن نیروهای مولده. هیچ قشر و طبقه‌ای جز پرولتاریا نمی تواند از عهده این کار بر آید.

در شرایط کنونی افغانستان بسیاری از افراد و قشرهای فوقانی خرده بورژوازی و بورژوازی ملی دارای گرایش‌های سیاسی ارتجاعی است و با تصورات واهی نسبت به امپریالیزم علیه انقلاب دموکراتیک نوین قرار می‌گیرند. نویسندگان “هفته نامه تغییر ” این نکته را درک نکرده اند که در شرایط و اوضاع  کنونی جهانی، بورژوازی “متمدن ” از خوف پرولتاریا از کلیه نظامات عقب مانده، زوال یابنده و قرون وسطایی پشتیبانی می‌کند. افغانستان، ایران و عراق نمونه مشخص حمایت بورژوازی از نیروهای ارتجاعی قرون وسطایی است.

بناءً هیچ نیرویی در افغانستان جز طبقه کارگر نمی‌تواند که طبقه حاکمه (بورژوازی کمپرادور بوروکرات و فئودالیزم) را سرنگون نموده و کلیه امتیازات امپریالیزم را ملغی نماید. تصورات واهی نسبت به بورژوازی ملی و این که بورژوازی ملی می‌تواند در راس انقلاب دموکراتیک قرار گیرد یک تصور پوچ و میان تهی است. در شرایط کنونی فقط احزاب و گروه‌هایی که ماهیت طبقاتی شان از چهار چوب خصوصیات خرده بورژوازی فراتر نمی‌رود می‌تواند به رهبری بورژوازی ملی چشم بدوزد.

« در اروپای متمدن و پیش‌رو، با تکنیک پیش‌رو و درخشانش، با فرهنگ غنی و همه جانبه و مشروطیتش آن لحظه تاریخی فرا رسیده که در آن بورژوازی فرمانروا، از خوف پرولتاریا که به طور روز افزونی در حال رشد و استحکام است، از کلیه نظامات عقب مانده، زوال یابنده و قرون وسطایی پشتیبانی می‌نماید. …. در اروپای ” پیشرو ” تنها طبقه پیشرو پرولتاریا است …. تمام اروپای فرمان‌روا، تمام بورژوازی اروپا با تمام نیروهای ارتجاع و قرون وسطایی در چین متحد است. در عوض تمام آسیای جوان، یعنی صدها میلیون زحمت‌کش در آسیا، در وجود پرولتاریای کلیه کشورهای متمدن، متحد مطمئنی دارند. هیچ نیرویی در جهان قادر به جلوگیری از پیروزی این پرولتاریا که هم ملت اروپا و هم ملت های آسیا را آزاد خواهند کرد، نخواهند بود» (مجموعۀ آثار لنین ـ جلد دوم ـ صفحه 994 ـ 995 ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ تاکیدات از من است) 

این بحث لنین  مشخص کننده آن است که بورژوازی دیگر در کشورهای اروپایی توان رهبری انقلاب علیه فیودالیزم را ندارد. مائوتسه دون این بحث لنین را با صراحت بیش‌تری بیان داشت و گفت که بورژوازی کشورهای آسیایی نیز فاسد گردیده، دیگر نمی‌تواند انقلاب ملی دموکراتیک را رهبری کند. این وظیفه فقط بدوش پرولتاریای انقلابی و حزب پیش‌آهنگش گذاشته شده است. اما نکتۀ قابل بحث این است که نویسندگان ” هفته نامه تغییر” حتی ناتوانی بورژوازی ملی را درک نکرده اند و نمی دانند که ما در عصر امپریالیزم و انقلاب پرولتری زندگی می‌کنیم.   

 انقلاب دموکراتیک نوین دارای خصلت بورژوا-دموکراتیک می‌باشد. جلب ا قشار دموکرات و تضمين دادن در مورد حفظ منافعشان براي يك دوره زماني قابل توجه، هم ممكن است و هم ضروري. حتي بعد از ورود انقلاب به مرحله سوسياليستي شالوده متحول و رهبري كردن افراد اين طبقه فراهم مي‌شود تا از نو ساخته شوند و در جامعه آينده جايگاه كامل خود را بيابند.

  ولي اين هم روشن است كه بسياري از خصوصيات بورژوازي ملي برقراري اتحادش با پرولتاريا  را دشوار مي كند.

1) بورژوازي ملي از طريق استثمار سرمايه داري زندگي مي‌كند.

2) با نظام جهاني امپرياليستي ارتباطاتي دارد و در زمينه كالاهاي مورد نياز، تكنولوژي و حتي برخي اوقات بازارها به آن وابسته است.

3) بورژوازي ملي با مالكيت ارضي هم ارتباطاتي دارد. همه اين‌ها به معني اين است كه بورژوازي ملي تا انجام انقلاب دموكراتيك نوين  متزلزل خواهد بود. 

اين خصلت دوگانه بورژوازي ملي توسط خصلت طبقاتيش معين مي‌شود و نه اساساً توسط سياست كمونيست‌ها. البته كاري كه كمونيست‌ها مي‌كنند تاثير مهمي بر اين‌كه بورژوازي ملي و ساير بخش‌هاي متصل به آن از نظر ايدئولوژيك و عملي با انقلاب متحد شوند و به چه درجه‌اي متحد شوند خواهد داشت. اما رفتار آن‌ها در قبال انقلاب عمدتا وابسته به توان مشخص اردوهاي رقيب و خصلت و منافع طبقاتي آن‌هاست.

درست همین وضعیت بغرنج و پیچیده در کشور است که وظیفه تبلیغ و ترویج افکار دموکراتیک نوین را در برابر ما قرار می‌دهد.

بدون تربیت و تجدید آموزش طبقه کارگر و توده های زحمت‌کش قادر به برپایی و پیش برد جنگ خلق نخواهیم شد. هر گاه ما بتوانیم وظایف انقلابی خود یعنی وحدت عام مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را با پراتیک مشخص انقلاب در افغانستان به صورت درست و اصولی انجام دهیم آن‌وقت قادر خواهیم شدکه از حالت تدارک به حالت برپایی و پیش برد جنگ خلق گام گذاشته و با ایجاد ارتش خلق، جبهه متحد ملی را با تمام اقشار و طبقات انقلابی به مرحله اجرا گذاریم.

هدف از ایجاد جبهه متحد ملی تحت رهبری حزب پیش‌آهنگ پرولتاریا (حزب کمونیست ـ مائوئیست) کشور آن است که تمام اقشار و طبقاتی که کمرشان زیر ستم امپریالیزم، بورژوازی بزرگ و فئودالیزم خم گردیده، در این جبهه متحد گردانیده و آن‌ها را تا پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین رهبری نماید. زیرا هدف انقلاب دموکراتیک نوین پایان دادن به ستم و تعدی بورژوازی بزرگ، فئودالیزم و لغو امتیازات امپریالیزم می‌باشد.

هرگاه مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست ها از استقلال سازمانی و ایدئولوژیک خود و پافشاری روی عقاید و اصول خود چشم بپوشند، به منزله آن است که ارتش پرولتاریا را به طور کامل تسلیم ارتش بورژوازی نموده اند. پذیرفتن رهبری بورژوازی ملی در حقیقت به معنای چشم پوشی از استقلال سازمانی و ایدئولوژیک و عدم پافشاری روی اصول و عقاید مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی بوده و تسلیم نمودن ارتش پرولتاریا به بورژوازی است.

با اتخاذ این موضع‌گیری، نویسندگان ” هفته نامه تغییر” کم مایگی عقاید کمونیستی خود را نشان داده اند. این نویسندگان به جای بررسی انقلاب دموکرتیک نوین به انقلاب بورژوازی که کهنه شده و دیگر در هیچ کشوری قابل تطبیق نیست متکی گردیده اند.

4 ـ ” کمونیزم نوین ” و ” سوسیالیزم نوین “

در این قسمت شماره پنجم یعنی “انقلاب کمونیستی ” و گامی به عقب را نیز مورد بررسی قرار می‌دهم. زیرا هر دو مطلب با یک دیگر پیوند تنگاتنگ دارند.

مارکسیزم از بدو پیدایش همواره با انواع و اقسام تیوری‌های انحرافی و رویزیونیستی که جنبش کمونیستی (مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی) را تهدید نموده، مبارزه نموده است. در اثر همین مبارزه حقانیت خود را تثبیت نموده، رشد و تحکیم یافته است. بدون مبارزه با تیوری‌های انحرافی و رویزیونیستی و غلبه بر آن‌ها نمی‌توان بر امپریالیزم و سگ‌های زنجیری اش غلبه نمود.

هرگاه تاریخ جنبش کمونیستی جهان را ورق زنیم به خوبی مشاهده می‌کنیم زمانی که مارکس و انگلس ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی را بنیان گذاشتند از همان زمان با انواع و اشکال افکار انحرافی، اپورتونیستی و انارشیستی با جدیت مبارزه نمودند. بعد از درگذشت مارکس، انگلس با تمام قوا روی اصول مارکسیستی پا فشاری نمود و انترناسیونال دوم را بنیان نهاد. بعد از درگذشت انگلس برنشتین در راس رهبری انترناسیونال دوم قرار گرفت، او تمام آموزش مارکس را به فراموشی سپرد و بر آن تجدید نظر نمود. جای انقلاب اجتماعی، اصلاحات اجتماعی را پیش کش نمود و علناً به رویزیونیزم غلطید. در این زمان کائوتسکی از اصول مارکسیزم به دفاع برخاست، او هم در سال 1914 میلادی با شروع جنگ جهانی اول راه ارتداد ر ا در پیش گرفت.

لنین در تمام دوران حیاتش نه تنها با رویزیونیزم برنشتین، بل‌که با انواع و اشکال رویزیونیزم، اپورتونیزم و ارتداد کائوتسکی به مبارزه بر خاست. این مبارزات را به جدیت تمام به پیش برد. همین مبارزات جدی و پی‌گیر لنین بود که خط مرز میان انقلاب و ضد انقلاب کشید و انقلاب 1917 اکتبر را به پیروزی رساند. بعد از درگذشت لنین، هم‌رزم نزدیک او استالین به خوبی توانست در ظرف سی سال از دست‌آوردهای انقلاب اکتبر و مارکسیزم ـ لنینیزم دفاع نماید. با کمال تاسف که بعد از درگذشت استالین و با قدرت گیری خروشف، تجدید نظر طلبی  (رویزیونیزم) بر حزب بلشویک . دولت شوراها مستولی گشت. مسئولیت مبارزه با رویزیونیزم مدرن روسی بدوش حزب کمونیست چین و مائوتسه دون افتاد. حزب کمونیست چین و در رأس آن مائوتسه دون به مبارزه پی‌گیر، همه جانبه و جدی علیه رویزیونیزم مدرن مبارزه نمودند، نه تفسیر بیان‌گر مبارزات جدی و پی‌گیر حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون می‌باشد.

  بعد از درگذشت مائوتسه دون رویزیونیست‌های سه جهانی با کودتای خونین بر حزب و دولت چین مسلط گردیدند. دومین پایگاه پرولتری در چین ساقط گردید. احزاب کمونیست ( مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست ـ در آن وقت اندیشه مائوتسه دون  ) علیه رویزیونیزم سه جهانی به مبارزه بر خاستند. خدمات فنا ناپذیر مائوتسه دون، اثر باب آواکیان بهترین اثر او در دفاع از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم بوده و هست. چهار سال بعد از در گذشت مائو جنگ خلق در پرو شروع گردید و حزب کمونیست پیرو تحت رهبری گونزالو به نحو درستی اصول اساسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی را بکار برد و جنگ خلق در این کشور روز به روز وسعت و گسترش بیشری یافت. حزب کمونیست پیرو و در راس آن گونزالو تا آن جایی که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را به کار بستند پیروزی های چشم‌گیری به دست آوردند و انقلاب به جلو حرکت نمود، و جایی که خواستند ” اندیشه گونزالو ” را در عمل پیاده نمایند شکست خوردند.

رویزیونیزم  در جنبش کمونیستی پدیده تازه‌ی نیست.از زمانی که مارکسیزم روی پای خود ایستاد با این پدیده رو به رو شد، از آن زمان تا کنون پیوسته با این پدیده شوم در مبارزه بوده است. اما خطر رویزیونیزم در جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی هیچ‌گاه به اندازه امروز نبوده است.تاریخ گواه آن است که رویزیونیزم معاصر و رویزیونیزم سه جهانی زیان‌های فراوانی به جنبش انقلابی جهان وارد نمودند، آن‌ها نه تنها پایگاه پرولتری را در شوروی و چین منهدم نمودند،  بل‌که تشتت ایدئولوژیک ـ سیاسی را به میزان وسیعی دامن زدند. این تشتت و پراکندگی تا سال 1984 میلادی وجود داشت یعنی مدت 8 سال بعد از درگذشت مائوتسه دون.

در سال 1984 میلادی تعدادی از احزاب و سازمان‌های مائوئیست جهان گرد هم جمع شدند و جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را بنیان نهادند، و بیانیه جنبش انقلابی انترناسیونالیستی را منتشر کردند. این جنبش با تمام توان از جنگ خلق در پرو و هند به دفاع برخاست.

جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سال 1993 میلادی جلسه گستردۀ را تشکیل نمود و سند “زنده باد مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم ” را انتشار داد. بعد از این جلسه و انتشار سند مائوئیست‌های نیپال جنگ خلق را در نیپال شروع نمودند. با کمال تاسف که بعد از سال 1996 میلادی کیش شخصیت در وجود آواکیان و یک بخش از حزب کمونیست انقلابی امریکا (RCP) نهادینه گشت و تمایل به تجدیدنظر طلبی نه تنها در اصول اساسی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم مانند دیگر رویزیونیست‌های معاصر و سه جهانی، بل‌که دور انداختن کامل این اصول در وجود شخص آواکیان و  RCP  به شکل علنی آن متبارز گردید. این حرکت و عمل‌کرد حزب کمونیست انقلابی امریکا نه تنها که این حزب را پارچه پارچه نمود،  و به سمت ایدئولوژی بورژوایی سوق داد بل‌که ضربه محکمی بر جنگ خلق در نیپال و پیرو وارد ساخت.

همین کیش شخصیت پرستی آواکیان بود که در هر نوشته او، با امضاء ” آواکیان،  رهبر جنبش بین المللی کمونیزم نوین ” منتشر می‌گردد. خواننده وقتی به ” هفته نامه تغییر ” مراجعه نماید، در ختم نوشته‌های آواکیان به این متن بر می‌خورد: ” نویسنده آواکیان : رهبر جنبش بین المللی کمونیزم نوین”.

مائوئیست‌ها به خوبی آگاهند که بنیان گذاران مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم هیچ‌گاه شخصاً چنین ادعایی نداشتند. در حالی که مارکس انترناسیونالیزم اول را بنیان گذاری نمود و بعد از این‌که رهبری به برنشتین رسیده و انترناسیونال دوم را به بی راهه سوق داد و خط و مشی رویزیونیستی اتخاذ نمود، لنین با جدیت تمام علیه رویزیونیزم برنشتین، و ارتداد کائوتسکی به مبارزه بر خاست و بعد از انقلاب اکتبر انترناسیونال سوم را بنیان گذاری نمود، در حالی که انترناسیونالیزم پایه مادی داشت و عملاً مارکس رهبری انترناسیونال اول و لنین رهبری انترناسیونال سوم را به عهده داشتند، ما هیچ‌گاه مشاهده نکردیم که مارکس و یا لنین و حتی انگلس و یا استالین زیر نوشته های شان از آن‌ها به عنوان ” رهبر جنبش بین المللی کمونیزم” نامی ببرند.

امروز بر هیچ‌کس پوشیده نیست که از یک طرف هیچ انترناسیونالی وجود ندارد که آواکیان ” رهبر ” آن باشد و از سوی دیگر امروز آواکیان در سطح خود امریکا مورد قبول همه کمونیست‌ها ( اعم از مائوئیست‌ها و حتی کمونیست‌های مانند ایلی) قرار ندارد. چه رسد در سطح جهان. در سطح جهان هیچ مائوئیستی نه تنها که او را تائید نمی‌کند، بل‌که به عنوان یک رویزیونیست علیه او مبارزه می‌کند. در چنین وضعیتی او را بنام ” رهبر جنبش بین المللی کمونیزم جا زدن سفاهت رویزیونیستی می‌خواهد. 

همین کیش شخصیت در آر سی پی سبب گردید تا بصورت کل مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را به دور ریزد و بگوید که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم به دل چنگ نمی‌زند.رفیق ضیاء در سیمنار وسیع حزبی در میزان 1390 خورشیدی ( اکتبر 2011 میلادی) این موضوع را شگافت و چنین بیان نمود :

« اساسا شخصیت پرستی یا کیش شخصیت که محور کار آر سی پی را تشکیل می‌دهد، اصلا در جامعه ای مثل جامعه امریکا برد ندارد. این ادعا که مارکسیزم لنینیزم مائوئیزم دیگر چنگی به دل نمی‌زند، تا چه حد واقعیت دارد؟ بدون این‌که این سوال را جواب دهم، من به شما اطمینان می‌دهم که اگر مارکسیزم لنینیزم مائوئیزم به دل امریکایی ها چنگ نزند، صد برابر بیش‌تر از آن اواکیان بازی آر سی پی به دل امریکایی‌ها چنگ نخواهد زد و چنگ نمی‌زند. خود بورژوازی امپریالیستی حاکم بر امریکا، رئیس جمهور خود را بعد از دو دوره ریاست جمهوری مادام العمر از ریاست جمهوری محروم می‌کند. در چنین جامعه‌ای شخصیت پرستی اواکیانی سکه غیر قابل چلند است. آر سی پی با اواکیان بازی‌های مسخره اش، نه تنها خود را مسخره می‌کند، بل‌که … بطور کلی کمونیزم را نیز مسخره می نماید.

