لینک مستقیم دانلود Word – PDF
قبل از این که به مباحث اخلاقی بپردازیم، باید دانست که اخلاق بخشی از ایدئولوژی است، یعنی اخلاق بخشی از روبنای ایدئولوژیک را تشکیل میدهد. ایدئولوژی دارای خصلت طبقاتی است که منعکس کننده زیر بنا می باشد. در جوامع طبقاتی پیکار ایدئولوژیک، یکی از اشکال مبارزه طبقاتی است. و به همین ترتیب پیکار با اخلاقیات ضد پرولتری نیز بخشی از اشکال مبارزه طبقاتی است. رفیق ضیاء اخلاق و برخوردهای اخلاقی در رابطه با یک حزب سیاسی و تشکلات سیاسی را این گونه توضیح میدهد:
« 1 – اخلاقیات بطور کل بخشی از ایدیولوژی بطور کل است. به همین جهت اخلاقیات در مناسبات سیاسی بخشی از ایدیولوژی سیاسی است و نمیتواند جدا از آن مدنظر قرار بگیرد. اگر این موضوع را در رابطه با یک حزب سیاسی و تشکلات سیاسی تودۀ یی تحت رهبری آن مدنظر قرار دهیم، باید بگوییم که اخلاقیات و برخوردهای اخلاقی در مناسبات سیاسی بخشی از مناسبات ایدیولوژیک- سیاسی – تشکیلاتی در حزب سیاسی مربوطه و تشکلات ملی- دموکراتیک مرتبط به آن و همچنان در مناسبات فی مابین حزب سیاسی و تشکلات ملی- دموکراتیک متذکره است و نمی تواند به عنوان یک موضوع صرفاً شخصی و خصوصی در نظر گرفته شود.» (رفیق ضیاء ـ مطالبی در مورد جوانب مختلف قضیه رفیق زلاند)
چون موضوع مشخص مورد بحث ما درینجا اخلاق جنسی است، پس بیشترین صحبت خود را در این محدوده پیش میبریم.
“مارکسیست”های خرده بورژوا اصلاً این موضوع را نمیتوانند درک نمایند، آنها طبق منفعت جویی شخصی در مورد گرفتن رابطه با دختران جوان بدون در نظر داشت عواقب بعدی که زندگی یک دختر به کجا میانجامد به کلی گویی میپردازند و میخواهند که زیر نام “حق دموکراتیک” فحشاء را حقیقی و یک موضوع صرفاً شخصی و خصوصی تلقی نمایند.
این گونه افراد با غرض شخصی و سوء استفاده از مسایل حزبی، با هزاران حیله و نیرنگ و هزاران وعده و وعید، زیر نام “کمونیست” بودن دختران جوان را از راه بیرون میکنند، و بعد از کامجویی بدون در نظر داشت عواقب بعدی آن، آنها را رها مینمایند و با سفسطه گویی فقط به تبرئه خود میپردازند.
این چنین حرکتها و عملکردها بورژوازی است، زیرا چنین روابطی نه بر اساس عشق، بلکه به خاطر فساد اخلاقی یا بهتر بگویم به خاطر فحاشی گرفته شده است. رابطه ای که حتی بر اساس عشق گرفته میشود، ادامه پیدا میکند و به ازدواج منتهی میگردد، این چنین روابط اخلاقی است، در غیر این صورت هیتاریزم است. انگلس میگوید:
«اگر تنها ازدواجهایی که مبتنی بر عشق میباشند اخلاقی هستند، پس تنها آنهایی اخلاقی هستند که در آنها عشق ادامه مییابد.» (انگلس منشاء خانوداده، مالکیت خصوصی و دولت ـ صفحه 117 ـ ترجمه احمد زاده)
مائوئیست ها که پایه استدلال شان ماتریالیزم دیالکتیک است به این گونه استدلال پوچ و بی معنای مارکسیستهای خرده بورژوا با نیشخند مینگرند، و میگویند، تا زمانی که سیستم اقتصادی ـ سیاسی ـ اخلاقی جوامع مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فیودالی و جوامع سرمایهداری توضیح نگردد نمیتوان درباره “حق دموکراتیک” و یا اخلاق بطور کلی بحث نمود.
بحث در مورد اخلاقیات قبل از توضیح پروسه اخلاقیات، این نتیجهگیری خرده بورژوامآبانه را بدست میدهد که هر شخص آزاد است از حق دموکراتیک خود استفاده نموده و به معاشقه بازی بپردازد. یا به عبارت دیگر معاشقه بازی نه جرم است و نه هم انحراف، بلکه حقی است که هر انسان باید از آن استفاده نماید. این استدلال همانند استدلال هگل است که می گوید: «هر واقعیتی معقول و هر معقولی واقعیت است» هدف هگل از این استدلال این بود تا دولت پروس که یک واقعیت بود، معقول و حقیقی جلوهگر سازد، به همین قسم “مارکسیست”های خرده بورژوا میخواهند اخلاق بورژوازی را صاف و ساده درست، حقیقی و اصولی جلوهگر سازند. این حکم به منزله تمام آن چیزهایی است که در سیستم سرمایه داری وجود دارد، و در حقیقت به مثابه تقدیس جامعه سرمایه داری و بقول برشت به منزلۀ تلهای برای بدام انداختن انسانهای شریف و صادق است. آنها با این استدلال خویش میخواهند تا انسانهای شریف را بدام انداخته تا عنان اختیار خویش را بدست اخلاق بورژوازی بدهند. همین اخلاقیات بورژوازی است که انحطاط را در جامعه دامن میزند.
چنین برخوردی در مقابل زنان صاف و پوست کنده به معنای دست کم گرفتن زنان، و تیله نمودن (هُل دادن) آنان به سمت بورژوازی امپریالیستی است. بنا بقول لنین هر گاه پوست چنین “مارکسیست”ها را خراش دهید ابتذال شان ظاهر میگردد.
لنین دربحث با کلارازتکین می گوید:
«بنیان برخورد غلط احزاب کشوری ما چیست؟ (من ازروسیه شوروی صحبت میکنم) این برخورد درتحلیل نهایی ، دست کم گرفتن زنان وکارهای انجام شده توسط آنها است، فقط همین است. متاسفانه هنوز ممکن است در مورد بسیاری از رفقای مان بگویم: پوسته کمونستی راخراش بده، ابتذال ظاهر می شود» ، « اگر زنان با ما نباشد ممکن است ضد انقلابیون در شوراندن آنها علیه ما موفق شوند. باید این را همیشه در ذهن مان داشته باشیم. ما باید تودههای زنان را به سوی خود بکشانیم حتی اگر بگفته استرالتساند آنها را با زنجیر به بهشت بسته باشند.».
هرگاه زنان دست کم گرفته شود و جلوی فسادهای سیاسی، اخلاقی، اشتباهات و انحرافات مکرر گرفته نشود بخواهی نخواهی دشمن در شوراندن زنان علیه ما موفق میگردد. برخوردهای ضد اخلاقی بعضی فقط بعضی افراد حزبی این حقیقت را کاملاً ثابت ساخت. بعد از برخوردهای غلط زنانی که در صف انقلاب ایستاده بودند در صف ضد انقلاب تیله گردیدند.