کیش شخصیت اگر توسط بورژوازی امپریالیستی پذیرفته شود، بورژوا دموکراسی به فاشیزم بدل می‌شود و این علامت بحران در نظام بورژوا امپریالیستی است. در هر حال وظیفه ما مبارزه علیه بروز گرایشات فاشیستی است. اما اگر ما محور مبارزات مان را توده‌یی ساختن محور شخصیتی قرار دهیم چگونه می‌توانیم این مبارزه را پیش ببریم. اگر فرهنگ مسلط بورژوا امپریالیستی جامعه امریکا تا حال به شخصیت پرستی حتی مجال تبارز قوی نداده است تا چه رسد به موقعیت مسلط، شما چگونه می‌توانید شخصیت پرستی سنتز نوینی تان را پیش ببرید؟ این جامعه به حدی رسیده که دیگر خود امپریالیست ها هم نمی‌توانند شخصیت پرستی و شخصیت محوری را بر آن مسلط سازند. شما چگونه خواهید توانست؟ شمایی که نماینده طبقه کارگر، نماینده کلکتیویزم و نماینده اصالت جمع باید باشید.

بطور کلی و اصولا یک شخص همان‌قدر می‌تواند ارزش داشته باشد که نمایندگی جمعی را بتواند استحکام دهد، در غیر آن ارزش‌گذاری‌های شخصی، به یک اندیویدوآلیزم منحط و یک قهرمان پرستی مسخره مبدل می گردد» ( ضیاء ـ شماره یازدهم کمونیست) 

” جنبش انقلابی انترناسیونالیستی ” که تازه داشت سر و صورت می‌گرفت به ناگهان با ” تزهای نوین ” رویزیونیستی آواکیان رو به رو گردید. اولین حزبی که جسارت به خرج داد و علیه تزهای رویزیونیستی به مبارزه بر خاست حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بود.

 حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان بر اساس اصول مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی مبارزاتش را به صورت درونی  با “حزب کمونیست انقلابی امریکا” و دنباله روانان ایرانی شان آغاز نمود. آنان پذیرفتند که که این مبارزات را به صورت درونی پیش ببرند، نه تنها که آنان مبارزات ایدئولوژیک ـ سیاسی  حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را در نشریه درونی نینداختند و به دسترس بقیه اعضای جنبش بین المللی قرار ندادند، یا به عبارت دیگر آن را سانسور نمودند، بل‌که به هیچ وجه حاضر به مبارزات ایدئولوژیک ـ سیاسی با حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان نگردیدند. آنان نه تنها که با حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان این کار را کردند، بل‌که حزب کمونیست ایران ( م ل م) یعنی دنباله روانان ایرانی آواکیان مبارزات درونی یک تن از اعضای کمیته مرکزی خود ( رفیق م . دامون ) را نیز سانسور نمودند. آن‌ها از یک طرف مبارزات حزب ما و رفیق م. دامون را سانسور ‌کردند و از سوی دیگر به تبلیغ و ترویج رویزیونیزم “سنتزهای نوین” آواکیان پرداختند. بالاخره حزب ما به این نتیجه رسید که مبارزات درونی علیه رویزیونیزم ” سنتزهای نوین” هیچ مفیدیتی به جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی ندارد، باید این مبارزات به صورت علنی پیش برده شود.  

بعد از این که در سال 2011 میلادی اولین بحث علنی حزب روی “سنتزهای نوین” آواکیان منتشر گردیده یک تن از اعضای حزب کمونیست ایران ( م ل م) طی یک نامه از رفیق ضیا خواست تا این مبارزات درونی پیش برود. رفیق ضیاء این پیش‌نهاد را نپذیرفت و مبارزات شکل علنی به خود گرفت. به تعقیب این مبارزات بود که اسناد رفیق م. دامون از طریق ویب سایت حزب به صورت علنی نشر گردید و حزب کمونیست ایران (م ل م ) چند پارچه گردید. بعد از انتشار اسناد حزب و رفیق م. دامون، رفیق اجیت نیز علیه رویزیونیزم “سنتزهای نوین” آواکیان به مبارزه بر خاست. به ترتیب تمامی احزاب مائوئیست علیه این رویزیونیزم مبارزات شان را شروع نموده و در نتیجه این مبارزات رویزیونیزم آواکیانی میخ‌کوب گردید. هر گاه نیروهای مائوئیست و پرولتاریای آگاه در برابر رویزیونیزم نایستند و آن‌را درهم نشکنند، رویزیونیزم خیانت خود را به جنبش انقلابی و مائوئیستی جهانی هم چنان دنبال خواهد کرد و نتایج شوم تازۀ به بار خواهد آورد.

مائوتسه دون در 12 مارس سال 1957 میلادی در مورد دگماتیزم و رویزیونیزم چنین گفت:  « دگماتیزم است اگر به مارکسیزم از نقطه میتافیزیک و به مثابه چیز متحجر نگریسته شود، رویزیونیزم است اگر اصول اساسی مارکسیزم و حقیقت جهان شمول آن انکار شود. رویزیونیزم شکلی از ایدئولوژی بورژوائی است.

رویزیونیست‌ها فرق میان سوسیالیزم و سرمایه داری، میان دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری بورژوازی را می‌زدایند.. آن‌ها آن‌چه تبلیغ می‌کنند در واقع مشی سوسیالیستی نیست، بل‌که مشی سرمایه داری است. در شرایط کنونی رویزیونیزم از دگماتیزم هم زیان‌مندتر است. در جبهه ایدئولوژیک وظیفه مهمی در  برابر ما قرار دارد که عبارت است از بسط انتقاد از رویزیونیزم.»

هر گاه به اساسنامه و مانیفیست حزب کمونیست انقلابی امریکا مراجعه نمائید به خوبی مشاهده خواهید نمود که آن‌ها فرق میان دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری بورژوازی را زدوده و به تبلیغ و ترویج مشی بورژوازی پرداخته اند.

دنباله روانان رویزیونیزم آواکیان در افغانستان نتایج شوم و تازه که می‌خواهند در این کشور به بار آورند، این ‌است که زیر نام کمونیزم به تبلیغ ایده های بورژوازی می‌پردازند. آن‌ها می‌خواهند که برای نسل جوان و توده‌های زحمت‌کش این مطلب را دیکته کنند که یگانه راه نجات شان فقط رشد بورژوازی در افغانستان است.

بر همین اساس است که رهبری بورژوازی ملی را سر لوحه شعار خود قرار داده و خواهان انقلاب بورژوا دموکراتیک به تیپ کهن اند. یا به عبارت دیگر آنان می خواهند تا توده‌ها و نسل جوان کشور را زیر بیرق بورژوازی جمع نموده و به زعم خود ” انقلاب” بورژوازی که عمرش به پایان رسیده و دیگر در هیچ جامعه‌یی قابل تطبیق نیست، عملی سازند( ! )

رویزیونیزم مظهری است از ایدئولوژی بورژوازی در جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی، جریانی است ضد انقلابی، اندیشۀ است بورژوازی که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را از محتوای انقلابی آن تهی می‌سازد. و برای آن که آن را با ایدئولوژی بورژوازی تطبیق دهد جنبه انقلابی آن‌را به فراموشی می‌سپارد و گوشه های تیز و بران آن را می‌ساید.

 خصوصیات سیاسی رویزیونیزم عبارت است از تطبیق خود با حوادث روزمره، تطبیق با تغییرات کوچک سیاسی، فراموش نمودن منافع آتی پرولتاریا به خاطر منافع آنی، قربانی نمودن منافع پرولتاریا با امتیازات گذرا و موقتی. به گفته لنین « یک رونق ناچیز فعالیت صنعتی و شگفتگی کاملاً نسبی تجارت، یک باز گشت منحصر به لیبرالیزم بورژوایی کافی است برای این‌که اپورتونیزم فریاد بر آرد : بورژوازی را نترسانید، او را نرمانید و ” سخنان ” مربوط به انقلاب اجتماعی را کنار بگذارید .» در حقیقت امر  اپورتونیزم انعکاس رویزیونیزم در محیط سیاست در محیط عملی است. رویزیونیزم و اپورتونیزم عاملین بورژوازی در درون جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی اند. بورژوازی تأثیرات خود را از طریق رویزیونیزم و اپورتونیزم بر روی طبقه کارگر می‌گذارد. آنان برای دفاع از بورژوازی از خود بورژوازی بهتر اند.لنین در این مورد چنین می‌گوید :« رجال درون جنبش کارگری که تابع جریان اپورتونیستی هستند برای دفاع از بورژوازی از خود بورژوازی بهتراند.»

تجربه نشان داده است که در طول تاریخ مبارزات طبقاتی، ایدئولوگ‌های بورژوازی تلاش می‌ورزند تا از طریق تبلیغ و ترویج ایده‌های بورژوازی، در لفافه انقلابی بر روی طبقه کارگر اثرات خود را بگذارند و از این طریق از تضاد و مبارزه طبقاتی به کاهند و طبقه کارگر را به سازش با بورژوازی به کشانند. این وظیفه نامیمون را اپورتونیزم و رویزیونیزم بر عهده گرفته اند. بنابر این اپورتونیزم  و رویزیونیزم در ماهیت خود تئوری و پراتیک سازش طبقاتی و هم کاری طبقاتی با بورژوازی است.

تاریخ گواه آن است که پس از جنگ جهانی دوم سیمای جهان به کلی دگرگون شد، بر نیروهای هوادار سوسیالیزم افزوده گردید و تعدادی از کشورهای جهان انقلاب نموده و به اردوگاه سوسیالیزم پیوستند، در چنین حالتی اردوگاه امپریالیزم به طرف ضعف و ناتوانی روان بود، مبارزه علیه امپریالیزم . ارتجاع در جهان و به خصوص در کشورهای تحت سلطه به شدت گسترش می‌یافت و به تعداد احزاب کمونیست افزون می‌گردید، و تمام احزاب کمونیست برای پیروزی نهایی بر شدت مبارزات خود برای سرنگونی ارتجاع داخلی و لغو امتیازات امپریالیزم تلاش می‌نمودند. امپریالیزم که تاب چنین مقاومتی را نداشت، شدت مبارزات ضد مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی خود را در درون جنبش کمونیستی و کارگری چند برابر ساخت تا از این طریق تجدید حیات نماید. این حیله کاملاً موثر افتاد. دو پایگاه پرولتری در شوروی و چین منهدم گردید و جنبش کمونیستی در حالت تدافع قرار گرفت. زمانی که این جنبش می‌رفت تا دوباره سر و سامانی به خود بگیرد، امپریالیزم که اوضاع را تحت نظارت داشت، باز هم از این نیرنگ استفاده نمود. در چنین شرایط حساسی بود که رویزیونیزم ” سنتزهای نوین” آواکیان سر بلند نمود و جنبش مائوئیستی را مورد حمله قرار داد، و انقلابات کارگری که از کمون پاریس شروع گردیده بود تا انقلاب فرهنگی چین را کاملاً خاتمه یافته اعلان نمود، و مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را کاملاً از اساسنامه خود حذف نمود، به همین ترتیب در مورد قیام سرتاسری هیچ موضع روشنی نگرفت و گرایش نیرومند انسان دوستی غیر طبقاتی در اساسنامه مشهود است، در اساس‌نامه RCP دیکتاتوری پرولتاریا بطور کلی کم‌رنگ و هیچ موضع‌گیری انقلابی در برابر جنگ های عادلانه به مشاهده نمی‌رسد…. تمام این مسایل از ایدئولوژی زدایی این حزب بر می‌خیزد. و آواکیان با صراحت اعلان نمود که « در مقابل ما دو راه بیش‌تر وجود ندارد، آینده‌ای بسیار وحشت‌ناک یا حقیقتاً رهایی بخش.» این بحث بدان معنا است که اگر  پشت مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم سنگر گرفتید، ” آینده بسیار و حشت‌ناک در انتظار تان است. و اگر آینده‌ای رهایی بخش می‌خواهید ” پشت مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم سنگر نگیرید و ” سنتزهای نوین ” را رهنمای ایدئولوژی و عمل خود قرار دهید. (!)

به تعقیب این گرایشات ضد انقلابیRCP، دو سند کاملاً ضد انقلابی از جانب حزب کمونیست ایران (م ل م) بنام‌های” نوسازی جنبش کمونیستی ” و ” کمونیزم بر سر دو راهی ـ شگوفایی یا پژمردگی …. ” انتشار یافت. هر دو سند از رویزیونیزم آواکیان دنباله روی کرده و می‌کند. دنباله روانان ایرانی با صراحت در این اسناد شان گفتند که ” سلاح ما زنگ خورده است، نباید پشت آن سنگر بگیریم. ” آن‌ها به زعم خود “شگوفایی ” را در ” سنتزهای نوین ” آواکیان و ” پژمردگی ” را در مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم تشخیص نموده بودند!!

عبارت ” نوسازي تئوري هاي كمونيستي ” در اولین جمله سند ، عبارت خوشایندی نبود، زیرا این عبارت بر سر قاطعیت اسناد حزب کمونیست ایران (م ل م) و اسناد جنبش انقلابی انترناسیونالیستی استوار نبود، بل‌که روشی بود برای جمع کردن نیروهای بیش‌تر  با ایدئولوژی متفاوت. 

 که حزب ما در آن وقت به طور مفصل هم جواب اساسنامه و مانیفیست RCP را داد و هم جواب دنباله روانان ایرانی شان، که هر دو حزب  مطلقاً سکوت اختیار نمودند. بر این اساس بود که طرح دنباله روانان ایرانی آواکیان نه برای جمع و جور نمودن نیروهای مائوئیستی، بل‌که به خاطر جمع وجور نمودن نیروهایی که تا دیروز علیه شان مبارزه خطی نموده بودند، بود. بر اساس همین خط غلط بود که طرح ” نو سازی تئوری‌های کمونیستی ” علاوه بر مائوئیست‌ها، طیف وسیعی را در بر می‌گرفت که نمی‌توان آن‌ها را کمونیست نامید. این طرح ” نو سازی جنبش کمونیستی نه، بل‌که آش شلۀ قلم‌کاری بود که هر دانش‌جو و هر پروفیسور و هر رویزیونیست می‌توانست با این طرح همنوایی نشان دهد. این رویزیونیزم تا آن سرحد پیش رفت که در انتخابات ارتجاعی ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا جانب بایدن ایستاد و علناً و عملاً از بایدن به دفاع بر خاست.

این تیوری رویزیونیستی امروز در افغانستان توسط “جنبش حرکت برای تغییر ” پا به میدان گذاشته و به طور عریان ضد مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است و مبلغ و مروج ” سنتزهای نوین ” آواکیان اند. ” جنبش حرکت برای تغییر ” نیز با صراحت مائوئیزم را رد نموده و می خواهد تا رویزیونیزم “سنتزهای نوین ” را جایگزین آن نماید. به این بحث شان توجه کنید:

«  چنان‌چه در بیانیه اعلام موجودیت جکنا نوشتیم راه حل بحران افغانستان تنها و تنها انقلاب کمونیستی است و نه چیز کمتر از آن…. سرنگون کردن امارت اسلامی و از بین بردن سلطه سرمایه داری امپریالیستی در این کشور نیاز به یک جنگ انقلابی دارد.

خصلت این جنگ انقلابی از هدفش که سر نگونی دولت و روابط طبقاتی موجود و بنای جامعه سوسیالیستی نوین در افغانستان است  سر چشمه می‌گیرد.» ( هفته نامه حرکت برای تغییر ـ شماره دوم ـ صفحه دوازدهم ـ جنبش کمونیستی نوین افغانستان ـ تاکیدات از من است)

« مردم باید آگاه شوند تا با این سیستم بجنگند و کل روابطی که در جامعه بر اساس روابط اقتصادی  بر تمایزات طبقاتی حاکم است از بین ببرند. و این نابودی جز با انقلاب کمونیستی که با مبارزه واقعی و رادیکال با همراهی مردم اتفاق می‌افتد چیز دیگری نیست.» ( هفته نامه تغییر ـ شماره چهارم ـ صفحه نهم ـ تاکیدات از من است)

این دو نقل ” هفته نامه تغییر ” به خوبی نشان می‌دهد که نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” طوطی وار و به طور مکرر صحبت‌های آواکیان را نشخوار می‌کنند. و این بحث‌ها نشان می‌دهد که آواکیان و دنباله روانان اش با چه “زبر دستی” در مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم جعل نموده اند، و به این طریق می‌خواهند نظریه مبتذل ارتجاعی خرده بورژوازی را جای‌گزین آن سازند.

فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی بیان‌گر آن است که در جهان فقط دو مولفه انقلاب وجود دارد، در کشورهای سرمایه داری انقلاب سوسیالیستی تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش به وقوع می‌پیوندد و در کشورهای تحت سلطه امپریالیزم (کشورهای مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی) انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش به پیروزی می‌رسد. دیگر هیچ نیرویی توانایی پیش‌برد انقلاب را چه در کشورهای سرمایه داری و چه کشورهای تحت سلطه امپریالیزم ندارد.

بگذار تا نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” گلو پاره کنند که « راه حل بحران افغانستان تنها و تنها انقلاب کمونیستی است و نه چیز کمتر از آن…. ». باید به نویسندگان ” هفته نامه تغیر ” با صراحت گفت که این جعل در مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و کاملاً بورژوازی است. زیرا در عصر امپریالیزم و انقلاب پرولتری شعار ” انقلاب کمونیستی ” یک رویا و تخیل بیش نخواهد بود. برای انقلاب کردن نیاز به رهبری طبقه کارگر است و برای رسیدن به کمونیزم نیاز عاجل و فوری به دیکتاتوری پرولتاریا است. زیرا تا زمانی طبقات وجود دارد، دیکتاتوری و دموکراسی دو روی یک سکه اند. دو راه بیش تر وجود ندارد، یا دیکتاتوری بورژوازی و یا دیکتاتوری پرولتاریا. بدون دیکتاتوری پرولتاریا کشور سوسیالیستی حتی برای یک روز هم عمر نخواهد کرد. هر گاه خواننده تمامی مقالات ” هفته نامه تغییر ” را زیر و رو کند یک کلمه در مورد دیکتاتوری پرولتاریا نمی‌تواند بیابد. در حقیقت این بحث آنارشیستی است. زمانی که مارکس بحث دیکتاتوری پرولتاریا را مطرح نمود آنارشیست‌ها علیه دیکتاتوری پرولتاریا موضع‌گیری نمودند و شعار جامعه بدون دیکتاتوری یعنی ” کمونیزم ” را مطرح نمودند. به نظر آنارشیست ها دیکتاتوری عبارت است از محو دموکراسی. گرچه نویسندگان ” هفته نامه تغییر” علناً این بحث را نکرده اند و علیه دیکتاتوری پرولتاریا موضع‌گیری ندارند، اما کنار گذاشتن سرنگونی قهری بورژوازی توسط پرولتاریا و کنار گذاشتن دیکتاتوری پرولتاریا به وضاحت بیان‌گر آن است که آن‌ها از سرنگونی قهری بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا خوش شان نمی‌آید.

ما تلاش می‌کنیم تا این ادعای لیبرال مآبانۀ نویسندگان ” هفته نامۀ تغییر ” را به یک ادعای مائوئیستی بدل نمائیم.

بناءً می‌گوئیم از نظر مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم دیکتاتوری پرولتاریا محو دموکراسی برای طبقه ستم‌گر جامعه است، و بر اکثریت جامعه دموکراسی را اعمال می‌نماید.     

امروز این موضع‌گیری‌ها در مقابل مارکسیزم _ لنینیزم _ مائوئیزم تازه‌گی ندارد. از زمانی که مارکسیزم روی پای خود ایستاد و بورژوازی درک نمود که دیگر تاب تحمل رویارویی مبارزه با مارکسیزم را ندارد، لذا مبارزات ضد مارکسیستی را از درون جنبش کارگری شروع نمود و تا امروز همین کار را می‌کند.

کائوتسکی با رد دیکتاتوری پرولتاریا این مطلب را  صراحتاً بیان نمود که « دیکتاتوری عبارت است از محو دموکراسی.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ صفحه 1260)

هدف کائوتسکی از بیان این مطلب آن است که منظور مارکس از کلام دیکتاتوری اعمال قهر انقلابی نبوده، بل‌که بدست آوردن اکثریت از طریق ” پارلمانتاریستی ” در شرایط دموکراسی است. بیان چنین مطلبی رک و صریح بورژوازی است.

همان طوری که نویسندگان ” هفته نامهً تغییر ” حاضر نشدند که از دیکتاتوری دموکراتیک خلق و دیکتاتوری پرولتاریا سخنی بر زبان بیاورند و با سکوت خواسته‌اند تا علامت اصلی این مفهوم یعنی قهر انقلابی را از خواننده پنهان نمایند. ولی اکنون حقیقت آشکار است که سخن بر سر تقابل بین قهر انقلابی و تحولات پارلمانتاریستی است.

کنه مطلب در این جاست. تمام حیله‌ها، سفسطه جویی‌های  نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” از آن جهت مورد نیاز شان است که از زیر بار انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا شانه خالی نمایند و به سیاست کارگری لیبرال روی آورند.

نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” به خوبی می‌دانند که هم مارکس و هم انگلس در تمامی آثار خود چه قبل از کمون پاریس و چه بعد از آن  و هم چنین لنین و استالین در تمامی آثارشان چه قبل از انقلاب اکتبر و چه بعد از آن از دیکتاتوری پرولتاریا صحبت نموده اند، و به همین ترتیب مائوتسه دون در تمامی آثارش از دیکتاتوری دموکراتیک خلق در انقلاب دموکراتیک نوین و دیکتاتوری پرولتاریا در انقلابات سوسیالیستی تحت رهبری پرولتاریا صحبت نموده اند.

نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” نمی‌توانند ندانند که ” دیکتاتوری پرولتاریا ” فقط بیان تاریخاً مشخص‌تر و عملاً دقیق‌تر آن وظیفه پرولتاریا برای ” درهم شکستن ” ماشین دولتی بورژوازی است که هم مارکس و انگلس و هم لنین و استالین از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر و بعد از آن راجع به آن وظیفه سخن گفته اند. ” دیکتاتوری دموکراتیک خلق ” تحت رهبری پرولتاریا باز هم عمل دقیق پرولتاریا برای ” درهم شکستن ” ماشین دولتی بورژوازی کمپرادور- بورکرات و فئودال – بورکرات و بر انداختن سلطه امپریالیزم از کشورهای تحت سلطه است که مائوتسه دون هم قبل از انقلاب 1949 و هم بعد از آن راجع به آن سخن گفته است. از نظر انداختن ” دیکتاتوری پرولتاریا ” و ” دیکتاتوری دموکراتیک خلق” تحت رهبری پرولتاریا تحریف دهشتناکی است که توسط ” جنبش حرکت برای تغییر” این ملا نطقی‌های ” کمونیزم ” انجام گرفته است. این بحث ” جنبش حرکت برای تغییر ” را به چه چیزی باید تعبیر نمود؟ هر گاه این حرکت را از پایه فلسفی تحلیل کنیم، آن وقت مطلب مطروحه عبارت می شود از جا زدن التقاط گرایی به عوض دیالکتیک. هر گاه از نظر عمل سیاسی به مطلب مطروحه توسط نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” به پردازیم، آن گاه مطلب عبارت می شود از چاکری در آستان بورژوازی امپریالیستی. یعنی ” کمونیست” بودن در گفتار  و چاکری به دربار بورژوازی در کردار.

آیا نویسندگان ” هفته نامهً تغییر ” این مطلب را نمی‌دانند که گذار از سرمایه داری به کمونیزم یک دوران تاریخی تام و تمام می‌باشد، بدون سپری نمودن این دوران رسیدن به کمونیزم غیر ممکن است؟ چرا این مطلب را به خوبی می‌دانند، آن‌ها آگاهانه می‌خواهند روی این مطلب سایه اندازند.

مارکس در سال 1887 میلادی در مورد گذار از سرمایه داری به کمونیزم چنین نوشت : « بین جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی دوران گذار انقلابی اولی به دومی قرار دارد، منطبق با این دوران، یک گذار سیاسی نیز وجود داردکه دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی‌تواند باشد.» نقد برنامه گوتا _ صفحه 32 و 33)

« گذار از سرمایه داری به کمونیزم یک دوران تاریخی تام و تمام است. مادامی که این دوران به سر نرسیده است، برای استثمارگران ناگذیر امید اعاده قدرت باقی می‌ماند  و این امید هم به تلاش ها برای اعاده قدرت مبدل می‌شود. استثمارگران سر نگون شده که انتظار سر نگونی خود را نداشتند، آن را باور نمی‌کردند، فکر آن را هم به مخیله خود خطور نمی‌دادند، پس از نخستین شکست جدی با انرژی ده بار شدیدتر  و با سبعیت و کین و نفرتی صد کرت فزون‌تر برای عودت ” بهشت ” از دست رفته، برای خانواده‌های خود، که آن‌سان خوش و راحت می‌زیستند و اکنون ” عوام الناس رذل ” این‌سان آن‌ها را به خانه خرابی و فقر ( یا به کار ” ساده ” …) محکوم می‌سازند، به نبرد دست می‌زنند. و اما از دنبال استثمارگران سرمایه دار، توده‌ای وسیع خرده بورژوازی کشیده می‌شود، که تجربه تاریخی ده‌ها ساله تمام کشورها درباره وی نشان می‌دهد که چگونه این توده مردد و متزلزل است. امروز از دنبال پرولتاریا می‌رود، و فردا از دشواری‌های انقلاب می‌هراسد و از نخستین شکست یا نیمه شکست کارگران دچار سراسیمگی می‌شود، اعصابش به رعشه می‌افتد، خود را به این سو و آن سو می‌زند، ندبه و زاری می‌کند، و از اردوگاهی به اردوگاه دیگر می‌گریزد… مانند منشویک‌ها و اس ارهای ما.[ در افغانستان مانند ” جنش حرکت برای تغییر و تسلیم طلبان ما ]   

با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسأله وجود و یا عدم امتیاز صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می‌گذارد؛ از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر و استثمار شونده دم می‌زند!! چه کند ذهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای این کار لازم است.» (  مجموعۀ آثار لنین ـ جلد دوم ـ صفحه 1279 و 1280 ـ ترجمه محمد پور هرمزان)

 پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش از هیچ راهی جز از طریق قهر انقلابی نمی‌تواند بورژوازی را سرنگون نماید. سرنگونی بورژوازی و رسیدن به سوسیالیزم بدون قهر انقلابی و رسیدن به کمونیزم بدون دیکتاتوری پرولتاریا یک رویا است. گذار از جامعه سوسیالیستی به جامعه کمونیستی یک مرحله طولانی را در بر خواهد داشت. تا زمانی که این دوران به سر نرسد جامعه کمونیستی ایجاد نخواهد شد. زیرا بورژوازی هر آن و  لحظه خواب اعاده قدرت را می‌بیند و برای اعاده دوباره قدرت تلاش می‌ورزد. در جامعه سوسیالیستی طبقات و مبارزه طبقاتی محو نمی‌شود، بل‌که مبارزه طبقاتی به شدت وجود دارد.اساس‌نامه حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان در این مورد با صراحت خاص بیان می‌دارد که:

« انقلاب سوسياليستي دورۀ گذار از سرمايه‌داري به كمونيزم است. حل نهايي مسايلي از قبيل قانون ارزش، حق بورژوايي، تضاد ميان كار فكري و كار جسمي، كارگر و دهقان، شهر و ده، زن و مرد و هم‌چنان فرهنگ و باورها و عادات به ارث مانده از گذشته و مجموع مسايل مربوط به انقلاب جهاني، داراي خصلت طولاني مدت است. از اين جهت دورۀ گذار سوسياليستي، يك دورۀ تاريخي بس طولاني است.

در سراسر اين دورۀ تاريخي طولاني، طبقات و تضادهاي طبقاتي وجود دارند، مبارزه بين راه سوسياليستي و راه سرمايه‌داري جريان مي‌يابد، خطر احياي سرمايه‌داري موجود است و خطر تخريب، تجاوز و براندازي از جانب قدرت ‌هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي، انقلاب را تهديد مي‌نمايد. اين تضادها را تنها با اتكاء بر تیوری و پراتيك مبتني بر «  تيـوري ادامـۀ انـقـلاب تـحـت ديكتـاتـوري پـرولتـاريـا  » يعني از طريق برپايي و پيش‌برد انـقـلابـات مـتـعـدد فرهنگي بر اساس مبارزه علیه “چهار کلیت” و نابودی ریشه یی آن‌ها یعنی:

امحای کلیه تمایزات طبقاتی، امحای کلیه مناسبات تولیدی که پایه این تمایزات را تشکیل می‌دهند،  از میان برداشتن کلیه مناسبات اجتماعی مرتبط با این مناسبات تولیدی و انقلابی کردن افکار و اندیشه‌های مبتنی بر این مناسبات اجتماعی، می‌توان بصورت نهائی حل و فصل کرد

در قسمت دیگر اساسنامه حزب ما چنین می‌خوانیم :

« هدف نهايي و دور نماي غايي حزب كمونيسـت (مائوئیسـت) افغانستان، مـحـو “چهار کلیت” فوق الذکر و تحقق كمونيزم است. اين هدف تنها از طريق اتحاد انترناسيوناليستي پرولتارياي تمامي كشورهاي جهان و پيروزي جهاني انقلاب پرولتري، به كف خواهد آمد. كمونيزم فقط با سرنگوني و نابودي قطعي بورژوازي و كليه طبقات استثمارگر ديگر و از ميان رفتن نهايي تمامي تمايزات و استثمارگري‌هاي طبقاتي و ساير اشكال ستم و در نتیجه از میان رفتن تمامی دولت‌ها و احزاب در سطح جهان، مي‌تواند متحقق گردد. « يا همه به كمونيزم خواهيم رسيد يا هيچ كس.» ( تاکیدات همه جا از من است.)

در سمینار وسیع حزبی رفیق ن. در مورد جامعه سوسیالیستی چنین گفت :

« مائو خاطر نشان نمود که سوسیالیزم یک پدیده متضاد است. این یکی از کشف های دیگرش است. سوسیالیزم یک پدیده متضاد است که هم بقایای سرمایه داری و هم جوانه های کمونیزم را در خود دارد که طبقات و مبارزات طبقاتی درسراسر دوران سوسیالیزم موجود است. تاکید بر سر طبقات و مبارزات طبقاتی در سراسر دوران سوسیالیزم چیزی است که واقعا تکامل و رشد مارکسیزم را نشان میدهد. »

شاید برای خواننده این سوال مطرح شود که ” جنبش حرکت برای تغییر” هم گفته است که  برای « سرنگون کردن امارت اسلامی و از بین بردن سلطه سرمایه داری امپریالیستی در این کشور نیاز به یک جنگ انقلابی دارد. »

بلی آن‌ها گفته اند که « سر نگونی امارت اسلامی و از بین بردن سلطه سرمایه داری امپریالیستی به یک جنگ انقلابی نیاز دارد.» در این جا به خوبی مشاهده می‌کنید که هیچ بحثی از سرنگونی قهری طبقه حاکمه و دیکتاتوری پرولتاریا در میان نیست. “زبردستی” در جعل نمودن مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم هم همین است. فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی (ماتریالیزم دیالکتیک ) جانب دار است. این فلسفه در خدمت طبقه کارگر قرار دارد و بینش طبقه کارگر را در شکل فلسفی آن بیان می‌کند و دو مولفه انقلاب را در مقابل ما قرار می‌دهد : مولفه اول _ انقلاب سوسیالیستی در کشورهای سرمایه داری و مولفه دوم _ انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا در کشورهای مستعمره _ نیمه مستعمره _ نیمه فئودالی. این فلسفه با صراحت از جنگ خلق یعنی سرنگونی قهری طبقه حاکمه و دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می‌نماید و بدین گونه خصلت طبقاتی خود را بیان می‌نماید.

فلسفه مارکسیستی _ لنینیستی _ مائوئیستی، انقلابی، انتقادی، خلاق، جهان شمول، پی‌گیر، جامع و جانبدار است. بناءً آن را باید به عنوان استخوان بندی و سنگ بنا و به مثابه یک علم و ایدئولوژی آموخت. لنین می گوید « مارکسیزم پرتوان است، زیرا که حقیقت است.»

مبارزه علیه سرمایه داری یک نوع جنگ است، تظاهرات و اعتصابات نیز به همین گونه اند. ” جنبش حرکت برای تغییر ” فقط از جنگ صحبت می‌کند، نه از جنگ خلق. از سرنگونی صحبت می‌کند، نه از سرنگونی قهری. این‌ها مسایلی است که برای بورژوازی امپریالیستی قابل قبول است. جنگیدن با سرمایه داری از دید “سنتزهای نوین” آواکیان همان مبارزه‌ای است که میلیون، میلیون نفر در مقابل سرمایه داری صف بکشند، می‌باشد. یا به عبارت دیگر از دید ” سنتزهای نوین ” پیروزی بر سرمایه داری از طریق جنگ سرد هم به دست آمده می‌تواند، نیاز به جنگ گرم نیست. در حقیقت این همان چیزی است که مورد قبول بورژوازی است.

همین مطالب است که امروز طبقه حاکمه امپریالیزم امریکا به آواکیان اجازه داده تا علناً در مورد “سوسیالیزم ” و ” کمونیزم ” صحبت نماید و یک کشیش موظف است تا برای وی تورهای سخنرانی جور نماید.

شما وقتی به اساس‌نامه ” و ” مانیفیست ” RCP  مراجعه نمائید یک کلمه در مورد ارتش انقلابی و جنگ خلق را نمی‌توانید یافت. این حزب فقط و فقط روی دو سلاح ” حزب ” و ” جبهه متحد ” تأکید می‌ورزد. این حزب اعتقاد خود نسبت به قهر انقلابی علیه طبقه حاکمه را از دست داده و معتقد است که بدون ارتش انقلابی و جنگ خلق می‌توان انقلاب نمود. دنباله روانان افغانی شان نیز از وی پیروی می‌نمایند.

تا زمانيكه طبقات حاكمه ارتجاعي قدرت دولتي را بكف دارند، هيچ راه ديگري به جز ويران نمودن و از ميان بردن دستگاه دولتي آن‌هم از طريق قهر با ارتش مسلح پرولتاريا و جايگزين نمودن يك قدرت دولتي نوين وجود ندارد. اگر جز اين كار انجام دهيم نتايج فاجعه آميزي بار خواهد آورد.

ماركسيزم لنینیزم مائوئيزم بما مي‌آموزد كه ارتش، ستون فقرات و قسمت اصلي دستگاه دولتي است . در دستگاهي كه ارتش وجود نداشته باشد دولت نيز موجود نيست (اين جهان فقط جهان كمونيستي است.) در شرايط كنوني هر حزبي كه بخواهد قدرت سياسي را بدست آورد نيازمند ارتش است. روي اين اصل مائوئيست ها معتقد به سه سلاح (حزب، ارتش و جبهه متحد) مي‌باشند. لنين به صراحت در برنامه نظامي انقلابي پرولتري گفته است : «پرولتاريا پس از آن‌كه بورژوازي را خلع سلاح نمود مي‌تواند بدون پشت كردن به وظيفه تاريخي جهاني خود هرگونه سلاحي را بطوركلي بدور اندازد و بدون شك پرولتاريا تنها درآن موقع به هيچ‌وجه نه قبل ازآن (تاكيد ازمن است) اين كار را انجام خواهد داد.» اما RCP و شخص آواكيان برعكس معتقد اند كه پرولتاريا قبل از سرنگوني بورژوازي هم مي‌تواند سلاح را بدور افگند و نيازي به سلاح نيست، زيرا « براي كسب پيروزي حزب بايد میليون‌ها و ده ها مليون نفر از مردم و صفوف وسيعي ازنيروهاي سياسي و اجتماعي داراي نقطه نظرات گوناگون را براي سهم‌گيري در انقلاب و حمايت از آن متحد نمايد. استراتيژي حزب براي انجام اين كار جبهه متحد تحت رهبري پرولتاريا است.» RCP در مانیفست و اساسنامه اش بطور دقيق حزب و جبهه متحد را تشريح مي‌نمايد، فقط ارتش پرولتري و سرنگوني قهري بورژوازي را از نظر دور داشته است.

ارتش انقلابي به منظوردرهم شكستن قهري ماشين دولتي كهنه و جايگزين نمودن ماشين نوين كاملا متفاوت و تحكيم ديكتاتوري پرولتاريا و ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ضروری است.

 وقتی شما به اساس‌نامه RCP مراجعه نمائید، دقیقاً متوجه می‌شوید که از جبهه متحد تحت رهبري ” پيش آهنگ” بمثابه استراتيژي براي برپائي” قيام عمومي” بحث نموده، اما نقش اردوي انقلابي به هيچ گرفته شده و حتي كنايتا نيز در كل متن اساسنامه و مانيفست “حزب كمونيست انقلابي امريكا” براي يكبار هم نامي از ارتش انقلابي پرولتري برده نشده است. و فقط درباره جبهه متحد گفته شده كه « دو نيروي اصلي طبقه حاكمه و نيروهاي مسلح ارتجاعي (و ساير مرتجعين) در يك طرف و جنبش انقلابي مليون‌ها و ده‌ها میليوني در طرف ديگر صفبندي نموده با هم مقابل خواهند شد. سپس جامعه بيش و كم به دور اين يا آن قطب درحال ستيز با هم” متراكم خواهند گشت.»

آواکیان تحت عنوان ” آینده ای بسیار وحشتناک یا حقیقتاً رهایی بخش ” چنین می‌نویسد :

« اینجا صحبت از یک انقلاب واقعی است و نه خود را مشغول چند تغییر کردن که به نفع شمار قلیلی باشد و کلیت این سیستم را در قدرت نگه دارد.

همانطوری که ” بیانیه و فراخوان ” روشن می‌کند : معنی انقلاب، شکل گرفتن نیرویی است بالغ بر میلیون‌ها نفر از بخش های  مختلف جامعه که برای دست زدن برای یک مبارزه همه جانبه سازمان یافته اند تا این سیستم را سرنگون کنند و به جای آن، سیستم اقتصادی بنیاداً متفاوت و بسیار بهتری ایجاد کنند که سیستم سوسیالیستی است. سیستمی که تامین نیازهای مردم و پیش برد مبارزه برای جهانی کمونیستی است. که با رسیدن آن بالاخره در همه جای دنیا بر استثمار، ستم و نابودی محیط زیست که بخشی از سوخت و ساز سیستم سرمایه داری امپریالیزم است، نقطه پایان گذاشته خواهد شد . هر چیز کمتر از این انقلاب کاملاً در ریشه کن کردن معضلات یا رهنمود شدن ما به راه حل واقعی شکست خواهد خورد …..

اول بیائید این حقایق  بنیادین را روشن کنیم :

ما تحت یک سیستم زندگی می‌کنیم : سیستم سرمایه داری – امپریالیسم (سرمایه داری یک سیستم اقتصادی و سیاسی استثمار و ستم است و امپریالیسم اشاره دارد به خصلت جهانی این سیستم)

علت پایه ای رنج های مردم در سراسر جهان این سیستم است که امروز به شکلی روز افزون موجودیت بشر را تهدید می‌کند : از طریق نابودی جهش وار محیط زیست جهان و خطر جنگ میان قدرت های سرمایه داری ـ امپریالیستی که دارای سلاح هسته ای هستند (مانند ایالات متحده و چین)

تمام این واقعیت است و هیچ کس نمی‌تواند از این واقعیت فرار کند. یا ما به طور رادیکال و به طریقی مثبت آن را تغییر خواهیم داد یا اینکه همه چیز به شکل منفی تغییر خواهد یافت.

بیائید یک بار دیگر روشن کنیم : معنای تغییر مثبت، انقلاب کردن است. انجام یک انقلاب واقعی که سیستم حاکم سرمایه داری – امپریالیسم را سرنگون کند  و آن را به یک سیستم متفاوت رهایی بخش جایگزین کند. زیرا این هم یک حقیقت پایه ای است که در جهان امروزی، برای تغییر اساسی جامعه باید قدرت سیاسی را کسب کرد. یعنی، باید قدرت دولتی موجود را سرنگون و یک قدرت دولتی نوین بر جایش مستقر کرد.

” بیانیه و فراخوان ” یک حقیقت مهم دیگر را این طور بیان می‌کند:

   همین تابستان گذشته زمانی که میلیون ها نفر از هر نژاد و جنسیتی، در سرتا سر کشور و در سراسر جهان، با هم در برابر ظلم نژاد پرستانه و قتل های پلیس قیام کردند، دیدیم که پتانسیل انقلاب با چه قدرتی خود را نشان داد. ما این پتانسیل را در طغیان های گسترده زنان، در تمام کشورهای جهان، مشاهده کرده ایم. آنان حاضر به تن دادن به تجاوز و تحقیر نیستند. این پتانسیل را در اضطراب عمیق دانشمندان و میلیون ها مردم عادی در مورد وخیم تر شدن بحران اقلیمی که آینده بشریت را تهدید می‌کند می بینیم و این بحرانی است که سیستم سرمایه داری – امپریالیستی  هرگز قادر به حل آن نیست و فقط آن را بدتر می‌کند.

ما دیدیم که وقتی میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها می‌آیند و به خصوص وقتی به خیابان می‌آیند  فقط برای یک دو روز و بیان احساساسات شان و بازگشت به خانه و وضعیت “نرمال ” نیست بلکه وقتی که کار را با عزم راسخ و به صورت ادامه دار  انجام می‌دهند، فضای سیاسی و صف آرایی نیروها در کلیت جامعه تغییر می‌کند و هر بخش از جامعه و هر نهاد مهم حاکمیت را مجبور به واکنش می‌کند. این هم نمونه قدرتمند دیگری است که با خیزش توده‌ها در تابستان 2020 دیدیم.

اما، به خیابان آمدن میلیون ها نفر، حتی به شکل رزمنده ادامه دار، هر چند که مهم است، اما به خودی خود نمی تواند به تغییر اساسی منجر شود. این تغییر اساسی تنها زمانی رخ می تواند بدهد که سیستمی که مردم علیه اش شورش می‌کند، حقیقتاً سرنگون شود.

در کشورهای مختلف، دفعات زیادی بوده است که بخش بزرگی از جامعه شورش کرده و حتی هفته‌ها و ماه‌ها در خیابان‌ها بودند، اما نهادهای حاکمیت و به ویژه نیروهای پلیس و ارتش ” از هم گسیخته نشدند ” و مردم هم آماده نبودند که مبارزه را به سطح دیگری برسانند و به این ترتیب هیچ تغییر اساسی صورت نگرفت.  حتی نتایج ‌فاجعه بار هم از درون این وقایع وقتی که توده های مردم سر به خیزش برداشته اند و به اشتباه باور کرده اند که صرفاً به این خاطر که آرمان شان عادلانه است، نیروهای مسلح سیستم حاکم با آن‌ها همدلی کرده و به آن‌ها خواهند پیوست – در حالی که در واقع آن نیروها نقش خود را ادامه داده و به مثابه نیروهای قهریه به حفاظت از سیستم موجود عمل کرده اند و دیر یا زود دست به سرکوب خشونت بار مردم زده اند…..» ( هفته نامه تغییر _ شماره دوم _ صفحه دوم _ تاکیدات همه جا از آواکیان است)

باز هم آواکیان تحت عنوان ” آینده وحشتناک یا حقیقتاً رهایی بخش  بحث خود را این گونه ادامه می‌دهد:

« … شرایط ضروری برای یک انقلاب چیستند؟ این ها به طور پایه ای عبارتند از :

وجود بحران چنان عمیق و چنان مختل کننده ” روند معمول امور” در جامعه و حکومت که کسانی برای مدت مدیدی بر ما حکومت کرده‌اند، دیگر نتوانند به سیاق ” معمول ” آن طور که مردم را عادت به پذیرش آن داده بودند، حکومت کنند.

وجود یک مردم انقلابی که شمارشان به میلیون ها نفر می‌رسد، در حالی که ” وفاداری ” شان به سیستم درهم شکسته شده است و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه، بزرگ تر از ترس شان از سرکوب قهر آمیز سیستم است.

وجود یک نیروی انقلابی سازمان یافته ـ متشکل از شمار در حال ازیاد از میان توده های تحت ستم ولی هم چنین  از میان بسیاری دیگر از بخش های جامعه ـ نیروی که در زمینه تدارک و اجرای انقلاب متکی بر علمی ترین روی کرد است و به طور سیستماتیک در تلاش است که آن را به کار برد  و به طور روز افزونی چشم توده ها مردم به این نیروها است که آنان را در به وجود آوردن این تغییر رادیکال که به اضطرار مورد نیاز است، رهبری کند.

برای عمیق شدن ، بیائید وارد شرط اول شویم.

برخی تجارب تاریخی مهمی وجود دارد که می توان از آن ها آموخت ـ از وضعیت های که طبقه حاکم دیگر قادر نبود به ” سیاق معمول ” که مردم را عادت به پذیرش آن داده بود، حکومت کند و امکان واقعی سر بلند کرد که سیستم موجود سرنگون شود، حتماً سیستمی با چنان استحکامات قدرتمند که برای مدت های مدید، به وجود آوردن چنین تغییر عمیقی غیر ممکن به نظر می آمد، این اتفاق به ویژه زمانی رخ می‌دهد که طبقه حاکم یا بخشی از طبقه حاکم آن سیستم دیگر اعتقادی به ” هنجارهای انسجام بخش ” سیستم (رشته باورها و فرآیندهای تنظیم کننده سیستم) ندارد و به طور کما بیش آشکار  آن ها را کنار می‌گذارد.

یک نمونه از این روند را می توان در اتحاد شوروی در سال های 1989 – 1991 دید ( هر چند که آ ن سیستم توسط یک انقلاب واقعی پائین کشیده نشد اما در برگیرنده تغییر مهم بود) اتحاد شوروی اولین دولت سوسیالیستی جهان بود که از طریق انقلاب روسیه در سال 1917 به وجود آمد. اما حقیقت آن است که در اواسط دهه 1950 سرمایه داری در آن کشور احیا شد. ولی هنوز برای مدتی نقاب “سوسیالیزم ” را حفظ کرده بود. اما بعد از دهه 1980 ، ” رفرم ” هایی اتخاذ شد که شروع به از هم گسیختن کلیت سیستم شد. در نهایت بخش های از طبقه حاکمه تظاهر به سوسیالیزم را کنار گذاشت و کشور دستخوش دگرگونی شده و آشکارا یک جامعه سرمایه داری شد و حتی هویت ظاهری اش به عنوان ” اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ” را کنار گذاشت. همین نوع دگرگونی در کشورهای اروپای شرقی که تحت سلطه موثر اتحاد شوروی بودند رخ داد. در این کشورها، خیزش توده‌ای رخ داد.

ساختار حاکم منشعب شدند و در نتیجه صورت گرفتن تغییر بود از سرمایه داری نقاب دار به سرمایه داری بی نقاب، همه چیز این تغییر یک انقلاب واقعی نبود اما تغییر مهم بود.

چنین وضعی، بخشی از یک پدیده عام است که تغییر مهم یک انقلاب واقعی، می‌تواند ممکن شود.( یا ممکن تر شود) – وضعیتی که صرفاً یک بحران عمیق در جامعه و تفرقه جدی در میان نیروهای حاکم نیست، بلکه وضعیتی است که نیروهای حاکم به واقع منشعب شده اند و سیاق حکومت کردن به واقع دیگر ممکن نیست.

یک نمونه دیگر، به وجود آمدن خود اتحاد شوروی در نتیجه انقلاب روسیه است. این واقعه در زمان جنگ جهانی اول رخ داد. میلیون ها نفر از مردم روسیه مردند و توده های مردم زیر فشار رنج ها و سختی های بزرگ بودند، در چنین شرایط حساسی، نیروهای حاکم آن کشور منشعب شدند و این امر در ابتدا منتهی به سرنگون شدن حاکمیت طولانی و قدرتمند سلطنت استبداد تزار شد، اما دری به روی انقلاب باز شد که توانست طبقات استثمارگر را که شامل نیروهای بورژوا بود که تلاش می‌کردند بدون تزار حاکمیت سرمایه داری را تحکیم کنند سرنگون کند.» ( هفته نامهً تغییر _ شماره سوم _ صفحه دوم )

ما عمداً این مطلب طویل را تماماً نقل کردیم تا خواننده بتواند به روشنی به بیند که آواکیان این نظریه پرداز ” کمونیزم نوین” به چه شیوه‌هایی متکی شده است. آواکیان خواسته طوری به مطلب برخورد کند که گویا برای ” انقلاب واقعی” ضرورت به قهر انقلابی نیست، بل‌که با حضور میلیون‌ها میلیون نفر در مقابل بورژوازی که فاسد شده و دیگر ” به سیاق گذشته حکومت” کرده نمی‌تواند، لذا ” از هم گسیختن کلیت سیستم ” شروع می‌شود و ناچاراً  جای خود را به نیروهای انقلابی می‌دهد!!

خواننده به خوبی درک می‌کند که نه تنها آواکیان بحثی از ارتش انقلابی و قوه قهریه ندارد، بل‌که از کنار قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا به سادگی گذشته است.

چرا آواکیان در این نقل طویل خود بحثی از دو مولفه انقلاب نکرده است؟ چرا روی قوه قهریه طبقه انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا مکث ننموده است؟

ما تلاش خواهیم نمود تا این ادعای لیبرال مأبانه آواکیان را به یک ادعای مارکسیستی _ لنینیستی _ مائوئیستی بدل نمائیم.

آواکیان می خواهد با بیان چنین مطالبی ” حالت سیادت ” را بیان نماید. زیرا او به خوبی می‌داند که با ” بیان حالت سیادت” اعمال قهر انقلابی محو می‌گردد  و انقلاب قهری ناپدید می‌شود.

در حقیقت آواکیان ” با یک زبر دستی خاص” و با کنار گذاشتن قهر انقلابی (ارتش انقلابی خلق) و دیکتاتوری پرولتاریا می‌خواهد شیوهای مسالمت آمیز علیه بورژوازی را توجیه نماید. و گفته های کائوتسکی را زمزمه کند: کائوتسکی با رد دیکتاتوری پرولتاریا این مطلب را صریحاً بیان نمود که « معنای تحت الفظی دیکتاتوری عبارت است از محو دموکراسی » ( بر گرفته شده از انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد )

هدف کائوتسکی از بیان این مطلب آن است که منظور مارکس از کلام دیکتاتوری اعمال قهر نبوده، بل‌که بدست آوردن اکثریت از طریق “پارلمانتاریستی” در “شرایط دموکراسی است. اما آواکیان جرئت و شهامت کائوتسکی را ندارد که مطلبش را صریحاً بیان نماید، بل‌که او می‌خواهد که با جملات زیبا و انقلابی همه را مسموم نمایند تا به پذیرند که برای انقلاب کردن به قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا ضرورت نیست.