امروز افغانستان کشوریست مستعمره ـ نیمه فیودالی و فرهنگ مسلط در این جامعه فرهنگ فیودالی است. در این جامعه انواع ستم بر زن از تجاوزات مکرر گرفته تا مثله نمودن و قتل زنان به روال عادی جامعه تبدیل گردیده و در این مورد باز پرسی هم وجود ندارد. یا بعبارت دیگر زن در این جامعه به اندازه مواشی ارزش ندارد. ما در جامعۀ زندگی میکنیم که خوبی دختر در ترازوی باکرهگی او وزن میگردد. دختری که این خوبی را نداشت باید مادام العمر رنج ببرد، تحقیر و توهین شود. آیا در چنین جامعۀ رابطۀ جنسی از عشق و محبت طرفین سرچشمه میگیرد؟ با جرات میتوان گفت که در جامعه فیودالی و سرمایه داری اصلاً این قاعده مراعات نمیگردد، اما رابطه جنسی وجود دارد.
در جامعه فیودالی اگر عشقی وجود داشته باشد، خارج از حلقه ازدواج میباشد. چنین عشقی بنیاد ازدواج نبوده، بلکه عشقی است که بنیاد ازدواج را خراب میکند. چنین روابطی زندگی دختر را خراب نموده و او را از هرگونه ازدواج باز میدارد. این گونه مثال همین فعلاً در افغانستان زیاد است. امروز هزاران دختر بدون ازدواج زندگی را سپری مینمایند، که این خود نوعی ستمی است که بر آنها تحمیل گردیده است.
زمانی که مالکیت اجتماعی جایش را به مالکیت فردی داد و مونوگامی (تک همسری) استیلا پیدا نمود، از این زمان به بعد ازدواج تابع ملاحظات اقتصادی گردید. گر چه در این دوره ازدواج از شکل خریداری زن بیرون میآید، اما عملاً این شکل حفظ میگردد. در چنین حالتی نه تنها زن، بلکه مرد هم قیمت پیدا مینماید. این قیمت متعلق به صفات شخصیاش نبوده، بلکه منوط به ثروت و دارایی وی میباشد. بدین معنا که یکتا همسری نیز به معنای عشق جنسی نیست، بلکه تابع مصلحت اندیشی است.
«یکتا همسری به هیچ وجه ثمره عشق جنسی فردی نبوده و به آن مطلقاً کاری نداشت. زیرا ازدواج مانند همیشه ازدواج مصلحتی بود… بدین طریق یکتا همسری به هیچ وجه در تاریخ به مثابه آشتی مرد و زن، و به طریق اولی، بصورت عالیترین شکل چنین سازشی، پدیدار نمیشود، بلکه بر عکس بصورت انقیاد یک جنس توسط جنس دیگر، به مثابه اعلام تضاد بین جنسها به شدتی که تا کنون در اعصار ماقبل تاریخ سابقه نداشته است، ظاهر می شود.» (انگلس ـ منشاء خانواده؛ مالکیت خصوصی و دولت صفحه 95 و 96)
انگلس چند صفحه بعد در مورد یکتا همسری و در کنار آن هیتاریزم را چنین بیان می دارد:
« با پیدایش تمایز مالکیت ـ یعنی از همان مرحلۀ بالایی بربریت ـ کار مزدوری بطور گاهگاهی در کنار کار بردگی پیدا میشود، و همزمان با آن، و بمثابه همزاد ضروری آن، فحشاء حرفهای زنان آزاد در کنار تسلیم اجباری بردگان پدید میگردد. بدین طریق میراثی از ازدواج گروهی برای تمدن بجا ماند دو جانبه است، درست همانند همه چیزهای که توسط تمدن بوجود میآید، دو جانبه، دولبه، تضادمند و تناقضمند است: از یک طرف یکتا همسری، و از سوی دیگر هیتاریزم، و منجمله افراطیترین شکل آن فحشاء. هیتاریزم همان قدر یک نهاد اجتماعی که هر نهاد دیگر؛ عبارتست از تداوم آزادی جنسی کهن بسود مردان. هیتاریزم گرچه در سخن محکوم میشود ولی در حقیقت نه تنها تحمل میشود بلکه با لذت تمام ، بخصوص توسط طبقات حاکم ، صورت میگیرد. ولی در واقع این محکومیت به هیچ وجه شامل مردانی که به آن اقدام میکنند، نمیشود و فقط شامل زنان میگردد: آنها تکفیر شده و طرد میشوند تا بدین وسیله یک بار دیگر سلطه مطلق جنس مذکر بر جنس مونث، بمثابه قانون بنیادی جامعه اعلام گردد. ولی از اینجا یک تضاد دومی در خود یکتا همسری بوجود میآید . در کنار شوهری که زندگی او با هیتاریزم زینت یافته است، زن فراموش شده قرار دارد…. دو قیافه اجتماعی دائمی که تا حال ناشناخته بودند، به همراه یکتا همسری به عرصه قدم می نهند ـ عاشق زن، و شوهر فاسق زن. زنان مغلوب مردان شده بودند، ولی این مغلوبین، تاج پیروزی را با نظر بلندی تمام بر سر مردان نهادند. زنا ـ که مطرود، بشدت قابل مجازات، ولی غیر قابل سرکوبی بود ـ در کنار یکتا همسری و هیتاریزم بصورت یک نهاد اجتماعی اجتناب ناپذیر در آمد.» ( انگلس ـ منشاء خانوده؛ مالکیت خصوصی و دولت ـ صفحه 98 و 99)
با قدرتگیری سرمایهداری همه چیز به کالا تبدیل گردید، تمام آداب و رسوم آبایی و اجدادی را بر هم زد و فقط یک چیز ـ خرید و فروش، “قرارداد” ـ را بجایش گذاشت.
به همین علت است که حقوق دانان و ایدئولوگهای بورژوازی مدعی اند که ازدواج میان دو طرف یک قرار داد و یک عمل حقوقی است و با رضائیت کامل طرفین انجام میشود. اما خود بورژوازی دقیقاً میداند که عاقدین حقیقی ازدواج کیانند و تحت چه شرایطی صورت میگیرد.
تا زمانی که مالکیت خصوصی وجود داشته باشد مردان بر زنان تسلط خواهند داشت و در ازدواج رضائیت حقیقی طرفین موجود نخواهد بود. در چنین سیستمی بنا بقول انگلس «حق بی وفایی در زنا شویی، حتی تا امروز متعلق به مرد است، و حداقل توسط رسم تقدیس شده است.»
زمانی رضائیت کامل حقیقی در ازدواج انجام خواهد گرفت که تولید سرمایه بر مبنای مالکیت خصوصی انجام میگیرد از بین برود و ملاحظات اقتصادی که اثر شدیدی در اقتصاد دارد کاملاً محو گردد. در چنین حالتی است که دیگر مرد بر خانواده تفوق نخواهد داشت. ایجاد چنین شرایطی است که نسلی از مردانی را تربیه میکند که در تمام طول عمر خود هرگز زنی را به بهای پول و یا به کمک اجتماعی دیگری فریب و وادار به تسلیم نمیکند، و بر همین ترتیب نسلی از زنانی پا به میدان میگذارند که هرگز جز عشق واقعی شان تسلیم هیچ مردی نخواهند شد.
هرگاه شخصی زیر نام کمونیست بودن این ایده را ترویج کند که ما میتوانیم به راحتی رابطه جنسی برقرار کنیم و بعد از کامجویی دختر، به همین راحتی آنرا فسخ نمائیم، زیرا این ” حق دموکراتیک ” ماست، و زیر این شعار خود را پنهان نموده و همه روزه در پی جفت دیگر بر آید و آن را مساله شخصی خود قلمداد کند، چنین اشخاصی نه یک انقلابی، بلکه یک خرده بورژوای کودن و بی مقداریست که زیر نام کمونیزم به ترویچ فحاشی که همزاد ضروری سرمایه است در جامعه میپردازد. از نظر لنین چنین افرادی به لاابالیگری جنسی دامن میزنند و انقلاب به چنین افرادی نیازی ندارد. لنین دربحث با کلا رازتکین در این مورد چنین میگوید:
« شما رفیق x را میشناسید، جوان والا و با استعدادی است. با تمام این حرفها، من از این میترسم که وی به هیچ جایی نرسد. وی مرتبا، یکی پس ازدیگری، رابطه عشقی دارد، این وضع برای مبارزه انقلابی وانقلاب خوب نیست. من به اعتبار و پایداری زنانی که رابطه عشقی شان با سیاست قاطی میشود، اعتماد ندارم. و همچنین به مردانی که دنبال هر لباس زیر زنانهای میروند و با هر زن جوانی رابطه برقرار میکنند. نه، نه، این با انقلاب جور در نمی آید.» در جای دیگر میگوید:
«انقلاب تمرکز و تقویت تودهها و افراد را میطلبد، وضعیت خوش گذرانی متداول بین قهرمانان و شیر زنان را تحمل نمیکند. لاابالیگری جنسی بورژوازی است. نشانی است از فساد. پرولتاریا یک طبقه به پا خاسته است، نیازی به تخدیر یا الکل ندارد، پرولتاریا نباید سستی، پلیدی و وحشیگری سرمایهداری را فراموش کند و نخواهد کرد. پرولتاریا قویترین الهام خود برای مبارزه از موضع طبقاتیاش را از ایدهآل کمونیستی میگیرد. آنچه که نیاز دارد، روشن بینی، روشن بینی و بازهم روشن بینی است. از این لحاظ تکرار میکنم نه سستی، نه بیهودگی و نه عیاشی نباید وجود داشته باشد. خود کنترولی و خود نظمی بندگی و حتی بندگی درعشق نیست… هر وقتی که عوامل مضر ظاهر میشوند، باید فوراً علیه آن اقدام کرد، عواملی که از جامعه بورژوازی به دنیای انقلاب خزیده و مثل ریشه علف هرز بارور و گسترده میشوند.»
مائوتسه دون در این زمینه میگوید:
« کمیته مرکزی در مورد ضد انقلابیونی که در حزب کمونیست، ارتش آزادیبخش خلق، ارگانهای دولت خلق و در محافل آموزشی، صنعتی، تجاری و مذهبی، احزاب دموکراتیک و در سازمانهای تودهای که از لانههای شان بیرون کشانده میشوند چنین تصمیم گرفته است: آن کسانیکه جرمی مستحق اعدام مرتکب نشده اند، به زندان ابد یا در دورههای مختلف زندان محکوم شده و یا تحت نظارت و مراقبت عمومی قرار خواهند گرفت. در مورد ضد انقلابیونی که مستحق مجازات اعدامند، اعدام محدود به کسانی خواهد بود که خون کسی را بگردن دارند، یا مرتکب جنایات مهم دیگری شده اند که انزجار عمومی را بر انگیخته است، مانند تجاوز مکرر به ناموس و یا چپاول مقادیر زیاد دارایی و یا وارد کردن خسارات فوق العاده جدی به منافع ملی…» ( مائوتسه دون ـ منتخب آثار ـ جلد پنجم ـ صفحه 38 ـ در سرکوب ضد انقلابیون محکم، دقیق و بی رحمانه ضربه زنید ـ دسامبر 1950 ـ تاکیدات از ماست.)
انقلاب به عناصر منحط، افرادی که دارای روحیه و اخلاقیات سست و ضعیف اند، نیازی ندارد. زیرا چنین افراد جای روشنبینی، بیهودگی، عیاشی و لاابالیگری را دامن میزنند. چنین وضعیتهای نا هنجار را هیچ حزب مائوئیستی و حتی هیچ مائوئیستی و انقلابی تحمل نخواهد کرد. زیرا لاابالیگری جنسی در حقیقت دامن زدن به فحشاست و در جهت تامین منافع بورژوازی است و در مقابل مقتضیات انقلاب قرار دارد.
این موضوع را از قول رفیق ضیاء در مورد اخلاق جنسی و و ظیفه یک عضو حزب کمونیست را در این موارد پی میگیریم.
« 2 – مسلماً اخلاقیات بطور کل صرفاً به اخلاقیات جنسی محدود نمیگردد، بلکه جنبه های گوناگون دارد. اما از آنجایی که موضوع مشخص مورد بحث ما درینجا اخلاقیات جنسی است، صحبت های خود را در محدودۀ آن پیش میبریم. در مورد موضوع مورد بحث باید جداً توجه داشت که در شرایط اجتماعی ویژۀ افغانستان، زنان و دختران از لحاظ مواجه شدن با برخوردهای اخلاقی جنسی نامناسب به شدت آسیب پذیر هستند و حتی می توانند از یک برخورد سطحی نامناسب چنان آسیب ببینند که مادام العمر در رنج و عذاب باشند. عدم توجه به این موضوع، ولو تحت عناوینی چون حق دموکراتیک و غیره، فقط و فقط نشاندهندۀ عدم مسئولیت پذیری و بی توجهی لومپن مآبانه به عواقب عملکرد یا عملکردهای خود است.
«3 – … اخلاقیات و مشخصاً اخلاقیات جنسی در یک حزب انقلابی پرولتری نمیتواند ویژگیهای خاص خود را نداشته باشد. اگر این ویژگیها مدنظر قرار نگیرد، در واقع امر پیشآهنگی حزب انقلابی مورد انکار قرار میگیرد.
یک عضو حزب انقلابی پرولتری متعهد است که منافع شخصیاش را تابع مقتضیات امر انقلاب بسازد. مسلماً درینجا منظور از منافع شخصی و خصوصی، منافع مشروع است، چرا که منافع غیر مشروع بصورت بدیهی در تقابل با مقتضیات امر انقلاب و منافع حزب قرار دارد.