همان طوری که آواکیان حاضر نشده که از دو مولفه انقلاب و دیکتاتوری پرولتاریا سخن بر زبان بیاورد و با سکوت خواسته تا علامت اصلی این مفهوم یعنی قهر انقلابی را از خواننده پنهان دارد. ولی حقیقت آشکار است که سخن بر سر تقابل بین قهر انقلابی و تحولات مسالمت آمیز است.

کنه مطلب در همین جا است. تمام حیله ها، سفسطه‌جویی های آواکیان و شرکاء از آن جهت مورد نیاز شان است که از زیر بار انقلاب قهری شانه خالی نمایند و به سیاست کارگری لیبرال روی آورند.

آواکیان به خوبی می‌داند که صفت مشخصه بورژوازی در دوران رقابت آزاد حداکثر صلح دوستی و آزادی خواهی نسبی بود، ولی صفت مشخصه امپریالیزم حداقل صلح دوستی و آزادی خواهی و حداکثر تکامل همه جانبه دستگاه نظامی و جنگ است.توجه نکردن به این مطلب و صرف بیان اعتراضات میلیونی افراد به معنای سقوط تا مرحله بورژوازی است.

آواکیان زیر نام “کمونیزم نوین “آن چیزی را ارائه می‌نماید که برای لیبرال‌ها، برای بورژوازی پذیرفتنی است و آن چیزی که برای بورژوازی پذیرفتنی نیست یعنی اعمال قهر انقلابی علیه بورژوازی برای نابودی آن به دور می‌اندازد و روی آن پرده ساتر می‌کشد، به این جهت آواکیان بنا به قول لنین « ناگزیر به حکم وضع عینی خود اعم از این که دارای هر نوع اعتقاد ذهنی باشد، چاکر بورژوازی از آب در میآید» 

در نقل طویل آواکیان چنین می‌خوانیم :

« معنای تغییر مثبت انقلاب کردن است.. انجام یک انقلاب واقعی که سیستم حاکم سرمایه داری – امپریالیسم را سرنگون کند و آن را به یک سیستم متفاوت رهایی بخش جایگزین کنند. زیرا این هم یک حقیقت است که در جهان امروز، برای تغییر اساسی جامعه باید قدرت سیاسی را کسب کرد. یعنی، باید قدرت دولتی موجود را سرنگون و یک قدرت دولتی نوین بر جایش مستقر کرد.»

آواکیان در بخش ” شرایط ضروری برای یک انقلاب چیستند ” می‌نویسد:

« وجود یک مردم انقلابی که شمارشان به میلیون‌ها نفر می‌رسد، در حالی که ” وفاداری شان ” به سیستم درهم شکسته شده است و عزم شان به جنگ برای یک جامعه عادلانه، بزرگ تر از ترس شان از سرکوب قهر آمیز سیستم است.»   

بدون شک که بدون سرنگونی بورژوازی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا نمی‌توان توده‌های ستم‌دیده را از ظلم، ستم و استثمار نجات داد. اما ” دولت نوین ” آواکیان فقط در مخیله‌اش دور می‌زند و نمی‌تواند در روی زمین پایه مادی پیدا کند. زیرا او می‌خواهد که بدون ارتش خلق و قهر انقلابی بورژوازی را سرنگون نماید و ” دولت نوین ” خویش را مستقر سازد. ایجاد چنین ” دولت نوینی” هیچ چیزی نخواهد بود مگر دولت بورژوازی. 

خواننده دقیقاً درک می‌کند که آواکیان از ” سرکوب قهری طبقه حاکمه ”  بطور روشن و صريح صحبت مي‌کند، اما نقش اردوي مسلح انقلابي تحت رهبري پرولتاريا را ناديده گرفته است.آيا مي‌توان حزبي را كه مارکسیزم لنینیزم مائوئیزم را كنار گذاشته و اعتقاد به ارتش انقلابي و سرنگوني قهري بورژوازي را ازدست داده ” پيش آهنگ پرولتاريا” خواند؟ به هیچ وجه!

حزب پيش آهنگ پرولتاريا ممثل منافع خلق است. حزب پيش آهنگ پرولتاريا مصمم به سرنگوني قهري بورژوازي توسط ارتش پرولتاريا است .

در طول تاريخ جنبش بين المللي كمونيستي خيانت تمام رويزيونيست‌ها به مارکسیزم لنینیزم مائوئیزم و پرولتاريا بطور عمده در مخالفت با انقلاب قهرآميز و ديكتاتوري پرولتاريا بوده است، اما امروز هم به شكل رویزیونیستی و حذف کامل ماركسيزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم بطورعريان در وجود آواکیان و شرکااش نمايان گرديده است.

  در مورد قیام عمومی علیه سرمایه داری که میلیون ها نفر به جاده ها می‌ریزند به لنین مراجعه می‌کنیم:

« با وجود این که شما آقایان ممکن است مسأله یورش های شبانه و موضوعات مشابه آن که صرفاً مسئله ناب تاکتیکی هستند مورد کم توجهی بسیار قرار دهید. یا این که ممکن است “طرح ” مشخص کردن وظایف منشی های تشکیلات و یا به طور کلی اعضای آن (تشکیلات)، آماده نگه داشتن آن‌ها بر سر پست‌های شان برای مقابله با هرگونه پیش آمد اضطراری نظامی را شدیداً به باد تمسخر و استهزا بگیرید. زندگی هم چنان به پیمودن راه خویش ادامه می‌دهد. انقلاب می‌آموزد (آموزش می‌دهد)، دست سر سخت ترین دانشمند نماها را گرفته و سخت تکان شان می‌دهد. طی جنگ داخلی مسایل نظامی باید ضرورتاً به تفضیلی‌ترین وجه ممکن مورد بررسی و مطالعه قرار گیرند و اشتیاقی که کارگران نسبت به این مسائل از خود نشان می‌دهند بر حق ترین و سالم ترین پدیده است. سر ماندهی (با قرار گرفتن اعضای تشکیلات سر پست‌های شان ) باید ضرورتاً ( از روی ضرورت، بر طبق ضرورت) سازمان دهی گردند. مستقر کردن پاسداران و گشتی ها و اسکان دادن جوخه‌ها (در خانه های تیمی) تماماً عملیات نظامی ناب می‌باشد.تمامی آن‌ها عملیات مقدماتی برای یک ارتش انقلابی است، عملیاتی که سازماندهی قیام و سازماندهی (حکومت) قوانین انقلابی را شامل می‌شود و در طی همین عملیات کوچک ، این در گیری های جزئی (نظامی) قدرت خود را به آزمایش می‌گذارند، رزمیدن را فرا می‌گیرند، بلوغ می‌یابند، نیرومندتر می‌گردند و خود را برای کسب پیروزی آموزش می‌دهند. …. امروز تعداد فزاینده‌ای از مردم وجود دارند که با تمامی “طرح‌ها” و حتی هرگونه ایده انقلابی، کاملاً بی‌گانه اند ولی با این وجود، هنگامی که ستم‌گری‌ها و شرارت‌های پلیس، قزاق‌ها و باندهای سیاه را بر علیه شهروندان غیر مسلح ( بی‌دفاع ) مشاهده می‌کنند، ضرورت یک مبارزه مسلحانه را می‌بینند  و احساس می‌کنند، هیچ راه دیگری وجود ندارد.

تمامی دیگر راه‌ها بسته شده اند. هیچ کس نمی‌تواند از آن‌چه امروزه در روسیه اتفاق می‌افتد بر انگیخته (تحریک) نشود. هیچ‌کس نمی‌تواند به جنگ و انقلاب نیندیشد، هر آن‌کس که بر انگیخته شده است، هر آن‌کس که می‌اندیشد و هرکس که ذینفع است، مجبور است که با این و یا آن اردوگاه مسلح به پیوندد…..» ( لنین ـ نیروهای مسلح و انقلاب ـ صفحات 6 ـ 7  ـ تاکید از لنین است)

به احتمال قوی که آواکیان و شرکاء این بحث لنین را « شدیداً به باد تمسخر و استهزا بگیرند. » زیرا که آ‌ن‌ها  به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم پشت نموده اند. طبق گفتۀ لنین افراد عادی که با طرحات و هر گونه ایده انقلابی کاملاً بی‌گانه اند، وقتی که سرکوب قهری پلیس و شرارت های رژیم را می‌بینند احساس می‌کنند که مبارزه مسلحانه ضروری است. اما آواکیان با این ‌که این مسأله را خوب درک می‌کند، آگاهانه و عمداً این موضوع ضروری و حیاتی را کنار گذاشته، مسکوت می‌گذارد و روی آن سایه می‌افکند. در حقیقت طبق گفته لنین هیچ راه دیگری در زمان وقوع انقلاب وجود ندارد یا باید به اردوی انقلاب پیوست و یا به اردوی ضد انقلاب. آواکیان از هم اکنون می‌خواهد توده‌های ستم‌دیده را سمت و سوی ضد انقلابی بدهد تا در زمان مناسب در صف ضد انقلاب قرار بگیرند.

« گروه‌های داوطلب ممکن است توانی‌های گوناگونی داشته باشند، عموماً از گروههای 2 تا 3 نفره شروع می‌شود. آن‌ها باید خود را به بهترین وجه ممکن مسلح کنند ( با تفنگ، رولور، طناب یا نردبان‌های طنابی، بیل‌چه برای ساختن سنگرهای خیابانی، گلوله پیروکسیلین،سیم خاردار،  میخ ( ضد سواره نظام) وغیره)تحت هیچ شرایطی آن‌ها نباید منتظر دریافت کمک از منابع دیگر ، از بالا، از اطراف و یا از خارج باشند.خود آنان باید همه چیز را بدست آورند….. با رفتن به بالای بام یا طبقه های فوقانی خانه‌ها، یا با ریختن رگباری از سنگ و یا آب جوش بر روی سربازان و غیره، یگ گروه رزمی سازمان یافته و منسجم، در صورتی‌که حرکات تهاجمی کافی باشد، نیروی بسیار عظیمی خواهد بود….. تکرار می‌کنم، کار عملی باید آغاز گردد. این مسأله در زمره کار تدارکاتی و عملیات نظامی قرار دارد. کار تدارکی شامل بدست آوردن انواع سلاح و مهمات، حصول اطمینان از ساختمان‌های مناسب برای جنگ‌های خیابانی (ساختمان‌های مناسب برای جنگیدن از بالای آن‌ها، برای انبار کردن بمب، سنگ و غیره و یا اسید، برای پاشیدن بر روی پولیس و غیره، هم‌چنین ساختمان‌هایی که برای بر پا کردن ستاد، گرد آوری اطلاعات برای پناه دادن به فراریان از دست پولیس، و یا برای استفاده از آن‌ها به عنوان بیمارستان مناسب اند.) به علاوه فعالیت‌های مقدماتی شامل شناسائی و گرد آوری و به دست آوردن نقشۀ زندان‌ها، کلانتری‌ها، وزارت‌خانه‌ها و غیره…

دیگر این‌که گروه‌های ارتش انقلابی تحت هیچ شرایطی نباید فعالیت خود را تنها به کارهای تدارکاتی محدود سازند. بل‌که باید هر چه زودتر عملیات نظامی را آغاز نمایند. بدین منظور  که :

1 ـ نیروهای رزمندۀ خود را آموزش دهند.  2 ـ نقاط ضعف دشمن را کشف کنند.  3 ـ شکست‌ها جزئی بر دشمن تحمیل نمایند.  4ـ بازداشت شدگان را آزاد سازند.  5 ـ اسلحه بدست آورند.  6 ـ منابع مالی برای قیام بدست آورند (مصادره منابع مالی دولت و مقاصدی از این دست )…….

شرایط مساعد نه تنها حق هر انقلابی است بل‌که وظیفه صریح بی‌چون و چرای وی نیز می‌باشد. کشتن جاسوس‌ها، پلیس‌ها، ژاندارم‌ها، منفجر کردن ایستگاه‌های پلیس، آزاد کردن زندانیان، ضبط منابع مالی دولت به نفع نیازهای قیام چنین عملیاتی هم اکنون در هر کجا که قیام اوج گرفته … آغاز گردیده است ….

نبرد با باندهای سیاه، یکی از عالی‌ترین انواع عملیات نظامی است که سربازان ارتش انقلابی، را آموزش می‌دهد، سر آغاز آتش گشایی آن‌ها می‌باشد و هم‌زمان با آن فوائد بسیار عظیمی برای انقلاب دارد.

سربازان انقلابی باید بلادرنگ در یابند که چه کسانی باندهای سیاه را سازمان می‌دهند و این باندها چگونه و در کجا سازمان می‌یابند، و سپس، بدون محدود کردن فعالیت خود به کار تبلیغی( که مفید بوده ولی کافی نمی‌باشد) باید مسلحانه عمل کنند، اعضای باند سیاه را بکشند و نابود نمایند، ستاد آن‌ها را منهدم کنند و غیره و غیره.» ( همان جا صفحات 9 ـ 10 ـ 11 ـ 12 ـ 13 ـ 14 ـ 15 ـ تاکید از لنین است)

« اعتصابات توده‌ای در روسیه، به طرز جدا ناپذیری با یک قیام مسلحانه پیوند دارند. هر جا اعتصاب رشد و گسترش می‌یابد، قیام نیز رشد می‌کند…..

زنده باد فعالیت هم‌آهنگ، پی‌گیر ، سر سختانۀ انقلابی برای رشد و گسترش ( تکامل بخشیدن به ) یک حملۀ گستردۀ انقلابی از جانب میلیون‌ها تن از مردم، برای رشد و گسترش اعتصابات کارگران و جنبش دهقانی!

بخش انقلابی نیروهای مسلح روسیه، تنها با قرار گرفتن در راس حملۀ میلیونی ( خلق ) و تنها با ایجاد مستحکم ترین اتحاد جدائی ناپذیر با آنان است که می‌توانند و خواهد توانست بر سلطنت تزاری غلبه کند! » ( همان جا ـ صفحات 35 و 36 ـ تاکید از من است )

این است اصول اساسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی در مورد قیام عمومی در کشورهای سرمایه داری برای سرنگونی طبقه حاکمه. هر قدر که قیام عمومی به صورت گسترده و وسیع آن صورت گیرد، اما ارتش انقلابی سازمان یافتۀ وجود نداشته باشد، قیام به شکست منجر می‌گردد. بنا به قول لنین هر جا که اعتصاب و قیام توده‌ای رشد می‌یابد، بدون چون و چرا باید با قیام مسلحانه پیوند پیدا کند  و ارتش خلق در راس قیام عمومی قرار گیرد و آن را تا پیروزی رهبری نماید. در غیر این صورت نتایج و ثمره قیام را خائنین خواهد ربود و یا از طرف طبقه حاکمه سرکوب خواهد شد. تاریخ به خوبی گواه این مدعا است. اگر به خواهیم زیاد دور نرویم می‌توانیم قیام‌های و اعتصابات عمومی ایران را  مثال بیاوریم. چون این قیام‌ها از طرف حزب منسجم و سازمان یافته مائوئیستی رهبری نشد و نیروهای مسلح ارتش خلق وجود نداشت که در راس رهبری قیام قرار گیرد، لذا رژیم آخندی ایران  به سادگی  موفق به سرکوب قیام گردید.

آواکیان از قیام عمومی میلیون میلیون نفر و از « وجود یک نیروی سازمان یافته ـ متشکل از شمار در حال ازدیاد از میان توده های تحت ستم….» بحث می‌کند، اما از ارتش انقلابی و قیام مسلحانه و سرنگونی قهری بحثی ندارد. چرا؟ برای این‌که اگر از ارتش انقلابی خلق و سرنگونی قهری بحث نماید با خط اساس‌ناموی شان در تضاد  قرار می‌گیرد. در اساس‌نامه جدید RCP   چنین قید گردیده است:

To seize power the revolutionary people must meet and defeat the enemy”

(تاكيد ازمن است)

ترجمه: « براي كسب قدرت، مردم انقلابي بايد با دشمن مواجه شده و شكستش دهند»

خواننده دقیقاً متوجه می‌شود که اساس‌نامۀ RCP بجاي جنگ، زور واعمال قهرعليه دشمن سفاك كلمه Meet رابكاربرده كه معناي ملاقات كردن،مواجه شدن، پيوستن،جلسه گرفتن،مسابقه، شركت درگردهم آئي… مي دهد.اين موضع گيري ” حزب كمونيست انقلابي امريكا” آن‌هم دراساسنامه حزبي به معني پشت كردن به مارکسیزم لنینیزم مائوئیزم می‌باشد. مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم به ما مي‌آموزد كه انقلاب قهرآميزيك قانون عام انقلاب پرولتري است. اين قانون جزمهم‌ترين اصول اساسي مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی مي‌باشد.خلاف آن عمل كردن خيانت به پرولتاريا است.

آواکیان از  به دست گرفتن” قدرت سیاسی ” و ” سرنگونی ” رژیم صحبت می‌نماید، نه از طریق قهر انقلابی، بل‌که از طریق ملاقات کردن و جلسه گرفتن با طبقه حاکمه!

تاريخ سراسرجنبش كارگري اين‌را به اثبات رسانده است كه مسئله اصلي انقلاب پرولتري در به دست گرفتن قدرت سیاسی به وسيله نيروي قهري است، زيرا بدون قهرامكان درهم شكستن دستگاه كهنه دولتي وجايگزيني ديكتاتوري پرولتاريا بجاي ديكتاتوري بورژوازي امكان پذيرنيست.

« انقلاب قهرآميز قانون عمومي انقلاب پرولتري است. پرولتاريا بايد از راه مبارزه مسلحانه ماشين دولتي كهنه را در هم شكند و ديكتاتوري پرولتاريا را برپا كند تا گذار به سوسياليزم ممكن گردد.» (مجموعه نه تفسير- تفسيرهشتم صفحه64)

پافشاري روي مبارزه مسلحانه انقلابي و ارتش خلق نه تنها براي انقلاب پرولتري بل‌كه براي انقلاب دموكراتيك نوين ملل ستم‌ديده داراي اهميت درجه اول است. بدون مبارزه مسلحانه انقلابي هيچ جنگ آزادي‌بخشي و هيچ انقلاب پرولتري به پيروزي نمي‌رسد.تاريخ به خوبي ثابت ساخته است، آن حزب انقلابي توانسته كه انقلاب را در كشورش به پيروزي رساند كه داراي خط درست برمبناي اصول مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی بوده و متكي به خويش و ارتش انقلابي خويش است و جبهه متحد ملي را بصورت درست و صحيح رهـبــري نموده است. برعكس،آن احزابي كه خلاف ايدئولوژي ماركسيستي- لنينيستي- مائوئيستي حركت كرده باالاخره يا به شكست قطعي منجرگرديده ويا به سازش كشيده شده است وحتي احزابي كه مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم را در لفظ قبول دارند ولي درعمل ارتش و قيام مسلحانه را نفي نموده و فقط طرح جبهوي آن‌هم بدون ارتش و زور انقلابي در پيش گرفته به امر انقلاب ضربه زده  و به افزار بورژوازي عليه پرولتاريا تبديل گرديده اند. مانند برنشتین، کائوتسکی، خروشف، تینگ سیائوپینگ و امروز آواکیان.

آواکیان برای این‌که به بحث خود پایه مادی بدهد نمونه تغییر روسیه سوسیال امپریالیستی را مثال می‌آورد. درست است که نقاب کاذب سوسیال امپریالیزم “شوروی” در سال‌های 1989 ـ 1991 پاره شد و شیوه سرمایه داری امپریالیستی‌اش آشکار گردید، اما در ” کلیت سیستم ” تغییری به وجود نیامد، بل‌که نقاب کذبش درید و ماهیت امپریالیستی‌اش هویدا شد. آواکیان می‌گوید که «سرمایه داری با نقاب به سرمایه داری بی نقاب » به اثر « ” رفرم “‌هایی » به وجود آمد. در حقیقت می‌خواهد بگوید که وقتی امپریالیزم با قیام عمومی میلیون ها نفر مواجه شود ناچاراً ” رفرم “‌های وضع می‌کند که « شروع به از هم گسیختن کلیت سیستم» سرمایه داری می‌گردد، در این صورت برای سرمایه داری راهی باقی نمی‌ماند جز این‌که جایش را به ” جامعه نوین ” واگذار کند!!

آواکیان تلاش می‌ورزد تا به رویزیونیزم خود عمومیت بخشد، یا به عبارت دیگر روش مسالمت آمیز خود در برابر سرمایه داری را در سطح جهانی تعمیم دهد. به این بحث توجه کنید : 

« چنین وضعی، بخشی از یک پدیده عام است که تغییر مهم یک انقلاب واقعی، می‌تواند ممکن شود.( یا ممکن تر شود) _ وضعیتی که صرفاً یک بحران عمیق در جامعه و تفرقه جدی در میان نیروهای حاکم نیست، بلکه وضعیتی است که نیروهای حاکم به واقع منشعب شده اند و سیاق حکومت کردن به واقع دیگر ممکن نیست.»

تغییرات در روسیه سوسیال امپریالیستی را می خواهد با تغییرات سرمایه داری به سوسیالیزم در یک ردیف قرار دهد، به همین مناسبت است که وضعیت تغییر در جامعه سوسیال امپریالیستی را « بخشی از یک پدیده عام می‌داند » و می گوید که وقتی « نیروهای حاکم منشعب شود و دیگر  « سیاق حکومت کردن » به شکل گذشته را نداشته باشد مجبور است که جایش را به ” دولت نوین ” پرولتاریا واگذار کند و پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف آورد!

  آواکیان نمونه دیگر برای تزهای رویزیونیستی اش، انقلاب 1917 اکتبر را می‌دهد. به این بحث توجه کنید:

« یک نمونه دیگر، به وجود آمدن خود اتحاد شوروی در نتیجه انقلاب روسیه است. این واقعه در زمان جنگ جهانی اول رخ داد. میلیون ها نفر از مردم روسیه مردند و توده های مردم زیر فشار رنج ها و سختی های بزرگ بودند، در چنین شرایط حساسی، نیروهای حاکم آن کشور منشعب شدند و این امر در ابتدا منتهی به سرنگون شدن حاکمیت طولانی و قدرتمند سلطنت استبدادی تزار شد، اما دری به روی انقلاب باز شد که توانست طبقات استثمارگر را که شامل نیروهای بورژوا بود که تلاش می‌کردند بدون تزار حاکمیت سرمایه داری را تحکیم کنند سرنگون کند.»

آواکیان در مورد انقلاب 1917 اکتبر طوری صحبت می‌کند که گویی حزب کمونیست بلشویک روسیه و نیروی مسلح انقلابی هیچ نقشی در انقلاب نداشته و فقط به اثر « منشعب » شدن طبقه حاکمه « دری به روی انقلاب باز شد» و طبقه حاکمه دیگر نتوانست قدرت سرمایه داری را حفظ کند، بناءً جایش را به جامعه سوسیالیستی خالی نمود!! این حقیقت ندارد. آواکیان به خوبی می‌داند که لنین از زمان ایجاد سوسیال دموکراسی روی حزب غیر علنی و انقلاب قهری پافشاری داشت. همین امر باعث انشعاب در سوسیال دموکراسی روسیه گردید.   

حزب کمونیست بلشویک روسیه تحت رهبری لنین بر پایه غیر علنی بودن و انقلاب قهری استوار گردید. در زمان جنگ جهانی اول که میلیون‌ها نفر در جنگ مردند، حزب کمونیست بلشویک روسیه به مخالفت با جنگ بر خواست و شعار جنگ ارتجاعی را به جنگ داخلی تبدیل نمائید، را به میان کشید و تبلیغ و ترویج خود را علیه دولت تزار چند برابر ساخت. بر اثر همین تبلیغ و ترویج بلشویک‌ها بود که میلیون نفر بار ستم تزاریزم را با گوشت و پوست خود لمس نمودند و به مبازات مسلحانه علیه تزاریزم پرداختند، در این میان بود که بورژوازی تحت رهبری کرنسکی با هم‌کاری اپورتونیست‌ها( منشویک‌ها و اس ارها) برای تحکیم پایه‌های سرمایه داری دولت تزاری را بر کنار و خود قدرت را بدست گرفتند. آن‌ها با حیله و نیرنگ ابتدا از بلشویک‌ها خواستند تا با دولت موقت هم‌کاری نمایند. اما لنین هم‌کاری با دولت موقت را خیانت به امر انقلاب دانست و  به کارگران آموخت که نباید سلاح خود را بر زمین گذارند، بل‌که تا سرنگونی کامل بورژوازی باید به پیش حرکت کنند. همین امر باعث گردید که دولت کرنسکی حکم بازداشت لنین و بلشویک ها را صادر نمود و تا آخرین رمق ساطور قصابی خود را بر زمین نگذاشت که دست‌گیری و کشتار بلشویک‌ها و نیروهای مسلح انقلابی ادامه داد. با آن هم حزب کمونیست بلشویک تحت رهبری لنین کوتاه نیامد و انقلاب قهری را ادامه دادند. همین استواری و پا فشار روی انقلاب قهری بود که دولت کرنسکی سقوط نمود و طبقه کارگر برای اولین بار قدرت سیاسی را به دست گرفت و دیکتاتوری خود را مستقر ساخت. اما آواکیان بر خلاف این قانون عمومی انقلابات، می‌خواهد که از طریق ” جبهه متحد ” آن هم بدون ارتش انقلابی و قهر انقلابی ماشین نظامی بورژوازی را خرد نموده و دولت ” پرولتري نوين ” خويش را ايجاد نمايد!! چنین بحثی در حقیقت به معناي شانه خالي كردن از انقلاب قهري و ايجاد دولت”نوين” از راه مسالمت آميز است. این خیانت به پرولتاریا و امر انقلاب است.

 تفاوتی که بین آواکیان و بقیه رویزیونیست‌ها وجود دارد این است که رويزيونيست‌ها از كهن تا مدرن زيرنام ماركسيزم و ماركسيزم لنينيزم اين‌كار را انجام مي‌دادند، اما آواكيان با اعلام” ختم دوره اول انقلاب” مارکسیزم- لنینیزم- مائوئیزم را بدور ريخت و از اين طريق مي‌خواهد به چنين هدفي دسترسي پيداكند.

آواكيان وحزبش معتقد است كه اگريك ” بحران عمومي” جامعه امريكا رافراگيرد و” میليون ها وده هامیليون نفر” درمقابلش به ايستد آن وقت امپرياليزم چاره اي ندارد جز اين‌كه “شكستش” را بپذيرد و جايش را به دولت نوين پرولتري واگذار نمايد.يا بعبارت ديگرزماني‌كه ” بحران عمومي” امپرياليستي با واكنش” میليون ها و ده هامیليون”توده اي كارگر مواجه شود در آن‌وقت اين حركت توده‌اي مي‌تواند كه جامعه كهن را به جامعه نوين سوسياليستي تغييردهد. نه اساسنامه RCP و نه هم خود آواکیان در صحبت‌هایش حتي براي يك‌بارهم نامي ازانقلاب قهري وارتش توده‌اي نگرفته اند وفقط بجاي انقلاب قهري وسرنگوني قهري كلمه Meet بكاربرده اند، كه معني ملاقات كردن،مواجه شدن… رامي‌دهد. این همان صحبت‌های برنشتین است. برنشتين نيز معتقد بود : « روزي فراخواهد رسيد كه طبقه كارگر چنان از نظر تعداد نيرومند خواهد شد وچنان نقشي مهمي درتمام جامعه ايفا خواهد كرد كه  تصور حكم‌روايان قادر به مقاومت در برابر فشارآن نبوده و خود به خود متلاشي مي شود » ( نقل از نه تفسير ـ تفسیرهشتم)

ايشان معتقد اند وقتي‌كه امپرياليزم به مرحله” بحران عمومي” برسد و با ده‌ها میليون كارگرآگاه مواجه شود برايش بصرفه است كه جايش را به دولت نوين تعويض نمايد. اين بزرگ‌ترين جفا در حق طبقه كارگراست، كه برعليه انقلاب قهري وسرنگوني قهري بورژوازي صورت مي‌گيرد.

جاي تعجب نيست كه ” حزب کمونیست انقلابی امریکا ” و دنباله روانان ایرانی و افغانستانی اش ، حذف ونابودي جنبش كمونيستي را در بحران مي بينند.”حزب كمونيست انقلابي امريكا” معتقد است، همان‌طوري‌كه جنبش كمونيستي با مواجه شدن بحران از بين مي‌رود، امپرياليزم نيز وقتي‌كه با بحران رو برو شود، میليون‌ها وده‌ها میليون نفر در مقابلش قرار گرفته به شكست مواجه شده و قدرت سياسي به پرولتاريا انتقال مي‌كند. با صراحت می‌گوئیم که این‌ها به شدت دچار توهم و سرگيجه اند، زيرا هيچ‌وقت بورژوازي دراثربحران‌ها از بين نرفته، بل‌كه به اثرمبارزات خستگي ناپذير نيروهاي انقلابي به شكل قهري سرنگون گرديده است. زوال امپرياليزم و نظام جهاني امپرياليستي بوسيله مبارزه قهرآميزمسلحانه پرولتاريا وتوده‌هاي زحمت‌كش امري حتمي است.

آواکیان تمام این مسایل را تحت عنوان ” کمونیزم نوین ـ آینده‌ای بسیار وحشتناک یا حقیقتاً رهایی‌بخش ” علم نموده و ” جنبش حرکت برای تغییر ” آن را با شور و شوق فراوان در هفته نامه اش به صورت بخش بخش منتشر نموده است. هدف اصلی آواکیان از این عنوان این است که اگر مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را رها نکنیم و ” سنتزهای نوین ” را محکم در دست نگیریم ” آینده‌ای بسیار و حشتناکی ” در انتظار ماست. و اگر می‌خواهید که از این آینده به آینده ” حقیقتاً رهایی‌بخش ” دست پیدا کنید باید که “سنتزهای نوین ” را رهنمای عمل خود قرار دهید!! این مطلب را دنباله روانان ایرانی آواکیان تحت عنوان ” جنبش کمونیستی بر سر دو راهی ـ پژمرده‌گی یا شگوفایی …” به صورت مفصل توضیح داده اند. روی ” کمونیزم نوین ” بعداً صحبت خواهیم کرد و توضیح خواهیم داد که هدف آواکیان و دنباله روانان شان از ” کمونیزم نوین ” چیست.

امروز آواکیان و دنباله روانانش مانند « کائوتسکی از مارکسیزم آن چیزی را بر می‌گزیندکه برای لیبرال‌ها، برای بورژوازی پذیرفتنی است ( انتقاد از قرون وسطایی، نقش مترقی تاریخی سرمایه داری به طور اعم و دموکراسی سرمایه داری به طور اخص)، ولی آن‌چه را که برای بورژوازی پذیرفتنی نیست یعنی اعمال قهر انقلابی پرولتاریا علیه بورژوازی برای نابودی آن بدور می‌اندازد، مسکوت می‌گذارد و روی آن سایه می‌زند، به این جهت است که کائوتسکی ناگزیر به حکم وضع عینی خود، اعم از این که دارای هر نوع اعتقاد ذهنی هم باشد، چاکر بورژوازی از آب در می‌آید.» (مجموعهً آثار لنین _ جلد دوم _ صفحه 1268 _ ترجمه محمد پور هرمزان)

شما هر چه بخواهید دنباله روانان افغانی‌ آواکیان ( “جنبش حرکت برای تغییر ” ) در مورد طالبان قرون وسطایی می‌نویسد، اما از بحث ارتش خلق و سرنگونی قهری طبقه حاکمه و دیکتاتوری پرولتاریا در کشوهای سرمایه داری و دیکتاتوری دموکراتیک خلق در کشورهای تحت سلطه  خود داری می‌کنند.

این جاست که دست کشیدن کامل ” جنبش حرکت برای تغییر ” از مارکسیزم – لنینیزم – مائوئیزم به وضوح آشکار می‌گردد. چنین طرحاتی در حقیقت پیوستن به بورژوازی امپریالیستی است که آماده است هر چه را خواسته باشید جایز بشمرد، مگر قهر انقلابی علیه طبقه حاکمه، و دیکتاتوری پرولتاریا.

طوری که بر همه گان روشن است که فعالیت‌های تئوریکی و پراتیکی مائوئیست‌ها در افغانستان عبارت است از رهبری مبارزات طبقاتی پرولتاریا و متشکل نمودن این مبارزه، که در دو شکل آن متبارز می‌گردد :

1 — مبارزه دموکراتیک نوین ( مبارزه علیه بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات، فئودالیزم و حامیان امپریالیستی شان به منظور به دست آوردن آزادی مردمان کشور و استقلال حقیقی کشور و بر پا نمودن یک جامعه کاملاً دموکراتیک تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش برای ایجاد دیکتاتوری دموکراتیک خلق در افغانستان)

2 — مبارزه سوسیالیستی ( مبارزه بر ضد سرمایه داری، یعنی مبارزه‌ که همش مصروف انهدام سرمایه داری به طور کل و انهدام پایه های طبقاتی، ایجاد جامعه سوسیالیستی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا)

حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان از زمان ایجادش تا کنون با صراحت به این منظور فعالیت خود را شروع نموده و همواره صورت دوگانه و مضمون مبارزه طبقاتی پرولتاریا را خاطر نشان نموده و همواره روی ارتباطات لاینفک میان وظایف دموکراسی نوین و سوسیالیزم تاکید نموده است.

ما حالا به ” سوسیالیست‌ها ” و ” کمونیست‌ “ها در افغانستان برخورد می‌کنیم که هیچ گونه ارتباط میان این دو وظیفه قایل نیستند. و می‌خواهند با یک ضربه کار طبقات و مبارزه طبقاتی را ختم نمایند  و مستقیماً به ” کمونیزم ” برسند!!