اگر موضوع را بطور خاص در رابطه با اخلاقیات جنسی و برخوردهای اخلاقی جنسی مدنظر قرار دهیم، باید بگوییم که منافع جنسی یک عضو حزب باید تابع مقتضیات امر انقلاب باشد. روشن است که درینجا منظور از منافع جنسی همانا منافع جنسی مشروع است، چرا که منافع جنسی غیر مشروع بصورت بدیهی در تقابل با مقتضیات امر انقلاب قرار دارد. بنابرین یک فرد حزبی حق ندارد اعلام نماید که حتی منافع جنسی مشروعش یکسره یک موضوع خصوصی متعلق بخودش است و حزب حق ندارد به هیچ صورتی در آن مداخله نماید، چه رسد به منافع جنسی غیر مشروع.
یقیناً منافع جنسی و روابط جنسی چنین فردی نمیتواند جوانب کاملا خصوصی و شخصی نداشته باشد. اما مقدم تر از
آن و بیشتر از آن باید توجه داشت که در هر حال این موضوع بطور کل باید تابع مقتضیات امر انقلاب باشد.
اما منافع جنسی و روابط جنسی غیر مشروع که گفتیم بصورت بدیهی در تقابل با مقتضیات امر انقلاب قرار دارد، موضوع دیگری است که اساساً بحثی در مورد تابعیت آن از مقتضیات امر انقلاب نمیتواند در میان باشد. به عبارت دیگر اینچنین منافع و روابطی از اساس ضد انقلابی است و در تقابل با مقتضیات امر انقلاب قرار دارد.» (مطالبی در مورد جوانب مختلف قضیه رفیق زلاند)
«لنین اعتقاد داشت که ” اخلاق واقعی ” یا ” اخلاق پرولتری ” اخلاقی است که انسان را بر میکشد و ” عروج ” میبخشد و از ” استثمار ” رها میسازد…. توده ها، آفرینندگان واقعی “اصول اخلاقی” هستند و این اصول را در یک روند طولانی و زجر آور مبارزه برای کسب آزادی بوجود آورده اند . و تنها همین نوع از اخلاقیات است که انسان را “برمیکشد” و این وظیفه در عصر ما به “پرولتاریا ” که خدایگان اخلاق جدید کمونیستی است واگذار گردیده است.
“اخلاق پرولتری” ثمره شکیل و عروج یافته تاریخ انسان و برترین اخلاق است. زیرا که اخلاقی است جهانشمول . “اخلاق پرولتاریا ” اخلاق طبقه ایست که جامعه و جهان را از اسارت ” استثمار انسان از انسان ” و ” ستیز طبقاتی” رها میسازد و “اخلاق مشترک جهان و انسانها ” را میسازد.» ( رضا فشاهی ـ ایدئولوژِ و اخلاق ـ صفحه 58 و 59)
از بحث لنین مشخص است که آن اخلاقی انقلابی است که دارای تداوم بیشتر و جهانشمول باشد و برای رهایی انسان از قید هر گونه ستم و استثمار مبارزه نماید.
همان طوری که قبلاً بیان گردید اخلاق در هر جامعه مانند هر موضوع روبنایی دیگر تحت تاثیر سیاست طبقه مسلط قرار دارد. در جامعه فیودالی اخلاق تحت تاثیر سیاست فیودالی، در جامعه بورژوازی اخلاق تحت تاثیر سیاست بورژوازی و در جامعه سوسیالیستی اخلاق تحت تاثیر سیاست پرولتاریا قرار دارد.
اخلاق در مجموع جنبه های گوناگون دارد. یکی از این جنبهها اخلاق جنسی است، در هر جامعه اخلاق جنسی نیز تحت تاثیر سیاست طبقه مسلط قرار دارد. هر گاه شخصی دانسته و یا ندانسته عنان خویش را بدست اخلاق جنسی طبقه مسلط جامعه بسپرد نه تنها گمراه میگردد و به انحطاط میگراید، بلکه فاسد گردیده و شریک جرم نیز محسوب میشود.
کسانی که زیر نام کمونیزم هر روز در پی یارگیری است، از نتایج وخیم قانونی این رابطه غیر مشروع بخوبی باخبر است و میداند که چنین رابطهگیری برای یک زن جنایت محسوب میگردد، و با آن هم همه روزه در پی جفت دیگر میدود، نه تنها کمونیست نیست، بلکه کسی است که طبق گفته لنین «لاابالیگری بورژوازی» را دامن میزند و این عملش «نشانی از فساد است» این مطلب را انگلس در کتاب “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” بخوبی نشان داده است به این بحث انگلس توجه نمائید:
«آنچه برای یک زن جنایت سنگین محسوب میشود و نتایج وخیم قانونی اجتماعی دارد برای مرد کار کاملاً شرافتمندایه ایست و اگر خیلی سخت گیری شود فقط یک لکه رقیق اخلاقی است که مرد با کمال خوشی و خوشنودی قبول میکند و اما هر قدر زن بازی قدیمی، با تطبیق رژیم سرمایه داری بیشتر تغییر شکل میدهد بیشتر به فاحشگی آشکار نزدیک میشود، بیشتر جنبه انحطاط برای جامعه پیش میآورد، و درحقیقت این انحطاط برای مردها بیشتر از زنهاست. زیرا فاحشگی فقط زنانی را که در ورطه زنا غوطه ور میگردند، و آن هم تا آن درجۀ نیست که عموماً تصور میکنند، ولی سجایای مردان را بکلی آلوده و ناپاک میسازد.» (خلاصه ای از کتاب انگلس ـ منشاء خانواده و دولت ـ ترجمه احمد قاسمی ـ صفحه 38 و 39)
زن بازی یا فاحشگی در دوره سرمایه داری مانند بقیه شئون یکی از شئون اجتماعی است. جامعه سرمایه داری نه تنها که زن بازی و یا فاحشگی را از بین نبرده، بلکه آنرا حفظ نموده است، منتها به نفع مردان، و در نزد طبقات حاکمه به آزادی عمل مبدل گردیده است ـ ما این مورد را در افغانستان به چشم سر مشاهده میکنیم که این عمل( زن بازی یا فاحشگی) از ارگ ریاست جمهوری گرفته تا ارگان های پائینی قدرت را در بر گرفته است. ـ در اجتماع فقط در زبان از این عمل شنیع بدگوئی صورت میگیرد، ولی در عمل هر گز این بدگویی متوجه مردان نیست، بلکه فقط متوجه زنها است. « ولی در واقع این محکومیت به هیچوجه شامل مردانی که به آن اقدام میکنند نمیشود و فقط شامل زنان میگردد: آنها تکفیر شده و طرد میشوند تا بدین وسیله یک بار دیگر سلطه مطلق جنس مذکر بر جنس مؤنث، بمثابه قانون بنیادی جامعه اعلام گردد» انگلس
همان طوری که مطرح گردید، اخلاق بخشی از ایدئولوژی است و مربوط روبنای اجتماعی است. لذا فساد اخلاقی نیز نتیجۀ مسایل زیر بنایی است که توسط بورژوازی تیوریزه گردیده و حق مسلم مردان به حساب میآید. به همین علت است که اکثریت روشنفکران فساد اخلاقی را “حق دموکراتیک” خود به حساب میآورند. اخلاق مسلط در جامعه طبقاتی همان اخلاق طبقه حاکمه است که حتی انسانهای استثمار شده که تابع این اخلاقیات است درک نمیکنند که خشونت و آزار ایدهها و اخلاق طبقه حاکمه را تحمل میکنند.