ارائه چنین نظرات و بحث‌ها در حقیقت کمونیزم نبوده، بل‌که کمونیزم تخیلی است که در خدمت بورژوازی قرار دارد. منشا و اساس همین ایده‌های غلط است که سبب سر خوردگی شده که نه تنها باید ایشان از ” کمونیزم ” خود دست کشند، بل‌که گام‌های به عقب بگذارند و به بورژوازی تسلیم شوند و به عنوان ایدئولوگ‌های  بورژوازی به موعظه رهبری بورژوازی در انقلاب دموکراتیک به پردازند. به بحث‌های دیگر ” هفته نامۀ تغییر ” توجه نمائید:     

« چنان چه در بیانیه اعلام موجودیت جکنا نوشتیم راه حل بحران افغانستان تنها و تنها با انقلاب کمونیستی است و نه چیز کمتر از آن ….. خصلت این جنگ انقلابی از هدفش که سرنگونی دولت و روابط طبقاتی موجود و بنای جامعه سوسیالیستی نوین در افغانستان است  سر چشمه می‌گیرد.» ( هفته نامه حرکت برای تغییر ـ شماره دوم ـ صفحه دوازدهم ـ جنبش کمونیستی نوین  افغانستان ( جکنا) ـ تاکیدات از من است)

در بالا تذکر دادیم که هدف نویسندگان ” هفته نامۀ تغییر” و به همین ترتیب شخص آواکیان از جنگ چیست؟ به بحث بیش‌تری نیاز نیست. در این جا مختصراً روی دو موضوع یعنی ” انقلاب کمونیستی ” و ” سوسیالیزم نوین ” و کمونیزم نوین ” مکث خواهیم نمود. هر گاه خواننده به تمامی مقالات نویسندگان “هفته نامۀ تغییر “ دقیقاً توجه نماید متوجه می‌گردد که آن‌ها در نوشته‌های شان ” کمتر از انقلاب کمونیستی ” چیز دیگری نمی‌خواهند.

طوری که قبلاً بیان گردید که در پیش روی ما دو مولفه انقلاب ( در کشورهای سرمایه داری انقلاب سوسیالیستی و در کشور های مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی انقلاب دموکراتیک نوین) وجود دارد. راه سومی وجود ندارد. اما آواکیان و دنباله روانان شان از” انقلاب کمونیستی ” در سطح جهان بحث می‌نمایند.

خوب توجه کنید ” جنبش کمونیستی نوین افغانستان (جکنا) ” از یک طرف راه حل بحران افغانستان و حل “تضادها” در افغانستان را در انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک تحت رهبری بورژوازی ملی مطرح می‌سازد و از طرف دیگر می‌گوید که « راه حل بحران افغانستان تنها و تنها با انقلاب کمونیستی است و نه چیز کمتر از آن » !!

ما بر خلاف رویزیونیست‌های آواکیانیست، می‌گوئیم که در شرایط کنونی افغانستان بیرون رفت از بحران کنونی فقط و فقط با انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا به منظور ایجاد جامعه نوین و دیکتاتوری دموکراتیک خلق و گذار به سوسیالیزم ممکن است.

ما با صراحت اعلام می‌داریم که هرگاه نیروهای مائوئیست بخواهند که نیروهای ملی ـ دموکرات و توده‌های زحمت‌کش را بسیج نمایند و متحداً بر علیه طبقه حاکمه (امارت اسلامی افغانستان) و حامیان امپریالیست شان مبارزه نمایند، باید از همین حالا شعار انقلاب دموکراتیک نوین را با صراحت و روشن مطرح نموده و برای بر پایی و پیش‌برد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی (شکل مشخص جنگ خلق) تدارک به بینند.

ما با صراحت اعلام می‌داریم که در شرایط کنونی خواهان تطبیق برنامه حداقل در اساس‌نامۀ حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان یعنی انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش می‌باشیم. هر گاه کسانی بخواهند در افغانستان از این گامی عقب‌تر و یا جلو‌تر بگذارند، در حقیقت به مبلغ و مروج بورژوازی مبدل ‌می‌گردند، اما انسان باید استاد ابتذال باشد که بخواهد این مسأله را به عنوان الگو برای عمل مورد استفاده قرار دهد و به این طریق پرولتاریا و تمامی اقشار و طبقات زحمت‌کش را بفریبد و زیر نام ” انقلاب ” و ” انقلاب کمونیستی ” تحت رهبری بورژوازی در آورد.

وقتی خواننده دقیقاً مدارک ” جنبش کمونیستی نوین افغانستان” را مطالعه نمایند، آن‌گاه به کنه مطلب ارائه شده توسط شان پی خواهد برد که آن‌ها نه تنها خواهان واژگون نمودن بورژوازی نیستند، بل‌که می‌خواهند این موقعیت را تثبیت نمایند.

ما باید که نه تنها برای به لرزه در آوردن بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودالیزم، بل‌که برای واژگون نمودن آن و لغو کلیه امتیازات امپریالیزم در افغانستان مبارزه نمائیم. هیچ راه دیگری برای نابودی سه کوه جز جنگ مقاومت ملی مردمی انقلابی تحت رهبری پرولتاریا وجود ندارد. این مبارزه انرژی انقلابی بسیار عظیمی در توده‌های زحمت‌کش ایجاد خواهد نمود، این مبارزه در حقیقت چیزی جز استقرار دیکتاتوری دموکراتیک خلق تحت رهبری پرولتاریا نه خواهد بود. هر چه ما بیش‌تر در این راه مبارزه کنیم و هر چه جدی‌تر روی آن پا فشاری نمائیم، عمر ارتجاع کمتر بوده و وظیفه رزمندگان پرولتاریا آسان‌تر خواهد بود.

تاریخ افغانستان گواه آن بوده که هر چه کم‌تر روی خط مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی پافشاری گردید عمر ارتجاع طولانی تر گردیده است.

زمانی سازمان‌های به اصطلاح چپ با کنار گذاشتن اصول اساسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی زیر چتر ارتجاع خزیده و تن به تسلیمی طبقاتی و ملی دادند، این حرکت و عمل‌کردشان نه تنها به سرکوب شدید نیروهای انقلابی منجر گردید و یأس و نا امیدی را میان شان دامن زد، بل‌که برای به قدرت رسیدن احزاب ارتجاعی کمک شایانی نمود و عمر ارتجاع و حامیان امپریالیستی شان را در افغانستان چند برابر ساخت. امروز باز  رویزیونیست‌های ” سنتزهای نوین” زیر نام ” انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر از آن” تلاش دارند تا پرولتاریا و بقیه زحمت‌کشان را بفریبند و آن‌ها را زیر رهبری بورژوازی جمع نمایند، و به این طریق یک دوران طولانی دیگر عمر طبقه حاکمه و حامیان امپریالیستی شان را طولانی تر سازند. آن‌ها برای این‌که به این کار موفق شوند به کلی گویی می‌پردازند و از درد و رنج توده‌ها در افغانستان صحبت می‌کنند، اما از انقلاب دموکراتیک نوین، جنگ خلق تحت رهبری پرولتاریا، علیه این سیستم کهنه و پوسیده چیزی نمی‌گویند. چنین بحث‌هایی در حقیقت به این معنا است که دیکتاتوری چیز بی معنا است  و نباید به دیکتاتوری و حتی دیکتاتوری پرولتاریا در کشورهای سرمایه داری انحصاری و دیکتاتوری دموکراتیک خلق در کشورهای مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی فکر کرد و باید از همین حالا به فکر ” رهایی بشریت” بود و شعار ” انقلاب کمونیستی ”  را سر لوحه مبارزاتی خود قرار داد. بنا به قول لنین ” این شوالیه‌های چوب ذرعی مدعی ” نام به اصطلاح  کمونیزم نیز هستند.

دیگر احتیاج به گفتن نیست که اگر حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان حتی لحظه‌ای می‌خواست تمایزطبقاتی پرولتاریا را در برابر بورژوازی و خرده بورژوازی فراموش کند، اگر می‌خواست یک اتحاد نا بهنگام و غیر سودمند را با احزاب و سازمان‌های روشنفکری خرده بورژوازی غیر قابل اعتماد بر قرار سازد، اگر حزب می‌خواست، حتی برای یک لحظه، بصیرت خود را در مورد هدف های مستقل شان و احتیاج به اهمیت فوق العاده نائل شدن به توسعه آگاهی طبقاتی پرولتاریا و توده های زحمت‌کش افغانستان و سازمان‌دهی مستقل شان را از دست بدهد، آن‌گاه به نیروی تبدیل می‌شد که از لحاظ کمی بی نهایت وسیع و از لحاظ کیفی به حزب اصلاح اجتماعی تبدیل می‌گردید. ما این وظیفه را به ” جنبش کمونیستی نوین افغانستان ” یعنی دنباله روانان رویزیونیزم “سنتزهای نوین” مبارک‌باد می‌گوئیم.

حزب ما با صراحت اعلام می‌دارد که این فکر انقلاب دموکراتیک نوین و دیکتاتوری دموکراتیک خلق نیست که ما را می‌ترساند، بل‌که این روح تسلیم طلبی و دنباله روی از بورژوازی زیر نام ” انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر” و سستی عناصر تسلیم طلب و تسلیم شده، رویزیونیست‌های دنباله رو آواکیان است که یک چنین اثر تخریب روحیه را بین نسل جوان، نیروهای ملی ـ دموکرات و طبقه کارگر و توده‌های زحمت‌کش کشور می‌گذارد. این نیروها در مجموع تلاش می‌ نمایند تا تمامی توده‌ها ستم‌کش را به دنبال بورژوازی بکشانند.

ما علناً اظهار می‌داریم که در شرایط کنونی شعار ” انقلاب کمونیستی ” و حتی “شعار انقلاب سوسیالیستی” درافغانستان نه تنها نادرست و از ریشه غلط است، بل‌که احمقانه و به خاطر اغفال نیروهای انقلابی و نسل جوان کشور طراحی شده است.

ما با صراحت از انقلاب دموکراتیک نوین صحبت نموده و از آن طرف داری می‌کنیم. طوری که قبلاً هم بیان گردید که این انقلاب شرایط را برای مبارزه با بورژوازی و سرنگونی طبقات را آسان‌تر ساخته و انقلاب را به جلو سوق می‌دهد و منجر به انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا می‌گردد.

صحبت از دموکراسی نوین به این معنا است که دولت دموکراتیک نوین نه از قانون طبقه حاکمه، بل‌که از انقلاب تحت رهبری حزب پیش‌آهنگ پرولتاریا سرچشمه می‌گیرد. این دولت جانبدار است، یعنی از طبقاتی که در انقلاب شرکت نموده حمایت به عمل می‌آورد و از حمایت شان بر خوردار است. این دولت نمی‌تواند جز دیکتاتوری دموکراتیک خلق چیز دیگری باشد.

شعار ” زنده باد انقلاب کمونیستی ” در شرایطی که کشور مستعمره ـ نیمه فیودالی است و حتی اگر کشور نیمه مستعمره ـ نیمه فیودالی باشد و یا حتی کشور بورژوازی انحصاری باشد، یک گزافه گوئی بیش نیست. بیان چنین شعارهای فقط لب‌ها را آلوده می‌کند. آن‌ها با این شعار می‌خواهندکه بدون در نظر گرفتن اوضاع و شرایط جاری و حل تضادها به سلسله مراتب به یک‌بارگی محو طبقات را اعلان نمایند، و تمام بشریت را از قید ستم طبقاتی برهانند! چنین شعارهایی تازگی ندارد، بودند کسانی که در زمان مارکس و حتی قبل از مارکس خواهان آزادی بشریت از قید ستم بودند، بدون این که لحظه‌ای به رهایی طبقه کارگر بیندیشند.

« … در قرن شانزده و هفده توصیف تخیلی شرایط اجتماعی ایده آل و در قرن هجده حتی مستقیماً تئوری های کمونیستی (مورلی و مابلی). خواست برابری دیگر محدود به حقوق سیاسی نبود، بل‌که می‌بایستی وضع اجتماعی افراد را نیز در بر گیرد و لازم بود که نه تنها امتیازات طبقاتی، بل‌که خود تفاوت‌های طبقاتی از بین روند. اولین شکل تظاهر آموزش جدید کمونیستی پرهیزگارانه، نفی کننده همه لذات زندگی و دارای ریشه‌های اسپارتی بود.

 سپس سه اتوپست بزرگ پیدا شدند : سنت سیمون که مواضع بورژوازیی هنوز در کنار افکار پرولتری در حد معین در او نفوذ داشت، فوریه و بالاخره اوئن که در کشوری با تکامل یافته‌.ترین تولید سرمایه داری و تحت تأثیر تضادهای ناشی از این تکامل، پیش‌نهادات خود را برای از بین بردن اختلافات طبقاتی، در رابطۀ مستقیم با ماتریالیزم فرانسه به طور سیستماتیک تکامل می‌داد.

یک وجه اشتراک بین هر سه وجود داشت و آن این‌که آن‌ها خود را منافع پرولتاریائی که در پروسه تاریخی شکل گرفته بود، نمی‌دانستند. آن‌ها نیز مانند روشنفکران نمی‌خواستند در ابتدا طبقۀ معینی را آزاد کنند، بل‌که هدف آن‌ها در آن واحد آزادی تمام بشریت بود. آن‌ها مانند روشنفکران می‌خواستند حکومت عقل و عدالت جاوید را مستقر سازند. ولی حکومت آن‌ها با حکومتی که مورد نظر روشنفکران بود از زمین تا آسمان تفاوت داشت. به نظر آن‌ها حتی دنیای بورژوازئی استوار بر احکام این روشنفکران غیر منطقی و غیر عادلانه است و به همین دلیل مانند فئودالیزم و دیگر سیستم‌های اجتماعی گذشته باید به زباله دان ریخته شود و علت این که هنوز عقل و عدالت واقعی بر جهان حاکم نشده تنها به این دلیل است که انسان آن‌ها را به درستی نشناخته بود.در واقع این کمبود به علت فقدان نابغۀ بی نظیر که اکنون ظهور کرده و حقیقت را شناخته است . این که امروز چنین نابغه‌ای ظهور کرده و این که حقیقت درست در این لحظه شناخته شده است، حادثۀ اجتناب ناپذیر نیست که ضرورتاً در رابطه با تکامل تاریخی ایجاد شده باشد، بل‌که صرفاً یک تصادف میمون بوده است. گویا این‌که این تولد می‌توانست به همین خوبی پانصد سال قبل اتفاق بیفتد و در این صورت بشریت را از پانصد سال گمراهی، مبارزه و رنج نجات می‌داد. » ( ف. انگلس ـ تکامل سوسیالیزم از تخیل به علم ـ صفحه 17 ـ 18  ـ تاکید از من است)

حالا اتوپیست بزرگ دیگری ( آواکیان ) پیدا شده که نمی‌خواهد طبقۀ معینی را آزاد نماید، بل‌که در آن  واحد خواهان آزادی بشریت از قید هر گونه ظلم و تعدی است.

اگر اتوپیست‌ها و پیش‌گامان انقلاب در قرن 18 بر روی حکومت عقل و عدالت متکی بودند، به این خاطر که از ستم و تعدی فئودالیزم به ستوه آمده بودند. آن‌ها درحقیقت نماینده طبقه متوسطی در جامعه بودند که در حال تبدیل به طبقه بورژوازی بود. آن ها فکر می‌کردند که با ایجاد جامعه بورژوازی به ستم و تعدی پایان داده می‌شود. اما انقلاب بورژوازی فرانسه تثبیت نمود که ستم و تعدی فئودالیزم که به طور آفتابی مشخص بود از میان نرفته، بل‌که با ایجاد دولت بورژوایی این شکاف میان طبقه استثمارگر و استثمار شده شدیدتر گردید و ستم و تعدی بورژوازی جای ستم و تعدی فئودالی را گرفته است. اما آواکیان زمانی از دنبال اتوپیست‌ها گام بر می‌دارد که دیگر  انحصارها جای رقابت آزاد را گرفته و وحشی‌گری و غارت‌گری سرمایه انحصاری قوس صعودی خود را می‌پیماید. در چنین اوضاع و شرایطی است که رویزیونیزم ” سنتزهای نوین” به فکر آزاد ساختن کل بشریت از طریق انقلاب ” کمونیستی ” افتاده است!

تا زمانی که پرولتاریا از قید ستم طبقاتی رهایی نیافته و دیکتاتوری پرولتاریا را مستقر نساخته است، امکان رهایی بشریت از قید ستم طبقاتی امکان پذیر نیست. البته ناگفته نباید گذاشت که دیکتاتوری پرولتاریا یک مرحلۀ سریع و زود گذر برای محو طبقات نیست، بل‌که یک دورۀ طویل المدت در مبارزه علیه بورژوازی است. تا این که به طور کل ستم و تعدی بورژوازی از جهان برنیفتد دیکتاتوری پرولتاریا ادامه خواهد داشت. وقتی صحبت از دیکتاتوری پرولتاریا می‌کنیم، به این معنا است که اقلیتی از بورژوازی هنوز زیر ستم اند و بشر از قید ستم رهایی نیافته است.

در نتیجه از نظر حزب ما در شرایط کنونی کشور وظیفه اساسی پرولتاریا به دست آوردن آزادی سیاسی و به کامل‌ترین نحو نابود ساختن بورژوازی بوروکراتیک ـ مالکین ارضی بزرگ و لغو امتیازات امپریالیزم می‌باشد. زیرا نابودی جامعه کهن در افغانستان فقط و فقط از طریق انقلاب قهری دموکراتیک نوین و استقرار دیکتاتوری دموکراتیک خلق امکان پذیر است. همین راه است که راه را برای سوسیالیزم باز نموه و در جهت دیکتانوری پرولتاریا حرکت می‌نماید.