اساس اخلاق دموکراسی بورژوازی را نظریات اخلاقی کانت تشکیل میدهد. از نظر اخلاقی کانت، “قانون” محترم و مقدس است، بناءً هر فرد مکلف است که از ” قانون ” تبعیت کند.
زمانی بورژوازی موفق گردید که قدرت اقتصادی ـ سیاسی را قبضه نماید، در نیمه قرن نوزدهم این بورژوازی تازه به قدرت رسیده در مقابله باسوسیالیزم علمی اخلاقیات خاص خود را توسط ایدئولوگ های خود بوجود آورد. یکی از ایدئولوگ های بورژوازی و مدافع سر سخت مالکیت خصوصی نیچه بود. از دیدگاه نیچه «تمام اندیشه های فلسفی جعلیات و مفروضات ماست. علم و منطق بیهوده و فریبنده است. نیروی واقعی در غریزه و الهام است و جهان و اجتماع عرصه عمل ” ابر مردان” و “ذوات بزرگوار” است که با تمام نیرو به سوی هدف پیش میرود.» (بر گرفته شده از ایدئولوژی و اخلاق ـ رضا فشاهی ـ صفحه 37 )
طبق این فلسفه است که بورژوازی به هیچ قاعده و ضابطۀاخلاقی پابندی نداشته و ندارد و با تمام توان تلاش میورزد تا اخلاق بورژوازی را بر طبقه زحمتکش تحمیل نموده و آنها را زیر سلطه خودنگه دارد.
تاریخ شاهد و گواه آنست، از موقعی که بورژوازی قدرت را بدست آورد تا کنون با پیکار بین نژاد عالی و ” نژاد پست” تمام موازین اخلاقی را نفی نموده و تلاش دارد حتی در درون کشور خویش ” نژاد پست ” را تابع نگه دارد. هر گاه ” نژادهای پست ” روی کوچکترین خواست شان پافشاری نمایند با اعمال قهر رو برو میگردند. این مسئله را میتوان در دموکراتترین کشورهای سرمایه داری بشمول امریکا به چشم سر مشاهده نمود.
از نظر بورژوازی شعار عدالت، آزادی و برابری بی معنا و بی مفهوم است، زیرا این شعارهای توسط افرادی مطرح میگردد که به توحش نزدیک اند! طبق این نظریه است که هر خواست آزادیخواهی با گلوله پاسخ داده میشود.
در جوامع طبقاتی هر ایدئولوژی بیانگر نظرات طبقه حاکمه همان جامعه است. در چنین جوامعی ایدئولوژی طبقه حاکمه بیانگر واقعیتها نیست، بلکه بیانگر آنست تا روی واقعیتها سرپوش بگذارد و در جوامع طبقاتی ایدئولوژی عرضه کننده مفاهیم و مقولاتی است که واقعیتهای اجتماعی را به سود قدرت حاکمه تحریف میکند. یا به عبارت دیگر ایدئولوژی طبقات حاکمه ستمگر مجموعۀ از نگرش و اندیشههای است که مناسبات واقعی اجتماعی را وارونه جلوهگر میسازد. بقول مارکس در هر جامعه عقاید طبقه حاکم به عقاید حاکم بدل میگردد. بناءً برای دریافت حقیقت و دانستن روبنای اجتماعی باید به تحلیل دقیق و علمی زیربنا پرداخت. زیرا بدون دانستن زیربنای جامعه نمیتوان روبنای جامعه را بطور دقیق شناخت.
لنین این مطلب را با استفاده از پیشگفتار کتاب کارل مارکس موسوم به “در باره انتقاد از علم اقتصاد” به جواب ن میخائیلفسکی چنین می نویسد:
« اولین کاری که من برای حل شک و تردیدهایی که احاطه ام کرده بود بدان اقدام کردم تحقیق و تحلیل انتقادی فلسفه هگل بود. این کار مرا به این نتیجه رساند که مناسبات قضایی را هم عیناً مثل مناسبات سیاسی نمیتوان تنها از روی اصول قضایی و سیاسی فقط، استخراج کرد و توضیح داد. بطریق اولی نمیتوان آنها را از روی به اصطلاح تکامل عمومی روح بشر استخراج کرد و توضیح داد. این مناسبات فقط و فقط از روی مناسبات مادی معیشتی سرچشمه میگیرند که جمع آنها را هگل، به پیروی از نویسندگان قرن هجدهم انگلستان و فرانسه، “جامعه مدنی” مینامد. تشریح جامعه مدنی را هم باید در علم اقتصاد تجسس کرد. نتایجی را که من از بررسی قسمت اخیر بدست آورده ام بطور خلاصه میتوان به طریق ذیل بیان نمود. در تولید وسایل مادی ناچار بین افراد مناسبات معینی بر قرار میگردد که مناسبات تولیدی است. و این مناسبات پیوسته با درجۀ از تکامل قدرت تولید مطابقت دارند که در زمان معین نیروهای اقتصادی آنها نیز در آن درجه قرار دارند. مجموع این مناسبات تولیدی، سازمان اقتصادی جامعه یعنی آن بنیان واقعی را تشکیل میدهد که روبنای سیاسی و قضایی بر آن قرار گرفته و شکل های معین شعور اجتماعی با آن مطابقت دارد. بدین طریق پروسه های اجتماعی، سیاسی و صرفاً نفسانی زندگی معلول طرز تولید است. وجود آنها نه تنها مستقل از شعور بشری است، بلکه شعور بشری خود از آنها ناشی میشود. ولی این نیروها، در مراحل معینی از تکامل قدرت تولیدی خود، با مناسبات تولیدی بین افراد تصادم میکنند. در نتیجه این امر میان نیروهای مولده و مظهر قضایی مناسبات تولیدی، یعنی رژیم مالکیت تضاد آغاز میشود. آنوقت است که دیگر مناسبات تولیدی با قدرت تولیدی مطابقت نداشته شروع به سد کردن راه آن مینمایند. از اینجاست که دوره تحول اجتماعی آغاز میگردد. با تغییر زیر بنای اقتصادی، تمام روبنای عظیمی که هم بر آن قرار گرفته است کم یا بیش بطی و یا سریع تغییر مینماید. در موقع تحقیق در اطراف این تحول، همواره لازم است تغییرات مادی حاصله در شرایط تولید را، که با دقت علوم طبیعی قابل تحقیق است، قویاً از تغییراتی که در شکلهای قضایی، سیاسی، مذهبی، هنری و فلسفی ـ خلاصه در شکل های ایدئولوژیک روی میدهد و در دایره آنهاست که، فکر در تصادم در شعور بشری نفوذ میکند و بطرز مستوری مبارزه با آن جریان مییابد، تمیز داد. همان طوری که ما در باره یک فرد جداگانه از روی عقیدهای که او نسبت به خودش دارد قضاوت نمیکنیم، به همان گونه هم نمیتوان در باره دوران تحولات از روی خود آگاهی اجتماعی خود آن دوران قضاوت نمود، بر عکس خود این خود آگاهی را باید از روی تضادهای زندگی مادی و تصادم میان شرایط تولید و شرایط قدرت تولید توضیح داد.» ( لنین ـ مجموع آثار و مقالات در یک جلد ـ دوستان مردم کیانند و چگونه علیه سوسیال دموکراتها می جنگند؟ ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ صفحه 38)
به همین ترتیب بدون در یافت پایه های اقتصادی جامعه، نمیتوان در جامعه طبقاتی روابط جنسی را از روی اصول قضایی و سیاسی استخراج نمود و توضیح داد. مناسبات روابط جنسی نیز مانند دیگر مناسبات اجتماعی فقط و فقط از مناسبات مادی معیشتی سرچشمه میگیرد و میتوان گفت که اخلاق جنسی نیز معلول طرز تولید است. زمانی که به توضیح مناسبات مادی و معیشتی به پردازیم، دقیقاً معلوم میگردد که « سه شکل ازدواج وجود دارد، که حدوداًبا سه مرحله عمده تکامل انسانی منطبق اند. برای توحش ـ ازدواج گروهی؛ برای بربریت ازدواج یارگیری؛ برای تمدن یکتا همسری به انضمام زنا و فحشاء؛ در مرحله بالائی بربریت، بین ازدواج یارگیری و یکتا همسری، فرمان روایی مرد بر بردگان زن و چند همسری خود را جا داده است.
همان طوری که کل تشریح ما نشان داده است، پیشرفتی که در این ترتیب صورت گرفته در رابطه به این فاکت عجیب است، در حالی که زنان بیش از پیش از آزادی جنسی گروهی محروم میشوند، مردان محروم نمیشوند، در واقع ازدواج گروهی تا همین امروز برای مردان وجود دارد. آن چه که برای یک زن جنایت محسوب میشود و شدیدترین عواقب قانونی و اجتماعی را در بر دارد، در مورد مردان امری افتخار آمیز تلقی میشود، و حد اکثر یک لکه اخلاقی کمرنگی که او با لذت بر خود میپذیرد. هر اندازه که هیتاریزم سنن کهن، در زمان ما با تولید کالائی سرمایه داری تغییر کرده و هر انداز که بیشتر در انطباق با آن به فحشاء آشکار مبدل میشود، به همان اندازه نیز اثرات آن، فساد انگیزتر میگردد. و این مسئله مردان را بیش از زنان به فساد میغلطاند.» (انگلس ـ منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت ـ صفحه 107 و 108)
در جامعه طبقاتی ارزشها و باورهای موجود اند که در جهت تامین منافع طبقه بهرهکش و ستمگر در حرکت اند و تلاش میورزند که موجودیت طبقه حاکمه ستمگر را ازلی و ابدی و قوانین عینی طبیعی وانمود سازند. این حالت در جامعه سرمایهداری بیشتر از همه جامه عمل پوشیده و تلاش میورزد تا استثمار، بیگانگی و شئ شدهگی روابط انسانی را پوشیده نگه دارد و آن جامعه را بعنوان حقیقت انکار ناپذیر و ابدی بر مردم تحمیل کند.
طبقه حاکمه با در دست داشتن ابزارهای اجتماعی، رسانه و … عقایدی که به سود آن است بر کل جامعه تحمیل مینماید. ایدئولوگهای بورژوازی تلاش میورزند تا از ایدئولوژی بعنوان ابزاری در جهت پنهان نمودن ساز و برگ استثمار و مخفی نمودن واقعیتهای پیکار طبقاتی استفاده نماید. طبقه حاکمه ارتجاعی به یاری ایدئولوژیهای گوناگون سعی میورزد تا توده ها را بفریبد و حقایق را واژگونه بنمایاند. در چنین جوامعی هر چیز معکوس بیان میگردد. مثلاً در این جوامع استثمار را عدالت، سرکوب و قتل عام را آزادی، فساد اخلاقی و فحشاء را صنعت و “حق دموکراتیک ” افراد و اشغالگری و غارت یک کشور را کمک به مردمان آن کشور جا میزنند. در چنین جوامعی ایدئولوژی طبقه حاکمه که ایدئولوگهای شان آنرا دامن میزنند، دانش و آگاهی نیست، بلکه معکوس آن میباشد.
بعد از آن که مارکسیزم روی پای خود ایستاد، فیلسوفان و قلم بدستان بورژوازی بانگ بر آوردند و هنوز هم این بانگ بگوش میرسد که کمونیزم احترامی به اخلاقیات کهن قایل نیست و بی شرمانه ادعا نمودند که کمونیزم مروج فحشا و اشتراک زنان است.
این اخلاق ایدئولوژیک مقدسی که بورژوازی آن را موعظه می کند چیست؟ برای روشن شدن این مطلب بهتر است که به اثر مارکس و انگلس یعنی مانیفیست کمونست مراجعه نمائیم:
« جامعه نوین بورژوازی که از درون جامعه زوال یافته بیرون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین اشکال و شرایط کهن ساخت….بورژوازی انواع فعالیتهای را که تا این هنگام حرمتی داشتند و بدانها با خوفی زاهدانه مینگریستند، از هاله مقدس خویش محروم کرد. پزشک، دادرس و کشیش و شاعر و دانشمند را به مزدوران جیره خوار خود مبدل ساخت… بورژوازی پوشش عاطفه آمیز و احساساتی مناسبات خانوادگی را از هم درید و آن را به مناسبات صرفاً پولی تبدیل نمود… و اما الغای خانواده… خانواده کنونی بورژوازی بر چه اساس استوار است؟ بر اساس سرمایه و مداخل خصوصی. خانواده بصورت تمام و کمال تنها برای بورژوازی وجود دارد، و بی خانمانی اجباری پرولتاریا و فحشای عمومی مکمل آنست. خانواده بورژوازی طبعیتاً با از میان رفتن این مکمل خود از میان میرود و زوال هر دو با زوال سرمایه توام است.
…. ما را سر زنش میکنند که میخواهیم به استثمار والدین از اطفال خود خاتمه دهیم؟ ما به این جنایت اعتراف میکنیم….هر اندازه که در سایه رشد صنایع بزرگ، پیوندهای خانوادگی در محیط پرولتاریا بیشتر از هم میگسلد و هر اندازه که کودکان بیشتر به کالای ساده و افزار کار مبدل میگردند، به همان اندازه یاوه سراییهای بورژوازی در باره خانواده و پرورش روابط محبت آمیز والدین و اطفال بیشتر ایجاد نفرت میکند.
بورژوازی یک صدا بانگ میزند: آخر شما کمونیست ها میخواهید اشتراک زن را عملی کنید! بورژوازی زن خود را تنها یک افزار تولید میشمرد، وی میشنود که “در کمونیزم” افزارهای تولید باید مورد بهره برداری همگانی قرار گیرند، لذا بدیهی است که نمیتواند طور دیگری فکر کند جز اینکه همان سرشت،شامل زنان نیز خواهد شد. وی حتی نمیتواند حدس بزند که اتفاقاً نزد کمونیستها صحبت بر سر آنست که این وضع زنان، یعنی صرفاً افزار تولید بودن آنان باید مرتفع گردد.
وانگهی چیز مضحکتر از وحشت اخلاقی عالی جنابان بورژواهای ما از این اشتراک رسمی زنها، که به کمونیستها نسبت میدهند نیست، لازم نیست کمونیستها اشتراک زنان را عملی کنند، این اشتراک تقریباً همیشه وجود داشته است. بورژواهای ما، علاوه بر اینکه زنان و دختران کارگران خود را تحت اختیار دارند، اکتفا نمی ورزند و علاوه بر فحشای رسمی، لذت بخصوص میبرند وقتی که زنان یکدیگر را از راه بدر میکنند. زناشوئی بورژوائی در واقع همان اشتراک زنان است… و بدیهی است که با نابود شدن مناسبات کنونی تولید سرمایه داری، آن اشتراک زنان نیز از این مناسبات ناشی شده، یعنی فحشای رسمی و غیر رسمی نیز از میان خواهد رفت»
طبق گفته مارکس و انگلس در جامعه بورژوازی فقط زنان از آزادی جنسی گروهی محروم اند، اما مردان از این “نعمت ” برخوردار اند. چنین روابطی برای زنان جنایت محسوب میگردد که به شدیدترین وجه پیگرد”قانونی” را در بردارد و مردان از این روابط لذت میبرند و با آن افتخار نیز میکنند. بنا بقول انگلس « هر اندازه که هیتاریزم سنن کهن، در زمان ما با تولید کالائی سرمایه داری تغییر کرده و هر انداز که بیشتر در انطباق با آن به فحشاء آشکار مبدل میشود، به همان اندازه نیز اثرات آن، فساد انگیزتر میگردد. و این مسئله مردان را بیش از زنان به فساد میغلطاند.»
مگر عال جنابان خرده بورژوا نمیدانند، زن و دختر که فریب میدهند و اینگونه فریبکاری را ” حق دموکراتیک ” خود دانسته چه وحشت اخلاقی را مرتکب میشوند؟ این ” حق دموکراتیک ” همان فحشای غیر رسمی است که مارکس و انگلس در مانیفیست کمونیست آنرا محکوم نموده اند. این چنین ” حق دموکراتیک ” منجر به “انحطاط شخصیتی ” میگردد.
طوری که قبلاً بیان نمودم که جامعه افغانستان یک جامعه مستعمره ـ نیمه فیودالی است که فرهنگ فیودالی بر آن مسلط است. در چنین جوامعی مسلم است که “حق دموکراتیک” در روابط جنسی لومپن مآبانه با دختران و زنان یک “حق دموکراتیک” فیودالی است نه چیز دیگر. چنین حقی در نقطه مقابل مقتضیات امر انقلاب قرار میگیرد و به انحطاط شخصیتی منجر میگردد. در این رابطه می بینیم که رفیق ضیاء چه میگوید:
« باید جداً توجه داشت که در شرایط اجتماعی ویژۀ افغانستان، زنان و دختران از لحاظ مواجه شدن با برخوردهای اخلاقی جنسی نامناسب به شدت آسیب پذیر هستند و حتی میتوانند از یک برخورد سطحی نامناسب چنان آسیب ببینند که مادام العمر در رنج و عذاب باشند. عدم توجه به این موضوع، ولو تحت عناوینی چون حق دموکراتیک و غیره، فقط و فقط نشاندهندۀ عدم مسئولیت پذیری و بی توجهی لومپن مآبانه به عواقب عملکرد یا عملکردهای خود است.
انحطاط شخصیتی یک فرد چگونه در اخلاقیات جنسی وی تبارز مینماید؟ بصورت نفی اخلاقیات جنسی بطور کل و بروز رویۀ جنسی غیر انسانیای که تابع معیارهای اجتماعی نباشد. البته معیارهای اجتماعی در هر جامعه و در هر شیوۀ تولیدی ویژه، دارای خصوصیات و ممیزات ویژۀ خود است. اما حتی در ظالمانه ترین شکل خود، میتواند یک خط مرز روشن با مناسبات و روابط جنسی حیوانی ترسیم نماید. بنابرین اگر یک فرد به هیچ معیار اجتماعی وبه هیچ شکلی از اخلاقیات جنسی توجه نکند و صرفا در پی ارضای خواسته های جنسی خود باشد، چنین فردی بطور کل از لحاظ اخلاقیات جنسی یک فرد منحط یعنی پست است.
اما منظور اساسنامۀ حزب درینجا، صرفاً انحطاط بطور کلی نیست، بلکه انحطاط از لحاظ معیارهای انقلابی نیز است. معیارهای انقلابی کدام اند؟ بطور کلی همان معیارهایی که در اساسنامۀ حزب مطرح گردیده اند. یکی از این معیارها تابعیت منافع فردی و شخصی از مقتضیات امر انقلاب است. معیار دیگر منافع حزب است. معیار دیگر حفظ حیثیت انقلابی حزب، حفظ حیثیت انقلابی رهبری حزب و حفظ حیثیت انقلابی شخص خود به عنوان عضو حزب است. نقض یک، چند یا همۀ این معیارها برای یک مرتبه، چند مرتبه یا باربار، سطوح مختلف انحطاط شخصیتی را از لحاظ اخلاق جنسی نشان می دهد.»(مطالبی در مورد جوانب مختلف قضیه رفیق زلاند)
امروز در افغانستان مستعمره ـ نیمه فیودالی که زنان به شکل بیرحمانهای مورد ستم قرار دارند، ما باید به نقش مبارزه زنان علیه رژیم پوشالی و حامیان اشغالگر شان توجه جدی نمائیم. زیرا بدون سهیم شدن زنان در انقلاب هیچ انقلابی به پیروزی نمیرسد. لذا مباره زنان جامعه افغانستان برای سرنگونی رژیم دستنشانده و حامیان اشغالگر امپریالیست شان و هم چنین پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و پیشروی به سوسیالیزم نقش به سزایی را بازی میکند.
کلارازتکین درمقاله لنین و مساله زنان ازقول لنین چنین می نویسد.«ما باید زنان بیدارشده راآموزش دهیم، تحت رهبری حزب کمونست، آنان را به مبارزه طبقاتی پرولتاریا جلب وبرای آن مبارزه مجهزکنیم. وقتی این را میگویم مقصودم نه فقط زنان پرولتاریا، بلکه همه زنان است. چه آنهای که درکارخانه کارمیکنند یا این که غذای خانواده را میپزند. به علاوه زنان روستائی و زنان بخشهای مختلف اقشار تحتانی طبقه متوسط راهم درنظردارم. آنها نیز، به ویژه از زمان جنگ به این طرف، بیش ازهمه قربانی سرمایه داری شده اند. عدم علاقه به سیاست، و به نوعی روحیه ضد اجتماعی وعقب مانده این تودههای زنان، میدان محدود فعالیتهای آنها، و تمام خصوصیات زندگی شان، واقعیات انکارناپذیری هستند. اما ساده لوحانه است، اگر آنان را نادیده بگیریم. مطلقا ساده لوحانه. ما باید گروهای خودمان رابرای کاردرمیان آنها داشته باشیم، متدهای مخصوص تبلیغات واشکال ویژه سازمانی خود را داشته باشیم. این فمینیزم بورژوائی نیست ، این یک اقدام مهم وعملی انقلابی است.»
ما بعد از کودتای هفت ثور 1357 به این طرف شاهدیم که چگونه جلو مبارزات زنان علیه اشغالگران سوسیال امپریالیزم “شوروی” و رژیم دستنشانده گرفته شد، و چگونه احزاب جهادی و طالبی با حمایت امپریالیستها و کشورهای منطقه زنان را از صحنه مبارزه خارج و به اندرون خانه فرستادند. و چگونه زنان افغانستان در طول چهاردهه قربانی سیاستهای سرمایهداری امپریالیستی گردیدند و آنهای را از لحاظ سیاسی چگونه عقب نگه داشتند. همین عقب ماندگی سیاسی چهار دهه اخیر بود که با اشغال افغانستان، امپریالیستها به سادگی توانستند که اکثریت زنان شهری را بدام تسلیمی و تسلیم طلبی بیندازند. تمام این خصوصیات زندگی زنان در افغانستان، واقعیات انکار ناپذیر اند. به هر صورت طبق گفته لنین در چنین شرایطی « ما باید گروههای خودمان را برای کار در میان شان داشته باشیم.» زیرا در چنین جوامعی مردان از موقعیت برتر بر زنان برخوردارند، باید دقیقاً متوجه این موقعیت مردان بود و به هیچ وجه نباید آن را از نظر دور داشت. لنین میگوید:
« ما ازموقعیت ممتاز مردان بااطلاع هستیم، ما چشم داریم و ازهرچه ستم و تبعیضی که برزنان کارگر، همسران کارگر، زنان روستائی، وحتی از هرآنچه که بربسیاری ازموارد برزنان طبقات مالک روا میدارند، متنفریم، بلی متنفریم، ومی خواهیم آنهارا ازبین ببریم.»
همان طوری که باید میان انقلاب و ضد انقلاب خط فاصل بکشیم ، به همان گونه باید بطور مداوم در درون صفوف انقلاب میان کار صحیح و غلط، میان موفقیت و کمبودها و هم چنین اخلاق پرولتری و اخلاق بورژوازی خط فاصل بکشیم و بطور دقیق موقعیت ممتاز مردان را نسبت به زنان در نظر داشته باشیم و همیشه گذشته افراد را بدرستی بررسی کنیم، کار صحیح و غلطش را از نظر بگذرانیم و ببینیم که کدام یک عمده و کدام غیر عمده است و همیشه بر روی کار عمده متکی گردیم در چنین صورتی است که میتوان به زودی جلو هر گونه اشتباه را گرفت.
در بالا روی تک همسری و زنا و فحشاء که مولود هم زاد و ضروری آنست تماس گرفتیم و نشان دادیم که در کنار تک همسری در کشورهای سرمایه داری زنا و فحشاء بطور حتم که همانا ازدواج های گروهی برای مردان است وجود دارد. و به همین ترتیب مارکس و انگلس دقیقاً این مطلب را بطور واضح و روشن بیان نمودند و گفتند که با از بین رفتن سیستم سرمایه داری خانواده سرمایه داری نیز از میان میرود. در این قسمت شاید برای بعضیها سوال خلق شود که با از میان رفتن سیستم سرمایه داری تک همسری هم از میان خواهد رفت و اگر از بین نرود سرنوشتش چه خواهد شد. این مطلب را با سخنان انگلس پی میگیریم.
«یکتا همسری در اثر تراکم ثروت زیاد در دست یک نفر ـ در دست مرد ـ و از میل باقی گذاشتن این ثروت برای فرزندان مرد، و نه به هیچ کس دیگر، بوجود آمد. برای این منظور، یکتا همسری برای زن ضروری بود، ولی نه برای مرد؛ بطوری که این یکتا شوهری زن، به هیچ وجه چند همسری آشکار یا پنهان مرد را متوقف نکرد. … از آن جائی که یکتا همسری از علل اقتصادی نشاَت گرفته، آیا هنگامی که این علل از میان بروند، خود نیز از میان خواهد رفت؟
میتوان بدرستی جواب داد که: یکتا همسری نه تنها از میان نمیرود، بلکه آغاز به تحقق کامل خواهد کرد. زیرا با انتقال وسایل تولیدبه مالکیت اجتماعی، کار مزدوری، پرولتاریا، نیز از میان میرود، و بنابر این ضرورت تسلیم تعدادی معینی از زنان ـ که از نقطه نظر آماری قابل محاسبه است ـ بخاطر پول، نیز از میان میرود. فحشاء نابود میشود؛ یکتا همسری به حال زوال یافتن، سرانجام یک واقعیت میشود ـ و برای مردان نیز.
به هر حال موضع مرد بدین طریق دستخوش تغییرات فراوانی میشود. ولی وضعیت زن، وضعیت تمام زنان، نیز تغییر مهمی مییابد. با انتقال وسایل تولید به مالکیت اشتراکی، خانواده فردی دیگر واحد اقتصادی جامعه نخواهد بود. خانه داری خصوصی تبدیل به یک صنعت اجتماعی میگردد.» (منشاء خاواده؛ مالکیت خصوصی و دولت صفحه 108 و 109)تاکید روی کلمه از انگلس است.
در چنین حالتی است که عشق جنسی فردی معنا و مفهوم حقیقی پیدا میکند. این عشق جنسی بطور کلی و از اساس با عشق جنسی دوران فیودالیزم و سرمایه داری متفاوت است. در چنین جامعه است که زن در عشق هم طراز مرد قرار میگیرد.
بنابراین آزادی کامل در عشق و ازدواج هنگامی میتواند بطور عام عملی شود که چهار کلیتی که مارکس در جامعه سرمایه داری بر شمرده است از میان برود. با محو این چهار کلیت («امحای کلیه تمایزات طبقاتی، امحای کلیه مناسبات تولیدی که پایه این تمایزات را تشکیل میدهند، از میان برداشتن کلیه مناسبات اجتماعی مرتبط با این مناسبات تولیدی و انقلابی کردن افکار و اندیشه های مبتنی بر این مناسبات اجتماعی») در آن هنگام هیچ انگیزۀ دیگری، به جز عاطفه متقابل میان زن و مرد باقی نخواهد ماند.