حال به بینیم که هدف دنباله روانان افغانستانی آواکیان از ” سوسیالیزم نوین ” و ” کمونیزم نوین ” چیست؟ در حقیقت بیان این مطلب پشت نمودن به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم بوده و می‌باشد. زمانی که صحبت از “سوسیالیزم نوین ” و ” کمونیزم ” نوین به میان می‌آید به این معنا است که سوسیالیزم و کمونیزمی که مارکس بنیان گذاری نموده و لنین و مائوتسه دون در عمل پیاده نموده اند دیگر کهنه شده و به درد بشریت نمی‌خورد. این مطلب را می‌توان از متن اساس‌نامۀ جدید و مانیفست ” حزب کمونیست انقلابی امریکا ” و نوشته‌های آواکیان زیر عنوان ” کمونیزم نوین ـ آینده بسیار وحشتناک یا حقیقتاً رهایی بخش ” و هم چنین نوشته دنباله روانان ایرانی آواکیان تحت عنوان ” کمونیزم بر سر دوراهی ـ پژمردگی یا شگوفایی … ” و دنباله روانان افغانستانی آواکیان به خوبی درک نمود.

وقتی ما از دولت نوین صحبت می‌کنیم به این معنا است که دولت حاکم ارتجاعی، کهنه و پوسیده است و به درد توده‌ها نمی‌خورد، باید آن‌را کنار گذاشت و سرنگون ساخت. به همین ترتیب وقتی از انقلاب دموکراتیک نوین بحث می‌کنیم باز هم به این معنا است که انقلاب بورژوا ـ دموکراتیک گذشته غیر قابل قبول و کهنه شده است، و توان پیش برد رهبری در انقلاب را ندارد، باید آن را کنار گذاشت و به انقلاب دموکراتیک نوین چنگ انداخت.

شاید برای خواننده این سوال خلق شود که ” جنبش کمونیستی نوین (جکنا) در نوشته شان از محو چهار کلیت مارکس صحبت نموده و از مائوتسه دون هم نقل و قول آورده است، پس چگونه ضد مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم اند؟  وقتی شما به اسا‌س‌نامه و مانیفیست جدید RCP  مراجعه نمائید به خوبی مشاهده خواهید کرد که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم از این اسناد حذف شده است. اما در این اسناد کم و بیش و البته نه به اندازه کافی از مارکس، لنین و مائو  به مثابه اشخاص و خدمات شان یاد شده است، فقط ایزم‌های شان حذف گردیده است. در حقیقت آواکیان و دنباله روانان ایرانی و افغانستانی شان پست مارکس، لنین و مائو نیستند، آن‌ها را مانند دیگر فلاسفه به مثابه اشخاص قبول دارند، اما ایزم شان را قبول ندارند. یا به عبارت دیگر پسا مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم اند.    

وقتی آواکیان با طرح ” سنتزهای نوین ” خود مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را به دور انداخت و با صراحت اعلان نمود که ” مرحله اول انقلاب از کمون پاریس شروع شده و به انقلاب فرهنگی خاتمه یافته” و ” سلاح دست داشته ما زنگ خورده است و به درد انقلاب نمی‌خورد، نباید پشت آن سنگر گرفت”. تز ” کمونیزم نوین” و ” سوسیالیزم نوین” پا به عرصه وجود گذاشت.

آواکیان و دنباله روانانش به خوبی درک نموده اند که شعارهای ” سلاح دست داشته ما زنگ خورده است و به درد انقلاب نمی‌خورد و نباید پشت آن سنگر گرفت.” دیگر جایی در میان نسل جوان باز نکرده، با یک “زبر دستی” شعار ” کمونیزم نوین ” و ” سوسیالیزم نوین ” را مطرح نمودند. این شعارها در حقیقت همان مطالب فوق الذکر را به شکل پنهانی آن بیان می‌دارد. وقتی گفته می‌شود “کمونیزم نوین”، ” سوسیالیزم نوین ” به این معنا است که سوسیالیزم و کمونیزم طرح شده توسط مارکس و انگلس که توسط لنین و مائوتسه دون جامه عمل پوشیده دیگر ” زنگ خورده و به درد انقلاب ” نمی‌خورد، پس باید از آن دوری جست و ” کمونیزم نوین ” را با ” سنتزهای نوین ” در دستور روز قرار داد. در حقیقت آواکیان مانند برنشتین می‌خواهد که احزاب مائوئیستی را  از حالت یک حزب انقلابی اجتماعی بیرون نموده و به یک حزب دموکرات و اصلاح طلب تبدیل نماید. برنشتین هم بعد از درگذشت ف. انگلس به صراحت به مارکسیزم بر چسپ  کهنه و دگماتیک را زد و از ” جریان نوین ” صحبت نمود. آواکیان امروز با مهارت و زبر دستی تمام کار برنشتین را سر لوحه کار خود قرار داده است.  

«  چگونگی جریان ” نوین ” را که به مارکسیزم ” کهنه و دگماتیک ” با نظر تنقید می‌نگرد، برنشتین با صراحت کافی بیان نموده  و میلران هم آن را نشان داده است.

سوسیال دموکراسی باید از حالت یک حزب انقلاب اجتماعی خارج شده به یک حزب دموکرات اصلاحات اجتماعی بدل گردد. برنشتین این خواست سیاسی را با آتش‌بار کاملی از دلایل و نظریات ” نوین ” که دارای توافقی به قدر کافی موزون می‌باشند، احاطه نموده است. امکان استدلال علمی سوسیالیزم و اثبات لزوم و ناگزیری آن از نقطه نظر درک مادی تاریخ انکار شده است؛ واقعیت فقر و فاقه روز افزون و پرولتار شدن و تشدید تضادهای سرمایه داری انکار شده است؛ حتی خود ” هدف نهایی ” نیز بی پایه و اساس قلم‌داد شده و ایده دیکتاتوری پرولتاریا بدون چون و چرا رد شده است:

تباین اصولی میان لیبرالیزم و سوسیالیزم انکار شده است؛ تئوری مبارزه طبقاتی نیز که گویا یک جامعه‌ی کاملاً دموکراتیکی، که بر طبق اراده اکثریت اداره می‌شود، تطبیق ناپذیر است ـ رد شده است و قس علی‌هذا.

بدین طریق مطالبه‌ی برگشت قطعی از سوسیال دموکراسی انقلابی و روی آوردن به سوسیال رفرمیزم بورژوازی با بر گشتی به همین اندازه‌ی قطعی به تنقید بورژوا مآبانه از همه ایده های اساسی مارکسیزم ـ توام شده است. و چون تنقید اخیر مدت ها بود علیه مارکسیزم چه از تربیون سیاسی، چه از کرسی دانشگاه‌ها و چه در رساله های متعدد و یک رشته مباحث علمی انجام می‌گرفت و چون تمام نسل جوان طبقات تحصیل کرده طی ده‌ها سال مرتباً با این تنقید پرورش یافته است. لذا جای شگفتی نیست که این جریان ” انتقادی نو ” در سوسیال دموکراسی دفعتاً به شکل کاملاً حاضر و آماده‌ی،  همان گونه که میز و از مغز ژوپیتر به وجود آمد، ظاهر گردید. این جریان از حیث مضمون خود احتیاجی به ترکیب و تکامل نداشت زیرا مستقیماً از نوشته های بورژوازی به سوسیالیستی انتقال داده شده بود. » ( لنین  ـ چه باید کرد ـ  الف آزادی انتقاد یعنی چه ـ تاکیدات همه جا از لنین است) 

این بحث لنین دقیقاً آواکیان و دنباله روانان ایرانی و افغانستانی او را نشانه گرفته است. زیرا ” طرح انتقادی ” آواکیان از  کمونیزم و سوسیالیزم در حقیت دست کشیدن از اصول اساسی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و روی آوردن به لیبرالیزم بورژوازی است. وقتی به اساس‌نامه و مانیفیست جدید ” حزب کمونیست انقلابی امریکا ” مراجعه نمائید به درستی در می‌یابید که ” انتقاد ” از مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم به معنای گسست و تکامل نیست، بل‌که به معنای حذف کامل مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم است.

حزب کمونیست ( مائوئیست) افغانستان نیز روی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم انتقاداتی داشت، اما این انتقاد به منظور گسست از جنبه‌های منفی و تکامل جنبه های مثبت آن می‌باشد. حزب ما از کنگره هفتم الی دهم حزب کمونیست چین را همراه با اساس‌نامه این حزب را به طور همه جانبه مورد بررسی و انتقاد قرار داده است. کاری که حتی آواکیان و دنباله روانانش نتوانسته اند انجام دهند. برای معلومات بیشتر می‌توانید به لینک ذیل بخش انتشارات حزب جزوه « انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی چین، تیوری ادامۀ انقلاب تحت دیکتاتوری پرولتاریا، اندیشۀ مائوتسه دون و مائوئیزم  (قوس 1396 خورشیدی)  » مراجعه نمائید.

https://cmpa.io/wp-content/uploads/2021/02/50U_salgar_c.pdf

در ” سنتزهای نوین ” به خوبی آشکار است که جای مبارزه طبقاتی را مبارزه برای رهایی بشریت گرفته است، بدین طریق دیکتاتوری پرولتاریا رد گردیده و ” هدف نهایی ” نیز بی پایه و اساس قلم‌داد شده است. 

هر گاه کسی عمداً چشمان خود را فرو نبندد  دقیقاً می بیند که این ” کمونیزم نوین ” و “سوسیالیزم نوین”  شکل جدیدی است از اپورتونیزم.

امروز بحث ” کمونیزم نوین” هیچ چیز را به جنبش ارائه نمی‌کند، مگر خواست لیبرالی بورژوازی امپریالیستی. انقلابیون به خوبی آگاهند که امروز تمام منحرفین و مرتدین مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم بشمول آواکیان زیر لفافه “کمونیزم نوین”  ایده های بورژوا لیبرالی را تبلیغ می‌نمایند.

دنباله روانان افغانستانی آواکیان نیز با ” زبر دستی ” خاصی می‌خواهند بیان نمایند که کمونیزم و سوسیالیزم که توسط مارکس بنیان گذاری شده دیگر به درد انقلاب نمی‌خورد، از استدلال شان مشخص است که آن‌ها تفاوت میان سوسیالیزم دوران لنین و استالین را با دوران رویزیونیست‌های یا درک نکرده اند و یا این‌که آگاهانه می‌خواهند به نسل جوان دیکته نمایند که دوران سوسیال امپریالیستی “شوروی ” با دوران لنین و استالین تفاوتی ندارد. به این صحبت شان توجه نمائید:

« … ولی هیچ یک از رهبران شعله جاوید به جمع بندی این موضوع که چرا بین حاکمیت دو حزب با حمایت سوسیال امپریالیزم شوروی و مجاهدین با حمایت امپریالیزم امریکا و چین سرمایه داری، دومی را بر اولی ترجیح داده اند،  نپرداختند؟ تنها با اشاره به جنایات دو حزب خلق و پرچم و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی در سال 1980 ـ در حالی که چهار سال از کودتای رویزیونیستی در چین می گذشت  و چین تبدیل به یک دولت سرمایه داری شده بود می پردازند.» ( هفته نامه تغییر ـ شماره ویژه ـ صفحه سوم ـ تاکید از من است)

به بحث دیگر شان توجه کنید :

« حمله اتحاد شوروی به افغانستان باعث شد تا عربستان به نیابت از غرب به مهم ترین منبع مالی و اقتصادی احزاب و گروه های اهل سنت تبدیل گردد. » (هفته نامه تغییر ـ شماره سوم ـ صفحه نهم ـ تاکید از من است)

در این قسمت پیرامون شعبه جاوید و رهبران این جریان هیچ بحثی نمیکنم، در قسمت های بعدی روی این مسایل مفصلاً صحبت خواهیم نمود. فعلاً روی  « اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی » و « حمله اتحاد شوروی به افغانستان » مکث خواهیم نمود:

جمله بی معنی تر، توخالی تر و گمراه کننده تر این نمی تواند وجود داشته باشد. این جملات آن قدر خائنانه و بورژوازی است که حتی تسلیم طلبان نمی توانند آن را قبول نمایند. این فقط یک حرف مفت و سایه انداختن روی حقیقت است. ” جنبش حرکت برای تغییر” با بیان این مطالب می خواهد که با پنهان نمودن و وارونه جلوه دادن حقایق مستقیماً به بورژوازی خدمت میکند. بنا به وظیفه‌ای که داریم تلاش خواهیم نمود که آن چه در پس این سخنان نهفته است بر ملا سازیم. چنین بحث‌هایی فقط از دهان بورژوازی و ایدئولوگ‌های شان بیرون می‌شود. بورژوازی همیشه تلاش نموده تا تمامی جنایات رویزیونیست‌ها را بنام کمونیزم و سوسیالیزم ختم نماید. در جنگ سرد علیه سوسیال امپریالیزم همیشه تجاوز و غارت‌گری سوسیال امپریالیزم را به زیر نام “تجاوزات ارتش سرخ ” و یا ” حمله اتحاد جماهیر شوروی” محکوم نموده است.

از زمانی که باند رویزیونیست قدرت سیاسی را در شوروی سوسیالیستی بدست گرفت، حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون علیه تزهای رویزیونیستی شان به مبارزه بر خاست و کشور تحت فرمان رویزیونیست‌ها را یک کشور سوسیال امپریالیستی خواند، تا زمانی که در سال‌های 1989 نقابش را برداشت و علناً از تز سرمایه داری به دفاع برخاست تمامی انقلابیون نه تنها که از آن بنام سوسیال امپریالیست یاد می‌کردند، بل‌که هیچ‌گاه تجاوزات این کشور را هیچ گاه به نام اشغال فلان کشور توسط ” ارتش سرخ شوروی ” و یا حملات اتحاد شوروی” یاد نکردند. حتی تسلیم طلبان و رویزیونیست‌های سه جهانی شوروی بعد از استالین را بنام سوسیال امپریالیست می‌شناختند و می‌شناسند، اما ما امروز به “کمونیست‌ها” و “سوسیالیست “‌هایی بر می‌خوریم که زیر نام “کمونیزم ” و ” سوسیالیزم ” برای بدنام نمودن کمونیزم و سوسیالیزم به بورژوازی خدمت می‌کنند.   

خواننده هر گاه به بحث ” هفته نامه تغییر ” توجه نماید، مشاهده می‌کند که قبل از صحبت ” اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ ” کشور ” شوروی” را بنام سوسیال امپریالیزم یاد نموده است. هدف از خواندن سوسیالیزم امپریالیزم و ” اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ ” و یا ” حملات اتحاد شوروی ” چیست؟

این بحث هیچ مطلبی را بیان نمی‌کند، جز این که زیر این سوسیال امپریالیزم می‌خواهد این مطلب را بیان کند که ” ارتش سرخ ” همان ارتش لنینی است. و سوسیال امپریالیست‌ها ادامه دهنده راه لنین و استالین هستند!!

این نویسندگان جرات و شهامت آن را ندارند که صریحاً علیه مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم به ایستند، (همان طوری که هیچ رویزیونیستی این کار را نکرده است) بل‌که مانند بقیه رویزیونیست‌ها بحث‌های شان را به صورت گنگ و مبهم ارائه می‌کنند تا از این طریق زمینه را برای بیان صریح و آشکار بحث خود آماده سازند.

فلسفه مارکسیستی _ لنینیستی _ مائوئیستی از خلوت گاه روشنفکر بر نخاسته که در این خلوت گاه به خدمت بحث های اکادمیک در آید، بلکه بر شالوده مبارزات طبقاتی پدید آمده و متقابلاً به مثابه اسلحه تئوریک برای عمل انقلابی به کار گرفته میشود؟، این خصلت عملی فلسفه م ل م است.

خصلت علمی فلسفه م ل م آن است که این جهان بینی، یک سیستم فکری از پیش ساخته و به اصطلاح فوق علوم نیست که بخواهد همه چیز را در خود بگنجاند، بلکه بر عکس تئوری های آن مبتنی بر واقعیت عینی گسترش یابنده میباشد.

این فلسفه در خدمت طبقه کارگر قرار دارد و بینش طبقه کارگر را در شکل فلسفی آن بیان میکند. و دو مولفه انقلاب را در مقابل ما قرار میدهد.

فلسفه م ل م انقلابی، خلاق، انتقادی، جهان شمول، پیگیر، جامع و جانبدار است. بناءً آن را باید به عنوان استخوان بندی و سنگ بنا و به مثابه یک علم و تئوری انقلابی آموخت. « مارکسیزم پرتوان است، زیرا حقیقت است» لنین

طوری که بر همه گان واضح و روشن است که حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان از زمان ایجادش تا کنون با انواع و اشکال ایدئولوژی های انحرافی ( اپورتونیزم، رویزیونیزم، انحلال طلبی و تسلیم طلبی ملی و طبقاتی ) مبارزه نموده وظیفه خود می‌داند که بعد از این هم با این‌گونه افکار و عقاید به طور جدی و خستگی ناپذیر مبارزات خود را پیش برد. زیرا مبارزه با رویزیونیزم و اپورتونیزم جز لاینفک مبارزه با امپریالیزم است. 

ادامه دارد …

www.cmpa.io

sholajawid@cmpa.io || sholajawid2@hotmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *