برنامه و اساسنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان محصولي از مبارزات طولاني جنبش كمونيستي بين المللي و ثمره بزرگ مبارزات جنبش كمونيستي كشور و دستاورد جانفشاني هاي شهداي اين جنبش است. در شرايطي كه امپرياليست ها گرد باد شوم تهاجم و تجاوز عليه خلق ها و پرولتارياي جهان به راه انداخته و افغانستان را به يكي از مراكز اين گرد باد تبديل كرده اند، آغاز و پيشرفت پروسه وحدت جنبش كمونيستي ماركسيستي ـ لنينيستي ـ مائوئيستي افغانستان، تدوير كنگره وحدت و تاُمين وحدت اين جنبش در يك حزب كمونيست واحد، كه برنامه و اساسنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان تبلور برجسته آن است، يك ضد حمله كمونيستي اصولي شجاعانه و مناسب به شمار مي رود.
اينك به روشني پيدا است كه شعله ي بر افروخته شده توسط پيشروان ما و در پيشاپيش آنها رفيق شهيد اكرم ياري، نه تنها در زير ” خاكستر جاويد ” مدفون نگرديده است، بلكه با گذار از پيچ و خم هاي فراوان، عليرغم تحمل بزدلي ها، انحرافات، خيانت ها و ارتداد بسياري از رفقاي نيمه راه و دشمن شاد و وارد آمدن صدمات و ضربات بيشماري بر پيكر آن، فروزان تر از پيش بر افروخته و مشتعل است و مي رود تا بر خرمن هستي دشمنان آتش افگند، آتش بزرگ، آتش عظيم.
برنامه و اساسنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، درفش مستقل پرولتارياي جهاني در سنگر مبارزات ملي و طبقاتي كشور در خون خفته ما و يگانه درفش تا به آخر انقلابي در افغانستان است. كمونيست هاي انقلابي در كشور فقط و فقط با رزميدن زير اين درفش سترگ است كه مي توانند وظايف و مسئوليت هاي شان را در قبال انقلاب جهاني و انقلاب افغانستان به نحو اصولي و شايسته ادا نمايند.
برنامه حزب كمونيست (مائوئيست ) افغانستان
حزب كمونيست ( مائوئيست) افغانستان، حزب سياسي پرولتاريا و پيشاهنگ پرولتاريا در كشور است. برنامه حزب كمونيست (مائوئيست) افغانستان كه بيان مرام هاي پرولتارياي بين المللي و مرام هاي پرولتارياي افغانستان بمثابه بخشي از پرولتارياي جهاني است و اساس موجوديت و پايه وحدت حزب را مي سازد، ايديولوژي راهنماي انديشه و عمل، برنامه سياسي و مشي استراتژيك مبارزاتي آنرا در بر مي گيرد.
ايديولوژي راهنماي انديشه و عمل حزب كمونيست (مائوئيست ) افغانستان، ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم است كه ايديولوژي و علم انقلاب پرولتارياي جهاني و يگانه ايديولوژي انقلابي، علمي و رهائيبخش در جهان مي باشد. ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم اساس ايديولوژيك برنامه سياسي و مشي استراتژيك مبارزاتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان را مي سازد.
برنامه حد اقل و حد اكثر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان عبارت است از انجام انقلاب دموكراتيك نوين و استقرار ديكتاتوري دموكراتيك خلق، گذار به انقلاب سوسياليستي در كشور و ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا از طريق برپايي و پيشبرد انقلابات فرهنگي متعدد و پيشروي بسوي ايجاد جامعه كمونيستي جهاني.
در شرايط فعلي دفع تجاوز امپرياليستي به سركردگي امپرياليست هاي امريكايي و سر نگوني رژيم دست نشانده وظيفه عمده انقلاب دموكراتيك نوين را تشكيل مي دهد.
مشي استراتژيك مبارزاتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان براي دفع تجاوز و قطع سلطه امپرياليست ها از كشور و سر نگوني دولت ارتجاعي، بر پايي و پيشبرد جنگ خلق است. جنگ خلق، جنگ توده هاي مردم، عمدتاً دهقانان تحت رهبري طبقه كارگر از طريق حزب پيشاهنگ پرولتري است. جنگ خلق، جنگ طولاني و متكي بر ايجاد، تحكيم و گسترش مناطق پايگاهي انقلابي است. اين جنگ از راه محاصره شهر ها از طريق دهات و تصرف شهر ها، بطرف پيروزي سرتاسري پيش مي رود.
در شرايط كنوني، بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي انقلابي و مردمي، شكل مشخص بر پايي و پيشبرد جنگ خلق را مي سا زد.
ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم
علم انقلاب پرولتارياي بين المللي بر پايه تجارب مبارزات طبقاتي، مبارزات توليدي و آزمون هاي علمي پرولتاريا و نوع بشر، بيشتر از يك و نيم قرن قبل با انتشار مانيفيست حزب كمونيست بوجود آمد و از آن زمان تا حال با تكيه بر همين پايه ها به حركت مبارزاتي خود ادامه داده و مستحكمتر و متكاملتر گرديده است. ماركس اين علم را كشف نمود و پايه هاي اساسي آنرا بنا كرد، لنين آنرا به سطح عالي تري تكامل داد و پس از آن مائوتسه دون كيفيت متكاملتري به آن بخشيد. به اين ترتيب علم انقلاب پرولتارياي بين المللي تا حال سه مرحله تكامل كيفي را از سر گذشتانده و متكاملتر گرديده است :
١ ـ ماركسيزم
٢ ـ لنينيزم
٣ ـ مائوئيزم
اين مراحل تكامل بهم پيوسته بوده و هر سه جزء فلسفه، اقتصاد سياسي و سوسياليزم علمي را در بر گرفته است.
ماركسيزم
پيدايش نظام سرمايه داري و در بطن آن پيدايش طبقه كارگر، پايه عيني ايجاد ماركسيزم را فراهم نمود. ماركسيزم در متن مبارزات كارگران اروپا و با جمعبندي از اين مبارزات و همچنان جمعبندي از آخرين نتايج آزمون هاي علمي و مبارزات توليدي، در اواسط قرن نزده بوجود آمده و در ارتباط نزديك با مبارزات پرولتارياي بين المللي و در خدمت به آن پرورانده شد.
سه جزء ماركسيزم
١ ـ فلسفه ماركسيزم : سيستم فلسفي فرا گير ماترياليزم دياليكتيك و ماترياليزم تاريخي يا بكار بست ماترياليزم دياليكتيك در مورد تاريخ جامعه بشري و تكامل آن، فلسفه ماركسيزم است.
٢ ـ اقتصاد سياسي ماركسيزم : اقتصاد سياسي ماركسيزم، نقد همه جانبه و بنيادي از اقتصاد سرمايه داري است كه با تشخيص ارزش اضافي بمثابه سر چشمه پيدايش و عامل حيات و رشد سرمايه، از راز استثمار پرولتاريا پرده بر ميدارد و چگونگي انباشت سرمايه، انارشي توليد و نابرابري توزيع در نظام سرمايه داري را روشن ميسازد.
٣ ـ سوسياليزم علمي يا تيوري سياسي ماركسيزم : سوسياليزم علمي يا تيوري سياسي ماركسيزم مبتني است بر تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي كه نكات اساسي آن عبارت اند از :
١ ـ طبقات اجتماعي يك پديده تاريخي است كه در مقاطع مشخص از رشد توليد اجتماعي بوجود آمده و بعد از آن تاريخ جوامع بشري بيان مبارزات طبقاتي است.
٢ ـ مبارزات طبقاتي در فرجام از طريق انقلاب قهري منجر به ديكتاتوري پرولتاريا ميگردد.
٣ ـ ديكتاتوري پرولتاريا مرحله گذاري است كه در نهايت به جامعه بي طبقه كمونيستي مي انجامد.
جمعبندي از درس هاي كمون پاريس به عنوان شكلي از ديكتاوري پرولتاريا و مبارزه عليه فرصت طلبان درون جنبش كارگري چون پرودون، لاسال، باكونين، ديورينگ و … . كه راه ريفورميزم را در پيش گرفته بودند، در تدوين اين تيوري داراي اهميت برجسته بوده است.
تيوري سياسي ماركسيزم دربرگيرنذهُ اين اصل است كه نظام سرمايه داري يك نظام جهاني بوده و طبقهُ كارگرنيز يك طبقهُ واحد جهاني است. بر اين مبنا بود كه انترناسيونال اول تشكيل گرديد و طي دورهُ معيني رهبري مبارزات كارگران جهان را بر عهده گرفت.
پايه گزاري و پرورش مرحله اول ايديولوژي پرولتري توسط ماركس و رفيق همرزمش انگلس انجام يافت و ماركسيزم ناميده شد. مبارزه براي اينكه جنبش بين المللي كمونيستي ماركسيزم را به رسميت بشناسد، بعداز پدرود حيات ماركس، توسط انگلس رهبري گرديد.
لنينيزم
تكامل سرمايه داري رقابت آزاد به سرمايه داري انحصاري و پيدايش عصر امپرياليزم، پايه عيني پيدايش لنينيزم و تكامل به ماركسيزم ـ لنينيزم را بوجود آورد. لنينيزم در جريان رهبري جنبش انقلابي پرولتري در روسيه و مبارزه عليه رويزيونيزم انترناسيونال دوم به سردمداري برنشتين، ميلران و بعداً كارل كائوتسكي و بطور مشخص در جريان رهبري انقلاب اكتوبر، بوجود آمد.
تكاملات لنينيستي
١ ـ در فلسفه : مبارزه فلسفي عليه امپريوكريتيسيست ها كه تلاش داشتند ماترياليزم و ايده آليزم را باهم آشتي دهند، يكي از عرصه هاي مبارزاتي لنين در تكامل فلسفه ماركسيزم توسط وي را تشكيل داد. لنين در اين مبارزه از ماترياليزم دفاع بنيادي و قاطعي به عمل آورده و مفهوم ماده را تكامل داد. او رابطه و پيوند ميان ماده و شعور را روشن تر ساخت و مفهوم حقيقت و همچنان حقيقت مطلق و حقيقت نسبي را وضاحت بيشتري بخشيد. تكامل دياليكتيك ماركسيستي عرصه ديگري از مبارزات لنين در تكامل فلسفه ماركسيسزم توسط وي محسوب مي گردد. لنين دياليكتيك ماركسيستي را بيشتر از پيش وضاحت بخشيد و قانون تضاد را به مثابه جوهر دياليكتيك مشخص نمود.
٢ ـ در اقتصاد سياسي : لنين تكامل سرمايه داري رقابت آزاد به سرمايه داري انحصاري را كه در آن سرمايه مالي سيادت دارد، جمعبندي كرده و تيوري امپرياليزم را تدوين نمود. او روشن ساخت كه صفت مشخصه اين سرمايه داري، صدور سرمايه است. لنين مشخصات سرمايه داري امپرياليستي را توضيح داد و آنرا به مثابه سرمايه داري طفيلي، گنديده و در حال احتضار كه آخرين مرحله سرمايه داري را تشكيل ميدهد، معين نمود.
٣ ـ در سوسياليزم علمي يا تيوري هاي سياسي : لنين عصر را به عنوان عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري مشخص ساخت و نشان داد كه عصر امپرياليزم آستانه ورود به انقلابات پرولتري و سوسياليزم است. لنين نشان داد كه سرمايه داري امپرياليستي با استفاده از سود ها و مافوق سود هاي حاصله از استثمار جهاني، يك بخش از كارگران كشور هاي امپرياليستي را با اعطاي امتيازات معيني به دنبالچه خود مبدل نموده و اشرافيت كارگري را به وجود آورده است و اين امر انشعاب در طبقه كارگر كشور هاي امپرياليستي بوجود آورده است. تودهُ وسيع كارگران، كماكان پايهُ اجتماعي انقلاب پرولتري محسوب ميگردند، در حاليكه قشر اشرافيت كارگري عامل بروز رويزيونيزم يعني عامل بروز ايديولوژي بورژوازي در درون طبقهُ كارگر محسوب ميگردد. او روشن ساخت كه در عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري جهان به مشتي ملل ستمگر امپرياليستي و اكثريت عظيم ملل تحت ستم تقسيم گرديده و جنبش هاي آزاديبخش ملي در پهلوي مبارزات پرولتري، به موُلفه اي از انقلاب جهاني پرولتري مبدل ميگردد. لنين تيوري حزب سياسي تراز نوين ( حزب پيشاهنگ پرولتري ) يا حزب كمونيست را با توجه به اهميت آگاهي انقلابي تدوين نموده و بنيانگزاري و ساختمان چنين حزبي را براي رهبري پرولتاريا و توده هاي انقلابي براي كسب قدرت سياسي، رهبري و هدايت نمود. لنين تيوري و پراتيك انقلاب پرولتري و راه كسب قدرت سياسي را در جريان رهبري انقلاب و برقراري ديكتاتوري پرولتاريا در شوروي تكامل داد. برين مبنا ها بود كه جنبش كمونيستي هر چه بيشتر در سراسر جهان اشاعه يافت و اتحاد ميان مبارزات خلق هاي ستمديده و مبارزات انقلابي جهاني پرولتاريا بوجود آمد و انترناسيونال كمونيستي ( انترناسيونال سوم ) ايجاد شد.
مرحله دوم تكامل ايديولوژي پرولتاريا با نام لنين گره خورد و لنينيزم ناميده شد. بعد از پدرود حيات لنين، مبارزه براي اينكه جنبش بين المللي كمونيستي، ماركسيزم ـ لنينيزم را به عنوان دومين مرحله تكامل ايديولوژي پرولتري به رسميت بشناسد، توسط استالين رهبري گرديد.همچنان استالين مبارزه خطي عظيمي را عليه خط رويزيونيستي تروتسكي كه در ضديت با لنينيزم قرار داشت، به پيش برد.
مائوئيزم
آنچه در شرايط امروزي از اهميت اساسي برخوردار است، تاُكيد روي خدمات مائوتسه دون به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي و ارتقا و تكامل كيفي اين علم توسط وي مي باشد. اين تاُكيد صف انقلابيون پرولتري را از صف رويزيونيست هاي رنگارنگ كه به انقلاب پرولتري خيانت كرده و در پايه هاي اساسي علم انقلاب پرولتارياي بين المللي تجديد نظر نموده اند، جدا ميسازد. بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي درينمورد ميگويد :
” دفاع از تكامل كيفي علم ماركسيزم ـ لنينيزم توسط مائوتسه دون مسئله ي خصوصا مهم و مبرم را در جنبش بين المللي و در ميان كارگران آگاه و ساير افراد انقلابي انديش جهان كنوني، نمايندگي ميكند. اصل مطرح شده درينجا اين است كه آيا بايد از خدمات تعيين كننده مائوتسه دون به انقلاب پرولتري و علم ماركسيزم ـ لنينيزم دفاع كرده و آنرا توسعه داد يا نه ؟ در حقيقت بحث بر سر دفاع از ماركسيزم ـ لنينيزم است … . ما تاُكيد ميكنيم كه انديشه مائوتسه دون مرحله نوين از تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم است. بدون دفاع از ماركسيزم ـ لنينيزم ـ انديشه مادوتسه دون { مائوئيزم } و پايه كار قرار دادن آن، غلبه بر رويزيونيزم و ارتجاع بطور عموم نا ممكن است. “
پيدايش مائوئيزم
مائوئيزم از درون مبارزه بسيار حاد و شديد طبقاتي متولد گرديده است. جلسه ” زون يه ” پس از سپري شدن هشت سال جنگ انقلابي عليه گوميندان، مائوتسه دون را به عنوان رهبر حزب كمونيست چين انتخاب نمود. اين انتخاب حاكي از اين بود كه مشي مائوتسه دون پس از سالها مبارزه بر مشي هاي راست روانه و چپ روانه درون حزب كمونيست چين كه در طول سال هاي گذشته ضربات مهلكي بر پيكر انقلاب چين وارد نموده بودند، غلبه حاصل نمود. ده سال بعد ازين جلسه، كنگره هفتم حزب كمونيست چين در سال ١٩۴٥ در حاليكه حماسه راه پيمايي طولاني و دوران جنگ مقاومت عليه تجاوز امپرياليزم جاپان پشت سر گذاشته شده بود تاُكيد نمود كه :
” حزب كمونيست چين تحت هدايت ماركسيزم ـ لنينيزم و ايده هاي مائوتسه دون قرار دارد. “
گرچه در هشتمين كنگره حزب كمونيست چين، فرمولبندي ” ايده هاي مائوتسه دون ” حذف گرديد، اما مبارزه همچنان ادامه يافت. در دهه پنجاه، پس از پيروزي انقلاب چين، ايده هاي مائوتسه دون در ساير كشور ها كم و بيش نفوذ نمود و در داخل چين تطبيق اين ايده ها در مبارزات طوفاني توده يي عظيم در دوران ” جهش بزرگ ” و ساختمان كمون هاي خلق متبارز گرديد. به راه افتادن مبارزه عليه رويزيونيزم خروشچفي، ايده هاي مائوتسه دون را كيفيت نويني بخشيده و باعث كسترش آن در سطح جهاني گرديد. اما دقيقا با انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي بود كه ” انديشه مائوتسه دون ” بمثابه مرحله نويني در تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم خود را نماياند و صدر مائو به عنوان رهبر انقلاب جهاني تثبيت گرديد. بر اين اساس نهمين كنگره حزب كمونيست چين در سال ١٩۶٩ با جمعبندي از انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي اعلام نمود كه :
” حزب كمونيست چين تحت هدايت ماركسيزم ـ لنينيزم ـ انديشه مائوتسه دون قرار دارد. “
همچنان بسياري از احزاب و سازمانهاي كمونيستي در جهان كه به مخالفت با رويزيونيزم خروشچفي و سوسيال امپرياليزم شوروي برخاسته بودند، ماركسيزم ـ لنينيزم ـ انديشه مائوتسه دون را قبول نمودند. كنگره دهم حزب كمونيست چين زائيده لين پيائوئيستي ” عصر زوال امپرياليزم ” را بدور افگند و به اين ترتيب صفاي علم انقلاب پرولتري به نحوروشنتري نمايان گرديد ( سال ١٩۷٣ ).
شكست انقلاب در چين و تصرف كامل قدرت توسط رويزيونيست هاي چيني، سر آغاز حملات تازه عليه دستاورد هاي مائوتسه دون گرديد و سر درگمي وخيمي در جنبش بين المللي كمونيستي بوجود آورد. اما مبارزه در خط ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم در جهان ادامه يافت. اين مبارزه در كنفرانس اول احزاب و سازمان هاي ماركسيست ـ لنينيست در خزان سال ١٩٨٠ و بيانيه اين كنفرانس خود را به روشني نماياند و با برگزاري دومين كنفرانس بين المللي احزاب و سازمان هاي ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوتسه دون انديشه ( مائوئيست ) كه منجر به تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي گرديد، به نحو بارزي در سطح بين المللي مشخص گرديد.
بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ” انديشه مائوتسه دون ” را تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم دانسته و اعلام نمو د :
” ما تاُكيد ميكنيم كه انديشه مائوتسه دون مرحله نوين از تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم است … . “
بيانيه، مهم ترين اصل ” انديشه مادوتسه دون ” يعني ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را محك تشخيص ماركسيزم از رويزيونيزم دانسته و بيان نمود :
” فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقاء دهد، بلكه موجوديت عيني طبقات، تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه طبقاتي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول ميكند. “
اصطلاح ” مائوئيزم ” براي اولين بار توسط حزب كمونيست پيرو بكار گرفته شد. اين حزب در اسناد متعدد خود كه پس از تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، انتشار يافته، اصطلاح ” مائوئيزم ” را بكار برده است. همچنان در هشتمين پولينوم دومين كميته مركزي حزب كمونيست انقلابي امريكا ( R C P ) در سال ١٩٨٨ اصطلاح ” مائوئيزم ” مورد قبول قرار گرفت.
پس از آن،سازمان كمونيست هاي انقلابي افغانستان و اتحاديه كمونيست هاي ايران ( سر بداران ) نيز ” مائوئيزم ” را مورد پذيرش قرار دادند و سپس ” حزب كمونيست افغانستان ” نيز در بكاربرد اين اصطلاح تاُكيد اساسي به عمل آورد. از آن ببعد ساير احزاب و سازمان هاي عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، يكي پس از ديگري، ” مائوئيزم ” را تائيد كردند. جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال ١٩٩٣ رسما اعلام كرد كه ” مائوئيزم ” را به عنوان سومين مرحله در تكامل ايديولوژي و علم انقلاب پرولتري، مورد پذيرش قرار داده است. به اين ترتيب، رسميت بين المللي ” مائوئيزم ” خدمتي است كه به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي تعلق دارد. جنبش انقلابي انترناسيوناليستي اعلام كرده است كه ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم بايد فرمانده و راهنماي انقلاب جهاني شود.
اصطلاح ” مائوئيزم ” بدرستي هم سطح و هم ارزش بودن خدمات مائو با خدمات كارل ماركس و لنين را نشان داده و زمينه هرگونه برداشت نا درست در كم بها دادن به خدمات مائو را ازميان مي برد و به همين جهت سومين مرحله در تكامل علم انقلاب پرولتاريا را دقيقتر و روشنتر از اصطلاح ” انديشه مائوتسه دون ” بيان مي نمايد.
خد مات مائوتسه دون در امر تكامل ماركسيزم ـ لنينيزم
بخش فلسفي :
١ ـ مائوتسه دون قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد را به عنوان قانون اساسي دياليكتيك در طبيعت، جامعه و تفكر انساني مطرح كرد و آنرا به مثابه جوهر دياليكتيك ماترياليستي تكامل داد. مائو قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد را عميقاً مورد بررسي قرار داده و در پرتو اين بررسي عميق مفهوم تضاد عمده به عنوان تضاد رهبري كننده مرحله مشخص از تكامل هر پروسه را روشن كرد و آنرا از تضاد اساسي كه پايه موجوديت يك پروسه از ابتدا تا انتها ي آن ميباشد، تفكيك نمود. مائوتسه دون در پرتو اين بررسي عميق جوانب گوناگون قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد را مورد بررسي قرار داد. او همگوني و مبارزه، تضاد عام و تضاد خاص، جهت عمده و جهت غير عمده تضاد و مقام انتاگونيزم در تضاد را روشن نمود.
٢ ـ مائوتسه دون دياليكتيك ماترياليستي را به نحو استادانه اي در سياست بكار گرفته و قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد را به نحو عميقي در بررسي قضايا و مبارزات سياسي مورد استفاده قرار داد.
٣ ـ مائوتسه دون تيوري شناخت دياليكتيك ماترياليستي را در پرتو بررسي عميق دو جهش تشكيل دهنده آن يعني جهش از پراتيك به تيوري و سپس جهش از تيوري به پراتيك، با تكيه بر عمده بودن پراتيك در كل، تكامل داده و آنرا عميق تر ساخت. مائوتسه دون روشن ساخت كه تيوري به نوبه خود تاُثير تعيين كننده اي بر پراتيك دارد و ماداميكه جهش از تيوري به پراتيك مطرح باشد، تيوري نقش عمده بازي مي نمايد.
۴ ـ مائوتسه دون موفق شد فلسفه را به ميان توده ها ببرد. وي با اين كار، فلسفه را از لابلاي كتابها و از درون كتابخانه ها و از انحصار فيلسوفان بيرون كشيده و به نيروي مادي توده يي فعالي مبدل نمود.
٥ ـ تحليل رابطه ميان زير بنا و روبنا بصورت دياليكتيكي و نفي برداشت متافزيكي رابطه يكجانبه ميان روبنا و زيربنا كه در مبارزه عليه برداشت اكونوميستي از ماركسيزم و در مبارزه عليه تيوري رويزيونيستي رشد نيروهاي مولده بكار گرفته شد. مائوتسه دون تصريح نمود : همانطوريكه زير بنا بر روبنا تاُثير مي نهد و خصلت آنرا تعين مي نمايد، و اين در كل عمده است، روبنا نيز به نوبه خود و در موقعش نقش عمده بازي كرده و بر زير بنا تاُثير مي گزارد و خصلت آنرا معين مي نمايد. بر اساس اين ديد، وي بيان لنين مبني بر : ” سياست بيان فشرده اقتصاد است ” را تكامل داده و تاُكيد نمود كه بايد سياست انقلابي بر همه عرصه ها حاكم باشد. به اين ترتيب مائوتسه دون جايگاه شايسته آگاهي انقلابي را در تغيير جهان معين نمود و شعار لنيني ” بدون تيوري انقلابي، جنبش انقلابي وجود ندارد ” را تكامل بخشيد.
بخش اقتصادي :
١ ـ مائوتسه دون اقتصاد سياسي سوسياليستي را تكامل داده و با انتقاد از جنبه هاي معيني از سياست اقتصادي شوروي در ساختمان سوسياليزم، سياست اقتصادي ساختمان سوسياليزم در چين را تدوين نموده و عملي كرد. نكته مركزي درين مورد عبارت است از بر انگيختن ابتكار عمل توده ها بر اساس خط درست و اصولي و افزايش توليد از طريق توده يي ساختن سياست هاي اقتصادي و نه افزايش توليد از طريق اجراي صرف دستورالعمل هاي بروكراتيك. در همين مضمون مائوتسه دون رابطه ميان انقلاب و توسعه اقتصادي را معين نموده و اين شعار معروف را فرموله نمود :
” انقلاب را دريابيد ! توليد را افزايش دهيد ! “
٢ ـ مائوتسه دون سياست اقتصادي دموكراسي نوين را تدوين و عملي نمود. سه نكته اساسي در اين سياست اقتصادي عبارت است از :
الف : ريشه كن كردن فيوداليزم از طريق انقلاب ارضي بر مبناي شعار زمين از آن كشتكار و شكلدهي به فعاليت هاي جمعي دهقانان از قبيل تشكيل دسته هاي كار مشترك و تعاوني ها.
ب : مصادره تمام موُسسات اقتصادي خارجي و داخلي كه ” يا خصلت انحصاري دارند و يا دامنه فعاليت آنها از حدود ظرفيت اداره خصوصي بيرون است. “
ج : رهبري، كنترل و تحديد سرمايه هاي خصوصي تا نتوانند وسايل زندگي خلق را زير نظارت خود بگيرند. “
اعمال سياست اقتصادي فوق الذكر در جريان پروسه طولاني انقلاب دموكراتيك نوين چين از زمان ايجاد اولين پايگاه هاي انقلابي روستايي ( سال ١٩٢۷ ) تا زمان آغاز انقلاب سوسياليستي، توانست زمينه مساعد براي ساختمان اقتصادي سوسياليزم در چين فراهم نمايد.
٣ ـ مائوتسه دون مفهوم سرمايه داري بروكراتيك را به مثابه شكلي از سرمايه داري خصلتاً كمپرادور كه امپرياليزم در كشور هاي تحت سلطه و به عنوان اهرم نفوذ خود بر قرار ميسازد، مطرح نمود. توجه به اين مطلب از اهميت اساسي بر خوردار است زيرا كه اولاً بدون شناخت بورژوازي بروكراتيك و مصادرهُ سرمايهُ بروكرات، سر نگوني امپرياليزم در كشور هاي تحت سلطه بطور عموم نا ممكن ميباشد و ثانياً جهت پيريزي اقتصادي ساختمان سوسياليزم، مصادره آن ضرورت حياتي دارد.
بخش سوسياليزم علمي :
١ ـ انقلاب دموكراتيك نوين : در عصر ما انقلاب در كشور هاي تحت سلطه در پهلوي انقلاب در كشور هاي امپرياليستي يكي از دو جريان انقلاب جهاني پرولتري محسوب ميگردد. بر خلاف انقلاب در كشور هاي امپرياليستي، انقلاب در كشور هاي تحت سلطه، مستقيماً داراي خصلت سوسياليستي نبوده و داراي خصلت دموكراتيك ميباشد كه در اثر تاُمين رهبري انقلابي پرولتري بر آن به انقلاب دموكراتيك نوين تبديل گرديده و جهتگيري سوسياليستي مي يابد. مائوتسه دون تيوري انقلاب دموكراتيك نوين را در جريان مبارزه انقلابي در چين شكل داده و با به پيروزي رساندن انقلاب در چين راه انقلاب در كشور هاي تحت سلطه را روشن نمود. انقلاب دموكراتيك نوين مبتني است بر تاُمين رهبري حزب كمونيست بر مبارزات ضد امپرياليستي و ضد فيودالي تمامي طبقات خلقي و بطور مشخص تاُمين رهبري حزب كمونيست بر ارتش خلق و جبهه متحد. انقلاب دموكراتيك نوين داراي جهتگيري سوسياليستي بوده و زمينه مساعد را براي گذار به انقلاب سوسياليستي فراهم مي نمايد.
٢ ـ مائوتسه دون مبارزه مسلحانه طولاني حزب كمونيست و توده هاي خلق چين را تا به پيروزي رساندن انقلاب در آن كشور رهبري نموده و مهمتر از آن براي اولين بار پرولتارياي بين المللي را از يك مشي نظامي مدون بهره مند ساخت. تيوري جنگ خلق مائوتسه دون تنها يك استراتژي نظامي صرف نيست، بلكه بيان مدون قهر انقلابي پرولتاريا و توده ها در مبارزه انقلابي طبقاتي بخاطر به پيروزي رساندن انقلاب محسوب ميگردد كه شعار ” قدرت سياسي از لوله تفنگ بيرون مي آيد ” بيان فشرده آن است.
٣ ـ مائوتسه دون تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي را تكامل داده و تداوم مبارزه طبقاتي را در سراسر دوران ساختمان سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم روشن نمود. وي با توجه به تجربه تلخ احياي مجدد سرمايه داري در شوروي به اين نتيجه رسيد كه مبارزه ميان پرولتاريا و بورژوازي در طول دوران سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم مبارزه اي است بسيار پيچيده و طولاني. وي راه مبارزه براي جلوگيري از احياي مجدد سرمايه داري در جامعه سوسياليستي را فرموله كرده و انقلاب فرهنگي عظيم پرولتاريايي را در چين رهبري نمود. به اين صورت مائو تسه دون با تدوين تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بزرگترين خدمت به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي را ارائه نموده و تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي در ماركسيزم را كه جوهر سوسياليزم علمي ميباشد، به مرحله كاملاً نويني ارتقا و تكامل بخشيد.
اينك يكبار ديگر تاُكيد بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي را درين مورد ياد آور مي شويم :
” لنين گفت : ” فقط كسي ماركسيست است كه قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد.” در پرتو دروس و پيشرفت هاي گرانبهاي حاصله از طريق انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي تحت رهبري مائوتسه دون معياريكه لنين ارائه كرده بود عميقتر شده است. اينك ميتوان گفت : فقط كسي ماركسيست است كه نه فقط قبول مبارزه طبقاتي را به قبول ديكتاتوري پرولتاريا ارتقا دهد، بلكه موجوديت عيني طبقات، تضاد هاي انتاگونيستي طبقاتي و ادامه مبارزه انقلابي تحت ديكتاتوري پرولتاريا در سراسر دوره سوسياليزم تا كمونيزم را قبول مي كند. همانگونه كه مائوتسه دون با قدرت بيان داشت : ” نا روشني در مورد اين مسئله به رويزيونيزم مي انجامد.”
سه جزء ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم
با توجه به خدمات عظيم مائوتسه دون به علم انقلاب پرولتارياي بين المللي و تكامل كيفي اين علم توسط وي پس از ماركس و لنين، اصول اساسي علم ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم را در سه جزء فلسفه، اقتصاد سياسي و سوسياليزم علمي توضيح مي دهيم.
فلسفه :
فلسفه ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم، ماترياليزم دياليكتيك است. اين فلسفه بيان اين مطلب اساسي است كه كل واقعيت و وجود عبارت است از واقعيت و وجود مادي. اين واقعيت و وجود مادي در بر گيرنده اشكال مختلف ماده متحرك است كه شعور از آن سر چشمه ميگيرد، به آن وابسته است و به آن تبديل ميشود. اشكال مختلف ماده متحرك فقط و فقط در حالت وحدت اضداد موجود اند. قانون تضاد يعني قانون وحدت اضداد، قانون اساسي تكامل طبيعت، جامعه و تفكر ميباشد. وحدت و همگوني در تمامي پديده ها موقتي و نسبي است، در حاليكه مبارزه اضداد دايمي و مطلق است و همين امر مايه جهش ها و كيفيت هاي نوين و پديده هاي نوين محسوب ميگردد. اعتقاد به تعادل دايم، نظم دايم و ابدي بودن امور و نيز اعتقاد به مقدر بودن آنها غلط و ارتجاعي ميباشد.
ماترياليزم دياليكتيك پراتيك را سر چشمه حقيقت و نيز معيار نهايي آن دانسته و بيش از هر چيزي بر پراتيك انقلابي تكيه مي نمايد. برين مبنا ماترياليزم دياليكتيك فلسفه اي است در خدمت تغيير انقلابي جهان.
ماترياليزم تاريخي عبارت است از بكار بستن ماترياليزم دياليكتيك در مورد جامعه بشري و تكامل آن. ماترياليزم تاريخي بالاي نقش اساسي دو چيز تكيه مي نمايد :
١ ـ توليد و تضاد اساسي آن يعني تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبت توليدي.
٢ ـ رابطه متقابل ميان توليد و روبناي ايديولوژيك و سياسي جامعه.
واقعيت اين است كه پيدايش زندگي اجتماعي با پروسه توليد اجتماعي تواُم بوده و بقايش به آن وابسته است. اما نيروهاي مولده فقط ميتوانند از طريق ورود انسانها به مناسبات توليدي معين وجود داشته و تكامل نمايند. تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي در مرحله معيني از تكامل نيروهاي مولده آشكارا انتاگونيستي ميشود. ضرورت رشد بيشتر نيروهاي مولده اين الزام را به وجود مي آورد كه بايد يك تغيير ريشه يي و انقلابي در جامعه رخداده و مناسبات توليدي نويني جايگزين مناسبات توليدي كهن گردد. اين تغيير ريشه يي و انقلابي در جامعه در روبناي ايديولوژيك و سياسي براه مي افتد و حول مبارزه طبقاتي براي قدرت سياسي متمركز ميشود. در صورتيكه شرايط مادي لازم فراهم نباشد، ايديولوژي و سياست نمي توانند انقلاب به وجود آورند، اما همينكه شرايط مادي لازم بوجود آمد، روبنا ( ايديولوژي و سياست ) بصورت عرصه تعيين كننده نبرد طبقات و نيرو هاي مختلف سياسي در مي آيد و ايجاد تحول كيفي در روبنا به ضرورت عمده تكامل جامعه مبدل ميشود.
اقتصاد سياسي
تيوري ارزش اضافي هسته اصلي اقتصاد سياسي ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم را در تحليل از اقتصاد سرمايه داري تشكيل ميدهد. سرچشمه پيدايش و عامل حيات و رشد سرمايه عبارت است از توليد ارزش اضافي كه از طريق عملكرد مكانيزم بازار بصورت سود تحقق پيدا مي نمايد. در توليد سرمايه داري سود هم آغاز توليد به شمار ميرود و هم مقصد نهايي آن كه از همان آغاز از طريق تصاحب ارزش اضافي حاصل كار جمعي كارگران و تحقق آن در بازار بدست مي آيد. بدين صورت سرمايه داري آن شيوه توليدي است كه صفت مشخصه آن كالايي شدن نيروي كار انساني مي باشد.
تضاد ميان توليد جمعي و تملك خصوصي، تضاد اساسي سرمايه داري محسوب مي گردد كه انارشي در توليد را در خود نهفته دارد و باعث بروز بحران هاي متعدد سرمايه داري ميشود. در جريان توليد و گسترش مداوم سرمايه كه با فقر روز افزون كارگران همراه است، بين سرمايه هاي مختلف اصطكاك بوجود مي آيد و رقابت ميان سرمايه داران زاده ميشود كه در نهايت به انحصار منجر ميگردد. رشد و گسترش انحصار ها در ابعاد مختلف به حدي ميرسد كه فضاي داخل سرحدات كشور براي رشد مداوم آنها كفايت نميكند و به ناچار به خارج از مرز ها سرازير شده و صدور سرمايه آغاز ميگردد. امپرياليزم با صفات مشخصه خود پا بعرصه وجود ميگزارد و در پهلوي استثمار كارگران كشور هاي خودي به چپاول و غارت خلق ها و ملل تحت سلطه مي پردازد. در دوران امپرياليزم، تضاد ميان توليد جمعي و تملك خصوصي ابعاد جهاني بخود ميگيرد. تضاد ميان امپرياليزم و خلق ها و ملل تحت سلطه بوجود مي آيد و رقابت ميان سرمايه داران تا سرحد تضاد ميان قدرت هاي مختلف سرمايه داري در سطح جهان رشد مي نمايد، كما اينكه تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي بصورت روز افزون تشديد ميگردد.
انقلاب سوسياليستي با خلع يد از سرمايه داري، گام كيفي مهمي در حل تضاد اساسي سرمايه داري بر مي دارد. اما هنوزاين گام كيفي كامل نيست. دولت به عنوان نماينده جامعه، وسايل توليد را در اختيار ميگيرد و اين عمل، اجتماعي ساختن ناقص و اعتباري وسايل توليد محسوب ميگردد، نه اجتماعي ساختن كامل و حقيقي آن. انقلاب سوسياليستي در حركت به سوي كمونيزم بايد اين اجتماعي بودن ناقص و اعتباري وسايل توليد را به اجتماعي بودن كامل و حقيقي وسايل توليد مبدل نمايد. اين مسئله سمتگيري اساسي و در عين حال ماهيت حقيقي جامعه را معين مي نمايد.
علاوتاً در ساختمان اقتصادي سوسياليزم چند نكته ديگر در رابطه با حل كامل تضاد اساسي سرمايه داري از اهميت اساسي برخوردار است : كنترول و تحديد عملكرد قانون ارزش و تحديد حق بورژوايي بصورت روز افزون، بر انداختن سود از مقام فرماندهي در توليد و مبارزه مداوم در جهت حل تضاد ميان كار فكري و كار جسمي و شهر و روستا و كارگر و دهقان. در توليد سوسياليستي نيروي كار انساني و وسايل توليد كالا تلقي نميگردد، اما اقتصاد سوسياليستي اقتصاد گذار از سرمايه داري به كمونيزم است و با اقتصاد كمونيستي تفاوت كيفي دارد. شعار اساسي دوران سوسياليزم ” از هر كس به اندازهُ توانش و به هر كس به اندازهُ كارش ” است، در حاليكه شعار اساسي در دوران كمونيزم ” از هر كس به اندازهُ توانش و به هر كس به اندازهُ نيازش ” مي باشد.
سوسياليزم علمي
سوسياليزم علمي اساساً عبارت است از تيوري طبقات و مبارزه طبقاتي، ارتقاي مبارزه طبقاتي تا سطح قبول ديكتاتوري پرولتاريا و ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا از طريق انقلابات متعدد فرهنگي و حركت بسوي جامعه كمونيستي جهاني. دولت ها و احزاب كه زائيده طبقات اند، با نابودي آنها نابود ميشوند.
ـ از زمان پيدايش طبقات و جوامع طبقاتي تا زمان ورود به عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري ( كمون پاريس درينمورد يك استثنا به شمار ميرود )، تمامي انقلاباتي كه به وقوع پيوسته، يك طبقه استثمارگر را جانشين طبقه استثمارگر ديگر و يك سيستم استثماري را جايگزين سيستم استثماري ديگر ساخته است. سيستم سرمايه داري كه آخرين سيستم استثمارگرانه به شمار ميرود، اساس مادي ساختمان يك جامعه فاقد استثمار و بهره كشي را بوجود آورده و طبقه اي را كه منافعش در جهت ساختمان همچو جامعه اي ميباشد، يعني پرولتاريا را در خود پرورانده است. تضاد اساسي جامعه سرمايه داري از طريق انقلاب پرولتري، استقرار ديكتاتوري پرولتاريا، ساختمان سوسياليزم و رهبري انقلاب به سوي كمونيزم تحت ديكتاتوري پرولتاريا از طريق انقلابات فرهنگي متعدد تا رسيدن به كمونيزم حل مي گردد.
ـ سيستم سرمايه داري امپرياليستي يك سيستم جهاني است و پرولتاريا نيز يك طبقه جهاني ميباشد. بدين لحاظ جنبش انقلابي پرولتري ماهيتاً جنبش بين المللي بوده و انترناسيوناليزم پرولتري پايه اساسي آن است. پرولتاريا مبارزه اش را بايد در سطح جهاني به پيش ببرد و حين پيشبرد مبارزه در كشورهاي خاص نيز روي اين مطلب تاًكيد نمايد كه عرصه جهاني تعيين كننده ترين عرصه در معين نمودن فرجام مبارزه بوده و منافع عمومي پرولتارياي جهاني برترين منافعي است كه بايد در پيشبرد مبارزه در نظر گرفته شود.
ـ جهان امروزي به كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم تقسيم گرديده است. انقلاب جهاني پرولتري توسط پرولتاريا، زحمتكشان و خلق ها در هر دو نوع اين كشور ها به پيش برده ميشود. مگر وقوع انقلاب دراين دو نوع كشور ها از هم متفاوت ميباشد. انقلاب در كشور هاي امپرياليستي مستقيماً داراي خصلت سوسياليستي ميباشد و انقلاب اكتوبر نمونه پيروزمند اين نوع انقلاب است. جنگ خلق در اين نوع كشور ها از طريق افشاگري و مبارزه سياسي تدارك ديده ميشود و با قيام در شهر ها و ادامه جنگ داخلي عمومي به پيش برده ميشود. انقلاب در كشور هاي تحت سلطه مستقيماً داراي كركتر سوسياليستي نميباشد، بلكه عبارت است از انقلاب دموكراتيك نوين كه تحت رهبري پرولتاريا با بر انداختن سلطه امپرياليزم و سرنگوني فيوداليزم و سرمايه داري بروكرات و كمپرادور، راه را براي انقلاب سوسياليستي هموار ميسازد. انقلاب چين نمونه پيروزمند اين نوع انقلاب به شمار ميرود كه بر اساس استراتژي جنگ توده يي طولاني با تكيه بر پايگاه هاي روستايي و محاصره شهر ها و نهايتاً تسخير شهر ها، به ايجاد قدرت سياسي سرتاسري انقلابي منجر ميگردد. گرچه انقلاب در كشور هاي مختلف نظر به گوناگوني شرايط و اوضاع مشخص، اشكال مشخص متعددي بخود ميگيرد، اما بطور كلي تمامي انقلابات در كشورهاي مختلف جهان به يكي از دو جريان فوق الذكر مربوط ميباشد. اصول عام در هر دو نوع اين انقلابات عبارت اند از : رهبري انقلاب توسط پرولتاريا از طريق حزب كمونيست، استفاده از قهر انقلابي و مبارزه مسلحانه به عنوان عالي ترين شكل مبارزه سياسي و تصرف قدرت و خصلت توده يي انقلاب و جنگ انقلابي.
ـ انقلاب پرولتري با استقرار ديكتاتوري پرولتاريا پايان نمي يابد. تحت ديكتاتوري پرولتاريا بايد در طول دوران سوسياليزم تا رسيدن به كمونيزم، انقلاب تداوم يابد، زيرا كه طبقات و مبارزه طبقاتي در طول اين دوران ادامه مي يابد. انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي در چين تحت رهبري مائوتسه دون، متكامل ترين دستاوردي است كه تا حال پرولتارياي بين المللي در حركت انقلابي اش به سوي كمونيزم، به آن دست يافته است. اين انقلاب نشان داد كه چگونه و با كدام وسايل ميتوان با بسيج توده ها و تكيه بر آنها از احياي سرمايه داري در جامعه سوسياليستي جلوگيري نموده و پيشروي بسوي كمونيزم را تاُمين نمود. نكته مركزي در اين دستاورد، توجه به خصلت حزب انقلابي پرولتري بر سر قدرت، بعد از تصرف قدرت سياسي است. حزب انقلابي پرولتري پيشاهنگ پرولتاريا و رهبرانقلاب است و مبارزه براي نيل به كمونيزم را رهبري ميكند. اما وقتيكه حزب رهبري دولت سوسياليستي را بدست گرفت، تضاد ميان حزب و توده ها به تبلور تضاد هاي جامعه در حال گذار سوسياليستي مبدل ميگردد. حزب بايد حركت بسوي انقلاب جهاني و حركت بسوي حل نهايي تضاد اساسي سرمايه داري را رهبري نمايد. آنهاييكه به خصوص در مقامات رهبري حزب نميخواهند در اين جهت حركت نمايند و در نهايت ميكوشند سرمايه داري را دوباره احيا كنند، ستاد بورژوازي را در درون حزب و دولت تشكيل ميدهند و به آماج انقلاب مبدل ميشوند. چنين ستاد هايي بار بار سر بلند خواهند كرد و حزب در مبارزه عليه آنها، با تكيه بر توده ها، بر اساس سمتگيري اصولي بسوي كمونيزم و با سرنگون ساختن اين ستاد ها، ضرورت داردكه بطور مداوم پروسه انقلابي شدن بيشتر از پيش خود را در تمامي سطوح به پيش برده و حركت مداوم به سوي كمونيزم را رهبري نمايد. ولي اين مطلب هرگز بدان معنا نيست كه كشور معيني ميتواند اين مبارزه را به فرجام رسانده و به تنهايي وارد دوران كمونيزم شود. پيروزي كمونيزم بدون پيروزي مبارزه جهاني پرولتاريا عليه بورژوازي نميتواند قابل حصول باشد. بناءً بايد تاًكيد نمود كه تداوم انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا به تداوم انقلاب در كشور معيني خلاصه نشده و تداوم انقلاب در سطح جهاني را طلب مي نمايد.
رويزيونيزم
علم انقلاب پرولتارياي جهاني در مسير تكامل خود با تمامي ايديولوژي هاي غير پرولتري مصاف داده و پاكيزگي و صفاي خود را بيشتر از پيش صيقل داده است. تكامل اين علم نه تنها در مبارزه عليه ايديولوژي هايي كه با خصومت آشكار و عيان در مقابلش ايستاده اند حاصل شده است، بلكه در عين حال مرهون مبارزه عليه آنچنان اشكالي از ايديولوژي بورژوايي ميباشد كه ادعاهاي كمونيستي دارند. آن جريان ايديولوژيك بورژوايي كه ظاهرا شكل كمونيستي دارد، اما در ماهيت دشمن كمونيزم است، به رويزيونيزم معروف ميباشد.
رويزيونيزم ( تجديد نظر طلبي ) عبارت از نفي اصول و حقايق عام علم انقلاب پرولتاريايي و تجديد نظر در مورد آنها و در عين حال حفظ شكل ظاهري اين علم است.
وقتي سرمايه داري وارد مرحله امپرياليزم گرديد، با استفاده از سود ها و مافوق سود هاي حاصله از استثمار و غارت جهاني، يك بخش از كارگران كشور هاي امپرياليستي را با اعطاي امتيازاتي به دنبالچه خود مبدل نمود و اشرافيت كارگري را به وجود آورد. اين امر انشعاب در طبقه كارگر كشور هاي امپرياليستي به وجود آورد. توده وسيع كارگران كماكان به مثابه پايه اجتماعي انقلاب پرولتري باقي ماندند. ولي قشر اشرافيت كارگري، عامل بروز رويزيونيزم يعني عامل بروز ايديولوژي بورژوازي در درون طبقه كارگر گرديد. در نتيجه بخش بزرگي از احزاب پرولتري فاسد گرديد ند و با پيشروي در مسير قهقرايي ايديولوريك – سياسي و تشكيلاتي به بخشي از هيئت هاي حاكمه كشور هاي امپرياليستي مبدل گرديدند. اين جريان رويزيونيستي در اشكال مختلف خود به رويزيونيزم كهن معروف است.
بروز رويزيونيزم در درون احزاب كمونيست پيروزمند و دولت هاي سوسياليستي بر سر قدرت، از همان بدو امر، بر پايه بورژوازي بروكرات صورت مي گيرد و رهبران حزبي و دولتي گام نهاده در راه سرمايه داري پايه اجتماعي بروز رويزيونيزم و در عين حال هسته هاي اصلي شكل دهنده سرمايه داري احيا شده بعد از سرنگوني سوسياليزم را تشكيل مي دهند. اين جريان رويزيونيستي در اشكال مختلف خود به رويزيونيزم مدرن معروف است
در كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم بطور عموم بورژوازي كمپرادور وابسته به قدرت هاي امپرياليستي و سوسيال امپرياليستي تحت رهبري رويزيونيست هاي كهن و مدرن پايه بروز رويزيونيزم است و رويزيونيست ها در اين كشور ها بطور مشخص نمايندگان سياسي اين بخش از بورژوازي كمپرادور هستند.
چهره هاي اصلي رويزيونيزم كهن و رويزيونيزم مدرن در ” ضميمه شماره اول برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان ” بي نقاب گرديده اند.
انترناسيوناليزم پرولتري
انترناسيوناليزم پرولتري يك اصل اساسي براي كمونيست ها محسوب مي گردد. اين اصل مبين آن است كه كمونيست ها قبل از همه بخاطر انترناسيوناليست بودن شان از ساير انقلابيون تفكيك ميشوند. حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، انترناسيوناليزم پرولتري را از لحاظ ايديولوژيك ـ سياسي و تشكيلاتي به مثابه يك اصل اساسي مبارزاتي خود پذيرفته اس
انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ ايديولوژيك
ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم اساساً ايديولوژي پرولتارياي بين المللي است و نه منحصراً ايديولوژي طبقه كارگر اين يا آن كشور مشخص، قبل از همه به اين خاطر كه پرولتاريا اساساً طبقه اي است بين المللي.
اين مكتب از همان آوان تاًسيس خود محصول فكري و مبارزاتي يك ملت خاص نبود. ماركس و انگلس كه ماركسيزم را بنيان گزاشتند، گرچه آلماني الاصل بودند، اما منابع تغذيه فكري شان در ايجاد ماركسيزم صرفا آلماني نبود. از سه منبع تيوريك ماركسيزم فقط يكي از آنها متعلق به آلمان بود و آن فلسفه كلاسيك آلمان است. در حاليكه منبع تيوريك اقتصادي، اقتصاد كلاسيك انگلستان و منبع تيوريك سوسياليزم علمي، سوسياليزم فرانسه محسوب ميگردد.
مبارزاتي كه ماركس و انگلس با شركت مستقيم و يا با تكيه بر آنها ماركسيزم را بنيان گزاري كرده و آنرا به پيش سوق دادند، مبارزات انقلابي پرولتاريا در يك كشور خاص نبود بلكه شامل مبارزات انقلابي در كشور هاي مختلف مي گرديد.
مانيفيست حزب كمونيست، بيانيه حزب كمونيست به مثابه يك حزب جهاني است. اتحاديه كمونيست ها صرفاً آلماني نبود، بلكه تشكيلات بين المللي محسوب مي گرديد. دومين چوكات تشكيلاتي كه ماركس و انگلس در داخل آن مبارزات شان را پيش بردند، انترناسيونال اول بود كه آنهم يك تشكيلات بين المللي بود. وقتيكه شرايط و اوضاع جديد، تشكيل احزاب جداگانه در كشور هاي مختلف را الزام آور ساخت، ماركس و انگلس بازهم بر روي مواضع انترناسيوناليزم پرولتري استوار ايستادند و تشكيل انترناسيونال دوم تحقق اين استواري محسوب مي گرديد كه در اواخر عمر انگلس به وقوع پيوست.
پس از بروز انحرافات در انترناسيونال دوم و مبدل شدن آن به انترناسيونال زرد، جريان ماركسيزم انقلابي به عنوان دوام راه ماركس و انگلس كه منجر به تبارز بلشويزم و راه لنين گرديد، در مبارزه بين المللي عليه ارتداد انترناسيونال دوم شكل گرفت. لنينيزم گرچه انقلاب روسيه را به پيروزي رساند، اما محصول خالص جامعه روسيه نبود. لنين بلا فاصله پس از پيروزي انقلاب در روسيه فكر تشكيل انترناسيونال جديد را عملي نمود و انترناسيونال سوم بوجود آمد كه عليرغم كمبودات و اشتباهات، خدمات عظيمي براي جنبش بين المللي كمونيستي انجام داد. انحلال كمينترن در سال ١٩۴٣ ضربه بزرگي بر جنبش بين المللي كمونيستي محسوب ميگردد.
سومين مرحله در تكامل علم انقلاب پرولتري يعني مائوئيزم نيز محصول خالص جامعه چين محسوب نمي گردد. قبل از همه به اين دليل كه احكام اساسي آن، همان تكامل احكام اساسي ماركسيزم ـ لنينيزم است كه محصول جامعه چين نبود. اصل عمده در مائوئيزم يعني ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” گرچه بصورت بر پايي انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي در چين عملا پياده گرديد، اما شكل گيري آن اساساً مبتني بود بر توجه به تجربه منفي احياي سرمايه داري در ” شوروي “.
امروز جمعبندي هاي مهمي توسط جنبش انقلابي انترنماسيوناليستي از ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم و گذشته جنبش بين المللي كمونيستي به عمل آمده است. اين جمعبندي ها محصول جنبش بين المللي كمونيستي اند ولو با نام افراد و يا احزاب معين و مشخص درين يا آن كشور گره خورده باشند.
ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم ايديولوژي پرولتارياي بين المللي است و درست به همين جهت احكام اساسي آن براي مبارزات انقلابي پرولتاريا در هر كشور كاربرد دارد كه از طريق تطبيق حقيقت عام آن در شرايط خاص هر انقلاب خاص، تحقق پيدا مي نمايد.
ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم علم است، علم انقلاب پرولتارياي جهاني. به همين جهت ميتواند ـ و بايد ـ تكامل يافته و غناي بيشتري حاصل نمايد. اين، وظيفه و مسئوليتي است كه بر دوش جنبش بين المللي كمونيستي يعني بر دوش تمامي كمونيست هاي جهان قرار دارد. پيشبرد اين مبارزه در مورد مسايل عام ايديولوژيك و دخالت در مباحثات ايديولوژيك جنبش بين المللي كمونيستي مسايلي اند كه بي توجهي و غفلت نسبت به آنها نه تنها به سنتريزم و ناسيوناليزم منجر خواهد شد، بلكه بخصوص در رابطه با كمونيست هاي كشور هاي تحت سلطه، نشانه اي از ” سلطه پذيري فكري ” نيز محسوب ميگردد.
انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ سياسي
درين مورد پنج نكته قابل دقت است :
١ ـ هدف نهايي سياسي كمونيست ها رسيدن به جامعه بي طبقه كمونيستي است. تاُمين اين هدف فقط و فقط در سطح جهاني ممكن است و اولين شرط تاُمين آن، نابودي سيستم استثمارگرانه امپرياليستي ميباشد. دم زدن از ساختمان كمونيزم در كشور خاص، در حاليكه نظام جهاني امپرياليستي موجود باشد، پوچ و بي معني است. بنا بر اين هدف غايي سياسي كمونيست ها يك هدف جهاني است و نه يك هدف ملي و كشوري. سمتگيري اساسي مبارزات كمونيست ها بايد متوجه اين دور نماي غايي باشد، دور نمايي كه براي يك لحظه نبايد به فراموشي سپرده شود. در صورت عدول از سمتگيري به طرف اين دورنماي غايي، مبارزات ما در بهترين صورت مبارزات ناسيونال سوسياليستي است، نه مبارزات كمونيستي. اين است مفهوم انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ دورنماي غايي سياسي و سمتگيري اساسي سياسي.
٢ ـ اوضاع جهاني تعيين كننده ترين عرصه مبارزات كمونيست ها در جهان است. مفهوم اين گفته آن نيست كه در پيشبرد وظايف انقلابي و به پيروزي رسانيدن انقلابات در كشور هاي معين، اوضاع خاص آن كشور ها نبايد مدنظر قرار بگيرند. توجه به اوضاع داخلي هر كشور خاص در به پيروزي رساندن انقلاب در آن كشور از اهميت اساسي برخوردار است. اما امپرياليزم يك سيستم جهاني است و امروزه در شرايط سلطه جهاني امپرياليزم، اوضاع داخلي هر كشور خاص نيز عمدتاً توسط الزامات و شرايط بين المللي شكل مي گيرد و نبايد كشور ها را به مثابه پديده هاي كاملا مستقل و بيرون از سيستم جهاني امپرياليستي به حساب آورد. كمونيست ها مكلف اند مبارزات شان را در كشور هاي خاص عمدتاً بر اساس توجه به اوضاع و شرايط بين المللي به پيش برند، بدون اينكه شرايط خاص كشور ها را از نظر دور بدارند.
اين است مفهوم انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ برخورد به اوضاع جهاني و اوضاع داخلي كشور هاي خاص.
٣ ـ با توجه به هدف غايي جهاني و با توجه به تعيين كنندگي اوضاع جهاني، بايد روي اين مطلب تاُكيد كرد كه براي كمونيست ها منافع انقلاب جهاني نسبت به منافع انقلاب خاص در يك كشور خاص مرجحتر و اولي تر است. اگر منافع انقلاب جهاني ايجاب نمايد كه كمونيست هاي يك كشور منافع انقلاب خاص را كه در كشور شان مطرح است، قرباني نمايند، آنها نبايد در تقبل اين قرباني ترديدي بخود راه دهند.
انقلاب در يك كشور حلقه اي از حلقات انقلاب جهاني است و بايد در خدمت آن قرار گيرد. سوسياليزم در يك كشور پايگاهي براي انقلاب جهاني است و بايد به مثابه پايگاهي براي انقلاب جهاني در نظر گرفته شود. سوسياليزم براي يك كشور و براي تاُمين منافع و تاُمين رفاه يك ملت مبتني بر ناسيوناليزم است و نه كمونيزم. مسئله اين نيست كه نبايد منافع انقلاب در يك كشور خاص مدنظر قرار بگيرد. در واقع از ديد منافع انقلاب جهاني نيز توجه به اين امر اساسي است. مسئله آن است كه در لحظاتي كه به ظاهر منافع يك انقلاب خاص با منافع انقلاب جهاني در تقابل قرار بگيرد، بايد منافع انقلاب جهاني را بر منافع انقلاب خاص ترجيح داد. دليل تكيه روي تقابل ظاهري يك انقلاب خاص با انقلاب جهاني بدين خاطر است كه بين منافع يك انقلاب خاص و منافع انقلاب جهاني از ديد استراتژيك توجه به هدف غايي تقابلي وجود ندارد و بروز تقابلات ازين لحاظ مي توانند صرفا تاكتيكي باشند. قرباني نمودن يك منفعت خاص يك انقلاب معين، خود از لحاظ استراتژيك به نفع همان انقلاب خاص نيز هست.
اين است مفهوم انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ ارتباط ميان منافع انقلاب جهاني و منافع انقلاب در كشور هاي خاص. در نظر داشت دايمي و استوار اين مفهوم براي كمونيست ها نه در گذشته كار آساني بوده و نه در حال و آينده سهل و ساده خواهد بود. كوشش مداوم و پيگير در جهت تحقق اين امر اجتناب نا پذير و الزام آور ميباشد.
۴ ـ سهم كمونيست هاي هر كشور براي اداي وظايف انترناسيوناليستي شان قبل از همه عبارت از تجزيه و تحليل درست اوضاع سياسي ـ اجتماعي كشور هاي شان بر پايه تحليل درست طبقاتي و پيشبرد مبارزه انقلابي پرولتري با اتكا به اصول عام ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم ميباشد. كمونيست هاي تمامي كشور ها وظيفه دارند با پيشبرد وظايف انقلابي و به پيروزي رساندن انقلابات دموكراتيك نوين و انقلابات سوسياليستي، كشور هاي خود را به پايگاه هاي نيرومندي براي پيشبرد انقلاب جهاني تبديل نمايند. آنها فقط به اين صورت ميتوانند از در غلطيدن به ناسيوناليزم و يا فروگزاري وظيفه پيشبرد مبارزه براي انقلاب در كشور خود شان احتراز جويند.
٥ ـ چوكات سياسي انترناسيوناليزم پرولتري و به بيان مشخص تر چوكات سياسي انترناسيونال كمونيستي عبارت است از مشي سياسي عمومي جنبش بين المللي كمونيستي و پيشبرد آن توسط تمامي احزاب و سازمان هاي كمونيست جهان.
در حال حاضر كه جنبش بين المللي كمونيستي فاقد يك مشي سياسي عمومي مدون شده ميباشد، مبارزه در راه تدوين آن، وظيفه اي است كه بر عهده تمامي كمونيست هاي جهان قرار دارد. پايه هاي اساسي مشي عمومي جنبش بين المللي كمونيستي دراسناد اساسي جنبش انقلابي انترنماسيوناليستي مطرح گرديده است. اما اين پايه ها بايد تا سطح يك مشي عمومي مدون تكامل نمايد. بدون اجراي اين مسئوليت سترگ تشكيل انترناسيونال نوين كمونيستي ممكن نخواهد بود.
انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ تشكيلاتي
تشكيل و تقويت احزاب كمونيست در تمامي كشور ها وظيفه اي است كه كمونيست ها مكلف اند آنرا به عنوان يك وظيفه اساسي در نظر بگيرند. اين احزاب ولو بر اساس انترناسيوناليزم پرولتري، وظيفه پيشبرد مبارزه انقلابي پرولتري و به پيروزي رساندن انقلاب در كشور هاي خاص را بر دوش دارند. پيشبرد و رهبري انقلاب در سطح جهاني مسئوليتي است به مراتب بغرنج تر و پيچيده تر از انقلاب در يك كشور خاص. از آنجاييكه انقلاب جهاني صرفاً مجموعه عددي انقلابات در كشور هاي خاص نيست، به طريق اولي پيشبرد آن، بدون تشكيلات بين المللي از ديد كمونيستي امري است نا ممكن. تا حال در تاريخ جنبش بين المللي كمونيستي، سه تشكيلات بين المللي براي پيشبرد انقلاب جهاني به وجود آمده است : انترناسيونال اول، انترناسيونال دوم و انترناسينال سوم. از زمان انحلال انترناسيونال سوم در سال ١٩۴٣ تا حال جنبش بين المللي كمونيستي فاقد ستاد رهبري بين المللي ميباشد و در حال حاضر مبارزه در راه تشكيل انترناسيونال كمونيستي وظيفه اي است اساسي. تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از آنرو از اهميت اساسي بين المللي بر خوردار است كه گام كيفي مهمي درين راستا محسوب مي گردد. در حال حاضر رزميدن در صفوف جنبش انقلابي انترناسيوناليستي بخاطر پيشبرد امر انقلاب جهاني و مشخصاً ايجاد انترناسيونال نوين كمونيستي، تحقق انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ تشكيلاتي محسوب ميگردد.
بطور خلاصه، انترناسيوناليزم پرولتري از لحاظ تشكيلاتي عبارت است از مبارزه در راه تشكيل انترناسيونال نوين كمونيستي كه در حال حاضر تبارز عملي اين مبارزه عبارت از رزميدن در صفوف جنبش انقلابي انترناسيوناليستي مي باشد.
اوضاع جهاني
و
جنبش جهاني كمونيستي
عصر ما عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري است. سيستم اقتصادي و سياسي امپرياليستي غالب بر جهان كنوني چهار چوب اساسي جوامع مختلف در سطح جهاني را معين مي نمايد. انقلاب پرولتري يگانه راه نابود ساختن امپرياليزم و تمامي سيستم هاي استثمارگرانه از جهان ما ميباشد .
انقلاب پرولتري براي اولين بار در كمون پاريس خود را نشان داد، ولي پس از آنكه سرمايه داري به مرحله امپرياليزم وارد گرديد، با پيروزي انقلاب اكتوبر، به مثابه يك پروسه و روند جاري آغاز گرديد و با دستاورد هاي عظيم، پيچ و خم هاي فراوان و عقبگرد هاي وخيم، ادامه يافت.
كمون پاريس اولين حركت انقلابي پرولتاريا براي سرنگوني بورژوازي و تصرف قدرت سياسي، در يك سطح محدود و بصورت موقتي بود. كارگران مسلح پاريسي در مارچ سال ١٨۷١ قيام كرده و قواي بورژوازي را در پاريس شكست دادند و قدرت را در اين شهر بدست گرفتند. كمون پاريس پارلمان بورژوازي را منحل نموده و ارگان قدرت توده يي را كه هم قوه مقننه را در دست داشت و هم قوه مجريه را، بوجود آورد، دستمزد مقامات دولتي وكارگران را برابر ساخت، راه تسليح عمومي توده ها بجاي ارتش دايمي را در پيش گرفت و قدرت اقتصادي و ديني كليسا را مورد حمله قرار داد. اينها دستاورد هاي مبارزاتي اي بودند كه براي اولين بار كارگران و توده هاي پاييني به آن دست مي يافتند.
اما كمون از پيروزي هايش حد اكثر استفاده را به عمل نياورد و قواي بورژوازي را بصورت پيهم و مداوم تحت تعقيب و يورش قرار نداد، درسركوب ضد انقلابيون كوتاهي ورزيد، بانك فرانسه و ساير موسسات بزرگ مالي را مصادره نكرد و راه اتحاد با توده هاي دهقاني را در پيش نگرفت. بنا به اين عوامل صرفاً در محدوده شهر پاريس باقي ماند و فقط ۷٢ روز دوام نمود و پس از آن توسط قواي بورژوازي سرنگون گرديد. كمون پاريس با دستاورد هاي مبارزاتي عظيم در استقرار ديكتاتوري پرولتاريا و دفاع جانبازانه از اين دستاورد ها، صفحه درخشاني از مبارزات پرولتاريا را در بر مي گيرد.
با پيروزي انقلاب اكتوبر در روسيه در سال ١٩١۷، يعني تقريباً نيم قرن بعد از كمون پاريس، مرحله نويني در تاريخ مبارزاتي پرولتارياي جهاني آغاز گرديد. در واقع با پيروزي انقلاب اكتوبر بود كه انقلاب پرولتري به مثابه يك جريان تاريخي جاري در سطح جهاني آغاز گرديده و ادامه يافت.
انقلاب اكتوبر تحت رهبري حزب پيشاهنگ پرولتري بر پا گرديده و پيش برده شد. حزب پيشاهنگ پرولتري، توده هاي كارگران و سربازان را تسليح و سازماندهي كرده و با رهبري قيام مسلحانه، دولت امپرياليستي روسيه را سرنگون نمود و ديكتاتوري پرولتاريا را بر قرار كرد. دولت انقلابي، سه سال مداوم جنگ داخلي عليه بقيه الجيش ارتجاع روسيه و جنگ عليه قوت هاي مهاجم چهارده كشور امپرياليستي را پيش برد و با تارو مار كردن آنها، بر سراسر قلمرو روسيه تزاري سابق كه يك ششم تمامي خشكي هاي روي زمين را در بر مي گرفت، قدرت انقلابي نوين را بر پا نمود.
انقلاب اكتوبر، مالكيت هاي طبقات استثمارگر فيودال و بورژوا را مصادره نموده و به مالكيت عمومي دولتي سوسياليستي مبدل نمود. اين انقلاب، توده هاي ميليوني كارگران و دهقانان را به ميدان سياست و قدرت دولتي، كنترول اقتصاد و ايجاد و رشد و شگوفايي فرهنگ نوين سوسياليستي كشاند.
امپراطوري روسيه زندان ملل بود. با انقلاب اكتوبر، اين زندان بزرگ فرو ريخت و ملل تحت ستم به حق تعيين سرنوشت شان دست يافتند. اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي كه بر ويرانه هاي روسيه تزاري بنا گرديد، اتحاد داوطلبانه جمهوريت هاي شوروي سوسياليستي بود و بر مبناي برابري حقوق ميان شان تشكيل گرديد.
با پيروزي و پيشروي انقلاب اكتوبر، زنان به حقوق و آزادي هاي سيباسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي وسيع و بي سابقه اي نايل آمدند و بصورت عميق و گسترده اي به عرصه هاي گوناگون حيات اجتماعي وارد گرديدند.
ساختمان سوسياليزم در نيمه دوم دهه بيست و دهه سي قرن بيستم، در شرايطي اقتصاد اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي را به شگوفا ترين اقتصاد جهان مبدل ساخت كه اقتصاد كشور هاي امپرياليستي به شدت بحران زده بود. اقتصاد برنامه ريزي شده سوسياليستي با صنعت و زراعت سوسياليستي، براي اولين بار در تاريخ بشر، آن اقتصاد شگوفاي متعلق به زحمتكشان بود كه به معني واقعي كلمه در خدمت نابودي استثمار و تاُمين عدالت اجتماعي قرار داشت.
جنگ كبير دفاع از شوروي سوسياليستي در مقابل تهاجم و تجاوز نازيزم، عليرغم كمبود ها و اشتباهات معين، يكي از حماسه هاي رزمي بي همتاي تاريخ بشريت محسوب ميگردد كه فقط ميتوانست از عهده يك دولت سوسياليستي و توده هاي رزمنده يك كشور سوسياليستي بر آيد.
انقلاب كبير اكتوبر تقريباً چهار دهه به حيات پر بار خود ادامه داد و سر انجام پس از در گذشت استالين، توسط خروشچف و دار و دسته رويزيونيست اش سرنگون گرديد. اشتباهات اجتناب نا پذير و اشتباهات اجتناب پذير ناشي از فقدان تجربه قبلي در ساختمان سوسياليزم و محاصره امپرياليستي، كه دامنگير كمونيست هاي شوروي گرديد، نقش مهمي در شكست انقلاب بازي نمود. كمونيست هاي جهان تحت رهبري مائوتسه دون و حزب كمونيست چين، اين اشتباهات را جمعبندي كرده و با درس آموزي از آنها جنبش جهاني كمونيستي را به پيش سوق دادند و مبارزه عليه رويزيونيزم و مبارزه براي برپايي انقلابات و ساختمان سوسياليزم را ادامه دادند.
انقلاب چين كه اندكي بيشتر از سه دهه بعد از انقلاب اكتوبر، در سال ١٩۴٩ به پيروزي سرتاسري دست يافت، ضربات كاري، عميق و گسترده اي بر نظام امپرياليستي جهاني وارد آورده و انقلاب جهاني پرولتري را به نحو فوق العاده اي به پيش سوق داد. در اين انقلاب، توده هاي چند صد ميليوني چين تحت رهبري حزب كمونيست، پس از پيشبرد يك جنگ انقلابي طولاني بيست و چند ساله، موفق به سرنگوني نظام نيمه فيودالي ـ نيمه مستعمراتي و بر قراري نظام انقلابي در كشوري گرديدند كه يك پنجم تمامي نفوس نسل بشر را در بر مي گرفت. اين انقلاب، چند صد ميليون دهقان چيني را از شر استثمار فيودالي نجات بخشيده و يكجا با ميليون ها كارگر چيني، حاكم بر سرنوشت شان ساخت و بيكاري و گرسنگي را در سرزمين وسيع چين نابود كرد. انقلاب، شوونيزم مرد سالار را قوياً مورد ضربت قرار داده و تساوي حقوق ميان زنان مردان را در عرصه قوانين و همچنان عرصه هاي مختلف حيات اجتماعي متحقق ساخت.
انقلاب چين فرهنگ نوين انقلابي را شگوفا ساخت و قادر گرديدكه مفاسد اجتماعي جامعه كهن مثل فحشا و اعتياد را در ظرف چند سال ريشه كن سازد.
انقلاب چين جنبش هاي تعاوني و كلكتيوي چند صد ميليوني را در دهات چين براه انداخت. توده هاي ميليوني مردم در جريان اين جنبش ها با پيشبرد كار هاي دسته جمعي پر شور و شوق توده يي، كوه هاي سر به فلك كشيده را براي زراعت صاف و هموار نمود ند، درياهاي بزرگ و طغياني را رام كردند، با احداث هزاران كيلو متر نهر مناطق بسيار وسييعي را قابل كشت ساختند و صد ها جهيل مصنوعي و بند آبي به وجود آوردند. در متن و بطن چنين جنبش هاي عظيمي، ساختمان سوسياليزم در روستاها و سراسر قلمرو پهناور چين بنياد گزاشته شده و به پيش هدايت گرديد.
تصرف قدرت توسط رويزيونيست ها در شوروي و سرنگوني سوسياليزم و احياي سرمايه داري در آن كشور، مائوتسه دون و ساير كمونيست هاي چيني را بر آن داشت كه تجربه انقلاب سوسياليستي و ساختمان سوسياليزم در شوروي را به نحو عميق تري مورد بررسي و جمعبندي قرار دهند. اين مسئله از آن جهت نيز اهميت و مبرميت يافت كه رويزيونيست هايي همانند خروشچف در داخل حزب كمونيست و دولت چين نيز سر بلند كرده بودند و خطر آن وجود داشت كه در چين نيز انقلاب توسط آنها سرنگون گردد.
مائوتسه دون و ساير كمونيست هاي چيني، با بر رسي و جمعبندي از تجربه احياي سرمايه داري در شوروي و همچنان پيدايش رويزيونيست ها در درون حزب كمونيست و دولت چين، به نتايج تيوريك و عملي برجسته و مهمي دست يافتند كه بطور فشرده در تيوري و پراتيك ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” متبلور گرديد و در برپايي و پيشبرد انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي خود را عملاً نشان داد.
انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي صرفاً يك خيزش توده يي ده ها ميليون نفري عليه رويزيونيست هاي لانه كرده در حزب كمونيست و دولت چين و براي سرنگون ساختن آنها نبود. اين انقلاب توانست سياست، اقتصاد و فرهنگ سوسياليستي را عميقاً و وسيعاً شگوفا سازد و نمونه ها و تجربه هاي درخشاني از حركت هاي وسيع توده يي به سوي كمونيزم را به نمايش بگزارد. در اين انقلاب اشكال جديدي از فعاليت هاي سياسي توده يي به ميدان آمد، اشكال جديدي از سازماندهي توده يي اقتصادي موفقانه تجربه گرديد و فعاليت هاي فرهنگي، علمي، فلسفي و هنري وسيع توده يي، فرهنگ انقلابي سوسياليستي را بيشتر از پيش غنا بخشيد. اين انقلاب، استثمار و ستم را بيشتر از پيش و بصورت فوق العاده، عميق و گسترده اي مورد ضربت قرار داد. در جريان اين انقلاب كارگران و دهقانان در سطح وسيعي زمام سياست، اداره اقتصاد و ايجاد و پرورش فرهنگ انقلابي در جامعه را به دست گرفتند. كميته هاي انقلابي اي كه در تمامي عرصه هاي جامعه قد بر افراشتند، نمونه هاي بي نظير و درخشاني از سهمگيري زحمتكشان در اداره امور جامعه را به نمايش گزاشتند. در اين انقلاب، زنان به آن حدي از تساوي حقوق با مردان و آزادي در عرصه هاي مختلف دست يافتند كه واقعاً تا حال در تاريخ بشر بيمانند است.
انقلاب فرهنگي براي مدت بيشتر از يك دهه توانست از احياي نظام كهن در چين جلو گيري نمايد، ولي سر انجام پس از درگذشت مائوتسه دون، رويزيونيست ها، كه عليرغم ضربات وارده بر آنها در دوران انقلاب فرهنگي، همچنان در حزب كمونيست و دولت چين قوي باقيمانده بودند، دست به كودتا زده و جناح انقلابي در حزب و دولت چين را سرنگون كردند و انقلاب را از پا در آوردند.
در واقع همان عوامل اساسي اي كه باعث شكست انقلاب در شوروي گرديد، شكست انقلاب در چين را نيز ببار آورد. اما تفاوت هاي بسيار برجسته اي نيز ميان اين دو شكست وجود دارد. در شوروي، رويزيونيست ها به آساني به قدرت دست يافتند و بعد از تصرق قدرت توسط آنها، مقاومت چنداني و يا در واقع تقريباً هيچ مقاومتي در مقابل آنهاصورت نگرفت، زيرا كه حزب كمونيست و دولت شوروي در مقابل اين خطر خلع سلاح بود و آمادگي قبلي نداشت. اما مائوتسه دون و ساير كمونيست هاي چيني خطر را درك كردند، براي مدت بيشتر از ده سال عليه آن جنگيدند و ضربات كاري اي بر آن وارد كردند و توانستند انقلاب را حفظ كرده و به پيش سوق دهند. مائوتسه دون در آخرين روز هاي حياتش، همچنان خطر ضد انقلاب را احساس ميكرد و به كمونيست ها و خلق هاي چين و جهان هوشدار داد كه در صورتيكه رويزيونيست ها دست به كودتا زده و قدرت را قبضه نمايند، عليه آنها بپا خيزند و سرنگون شان سازند. پس از آنكه رويزيونيست ها دست به كودتا زده و انقلاب را در چين سرنگون كردند، نتوانستند به آساني و بدون مقاومت، كنترول تمامي امور را در دست بگيرند. مقاومتي كه عليه آنها صورت گرفت، از دفتر سياسي حزب تا كارخانه ها و مزارع و مراكز گارد هاي سرخ و از گوشه هاي زندان تا ميدان هاي نبرد، وسيع و گسترده بود و براي چند سال ادامه يافت.
به اين ترتيب با وجودي كه انقلاب فرهنگي نيز نتوانست تا آخر از سرنگوني انقلاب جلو گيري نمايد، اما مشي سياسي براي جلو گيري از سرنگوني انقلاب سوسياليستي و حفظ و تداوم آن را ارائه داد. نكات اصلي اين مشي سياسي « ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا » عبارتند از :
١ ــ انقلاب سوسياليستي يك انقلاب مداوم است كه از زمان تصرف قدرت سياسي توسط پرولتاريا و ساختمان اوليه سوسياليزم تا رسيدن به جامعه كمونيستي بايد پيوسته ادامه يابد. جامعه سوسياليستي يك جامعه در حال گذار از سرمايه داري به كمونيزم است و طبقات و مبارزه طبقاتي در اين جامعه وجود دارد و موتور محركه تكامل آن است. مصادره مالكيت هاي طبقات استثمار گر و شكلدهي نوين آنها در مالكيت هاي عمومي دولتي و يا مالكيت هاي جمعي زحمتكشان، صرفاً شكل بسيار ابتدايي مالكيت اجتماعي محسوب ميگردد. اين مالكيت هاي سوسياليستي، مالكيت هاي اجتماعي اعتباري است و به اعتبار سوسياليستي بودن دولت و رهبري پرولتري بر آن، مالكيت هاي اجتماعي محسوب مي گردند. اگر ماهيت سوسياليستي دولت و پرولتري بودن حزب رهبري كننده دولت يعني حزب كمونيست، عوض شود، مالكيت هاي مذكور تغيير ماهيت مي دهند و به مالكيت هاي سرمايه دارانه مبدل مي گردند. مالكيت اجتماعي حقيقي فقط در جامعه كمونيستي مي تواند به وجود آيد، يعني در جامعه اي كه ديگر دولت در آن نمي تواند موجوديت داشته باشد.
در جامعه سوسياليستي، حزب كمونيست بمثابه حزب سياسي بر سر قدرت، به تبلور تمامي تضاد هاي اين جامعه در حال گذار تبديل ميگردد. از اين جهت است كه تضاد طبقاتي ميان پرولتاريا و بورژوازي يعني تضاد عمده اين جامعه، در درون حزب كمونيست متمركزمي گردد و باعث سر بلند كردن ستاد بورژوازي از داخل حزب ميگردد. در طول دوره انقلاب سوسياليستي، چنين ستاد هايي بار بار سر بلند مي نمايند و براي احياي سرمايه داري تلاش مي كنند. حزب از طريق مبارزه عليه اين ستاد ها و سرنگون كردن بار بار شان است كه مي تواند خصلت سوسياليستي پيشرونده جامعه و انقلاب را حفظ نمايد و همچنان خصايل انقلابي خود، دولت سوسياليستي و كل جامعه را پيوسته ارتقا و گسترش دهد. ازينجا است كه بر پايي انقلابات فرهنگي متعدد در جامعه سوسياليستي ضرورت مي يابد. بدون پيشبرد مداوم و پيوسته اين مبارزه، فساد و گنديدگي در درون حزب بيشتر و بيشتر ميگردد و خطر قلب ماهيت حزب و خطر سرنگوني انقلاب بروز مي نمايد.
٢ ــ بر قراري مالكيت هاي دولتي ومالكيت هاي جمعي زحمتكشان حتي در سطح كل جامعه، به مفهوم نابودي كامل مناسبات سرمايه دارانه نيست. سيستم مبادله كالايي و رواج پول، عملكرد قانون ارزش و حق بورژوايي، تضاد ميان سطح در آمد افراد، تضاد ميان كار فكري و جسمي، شهر و ده، دهقان و كارگر. زن و مرد، آن جوانبي از مناسبات سرمايه دارانه اند كه براي مدت طولاني در جامعه سوسياليستي باقي مي مانند و به فوريت و با يكي دو ضربهُ كاري از ميان نميروند. انقلاب بايد پيوسته بر مسايل مربوط به اين تضاد ها فايق آيد و آنها را در جهت تكامل پيوسته سوسياليزم و حركت به سوي كمونيبزم حل و فصل نمايد و اين تضاد هارا پيوسته به سوي حل نهايي سوق دهد. چنانچه انقلاب بنا به هر دليل تيوريك و عملي و يا داخلي و خارجي، از اين حركت مداوم پيشرونده باز ماند و در جا زند، خطر رشد عوامل سرمايه دارانه در جامعه بيشتر ميگردد و زمينه هاي عيني احياي سرمايه داري بيشتر و بيشتر ميگردد.
٣ ــ جوانب مختلف روبناي فكري و فرهنگي بازمانده از دوران قبل از انقلاب، به درجات و سطوح مختلف و براي مدت طولاني در جامعه سوسياليستي به حيات خود ادامه مي دهند و بصورت خود بخودي از ميان نمي روند، بلكه فقط مي توانند طي يك مبارزه طولاني و پيوسته به سوي نابودي كامل سوق داده شوند. از جانب ديگر به همان ميزاني كه جوانب گوناگون مناسبات سرمايه دارانه در جامعه سوسياليستي موجود باشند، روبناي فكري و فرهنگي ارتجاعي و ضد انقلابي در خود جامعه سوسياليستي نيز از پايه مادي برخوردار است. بناءً حفظ خصلت سوسياليستي انقلاب و تضمين پيشروي مداوم آن، مستلزم مبارزه دوامدار در عرصه روبنا، نه تنها در عرصه سياست، بلكه در عرصه هاي فكري، فلسفي، فرهنگي و غيره نيز هست. اگر اين عرصه هاي مبارزاتي نا ديده گرفته شوند و يا حتي اهميت لازم به آنها داده نشود، افكار و عقايد و فرهنگ و سنن ارتجاعي مي توانند رشد كنند و نه تنها تاًثيرات منفي فرهنگي، بلكه تاُثيرات منفي سياسي و اقتصادي نيز بر سطح كل جامعه وارد نمايند و براي زمينه سازي احياي سرمايه داري خدمت كنند.
۴ ــ موجوديت نظام امپرياليستي در جهان، فشار هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي عديده اي را بر جامعه سوسياليستي وارد مي نمايد. اين فشار ها صرفاُ به خطر تهاجم و تجاوز نظامي از بيرون محدود نمي گردد و در اشكال متعدد خود، عوامل داخلي منفي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي جامعه سوسياليستي را تقويت مي نمايد. اگر پيشروي انقلاب در سطح جهاني باعث جلو گيري و يا حد اقل تضعيف اين تاُثيرات منفي نگردد، عاقبت مي تواند به نحو موُثري در سرنگوني انقلاب و احياي سرمايه داري نقش بازي نمايد. يك انقلاب پيروزمند حيثيت يك پايگاه انقلابي براي انقلاب جهاني پرولتري را دارا مي باشد. اگر اين پايگاه انقلابي نتواند در متن پروسه پيشرونده انقلاب جهاني تحكيم و گسترش يابد و براي مدت طولاني منفرد باقي بماند، عوامل منفي ارتجاعي سرنگون كننده در درون آن رشد مي نمايد و مي تواند خطر واژگوني براي انقلاب را به وجود آورد. كمك به رشد و گسترش انقلاب جهاني توسط يك انقلاب پيروزمند، صرفاً كمك انترناسيوناليستي به ديگران محسوب نمي گردد، بلكه وجه مهمي از مبارزه براي بقا و پيشروي خود آن انقلاب را نيز در بر مي گيرد.
اينها عالي ترين تجاربي اند كه پرولتاريا در جريان انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي به آنها دست يافته است. اين تجارب نشان مي دهند كه چگونه و از كدام طرق مي توان خصلت پرولتري حزب كمونيست و خصايل انقلابي دولت و جامعه سوسياليستي را حفظ نموده و پيوسته ارتقا بخشيد و با پيشروي مداوم به سوي جامعه كمونيستي جهاني، از احياي سرمايه داري و سرنگوني انقلاب جلو گيري به عمل آورد. يقيناً اين مسيري است كه با فراز و نشيب و پيچ و خم هاي فراوان به پيش مي رود و نمي تواند صاف و هموار و يكنواخت باشد. با كسب اين تجارب، اكنون پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي كمونيستي به موقعيت قبل از انقلاب اكتوبر بر نگشنه اند، بلكه در موقعيت بسيار بهتري قرار دارند. اين تجارب كه قابل تكامل اند و بايد در جريان مبارزات كنوني و آينده كمونيست ها بيشتر و بيشتر تكامل يابند، در بر گيرنده آموزش هايي اند كه نه تنها پس از پيروزي انقلاب، بلكه قبل از آن نيز بخش مهمي از اصول راهنماي مبارزاتي كمونيست ها را تشكيل مي دهند.
اين يك واقعيت است كه در اثر خيانت رويزيونيست هاي رنگارنگ روسي، چيني، البانيايي و … ، انقلاب جهاني پرولتري به يك عقبگرد واقعي و خطرناك مبتلا گرديد، از آنجاييكه تمامي كشور هاي قبلاً سوسياليستي تغيير ماهيت داده اند و پرولتاريا در هيچ كشوري قدرت سياسي سرتاسري را در دست ندارد، تضاد ميان سيستم سوسياليستي و سيستم امپرياليستي موُقتاً از عرصه جهاني رخت بر بسته است،
اما اين نيز يك واقعيت است كه پروسه انقلاب جهاني توسط مبارزات خلق ها و ملل تحت ستم و مبارزات پرولتاريا و متحدينش در كشور هاي امپرياليستي و مبارزات كمونيست ها در سراسر جهان نمايندگي ميشود. تضاد هاي سيستم امپرياليستي كه كلاً حدت مي يابند، گسيختگي رو به رشد نظم جهاني امپرياليستي را به نمايش گزاشته و زمينه هاي عيني مبارزاتي براي پرولتاريا و خلق هاي جهان در مسير انقلاب جهاني به وجود مي آورند.
تضاد اساسي سيستم سرمايه داري امپرياليستي، به مثابه يك سيستم جهاني عبارت است از تضاد ميان توليد جمعي و تملك خصوصي. تضاد هاي بزرگ اين سيستم كه ريشه در تضاد اساسي آن دارند، عبارت اند از :
١ ـ تضاد ميان خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم.
٢ ـ تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي در كشور هاي امپرياليستي.
٣ ـ تضاد ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي با يكديگر.
از تضاد اولي و دومي روند انقلاب در مقياس جهاني به وجود مي آيد، در حاليكه تضاد سومي محرك روند جنگ هاي امپرياليستي در جهان مي باشد. كمونيست ها مكلف اند كه انقلاب جهاني را به پيش سوق دهند و در صورت وقوع جنگ جهاني امپرياليستي، آنرا به جنگ انقلابي عليه امپرياليزم مبدل سازند.
تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم جهاني همچنان شدت مي يابد، زيرا كه تشديد غارتگري ها و تجاوزات امپرياليستي باعث مقاومت جدي و راسخ خلق ها و ملل تحت ستم در آسيا، افريقا و امريكاي لاتين ميگردد. مبارزات توده يي عظيمي توسط خلق هاي تحت ستم در كشور هاي مختلف بر پا شده و ضربات كوبنده اي بر پيكر ارتجاع و امپرياليزم وارد ميسازند. امپرياليست ها و مرتجعين مرتباً در سركوب و يا به انحراف كشاندن اين جنبش ها تلاش مي نمايند، ولي از آنجاييكه عوامل عيني اين مبارزات روز به روز شدت كسب مي نمايد، تلاش امپرياليست ها و مرتجعين در نهايت نميتواند با موفقيت همراه باشد.
مقاومت ها و مبارزات خلق ها و ملل تحت ستم عليه تجاوزات و غارتگري هاي سوسيال امپرياليست هاي شوروي، كه جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان نمونه برجسته آن بود، نقش مهمي در تضعيف و فروپاشي سوسيال امپرياليزم شوروي و بلوك تحت رهبري اش ايفا نمود.
وجه مهمي از ” نظم نوين جهاني ” امپرياليستي كه بعد از فروپاشي سوسيال امپرياليزم شوروي توسط امپرياليست هاي غرب به سردمداري امپرياليزم امريكا مطرح گرديد، تشديد تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم است كه بصورت سركوب قهري و تجاوزگرانه امپرياليستي و مقاومت عليه آن تبارز مي نمايد. پرده اول اين نمايش خشونت بار در جنگ اول خليج در سال ١٩٩١ روي صحنه آمد كه در آن تقريباً تمامي قدرت هاي امپرياليستي، منطقه خليج را مورد تعرض و تجاوز نظامي قرار دادند. پرده دوم و سوم اين نمايش بعد از حادثه يازده سپتامبر ٢٠٠١ روي صحنه آمده اند. اين حادثه به امپرياليست ها و در راُس آنها به امپرياليزم امريكا فرصت داد كه كارزار تجاوزكارانه جهاني شانرا آغاز نمايند. منطقه آسياي ميانه، شرق ميانه و آسياي جنوبي تمركز گاه عمده اين تهاجم جهاني امپرياليستي محسوب ميگردد و افغانستان و عراق در مراكز اين گرد باد شوم قرار دارند. روشن است كه تجاوزات و تهاجمات امپرياليستي كه تواُم با جنايات و ددمنشي هاي روز افزون عليه توده هاي ستمديده جهان و به قصد تحكيم نظام پوسيده امپرياليستي براه افتاده است، امواج باالقوه و باالفعل مقاومت هاي روز افزون عليه خود را بر مي انگيزاند.
از جانب ديگر در كشور هاي امپرياليستي مبارزات توده يي دامنه داري در مخالفت با تداركات جنگي، تجاوز گري ها و لشكر كشي ها و تحميل ستم بر خلق هاي تحت سلطه و تشديد دامنه استثمار در داخل اين كشور ها به وقوع مي پيوندد.
مهم ترين اين مبارزات طي سال هاي اخير در داخل شوروي و كشور هاي اروپاي شرقي به وقوع پيوسته است. اين مبارزات نقش مهمي درنابودي بلوك وارسا، سرنگوني حاكميت رويزيونيست ها در اروپاي شرقي و نهايتاً فرو پاشي خود اتحاد شوروي سوسيال امپرياليستي بازي نموده
و ضربات مهمي بر پيكر امپرياليزم جهاني وارد نمودند.
خيزش هاي توده يي قدرتمندي كه طي مدت زمان كوتاهي توانست به عمر انحصار قدرت احزاب رويزيونيست در كشور هاي اروپاي شرقي خاتمه دهد، سلطه سوسيال امپرياليزم شوروي بر اروپاي شرقي را به نحو موُثري مورد ضربت قرار داده و نه تنها منجر به به فرو ريختن ديوار برلين شد، بلكه ضرورت موجوديت پيمان وارسا را نيز تحت سوال برد.
گرچه طرفداران پروستريكا و گلاسنوست گرباچوف در اروپاي شرقي توانستند با هوشياري انفجارات توده يي را آنطوري سمت و سو دهند كه عجالتاً به هستي شان خاتمه نداد، ولي بحران كماكان به قوت خود باقي ماند و تحولات نيم بند سياسي نتوانست ازسقوط حتمي آنها جلوگيري نمايد. سر انجام پيمان وارسا فروپاشيد و رويزيونيست ها در تمامي اروپاي شرقي از سرير قدرت به زير كشيده شدند.
پس از رويكار آمدن گرباچوف، امواج قدرتمندي از مبارزات كارگران و ملل تحت ستم در ” شوروي ” سر بلند نمود. مواردي از اين خيزش ها با قساوت و ددمنشي سوسيال امپرياليستي سركوب گرديده و خوابانده شد، اما در موارد متعدد ديگري توانست كرملين را به عقب نشيني واداشته و امتيازات نسبي به چنگ آورد.
براي دارو دسته گرباچوف جلوگيري از انعكاس حوادث اروپاي شرقي در داخل ” شوروي ” نا ممكن بود و اين حوادث بر دامنه اغتشاشات ملي در بين ملل غير روسي افزوده و دامنه خيزش هاي توده يي را در ميان كارگران و ساير اقشار پاييني جامعه ” شوروي ” عمق و گسترش بيشتري بخشيد. اوضاع براي سردمداران سوسيال امپرياليست كرملين وخيم گرديد و امپراطوري تزاران نوين ثبات و استقرارش را از دست داده و در سراشيب فروپاشي و سقوط قرار گرفت.
آخرين تلاش سوسيال امپرياليست هاي شوروي براي حفظ حاكميت شان از طريق كودتاي نظامي، به شكست و فروپاشي ارتش و دولت ” شوروي ” منجر گرديد. شوروي سوسيال امپرياليستي فروپاشيد و از داخل قلمرو آن، كشور هاي متعددي سر بلند كردند كه همگي پوشش رويزيونيستي سابق را دور افگنده و ماهيت سرمايه دارانه شان را كاملا آفتابي كردند. اين وضع سر انجام به عمر حاكميت رويزيونيست ها در كشور هاي بالكان نيز خاتمه بخشيد.
اما فروپاشي پيمان وارسا، سرنگوني رويزيونيست ها در اروپاي شرقي، فرو پاشي ” شوروي” و اختتام حاكميت رويزيونيست هاي منطقه بالكان به بهبود اوضاع اقتصادي و اجتماعي هيچ يك از كشور هاي اين مناطق منجر نگرديد. بحران در سراسر اين مناطق بزرگ ادامه يافت و دامنه جنگ ها و در گيري هاي نظامي حتي به درون روسيه و قلمرو يوگوسلاوياي سابقه كشيده شد. فقر، بيكاري و تشديد استثمار و ستم، ” دست آورد هايي اند كه ” سرمايه داري بازار آزاد ” در اختيار توده هاي چند صد ميليوني اين كشور ها قرار داده است.
اوضاع در داخل امريكا و كشور هاي امپرياليستي متحد آن نيز آرام نيست. طي چند سال گذشته مبارزات حادي از سوي توده هاي مردم به ويژه گارگران، سياهپوستان و مهاجرين مربوط به كشور هاي تحت سلطه در امريكا و كشور هاي اروپاي غربي به راه افتاده و پايه هاي حاكميت بورژوازي امپرياليستي آن كشور هارا به لرزه انداخته است. آخرين سلسله از اين مبارزات، حركت هاي وسيع توده يي ضد گلوبلايزيسيون و همچنان اعتراضات وسيع توده يي عليه كارزار بين المللي تجاوزگرانه امپرياليستي به سردمداري امپرياليزم امريكا، تقريباً در تمامي كشور هاي امپرياليستي غرب بوده است.
به اين ترتيب امواج مبارزات توده يي كه توسط خلق ها و ملل تحت ستم به راه مي افتد و مبارزات توده يي مهمي كه در كشور هاي امپرياليستي صورت مي گيرد، به وضوح نشان مي دهند كه روند انقلاب در جهان در حال تكامل بوده و عوامل عيني اين روند در حال كسب قدرت ميباشد. عليرغم عدم موجوديت رهبري آگاه انقلابي پرولتري در بسا موارد، روند انقلاب، روند عمده در سطح جهاني محسوب ميگردد.
عمده دانستن روند انقلاب در سطح جهاني به اين مفهوم نيست كه تضاد ميان امپرياليست هابه مثابه يكي از تضاد هاي اصلي جهاني از ميان رفته و روند جنگ امپرياليستي كاملاً نابود شده است. روشن است كه نابودي قدرت رويزيونيست ها در اروپاي شرقي، از ميان رفتن پيمان وارسا، فروپاشي ” شوروي ” و سرنگوني رويزيونيست ها در بالگان، به پيمانه زيادي نمايانگر كاهش يافتن تضاد ميان امپرياليست ها و تضعيف روند جنگ امپرياليستي بوده و خطر جنگ جهاني سوم را از چشمرس دور كرده است. امپرياليست ها فرصت يافته اند كه در نبود سوسيال امپرياليزم شوروي و بلوك تحت رهبري اش، بعد از يك دوره پر تنش نسبتاً طولاني ” جنگ سرد “، دوره اي را بياغازند كه عمدتا تباني و سازش، مناسبت ميان شان را شكل مي دهند. احتمالاً ممكن است اين دوره نسبتاً طولاني باشد.
اما در متن تباني ميان امپرياليست ها، تضاد ميان آنها وجود دارد و اين امر تباني آنها را مملو از رقابت ميسازد. اتحاديه اروپا با دارا بودن پول واحد و از ميان رفتن مرز هاي گمركي كشور هاي مربوطه براي همديگر، به مثابه يك قدرت اقتصادي در برابر امپرياليزم امريكا قد بر افراشته و به تدريج به يك حريف سياسي قدرتمند براي وي مبدل ميگردد. آنچه امروز پيمان ناتو را، عليرغم نابودي پيمان رقيب، از ديد منافع امپرياليزم امريكا سر پا نگه مي دارد، قبل از هر چيزي كنترول امپرياليست هاي اروپايي توسط امريكا در چوكات اين پيمان است.
بشارت صلح جهاني و ختم جنگ در چوكات ” نظم نوين جهاني ” به يك امر پوچ و بي معني مبدل گرديده است. با وجودي كه پس از نابودي ” شوروي ” و بلوك وارسا، ” جنگ سرد ” از ميان رفت و خطر قريب الوقوع جنگ جهاني سوم علي العجاله مرفوع گرديد، تضاد ميان امپرياليست ها كماكان به مثابه يكي از عوامل اصلي درگيري ها و جنگ هاي منطقوي، به ويژه در بالگان، قفقاز، افغانستان و آسياي ميانه و شرق ميانه عمل كرده است.
پيمان ناتو به سردمداري امپرياليزم امريكا، پس از فروپاشي ” شوروي ” خرس نيم جان را لگد باران مي نمايد، هم از سوي اروپاي شرقي و بالكان و هم از سوي قفقاز و افغانستان و آسياي ميانه و شرق ميانه. اين امر خواهي نخواهي عكس العمل هاي معيني را از سوي امپرياليست هاي روسي ببار مي آورد و منازعات منطقوي را دامن مي زند.
حتي در متن كارزار تجاوزگرانه امپرياليستي به سردمداري امپرياليزم امريكا، تضاد ميان امپرياليست ها عمل مي نمايد و كيفيت و دامنه اين كارزار را متاُثر ميسازد. به همين جهت است كه گسترش دامنه اين كارزار در كشور ها و مناطق ديگر، علاوه بر افغانستان و كشور هاي همجوار شمال و جنوب آن، براي امپرياليست هاي امريكايي سهل و آسان نبوده و با مخالفت ساير كشور هاي امپرياليستي مواجه ميگردد. آن ائتلاف وسيعي كه در رابطه با افغانستان ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي وجود دارد، در رابطه با عراق موجود نيست و ممكن اسيت در رابطه با نقاط و مناطق ديگري نيز به وجود نيايد. از اين گذشته حتي در افغانستان نيز تضاد ميان امپرياليست ها، عمدتاً ميان امپرياليست هاي امريكايي و روسي يكي از عوامل مهم ادامه بحران محسوب مي گردد.
در هر حال، كل اين اوضاع نشان مي دهد كه نظام جهاني امپرياليستي يك نظام بحران زده است. امپرياليست ها براي فايق آمدن بر بحران نظام شان و حفظ موجوديت استثمارگرانه آن، به تشديد و گسترش دامنه استثمار در سطح جهاني، هم در كشور هاي امپرياليستي و هم در كشور هاي تحت سلطه، مي پردازند. گلوبلايزيسيون امپرياليستي چهار چوب جهاني اقتصادي اين تشديد و گسترش دامنه استثمار را تشكيل مي دهد. آنها فشار و ستم بر خلق ها و ملل تحت ستم را افزايش مي دهند و به اعمال اشكال جديدي از استعمار كهن مي پردازند. كارزار جهاني امپرياليستي به رهبري امپرياليست هاي امريكايي، اين هدف را دنبال مي نمايد. مرتبط با تشديد استثمار و ستم در سطح جهاني توسط امپرياليبست ها، ستم بر زنان، نه تنها در كشور هاي تحت سلطه، بلكه در خود كشور هاي امپرياليستي نيز افزايش مي يابد و اشكال جديد برده دارانه و نيمه برده دارانه را بخود مي گيرد. كليت اين استثمار گري ها، ستمگري ها و غارتگري ها، با توسل به ددمنشانه ترين روش ها و استفاده از سخيفانه ترين و كهنه ترين حربه هاي امپرياليستي و ارتجاعي پيش برده مي شود. توسل به خرافات و مذهب براي سركوب توده ها، نه تنها در كشور هاي تحت سلطه، بلكه قسماً در خود كشور هاي امپرياليستي نيز، كه يكي از علايم روشن بحران زدگي نظام حاكم جهاني است، وجه مهمي از اين سركوبگري سبعانه و ارتجاعي را تشكيل مي دهد. اين اوضاع مقاومت ها و مبارزات روز افزون پرولتاريا و خلق ها را بر مي انگيزاند و روند انقلاب جهاني را بيشتر از پيش عمق و گسترش مي دهد.
از ميان دو تضادي كه ماحصل حركت آنها روند انقلاب جهاني را ميسازد، به وضوح تضاد خلق ها و ملل تحت ستم با امپرياليزم عمدگي دارد. بناءً همين تضاد به مثابه تضاد عمده جهاني، اوضاع فعلي جهان و پروسه تكامل اوضاع بين المللي را مشخص مي نمايد. اين امر بعد از حادثه يازده سپتامبر و آغاز كارزار جهاني تجاوز گرانه امپرياليستي به سردمداري امپرياليزم امريكا، بيشتر از پيش شدت اختيار كرده است.
عامل اساسي اي كه ضعف روند انقلاب جهاني را رقم مي زند همانا عدم موجوديت رهبري انقلابي پرولتري بر بسياري از مبارزات خلق ها و ملل تحت ستم و مبارزات توده يي در كشور هاي امپرياليستي يعني عدم رهبري روند انقلاب جهاني توسط پرولتارياي بين المللي ميباشد. عليرغم حضور كمونيست هاي انقلابي در بسياري ازين مبارزات، آنها صرفا در پيرو و نيپال از نقش رهبري كننده برخوردارند. اين ضعف باعث ميگردد كه مبارزات ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي كه در بسياري از كشور هاي سه قاره و نيز در كشور هاي امپرياليستي وجود دارند، به سر انجام اساسي خود دست نيابند. از طرف ديگر اين كمبود خود باعث ميشود تا امپرياليست ها بدون ترس در فرو بردن پنجه هاي آهنين خود در حلقوم خلق ها عمل نمايند كه لشكر گشي دسته جمعي آنها به خليج و براه انداختن كارزار تجاوزگرانه تحت رهبري امپرياليست هاي امريكايي، بزرگترين نمونه هاي آن به شمار مي روند. بر اين اساس تا زمانيكه رهبري پرولتارياي بين المللي بر روند انقلاب جهاني تاُمين نگردد، عمدگي اين روند در سظح جهاني، شكننده خواهد بود.
بحراني كه پس از شكست انقلاب در چين و البانيه دامنگير جنبش بين المللي كمونيستي گرديده است، عامل اصلي عدم موجوديت رهبري انقلابي پرولتري بر روند انقلاب چهاني در مقطع فعلي محسوب ميگردد. از اين جهت بازسازي جنبش بين المللي كمونيستي در يك انترناسيونال نوين كمونيستي بر پايه ايديولوژي، سياست و مشي اصولي پرولتري، يكي از شروط اصلي تاُمين رهبري كمونيستي بر روند انقلاب جهاني محسوب ميگردد. تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در دومين كنفرانس بين المللي احزاب و سازمان هاي ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوتسه دون انديشه و تكاملات بعدي اين جنبش از آن جهت اهميت بين المللي شايسته اي دارد كه پيشرفت كيفي قابل توجهي در اين راستا محسوب ميگردد.
بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي بر مبناي اين ديد روشن ايديولوژيك ـ سياسي استوار ميباشد كه انديشه مائوتسه دون مرحله جديدي در تكامل علم انقلاب پرولتارياي بين المللي محسوب مي گردد.
بر مبناي همين ديد روشن ايديولوژيك است كه بيانيه در مورد يك سلسله مسايل پايه يي كه براي جنبش بين المللي كمونيستي مطرح است، مواضع درست و اصولي اتخاذ نموده است كه مهم ترين آنها قرار ذيل اند :
ـ در تحليل از اوضاع جهاني سه تضاد اصلي جهاني را مشخص نموده و روي تشديد روز افزون آنها و گسيختگي بيشتر از پيش نظم جهاني امپرياليستي انگشت گزارده است.
ـ دو موُلفه انقلاب جهاني پرولتاريايي را توضيح نموده و استراتژي بين المللي پرولتارياي جهاني را بر اساس وحدت اين دو موُلفه شرح داده است.
ـ در رابطه با انترناسيوناليزم پرولتري به درستي روي اين مطلب تاُكيد كرده است كه مضمون و خصلت مبارزات كمونيست ها را در سراسر جهان به صورت عمده منافع انقلاب جهاني تعيين مي نمايد.
ـ مسايل ناظر بر جنبش بين المللي كمونيستي را به درستي به بحث گرفته و روي انديشه مائوتسه دون به عنوان مرحله تكاملي نوين علم انقلاب پرولتري تاُكيد به عمل آورده است.
ـ در مورد مائوتسه دون، انقلاب فرهنگي و جنبش ماركسيستي ـ لنينيستي ـ مائوتسه دون انديشه، به توضيح نكات اساسي پرداخته و موارد فوق العاده مهم و قابل توجه را به درستي نشاني نموده است.
ـ وظايف كمونيست هاي انقلابي را به روشني توضيح داده و جوانب مختلف اين وظايف را در كشور هاي تحت سلطه و كشور هاي امپرياليستي بصورت اصولي مشخص نموده است.
ـ جهتگيري جهاني تاُمين وحدت ايديولوژيك ـ سياسي و تشكيلاتي جنبش بين المللي كمونيستي يعني ايجاد انترناسيونال نوين كمونيستي را قاطعانه روشن نموده و غرض پيشروي درين راستا وظايف مهمي پيش پاي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و كمونيست هاي جهان قرار داده است. مباني ايديولوژيك ـ سياسي ارائه شده در بيانيه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي اساس محكمي است كه بر مبناي آن ميتوان پروسه تجمع مجدد نيروهاي كمونيستي راستين در جهان را در جهت ايجاد انترناسيونال نوين كمونيستي به پيش هدايت نمود. همچنان تكيه روي اين خط ايديولوژيك ـ سياسي در جهت رفع سر درگمي هاي ايديولوژيك ـ سياسي جنبش كمونيستي در كشور هاي مختلف جهان و ايجاد احزاب كمونيست جديد، منجمله و به پيش راندن پروسه انقلاب در تمامي كشور ها، از اهعميت اساسي و تعيين كننده اي برخوردار مي باشد.
تكامل و پيشرفت جنبش انقلابي انترناسيوناليستي از زمان تشكيل تا حال عليرغم فراز و نشيب هايي، بصورت عمده مثبت و سازنده بوده است.
ـ جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در سال ١٩٩٣ رسماً پذيرفت كه مائوئيزم سومين مرحله در تكامل علم انقلاب پرولتارياي بين المللي است و اعلام كرد كه بايد ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم در فرماندهي و رهبري انقلاب قرار بگيرد.
ـ جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در اول ماه مي سال ٢٠٠٠ با تاُكيد روي انقلاب به مثابه روند عمده و تضاد ميان خلق ها و ملل تحت ستم و امپرياليزم به مثابه تضاد عمده جهاني، اعلام كرد كه قرن بيست و يك، قرن برپايي و پيشبرد جنگ خلق ها و پيشروي به سوي سوسياليزم و كمونيزم است.
ـ حزب كمونيست پيرو با خطرات تهديد كننده از سوي امپرياليزم و ارتجاع داخلي عليه جنگ خلق و نيز خط راست تسليم طلبانه مواجه شده و ضربات شديدي را متحمل گرديده است. ولي عليرغم اين خطرات و ضربات نابود كننده، موجوديت حزب و موجوديت جنگ خلق در آن كشور حفظ گرديده است. كارزاري كه از سوي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در دفاع از جان رفيق گونزالو و جنگ خلق در پيرو، در طول چندين سال گذشته پيش برده شده است، يكي از مبارزات مهم بين المللي كمونيست ها در دهه هاي اخير به شمار مي رود.
ـ حزب كمونيست نيپال (مائوئيست ) موفق گرديده است جنگ خلق در نيپال را بر پا نموده و در طول چند سال گذشته به پيشرفت هاي اميدوار كننده اي دست يابد. هم اكنون مناطق وسيعي در نيپال به مناطق پايگاهي انقلابي مبدل گرديده است و توده ها درين مناطق قدرت سياسي را به كف آورده و به پيريزي جامعه انقلابي نوين مصروف اند. پيشرفت هاي جنگ خلق در نيپال مايه اميد واري هاي عظيم براي پرولتاريا و توده هاي جهان بوده و ضربات سختي به پيكر امپرياليزم و ارتجاع وارد مي نمايد.
ـ از زمان تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي تا حال احزاب ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست جديدي تشكيل گرديده و در چوكات اين جنبش به مبارزات شان ادامه داده اند. حزب كمونيست افغانستان، حزب كمونيست مائوئيست ايتاليا و حزب كمونيست ايران ( ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست ) آن احزابي اند كه تشكيل آنها مستقيماً محصول مبارزات جنبش انقلابي انترناسيوناليستي محسوب مي گردد.
تاُسيس حزب كمونيست مائوئيست ايتاليا، پيشرفت مهمي براي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و جنبش كمونيستي ايتاليا محسوب مي گردد. اين پيشرفت مي تواند ـ و بايد ـ تاُثيرات مثبتي بر جنبش كمونيستي مائوئيستي كل اروپا بر جاي نهاده و پروسه مبارزه براي تاُسيس احزاب كمونيست مائوئيست جديد در ساير كشور هاي اروپايي را به پيش سوق دهد.
حزب كمونيست ايران ( ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست )، حزبي است كه تجارب چند دهه مبارزات جنبش كمونيستي ايران را در خود فشرده كرده است. اين حزب در پيوند بسيار نزديك با اجراي وظايف انترناسيوناليستي در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، بوجود آمده است. تاُسيس حزب كمونيست ايران ( ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست ) تاُثيرات مهمي بر جنبش كمونيستي در منطقه داشته و محرك پيشرفت هاي بيشتر آن خواهد شد.
آغاز و پيشرفت پروسه وحدت جنبش كمونيستي ( ماركسيستي ـ لنينيستي ـ مائوئيستي ) افغانستان و تاُمين وحدت اين جنبش در يك حزب كمونيست واحد، دستاورد مبارزاتي ديگري درين عرصه براي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و جنبش كمونيستي ( ماركسيستي ـ لنينيستي ـ مائوئيستي ) افغانستان محسوب مي گردد. اين پروسه كه آغازگر آن حزب كمونيست افغانستان و كميته وحدت جنبش كمونيستي م. ل. م. افغانستان بودند، نه تنها با پيشرفت خود و با جذب ساير گروه ها و شخصيت هاي م. ل. م. افغانستان، وحدت جنبش كمونيستي م. ل. م. افغانستان را تاُمين كرد، بلكه در جريان آن، كنفرانس مشترك احزاب و سازمان هاي م. ل. م. افغانستان و ايران نيز برگزار گرديد. برگزاري موفقانه اين كنفرانس نه تنها پروسه وحدت جنبش م. ل. م. افغانستان را به نحو جدي اي به پيش سوق داد، بلكه سطح اتحاد جنبش م. ل. م. در منطقه را نيز ارتقا داد. اين كنفرانس مي تواند سنگ بناي خوبي براي اتحاد بيشتر جنبش م. ل. م. منطقه در آينده محسوب گردد.
ـ انحلال حزب كمونيست هند ( ماركسيست ـ لنينيست ) توسط وينوي خاين و دارو دسته اش ضربتي بود كه در يكي از نقاط حساس جهان بر جنبش انقلابي انترناسيوناليستي وارد آمد. اما كل جنبش و بطور خاص رفقاي ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست در هند، مبارزات شان را ادامه دادند و طي چندين سال مبارزه، حزب را دوباره باز سازي كردند. اكنون نه تنها اين حزب، جاي شايسته اش را در صفوف جنبش انقلابي انترناسيوناليستي احراز كرده است، بلكه حزب كمونيست ديگري از هند ( مركزيت كمونيستي مائوئيستي ) نيز به جنبش پيوسته است.
يكي از جنبه هاي فوق العاده مهم و در خور اهميت فعاليت هاي مبارزاتي نيرو هاي شامل در جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در جنوب آسيا، فعاليت هاي مشترك منطقوي اين نيرو ها است كه بر پايي و پيشروي جنگ خلق در نيپال قوت و توان بيشتري به آن بخشيده است.
ـ حزب كمونيست ( مائوئيست ) تركيه نه تنها مبارزات مسلحانه اش را در تركيه ادامه داده است، بلكه مبارزات قهرمانانه زندانيان سياسي را كه طنين جهاني داشته نيز رهبري نموده است.
ـ حزب كمونيست انقلابي امريكا، حزبي است كه در متن مبارزات توده يي كارگران و زحمتكشان ايالات متحده حضور فعال دارد و توانمندي انقلابي آن غرض تدارك براي بر پايي انقلاب در آن كشور مايه اميد واري است. حزب كمونيست انقلابي امريكا، حزب انترناسيوناليست كبيري است كه علاوه بر خدمات ارزنده تيوريك براي جنبش بين المللي كمونيستي، نقش شايسته و قاطعي در تشكيل جنبش انقلابي انترناسيوناليستي ايفا نموده و در پيشبرد مبارزات آن فعالانه حضور دارد. حزب كمونيست انقلابي امريكا در متن مبارزات توده يي عليه كار زار تجاوز كارانه امپرياليستي به سردمداري امپرياليزم امريكا، حضور فعال دارد و در آينده ميتواند ـ و بايد ـ نقش مهمي در پيشبرد و هدايت اين مبارزات بر عهده بگيرد.
ساير احزاب و سازمان هاي مربوط به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در كشور هاي ديگر جهان نيز در امر تدارك و برپايي انقلاب دموكراتيك نوين و انقلاب سوسياليستي كوشا هستند.
در پهلوي جنبش انقلابي انترناسيوناليستي و احزاب و سازمان هاي شامل در آن، ساير نيروهاي مائوئيست نيز در اطراف و اكناف جهان، مبارزه عليه امپرياليزم و ارتجاع ـ منجمله در شكل مسلحانه آن ـ را به پيش مي برند كه دو نمونه برجسته آن حزب كمونيست فليپين و حزب كمونيست هند ( جنگ خلق ) مي باشند.
جنبش انقلابي انترناسيوناليستي پيشبرد مبارزات ايديولوژيك ـ سياسي با سازمان ها و احزاب مائوئيست بيرون از جنبش را به منظور تاُمين وحدت با آنها هدايت و رهبري مي نمايد. يكي از دستاورد هاي مهم اين مبارزه، پيوستن حزب كمونيست هند ( مركزيت كمونيستي مائوئيستي ) به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي است.
جنبش بين المللي كمونيستي در حال اعتلاي نوين قرار دارد. پايه هاي عيني و ذهني مساعدي براي اين اعتلاي نوين وجود دارد. شعار ” مرگ كمونيزم ” كه پس از نابودي كمونيزم كاذب ” شوروي ” از سوي امپرياليست هاي غربي به رهبري امپرياليست هاي امريكايي بلند گرديد، توسط جنبش بين المللي كمونيستي در حال اعتلا به افسانه پوچ و ميان تهي مبدل ميگردد. جنبش انقلابي انترناسيوناليستي در بيانيه اول ماه مي ٢٠٠٠ خود اعلام كرده است كه بايد فرماندهي ماركسيزم ـ لنينيزم ـ مائوئيزم بر انقلاب جهاني تثبيت گردد. اينك يكبار ديگر شعار معروف مانيفيست حزب كمونيست در چهار گوشه جهان به اهتزاز در آمده و طنين جهاني مي يابد :
” كمونيست ها عار دارند كه مقاصد و نظريات خويش را پنهان سازند. آنها آشكارا اعلام مي كنند كه تنها از طريق واژگون ساختن كليت نظام اجتماعي موجود از راه قهر، وصول به هدف هاي شان ميسر است. بگزار طبقات حاكمه در مقابل انقلاب كمونيستي بر خود بلرزند. پرولتاريا در اين ميان جز رنجير هاي شان، چيزي از دست نخواهند داد. آنها جهاني براي فتح در پيش رو دارند. “
سيماي كنوني افغانستان
افغانستان كنوني يك كشور تحت اشغال قوت هاي نظامي امپرياليستي است و مستقيما توسط امپرياليستهاي متجاوز و اشغالگر، به سردمداري امپرياليستهاي امريكايي، اداره و كنترول مي شود. اين حالت مستعمراتي افغانستان اولين نتيجه كارزار جهاني تجاوز كارانه امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان عليه پرولتاريا و خلقها وملل تحت ستم جهان واشغال نقاط و مناطق حساس سه قاره، بعد از حادثه ١١ سپتامبر است.
نقش عمده در اشغال افغانستان را نيروهاي به اصطلاح ائتلاف بين المللي ضد تروريستي بر عهده دارد كه متشكل از نيروهاي متجاوز و اشغالگر امپرياليزم امريكا و متحدين آن است. اين نيروها مجموعا تحت رهبري امپريالستهاي امريكايي قرار دارد وبخش عمده آن را قوت هاي نظامي امريكايي تشكيل مي دهد.
اما نيروهاي اشغالگر امپرياليستي محدود و منحصر به قوت هاي متجاوز امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان در ” نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريستي ” نيست. ” نيروهاي بين المللي تامين امنيت ” بخش ديگري از قوت هاي اشغالگر امپرياليستي را تشكيل مي دهد. نقش اين نيروها در اشغال افغانستان در مقايسه با نقش نيروهاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان در”نيروهاي ائتلاف بين المللي ضد تروريستي “يك نقش غير عمده و تابع است. اين نيروها پس از اشغال افغانستان توسط قوت هاي مهاجم و متجاوز امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان به كشور وارد شدند. موجوديت اين نيروها در افغانستان مشروط و متكي بر موجوديت قوتهاي جنگي امپرياليستهاي امريكايي و متحدين آنها در كشور است. ساحه فعاليت اين نيروها محدود است و عليرغم فيصله هاي جلسه خاينين ملي در بن، مدت ها صرفا شهر كابل و حومه هاي آنرا در بر مي گرفت. گسترش اين نيرو ها در ولايات از لحاظ تعداد محدود است و قرار است صرفاً مراكز به اصطلاح ولايات كليدي را در بر گيرد. نقش اين نيروها به نگهباني از رژيم دست نشانده در كابل و حد اكثر مركز چند ولايت مهم و جلوگيري از برخوردهاي نابود كننده باندهاي متشكله آن با هم ديگر در اين نقاط خلاصه مي شود. اما عليرغم اينها ” نيروهاي بين المللي تامين امنيت ” نقش مهمي در اشغال افعانستان و دوام حالت مستعمراتي در كشور بازي مي نمايند. موجوديت اين نيروها در افغانستان نمايشي از جواز قانوني تجاوز و اشغال امپرياليستي كشور تحت نام فريبنده “سازمان ملل متحد” است ؛ امري كه در نگهباني از رژيم دست نشانده و جلوگيري از فروپاشي عمومي آن داراي اهميت مي باشد. اين فريبكاري آنچنان آفتابي و آشكار است كه فرماندهي اين نيروهاي به اصطلاح تاُمين امنيت بي پرده و وقيحانه به يك پيمان نظامي امپرياليستي يعني ” ناتو” سپرده شده است.
بخش ديگري از نيروهاي اشغالگر امپرياليستي را (( تيم هاي بازسازي ولايتي )) تشكيل مي دهد. اين (( تيم هاي بازسازي )) كه ظاهرا با لباس غير نظامي، در فعاليت هاي غير جنكي مربوط به بازسازي ولايات در گير اند، در اصل متشكل از نظاميان امريكايي و ساير كشور هاي عضو (( ناتو )) هستند. كار عمده اين تيم ها جاسوسي براي دولت هاي امپرباليستي مربوطه شان است و فعاليت هاي آنها راسا در ارتباط با آن دولت ها برنامه ريزي و سازماندهي مي شود.
حالت مستعمراتي افغانستان در نتيجه يك جنگ خونين تجاوز كارانه امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان عليه اين كشور بوجود آمده است و دوام آن مشروط به موجوديت دايمي تهديد و سركوب نظامي توسط قوت هاي اشغالگر و ادامه حالت جنگي و عمليات نظامي آنها است.
اين جنگ تجاوز كارانه كه تحت نام فريبنده مبارزه عليه تروريزم براه افتاده است، در بدو امر رژيم طالبان و نيروهاي القاعده را مورد هدف قرار داد و بعد از فروپاشي رژيم طالبان و نيروهاي القاعده در افغانستان به بهانه مبارزه عليه بقيه الجيش آنها ادامه يافته است. اين جنبه از اين جنگ تجاوز كارانه و اشغالگرانه امپرياليستي، سركوب قهري اي است كه امپرياليستهاي امريكايي و متحدين آنها عليه دست پروردگان ديروزي شان پيش ميبرند.
نيروهاي اسلامي مختلف خارجي عمدتا عرب كه بعدها تشكيلات القاعده از ميان آنها شكل گرفت، در اثر رهنمايي ها و كمك هاي بيدريغ امپرياليستهاي امريكايي و متحدين ارتجاعي منطقوي شان پرورده شده و در افغانستان مستقر گرديدند تا در جنگ عليه رقيب سوسيال امپرياليستي آنها بكار گرفته شوند. استقرار مجدد نيروهاي القاعده در افغانستان با تاييد امپرياليستهاي امريكايي و حمايت مستقيم وابستگان مرتجع پاكستاني آنها صورت گرفت، تا در جهت تامين اهداف غارتگرانه آنها در افغانستان و منطقه بكار گرفته شوند.
رژيم طالبان از ابتداي شكل گيري تا رسيدن به اوج قدرت، نتيجه نقشه ها و حمايت هاي مستقيم و غير مستقيم امپرياليستهاي امريكايي و مزدوران پاكستاني و عرب آنها و وسيله اي براي تامين اميال غارتگرانه و سركوب گرانه آنها در منطقه و افغانستان بود كه در اين ميان دست يابي به منابع نفت و گاز و تامين امنيت راه هاي تجارتي آسياي ميانه نقش محوري بازي مي كرد. اما موقعيكه اين دست پروردگان ديگر براي تامين منافع و اجراي نقشه هاي شان ناكار آمد وزيان آور گرديدند و تاريخ استعمال شان به سر رسيد، به صورت خشن و قهري از ميان بر داشته شدند.
اما كارزار تجاوزكارانه واشغالگرانه امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان در اصل عليه پرولتاريا و خلق هاي جهان و بصورت عمده عليه خلقها و ملل تحت ستم، منجمله توده هاي افغانستاني است. از زمان براه افتادن اين جنگ تا زمان فروپاشي رژيم طالبان و نيروهاي القاعده در افغانستان و رويكار آمدن رژيم دست نشانده، هزاران زن، مرد و كودك افغانستاني توسط بمبها، راكتها وگلوله هاي متجاوزين به خاك و خون غلطيدند. سلسله اين قتل و كشتار ادامه يافته است و در آينده نيز ادامه خواهد يافت. اين جنگ تجاوز كارانه و اشغالگرانه نه تنها افغانستان ويرانه را بيشتر به ويراني كشاند و با خاك يكسانش ساخت، بلكه ادامه اشغال كشور و موجوديت قواي متجاوز در آن، در شرايط كنوني و در آينده، به مثابه عامل عمده ادامه بحران، بي ثباتي، بي امنيتي و در يك كلام ويراني كشور و در بدري مردمان كشور عمل مي نمايد.
حالت مستعمراتي افغانستان و تحت اشغال بودن آن، نقش عمده در شكلدهي كل اوضاع كشور بازي مي نمايد. امپريالستهاي متجاوز واشغالگر براي شكلدهي اوضاع اقتصادي، سياسي، فرهنگي واجتماعي افغانستان، متناسب با نقشه ها و منافع آزمندانه امپرياليستي شان،عمدتا بر نيروهاي نظامي تكيه مي نمايند و با توسل به قهر وخشونت عريان در پي تطبيق برنامه هاي شان هستند.
جنگ تجاوز كارانه واشغالگرانه سوسيال امپرياليستها و ددمنشي و سبعيت مزدوران شان، خانه جنگي هاي ارتجاعي اسلامي هاي جهادي و طالبي و تهاجم خونين امپرياليستهاي امريكايي و متحدين شان، افغانستان را به معني واقعي كلمه به يك كشور ويران و مخروبه مبدل كرد. در نتيجه تحميل اين جنگهاي سوسيال امپرياليستي، ارتجاعي و امپرياليستي بر مردمان افغانستان، يكي پس از ديگري و در طول يك ربع قرن، بافت اجتماعي جامعه قويا از هم گسيخت، بي سرو ساماني و آشفتگي اقتصادي به مرز انهدام كامل رسيد، فروپاشي سياسي تمامي نهادهايكشوري و لشكري را در بر گرفت، فقر و فلاكت توده ها و زحمتكشان به منتها درجه رسيد، نفاق ملي شديدا عمق و دامنه يافت و وفاق ملي اساسا تحميلي، متزلزل و ضعيف به سوي نابودي سوق داده شدو سقوط فرهنگي، واپس گرايي سياسي و انحطاط فكري، كه كهنه پرستي خرافاتي و مذهبي و تشديد تهوع آور بردگي زنان از تبارزات مهم آنها است، در جامع گسترش يافت.
امپرياليستهاي متجاوز و اشغالگر امريكايي و متحدين شان مژده ميدهند كه اين كشور ويرانه و جامعه فروپاشيده را سر از نو خواهند ساخت و تمامي عرصه هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آنرا باز سازي خواهند كرد. شكي نيست كه در اين ادعا حقيقتي وجود دارد. آنها در واقع به اين خاطر بالاي افغانستان تجاوز كرده و آنرا به اشغال در آورده اند كه اين كشور را سر از نو و در تمامي عرصه ها مطابق به نيازمندي ها، نقشه ها و منافع آزمندانه، سركوبگرانه و غارتگرانه كنوني امپرياليستي شان باز سازي نمايند.
نخستين و مهم ترين موضوع در اين بازسازي امپرياليستي و ارتجاعي، اشغال افغانستان و مسلط ساختن مجدد حالت مستعمراتي بر اين كشور، تقريبا يك و نيم دهه بعد از خروج قوت هاي نظامي اشغالگر سوسيال امپرياليزم شوروي از آن است. اينك اخلاف امريكايي و انگليسي و …مكناتن و لارد برنس، تقريبا يك قرن بعد از رانده شدن اسلاف شان از اين مرز و بوم، مجددا برگشته اند تا از موقعيت اشغالگرانه، براي تحكيم سلطه و پيش روي هاي بعدي استعمارگرانه و نو استعمار گرانه شان در افغانستان، منطقه و جهان، بصورت مستقيم و غير مستقيم استفاده نمايند. باز سازي حالت مستعمراتي افغانستان نه تنها از اين جهت كه اجراي نقشه هاي باز سازي امپرياليستي و ارتجاعي در تمامي عرصه هاي ديگر مشروط و متكي بر آن است، بلكه از اين جهت كه در واقع به تحقق پيوسته و عملي گرديده است نيز نقش عمده در مجموع برنامه هاي بازسازي امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر بر عهده دارد. خلاصه افغانستان كنوني يك مستعمره تحت اشغال قوت هاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي است و سلطه امپرياليزم بطورمستقيم بر آن اعمال ميگردد.
دومين عرصه مهم در بازسازي استعمارگرانه افغانستان، شكلدهي به يك رژيم دست نشانده است كه تحت اوامر امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر و در جهت تامين منافع آنها كار مي نمايد. اين پروسه قبل از آغاز تهاجم نظامي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان بر افغانستان آغاز گرديد. تعداد معيني از سران جنايتكار جهادي و بروكرات هاي مرتجع و كهنه كار سابقه توسط امپرياليست ها با هم وصل شدند تا براي شكلدهي رژيم دست نشانده بعد از طالبان بكار گرفته شوند. فرو پاشي سرتاسري نيرو هاي طالبان و القاعده بعد از مدت تقريبا دو ماه بمباران و راكت كوبي هاي سنگين و سهمگين توسط نيرو هاي مهاجم امريكايي و متحدين شان، براي جنگ سالاران جنايتكار جهادي بي رمق و از نفس افتاده، بار ديگر مناطق نفوذ، سلاح ها و تجهيزات هنگفت و نيرو هاي نظامي كثيرالعده به ارمغان آورد. بدين ترتيب، نتيجه تهاجم امپرياليستي بر كشور، سقوط رژيم طالبان و مسلط شدن حالت مستعمراتي بر افغانستان و سر بر آوردن مجدد ملوك الطوايفي جهادي در سراسر كشور بود. در بحبوحه پياده شدن نيرو هاي زميني مهاجمين امپرياليست در نقاط مختلف افغانستان كه با آ خرين تقلا هاي رژيم طالبان و نيرو هاي القاعده براي حفظ سلطه شان بر بخش كوچكي از كشور توام بود، جلسه خاينين ملي در بن توسط امپرياليست ها فرا خوانده شد تا شكلدهي رژيم دست نشانده در مركز مشخص گردد. اين رژيم به تاريخ اول جدي ١٣٨٠ –٢٢ دسامبر ٢٠٠١، در كابل بكار گمارده شد و حامد كرزي بمثابه شاه شجاع سوم و ببرك كارمل دوم بر مسند چاكري و دست نشاندگي نصب گرديد.
حاكميت دست نشانده كه يك مجموعه ملوك الطوايفي است، نه تنها در اطراف و اكناف كشور متشتت و متفرق است بلكه در مركز نيز از انسجام و هم آهنگي لازمه برخوردار نيست. نيرو هاي متشكله اين حاكميت متشتت و متفرق، نه تنها در ولايات هر يكي قويا در پي برنامه ها و نقشه هاي خود شان هستند، بلكه در مركز نيز به اين خاطر حضور دارند كه از آن شديدا براي تقويت و تحكيم باند هاي خود استفاده نمايند. اين حالت، انعكاس وابستگي باند هاي متشكله اين حاكميت به قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي مختلف و چاكر پيشگي به بارگاه آنان است. حفظ اتحاد شكننده و متزلزل ميان اين باند ها كه سالها با هم متصادم و متخاصم بوده اند، بسته به برقرار ماندن ائتلاف بين المللي امپرياليست ها در مورد افغانستان، موجوديت قواي امپرياليستي در كشور و ادامه سياست جلو گيري از برخورد هاي شديد ميان آنها، توسط اين قوا و در مواردي ضعف و ناتواني خود اين باند ها است.
اين چنين اوضاع و احوالي تمامي برنامه هاي باز سازي نظامي، امنيتي و اداري حاكميت پوشالي را تحت تاثير قرار ميدهد. اجراي اين برنامه ها در ميان كشمكش ها و رقابت هاي جناح هاي متشكله رژيم دست نشانده آنچنان به كندي پيش ميرود كه در موارد بسياري عملا در حكم عدم پيشرفت است. حتي در آن مواردي كه پيشرفت هاي معيني در باز سازي نظامي، امنيتي و يا اداري صورت ميگيرد، تشتت و تفرق باند هاي متشكله رژيم به گونه هاي ديگري سر بر مي آورد و خود را نشان ميدهد. بدينسان ملوك الطوايفي ايكه به دست خود متجاوزين و اشغالگران امپرياليست در افغانستان دامن زده شد، بمثابه مهمترين مانع شكل گيري دولت مركزي و اجراي برنامه هاي باز سازي آنان عمل مي نمايد. اين وضعيت به بي ثباتي و بي امنيتي در سراسر كشور دامن مي زند و به حفظ و تداوم بحران و تشنج در كشور مدد مي رساند در هر حال، حاكميت دست نشانده به هر شكل و شمايلي كه در آيد، متشكل از خاينين ملي خادم و خدمتگزار متجاوزين و اشغالگران امپرياليست است. اين حاكميت از لحاظ طبقاتي بخش عمده فيودال ها و كمپرادوران را نمايندگي ميكند. گردانندگان اين حاكميت عناصر جنايتكار، رهزن و چپاولگري هستند كه در ويراني هاي كنوني كشور و دربدري مردمان آن، بصورت مستقيم و يا غير مستقيم، نقش هاي مهمي بازي كرده اند. تركيب اساسي حاكميت پوشالي، چه توسط خاينين ملي در بن به وجود آيد، چه توسط لويه جرگه هاي ” اضطراري ” و يا ” اساسي ” و سرهمبندي به اصطلاح قانون اساسي و چه توسط انتخابات نمايشي رياست جمهوري پارلماني توسط اشغالگران امپرياليست، دست نخورده باقي مي ماند و دچار تحول ماهوي و يا حتي تحولات جدي غير ماهوي نمي تواند شود.
خيانت ملي و نگهباني از استثمار طبقاتي فيودالي و بورژواكمپرادوري در ذات و سرشت اين حاكميت دست نشانده، كه سرنوشت آنرا از ابتدا تا انتها رقم ميزند، ريشه دارد. شوونيزم و ستمگري ملي و مرد سالاري فيودال كمپرادوري، خصلت هاي اجتماعي برجسته اين حاكميت ارتجاعي ستمگر را تشكيل ميدهد. هويت ارتجاعي مذهبي يكي از تبارزات مهم ماهيت ضد دموكراتيك اين حاكميت استبدادي را مي سازد.
از آنجاييكه امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر امريكايي و متحدين شان طبق يك طرح و نقشه استراتژيك جهاني و منطقوي همه جانبه و دراز مدت به افغانستان تجاوز كرده و آنرا اشغال كرده اند، بدلخواه خود شان به زودي از كشور نخواهند رفت و ميخواهند بصورت دراز مدت در اينجا بمانند. از اين جهت آنها حاكميت دست نشانده شان را به قسمي شكل ميدهند كه از هر لحاظ موجوديت و قدرتش وابسته به موجوديت قواي اشغالگر امپرياليستي باشد، به ويژه از لحاظ دفاعي و امنيتي.
باز سازي اقتصادي استعمارگرانه افغانستان داراي دو جنبه است : يك جنبه آن باز سازي خود زير ساخت اقتصادي است و جنبه ديگر آن فراهم آوردن امكانات اقتصادي براي باز سازي عرصه هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي. از آنجاييكه در اين طرح، فرض بر اين است كه جامعه افغانستان براي باز سازي اقتصاد آشفته و نزديك به انهدام خود و فراهم آوري امكانات اقتصادي براي باز سازي ساير عرصه ها، فاقد زمينه ها و امكانات باالقوه و باالفعل اقتصادي است، هر دو جنبه متذكره به صورت عمده متكي به كمك هاي دولتهاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي است.
اما كمپاين بين المللي جمع آوري كمك هاي مالي براي باز سازي افغانستان، عليرغم تبليغات پر سر و صدايي كه براي آن ميشوذ، به وضوح غير موثر و نا كار آمد است.
اولاً ـ مجموع كمك هايي كه داده ميشود، در مقايسه با ضرورت هاي باز سازي اقتصاد فرو پاشيده و در مرز انهدام، بسيارنا كافي است. اين موضوع هم براي كمك دهندگان امپرياليست و مرتجع خارجي و هم براي دست نشاندگان خاين داخلي روشن است ؛ اما نميخواهند و نميتوانند چاره اي براي آن بينديشند.
انگيزه هاي اقتصادي مستقيم در سازماندهي كمك هاي بين المللي براي بازسازي افغانستان، ضعيف است. از اين جهت اين طرح بر مبناي داستاني در رابطه با حادثه يازده سپتامبر توجيه ميگردد. اين داستان ميتواند كم و بيش حقيقت داشته باشد، ولي بصورت عمده افسانه اي بيش نيست. در اين داستان گفته ميشود كه اگر افغانستان ويرانه باقي بماند و مردمان آن بي سر و سامان، بازهم اين كشورميتواند تمركز گاه تروريزم گردد و حوادثي مثل حادثه يازده سپتامبر تكرار شود. در اين داستان تاكيد ميگردد كه ويراني افغانستان و فقر مردمان آن عامل عمده استقرار پايگاه هاي القاعده در افغانستان بوده است. اما بر همگان روشن است كه استقرار پايگاه هاي القاعده در افغانستان عمدتا بر مبناي ضرورت ها و نقشه هاي سياسي و نظامي امپرياليست هاي امريكايي و پا دو هاي مرتجع منطقوي آنها صورت گرفت و نيازمندي هاي اقتصادي و نظامي مرتجعين جهادي و طالبي نقش مستقل نداشت بلكه از نقش تابع و فرعي برخوردار بود. بنا انگيزه سياسي بين المللي ايكه بخاطر جمع آوري كمك مالي براي باز سازي افغانستان علم گرديده است نميتواند عملكرد قوي جهاني داشته باشد.
” داستان ” واقعي ايكه بسورت عمده كل پروژه باز سازي اقتصادي استعمارگرانه افغانستان را شكل ميدهد به منابع نفت و گاز آسياي ميانه مربوط ميشود. امپرياليست هاي امريكايي باز سازي اقتصادي افغانستان را عمدتا در خدمت به بهره برداري غارتگرانه از نفت و گاز آسياي ميانه پيش ميبرند و بهره برداري اقتصادي از خود افغانستان را تابع و فرعي تلقي مينمايند. ازاين حهت انگيزه عمده اقتصادي امپرياليست هاي امريكايي نه به خود افغانستان، بلكه به خارج از آن متوجه است. طبيعي است كه اين انگيزه اقتصادي غير مستقيم نميتواند همانند يك انگيزه اقتصادي مستقيم باعث واريز شدن ” كمك هاي مالي ” هنگفت امريكايي ها به افغانستان گردد. از جانب ديگر انگيزه اقتصادي عمده آن دولت هاي امپرياليستي و ارتجاعي ايكه مسلط شدن امپرياليست هاي امريكايي بر منابع نفت و گاز آسياي ميانه را رويهمرفته به نفع خود شان نميدانند، براي كمك به بازسازي اقتصادي افغانستان نيز به نفت و گاز آسياي ميانه مربوط ميشود و يك انگيزه اقتصادي غير مستقيم است. آنها در واقع به اين خاطر اين ” كمك ها ” را به عمل مي آورند كه جلو اجراي نقشه هاي امريكا را بگيرند و يا حد اقل آنرا به تعويق بيندازند. بدين ترتيب آنها نيز انگيزه هاي قوي مستقيم اقتصادي براي كمك به برنامه هاي بازسازي اقتصادي افغانستان ندارند. ولي مهم تر از آن، محدوديت و ناتواني عمومي اقتصادي دامنگير اين قدرت ها است و در هر حالتي نميتوانند كمك هاي هنگفت تهيه نمايند. ناتواني عمومي اين قدرت ها در رقابت موثر اقتصادي با امريكا، عامل ديگري براي محدوديت كمك هاي اقتصادي امريكا محسوب ميگردد.
ثانياً ـ كمك هاي وعده داده شده، كه در اصل ناكافي اند، موقعيكه شكل پرداخت عملي را به خود مي گيرند، بازهم نقصان مي پذيرند. دو عامل اصلي اين نقصان پذيري عبارت اند از : محدوديت هاي اقتصادي ايكه دولت هاي كمك دهنده حين پرداخت با آنها مواجه ميشوند و عدم اطمينان آنها از كار آيي موثر كل مكانيزم بازسازي.
ثالثاً ـ از آنجاييكه برنامه جامع براي باز سازي اقتصادي وجود ندارد، كمك هاي پرداخته شده نميتواند بصورت هماهنگ به مصرف برسد. هر مرجع كمك كننده، طرح ها، نقشه ها و اهداف خود را دنبال مينمايد و در نتيجه مجموع برنامه با هرج و مرج همراه است و در مسير هاي مختلفي پيش ميرود. اين امردر اساس از آنجا ناشي ميگردد كه اشغالگران ” رسالت ” خود ميدانند كه اقتصاد مبتني بر خصوصي سازي و نه اقتصاد برنامه ريزي شده متمركز دولتي را در افغانستان بر قرار نمايند.
رابعاً ـ بخش مهمي از كمك ها به مصارف غيرمولد اختصاص مي يابد. يك قسمت به حوايج عاجل و اضطراري مصرفي تعلق مي گيرد و قسمت ديگري به مصارف غير مولد دولتي. در نتيجه دامنه برنامه هاي اقتصادي و برنامه هاي غير اقتصادي قويا موثر بر عرصه اقتصاد، باز هم محدود ترمي گردد.
خامساً ـ ريخت و پاش هاي سازمان هاي غير دولتي و فساد و اختلاس و چور و چپاول مروج در ارگان هاي متتشت و متفرق دولتي، بخش مهمي از كمك ها را يا از ميان مي برد و يا به مجراهاي شخصي مي اندازد.
مجموع اين عوامل باعث ميگردد كه طرح كمك رساني اقتصادي دولت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي براي باز سازي افغانستان، حالت رقت انگيز و مسخره اي بخود بگيرد.
در واقع باز سازي اقتصادي افغانستان تا حدود زيادي به بخش خصوصي و سرمايه گزاري هاي خصوصي خارجي حواله گرديده است. اما از آنجاييكه زير ساخت اقتصادي مطمئن براي بهره برداري امپرياليستي گسترده ازمنابع طبيعي و نيروي كار ارزان افغانستان وجود ندارد، صدور سرمايه هاي هنگفت امپرياليستي به كشور مقدور نيست زيرا كه فيصدي بهره دهي آن ناچيز خواهد بود. از جانب ديگر دوام حالت اشغال كشور كه نشاندهنده دوام جنگ و دوام حالت بي امنيتي در آن است، سرمايه گزاري هاي خارجي را با ريسك و خطرمواجه ميسازد و اين چيزي نيست كه سرمايه گزاريهاي امپرياليستي را درافغانستان بطور موثري تشويق نمايد.
البته تا آنجاييكه امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر بتوانند، با بهره برداري غارتگرانه امپرباليستي از منابع ظبيعي و نيروي كار ارزان افغانستان، هزينه هاي نظامي و غير نظامي شان را در افغانستان جبران مي نمايند. در حال حاضر مهم ترين مورد اين بهره يرداري به كشت و تجارت ترياك مربوط مي شود كه سالانه ميليارد ها دالر به امپرياليست ها منفعت مي رساند. علاوتا امپرباليست ها به منابع مهم زير زميني كشور نيز چشم دوخته اند و در صورتيكه شرايط براي شان اجازه دهد از غارت اين منابع صرفنظر نخواهند كرد.
گذشته از بهره برداري غارتگرانه از منابع طبيعي و استثمار نيروي كار ارزان افغانستان، آنچه باقي مي ماند بازار آن براي فروش كالا هاي ساخته شده است. براي رونق بازار قدرت خريد لازم است و مادامي كه قدرت خريد ضعيف باشد و ضعيف باقي بماند، بازار پر رونق و شگوفايي در كارنيست و در كار نخواهد بود.
در حال حاضر سه منبع مهم براي قدرت خريد در افغانستان دارد :
وجود توليدات زراعتي و صنايع دستي.
فروش نيروي كاردر خارج از كشور.
توليد و فروش مواد مخدر.
گذشته ازاينكه بخش عمده توليدات سنتي زراعتي، كه توليد و فروش مواد مخدر جزء آن نيست، توسط خودمولدين به مصرف ميرسد و راه بازار را در پيش نمي گيرد، مجموع منابع متذكره فوق قابليت ارتقا و گسترش در خور توجهي را كه بتواند يك بازار پر رونق به وجود بياورد ندارد. از اين جهت بازار افغانستان با برد و دامنه باالفعل و باالقوه محدود، تاحدود زيادي دروابستگي به بازار هاي نه چندان پر رونق كشور هاي همسايه، به ويژه بازار هاي پاكستان و ايران توجيه شده و سال هاي سال به همين صورت باقي خواهد ماند. پول هاي اهدايي خارجي ظاهرا مي تواند قدرت خريد را بالا ببرد، اما اين قدرت خريد هم موقتي است و هم فريبنده و كاذب و نمي تواند تاثير دير پا در رونق بازار افغانستان برجاي بگزارد.
مجموع مسايل فوق به روشني نشان ميدهد كه برنامه بازسازي اقتصادي افغانستان كه امپرياليست ها و مرتجعين با طرح و اجراي آن مردمان افغانستان را با وعده هاي سر خرمن فريب ميدهند، در حد يك برنامه ارتجاعي و امپرياليستي نيز يك برنامه غير موثرو ناكار آمد است. اين برنامه حتي در چوكات راه حل هاي امپرياليستي و ارتجاعي نيز نميتواند روزنه هاي اميد وار كننده اي براي مداواي اقتصاد بيمار و در حال نزع افغانستان بگشايد.
طرح باز سازي اقتصادي كنوني افغانستان، يك طرح مستعمراتي – نيمه فيودالي است. مستعمراتي بودن اين طرح جنبه عمده آنرا ميسازد. اين جنبه حاكي از آن است كه در اين طرح مسئله عمده، تامين مناقع و خواسته هاي اشغالگران در جهت تحكيم و تداوم موقعيت اشغالگرانه شان در افغانستان، آنهم موقعيت اشغالگرانه در يك معبر يا گذرگاه است. درچنين طرحي، منافع ملي افغانستان نقشي بازي نمي نمايد و هر آن چيزي كه مطرح است آن است كه به منافع اشغالگران خدمت نمايد. در يك كلام اين طرح ترجمه اقتصادي ستمگري ملي امپرياليستي در شكل مستعمراتي آن است. جنبه ديگر اين طرح نيمه فيودالي بودن آن است. دست نخورده باقي ماندن مناسبات ارضي و مالكيت فيودالي يكي از اركان اصلي اين طرح بازسازي اقتصادي را تشكيل ميدهد. اين ركن هم توسط اشغالگران و هم توسط دست نشاندگان آنها به صراحت بيان مي گردد. حتي پروگرام هايي براي اصلاحات جزئي و قسمي نيز در اين مورد وجود ندارد.
طرح بازسازي اقتصادي استعمارگرانه افغانستان، حلقه أي از حلقات كل زنجير (( گلوبلازيسيون )) امپرياليستي را تشكيل مي دهد و تابع عملكرد ها و در آمد ها و بر آمد هاي سرمايه هاي امپرياليستي در سطح جهاني است. در واقع همين چهارچوب بين المللي امپرياليستي است كه در حال حاضر افغانستان را به عنوان معبر گذرگاهي نفت و گاز آسياي ميانه، صادر كننده مواد مخدر و صادر كننده نيروي كار ارزان، معين و مشخص مي كند. اين حالت كل طرح بازسازي اقتصادي و كل اقتصاد افغانستان را بي ثبات مي سازد و سرنوشت غير مطمئني را بر آن مستولي مي نمايد.
واضح است كه سلطه نيرو هاي اشغالگر بر كشور و ورود ولو كم دامنه سرمايه هاي امپرياليستي به آن توام با تاثير گزاري هاي سرمايه هاي دلال، خواهي نخواهي بصورت خود بخودي تغييرات و تحولات معيني در مناسبات نيمه فيودالي موجود ايجاد مي نمايد. ولي اين تغييرات و تحولات، تا آنجاييكه در چشمرس قراردارد، در حدي نخواهد بود كه سلطه مناسبات نيمه فيودالي در جامعه را بر اندازد. بنا ءً مسئله دهقاني كماكان به مثابه يكي از مسايل اصلي جامعه باقي مي ماند. حتي ممكن است استثمار فيودالي در پيوند با استثمار توسط سرمايه هاي امپرياليستي و سرمايه هاي دلال، اشكال و صورت هاي منفورتري نيز بخود بگيرد. سرمايه هاي امپرياليستي و دلال در كشور هاي تحت سلطه، منجمله افغانستان صرفا تاثيرات سرمايه دارانه ندارند بلكه جنبه هايي از مناسبات نيمه فيودالي را در خدمت به نظام سرمايه داري امپرياليستي جهاني، به صورت ها و اشكال جديدي، احيا و بازتوليد نيز مي نمايند.
در پيوند با ورود سرمايه هاي امپرياليستي، بخصوص توسط امپرياليست هاي اشغالگر، سرمايه هاي دلال نيز در صور گوناگون، به ويژه در شكل سرمايه هاي كمپرادوري خصوصي، بيشتر از پيش تقويت و گسترش مي يابند. ولي اين تقويت و گسترش مرتبط با ورود كم وسعت سرمايه هاي امپرياليستي به كشور، در آن حدي نخواهد بود كه سلطه مناسبات نيمه فيودالي بر جامعه را بر اندازد و باعث سلطه مناسبات سرمايه دارانه بر آن گردد.
بدين ترتيب طرح باز سازي اقتصادي كنوني درخدمت به بقا و دوام پايه هاي اقتصادي سلطه امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور قرار دارد و از اساس متناقض با منافع و خواسته هاي بر حق و راستين توده هاي مردم، در راس كارگران و دهقانان، مي باشد. دراين طرح هيچگونه راه حل اساسي براي از ميان بردن فقر و فلاكت مستولي بر توده هاي مردم وجود ندارد و درست آن است كه بگوييم بر روي اين فقر و فلاكت توده ها استوار گرديده است..
باز سازي فرهنگي در پيوند با باز سازي سياسي و اقتصادي و در خدمت آنها قراردارد. در اين عرصه سعي به عمل مي آورند كه غرورملي و روحيه استقلال طلبي مردمان افغانستان را بشكنانند و روحيه مزدور منشي و چاكر پيشگي را در آنها پرورش دهند. هم امپرياليست هاي اشغالگر و هم دست نشاندگان مرتجع و خاين وطني آنها مداوما تلاش دارند به اين مردمان آزاده بقبولانند كه بدون چتر حمايتي قواي اشغالگر امپرياليستي قادر به تامين امنيت براي خود شان نيستند و نميتوانند از خود دفاع نمايند. در حاليكه قوت هاي امپرياليستي اشغالگر در كشور حضور دارند و فعال اند و در حاليكه مزدوران دست نشانده آنها مجهزو مسلح اند، به ذرايع مختلف و با شدت بسياري در پي خورد كردن روحيه سلحشوري مردمان ما هستند و كوشش مي نمايند روحيه صلح طلبي برده وار وبيزاري از اسلحه را در آنها پرورش دهند. كل تلاش شانرا روي اين موضوع متمركز كرده اند كه روحيه اتكا بخود و روي پاي خود استادن در مردمان ما بميرد و آنها دست نگرديگران و صدقه خور بار بيايند. اين است لب و لباب باز سازي فرهنگي كه امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان شان در نظر دارند و آنرا برنامه ارتقاي فرهنگي افغانستان قلمداد مي نمايند. تحت نام احيا و باز سازي فرهنگ ملي، بينش هاي خرافي و ضد علمي و افكار كهنه پرستانه و منسوخ، شديدا تبليغ و ترويج مي گردد. با تمام قوت و توان تلاش به عمل مي آورند كه مذهبي بودن بمثابه خصيصه ذاتي ملي مردمان افغانستان قويا تثبيت و تسجيل گردد. تحت نام عنعنات ملي، سخيف ترين و مزموم ترين رسوم مورد تقديس قرار مي گيرد و پرورانده ميشود.
به اين ترتيب تحت نام باز سازي فرهنگي، در واقع شكلدهي يك فرهنگ ضد ملي، ارتجاعي و ضد علمي كه در خدمت اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان مرتجع آنها قرارداشته باشد، رويدست است.
اين فرهنگ استعماري نيمه فيودالي انعكاس دهنده منافع امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان فيودال و بورژواكمپرادور آنها است و در ضديت با منافع راستين و خواسته هاي بر حق توده هاي مردم قرار دارد.
مسايل مليت ها، زنان و آوارگان، مهمترين معضلات اجتماعي كنوني افغانستان را تشكيل مي دهند.
افغانستان يك كشور چند مليتي تحت سلطه – در شرايط حاضر تحت سلطه مستقيم – امپرياليزم است و در پيوند با ستم ملي امپرياليستي، ستمگري ملي شوونيستي در آن بيداد مي نمايد. نقش هميشگي امپرياليزم، حمايت از ستمگري ملي شوونيستي بوده و هست. اما امپرياليست ها تابع سياست ” نفاق بينداز و حكومت كن ” نيز هستند. از اين جهت امپرياليست هاي اشغالگر در عين حاليكه دست جناح هايي از شوونيست هاي پشتون را گرفته و به تقويت آنها مي پردازند، مرتجعين ساير مليت ها را نيز به انحا و طرق گوناگون زير بال و پر گرفته اند و تحريكات ارتجاعي مليتي را در ميان آنها دامن ميزنند و به اين ترتيب به صورت دو جانبه نفاق مليتي در كشور را مورد استفاده قرار مي دهند. به هر پيمانه ايكه اين نفاق ملي دامن زده شود تحريكات شوونيستي و ارتجاعي مليتي در خدمت به اشغالگران بال و پر مي گستراند.
بدينسان در شرايطي كه كشور تحت اشغال بوده و در حالت مستعمره قرار دارد و وظيفه عمده سياسي بايد مبارزه عليه اشغالگران باشد، تلاش هاي گستاخانه و وقيحانه اي براي تحقق خواست هاي شوونيستي و ارتجاعي مليتي با توسل به قوت هاي اشغالگر و از طريق خوشخدمتي به قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي به عمل مي آيد و تداوم مي يابد. اين امر را فقط ميتوان خيانت ملي به حساب آورد كه صرفا در خدمت اشغالگران قرار دارد و هيچ ربطي به حل عادلانه و راستين مسئله مليت ها نميتواند داشته باشد. هسته اصلي راه حل امپرياليست هاي اشعالگرو مرتجعين دست نشانده در مورد مسئله مليت ها را همين خيانت ملي تشكيل مي دهد.
مسئله زنان و ستمگري مرد سالارانه خشني كه بر آنها اعمال ميگردد و در زمان حاكميت رژيم طالبان به اوج خود رسيد، يكي ديگر از معضلات اجتماعي مهم جامعه افغانستان است. امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر امريكايي و متحدين شان شعار آزادي زنان افغانستان از ستمگري طالبي را به مثابه يكي از شعار هاي مهم، رو كش تهاجم شان به افغانستان قرار دادند و موقعيكه كشور را اشغال كردند اعلام نمودند كه اينك زنان افغانستان به آزادي دست يافته اند. اين ادعا دروغي بيش نيست. اصلاحات نا چيزي كه به عمل آورده اند و اصلاحات نا چيزتري كه رويدست دارند، آنقدر سطحي و كم دامنه است كه زنجير هاي ستم بر دست ها و پاهاي زنان را حتي سست تر نمي نمايد چه رسد به اينكه آنها را پاره نمايد. بخش مهمي از دست نشاندگان، آشكارا و علني زن ستيزان قهاري هستند كه از اعلام مواضع شان خجالت نمي كشند. بخش هاي ديگري ار آنها كه گويا خود را طرفدار آزادي زنان اعلام مي نمايند، در واقع فريبكاراني هستند كه دراساس از برادران ديگر شان در زن ستيزي كم و كسري ندارند.
موصوع مهم ديگر در رابطه با مسئله زنان اين است كه امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان آنها، در ازاي همان اصلاحات سطحي شان در اينمورد، تلاش دارند كه كليت مسئله زنان را در خدمت به تقويت و تداوم موقعيت و مواضع اشغالگران و رژيم دست نشانده قرار دهند. اين تلاش هيچ ربطي به مبارزه حقيقي زنان براي رهايي ندارد، بلكه متناقض با آن است.
آوارگان افغانستاني شامل دو بخش اند : يكي بخش آوارگان داخلي و بخش ديگر آوارگان خارج از كشور. هر دو بخش، قسمت بزرگي ازنفوس افغانستان را تشكيل ميدهند. اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان پيوسته ادعا مي نمايند كه معضله آوارگان را بطور قاطع و فيصله كن حل و فصل مي نمايند و آنها را مجددا در افغانستان جابجا مي كنند. شكي نيست كه تحت تاثير تبليغات آنها جريان عودت پناهندگان به داخل كشور و جريان عودت پناهندگان داخلي به مناطق شان شكل گرفته است. اما تعدادي از اين پناهندگان عودت كننده كم و بيش به امكانات واقعي جابجا شدن دست مي يابند و تعداد ديگري در خانه و كاشانه خود شان سرگردان و آواره باقي مي مانند. اين امر جريان عودت آوارگان را بصورت پيهم ضعيف ميسازد. دوام حالت اشغال كشور، دوام زد و خورد ها با قواي اشغالگر و ادامه زد و خورد هاي ذات البيني باند هاي شامل در حاكميت دست نشانده، درمورد بخش معيني از آوارگان خارج از كشور به مثابه موانعي براي برگشت به كشور عمل مينمايد. دوام سلطه جنگ سالاران جنايتكار بر نقاط مختلف كشور و بي امنيتي ايكه بدست آنها دامن زده ميشود مانع ديگري در اين راه محسوب ميگردد.
به هر حال در اين شكي نيست كه بخش هايي از پناهندگان در اثر بيزاري از محيط هاي آوارگي به افغانستان و مناطق مورد سكونت شان عودت خواهند كرد، اما اشغالگران و دست نشاندگان شان قادر نيستند كه معضله پناهندگان را بصورت اساسي و عمومي حل و فصل نمايند.
مناسبات توليدي حاكم بر افغانستان
سيماي كنوني افغانستان نشاندهنده مناسبات توليدي حاكم بر جامعه افغانستان است. اين مناسبات عبارت است از مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي. مستعمراتي به اين معني كه اشغالگران امپرياليست اقتصاد كشور را مستقيما و با توسل به قوه فهريه تحت كنترل گرفته و طبق منافع شان شكل ميدهند. نيمه فيودالي به اين معني كه مناسبات ماقبل سرمايه داري نقش كيفي و عمده در توليد و باز توليد بلا واسطه اقتصادي جامعه بر عهده دارد. مناسبات مستعمراتي پس از تهاجم نظامي امپرياليستي امريكايي ها و متحدين شان، تقريبا يك و نيم دهه بعد از خروج قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي از افغانستان، مجددا به جامعه بر گشته است.
موقعيت اشغالگرانه امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان در افغانستان، اين زمينه را براي آنها بوجود آورده است كه كليت فعاليت هاي اقتصادي مربوط به اين كشور را در سطح جهاني كنترل نمايند. علاوتا نه تنها به كنترل و شكلدهي مستقيم اقتصاد در داخل كشور ميپردازند بلكه اقدامات شانرا از طريق حاكميت دست نشانده و سازمان هاي غير دولتي، كه نهايتا آنها هم تحت كنترل شان قرار دارند و فعاليت هاي شان مشروط به حمايت هاي مستقيم و غير مستقيم قوت هاي اشغالگر است، نيز پيش مي برند. البته اين اقدامات به صورت مداخلات جزء به جزء در تمامي عرصه هاي فعاليت هاي اقتصادي پيش نمي روند و نميتوانند پيش روند، بلكه عبارت اند از اقدامات كلي براي كنترل و شكلدهي ساختاري اين فعاليت ها، به ويژه در عرصه هاي مهم و كليدي.
در اين راستا، اشغالگران كليت اقتصاد افغانستان را عمدتا به مثابه اقتصاد يك مستعمره گذرگاهي براي نفت و گاز آسياي ميانه و به اين اعتبار
در خدمت به موقعيت جهاني مسلط اقتصادي شان كنترول كرده و شكل ميدهند. ار آنجاييكه بهره برداري اقتصادي مستقيم از خود افغانستان، در اين طرح نقش عمده بازي نمي نمايد، كل طرح عمدتا بر پايه يك نوع سرمايه گزاري اي كه امن سازي اقتصادي كشور براي انتقال نفت و گاز آسياي ميانه از آن را ميسر سازد، استوار گرديده است، به ويژه كه هنوز سلسله كشمكش ها و منازعات جنگي و غير جنگي امپرياليستي در راه است و تهاجم بر افغانستان و اشغال اين كشور فقط سر آغاز جديد اين منازعات در منطقه و جهان محسوب مي شود.
كنترل و شكلدهي اقتصادي افغانستان توسط اشغالگران امپرياليست، هر سه عرصه سرمايه هاي امپرياليستي، سرمايه هاي كمپرادوري و اقتصاد نيمه فيودالي را در بر ميگيرد.
سرمايه هاي امپرياليستي از دوره اماني تا زمان جنگ تجاوزكارانه سوسيال امپرياليستي – عمدتا بصورت قرضه هاي دولتي به افغانستان وارد ميگرديد و در بخش هاي مختلف سكتور دولتي سرمايه گزاري ميشد. اين سرمايه هاي سوسيال امپرياليستي و امپرياليستي، سرمايه هاي بروكراتيك كمپرادور را دركشور بوجود آورده بود.
پس از كودتاي هفت ثور و به ويژه پس از تجاوز سوسيال امپرياليستي بر افغانستان و اشغال اين كشور توسط قواي متجاوز، ورود سرمايه هاي سوسيال امپرياليستي و امپرياليستي به افغانستان، عمدتا شكل ديگري بخود گرفت. هم سوسيال امپرياليست هاي شوروي و اقمار شان و هم امپرياليست هاي غربي، ورود سرمايه هاي شان به افغانستان را مبتني بر الزامات جنگي كه در افغانستان پيش ميرفت، شكل جنگي دادند. دراين اقتصاد جنگي كه تقريبا يك دهه دوام نمود، ميليارد ها و بلكه ده ها ميليارد دالراز سرمايه هاي سوسيال امپرياليستي و امپرياليستي به شكل سلاح ها و مهمات جنگي و خدمات لوجيستيكي جنگي به افغانستان سرازير گرديد. حتي كمك هاي اقتصادي ايكه توسط سوسيال امپرياليست ها براي فعال نگه داشتن پروژه هاي توليدي دولتي و در موارد معدودي گسترش آنها و ايجاد پروژه هاي توليدي جديد، صورت ميگرفت، شكل جنگي يافته و از حالت قرضه هاي دولتي خارج گرديد و بصورت كمك هاي ” بلا عوض ” در آمد. اين حالت در دوران خانه جنگي هاي ارتجاعي جهادي و طالبي از لحاظ كيفي همچنان دوام نمود، گرچه از لحاظ دامنه گسترش خود به شدت كاهش يافت. در اين دوره نيز سرمايه هاي امپرياليستي عمدتا به شكل كمك هاي تسليحاتي و نقدي و جنسي جنگي به طرف هاي متخاصم جنگ در افغانستان داده ميشد. تهاجم نظامي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان به افغانستان و صرف ده ها ميليارد دالر براي اشغال اين كشور و ادامه اشغالگري نيز طبق منطق امپرياليستي يك نوع سرمايه گزاري محسوب مي شود. اين سرمايه گزاري چند برابر مجموعه كمك هاي اقتصادي امپرياليست ها براي باز سازي افغاتستان است و لذا شكل عمده ورود سرمايه هاي امپرياليستي به افغانستان را تشكيل ميدهد.
دومين شكل ورود سرمايه هاي امپرياليستي به افغانستان، كمك هاي اقتصادي امپرياليست ها براي باز سازي افغانستان است كه آنهم بر بنياد هاي اضطراري جنگي صورت مي گيرد.
در پهلوي اين اشكال مهم، كمك هاي تسليحاتي و لوجيستيكي و نقدي امپرياليستي براي جناح هاي نظامي مورد حمايت نيز توسط قدرت هاي مختلف امپرياليستي بصورت ضمني ادامه يافته است و تا زمانيكه جناح هاي نظامي ارتجاعي گوناگون در كشور وجود داشته باشتد، اين نوع ورود سرمايه هاي امپرياليستي به كشور نيز ادامه خواهد يافت.
چنانچه اشغالگران امپرياليست – به احتمال ضعيف – بتوانند بر مشكلات امنيتي و بي ثباتي سياسي مستولي بر افغانستان فايق آيند و حالت جنگي خاتمه يابد، ممكن است ورود سرمايه هاي امپرياليستي به كشور بصورت قرضه هاي دولتي يا سرمايه گزاري هاي مستقيم امپرياليستي، نيز كم و بيش رويدست گرفته شود، ولي در حال حاضر تحقق اين امر بصورت روشن در چشمرس نمي باشد.
يكي از اشكال ديگر ورود سرمايه هاي امپرياليستي به افغانستان از طريق تجارت قاچاقي مواد مخدر است كه مجموع معاملات آن به ميليارد هادالر بالغ ميگردد و يكي از رشته هاي مهم اتصال سرمايه هاي امپرياليستي، سرمايه هاي كمپرادور و اقتصاد نيمه فيودالي را تشكيل مي دهد.
بورژوازي كمپرادور، بورژوازي وابسته به سرمايه هاي امپرياليستي و خدمتگزار آن است. اين بورژوازي هم مستقيما توسط سرمايه هاي امپرياليستي به وجود مي آيد و هم از طريق استحاله بخش هايي از نيمه فيوداليزم توسط سرمايه هاي امپرياليستي. بورژوازي كمپرادور به نيمه فيوداليزم وصل است، از آن تغذيه مي نمايد، بر آن تاثير مي گزارد و در باز توليد و احياي مجدد جنبه هايي از آن در خدمت به سرمايه هاي امپرياليستي سهم مي گيرد.
بورژوازي كمپرادور در افغانستان، در طول سال هاي جنگ، تغييرات و تحولات مهمي به خود ديده است.
بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي سابق، اساسا از ميان رفته و بقاياي آن به نحو متزلزلي بصورت بورژوازي كمپرادور وابسته به امپرياليزم روسيه در آمده است.
از درون اقتصاد جنگي يك ربع قرن گذشته، قشري از بورژوازي كمپرادور جديد شكل گرفته است كه با اتكا به سلطه سياسي و نظامي و وابستگي و خدمتگزاري به قدرت هاي امپرياليستي، هم بقاياي سرمايه هاي بروكراتيك گذشته را بصورت عمده تحت كنترل دارد و هم به تجارت بزرگ داخلي و خارجي و معاملات بزرگ خريد و فروش زمين و مستغلات چنگ انداخته است. يكي از عرصه هاي بسيار منفعت آور اقتصادي تجارت قاچاقي مواد مخدر است كه در اصل اداره داخلي آن بر عهده همين بخش از بورژوازي كمپرادور است. علاوتا مشمولين اين بخش كمك هاي تسليحاتي و لوجيستيكي نظامي حاميان امپرياليستي و ارتجاعي خارجي شانرا همچنان كم و بيش دريافت ميدارند.
از درون سازمان هاي غير دولتي ” كمك رساني ” مرتبط به منابع امپرياليستي، عناصري به موقعيت بورژواكمپرادوري رسيده اند و عناصري ديگري نيز در حال دستيابي به چنين موقعيتي هستند.
در حال حاضر تجارت كمپرادوري نسبت به صنعت كمپرادوري به وضوح از عمدگي برخوردار است. از درون اين شكل از سرمايه كمپرادور، سرمايه هاي كمپرادوري خصوصي صنعتي جديدي در حال سر بر آوردن است. چنانچه امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان شان – به احتمال ضعيف- قادر به ايجاد ثبات سياسي، تامين امنيت و ختم جنگ در كشور گردند، رشد اين سرمايه هاي كمپرادوري خصوصي صنعتي كم و بيش ميتواند در آينده متحقق گردد.
نيمه فيوداليزم با فيوداليزم كهن تفاوت كيفي دارد و در عين حال مشخصات ذاتي مهمي از آنرا حفظ كرده است.
فيوداليزم كهن مبتني بر توليد خود كفاي طبيعي بود، يعني بصورت مستقل و با اتكا به منابع طبيعي موجود در محل به توليد مي پرداخت و توليدات را منحصرا در خود محل به مصرف مي رساند. در اين نوع توليد هم مدار توليد بسته بود و هم مدار مصرف. ابزار ساده و ابتدايي بود و در خود محل توليد مي گرديد و در همانجا مورد استفاده قرار ميگرفت. وقتي نطفه هاي سرمايه داري در درون نظام فيودالي رشد نمود، توليد خود كفاي طبيعي پا بپاي اين رشد، هم از وجه توليدي مورد ضربت قرار گرفت، هم از وجه طبقاتي و هم از وجه مصرفي. سر انجام اين تضاد به مقام انتاگونيزم رسيد و فيوداليزم سرنگون گرديده جاي خود را به سرمايه داري سپرد. چنين بود جريان رشد و شگوفايي سرمايه داري از درون نظام فيودالي و سر انجام مسلط شدن بر آن در غرب.
اما در كشور هاي تحت سلطه، منجمله افغانستان، تغييرات و تحولات در نظام فيودالي كهن، نه از طريق رشد سرمايه داري از درون اين نظام، بلكه از طريق ورود سرمايه هاي امپرياليستي خارجي به اين كشور ها، صورت گرفته است. اين تغييرات و تحولات، تابع منافع و خواست هاي غارتگرانه سرمايه هاي امپرياليستي است و نه تابع نيازمندي هاي رشد اقتصادي اين كشور ها. از آنجاييكه منافع غارتگرانه سرمايه هاي امپرياليستي اقتضا مي نمايد كه اين كشور ها بمثابه منابع مهم مواد خام و نيروي كار ارزان و بازار فروش توليدات عمدتا بنجل امپرياليستي همچنان حفظ گردد، سرمايه هاي امپرياليستي در پهلوي معرفي عناصري از مناسبات سرمايه داري به اين كشور ها، قويا داراي اين گرايش هستند كه مناسبات ماقبل سرمايه داري در اين كشور ها را تا آنجاييكه منافع شان اقتضا مي نمايد حفظ و باز توليد نمايند.
نيمه فيوداليزم محصول اين دو گرايش متضاد سرمايه هاي امپرياليستي است. نيمه فيوداليزم به سرمايه هاي امپرياليستي وابسته است و در خدمت آنها قرار دارد. نيمه فيوداليزم آن شكل تغيير يافته فيوداليزم توسط سرمايه هاي امپرياليستي است كه اساس توليد خود كفايتي طبيعي آن ويران شده ولي اساس استثمار طبقاتي آن يعني استثمار دهقانان توسط فيودالان و به عبارت ديگر اساس نظام مالكيت و نظام طبقاتي آن رويهمرفته حفظ شده است. نيمه فيوداليزم در افغانستان نيز داراي همين مشخصات عمومي است.
ولي وجه مشخصه افغانستان اين است كه سرمايه هاي استعماري و امپرياليستي به آن به صورت عمده به شكل سرمايه هاي جنگي وارد گرديده است. انگليس ها مداوما به اين كشور سپاه و لشكر فرستادند تا آنرا بمثابه ديوار حايلي در مقابل پيشروي هاي تزاران روس قرار دهند. سوسيال امپرياليست هاي شوروي تقريبا يك دهه اين كشور را در اشغال گرفتند و ده ها ميليارد دالر سرمايه هاي جنگي در اينجا به مصرف رساندند تا از اين طريق به سوي آبهاي گرم جنوب پيشروي نمايند ؛ و در مقابل، رقباي غربي شان ميليارد ها دالر سرمايه جنگي به اين كشور وارد كردند تا جلو پيشروي آنها را بگيرند. قدرتهاي امپرياليستي گوناگون براي يك دهه ديگر جهت تقويت جناح هاي ارتجاعي تحت حمايت شان سرمايه هاي جنگي به مصرف رساندند. هم اكنون امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي و متحدين شان، سرمايه هاي نظامي ده ها ميليارد دالري به اين كشور سرازير كرده اند تا اين گذرگاه به منابع نفت و گاز آسياي ميانه را به نفع شان تحكيم نمايند و از اين تحكيم به نفع سلطه جهاني شان سود ببرند. از اينجا است كه ويراني اساس توليد خود كفايتي طبيعي فيوداليزم كهن در افغانستان بيشتر از آنكه به معرفي عناصر مناسبات سرمايه داري به اين كشور بيانجامد، ويراني گسترده و عقبماندگي اقتصادي مفرط اين سرزمين و مردمان آنرا بار آورده است. افغانستان حتي در ميان همسايگان تحت سلطه و عقب نگهداشته شده خود يك مغاك عميق ويراني و عقبماندگي اقتصادي محسوب مي گردد.
علاوتا ويراني اساس توليد خود كفايتي فيوداليزم كهن در افغانستان بسيار بطي و كند انجام يافته است. در دوره سلطه تقريبا يك قرنه استعمار انگليس بر كشور، فيوداليزم كهن تغييرات اندكي يافت و تقريبا دست نخورده باقي ماند. انگليس ها به اين كشور فقط سپاه و لشكر فرستادند، به بهره برداري استعمار گرانه از آن نپرداختند و آنرا صرفا بمثابه ديوار حايلي ميان هند برتانوي و امپراطوري روسيه تزاري حفظ كردند. در واقع شروع سلطنت امان الله خان نقطه آغازين آشكار پروسه تبديلي فيوداليزم كهن به نيمه فيوداليزم محسوب مي گردد. اما اين پروسه به كندي پيش رفت، آنچنانكه تقريبا چهل سال بعد – در دوره استبداد داود خاني – پس از ورود سرمايه هاي كمپرادور بروكراتيك وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي به اين كشور و گسترش پايه هاي آن، تبديلي تثبيت شده فيوداليزم كهن به نيمه فيوداليزم به تحقق پيوست.
رژيم كودتاي هفت ثور با وجوديكه امتيازاتي را براي نيمه فيوداليزم حفظ نمود، آنرا از موضع بورژوازي كمپرادوربروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي و در جهت تامين منافع آن مورد تحديد وسركوب قرار داد. اما اين تحديد و سركوب صرفا نتايج موقتي ببار آورد. با شروع جنگ ها عليه رژيم كودتا، دست رژيم از مناطق روستايي افغانستان به سرعت كوتاه گرديد. بناءً نه تنها نتايج مذكور از ميان رفت، بلكه ادامه آن سياست نيز ناممكن گرديده و به حالت تعليق در آمد. اين حالت نه تنها پس از تجاوز قواي سوسيال امپرياليستي به افغانستان و اشغال كشور توسط آنها ادامه يافت، بلكه سوسيال امپرياليست ها و رژيم دست نشانده شان سياست نسبتا آشتي جويانه اي در قبال نيمه فيوداليزم در پيش گرفتند، سياستي كه پس از بميان آمدن ” مشي مصالحه ملي ” رژيم مزدور و به ويژه پس از خروج قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي از كشور، بيشتر از پيش تثبيت گرديد.
پس از فروپاشي رژيم دست نشانده بازمانده از دوران اشغال كشور، وقوع فاجعه هشت ثور و انتقال قدرت به باند هاي جهادي اسلامي، نيمه فيوداليزم تقويت بيشتري يافت.
تغيير مهمي كه نيمه فيوداليزم در طول تقريبا ده سال حاكميت و خانه جنگي هاي ارتجاعي اسلامي هاي جهادي و طالبي بخود ديد، عبارت بود از انتقال بخش مهمي از مالكيت هاي كوچك و متوسط ارضي نيمه فيودالي از ملاكان قبلي به جنگ سالاران اسلامي، كه ضميمه سازي زورگويانه خرده مالكيت هاي دهقاني معيني را نيز با خود همراه داشت. نتيجه اين رويداد، پيدايش قشر جديدي از ملاكان تازه به دوران رسيده است كه غالبا موقعيت بورژوا كمپرادوري نيز دارند و به لحاظ قدرت نظامي شان از خصلت بروكراتيك برخوردار هستند.
در شرايط حاضر پيوند هاي نيمه فيوداليزم با سرمايه هاي امپرياليستي و بورژواكمپرادوري بيشتر از پيش در حال تحكيم و گسترش است. در واقع كل برنامه بازسازي اقتصادي افغانستان متوجه اين امر ميباشد. يكي از عرصه هاي مهم تحكيم و گسترش اين پيوند ها، توليد و خريد و فروش مواد مخدر است كه ملكيت هاي ارضي نيمه فيودالي را با سرمايه هاي امپرياليستي و بورژواكمپرادوري قويا پيوند ميدهد.
وجه عمده مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي، روابط مالكيت مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر جامعه است. در اين روابط مالكيت، امپرياليست ها و تعداد قليلي فيودال و سرمايه دار بزرگ، منابع مهم ثروت و وسايل عمده توليد جامعه را در كنترل و ملكيت خويش دارند. در طرف مقابل، كارگران، دهقانان و اقشار مختلف خرده بورژوازي يا كاملا فاقد مالكيت اند و يا ملكيت هاي كوچكي در اختيار دارند. ملكيت هاي بورژوازي متوسط يا بورژوازي ملي گرچه در ميان اين دو صفبندي واقع است، ولي تحت فشار شديد ملكيت هاي امپرياليستي، نيمه فيودالي و بورژواكمپرادوري قرار دارد.
جريان توليد اجتماعي در اين مناسبات توليدي، بطور خلاصه در اين امر تبلور مي يابد كه امپرياليست ها و فيودال ها و سرمايه داران بزرگ، كارگران، دهقانان و ساير توده هاي زحمتكش را با استفاده از طرق ماقبل سرمايه داري و سرمايه داري مورد استثمار قرار ميدهند و بورژوازي متوسط را تحت فشار مداوم و شديد ميگزارند.
در توزيع محصولات، بيشترين قسمت محصولات و درمواردي همه آنها به امپرياليست ها، فيودالان و سرمايه داران بزرگ تعلق ميگيرد. توده هاي زحمتكش يا به مقدار كمي از محصولات دست مي يابند، يا فقط نان بخور و نميري بدست مي آورند و يا حتي از بدست آوردن آن نيز محروم ميگردند.
مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي، شكل معيني از مناسبات توليدي سلطه گرانه امپرياليستي – نيمه فيودالي است. تفاوت آن با مناسبات نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي صرفادر نحوه اعمال سلطه امپرياليستي است كه بصورت مستقيم و از طريق اشغال نظامي تحميل ميگردد. ولي اين نوع اعمال سلطه امپرياليستي اگر از يكجانب صرفا در روبنا محدود نميگردد و جوانب زير بنايي معيني را نيز در بر ميگيرد، ازجانب ديگر يك مناسبات توليدي اساسا جداگانه و مستقل از مناسبات توليدي نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي را تشكيل نمي دهد. در واقع مناسبات توليدي نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي، آن تحول ناقص مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي است كه در آن سلطه امپرياليزم، در پيوند با سلطه نيمه فيوداليزم، اساسا باقي مي ماند و صرفا شكل غير مستقيم بخود ميگيرد. بدينسان مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي و نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي، دو شكل از يك مناسبات توليدي واحد با تفاوت هاي معين هستند.
تضاد ميان اين مناسبات توليدي و نيرو هاي مولده، تضاد اساسي جامعه مستعمره – نيمه فيودال، و همچنان جامعه نيمه فيودال – نيمه مستعمره را تشكيل ميدهد. اين تضاد در تضاد هاي بزرگي انعكاس مي يابد كه هر يكي مي تواند در مراحل مختلف تكامل اين جامعه نيمه فيودالي تحت سلطه امپرياليزم به صورت تضاد عمده جامعه در آيد. اين تضاد هاي بزرگ عبارت اتد از : تضاد ملي خلق ها و مليت هاي افغانستان عليه قدرت هاي امپرياليستي، تضاد توده هاي خلق ها با طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور و تضاد ميان دسته بندي هاي ارتجاعي مختلف وابسته به قدرت هاي بزرگ امپرياليستي. در حال جاضر كه كشور تحت اشغال قوت هاي نظامي امپرياليستي قرار دارد، تضاد ملي خلق ها و مليت هاي افغانستان با قدرت هاي اشغالگر امپرياليستي، تضاد عمده جامعه محسوب مي گردد. ساير تضاد هاي بزرگ در جامعه، بصورت تضاد هاي درجه دوم و تابع اين تضاد عمده در مي آيند، كما اينكه موجوديت و تاثير گزاري هاي بزرگ آنها بر كل جامعه غير قابل انصراف باقي مي ماند
طبقات اجتماعي جامعه افغانستان
مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر جامعه افغانستان، در بر گيرنده آن طبقات اجتماعي مختلف و روابط ميان اين طبقات است كه مجموعا ساختار طبقاتي اين جامعه را تشكيل مي دهند. اين طبقات عبارت اند از :
١ – طبقه فيودال
فيودال كسي است كه صاحب زمين است ولي خودش در آن كار نميكند و زندگي خود را از طريق استثمار دهقانان تامين مي نمايد. فيودال ها بر پايه مناسبات نيمه فيودالي مسلط بر افغانستان به استثمار دهقانان مي پردازند. شكل عمده استثمار دهقانان توسط فيودالان، تحميل بهره مالكانه بر دهقانان است، ولي علاوه بر آن فيودال ها به ربا خواري، استخدام مزدور و فعاليت هاي تجارتي نيز مي پردازند.
نرخ بهره مالكانه در نقاط مختلف افغانستان بسيار متفاوت است. قاعدتا زمين و آب به فيودال ها تعلق دارد و نيروي كار به دهقانان. ولي سهمگيري دهقانان و فيودالان در تهيه ساير عناصرمورد ضرورت توليد زراعتي يعني ابزار كار، كود و تخم بذري، هميشه و در همه جا يكسان نيست. بر پايه تفاوت در تهيه اين عناصر شامل در توليد، نرخ بهره مالكانه تغيير مي نمايد. اين نرخ معمولا دو سوم مجموعه محصولات و يا نصف محصولات است، ولي در مواردي حتي تا چهار پنجم محصولات نيز بالا مي رود. در كشت ترياك نرخ معمولي بهره مالكانه بالا تر از نرخ معمولي بهره مالكانه كشت هاي ديگر است و قاعدتا تا چهار پنجم كل محصول و يا قيمت آنرا در بر ميگيرد.
در مناطق روستايي علاوه از مالكان ارضي، سه دسته افراد ديگر نيز از موقعيت عيني فيودالي يعني موقعيت استثمار دهقانان برخوردار اند :
١ – مالكان ارضي ورشكسته ايكه دار و دسته مسلح دارند و به غارتگري و چور و چپاول ميپردازند و يا از طريق پيوند با مراجع حكومتي، باند هاي مسلح و دسته هاي قاچاقبر، به كلاشي و كلاه برداري مصروف اند و زندگي مرفه اي براي خود فراهم مي آورند.
٢ – آنهاييكه در كار اداره املاك فيودالها و جمع آوري بهره مالكانه، گماشتگان خاص فيودالان اند و ” ناظر ” ناميده ميشوند، منبع عمده در آمد شان مستقيما و يا بصورت غير مستقيم استثمار دهقانان است و زندگي مرفه اي دارند.
٣ – آن خوانين كوچي كه مالداران بزرگ هستند، چوپانان متعدد را بكار ميكشند و مراتع وسيعي را مورد استفاده قرار مي دهند.
بصورت تقريبي نصف زمين هاي زراعتي افغانستان بصورت مالكيت هاي بزرگ، متوسط و كوچك ارضي به فيودال ها تعلق دارد و از طريق استثمار دهقانان بي زمين و يا كم زمين مورد بهره بر داري قرار مي گيرد.
شكل ديگري از مالكيت هاي فيودالي، مالكيت هاي مشاع خانداني و يا طايفوي بر مراتع، جنگلات و زمين هاي بايري است كه عملا در اختيار و كنترول فيو.دال ها قرار دارد.
مالكيت هاي فيودالي در اثر اجراي برنامه اصلاحات ارضي رژيم كودتاي هفت ثور، از موضع بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي، تا حد معيني مورد ضربت قرار گرفت. ولي پس از آغاز جنگ عليه رژيم و خاتمه يافتن حاكميت آن در مناطق وسيع روستايي، اين مالكيت ها دوباره اعاده گرديد. بعدا خود اشغالگران سوسيال امپرياليست و رژيم دست نشانده شان نيز مالكيت هاي فيودالي خوانين وابسته شان را قانونا اعاده كردند.
فيودال ها از لحاظ پيوند و ارتباط با دستگاه هاي دولتي و باند هاي مسلح حاكم به دو بخش تقسيم ميگردند : بخشي از فيودال ها پيوند هاي محكم و استواري با اين دستگاه ها و باند ها دارند و يا اصلا جزء آنها هستند و موقعيت هاي فيودالي شان مرتبط با اين دستگاه ها و باند ها است. اين بخش، فيودال هاي بروكرات را تشكيل مي دهند. بخش ديگر فيودال ها، پيوند هاي محكم و استواري با دستگاه هاي دولتي و باند هاي مسلح حاكم نذارند، جزء اين دستگاه ها و باند ها نيستند و موقعيت هاي فيودالي شان ربط مستقيمي به آنها ندارد. اين بخش، فيودال هاي غير بروكرات را در بر ميگيرد. فيودال هاي بروكرات روابط و پيوند هاي نزديكي با اشغالگران امپرياليست و نمايندگان نهاد هاي بين المللي مرتبط به آنها دارند، در حاليكه فيودال هاي غير بروكرات از چنين پيوند نزديكي برخوردار نيستند، هر چند كاملا بي ارتباط به آنها نيز نمي باشند.
فيودال هاي امروزي ديگر فيودال هاي مستقل دوران فيوداليزم كهن نيستند. موقعيت امروزي اينان زايده امپرياليزم است. رشته هاي محكمي آنان را به امپرياليزم جهاني و بورژوازي كمپرادور پيوند زده است. موقعيت برخي از فيودال هاي ديروزي ديگر عمدتا به موقعيت بورژواكمپرادوري تبديل گرديده است و موقعيت برخ ديگري از آنان نيز قسما بورژواكمپرادوري است. فيودال هايي كه انحصارا منبع زندگي شان را دريافت بهره مالكانه از دهقانان تشكيل دهد، فقط بخشي از طبقه فيودال را تشكيل مي دهند. برخي از فيودال ها به استفاده از ابزار توليد مدرن زراعتي روي آورده اند و از اين طريق به واردات اين ابزار وابسته شده اند. كشت ترياك و توليد مواد مخدر مورد ديگري است كه آنها را به سرمايه هاي امپرياليستي و بورژوا كمپرادوري وصل كرده است. فيودال ها بصورت عموم چشم اميد زيادي به برنامه هاي باز سازي اقتصادي امپرياليست ها بسته اند. آنها اميد وارند كه از طريق اين برنامه ها، زمين ها و منابع آبي مخروبه شان دوباره احيا گردد.
بدينسان،طبقه فيودال پايه عمده اجتماعي سلطه امپرياليزم بر كشور و بستر اصلي براي تقويت و رشد بورژوازي كمپرادور است. از آنجاييكه اين طبقه عامل و حامل عقبمانده ترين و ارتجاعي ترين مناسبات توليدي ميباشد، مانع پيشرفت اقتصادي جامعه و در نتيجه مانع پيشرفت سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن بوده و هيچگونه نقش مترقي و پيشرونده بازي نمي كند.
بخش بزرگي از فيودال ها و نمايندگان سياسي آنها در خدمت اشغالگران امپرياليست قرار دارند و جزء عمده دست نشاندگان آنها را تشكيل مي دهند. بخش ديگري از فيودال ها و نمايندگان سياسي شان كم و بيش عليه اشغالگران مقاومت مي نمايند و با دست نشاندگان آنها مخالف اند. اين مقاومت و مخالفت كه بر پايه موقعيت ارتجاعي و بينش واپسگرايانه فيودالي صورت ميگيرد، در نهايت انعكاس دهنده تضاد دروني طبقه فيودال و در سطح ديگري انعكاس دهنده تضاد ميان قدرت هاي امپرياليستي گوناگون است. اين تضاد ميتواند در اين مقطع مبارزه و مقاومت عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان قابل استفاده باشد، اما ماهيت و سرشت ذاتي ضد انقلابي طبقه فيودال و همچنين حاميان امپرياليست آن در كليت شان نبايد به فراموشي سپرده شود.
٢ – بورژوازي كمپرادور
بور ژوازي كمپرادور طبقه اي است كه مستقيما در خدمت سرمايه هاي امپرياليستي قرار دارد و توسط آنها پرورانده ميشود. اين طبقه پيوند هاي محكمي با طبقه فيودال دارد. در واقع در موارد بسياري موقعيت هاي فيودالي و بورژواكمپرادوري در هم تداخل ميكنند. بورژوازي كمپرادور كه مخصوص كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم است، در واقع همان بورژوازي بزرگ اين كشور ها، منجمله افغانستان، محسوب ميگردد. بورژوازي كمپرادور به استثمار مضاعف نيروي كار مي پردازد و نقش اقتصادي دلالانه آن براي سرمايه هاي امپرياليستي صرفا تحصيل سود نيست، بلكه مافوق سود است. تحصيل مافوق سود بصورت عمده از طريق استثمار مضاعف نيروي كار مقيد جامعه ايكه مناسبات نيمه فيودالي بر آن مسلط است ممكن و ميسر ميگردد.
بورژوازي كمپرادور نقش مخرب دوگانه اي عليه رشد نيروهاي مولده بازي مي نمايد : از يكجانب در اتحاد و تداخل با فيودال ها جلو رشد نيروهاي مولده را ميگيرد و از جانب ديگر در خدمت به سرمايه هاي امپرياليستي باعث رشد معوج و غير مستقل آنها ميگردد.
از آنجاييكه بورژوازي كمپرادور اساسا توسط انحصارات امپرياليستي پرورانده ميشود، داراي خصلت انحصاري است. در اكثر موارد ازهمان ابتدا در چهارچوب انحصارات بروكراتيك و غير بروكراتيك به وجود مي آيد، ولي در موارديكه ازابتدا در اين موقعيت قرار ندارد نيز شديدا داراي گرايشات انحصار طلبانه است.
بورژوازي بروكرات كمپرادور بخش عظيمي از بورژوازي كمپرادور را تشكيل ميدهد. اما بخش غير بروكرات يا بخش خصوصي آن نيز مهم است، زيرا كه سياست هاي اقتصادي امپرياليست ها مبني بر گلوباليزاسيون سرمايه هاي امپرياليستي و خصوصي سازي مرتبط به آن، پرورش بيشتر از پيش اين نوع بورژوازي كمپرادور را مدنظر دارد.
بورژوازي كمپرادور وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان كه بطور كلي بروكراتيك بود، در اثر فروپاشي ” شوروي ” و سقوط رژيم مزدور آن ازميان رفته است و بقاياي ناچيز باقيمانده از آن در وابستگي به امپرياليزم روسيه به سر مي برد. از بورژوازي كمپرادور بروكرات و غير بروكرات سابقه وابسته به امپرياليست هاي غربي نيز چيز چنداني باقي نمانده است. اما از درون جنگ هاي يك ربع قرن گذشته و تحولات مرتبط به آن، اقشار جديدي از بورژوازي كمپرادور بروكرات و غير بروكراتي سر بر آورده اند كه فعلا مجموعه آنها طبقه بورژوازي كمپرادور در كشور را تشكيل ميدهند. بخش بروكرات آن، در قدم اول كمپرادورهاي شامل در هيئت حاكمه دست نشانده در مركز و ولايات را در بر ميگيرد كه سرمايه هاي بروكراتيك باقيمانده از گذشته و سرمايه هاي بروكراتيك در حال شكلگيري جديد را تحت كنترول دارند. اين بخش شامل تعدادي از سران و فرماندهان نظامي بزرگ عمدتا فيودال باند هاي مسلح ارتجاعي نيز ميگردد. آنها سرمايه هاي بزرگ متعلق به باند هاي شانرا تحت كنترول دارند. يك بخش از سرمايه هاي بزرگ اين باند ها به شكل سرمايه هاي خصوصي سران و فرماندهان بزرگ آنها در آمده است. خصلت بروكراتيك اين بخش نيز محفوظ است، زيرا كه هم از لحاظ منشاء، هم از لحاظ موقعيت كنوني و هم از لحاظ نقشي كه بازي مي نمايد، در نهايت خصلت بروكراتيك دارد. بورژوازي كمپرادور بروكرات كنترول تجارت قاچاقي مواد مخدر در داخل كشور را نيز عمدتا بر عهده دارد، تجارت قاچاقي ايكه يك سر آن به نيمه فيوداليزم و سر ديگر آن به امپرياليست ها وصل است.
بخش غير بروكرات بورژوازي كمپرادور در حال حاضر تقريبا بصورت اختصاصي بورژوازي تجارتي است. البته ممكن است در آينده در صورت مساعد شدن شرايط براي سرمايه گزاري هاي صنعتي بزرگ خصوصي، كه احتمال آن در كوتاه مدت ضعيف است، در بخش صنعتي نيز فعال شود. اين بخش از بورژوازي كمپرادور در واقع دلالي خصوصي كمپني هاي تجارتي امپرياليستي را در كشور بر عهده دارد. قشر كوچك بورژواكمپرادور هاي بر آمده از درون سازمان هاي غير دولتي كمك رساني نيز از لحاظ موقعيت در بخش بورژوازي كمپرادور غير بروكرات جاي ميگيرد.
يك هدف مهم سياست اقتصادي امپرياليست ها، به ويژه امپرياليست هاي اشغالگر، در چوكات باز سازي اقتصادي افغانستان، اين است كه در عين حفظ موقعيت بر تر طبقه فيودال در جامعه، بخشي از مزدوران و دست نشاندگان فيودال و غير فيودال شانرا به بورژواكمپرادور هاي جديد تبديل نمايند و در عين حال بورژواكمپرادور هاي موجود را نيز تقويت كنند. گرچه اين استحكام و گسترش بورژوازي كمپرادور، بنا به دلايل مختلف، حتي در صورت تحقق يافتن، بسيار عميق و زياد وسيع نخواهد بود، ولي قصد امپرياليست ها براي تحقق آن، اميد هاي زيادي براي بورژواكمپرادور ها به وجود آورده است. از اينجا است كه بورژوازي كمپرادور در حال حاضر مجموعا به شدت تسليم طلب است و كمر به خدمت امپرياليست ها، به ويژه امپرياليست هاي اشغالگر، بسته است. البته ممكن است بخش هايي از بورژوازي كمپرادور كه وابستگي چنداني به امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي ندارند و بيشتر به امپرياليست هاي ديگري كه فعلا نيروي نظامي در افغانستان ندارند وابسته ميباشند، در صورتيكه اربابان امپرياليست شان به رقابت جدي عليه اشغالگران در كشور بپردازند، به مخالفت جدي عليه اشغالگران دست بزنند. اما در حال حاضر كه در مورد افغانستان عمدتا تباني ميان امپرياليست ها وجود دارد، زمينه اي براي چنين مخالفتي نميتواند وجود داشته باشد.
در هر حال بورژوازي كمپرادور به عنوان طبقه ايكه با فيودال ها پيوند هاي محكم و تداخلات وسيع دارد و خادم و خدمتگار امپرياليست ها است، يك طبقه ارتجاعي و ضد انقلابي جامعه محسوب ميگردد.
٣ – بورژوازي ملي
بورژوازي ملي گرچه از لحاظ ماهيت طبقاتي استثمارگرانه اش با بورژوازي كمپرادور تفاوت اساسي ندارد، اماويژگي هايي دارد كه آنرا از بورژوازي كمپرادور متمايز ميسازد.
بورژوازي ملي بورژوازي خود جامعه افغانستان است و بصورت عمده توسط سرمايه هاي امپرياليستي پرورانده نميشود. اين بورژوازي در واقع عبارت از بورژوازي متوسط است. گرچه بورژوازي ملي از رشد مجموعي مناسبات سرمايه دارانه در جامعه توسط سرمايه هاي امپرياليستي و كمپرادوري كم و بيش سود مي برد، ولي در نهايت توسط اين سرمايه ها محدود ميگردد. بورژوازي ملي كه حجم سرمايه اش با حجم سرمايه هاي بزرگ امپرياليستي و كمپرادوري قابل مقايسه نيست، تاب رقابت با اين سرمايه ها را ندارد و بصورت پيوسته اي توسط سلطه انحصاري روز افزون اين سرمايه ها، از عرصه هاي مهم توليدي به بيرون پرتاب ميشود. در واقع دسترسي گسترده به بازار جهاني و پيوند وسيع با سرمايه هاي امپرياليستي، در شرايط سلطه جهاني سرمايه داري امپرياليستي بين المللي، شرط اساسي رشد سرمايه در كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم است. اين سرمايه فقط ميتواند سرمايه كمپرادور باشد. بورژوازي ملي كه در عين كم بودن حجم سرمايه اش از امتيازات و اعتبارات دولتي عمدتا محروم است و در بازار كشور موقعيت غير انحصاري دارد، از امكان دسترسي وسيع به امكانات بازار جهاني و بر قراري پيوند گسترده با سرمايه هاي امپرياليستي برخوردار نيست. از اينجا است كه راه رشد وسيع براي بورژوازي ملي كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم عمدتا مسدود است. از جانب ديگر بورژوازي ملي در عين حاليكه از مناسبات نيمه فيودالي سود مي برد، بصورت عمده توسط اين مناسبات دچار محدوديت ميگردد.
بورژوازي ملي افغانستان بصورت ويژه اي بسيار ضعيف و ناتوان است، زيرا كه پيوسته توسط امپرياليزم، سوسيال امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور مورد سركوب و تحديد قرار گرفته است، توليد خرده كالايي و اندوخته هاي ربايي و تجارتي ايكه بطور محدود از درون شيوه توليد مسلط فيودالي سر بر مي آورد و مي توانست نطفه هاي اوليه رشد بورژوازي ملي را به وجود آورد، در طول دوران سلطه تقريبا يك قرنه استعمار انگليس بر افغانستان، به همدستي استعمار و فيوداليزم، بصورت پيوسته و مداوم مورد سركوب و تحديد قرار گرفت. پس از استقلال نيز اين سركوب و تحديد توسط امپرياليزم و نيمه فيوداليزم در حال شكلگيري به قسمي پيش رفت كه نقش سركوبگرانه بورژوازي كمپرادور پيوسته بر آن علاوه ميشد. معهذا تا زمان وقوع كودتاي هفت ثور و بعدا تجاوز قواي سوسيال امپرياليستي به افغانستان، بورژوازي ملي سرو سامان ضعيفي يافته بود. اين سرو سامان ضعيف توسط كودتاي هفت ثور و اشغالگران سوسيال امپرياليست به شدت پايمال شد. اين پايمالي دردوران خانه جنگي هاي ارتجاعي اسلامي ها نيز ادامه يافت و فقط موجوديت در حال نزعي براي بورژوازي ملي باقي گزاشت.اين ضعف مفرط پس از اشغال كشور توسط امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان و رويكار آمدن رژيم دست نشانده نيز ادامه يافته است.
بورژوازي ملي فعلا در تجارت متوسط داخلي، تجارت كوچك خارجي به ويژه با كشورهاي همسايه، كارخانجات كوچك صنعتي، شركت هاي ترانسپورتي متوسط، وركشاپ ها، كارگاه هاي صنايع دستي، هوتلداري و خانه سازي هاي متوسط فعال است. در برنامه باز سازي اقتصادي مطروحه امپرياليست ها و دست نشاندگان شان هيچگونه توجهي در مورد حمايت ازاين فعاليت هاي اقتصادي وجود ندارد. مقدم بر آن، قيودات نيمه فيودالي و فشار هاي شديد سرمايه هاي امپرياليستي و كمپرادوري، مداوما بورژوازي ملي را مورد تحديد قرار ميدهد و عرصه را بر آن تنگ ميسازد. از اينجا است كه بورژوازي ملي نميتواند پشتيبان اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان باشد، بلكه بطور كلي از آنها ناراضي است. اما اين نا رضايتي بخاطر اينكه احتمال رشد مجموعي مناسبات سرمايه دارانه توسط سرمايه هاي امپرياليستي و بورژواكمپرادوري در چوكات برنامه باز سازي اقتصادي افغانستان، مستفيد شدن ضمني اي در چشمرس بورژوازي ملي قرارميدهد، عميق و پيگير نيست، بلكه متزلزل و نوساني است. اين حالت، بورژوازي ملي را بمثابه نيروي مخالف متزلزل و ناپيگيراشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان مشخص ميسازد.
۴ – خرده بورژوازي
اقشار كثيرالعده خرده بورژوازي، بخش گسترده اي از نفوس شهرهاي افغانستان و قسما روستاهاي آنرا تشكيل ميدهند و بطور عموم به دو بخش تقسيم ميشوند : بخشي كه مرتبط به بازار است و بخشي كه مرتبط به دولت و موسسات كمك رساني غير دولتي است.
پيشه وران، دوكانداران و تاجران كوچك، صنعتكاران خرده پا و صاحبان منفرد وسايل ترانسپورتي، مجموعا بخش خرده بورژوازي مرتبط به بازار را تشكيل ميدهند.
پيشه وران ابزار توليدي محدودي در اختيار دارند و خود به توليد ميپردازند. پيشه وران عموما در جريان توليد استثمار نمي شوند و بطور عمده از استثمار نيروي كار ديگران نيز سود نمي جويند. در مواردي شاگرد مي گيرند و يا از كار بي مزد خانوادگي استفاده ميكنند.
دوكانداران و تاجران كوچك با اندوخته هاي خوردي كه در اختيار دارند. خود به دوكانداري و خريد و فروش كالا مي پردازند و يا از كار بيمزد خانوادگي استفاده مي نمايند. در صورتي كه كار و بار شان رونق بگيرد، قسما از نيروي كار ديگران مثلا حمالان استفاده مينمايند و براي خريد و فروش، شاگرد استخدام ميكنند.
صنعتكاران خرده پا با در دست داشتن اندوخته هاي شخصي كوچك و ابزار توليدي محدود، خود به توليد ميپردازند و در ضمن از نيروي كار بيمزد خانوادگي استفاده مي نمايند و يا يكي دو شاگرد استخدام ميكنند.
صاحبان منفرد وسايل ترانسپورتي، وسايل تحت تملك شان را خود به كار مي اندازند و به نقل و انتقال مسافرين و يا حمل و نقل كالا مي پردازند. اينها در مواردي از كار بيمزد خانوادگي استفاده مينمايند و يا شاگرد استخدام ميكنند.
افراد قشر فوقاني خرده بورژوازي مرتبط به بازار از لحاظ موقعيت طبقاتي به بورژوازي ملي نزديك اند. اينها بطور كلي از ارتباطات خارجي امپرياليستي و ارتباطات دولتي برخوردار نيستند و از امتيازات اينگونه ارتباطات بي بهره هستند. اينها با وجودي كه خرد و ريز هاي ناچيزي از خوان استثمار بدست مي آورند، ولي مجموعا تحت فشار سرمايه هاي امپرياليستي و كمپرادوري قرار دارند. از اين جهت رويهمرفته از وصع موجود ناراضي اند، گرچه در اين نارضايتي پيگير و استوار نيستند.
قشر پاييني خرده بورژوازي مرتبط به بازار از لحاظ موقعيت طبقاتي به كارگران نزديك است، در فقر و تنگدستي شديد بسر ميبرد و دايما به نيستي تهديد ميگردد. قشر متوسط خرده بورژوازي مرتبط به بازار عمدتا به قشر پاييني و بصورت غير عمده به قشر بالايي اين بخش از خرده بورژوازي نزديك است. اين دو قشركه از بي امنيتي ها، نوسانات اقتصادي و چپاولگري هاي ناشي از سياست هاي امپرياليستي، نيمه فيودالي و بورژواكمپرادوري مداوما و به شدت متضرر ميشوند، در چهارچوب برنامه بازسازي اقتصادي امپرياليست ها و دست نشاندگان شان، منفعت خاصي براي خود شان نمي بينند. اما نا رضايتي اين اقشار از وضع موجود، به دليل پيوند هايي كه با مناسبات نيمه فيودالي دارند، توام با گرايشات محافظه كارانه و واپس گرايانه است. در هر حال موقف طبقاتي اين اقشار، يك موقف عيني نسبتا استوار مخالفت عليه امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور و در وضعيت كنوني يك موقف عيني نسبتا استوار مقاومت عليه امپرياليست هاي اشغالگر و دست نشاندگان شان محسوب ميگردد.
محصلين، معلمين و استادان، مامورين دولتي و كارمندان موسسات كمك رساني غير دولتي، بخش خرده بورژوازي مرتبط به دولت و موسسات كمك رساني غير دولتي را تشكيل ميدهند. اين بخش در واقع بخاطر مرتبط بودن به امپرياليست ها و موسسات دولتي از بخش خرده بورژوازي مرتبط به بازار متمايز ميگردد.
محصلين از لحاظ منشاء طبقاتي، به طبقات اجتماعي مختلف تعلق دارند، ولي موقعيت عيني طبقاتي خود شان خرده بورژوايي است. اكثريت محصلين از طبقات پايين و متوسط جامعه بر مي خيزند و تاثيرات اين منشاء طبقاتي مردمي را در محيط تحصيلي با خود مي آورند. طبيعي است كه محصلين بر خاسته از ميان طبقات بالا نيز تاثيرات منشاء طبقاتي شانرا در محيط تحصيلي مي آورند اين قشر به سرعت ازناملايمات اقتصادي – اجتماعي و باالتبع ناملايمات سياسي و فرهنگي متاثر ميگردد و عكس العمل نشان ميدهد. اين قشر خواهان شرايط تحصيلي خوب و رونق تحصيلات است و چون اين امكانات ميسر نيست، از وضع موجود ناراضي است، ولي در عين حال از امپرياليست ها و دست نشاندگان شان انتظاراتي دارد. عكس العمل اين قشر در برابر وضع موجود مخلوطي از نارضايتي و حالت انتظار است.
قشر معلمين و استادان در سراسر مناطق شهري و روستايي كشور وجود دارد. معلمين در اثر سالها در بدري و فقر شديد ناشي از بيكاري به شدت سرخورده و بي روحيه اند و در حال حاضر به برنامه باز سازي امپرياليست ها و رژيم دست نشانده اميد بسته اند تا حد اقل از بيكاري نجات يابند و يك منبع تامين معاش حد اقل براي شان فراهم گردد. در مواردي كه اين انتظار بر آورده نميگردد نا رضايتي نشان ميدهند، ولي معمولا كماكان اميد واري شان را از دست نمي دهند. اين حالت معلمين يك وضعيت اضطراري گذرا است و موقعي ازميان ميرود كه يا اميد واري آنها كاملا از ميان برود و يا وضعيت معارف تثبيت گردد. در هر دو حالت معلمين به عنوان يك قشر حساس جامعه، موقعيت مخالف شانرا عليه امپرياليست ها و دست نشاندگان شان احراز خواهند كرد. استادان پوهنتون ها وضعيت بهتري از معلمين دارند و مجموعا شغل و موقعيت شانرا بدست آورده اند. آنها خواهان تثبيت اوضاع و بهبود حالت تحصيلات عالي در كشور هستند و چون اين خواست ها به خوبي بر آورده نميشود، نا رضايتي نشان ميدهند.
مامورين دولتي عاليرتبه و يا داراي رتبه هاي حساس، به ويژه در بخش هاي پوليس و اداري، چپاولگراني هستند كه از طريق رشوه ستاني، اختلاس و سوء استفاده هاي مداوم به زندگي مرفه اي دست يافته اند. اينها از وضع موجود نفع ميبرند و ثنا خوان امپرياليست ها و دست نشاندگان شان هستند و بهتر است گفته شود بخشي ازاين دست نشاندگان هستند.
مامورين دولتي متوسط و پايين رتبه كه كمتر معاش بدست مي آورند، يا هيچ بدست نمي آورند و راه رشوه ستاني، اختلاس و سو استفاده نيز به روي آنهابسته است، زندگي فلاكت باري دارند. آنها در واقع خواهان سرو سامان يافتن دولت هستند تا زمينه تامين حد اقل زندگي براي شان فراهم گردد و چون اين خواست شان بر آورده نميشود، عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان مخالفت نشان ميدهند.
كارمندان موسسات كمك رساني غير دولتي، آن بخشي از خرده بورژوازي را تشكيل ميدهند كه بخوبي از وضع موجود مستفيد ميگردند. از آنجاييكه بخش عمده كمك هاي امپرياليستي براي ” بازسازي افغانستان ” از طريق موسسات كمك رساني غير دولتي به مصرف ميرسد، كارمندان اين موسسات در سراسر كشور گسترده شده اند. موقعيت اين بخش كه مستقيما به سرمايه هاي امپرياليستي وصل است، در كل نسبت به تمامي بخش هاي ديگر خرده بورژوازي بهتر است. افراد اين بخش با معاشات خوب و تسهيلات نسبتا عالي زندگي از ساير بخش هاي خرده بورژوازي متمايز هستند.
قشر فوقاني خرده بورژوازي مرتبط به دولت و موسسات كمك رساني غير دولتي از لحاظ موقف طبقاتي به بورژوازي كمپرادور نزديك است. افراد اين قشر بطور كلي از ارتباطات خارجي امپرياليستي و ارتباطات دولتي برخوردار هستند و از امتيازات اينگونه ارتباطات بهره ميبرند. اينها از خوان استثمار بهره اي دارند و مجموعا در خدمت سرمايه هاي امپرياليستي و كمپرادوري قراردارند و ميتوانند خيالات صعود به موقعيت بورژوا كمپرادوري را در سر بپرورانند. از اين جهت رويهمرفته از وضع موجود راضي اند و از اشغالگران و رژيم دست نشانده حمايت به عمل مي آورند.
اقشار پاييني و متوسط خرده بورژوازي مرتبط به دولت از لحاظ موقعيت طبقاتي جزء زحمتكشان محسوب ميگردند. اينها در عين حاليكه در ارتباط با منابع مادي تامين زندگي شان انتظاراتي از امپرياليست ها و رژيم دست نشانده دارند، از وضعيت موجود ناراضي اند و اين نارضايتي شانرا در قالب ها و اشكال گوناگون نشان ميدهند.
بدين ترتيب اقشار مختلف خرده بورژوازي به دليل تفاوتهايي در موقعيت هاي شان نسبت به امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور، مواضع مختلفي در قبال اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان دارند كه شامل تسليم طلبان، مخالفان نا پيگير و مخالفان نسبتا استوار ميگردد. در مجموع بخش اول غير عمده و بخش دوم و سوم بخش عمده خرده بورژوازي را تشكيل ميدهند.
٥ – دهقانان :
بصورت تقريبي هفتاد و پنج فيصد نفوس افغانستان در دهات زندگي ميكنند كه اكثريت عظيم آنان را دهقانان تشكيل ميدهند. دهقانان اساسا به فعاليت هاي توليدي زراعتي و در پهلوي آن به مالداري ميپردازند و بصورت ضمني كم و بيش به توليد صنايع دستي نيز مصروف اند. مجموع زمين هاي زراعتي اي كه دهقانان در تملك دارند، تقريبا نصف تمام زمين هاي زراعتي افغانستان را در بر ميگيرد. نصف ديگر به فيودال ها تعلق دارد. بخش عظيم دهقانان يا اصلا زمين ندارند و يا خيلي كم دارند.
در جامعه افغانستان ، كه مناسبات توليدي نيمه فيودالي بر آن حاكم است، مسئله ارضي، مسئله محوري اقتصادي ـ اجتماعي كل جامعه است. تا زماني كه اين مسئله به نفع اكثريت زحمتكشان جامعه ( دهقانان ) حل و فصل نگردد، تغيير بنيادي در وضعيت آنها و در نتيجه كل جامعه رخ نخواهد داد.
برنامه اصلاحات ارضي رژيم كودتاي هفت ثور كه از موضع بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي و مطابق به منافع آن صورت گرفت، بنا به خصلت ضد دهقاني خود، نه تنها نتوانست مسئله ارضي در افغانستان را حل و فصل نمايد، بلكه با شكست قطعي مواجه شد. پس از اشغال كشور توسط قواي متجاوز سوسيال امپرياليستي، برنامه اصلاحات ارضي توسط اشغالگران و رژيم دست نشانده شان، كلا كنار گزاشته شد. نتيجه عملي و نهايي اين برنامه، در رابطه با مسئله ارضي در افغانستان، در واقع يك عقبگرد بود و بي زميني و كم زميني دهقانان را از يكطرف و ملكيت هاي فيودالي را از طرف ديگر بيشتر از پيش تثبيت و تحكيم نمود.
مسئله كم زميني و بي زميني در دهات افغانستان، در طول بيست و پنج سال گذشته حاد تر شده است. جنگ هاي پيهم، سيستم زراعتي و آبياري عمدتا سنتي افغانستان را وسيعا تخريب كرده است، در حاليكه زراعت و آبياري مدرن نه تنها جاي آنرا نگرفته است، بلكه چند ساحه محدود زراعتي و آبياري مدرن كه قبلا وجود داشت نيز تقريبا به كلي از ميان رفته است. اين امر و در پهلوي آن خشك سالي هاي ممتد چند ساله باعث گرديده است كه رقبه مجموعي زمين هاي قابل كشت نه تنها افزايش نيابد، بلكه بصورت وسيعي كاهش نيز پيدا نمايد. اين وضعيت در حالي پيش آمده است كه جمعيت دهات نسبت به بيست و پنج سال گذشته تقريبا دو برابر گرديده است. به عبارت ديگر مسئله كم زميني و بي زميني دهقانان نسبت به بيست و پنج سال گذشته حد اقل دو برابر گرديده است. در پهلوي اين مسئله، از ميان رفتن وسيع ابزار و وسايل كار، به ويژه حيوانات قلبه يي و باركش، نيز اوضاع دهقانان را به شدت وخامت بخشيده است.
دهقانان به مثابه يك طبقه، كاملا يكدست و يكپارچه نيستند. وجه مشترك ميان تمامي دهقانان اين است كه منطبق به مناسبات نيمه فيودالي مسلط بر جامعه روي زمين كار ميكنند، ابزار و وسايل كار شان معمولا ساده و ابتدايي است و به توليد زراعتي مي پردازند. اما از لحاظ ميزان ملكيت بر زمين، تعداد ابزار كاري كه در اختيار دارند، استفاده و عدم استفاده از نيروي كار ديگران، حدود استثمار از نيروي كار خود شان و سطح در آمد، به دهقانان مرفه، دهقانان ميانه حال و دهقانان فقير تقسيم ميشوند.
دهقانان مرفه :
دهقانان مرفه بخش كوچكي از دهقانان را تشكيل ميدهند. مقدار زميني كه دهقانان مرفه در اختيار دارند معمولا از حد توان بهره برداري خود شان بيشتر است. ابزار كار خود آنان براي استفاده خود شان كافي است و بعضا ابزار كار اضافي نيز دارند. آنان خود روي زمين هاي شخصي شان كار ميكنند و در جريان توليد مورد استثمار قرار نمي گيرند. علاوتاً زمين هاي اضافي شان را به اجاره و يا مزارعه مي دهند و اجاره بها يا بهره مالكانه مستقيم مي گيرند و يا براي بهره برداري از اين زمين ها مزدور استخدام مي كنند و نيروي كار مزدي را مورد استثمار قرار مي دهند.
دهقانان مرفه معمولا به پرورش حيوانات و مالداري در سطح محدود مي پردازند و در اين كار از نيروي كار چوپانان ده نشين و يا مزدور استفاده ميكنند. بعضي از دهقانان مرفه به ربا خواري و تجارت نيز مي پردازند. در مناطق معيني از كشور، تعدادي از دهقانان مرفه كارگاه هاي صنايع دستي راه مي اندازند و براي پيشبرد كار آن ها كلاً و يا قسما از نيروي كار مزدي استفاده به عمل مي آورند.
در آمد دهقانان مرفه از استثمار نيروي كار ديگران، قسمت مهم و بعضا قسمت عمده در آمد آنها را تشكيل مي دهد. مجموع در آمد اين قشر از دهقانان بالا ترين حد در آمد دهقانان است و بالا ترين سطح زندگي ميان دهقانان را براي آنها تامين مي نمايد.
موقعيت عيني دهقانان مرفه، از يكجانب در ضديت با فيودالان و انحصارگري هاي آنان قرار دارد و از جانب ديگر در ضديت با حل عميق مسئله ارضي به نفع دهقانان كم زمين و بي زمين. به عبارت ديگر موقعيت اين قشر، از نظر طبقاتي در دهات يك موقعيت بينابيني است. اين موقعيت باعث ميگردد كه عليه امپرياليست هاي اشغالگر و مزدوران شان داراي موقف مخالف متزلزل و نا پيگير و تواُم با انتظاراتي از آنها باشند.
دهقانان ميانه حال :
تعدار دهقانان ميانه حال نسبت به دهقانان مرفه بيشتر است و بخش قابل توجهي از دهقانان را تشكيل مي دهند. اين قشر از دهقانان معمولا به اندازه كفايت خود شان زمين دارند و در موارد كمي بيشتر و يا مقداري كمتر از آن. اين دهقانان اكثراً ابزار كار مورد نياز شان را در اختيار دارند و بعضا به كمبود قسمي اين ابزار دچارند.
دهقانان ميانه حال خود روي زمين هاي شان كار ميكنند و ندرتاً و بصورت هاي موقتي مزدور استخدام ميكنند و گاهي نيز مقدار كمي زمين از ديگران به اجاره ميگيرند، ولي مزدوري نميكنند. به اين ترتيب دهقانان ميانه حال معمولا از حاصل كار خود شان زندگي مي نمايند، ولي گاهي اوقات و بصورت موقتي كار مزدي را استثمار ميكنند و يا كمي اجاره بها به ديگران مي پردازند.
دهقانان ميانه حال معمولاً به پرورش حيوانات و مالداري در سطح محدود ميپردازند و درين كار به صورت قسمي از نيروي كار چوپانان ده نشين استفاده مي نمايند. در بعضي مناطق كشور، دهقانان ميانه حال كارگاه هاي صنايع دستي راه مي اندازند و در پيشبرد اين كار بصورت انحصاري از نيروي كار خانوادگي استفاده به عمل مي آورند.
در آمد دهقانان ميانه حال در حدي است كه يك سطح زندگي متوسط دهاتي را براي آنها فراهم مي آورد. اما اين قشر بسيار متزلزل و بي ثبات است و دايماً تجزيه ميشود و عموماً به پايين سقوط مي نمايد. به همين سبب زندگي دهقانان ميانه حال عموما بصورت دايمي در بيم و هراس از سقوط مي گذرد.
موقعيت عيني دهقانان ميانه حال، از يكجانب در ضديت با فيودالان و انحصارگري هاي آنان قرار دارد و از جانب ديگر در عدم مخالفت تاييد گرانه با حل عميق مسئله ارضي به نفع دهقانان بي زمين و كم زمين. اين موقعيت باعث ميگردد كه عليه امپرياليست هاي اشعالگر و مزدوران شان موقف مخالف نسبتا استوار داشته باشند.
دهقانان فقير :
دهقانان فقير اكثريت دهقانان كشور راتشكيل ميدهند و از دو بخش، دهقانان كم زمين و بي زمين، تشكيل مي شوند. دهقانان كم زمين مالك قطعات كوچكي از زمين هستند. بهره برداري از اين زمين ها فقط بخش اندكي از نيازمندي هاي اين دهقانان را تاًمين مي نمايد. از اينجهت آنها بصورت عمده از طريق كار روي زمين هاي ديگران زندگي شان را تاُمين مي نمايند. اين زمين ها عمدتا به فيودال ها و در مواردي به دهقانان مرفه تعلق دارند. اما دهقانان بي زمين اصلا زميني در اختيار ندارند. از اينجهت مجبور اند دايما از طريق كار روي زمين هاي فيودالان و در مواردي زمين هاي دهقانان مرفه و گاهي هم بصورت هاي موقتي روي زمين هاي دهقانان ميانه حال زندگي شانرا تاُمين نمايند. دهقانان كم زمين مقدار كمي ابزار كار دارند، ولي دهقانان بي زمين بعضا مقدار كمي ابزار كار دارند ولي بعضا كاملاً فاقد ابزار كار هستند.
دهقانان كم زمين بصورت جزئي و قسمي بخود متكي هستند، ولي عمدتا مورد استثمار قرار ميگيرند. آنان زمين هاي فيودالان و در مواردي زمين هاي دهقانان مرفه را به اجاره و يا مزارعه ميگيرند و اجاره بها و يا بهره مالكانه مستقيم مي پردازند. علاوتاً دهقانان كم زمين به كار مزدوري براي فيودال ها و دهقانان مرفه نيز ميپردازند. دهقانان بي زمين بصورت كلي مورد استثمار قرار ميگيرند. آنان در مواردي كه كمي ابزار كار دارند، زمين هاي فيودالان و يا دهقانان مرفه را به اجاره و يا مزارعه مي گيرند و اجاره بها يا بهره مالكانه مستقيم ميپردازند. ولي در مواردي كه هيچگونه ابزاري در اختيار ندارند نميتوانند زميني را به اجاره بگيرند. در اين صورت مجبور اند يا مزارعه اي را بپذيرند كه سنگين ترين بهره مالكانه را دارد و يا به كار مزدي جنسي و يا نقدي تن در دهند.
دهقانان كم زمين و بي زمين در مواردي به پرورش حيوانات در سطح بسيار محدودي ميپردازند، ولي معمولاً در حدي كه مورد نياز كار شان و يا مربوط به احتياجات اوليه ديگر خانوادگي شان باشد. دهقانان فقير قادر به راه اندازي كارگاه هاي صنايع دستي نيستند و معمولاً روي كارگاه هاي ديگران بصورت مزدور كار مي نمايند.
زندگي دهقانان كم زمين و بي زمين بسيار فقيرانه است. آنان با تقلا و افتان و خيزان زندگي بخور و نميري را از سر مي گذرانند. سطح زندگي آنان پايين ترين سطح زندگي در دهات محسوب ميگردد.
موقعيت عيني دهقانان فقير در ضديت شديد با فيودالان، انحصارگري هاي فيودالي و كل مناسبات نيمه فيودالي حاكم قرار دارد. مسئله ارضي در اصل مسئله دهقانان فقير است. ضرورت حل عميق و بنيادي مسئله ارضي به نفع آنان از موقعيت عيني طبقاتي شان ريشه ميگيرد. اين موفعيت عيني طبقاتي دهقانان فقير، پايه و اساس مخالفت قاطع و پيگير آنان عليه اشغالگران و مزدوران دست نشانده شان را تشكيل مي دهد.
مالدلران متوسط و كوچك كوچي را نيز ميتوان مجموعا جزء دهقانان به شمار آورد. كوچي ها مجموعا در جريان جنگ ها به شدت آسيب ديده اند و از وضعيت موجود بسيار ناراضي هستند. فقط عده معدودي از خوانين بزرگ كوچي به رژيم دست نشانده مرتبط هستند.
۶ ـ طبقه كارگر
كارگر به كسي گفته ميشود كه از طريق فروش نيروي كار خود امرار معاش نمايد. مجموع كارگران افغانستان كه طبقه كارگر در كشور را تشكيل ميدهند، تقريبا نيم ميليون نفر ميشوند. با احتساب روابط خانوادگي اين مجموعه، ميتوان گفت كه كلا حدود دو تا دو و نيم ميليون نفر يعني تقريباً ده فيصد نفوس افغانستان در موقعيت كارگري قرار دارند. اين كارگران در بخش هاي صنايع و معادن و ساير تاُسيسات دولتي، ساختماني و راهسازي، صنايع متوسط و كوچك خصوصي، حمل و نقل، پيشه وري، هوتلداري، صنايع دستي و … . فعاليت دارند.
كارگران صنايع و معادن و ساير تاُسيسات دولتي، بخش كوچكي از كارگران افغانستان را تشكيل ميدهند. كار آنها دايمي است و معاشات شان را رويهمرفته ماهوار دريافت ميكنند. مجموع در آمد اين كارگران آنقدر قليل است كه به زحمت زندگي بخور و نميري را براي آنان تاُمين مينمايد. سرنوشت كار و اشتغال آنها در دست باند هاي مسلح مربوط به رژيم دست نشانده است.
كارگران ساختماني و راهسازي يا در كار هاي ساختماني خصوصي فعاليت دارند و يا در كار هاي ساختماني و راهسازي مربوط به موُسسات كمك رساني غير دولتي. كار اين كارگران موقتي و فصلي است و هر بار پس از اتمام يك ساختمان و يا پروژه مشخص بيكار ميشوند. آنها معمولاً بصورت روزمزد معاش ميگيرند و مقدار معاش شان نيز ـ كه معمولاً بسيار كم است ـ ثابت نيست.
كارگران صنايع متوسط و كوچك خصوصي معمولاً كارگران روز مزد نيستند و بطور ماهوار معاش ميگيرند، اما اين حالت به مفهوم آن نيست كه از ثبات كاري و امنيت شغلي برخوردار هستند. آنها هر زماني و به هر دليلي مي توانند از كار اخراج شوند.
كارگران حمل و نقل شامل دو بخش هستند : بخش سنتي كه مجموعاً صنف حمالان را تشكيل ميدهد و بخش مدرن كه با وسايل حمل و نقل مدرن سرو كار دارد و شامل دريور ها و كلينر ها ميشود. بعضي از حمالان، كراچي و يا فورغوني براي حمل و نقل كالا در اختيار دارند، ولي بعضي هاي ديگر شان غير از ريسماني و پشت بندي، ابزار كار ديگري ندارند. در آمد اين كارگران، چه به حمل و نقل كالاهاي تجارتي بپردازند و چه به حمل و نقل كالاهاي مصرفي خصوصي، نه تنها اندك و قليل است، بلكه پايدار نيز نيست. دريوران كه معمولا كار چندين ساله بي مزد و يا كم مزد كلينري را از سر مي گذرانند، معمولا مزد ماهوار دارند، ولي شغل شان بي ثبات است و دايماً در معرض اخراج از كار قرار دارند. كلينران مدت ها بي مزد شاگردي ميكنند و مدتي نيز پول حد اقلي از مالك ميگيرند. موقعيت آنها شبيه كارگران پيشه ور است.
كارگران پيشه وري، غير از بخش نانوايي ها، شامل شاگردان و استاد كار ها هستند. شاگردان بايد مدتها بدون مزد و يا با مزد حد اقلي كار نمايند تا حيثيت يك كارگر مستقل را بدست آورند. يك كارگر پيشه ور يا قطعه كاري مي نمايد و يا مزد روزانه، هفته وار و يا ماهوار ميگيرد و گاهي يكي دو شاگرد نيز زير دست دارد. در بخش نانوايي ها كار تقسيم است و هر كارگر مستقلاً كار خود را انجام ميدهد. كار كارگران نانوايي ها نه تنها شاق است، بلكه مدت كار شان نيز طولاني و تقريبا شبانه روزي لست.
كارگران بخش هوتلداري مجموعاً با ساعات كار طولاني تقريبا شبانه روزي سر و كار دارند و مزد شانرا روزانه، هفته وار و يا ماهوار ميگيرند. اشتغال اين كارگران از ثبات و امنيت برخوردار نيست. شكايت كوچك يك مهمان و يا شكستن يك پياله ميتواند باعث اخراج آنها گردد. يكتعداد مهمانخانه هاي معدود دولتي نيز وجود دارد كه كارگران آنها معاش ماهوار ميگيرند.
كارگران كارگاه هاي صنايع دستي كه يا خصوصي هستند و يا توسط موُسسات كمك رساني غير دولتي به راه انداخته شده اند، يا قطعه كاري مي نمايند و يا مزد هفته وار و يا ماهوار ميگيرند. شاگرداني كه در اين كارگاه ها كار مينمايند، يا اصلا مزدي ندارند و يا مزد بسيار ناچيز و قليلي بدست مي آورند.
كارگران زن كه در كارگاه هاي صنايع دستي، موُسسات خياطي، فابريكه هاي ميوه پاكي و پشم پاكي كار مينمايند، موقعيت ويژه اي دارند. آنها به دليل زن بودن مورد استثمار مضاعف فوق العاده اي قرار ميگيرند. مزد آنها در برابر كار مساوي با مردان بسيار كمتر از مزد مردان است و بر علاوه بصورت خاصي به ديده تحقير نگريسته ميشوند و در معرض سوء استفاده هاي جنسي نيز قرار دارند. شغل شان از ثبات و امنيت برخوردار نيست و نه تنها هر زماني توسط صاحب كاران قابل اخراج اند، بلكه بنا به دلايل ديگر، منجمله دلايل خانوادگي نيز بعضا مجبور ميشوند از كار دست بكشند.
كارگران كم سن و سال يعني اطفال كارگر، به نحو بسيار شديد و فوق العاده اي مورد استثمار قرار ميگيرند. اين كارگران در رشته هاي معيني مدت ها اصلا مزدي ندارند و مفت و مجاني شاگردي ميكنند. در آن رشته هايي كه مثل كار هاي ساختماني، ميوه پاكي و بسته بندي مزد دريافت ميكنند، مزد شان بسيار ناچيز و اندك است. بعضاً اين اطفال در معرض شكنجه هاي جسمي، منجمله شكنجه هاي جنسي نيز قرار ميگيرند.
بخش كوچكي از كارگران افغانستان در موقعيت كارگري خالص، يعني موقعيتي كه غير ازنيروي كار خود چيز ديگري در اختيار نداشته باشد و از ملكيت بر وسايل توليد و قيودات غير اقتصادي ماقبل سرمايه داري ” آزاد ” باشد، قرار دارد. اين بخش شامل كارگراني است كه معمولا دربخش هاي صنايع و معادن و ساير تاُسيسات دولتي، كه كم و بيش بازسازي شده و معدود و محدود هستند، به كار اشتغال دارند. تعداد اندكي از كارگران بخش خصوصي به ويژه در صنايع متوسط و كوچك خصوصي و حمل و نقل مدرن را نيز كارگران دايمي يا تقريباً دايمي با موقعيت هاي كارگري خالص تشكيل ميدهند. اين كارگران به زحمت، يك پنجم كل كارگران افغانستان را در بر ميگيرند.
بخش بزرگ كارگران را، كارگران موقتي و فصلي و معمولا غير ماهر تشكيل ميدهند. اين كارگران كه معمولاً بصورت روزمزد كار مي نمايند و در موارد معدودي مزد ماهوار ميگيرند، بطور موقت و فصلي به كارگري ميپردازند. آنها از يكطرف به زمين و دهات وصل هستند و كلا از اجبارات غير اقتصادي ماقبل سرمايه داري ” آزاد ” نيستند و از جانب ديگر كاملاً از وسايل توليد بريده نشده اند. علاوتاً كل مكانيزم اقتصادي كشور قسمي است كه امكان اشتغال دايمي بحيث كارگر، بزاي آنها ممكن و ميسر نميگردد.
علاوه از كارگران داخل كشور، آن كارگران افغانستاني ايكه در ايران، پاكستان و كشور هاي عربي خليج به كارگري مصروف اند و بخش عمده در آمد شانرا به افغانستان مي فرستند، نيز در زمره كارگران افغانستاني محسوب ميگردند. مركز عمده تجمع كارگران افغانستاني در پاكستان، معادن ذغال سنگ بلوچستان است كه همه ساله كارگران فصلي افغانستاني براي چند ماه زمستان، اواخر خزان و اوايل بهار، درين معادن به توليد مصروف اند. بخش عمده كارگران افغانستاني در ايران، كارخانه هاي سنگ بري را مي چرخانند و نيز در كارهاي ساختماني، داش هاي خشت پزي و پروژه هاي مرغداري و غيره فعال هستند. اين كارگران علاوه از استثمار شديد ازشوونيزم ايراني نيز رنج ميبرند. كارگران افغانستاني در كشور هاي عربي خليج در رشته هاي گوناگوني فعاليت دارند. اين كارگران موقعيت ويژه اي دارند. در آمد آنها به مقياس در آمد در افغانستان بسيار بالا است. اكثر آنها به اميد دريافت اين در آمد بالا توسط باند هاي ويژه براي چند سال پيش خريد ميشوند و بصورت نيمه برده در مي آيند. مصارف دستيابي به اشتغال در اين كشور ها بسيار گزاف است و آنها از تهيه اين مصارف عاجزاند، لذا مجبور اند كه سالها بخاطر تاُديه پول قرض اين باند ها براي آنها بصورت انحصاري كار نمايند. اين كارگران پس از چند سال كار براي تاُديه قروض شان، قادر ميگردند براي خانواده هاي شان پول ارسال نمايند. كارگراني كه به چنين موقعيتي دست يابند ميتوانند پس از چند سال كار سخت درين كشور ها و تحمل شوونيزم غليظ عربي، اندوخته هاي نسبتا هنگفتي گرد آورده و در افغانستان به خرده بورژواهاي مرفه تبديل گردند.
به اين ترتيب اختلافاتي در شرايط كار و سطح دستمزد كارگران افغانستاني وجود دارد، اما عليرغم اختلافات مذكور، اين كارگران در مجموع تحت استثمار فوق العاده شديد يعني استثمار مضاعف قرار دارند.
ضعف كمي و عدم گستردگي طبقه كارگر و اينكه هنوز در جامعه نيروي مولد اصلي به حساب نمي آيد، به هيچ وجه از اهميت و نقش اجتماعي پيشتاز اين طبقه نمي كاهد. طبقه كارگر بخاطر محروميت از مالكيت بر وسايل توليد و جايگاهش در توليد اجتماعي، از لحاظ عيني موقعيت انقلابي پيشتاز و رهبري كننده در جامعه دارد. طبقه كارگر نماينده نيروهاي توليدي نوين است. اين طبقه منضبط ترين، قاطع ترين، پيشرو ترين و رزمنده ترين طبقه اجتماعي است. منافع اساسي اين طبقه در ضديت با مالكيت خصوصي و هر نوع استثمار و ستم قرار دارد و فقط با از بين رفتن كامل آنها تاُمين ميشود. تاُمين اين منافع ضديت كامل با امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي بطور كلي و در مرحله اول بورژوازي كمپرادور و سرنگوني آنها را مي طلبد. موقعيت عيني طبقاتي كارگران هيچگونه وجه مشتركي با موقعيت امپرياليست ها و دست نشاندگان آنها ندارد. طبقه كارگر ميتواند ـ و بايد ـ پيشرو ترين و قاطع ترين مقاومت كننده ضد اشغالگران و دست نشاندگان آنها باشد.
نيمه پرولتاريا
بخش عظيمي از كارگران افغانستان، از مالكيت بر وسايل توليد و قيودات غير اقتصادي ماقيل سرمايه داري كاملا ” آزاد ” نيستند. اين كاركران كه براي امرار معاش غير از فروش نيروي كار شان، كم و بيش وسايل توليذ نيز در اختيار دارند و يا در فروش نيروي كار شان به درجات مختلف در قيد و بند اجبارات غير اقتصادي ماقبل سرمايه داري قرار دارند مجموعا نيمه پرولتاريا را تشكيل مي دهند. دهقانان فقير ( دهقانان بي زمين و كم زمين ) كه مجبورند بخشا نيروي كارشان را مطابق به شيوه هاي سرمايه دارانه بفروشند، نيمه پرولتارياي روستا محسوب مي گردند. آن كساني كه روابط شان از روستا بريده شده و به شيوه توليد سرمايه دارانه وصل نشده اند و براي امرار معاش به هر كاري كه پيش آيد تن مي دهند نيز جزٌ نيمه پرولتاريا محسوب مي گردند.
موجوديت گسترده نيمه پرولتاريا در افغانستان حاكي از اين است كه شيوه توليد سرمايه داري در اين كشور هنوز يك شيوه توليد غير مسلط است و سر مايه هاي امپرياليستي و كمپرادوري و همچنان سرمايه ملي عمدتا به استثمار مضاعف نيروي كار مقيد در چوكات شيوه توليد مسلط نيمه فيودالي مي پردازند. به همين دليل است كه تضاد ميان پرولتاريا و بورژوازي هنوز به يك تضاد بزرگ در اين جامعه مبدل نگرديده است. نيمه پرولتارياي روستايي هنوز بصورت عمده به مناسبات نيمه فيودالي وصل است و بخشي از دهقانان را تشكيل مي دهند. نيمه پرولتارياي شهري عليرغم اينكه بخشي از طبقه كارگر كشور را مي سازند داراي گرايشات دهقاني نيرومندي هسستند و مي توانند به مثابه يك پايه اجتماعي نيرومند براي انقلاب ارضي در نظر گرفته گرفته شوند.
موقعيت عيني نيمه پرولتارياي شهري و روستايي در مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان همان موقعيت عيني مبارزاتي كارگزان و دهقانان است.
۷ـ اوباشان و اراذل
در اثر شرايط فوق العاده نا مساعد ناشي از جنگ هاي اشغالگرانه و جنگ هاي ارتجاعي تحميلي بر جامعه افغانستان، قشري در جامعه به وجود آمده است كه امكان تاُمين زندگي براي شان از راه هاي معمولي و پذيرفته شده اجتماعي سد گرديده است و مجبور شده اند براي امرار معاش به كار هاي ” غير شرافتمندانه ” بپردازند. اين قشر شامل گدايان، دزدان، كيسه بران، سازماندهندگان فحشا، معتادين به مواد مخدر و اوباشان است. اين قشر كه در حقيقت بخشي از قربانيان شرايط اجتماعي نا مناسب و نا مساعد است، يك قشر بسيار ناپايدار است و افراد آن به آساني توسط امپرياليست ها و مرتجعين براي جاسوسي و تخريبكاري خريده شده ميتوانند. اين قشر براي تخريبكاري و ويرانگري بسيار مساعد است و كمتر روحيه سازندگي دارد.
تضاد هاي اجتماعي مهم
علاوه بر طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي كه مجموعاً ساختار طبقاتي – اجتماعي جامعه را تشكيل مي دهند، مسايل و تضاد هاي مهم ديگري نيز در جامعه موجود هستند كه فرا تر از مرز هاي طبقاتي، در صفبندي هاي اجتماعي معين ديگري خود را نشان مي دهند. مسئله زنان و مسئله مليت ها، برجسته ترين آنها محسوب مي گردند. اين تضاد ها به ساختار طبقاتي جامعه مرتبط بوده، ازآن منشاُ گرفته و در نهايت توسط آن معين مي گردند، ولي به نوبه خود بر ساختار طبقاتي تاُثيراتي نيز مي گزارند. ساختار طبقاتي جامعه، ارتباط فشرده اي با اين تضاد ها دارد و اين ارتباط در پيوند نزديك ميان مبارزه طبقاتي و مبارزه براي حل اين تضاد ها تبارز مي يابد
.
مسئله زنان
ستم بر زتان داراي سابقه تاريخي بس طولاني است. از همان زمانيكه با از ميان رفتن سيستم كهن كموني، طبقات و مالكيت خصوصي در جوامع بشري به وجود آمد، نظام مادر سالاري از ميان رفت و با پيدايش و سلطه مرد سالاري، ستم بر زنان آغاز گرديد.
ستم بر زنان ثمره اي از تقسيم جامعه به طبقات و پيدايش مالكيت خصوصي است. در دوره نظام كهن كموني، كار ميان زنان و مرد ان طبق تفاوت هاي جنسي آنان تقسيم شده بود. پس از آنكه طبقات و مالكيت خصوصي به وجود آمد، اين تقسيم كار مبتني بر تفاوت هاي جنسي ، تحت تاُثير آن قرار گرفت و به يك تقسيم كار اجتماعي ستمگرانه تبديل گرديد. اين ستمگري، در تمامي نظام هاي طبقاتي برده داري، فيودالي و سرمايه داري ادامه يافته و از محيط خانواده تا گستره هاي وسيع اجتماعي را در بر گرفته است. در طول اين دوره ها، ستمگري حاكم بر روابط ميان زنان و مردان، يكي از عوامل باز توليد مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي بوده است. در خانواده پدر سالار يعني يكي از اولين ساختار هاي اجتماعي جامعه طبقاتي و تا حال موجود و مسلط، انقياد زنان و فرزندان و تسلط پدران ( مردان ) محور اساسي روابط خانوادگي محسوب مي گردد. قوانين و مقررات، افكار و عقايد و رسوم و عنعنات مسلط بر جوامع طبقاتي، كه زنان را (( ضعيفه ))، (( عاجزه ))، زير دست و قابل سرپرستي مي داند، در خدمت حفاظت و تداوم مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي قرار دارد. دولت هاي استثمارگر در طول تاريخ، حافظ ستمگري بر زنان بوده و حفظ و تداوم اين ستمگري را يكي از وظايف تخطي نا پذير شان دانسته اند.
در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان، اكثريت عظيم زنان، علاوه بر اينكه ستم امپرياليزم ، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور را متحمل مي گردند، از ستم مرد سالارانه نيز رنج مي برند. تبعيضات و بيعدالتي هاي شديد وگسترده اي كه از درون خانواده تا گستره وسيع جامعه، در حق زنان روا داشته مي شود، تمامي عرصه هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد.
در درون خانواده ها نه تنها بطور كل، دختران نسبت به پسران و زنان نسبت به مردان، از هر حيث، در موقعيت پايين تري قرار دارند، بلكه اكثرا موضوعي براي خريد و فروش و تملك و موجودي براي اطاعت و فرمانبرداري از مردان محسوب مي گردند. نه تنها اكثريت دختران جوان، از حق تعيين سرنوشت زندگي آينده زناشويي شان محروم هستند، بلكه جنايت فوق العاده آشكار ازدواج دختران صغير نيز تا حال از ميان نرفته است. زنان در عرصه هاي مختلف جامعه نيز با تبعيضات شديد و بيعدالتي هاي گسترده مواجه هستند.
اكثريت بزرگ زنان دهاتي با وجودي كه در توليدات زراعتي ، مالداري و صنايع دستي، سهم برجسته اي دارند، از حق مالكيت بر زمين و ساير وسايل توليدي و كنترل بر ثمرات كار شان محروم هستند. اين فعاليت هاي اقتصادي زنان دهاتي تماماً در چهار چوب كار اقتصادي خانوادگي صورت مي گيرد و بيرون از اين چهار چوب ممنوع است. بخش عظيمي از زنان شهري عملاً از حق كار در بيرون از خانه بي نصيب هستند وفعاليت اقتصادي بيرون از چهار ديواري خانه ندارند. دستمزد زنان كارگر در برابر كار مساوي با مردان، پايين تر از دستمزد مردان است و زنان كارمند و معلم در اشكال و صور گوناگون ديگري از لحاظ شغلي در مضيقه قرار مي گيرند. ورود به عرصه هاي زيادي از فعاليت هاي اقتصادي براي زنان شهري و دهاتي ممنوع است. كار خانگي زنان نه تنها در دهات بلكه در شهر ها نيز به رسميت شناخته نمي شود.
نيازمندي هاي رشد سرمايه هاي كمپرادور مي تواند تعداد بيشتري از زنان شهري را به عرصه هاي كار بيرون از خانه روانه سازد. دولت اسلامي دست نشانده در قدم اول مي كوشد تا آنجاييكه ممكن است از وقوع اين امر جلوگيري نمايد و در قدم دوم سعي به عمل مي آورد كه اين زنان و تمامي زنان شهري شاغل را كنترل نمايد. آنجاييكه نه جلوگيري ممكن گردد و نه كنترل، يقيناً سركوب خشن و قهري به عمل مي آيد. اين تناقض تاُثيرات تشديد كننده اي بر مسئله زنان بر جاي مي گزارد.
ستم بر زنان قوياً داراي خصلت سياسي است. دولت ارتجاعي به عنوان حافظ و نگهبان نظام استثمارگرانه و ستمگرانه حاكم بر جامعه، وظيفه سياسي حفاظت ازين ستم و تداوم آن در سطح كل جامعه را بر عهده دارد. اين وظيفه ستمگرانه سياسي توسط تمامي ارگان هاي قانون گزاري، اجرايي و قضايي دولت ارتجاعي پيش برده مي شود. دولت ارتجاعي قوانين ستمگرانه عليه زنان وضع مي نمايد و يا قوانين ستمگرانه موجود را در دست ميگيردواجرا و تعميل اين قوانين را در سطح كل جامعه، منجمله در درون خانواده ها، توسط قضا و نيرو هاي سركوبگرش پيش مي برد.
درين مورد تفاوت ميان رژيم طالبان و رژيم دست نشانده فعلي وجود ندارد، جز اينكه زن ستيزي رژيم دست نشانده در پيش چشمان قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و يا در واقع با موافقت و همنوايي صريح و يا ضمني آنها صورت مي گيرد. اين ادعا كه زنان افغانستان پس از سر نگوني رژيم طالبان و اشغال كشور توسط مهاجمين امپرياليست و رويكار آمدن رژيم دست نشانده، به آزادي دست يافته اند، يك ادعاي دروغين بوده و افسانه اي بيش نيست.
محروميت عميق، وسيع و گسترده سياسي زنان، يكي از نتايج اجتناب نا پذير اين وضعيت است. خدمتگزاري قشر كوچكي از زنان براي قوت هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده، يعني خدمتگزاري براي دم و دستگاهي كه حيثيت مرد سالار بزرگ در جامعه را دارد، نقش مثبت و سازنده اي در رفع اين محروميت سياسي نمي تواند بازي نمايد..
ستم بر زنان توسط ايديولوژي، فرهنگ و عنعنات ارتجاعي حاكم، تقديس و تعميل مي گردد. درين ميان تيوكراسي اسلامي به مثابه ايديولوژي حاكم، از نقش محوري برخوردار است. اين بينش و تفكر ارتجاعي، تغيير و تحول در زندگي زنان و تغيير و تحول در مناسبات ميان زنان و مردان را نمي پذيرد و برين باور خرافي و ضد علمي استوار است كه اين امور بايد طبق مقتضيات و مقررات وضع شده دوران برده داري پانزده قرن قبل شبه جزيره عرب، در هر دور و زماني و در هر جا و مكاني، بلا تغيير و ثابت باقي بماند. بر مبناي اين ايديولوژي ضد علمي، سلطه مردان و تحت قيموميت بودن زنان ناشي از خصايل و ويژگي هاي ذاتي و پيدايشي فطري آنها بوده و غير قابل تغيير و تحول است. جالب اينجا است كه امپرياليست هاي حامي مرتجعين اسلامي و بطور مشخص امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر، اين بينش تيوكرات هاي اسلامي را تحت عنوان (( نسبيت فرهنگي )) اساساً مورد تاييد قرار مي دهند.
در واقع فرهنگ و عنعنات ستمگرانه ارتجاعي حاكم، مداوماً با توسل به مذهب و باور هاي مذهبي تحكيم و تقويت مي گردد. درين راستا است كه هر ارزش فرهنگي و هر عنعنه ارتجاعي زن ستيز، رنگ و بوي مذهبي به خود مي گيرد و تخلف از آن به مثابه تخلف از اسلام تكفير و تفسيق مي گردد.
جامعه در واقع عرصه فعاليت مردان است و زنان برده خانكي به حساب مي آيند. زنان در اكثريت قريب به اتفاق موارد از فعاليت هاي اجتماعي محروم هستند و در آن مواردي هم كه به گونه اي فعاليت دارند، نقش شان فرعي و جانبي است. رهبريت تمامي امور اجتماعي انحصاراً به مردان تعلق دارد. اين تبعيض كه توسط ايديولوژي ارتجاعي حاكم ( تيوكراسي اسلامي ) تقديس مي گردد، تمامي عرصه هاي فعاليت اجتماعي را در بر مي گيرد. بدينسان زنان به طور كلي جنس درجه دوم به حساب مي آيند.
ستم بر زنان باعث پديدآمدن تضاد ميان زنان و مردان به طور عموم مي شود. مردان از اينكه در موقعيت برتر نسبت به زنان قرار دارند، مجموعاً از اين موقعيت نفع مي برند. در واقع نظام ارتجاعي حاكم اين امتياز را به همه مردان مي دهد كه بر زنان مسلط باشند. به همين جهت مردان كلاً آغشته به سموم شوونيزم مرد سالارانه هستند. حتي مردان متعلق به قشر هاي به اصطلاح مدرن جامعه، در مورد مسئله زنان ، افكار و گفتار و كردار به شدت فيودالي دارند.
اما عليرغم اين موضوع، مسئله زنان نبايد به مثابه يك پديده غير مرتبط به طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي انگاشته شود. اين مسئله از خصلت فيودالي اي برخوردار است كه اشكال معين بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي را در خود جذب كرده است. به عبارت ديگر مسئله زنان در آخرين تحليل مسئله اي است مربوط به منافع طبقات استثمارگر فيودال و بورژوا ( عمدتا بورژوا كمپرادور ) و امپرياليست هاي حامي و پشتيبان آنها و در شرايط فعلي عمدتاً امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر و مرتجعين دست نشانده شان. به همين جهت اعمال شوونيزم مرد سالار توسط مردان مربوط به اقشار و طبقات مردمي در نهايت در ضديت با منافع طبقاتي آنها قرار دارد. ازين ديدگاه اين مردان با اعمال شوونيزم مرد سالار در واقع در خدمت منافع طبقات استثمارگر و امپريالست ها قرار مي گيرند.
از جانب ديگر، زنان مربوط به طبقات استثمارگر از مزاياي زندگي استثمارگرانه اين طبقات بهره مند هستند و همين امر اساس جهتگيري اجتماعي و سياسي آنها را معين مي نمايد. اما زنان مربوط به طبقات تحت استثمار كه علاوه بر تحميل ستم و استثمار نيمه فيودالي، بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي، بار ستم شوونيزم مرد سالار را نيز به دوش مي كشند، به صورت باالقوه داراي شور و شوق انقلابي عظيمي مي باشند كه اگر در جهت انقلاب رها شود، تاُثيرات باالفعل بزرگي بر پيشرفت پروسه انقلاب و در مقطع كنوني، برپايي و پيشبرد مقاومت انقلابي و مردمي عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان، خواهد داشت. شركت فعال زنان درين مبارزه يك ضرورت جدي و غير قابل انصراف است، زيرا كه بدون شركت فعال نصف نفوس جامعه امكان پيشبرد موفقيت آميز چنين مبارزه اي متصور نيست. فعاليت هاي انقلابي زنان، ستم مرد سالارانه بر آنها را كه جزء مهمي از نظام استثمارگرانه و ستمگرانه مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر جامعه است و در باز توليد اين نظام نقش معيني بازي مي نمايد، مورد ضربات جدي قرار مي دهد و خشم زنان را به مثابه عامل قدرتمندي در راه انقلاب رها مي نمايد.
مردان نه تنها بخاطر الزامات و ضرورت هاي عمومي مبارزه انقلابي، بلكه به طور مشخص بخاطر مبارزه عليه شوونيزم مرد سالارانه اي كه خود در نهاد دارند، بايد از مبارزات آزاديخواهانه زنان حمايت و پشتيباني نموده و در جهت تقويت و اعتلاي اين مبارزات كوشا باشند.
نابودي كامل ستم بر زنان فقط با نابودي كامل طبقات و مالكيت خصوصي ممكن و ميسر مي گردد. ازين جهت مبارزات آزاديخواهانه زنان درمتن و بطن مبارزات انقلابي ضد امپرياليستي وضد ارتجاعي كنوني، از هم اكنون جهتگيري سوسياليستي و كمونيستي انقلاب را تقويت مينمايد و باعث استحكام و گسترش پايه هاي رهبري پرولتري در انقلاب مي گردد.
مسئله مليت ها :
افغانستان كشوري است كه مليت ها و اقليت هاي ملي گوناگوني درآن زندگي مي نمايند. اين مليت ها و اقليت هاي ملي كه از لحاظ ورود شان به مناسبات نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي و يا مستعمراتي – نيمه فيودالي و زندگي در يك كشور واحد براي مدت طولاني، داراي وجوه مشتركي هستند، از لحاظ اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي ميان خود تفاوت هاي معيني نيز دارند.
مليت هاي پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، بلوچ و نورستاني آَن مليت هاي ساكن در افغانستان شمرده مي شوند كه به مثابه مليت هاي مختلف مشخص شده اند و افراد منسوب به آَنها بر هويت مليتي شان آگاه بوده و در اظهارآن صريح و روشن هستند. اقوام مختلف ايماق ديگربه بخشي از مليت تاجيك مبدل شده و پشه يي ها نيز به احتمال زياد در آينده در درون مليت نورستاني جاي خواهند گرفت.
اقليت هاي ملي عرب، مغول، قزلباش، بيات، قونقورات، لقي، قزاق، قرغز، دروازي، شغناني و غيره با وجوديكه در ميان مليت هاي مختلف كشور حيات به سر مي برند، سعي مي نمايند هويت شان را مطرح نمايند. (( سادات )) به عنوان يك اقليت ملي صاحب امتياز مذهبي، تقريبا در ميان تمامي مليت هاي كشور وجود دارند كه معمولا از امتيازات ويژه اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي نيز بهره مند مي شوند. اهل هنود و سيك ها در شهر هاي معيني از كشور بود و باش دارند و اقليت مذهبي – ملي غير مسلمان افغانستان را تشكيل مي دهند.
يكي از خصوصيات مليت هاي افغانستان اين است كه همه اَنها در كشور هاي همسايه از پيوند هاي مليتي برخوردار اند، تاجيك ها در تاجيكستان، ازبك ها در ازبكستان، تركمن ها در تركمنستان، پشتون ها و نورستاني ها در پاكستان، بلوچ ها در ايران و پاكستان و حتي هزاره ها كه منطقه اصلي مورد سكونت شان در مناطق مركزي كشور واقع است و به مرز هيچ يك از كشور هاي همسايه وصل نيست، به صورت يك اقليت ملي در پاكستان. اين موضوع مسئله مليت ها در افغانستان را در رابطه با سياست هاي دولت هاي همسايه، از حساسيت زيادي برخوردار ميسازد.
در كشور مستعمره – نيمه فيودال چند مليتي افغانستان، علاوه از موجوديت ستم ملي امپرياليستي كه توسط امپرياليست ها، به ويژه امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي، بالاي تمامي مليت ها و اقليت هاي ملي كشور اعمال مي گردد، ستمگري ملي ديگري نيز وجود دارد كه توسط طبقات حاكمه مليت حاكم پشتون بر ساير مليت ها و اقليت هاي ملي به عمل ميآيد و در پيوند با ستم ملي امپرياليستي قرار دارد. اين ستم كه تضاد ميان مليت ها و اقليت هاي ملي تحت ستم و شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون را به مثابه يكي از تضاد هاي اجتماعي مهم در جامعه افغانستان به وجود مي آورد، از سابقه تاريخي طولاني اي برخوردار است.
درست از همان زماني كه سلسله مغولي هرات از ميان رفت، ريشه هاي اين ستمگري نطفه بست. در دوره ميان انقراض سلسله مغولي هرات و قدرتگيري سلسله هاي هوتكي و دراني، افراد منسوب به قبايل و اقوام مختلف پشتون، به خدمات لشكري دربار هاي صفوي و مغولي در ايران و هند جذب شدند و با دست يافتن به مقام هاي نسبتاً عالي نظامي، تيول هاي وسيعي در مناطق مربوط به اقوام و قبايل غير پشتون به دست آوردند. پس از تشكيل سلسله هاي هوتكي و دراني كه ستم حاكميت سلطنتي طبقه حاكمه پشتون بر ساير اقوام و قبايل كشور تحميل گرديد، جريان تصاحب سرزمين هاي مربوط به اقوام و قبايل غير پشتون، با حمايت مستقيم حاكميت، تا زمان سلطه استعمار انگليس بر كشور همچنان ادامه يافت.
سلطه استعمار انگليس بر كشور، ستمگري طبقه حاكمه پشتون بر ساير اقوام و قبايل را از ميان نبرد، بلكه آنرا به زايده و تابع ستمگري استعماري و امپرياليستي مبدل كرد. ازين پس، طبقه حاكمه پشتون در همدستي با استعمار انگليس، به منظور تحكيم و گسترش حاكميت ارتجاعي خود، ستم بر ساير اقوام و قبايل كشور را در عرصه هاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي اعمال نمود. اين ستمگري در دوره امارت عبد الرحمان با قساوت و خشونت بي مانندي تبارز نمود. بعد از كسب (( استقلال )) از انگليس ها، ساخت اقتصادي – اجتماعي جامعه بصورت اساسي تغيير نخورد، بلكه صرفاً حالت مستعمراتي – فيودالي به حالت نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي تبديل گرديد. تلاش براي سرو سامان دادن حاكميت به صورت يك ” دولت مدرن ” از يكجانب و شكل گيري مليت هاي مختلف كشور از جانب ديگر، برتري طلبي ديرينه طبقه حاكمه پشتون و تحت ستم بودن غير پشتون ها را به سطح مليتي ارتقا داد و شوونيزم ملي و ستم ملي شكل گرفت. البته در دوره اماني با غير قانوني شدن برده داري، ستم بردگي بر هزاره ها رسماً ازميان رفت.
در دوره حاكميت خاندان (( طلايي ))، ستمگري ملي بر مليت هاي غير پشتون نه تنها تخفيف نيافت، بلكه در ابعاد مختلف تشديد نيز گرديد و در عرصه هاي مختلف شكل قانوني به خود گرفت. درين دوره ” پشتو تولنه ” تاُسيس شده و فراگيري زبان پشتو براي مامورين دولت و القاب پشتو در اردو اجباري گرديد. تبليغ بي بند و بار شوونيزم پشتون به نحو وسيعي در اسناد و رسانه هاي دولتي و حتي كتب درسي مكاتب رويدست گرفته شد. قانون ” ناقلين ” به منظور واگزاري زمين هاي مناطق مليت هاي غير پشتون به پشتون هاي ناقل تصويب شده و مورد اجرا قرار گرفت. امتيازات ويژه اقتصادي براي پشتون ها و مناطق پشتون نشين در نظر گرفته شد. ممنوعيت شمول افراد مليت هاي معين در وزارت دفاع، خارجه و داخله به پيش برده شد. ” افغانستان سازي اجباري ” كل كشور، كه آغازگر آن استعمار انگليس بود، از طريق جايگزيني نام هاي پشتو به جاي نام هاي قديمي مناطق و محلات مختلف كشور، ادامه يافت. بر مبناي سياست ” افغان سازي ” اجباري تمامي مليت هاي كشور، هويت ملي تمامي مليت هاي غير پشتون مورد انكار رسمي قرار گرفت و قانوناً اجباري گرديد كه : « هر كس از افغانستان است، افغان است.».
پس از كودتاي هقت ثور نيز ستم ملي بر مليت هاي غير پشتون به هيچ وجه ازميان نرفت. باند كودتايي مزدور سوسيال امپرياليزم آغشته به سموم غليظ شوونيستي بود. موقعي كه رژيم مزدور با خطر سقوط مواجه شد تلاش به عمل آورد تا با استفاده از شوونيزم مليت حاكم، بقايش را تضمين نمايد.
در طول دوره مقاومت عليه قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي، چون مبارزه عليه اشغالگران تمامي تضاد هاي داخلي را تحت تاُثير شديد قرار داده بود، تضاد هاي ملي داخلي چندان تبارزي نداشت.درين دوره عليرغم اينكه ستمگري بر مليت هاي غير پشتون، هم در طرف رژيم دست نشانده كابل و هم در طرف مقاومت، همچنان ادامه يافت، اما مناسبات دروني مليت هاي مختلف كشور و مناسبات مليت هاي مختلف با هم، بخصوص مناسبات مليت هاي تحت ستم با مليت حاكم پشتون دچار تغييرات معيني گرديد.
گرچه در جريان جنگ مقاومت، اهرم اصلي قدرت سياسي همچنان در دست طبقه حاكمه مليت پشتون باقي ماند، اما مناطق وسيعي از سرزمين هاي مورد سكونت مليت هاي تحت ستم در دست نيروهاي محلي مليتي افتاد و حاكميت مستقيم طبقه حاكمه مليت پشتون بر اين مناطق پايان يافت. اين امر از يكجانب كلاً باعث تقويت بافت هاي مليتي مليت هاي تحت ستم در كشور گرديد و از جانب ديگر باعث ضربت خوردن جدي مناسبات حاكميت و محكوميت ميان مليت پشتون و ساير مليت هاي كشور نشد، زيرا كه اكثريت مطلق نيروهاي محلي مليتي غير پشتون با ماهيت فيودالي و كمپرادوري در واقع پا دو هاي شوونيست هاي پشتون به شمار مي رفتند.
پس از خروج قواي ” شوروي ” از كشور، سياست هاي شوونيستي نفرت انگيز اكثريت ” تنظيم هاي جهادي ” از يكجانب و مكاري ها و نيرنگ بازي هاي رژيم مزدور كابل و سوسيال امپرياليزم در حال سقوط، در عين دفاع از شوونيزم مليت حاكم، از جانب ديگر، بر زمينه حدت يابي تضاد هاي ملي داخلي تاُثيرات جدي بر جاي گزاشته، گرايشات شوونيستي و ناسيوناليستي محلي را تقويت نمود.
سوسيال امپرياليزم شوروي و رژيم مزدورش در عين حاليكه بر شوونيزم مليت حاكم به عنوان اهرم اصلي ثبات مورد خواست شان در برخورد به مسئله مليت ها و اقليت هاي ملي در افغانستان تكيه كردند،به مثابه يك زمينه احتياطي در جهت تطبيق نقشه تجزيه كشور به شمال و جنوب و يا لا اقل حفظ سلطه و نفوذ شان درسمت شمال، در صورت از ميان رفتن سلطه و نفوذ سراسري شان بر كشور، ناسيوناليزم مليت هاي غيرپشتون را نيز مورد توجه قرار دادند و تلاش متمركزي به عمل آوردند تا از طريق تحت نفوذ قرار دادن دارو دسته هاي ارتجاعي غير پشتون، آنرا تحت كنترل و اداره خويش در آورند.
اكثريت ” تنظيم هاي جهادي ” وابسته به غرب و پا دو هاي منطقوي شان، با اتخاذ سياست هاي شوونيستي غليظ، هرگونه خواست تاُمين حقوق مليت ها و اقليت هاي ملي تحت ستم كشور را تحت نام ضد اسلامي بودن، آشكارا و صريح رد و نفي كردند.
اين سياست ها مجموعاً توانست مسئله مليت ها را در كشور شديداً در يك مسير ارتجاعي و پرو امپرياليستي بيندازد.
پس از فرو پاشي شوروي سوسيال امپرياليستي، سقوط رژيم مزدور كابل و وقوع فاجعه هشت ثور ١٣۷١، يعني انتقال قدرت به مرتجعين اسلامي، شوونيزم نو خاسته تاجيك با قدرتگيري در كابل قد بر افراشت. جنگ ارتجاعي اي كه ميان باند هاي مختلف اسلامي به حمايت باداران امپرياليستي شان به راه افتاد، از لحاظ مليتي، در واقع جنگي بود ميان شوونيزم نو خاسته تاجيك و شوونيزم ضربت خورده پشتون، در حاليكه مرتجعين مليت هاي ديگر گاهي از اين طرف و گاهي از آن طرف جنگ حمايت مي كردند. اين جنگ ارتجاعي سر انجام منجر به ضربت خوردن شديد شوونيزم نو خاسته تاجيك و قدرتگيري مجدد شوونيزم پشتون در وجود رژيم طالبان گرديد.
رژيم طالبان به مثابه بخشي از كل سياست فوق العاده ارتجاعي و استبدادي اش، سياست شوونيستي شديد و غليظي را در پيش گرفت كه تصفيه عمومي مليت هاي غير پشتون از مناطق وسيع، بصورت كوچ دادن اجباري و يا قتل عام اهالي را نيز در بر مي گرفت. پيشبرد شديد و خشن اين سياست، باعث بسط و گسترش سلطه طالبان، بر منا طق وسيعي از ساحات مورد سكونت مليت هاي غير پشتون، در پهلوي تمامي مناطق پشتون نشين گرديد. اما كينه ها و نفرت هاي مليتي را به صورت ها و اشكال شديداً منفي عمق و گسترش بخشيد، كينه ها و نفرت هايي كه توسط امپرياليست هاي اشغالگر و باند هاي ارتجاعي دست نشانده شان، مورد استفاده قرار گرفت تا در يك جو مملو از نفاق ملي، اشغال كشور و رويكارآمدن رژيم دست نشانده تسهيل و تسجيل گردد.
در جريان تجاوز و تهاجم قوت هاي امپرياليستي امريكا و متحدينش بر كشور، نه تنها جناح هايي از شوونيست هاي پشتون بلكه مرتجعين ساير مليت ها نيز نشان دادند كه براي خود فروشي و وطنفروشي از هر لحاظ استعداد و آمادگي دارند. آنها تماماً خود را در خدمت تهاجم و تجاوز امپرياليستي بر كشور قرار دادند تا از اين طريق به قدرت و حاكميت دست يابند.
گرچه اين قوت هاي نظامي تحت فرماندهي مرتجعين غير پشتون بودند كه در جريان تجاوز و تهاجم امپرياليستي بر كشور، به مثابه قواي زميني خدمتگزار مهاجمين و متجاوزين امپرياليست، نقش عمده بازي نمودند، اما پس از اشغال كشور، نقش رهبري كننده در رژيم دست نشانده به شوونيست هاي پشتون تعلق گرفت. اين امر نشان داد كه عليرغم سرنگوني حاكميت شوونيست طالبان توسط امپرياليست هاي متجاوز واشغالگر، آنها كماكان به صورت عمده شوونيست هاي پشتون را به خدمت مي گيرند و براي مرتجعين ساير مليت ها نقش هاي درجه دوم و تابع را در نظر دارند.
اين ادعا كه پس از تجاوز و تهاجم امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان بر افغانستان و اشغال اين كشور توسط آنها، مليت هاي تحت ستم به حقوق شان دست يافته اند، يك ادعاي دروغين و فريبكارانه است. شوونيست هاي پشتون از موقعيت عمده و رهبري كننده در حاكميت دست نشانده برخوردار هستند و جريان تحكيم و گسترش پايه هاي اين حاكميت، به طرف تقويت و بسط بيشتر قدرت شوونيست ها پيش مي رود. دست يافتن چهره هاي منفور و وطنفروشي از مرتجعين مليت هاي غير پشتون به موقعيت هاي درجه دوم و تابع در حاكميت دست نشانده، هيچ ربطي به حقوق مليت هاي تحت ستم دركشور ندارد. دست يافتن اين مرتجعين به چنين موقعيت هايي، مكافات خدمتگزاري آنها براي امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر است. اين موقعيت ها اساساً موقعيت هاي سركوبگرانه عليه توده هاي مردمان تمامي مليت هاي كشور است. از همه مهم تر اينكه در شرايط اشغال كشور توسط قوت هاي امپرياليستي كه استقلال كل كشور و آزادي تمامي مليت هاي كشور مورد پامالي قرار گرفته است، تاُمين حقوق هيچ يكي از مليت هاي كشور اساساً نمي تواند موضوعيت داشته باشد.
ستمگري ملي يك ركن مهم دولت ارتجاعي مستعمراتي – نيمه فيودالي را، كه مستقيما تحت سرپرستي امپرياليست هاي اشغالگر قرار دارد، تشكيل مي دهد. ازين جهت مبازره عليه شوونيزم و ستمگري ملي، بخشي از مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان آنها بوده و بايد بطور قطع در خدمت آن قرار داشته باشد. تاُمين حقوق ملي مليت هاي تحت ستم ارتباط ناگسستني با تاُمين استقلال كل كشور و آزادي مردمان تمامي مليت هاي كشور از اسارت امپرياليست هاي اشغالگر دارد. گدايي اين حقوق از امپرياليست هاي اشغالگر فقط و فقط مي تواند خيانت ملي محسوب گردد و نه چيز ديگري.
مبارزه عليه ستم ملي بر مبناي قبول حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت هاي كشور به دست خود شان و مطابق به اراده آگاهانه خود شان، مي تواند – و بايد – به مثابه يك عامل مهم در تاُمين وحدت توده هاي مليت هاي مختلف كشور در مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي، در دست گرفته شود. اين مبارزه مي تواند – و بايد – نقش مهمي در امر تدارك، برپايي و پيشبرد موفقيت آميز مقاومت ملي مردمي و انقلابي بازي نمايد.
علاوه بر طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي كه مجموعاً ساختار طبقاتي – اجتماعي جامعه را تشكيل مي دهند، مسايل و تضاد هاي مهم ديگري نيز در جامعه موجود هستند كه فرا تر از مرز هاي طبقاتي، در صفبندي هاي اجتماعي معين ديگري خود را نشان مي دهند. مسئله زنان و مسئله مليت ها، برجسته ترين آنها محسوب مي گردند. اين تضاد ها به ساختار طبقاتي جامعه مرتبط بوده، ازآن منشاُ گرفته و در نهايت توسط آن معين مي گردند، ولي به نوبه خود بر ساختار طبقاتي تاُثيراتي نيز مي گزارند. ساختار طبقاتي جامعه، ارتباط فشرده اي با اين تضاد ها دارد و اين ارتباط در پيوند نزديك ميان مبارزه طبقاتي و مبارزه براي حل اين تضاد ها تبارز مي يابد
.
مسئله زنان
ستم بر زتان داراي سابقه تاريخي بس طولاني است. از همان زمانيكه با از ميان رفتن سيستم كهن كموني، طبقات و مالكيت خصوصي در جوامع بشري به وجود آمد، نظام مادر سالاري از ميان رفت و با پيدايش و سلطه مرد سالاري، ستم بر زنان آغاز گرديد.
ستم بر زنان ثمره اي از تقسيم جامعه به طبقات و پيدايش مالكيت خصوصي است. در دوره نظام كهن كموني، كار ميان زنان و مرد ان طبق تفاوت هاي جنسي آنان تقسيم شده بود. پس از آنكه طبقات و مالكيت خصوصي به وجود آمد، اين تقسيم كار مبتني بر تفاوت هاي جنسي ، تحت تاُثير آن قرار گرفت و به يك تقسيم كار اجتماعي ستمگرانه تبديل گرديد. اين ستمگري، در تمامي نظام هاي طبقاتي برده داري، فيودالي و سرمايه داري ادامه يافته و از محيط خانواده تا گستره هاي وسيع اجتماعي را در بر گرفته است. در طول اين دوره ها، ستمگري حاكم بر روابط ميان زنان و مردان، يكي از عوامل باز توليد مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي بوده است. در خانواده پدر سالار يعني يكي از اولين ساختار هاي اجتماعي جامعه طبقاتي و تا حال موجود و مسلط، انقياد زنان و فرزندان و تسلط پدران ( مردان ) محور اساسي روابط خانوادگي محسوب مي گردد. قوانين و مقررات، افكار و عقايد و رسوم و عنعنات مسلط بر جوامع طبقاتي، كه زنان را (( ضعيفه ))، (( عاجزه ))، زير دست و قابل سرپرستي مي داند، در خدمت حفاظت و تداوم مناسبات طبقاتي و مالكيت خصوصي قرار دارد. دولت هاي استثمارگر در طول تاريخ، حافظ ستمگري بر زنان بوده و حفظ و تداوم اين ستمگري را يكي از وظايف تخطي نا پذير شان دانسته اند.
در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان، اكثريت عظيم زنان، علاوه بر اينكه ستم امپرياليزم ، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور را متحمل مي گردند، از ستم مرد سالارانه نيز رنج مي برند. تبعيضات و بيعدالتي هاي شديد وگسترده اي كه از درون خانواده تا گستره وسيع جامعه، در حق زنان روا داشته مي شود، تمامي عرصه هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد.
در درون خانواده ها نه تنها بطور كل، دختران نسبت به پسران و زنان نسبت به مردان، از هر حيث، در موقعيت پايين تري قرار دارند، بلكه اكثرا موضوعي براي خريد و فروش و تملك و موجودي براي اطاعت و فرمانبرداري از مردان محسوب مي گردند. نه تنها اكثريت دختران جوان، از حق تعيين سرنوشت زندگي آينده زناشويي شان محروم هستند، بلكه جنايت فوق العاده آشكار ازدواج دختران صغير نيز تا حال از ميان نرفته است. زنان در عرصه هاي مختلف جامعه نيز با تبعيضات شديد و بيعدالتي هاي گسترده مواجه هستند.
اكثريت بزرگ زنان دهاتي با وجودي كه در توليدات زراعتي ، مالداري و صنايع دستي، سهم برجسته اي دارند، از حق مالكيت بر زمين و ساير وسايل توليدي و كنترل بر ثمرات كار شان محروم هستند. اين فعاليت هاي اقتصادي زنان دهاتي تماماً در چهار چوب كار اقتصادي خانوادگي صورت مي گيرد و بيرون از اين چهار چوب ممنوع است. بخش عظيمي از زنان شهري عملاً از حق كار در بيرون از خانه بي نصيب هستند وفعاليت اقتصادي بيرون از چهار ديواري خانه ندارند. دستمزد زنان كارگر در برابر كار مساوي با مردان، پايين تر از دستمزد مردان است و زنان كارمند و معلم در اشكال و صور گوناگون ديگري از لحاظ شغلي در مضيقه قرار مي گيرند. ورود به عرصه هاي زيادي از فعاليت هاي اقتصادي براي زنان شهري و دهاتي ممنوع است. كار خانگي زنان نه تنها در دهات بلكه در شهر ها نيز به رسميت شناخته نمي شود.
نيازمندي هاي رشد سرمايه هاي كمپرادور مي تواند تعداد بيشتري از زنان شهري را به عرصه هاي كار بيرون از خانه روانه سازد. دولت اسلامي دست نشانده در قدم اول مي كوشد تا آنجاييكه ممكن است از وقوع اين امر جلوگيري نمايد و در قدم دوم سعي به عمل مي آورد كه اين زنان و تمامي زنان شهري شاغل را كنترل نمايد. آنجاييكه نه جلوگيري ممكن گردد و نه كنترل، يقيناً سركوب خشن و قهري به عمل مي آيد. اين تناقض تاُثيرات تشديد كننده اي بر مسئله زنان بر جاي مي گزارد.
ستم بر زنان قوياً داراي خصلت سياسي است. دولت ارتجاعي به عنوان حافظ و نگهبان نظام استثمارگرانه و ستمگرانه حاكم بر جامعه، وظيفه سياسي حفاظت ازين ستم و تداوم آن در سطح كل جامعه را بر عهده دارد. اين وظيفه ستمگرانه سياسي توسط تمامي ارگان هاي قانون گزاري، اجرايي و قضايي دولت ارتجاعي پيش برده مي شود. دولت ارتجاعي قوانين ستمگرانه عليه زنان وضع مي نمايد و يا قوانين ستمگرانه موجود را در دست ميگيردواجرا و تعميل اين قوانين را در سطح كل جامعه، منجمله در درون خانواده ها، توسط قضا و نيرو هاي سركوبگرش پيش مي برد.
درين مورد تفاوت ميان رژيم طالبان و رژيم دست نشانده فعلي وجود ندارد، جز اينكه زن ستيزي رژيم دست نشانده در پيش چشمان قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و يا در واقع با موافقت و همنوايي صريح و يا ضمني آنها صورت مي گيرد. اين ادعا كه زنان افغانستان پس از سر نگوني رژيم طالبان و اشغال كشور توسط مهاجمين امپرياليست و رويكار آمدن رژيم دست نشانده، به آزادي دست يافته اند، يك ادعاي دروغين بوده و افسانه اي بيش نيست.
محروميت عميق، وسيع و گسترده سياسي زنان، يكي از نتايج اجتناب نا پذير اين وضعيت است. خدمتگزاري قشر كوچكي از زنان براي قوت هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده، يعني خدمتگزاري براي دم و دستگاهي كه حيثيت مرد سالار بزرگ در جامعه را دارد، نقش مثبت و سازنده اي در رفع اين محروميت سياسي نمي تواند بازي نمايد..
ستم بر زنان توسط ايديولوژي، فرهنگ و عنعنات ارتجاعي حاكم، تقديس و تعميل مي گردد. درين ميان تيوكراسي اسلامي به مثابه ايديولوژي حاكم، از نقش محوري برخوردار است. اين بينش و تفكر ارتجاعي، تغيير و تحول در زندگي زنان و تغيير و تحول در مناسبات ميان زنان و مردان را نمي پذيرد و برين باور خرافي و ضد علمي استوار است كه اين امور بايد طبق مقتضيات و مقررات وضع شده دوران برده داري پانزده قرن قبل شبه جزيره عرب، در هر دور و زماني و در هر جا و مكاني، بلا تغيير و ثابت باقي بماند. بر مبناي اين ايديولوژي ضد علمي، سلطه مردان و تحت قيموميت بودن زنان ناشي از خصايل و ويژگي هاي ذاتي و پيدايشي فطري آنها بوده و غير قابل تغيير و تحول است. جالب اينجا است كه امپرياليست هاي حامي مرتجعين اسلامي و بطور مشخص امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر، اين بينش تيوكرات هاي اسلامي را تحت عنوان (( نسبيت فرهنگي )) اساساً مورد تاييد قرار مي دهند.
در واقع فرهنگ و عنعنات ستمگرانه ارتجاعي حاكم، مداوماً با توسل به مذهب و باور هاي مذهبي تحكيم و تقويت مي گردد. درين راستا است كه هر ارزش فرهنگي و هر عنعنه ارتجاعي زن ستيز، رنگ و بوي مذهبي به خود مي گيرد و تخلف از آن به مثابه تخلف از اسلام تكفير و تفسيق مي گردد.
جامعه در واقع عرصه فعاليت مردان است و زنان برده خانكي به حساب مي آيند. زنان در اكثريت قريب به اتفاق موارد از فعاليت هاي اجتماعي محروم هستند و در آن مواردي هم كه به گونه اي فعاليت دارند، نقش شان فرعي و جانبي است. رهبريت تمامي امور اجتماعي انحصاراً به مردان تعلق دارد. اين تبعيض كه توسط ايديولوژي ارتجاعي حاكم ( تيوكراسي اسلامي ) تقديس مي گردد، تمامي عرصه هاي فعاليت اجتماعي را در بر مي گيرد. بدينسان زنان به طور كلي جنس درجه دوم به حساب مي آيند.
ستم بر زنان باعث پديدآمدن تضاد ميان زنان و مردان به طور عموم مي شود. مردان از اينكه در موقعيت برتر نسبت به زنان قرار دارند، مجموعاً از اين موقعيت نفع مي برند. در واقع نظام ارتجاعي حاكم اين امتياز را به همه مردان مي دهد كه بر زنان مسلط باشند. به همين جهت مردان كلاً آغشته به سموم شوونيزم مرد سالارانه هستند. حتي مردان متعلق به قشر هاي به اصطلاح مدرن جامعه، در مورد مسئله زنان ، افكار و گفتار و كردار به شدت فيودالي دارند.
اما عليرغم اين موضوع، مسئله زنان نبايد به مثابه يك پديده غير مرتبط به طبقات اجتماعي و تضاد هاي طبقاتي انگاشته شود. اين مسئله از خصلت فيودالي اي برخوردار است كه اشكال معين بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي را در خود جذب كرده است. به عبارت ديگر مسئله زنان در آخرين تحليل مسئله اي است مربوط به منافع طبقات استثمارگر فيودال و بورژوا ( عمدتا بورژوا كمپرادور ) و امپرياليست هاي حامي و پشتيبان آنها و در شرايط فعلي عمدتاً امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر و مرتجعين دست نشانده شان. به همين جهت اعمال شوونيزم مرد سالار توسط مردان مربوط به اقشار و طبقات مردمي در نهايت در ضديت با منافع طبقاتي آنها قرار دارد. ازين ديدگاه اين مردان با اعمال شوونيزم مرد سالار در واقع در خدمت منافع طبقات استثمارگر و امپريالست ها قرار مي گيرند.
از جانب ديگر، زنان مربوط به طبقات استثمارگر از مزاياي زندگي استثمارگرانه اين طبقات بهره مند هستند و همين امر اساس جهتگيري اجتماعي و سياسي آنها را معين مي نمايد. اما زنان مربوط به طبقات تحت استثمار كه علاوه بر تحميل ستم و استثمار نيمه فيودالي، بورژوا كمپرادوري و امپرياليستي، بار ستم شوونيزم مرد سالار را نيز به دوش مي كشند، به صورت باالقوه داراي شور و شوق انقلابي عظيمي مي باشند كه اگر در جهت انقلاب رها شود، تاُثيرات باالفعل بزرگي بر پيشرفت پروسه انقلاب و در مقطع كنوني، برپايي و پيشبرد مقاومت انقلابي و مردمي عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان، خواهد داشت. شركت فعال زنان درين مبارزه يك ضرورت جدي و غير قابل انصراف است، زيرا كه بدون شركت فعال نصف نفوس جامعه امكان پيشبرد موفقيت آميز چنين مبارزه اي متصور نيست. فعاليت هاي انقلابي زنان، ستم مرد سالارانه بر آنها را كه جزء مهمي از نظام استثمارگرانه و ستمگرانه مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر جامعه است و در باز توليد اين نظام نقش معيني بازي مي نمايد، مورد ضربات جدي قرار مي دهد و خشم زنان را به مثابه عامل قدرتمندي در راه انقلاب رها مي نمايد.
مردان نه تنها بخاطر الزامات و ضرورت هاي عمومي مبارزه انقلابي، بلكه به طور مشخص بخاطر مبارزه عليه شوونيزم مرد سالارانه اي كه خود در نهاد دارند، بايد از مبارزات آزاديخواهانه زنان حمايت و پشتيباني نموده و در جهت تقويت و اعتلاي اين مبارزات كوشا باشند.
نابودي كامل ستم بر زنان فقط با نابودي كامل طبقات و مالكيت خصوصي ممكن و ميسر مي گردد. ازين جهت مبارزات آزاديخواهانه زنان درمتن و بطن مبارزات انقلابي ضد امپرياليستي وضد ارتجاعي كنوني، از هم اكنون جهتگيري سوسياليستي و كمونيستي انقلاب را تقويت مينمايد و باعث استحكام و گسترش پايه هاي رهبري پرولتري در انقلاب مي گردد.
مسئله مليت ها :
افغانستان كشوري است كه مليت ها و اقليت هاي ملي گوناگوني درآن زندگي مي نمايند. اين مليت ها و اقليت هاي ملي كه از لحاظ ورود شان به مناسبات نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي و يا مستعمراتي – نيمه فيودالي و زندگي در يك كشور واحد براي مدت طولاني، داراي وجوه مشتركي هستند، از لحاظ اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي ميان خود تفاوت هاي معيني نيز دارند.
مليت هاي پشتون، تاجيك، هزاره، ازبك، تركمن، بلوچ و نورستاني آَن مليت هاي ساكن در افغانستان شمرده مي شوند كه به مثابه مليت هاي مختلف مشخص شده اند و افراد منسوب به آَنها بر هويت مليتي شان آگاه بوده و در اظهارآن صريح و روشن هستند. اقوام مختلف ايماق ديگربه بخشي از مليت تاجيك مبدل شده و پشه يي ها نيز به احتمال زياد در آينده در درون مليت نورستاني جاي خواهند گرفت.
اقليت هاي ملي عرب، مغول، قزلباش، بيات، قونقورات، لقي، قزاق، قرغز، دروازي، شغناني و غيره با وجوديكه در ميان مليت هاي مختلف كشور حيات به سر مي برند، سعي مي نمايند هويت شان را مطرح نمايند. (( سادات )) به عنوان يك اقليت ملي صاحب امتياز مذهبي، تقريبا در ميان تمامي مليت هاي كشور وجود دارند كه معمولا از امتيازات ويژه اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي نيز بهره مند مي شوند. اهل هنود و سيك ها در شهر هاي معيني از كشور بود و باش دارند و اقليت مذهبي – ملي غير مسلمان افغانستان را تشكيل مي دهند.
يكي از خصوصيات مليت هاي افغانستان اين است كه همه اَنها در كشور هاي همسايه از پيوند هاي مليتي برخوردار اند، تاجيك ها در تاجيكستان، ازبك ها در ازبكستان، تركمن ها در تركمنستان، پشتون ها و نورستاني ها در پاكستان، بلوچ ها در ايران و پاكستان و حتي هزاره ها كه منطقه اصلي مورد سكونت شان در مناطق مركزي كشور واقع است و به مرز هيچ يك از كشور هاي همسايه وصل نيست، به صورت يك اقليت ملي در پاكستان. اين موضوع مسئله مليت ها در افغانستان را در رابطه با سياست هاي دولت هاي همسايه، از حساسيت زيادي برخوردار ميسازد.
در كشور مستعمره – نيمه فيودال چند مليتي افغانستان، علاوه از موجوديت ستم ملي امپرياليستي كه توسط امپرياليست ها، به ويژه امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي، بالاي تمامي مليت ها و اقليت هاي ملي كشور اعمال مي گردد، ستمگري ملي ديگري نيز وجود دارد كه توسط طبقات حاكمه مليت حاكم پشتون بر ساير مليت ها و اقليت هاي ملي به عمل ميآيد و در پيوند با ستم ملي امپرياليستي قرار دارد. اين ستم كه تضاد ميان مليت ها و اقليت هاي ملي تحت ستم و شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون را به مثابه يكي از تضاد هاي اجتماعي مهم در جامعه افغانستان به وجود مي آورد، از سابقه تاريخي طولاني اي برخوردار است.
درست از همان زماني كه سلسله مغولي هرات از ميان رفت، ريشه هاي اين ستمگري نطفه بست. در دوره ميان انقراض سلسله مغولي هرات و قدرتگيري سلسله هاي هوتكي و دراني، افراد منسوب به قبايل و اقوام مختلف پشتون، به خدمات لشكري دربار هاي صفوي و مغولي در ايران و هند جذب شدند و با دست يافتن به مقام هاي نسبتاً عالي نظامي، تيول هاي وسيعي در مناطق مربوط به اقوام و قبايل غير پشتون به دست آوردند. پس از تشكيل سلسله هاي هوتكي و دراني كه ستم حاكميت سلطنتي طبقه حاكمه پشتون بر ساير اقوام و قبايل كشور تحميل گرديد، جريان تصاحب سرزمين هاي مربوط به اقوام و قبايل غير پشتون، با حمايت مستقيم حاكميت، تا زمان سلطه استعمار انگليس بر كشور همچنان ادامه يافت.
سلطه استعمار انگليس بر كشور، ستمگري طبقه حاكمه پشتون بر ساير اقوام و قبايل را از ميان نبرد، بلكه آنرا به زايده و تابع ستمگري استعماري و امپرياليستي مبدل كرد. ازين پس، طبقه حاكمه پشتون در همدستي با استعمار انگليس، به منظور تحكيم و گسترش حاكميت ارتجاعي خود، ستم بر ساير اقوام و قبايل كشور را در عرصه هاي مختلف اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي اعمال نمود. اين ستمگري در دوره امارت عبد الرحمان با قساوت و خشونت بي مانندي تبارز نمود. بعد از كسب (( استقلال )) از انگليس ها، ساخت اقتصادي – اجتماعي جامعه بصورت اساسي تغيير نخورد، بلكه صرفاً حالت مستعمراتي – فيودالي به حالت نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي تبديل گرديد. تلاش براي سرو سامان دادن حاكميت به صورت يك ” دولت مدرن ” از يكجانب و شكل گيري مليت هاي مختلف كشور از جانب ديگر، برتري طلبي ديرينه طبقه حاكمه پشتون و تحت ستم بودن غير پشتون ها را به سطح مليتي ارتقا داد و شوونيزم ملي و ستم ملي شكل گرفت. البته در دوره اماني با غير قانوني شدن برده داري، ستم بردگي بر هزاره ها رسماً ازميان رفت.
در دوره حاكميت خاندان (( طلايي ))، ستمگري ملي بر مليت هاي غير پشتون نه تنها تخفيف نيافت، بلكه در ابعاد مختلف تشديد نيز گرديد و در عرصه هاي مختلف شكل قانوني به خود گرفت. درين دوره ” پشتو تولنه ” تاُسيس شده و فراگيري زبان پشتو براي مامورين دولت و القاب پشتو در اردو اجباري گرديد. تبليغ بي بند و بار شوونيزم پشتون به نحو وسيعي در اسناد و رسانه هاي دولتي و حتي كتب درسي مكاتب رويدست گرفته شد. قانون ” ناقلين ” به منظور واگزاري زمين هاي مناطق مليت هاي غير پشتون به پشتون هاي ناقل تصويب شده و مورد اجرا قرار گرفت. امتيازات ويژه اقتصادي براي پشتون ها و مناطق پشتون نشين در نظر گرفته شد. ممنوعيت شمول افراد مليت هاي معين در وزارت دفاع، خارجه و داخله به پيش برده شد. ” افغانستان سازي اجباري ” كل كشور، كه آغازگر آن استعمار انگليس بود، از طريق جايگزيني نام هاي پشتو به جاي نام هاي قديمي مناطق و محلات مختلف كشور، ادامه يافت. بر مبناي سياست ” افغان سازي ” اجباري تمامي مليت هاي كشور، هويت ملي تمامي مليت هاي غير پشتون مورد انكار رسمي قرار گرفت و قانوناً اجباري گرديد كه : « هر كس از افغانستان است، افغان است.».
پس از كودتاي هقت ثور نيز ستم ملي بر مليت هاي غير پشتون به هيچ وجه ازميان نرفت. باند كودتايي مزدور سوسيال امپرياليزم آغشته به سموم غليظ شوونيستي بود. موقعي كه رژيم مزدور با خطر سقوط مواجه شد تلاش به عمل آورد تا با استفاده از شوونيزم مليت حاكم، بقايش را تضمين نمايد.
در طول دوره مقاومت عليه قواي اشغالگر سوسيال امپرياليستي، چون مبارزه عليه اشغالگران تمامي تضاد هاي داخلي را تحت تاُثير شديد قرار داده بود، تضاد هاي ملي داخلي چندان تبارزي نداشت.درين دوره عليرغم اينكه ستمگري بر مليت هاي غير پشتون، هم در طرف رژيم دست نشانده كابل و هم در طرف مقاومت، همچنان ادامه يافت، اما مناسبات دروني مليت هاي مختلف كشور و مناسبات مليت هاي مختلف با هم، بخصوص مناسبات مليت هاي تحت ستم با مليت حاكم پشتون دچار تغييرات معيني گرديد.
گرچه در جريان جنگ مقاومت، اهرم اصلي قدرت سياسي همچنان در دست طبقه حاكمه مليت پشتون باقي ماند، اما مناطق وسيعي از سرزمين هاي مورد سكونت مليت هاي تحت ستم در دست نيروهاي محلي مليتي افتاد و حاكميت مستقيم طبقه حاكمه مليت پشتون بر اين مناطق پايان يافت. اين امر از يكجانب كلاً باعث تقويت بافت هاي مليتي مليت هاي تحت ستم در كشور گرديد و از جانب ديگر باعث ضربت خوردن جدي مناسبات حاكميت و محكوميت ميان مليت پشتون و ساير مليت هاي كشور نشد، زيرا كه اكثريت مطلق نيروهاي محلي مليتي غير پشتون با ماهيت فيودالي و كمپرادوري در واقع پا دو هاي شوونيست هاي پشتون به شمار مي رفتند.
پس از خروج قواي ” شوروي ” از كشور، سياست هاي شوونيستي نفرت انگيز اكثريت ” تنظيم هاي جهادي ” از يكجانب و مكاري ها و نيرنگ بازي هاي رژيم مزدور كابل و سوسيال امپرياليزم در حال سقوط، در عين دفاع از شوونيزم مليت حاكم، از جانب ديگر، بر زمينه حدت يابي تضاد هاي ملي داخلي تاُثيرات جدي بر جاي گزاشته، گرايشات شوونيستي و ناسيوناليستي محلي را تقويت نمود.
سوسيال امپرياليزم شوروي و رژيم مزدورش در عين حاليكه بر شوونيزم مليت حاكم به عنوان اهرم اصلي ثبات مورد خواست شان در برخورد به مسئله مليت ها و اقليت هاي ملي در افغانستان تكيه كردند،به مثابه يك زمينه احتياطي در جهت تطبيق نقشه تجزيه كشور به شمال و جنوب و يا لا اقل حفظ سلطه و نفوذ شان درسمت شمال، در صورت از ميان رفتن سلطه و نفوذ سراسري شان بر كشور، ناسيوناليزم مليت هاي غيرپشتون را نيز مورد توجه قرار دادند و تلاش متمركزي به عمل آوردند تا از طريق تحت نفوذ قرار دادن دارو دسته هاي ارتجاعي غير پشتون، آنرا تحت كنترل و اداره خويش در آورند.
اكثريت ” تنظيم هاي جهادي ” وابسته به غرب و پا دو هاي منطقوي شان، با اتخاذ سياست هاي شوونيستي غليظ، هرگونه خواست تاُمين حقوق مليت ها و اقليت هاي ملي تحت ستم كشور را تحت نام ضد اسلامي بودن، آشكارا و صريح رد و نفي كردند.
اين سياست ها مجموعاً توانست مسئله مليت ها را در كشور شديداً در يك مسير ارتجاعي و پرو امپرياليستي بيندازد.
پس از فرو پاشي شوروي سوسيال امپرياليستي، سقوط رژيم مزدور كابل و وقوع فاجعه هشت ثور ١٣۷١، يعني انتقال قدرت به مرتجعين اسلامي، شوونيزم نو خاسته تاجيك با قدرتگيري در كابل قد بر افراشت. جنگ ارتجاعي اي كه ميان باند هاي مختلف اسلامي به حمايت باداران امپرياليستي شان به راه افتاد، از لحاظ مليتي، در واقع جنگي بود ميان شوونيزم نو خاسته تاجيك و شوونيزم ضربت خورده پشتون، در حاليكه مرتجعين مليت هاي ديگر گاهي از اين طرف و گاهي از آن طرف جنگ حمايت مي كردند. اين جنگ ارتجاعي سر انجام منجر به ضربت خوردن شديد شوونيزم نو خاسته تاجيك و قدرتگيري مجدد شوونيزم پشتون در وجود رژيم طالبان گرديد.
رژيم طالبان به مثابه بخشي از كل سياست فوق العاده ارتجاعي و استبدادي اش، سياست شوونيستي شديد و غليظي را در پيش گرفت كه تصفيه عمومي مليت هاي غير پشتون از مناطق وسيع، بصورت كوچ دادن اجباري و يا قتل عام اهالي را نيز در بر مي گرفت. پيشبرد شديد و خشن اين سياست، باعث بسط و گسترش سلطه طالبان، بر منا طق وسيعي از ساحات مورد سكونت مليت هاي غير پشتون، در پهلوي تمامي مناطق پشتون نشين گرديد. اما كينه ها و نفرت هاي مليتي را به صورت ها و اشكال شديداً منفي عمق و گسترش بخشيد، كينه ها و نفرت هايي كه توسط امپرياليست هاي اشغالگر و باند هاي ارتجاعي دست نشانده شان، مورد استفاده قرار گرفت تا در يك جو مملو از نفاق ملي، اشغال كشور و رويكارآمدن رژيم دست نشانده تسهيل و تسجيل گردد.
در جريان تجاوز و تهاجم قوت هاي امپرياليستي امريكا و متحدينش بر كشور، نه تنها جناح هايي از شوونيست هاي پشتون بلكه مرتجعين ساير مليت ها نيز نشان دادند كه براي خود فروشي و وطنفروشي از هر لحاظ استعداد و آمادگي دارند. آنها تماماً خود را در خدمت تهاجم و تجاوز امپرياليستي بر كشور قرار دادند تا از اين طريق به قدرت و حاكميت دست يابند.
گرچه اين قوت هاي نظامي تحت فرماندهي مرتجعين غير پشتون بودند كه در جريان تجاوز و تهاجم امپرياليستي بر كشور، به مثابه قواي زميني خدمتگزار مهاجمين و متجاوزين امپرياليست، نقش عمده بازي نمودند، اما پس از اشغال كشور، نقش رهبري كننده در رژيم دست نشانده به شوونيست هاي پشتون تعلق گرفت. اين امر نشان داد كه عليرغم سرنگوني حاكميت شوونيست طالبان توسط امپرياليست هاي متجاوز واشغالگر، آنها كماكان به صورت عمده شوونيست هاي پشتون را به خدمت مي گيرند و براي مرتجعين ساير مليت ها نقش هاي درجه دوم و تابع را در نظر دارند.
اين ادعا كه پس از تجاوز و تهاجم امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان بر افغانستان و اشغال اين كشور توسط آنها، مليت هاي تحت ستم به حقوق شان دست يافته اند، يك ادعاي دروغين و فريبكارانه است. شوونيست هاي پشتون از موقعيت عمده و رهبري كننده در حاكميت دست نشانده برخوردار هستند و جريان تحكيم و گسترش پايه هاي اين حاكميت، به طرف تقويت و بسط بيشتر قدرت شوونيست ها پيش مي رود. دست يافتن چهره هاي منفور و وطنفروشي از مرتجعين مليت هاي غير پشتون به موقعيت هاي درجه دوم و تابع در حاكميت دست نشانده، هيچ ربطي به حقوق مليت هاي تحت ستم دركشور ندارد. دست يافتن اين مرتجعين به چنين موقعيت هايي، مكافات خدمتگزاري آنها براي امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر است. اين موقعيت ها اساساً موقعيت هاي سركوبگرانه عليه توده هاي مردمان تمامي مليت هاي كشور است. از همه مهم تر اينكه در شرايط اشغال كشور توسط قوت هاي امپرياليستي كه استقلال كل كشور و آزادي تمامي مليت هاي كشور مورد پامالي قرار گرفته است، تاُمين حقوق هيچ يكي از مليت هاي كشور اساساً نمي تواند موضوعيت داشته باشد.
ستمگري ملي يك ركن مهم دولت ارتجاعي مستعمراتي – نيمه فيودالي را، كه مستقيما تحت سرپرستي امپرياليست هاي اشغالگر قرار دارد، تشكيل مي دهد. ازين جهت مبازره عليه شوونيزم و ستمگري ملي، بخشي از مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان آنها بوده و بايد بطور قطع در خدمت آن قرار داشته باشد. تاُمين حقوق ملي مليت هاي تحت ستم ارتباط ناگسستني با تاُمين استقلال كل كشور و آزادي مردمان تمامي مليت هاي كشور از اسارت امپرياليست هاي اشغالگر دارد. گدايي اين حقوق از امپرياليست هاي اشغالگر فقط و فقط مي تواند خيانت ملي محسوب گردد و نه چيز ديگري.
مبارزه عليه ستم ملي بر مبناي قبول حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت هاي كشور به دست خود شان و مطابق به اراده آگاهانه خود شان، مي تواند – و بايد – به مثابه يك عامل مهم در تاُمين وحدت توده هاي مليت هاي مختلف كشور در مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي، در دست گرفته شود. اين مبارزه مي تواند – و بايد – نقش مهمي در امر تدارك، برپايي و پيشبرد موفقيت آميز مقاومت ملي مردمي و انقلابي بازي نمايد.
انقلاب افغانستان
جامعه مستعمره – نيمه فيودال و تضاد هاي طبقاتي و اجتماعي آن
جامعه افغانستان يك جامعه مستعمره – نيمه فيودال است. مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي، مناسبات توليدي حاكم برين جامعه است. تضاد اساسي درين جامعه، تضاد ميان نيروهاي مولده و مناسبات توليدي حاكم مستعمراتي – نيمه فيودالي است. اين تضاد اساسي در تضاد هاي بزرگي مستقيماً انعكاس يافته و متبلور مي گردد كه هر يكي مي تواند در مراحل مختلف تكامل جامعه به حيث تضاد عمده جامعه تبارز نمايد. اين تضاد هاي بزرگ عبارت اند از :
١ – تضاد ملي خلق ها و مليت ها با قدرت هاي امپرياليستي :
در شرايط فعلي افغانستان، كه كشور تحت اشغال قوت هاي اشغالگر امريكايي و متحدين شان قرار دارد، تضاد ملي با قدرت هاي امپرياليستي به صورت تضاد ملي تمامي خلق ها و مليت هاي كشور با اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان، تضاد عمده جامعه محسوب مي گردد. تضاد ملي با قدرت هاي امپرياليستي ايكه مستقيما در اشغال افغانستان دست ندارند، عليرغم اينكه فعلا تمامي امپرياليست ها در مورد افغانستان عمدتاً با هم تباني دارند، نسبت به تضاد ملي با قدرت هاي اشغالگر ضعيف بوده و از نقش عمده برخوردار نمي باشد :
٢ – تضاد ميان توده هاي مردمان كشور و طبقات حاكم فيودال و بورژوا كمپرادور :
آن بخش از فيودال ها و بورژوا كمپرادور ها كه در خدمت اشغالگران قرار داشته و جزء خاينين ملي محسوب ميگردند، در سمت امپرياليست هاي اشغالگر قرار داشته و به تبعيت از آنها در يك جهت تضاد عمده قرار دارند. اما تضاد ميان توده هاي مردمان كشور و آن بخش از فيودال ها و بورژواكمپرادورهاييكه در خدمت اشغالگران قرار ندارند، از عمدگي برخوردار نبوده و نقش تابع ودرجه دوم دارد.
٣- تضاد ميان دسته بندي هاي ارتجاعي – عمدتاً به شكل دو دسته بندي ارتجاعي مربوط به امپرياليست هاي امريكايي و روسي :
اين تضاد انعكاس دهنده منافع متضاد بخش هاي مختلف طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور و در عين حال انعكاس دهنده تضاد ميان قدرت هاي مختلف امپرياليستي در افغانستان است. در حال حاضر با وجودي كه تباني به جنبه عمده مناسبات ميان اين دو دسته بندي ارتجاعي مبدل گرديده است، اما تضاد ميان آنها به عنوان يكي از تضاد هاي بزرگ جامعه همچنان وجود دارد و از عملكرد شديدي برخوردار است. تا زماني كه نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور بر حيات اقتصادي و سياسي جامعه مسلط باشند، رقابت تبهكارانه و كشمكش سبعانه بر سر چپاول و غارت توده ها ميان بخش هاي مختلف آنها ادامه خواهد داشت. تضاد ميان دسته بندي هاي ارتجاعي صرفاً به تضاد ميان دو دسته بندي ارتجاعي مربوط به امپرياليست هاي امريكايي و روسي محدود نمي گردد. در واقع تضاد هاي مهمي نيز ميان بخش هاي مختلف دو دسته بندي متذكره وجود دارد.
دو تضاد اجتماعي مهمي كه به تضاد هاي بزرگ فوق مرتبط بوده، از آنها منشا گرفته و در نهايت توسط آنها معين مي گردند و به نوبه خود بر آنها تاثيرات جدي مي گزارند عبارت اند از:
١ – تضاد ميان زنان و شوونيزم مرد سالار :
اين تضاد با وجودي كه با تضاد هاي ملي و طبقاتي فرق داشته و اسلوب حل آن نيز متفاوت است، اما در هر حال موجوديت آن يك مسئله مهم در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان شمرده مي شود. مسئله ستم بر زنان نبايد به مثابه يك قضيه غير مهم و فرعي تلقي گردد، زيرا كه از يكجانب به محروميت نصف نفوس جامعه از حقوق اجتماعي و فردي مربوط است و از جانب ديگر مناسبات غير انساني مرتبط با آن، جامعه را به نحو بسيار عميق وگسترده – از خانواده كه كوچك ترين سلول جامعه است تا گستره هاي وسيع اجتماعي – بصورت منقي متاُثر مي نمايد و به مثابه يك عامل مهم در حفظ و استحكام مناسبات مستعمراتي – نيمه فيودالي نقش بازي مي كند.
٢ – تضاد ميان مليت هاي تحت ستم و شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتو ن :
گرچه در شرايط فعلي افغانستان كه تضاد ملي با اشغالگران امپرياليست تضاد عمده جامعه محسوب مي گردد، تضاد ميان مليت هاي تحت ستم و شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون نمي تواند بسيار شديد و حاد باشد. اما در اثر سياست هاي فريبكارانه امپرياليست هاي اشغالگر كه در عين تكيه عمده روي شوونيزم پشتون، مرتجعين ساير مليت هارا نيز مورد نوازش قرار مي دهند، از يك جانب و خود فروشي هاي شوونيست هاي پشتون و مرتجعين غير پشتون كه هر يكي از طريق خوشخدمتي به امپرياليست ها براي دستيابي به امتيازات بيشتر مي كوشند از جانب ديگر، مسئله مليت ها در افغانستان كماكان حاد است و تاُثيرات مهمي بر اوضاع كشور مي گزارد.
مضون و وظايف انقلاب
خصلت مستعمره – نيمه فيودال جامعه، مناسبات توليدي مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر جامعه و تضاد هاي طبقاتي و اجتماعي ناشي ازين مناسبات و خصلت، مضمون و وظايف مرحله فعلي انقلاب افغانستان را معين مي نمايد. انقلاب افغانستان به مثابه يك تحول سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي بنيادي، در مرحله فعلي بايد نظام مستعمراتي – نيمه فيودالي را سرنگون نمايد و خصلت جامعه را در جهت كسب استقلال و آزادي حقيقي و تاُمين منافع خلق هاي كشور از اساس تغيير دهد.
وظيفه عمده اين انقلاب در شرايط فعلي، دفع و طرد اشغالگران امپرياليست، سرنگوني رژيم دست نشانده و كسب استقلال و اَزادي حقيقي براي كشور و مردمان كشور است. وظايف بزرگ سه گانه اين انقلاب در مرحله فعلي عبارت اند از : قطع سلطه امپرياليزم، سرنگوني نيمه فيوداليزم و مصادره سرمايه كمپرادور. مرتبط با اين وظايف بزرگ، دو وظيفه مهم اجتماعي ديگر اين انقلاب، يكي سرنگوني شوونيزم ملي و ستمگري ملي و تاُمين حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت ها است و ديگري سرنگوني شوونيزم مرد سالار نيمه فيودالي در راستاي رفع كامل ستم بر زنان و تاُمين تساوي كامل ميان زنان و مردان. بدين صورت انقلاب افغانستان در مرحله فعلي داراي مضمون ضد امپرياليستي – ضد ارتجاعي بوده و انقلابي است ملي – دموكراتيك.
ملي بخاطري كه كسب استقلال و آزادي ملي از دست امپرياليزم يكي از وظايف بزرگ آن است. ملي بخاطري كه مصادره سرمايه كمپرادور يعني سرمايه انحصاري وابسته به امپرياليزم يكي از وظايف بزرگ آن است. ملي بخاطري كه سرنگوني شوونيزم طبقه حاكمه مليت پشتون و تاُمين حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت هاي كشور يكي از وظايف مهم اجتماعي آن محسوب مي گردد. دموكراتيك بخاطري كه سرنگوني نيمه فيوداليزم يكي از وظايف بزرگ آن محسوب مي گردد. دموكراتيك بخاطري كه سرنگوني شوونيزم مرد سالار نيمه فيودالي، يكي از وظايف اجتماعي مهم آن است.
جهت گيري انقلاب
با وجودي كه انقلاب افغانستان در مرحله كنوني يك انقلاب بورژوا – دموكراتيك است ، اما با انقلاب بورژوا – دموكراتيك طراز كهن دو فرق كيفي دارد : يكي اينكه در اين انقلاب مبارزه عليه امپرياليزم براي حصول استقلال و آزادي ملي بر وظايف انقلاب بورژوا – دموكراتيك افزوده شده و يكي از وظايف بزرگ – و در مرحله فعلي عمده – انقلاب را تشكيل مي دهد. ديگر اينكه سرنگوني نيمه فيوداليزم و ريشه كن كردن اساسي آن با مبارزه ضد امپرياليستي و از ميان بردن بورژوازي كمپرادور قوياً در پيوند قرار گرفته است. بورژوازي ملي ناتوان تر از آن است كه مسئوليت پيشبرد و به فرجام رساندن اين انقلاب را به عهده بگيرد. بورژوازي كمپرادور، كه نابودي اش يكي از وظايف بزرگ انقلاب است، بخاطر پيوند ها و وابستگي هايش به امپرياليزم و نيمه فيوداليزم، نه خواست پيشبرد انقلاب را دارد و نه توانش را و مهم تر از همه اينكه خودش دشمن انقلاب محسوب مي گردد. بنا به اين دلايل است كه اين انقلاب، مانند انقلابات بورژوا – دموكراتيك طراز كهن، نمي تواند داراي جهتگيري سرمايه دارانه باشد.
اصولاً در عصر حاضر كه سيستم امپرياليستي برتمام جهان مسلط است و نظام سرمايه داري خود آماج انقلاب جهاني است، انقلاب ملي – دموكراتيك در كشور تحت سلطه مستعمره – نيمه فيودال مثل افغانستان بايد در جوهر خود يك انقلاب ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي تا به آخر باشد. چنانچه تحولات ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي توسط انقلاب تا به آخر دنبال نگردد، حتي يك انقلاب پيروزمند در فرجام فقط و فقط تغييراتي در درون سيستم به وجود مي آورد و سلطه امپرياليزم و ارتجاع در اساس پا بر جا مي ماند.
انقلاب ملي – دموكراتيك افغانستان زماني مي تواند يك انقلاب ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي تا به آخر محسوب گردد كه جزء جدايي ناپذيري از انقلاب جهاني ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي پرولتاريا و خلق هاي جهان باشد. چنين انقلابي نه تنها مستلزم برچيدن سلطه امپرياليزم و ارتجاع از افغانستان است، بلكه داراي جهت گيري عليه كل سيستم مسلط جهاني نيز بايد باشد. بدين جهت نيز انقلاب ملي – دموكراتيك افغانستان نمي تواند داراي جهتگيري سرمايه دارانه باشد. در واقع در عصر حاضر و تحت شرايط بين المللي حاكم و مسلط موجود، زمينه اي براي رشد مستقل سرمايه دارانه در كشور تحت سلطه مستعمره – نيمه فيودال مثل افغانستان وجود ندارد.
با وجودي كه نمي توان انقلاب افغانستان را در مرحله كنوني يك انقلاب سوسياليستي محسوب كرد، اما بايد راه را براي انقلاب سوسياليستي هموار سازد. چنين انقلابي نه يك انقلاب دموكراتيك تيپ كهن، بلكه يك انقلاب دموكراتيك تيپ جديد، يعني انقلاب دموكراتيك نوين است.
انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان حلقه اي از حلقات انقلابات ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي خلق هاي تحت سلطه و بخشي از انقلاب جهاني پرولتاريايي است و در خدمت آن قرار دارد. اين انقلاب با وجودي كه ملي – دموكراتيك است، اما داراي جهت گيري انترناسيوناليستي سوسياليستي – كمونيستي مي باشد، آنچنانكه نا ديده گرفتن اين جهت گيري در واقع جز انكار خود انقلاب چيز ديگري نمي تواند به حساب اَيد.
جهت گيري سوسياليستي انقلاب دموكراتيك نوين اساساً به اين معني است كه اين انقلاب مرحله اول يك انقلاب دو مرحله اي است، كه بعد از به فرجام رسيدن، بلا فاصله به مرحله دوم يعني انقلاب سوسياليستي گذر مي نمايد. در عين حال، جهت گيري سوسياليستي انقلاب دموكراتيك نوين به اين معني نيز هست كه اين انفلاب از همان ابتدا عناصر و گرايشات سوسياليستي را در خود نهفته دارد و هر قدر پيش برود اين عناصر و گرايشات تقويت و گسترش مي يابند. اين عناصر و گرايشات عبارت اند از :
ـــ رهبري طبقه كارگر بر انقلاب و تقويت و گسترش اين رهبري در جريان پيشرفت انقلاب.
ـــ تشويق و سازماندهي توده ها براي پيشبرد فعاليت هاي اقتصادي دسته جمعي و ايجاد سازمان هاي اقتصادي دسته جمعي در عرصه توليدو توزيع.
ـــ مبارزه براي نابودي بورژوازي كمپرادور به مفهوم بورژوازي بزرگ.
انقلاب دموكراتيك نوين داراي خصلت متضاد و گذرا است. اين انقلاب از يك جانب انقلاب بورژوا دموكراتيك است و از جانب ديكر بايد راه را براي انقلاب سوسياليستي باز نمايد.
انقلاب ارضي كه مالكيت ارضي نيمه فيودالي را از ميان مي برد، يك انقلاب بورژوايي است و در چوكات مالكيت فردي و خصوصي انجام مي يابد. اين انقلاب زمينه رشد سرمايه داري را مساعد مي سازد. اما از آنجاييكه اين انقلاب تحت رهبري پرولتاريا صورت مي گيرد، اتحاد محكمي ميان پرولتاريا و دهقانان – به ويژه دهفانان فقير و ميانه حال – به وجود مي آورد و اين امر زمينه هاي بسيار مساعدي براي ايجاد تحولات سوسياليستي در دهات به وجود مي آورد و انقلاب ارضي را گرايش سوسياليستي مي بخشد.
انقلاب دموكراتيك نوين از همان مراحل اولي ايجاد پايگاه هاي انقلابي در روستاها، فعاليت هاي اقتصادي كلكتيو و ايجاد سازمان هاي اقتصادي كلكتيو زحمتكشان را تشويق نموده و بصورت داوطلبانه سازماندهي مي نمايد. بدين ترتيب عناصر اقتصاد سوسياليستي در متن اقتصاد دموكراتيك نوين، در مقابل شكل هاي فردي و خصوصي توليد و توزيع، ايجاد گرديده و پرورش مي يابد.
انقلاب دموكراتيك نوين سرمايه داري را در كل از ميان نمي برد و براي سرمايه داران ملي ( متوسط ) اجازه فعاليت داده و تا حدودي و براي مدت معيني به آنها اجازه رشد نيز مي دهد. اما اين انقلاب بورژوازي كمپرادور را سرنگون كرده و سرمايه كمپرادوري را مصادره مي نمايد. اين اقدام از يكجانب به معني مبارزه عليه سرمايه وابسته به امپرياليزم است و خصلت دموكراتيك دارد و از جانب ديگر به معني مبارزه عليه سرمايه بزرگ است و خصلت سوسياليستي دارد.
هدف غايي و دور نماي عالي انقلاب، رسيدن به جامعه جهاني بي طبقه كمونيستي است. براي پيشروي درين مسير انقلابي، تنها سرنگوني نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور و از ميان بردن مالكيت خصوصي فيودالي و مالكيت بورژوا كمپرادوري كافي نيست، بلكه به دنبال آن، سرنگوني بورژوازي و از ميان بردن مالكيت خصوصي سرمايه داري در كل از طريق انقلاب سوسياليستي نيز لازم است. براي گذار به برنامه حد اكثر يعني انقلاب سوسياليستي و حركت به سوي كمونيزم جهاني، عبور از مرحله اول انقلاب يعني انقلاب دموكراتيك نوين، در شرايط يك كشور مستعمره – نيمه فيودال مثل افغانستان ضروري است. اما پس از آنكه اين انقلاب به سرانجام رسيد و پرولتاريا و متحدينش قدرت سياسي سرتاسري را كسب كردند، گذار به انقلاب سوسياليستي آغاز مي گردد.
رهبري طبقه كارگر بر انقلاب دموكراتيك نوين، پذيرش اين رهبري توسط ساير طبقات مردمي و تثبيت آن در جريان پيشرفت انقلاب در سطح كل جامعه، دولت انقلابي نوين را به مثابه شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا قادر مي سازد كه اهرم هاي كليدي سياست، اقتصاد، فرهنگ و امور اجتماعي را به دست گيرد و جامعه را به طرف انقلاب سوسياليستي رهنمون گردد. از آن پس وظايف باقيمانده ملي و دموكراتيك انقلاب در چوكات عمومي انقلاب سوسياليستي حل و فصل مي گردد.
نيروهاي محركه انقلاب
توده هاي وسيع خلق هاي كشور يعني كارگران، دهقانان، خرده بورژوازي و بورژوازي ملي ( متوسط )، مجموعا نيروهاي محركه بزرگ انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان را تشكيل مي دهند. كارگران، دهقانان فقير و ميانه حال و اقشار پاييني و متوسط خرده بورژوازي كه مورد استثمار شديد قرار گرفته و در فقر فوق العاده و محروميت شديد از حقوق سياسي، فرهنگي و اجتماعي به سر مي برند و مورد تعدي، اجحاف و ستم شديد قرار مي گيرند، نيروهاي محركه استوار انقلاب دموكراتيك نوين مي باشند. دهقانان مرفه، قشر بالايي خرده بورژوازي و بورژوازي ملي نيز نيروهاي محركه انقلاب محسوب مي گردند، ولي با نااستواري و تزلزل مختص به خود شان در پيشبرد امر انقلاب. اين طبقات و اقشار هر كدام از ديد منافع و بر اساس وضعيت خاص خود شان در پيشبرد اين انقلاب ذينفع اند و از پيروزي آن سود مي برند.
موقعيت اين اقشار و طبقات در رابطه با انقلاب يكسان نيست. دهقانان نيروي عمده انقلاب هستند، در حاليكه طبقه كارگر نقش رهبري درانقلاب را بر عهده دارد.
در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان كه توليد نيمه فيودالي بر جامعه مسلط است، طبقه دهقان، طبقه مولد عمده محسوب مي گردد و بخش عمده نفوس كشور را تشكيل مي دهد. انقلاب دموكراتيك نوين نه تنها از لحاظ اينكه يك انقلاب ضد فيودالي است، بلكه از لحاظ اينكه يك انقلاب ضد امپرياليستي و همچنان به تبعيت از خصايل بزرگ انقلاب، يك انقلاب ضد شوونيستي است، نيز يك انقلاب دهقاني محسوب مي گردد، زيرا كه در آخرين تحليل مسئله ملي يك مسئله دهقاني است.
انقلاب ارضي كه محور اصلي انقلاب دموكراتيك نوين در كل است، قبل از همه انقلابي است در جهت تاُمين منافع علياي توده هاي دهقاني. بدين جهت، دهقانان مقدم بر هر طبقه و قشري از پيشروي و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين بهره مند مي شوند. در جنگ مقاومت انقلابي و مردمي عليه امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده شان، به مثابه يك جنگ توده يي، دهقانان بايد نيروي عمده رزمنده را تشكيل دهند. بدون تحقق اين امر، جنگ مقاومت مردمي و انقلابي يك جنگ توده يي نخواهد بود و امكان پيروزي نخواهد داشت.
بنا به همين دلايل دهقانان نيروي عمده انقلاب دموكراتيك نوين بوده و پيشبرد انقلاب عمدتاً بر عهده آنان قرار دارد.
انقلاب دموكراتيك نوين در جوهر خود يك انقلاب ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي پيگير است. دهقانان با وجودي كه نيروي عمده اين انقلاب محسوب مي گردند، بنا به خصايل ذاتي طبقاتي خود نمي توانند رهبري چنين انقلابي را بر عهده بگيرند. همچنان واضح است كه بورژوازي ملي و خرده بورژوازي هرگز قادر نخواهند بود، انقلاب را به صورت درست و اصولي آَغاز نمايند و تا به آخر پيش ببرند، زيرا كه در نهايت بند هاي مشترك قوي و يا ضعيفي با مالكيت خصوصي سرمايه دارانه يعني عنصر عمده مناسبات توليدي امپرياليستي حاكم بر جهان دارند و قادر نيستند عليه كل سيستم جهاني موجود جهت گيري نمايند. اين طبقات قادر نيستند از مرز هاي سيستم مسلط سرمايه داري امپرياليستي جهاني فراتر روند.
مرتبط با نيروهاي محركه طبقاتي و بزرگ انقلاب، دو نيروي محركه اجتماعي و مهم انقلاب كه از نيروهاي محركه طبقاتي انقلاب منشاء گرفته و در نهايت توسط آنها معين مي گردند، عبارت اند از : مبارزات زنان براي كسب رهايي از ستم جنسي شوونيزم مرد سالار و مبارزات ملل تحت ستم براي رهايي ملي از ستم ملي شوونيستي.
آن زنان معدودي كه جزء رژيم دست نشانده بوده و در خدمت امپرياليست هاي اشغالگر قرار دارند و برنامه هاي آنها را پيش ميبرند، از لحاظ سياسي موقعيت خاينين ملي بورژواكمپرادور را دارند. همچنان آن نيرو ها و شخصيت هاي مربوط به مليت هاي تحت ستم كه بخشي از رژيم دست نشانده را تشكيل مي دهند و در جرگه خاينين ملي خادم و خدمتگزار امپرياليست هاي اشغالگر و اجرا كنندگان برنامه هاي آنها شامل اند، از لحاظ سياسي طبقات فيودال و بورژواكمپرادور را نمايندگي مي نمايند. اما زنان مربوط به اقشار و طبقات مردمي و همچنان توده هاي مردمان مليت هاي تحت ستم، علاوه از محركات ملي و طبقاتي مبارزه عليه امپرياليزم و ارتجاع، داراي محركات اجتماعي جنسي و مليتي مبارزه عليه شوونيزم جنسي و شوونيزم ملي براي رهايي ازستم شوونيستي مرد سالار و ستم ملي شوونيستي هستند، محركات اجتماعي جنسي و مليتي ايكه، عوامل مهمي در خدمت به تقويت صفبندي نيروهاي محركه ملي و طبقاتي انقلاب و به پيش سوق دادن كل پروسه انقلاب محسوب مي گردند.
سه سلاح انقلاب :
انقلاب عمليه اي است آگاهانه. بدون سازماندهي و رهبري توده هاي مردم و در يك كلام بدون در دست داشتن سلاح هاي مورد نياز انقلاب، برپايي، پيشبرد و به فرجام رساندنش ممكن نيست. سلاح هاي مورد نياز براي انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان عبارت اند از :
١ – حزب كمونيست.
٢ – ارتش توده يي.
٣ – جبهه متحد ملي.
١ – حزب كمونيست : حزب كمونيست، حزب سياسي پرولتاريا و پيشاهنگ پرولتاريا در افغانستان است. رهبري طبقه كارگر بر انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان بطور مجموعي و بر مقاومت ملي مردمي و انقلابي در مرحله كنوني، از طريق رهبري حزب كمونيست بر اين انقلاب و مقاومت تاُمين مي گردد. حزب كمونيست اساسي ترين سلاح مبارزاتي انقلاب دموكراتيك نوين محسوب مي شود. در واقع همين حزب است كه بايد ارتش توده يي ( دومين سلاح مبارزاتي انقلاب دموكراتيك نوين ) را به وجود آورده و رهبري و هدايت نمايد و همچنان جبهه متحد ملي ( سومين سلاح مبارزاتي انقلاب دموكراتيك نوين ) را سازماندهي و رهبري كند. بدون حزب كمونيست، نه ارتش توده يي مي تواند به وجود آيد و نه جبهه متحدي كه تبلوري از اتحاد اقشار و طبقات مختلف خلق هاي كشور در مبارزه عليه امپرياليزم و ارتجاع، در مقطع كنوني عمدتاً عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان، باشد.
٢ – ارتش توده يي : لزوم بكار برد قهر انقلابي اصل عام در انقلابات تمامي كشور هاي جهان است و استراتژي مبارزاتي جنگ خلق، استراتژي جهان شمول براي تمامي انقلابات دموكراتيك نوين و انقلابات سوسياليستي محسوب مي گردد. در شرايط كنوني افغانستان، جنگ خلق، شكل مشخص جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده آنان را به خود مي گيرد. براي اينكه بتوان چنين جنگي را آغاز نموده و بطرف پيروزي هدايت نمود، وجود نيروي نظامي انقلابي و مردمي حتمي است. اين نيروي نظامي عبارت است از ارتش انقلابي توده يي كه توسط حزب كمونيست به وجود آمده و سازماندهي و رهبري مي گردد. جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي جنگي است كه نيروي انقلابي نظامي توده يي آغازگر آن بوده و بر بستر آن رشد و تكامل نموده و به يك ارتش انقلابي توده يي عمدتاً دهقاني مبدل مي گردد.
٣ – جبهه متحد ملي : در انقلاب دموكراتيك نوين، علاوه بر حزب كمونيست و ارتش انقلابي توده يي، موجوديت يك جبهه متحد ملي وسيع كه تمامي اقشار و طبقات خلق هاي كشور را در مبارزات ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي، در مقطع كنوني به صورت عمده در مبارزات ضد اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان، در بر گرفته و متحد گرداند، نيز ضروري است. اين جبهه فقط در صورتي مي تواند سلاح كا ر آمدي براي انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان و در مقطع كنوني مقاومت ملي مردمي و انقلابي محسوب گردد كه تحت رهبري طبقه كارگر از طريق رهبري حزب كمونيست قرار داشته باشد.
پايه اصلي جبهه متحد ملي را اتحاد كارگران و دهقانان تشكيل مي دهد. از اين رو حزب كمونيست نه تنها بخاطر تدارك، برپايي و پيشبرد جنگ خلق – در مقطع كنوني در شكل مشخص جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي – بلكه بخاطر ايجاد ستون فقرات جبهه متحد ملي نيز بايد ميان دهقانان رفته، عميقاً در ميان توده هاي دهقاني نفوذ كرده و با آنها متحد شود. فقط پس از آنكه مبارزات مسلحانه حزب كمونيست و توده هاي دهقاني تحت رهبري اش رشد نمايد و پايگاه هاي انقلابي به وجود آيد، زمينه واقعي و استوار براي پيوستن نيروهاي خرده بورژوايي وبورژوايي ملي به جبهه متحد تحت رهبري حزب كمونيست به وجود مي آيد. هرقدر جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ( شكل مشخص كنوني جنگ خلق ) سير رو به رشد داشته باشد و هر قدر پايگاه هاي انقلابي استحكام و گسترش بيشتري حاصل نمايد، امكانات بيشتري براي تقويت و گسترش جبهه متحد ملي فراهم مي گردد.
معهذا حزب كمونيست مكلف است حتي قبل از برپايي جنگ خلق ( جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در شكل مشخص كنوني ) و برقراري پايگاه هاي انقلابي، از هر امكان اصولي و انقلابي براي همكاري هاي جبهوي و فعاليت هاي مبارزاتي ائتلافي مشترك با نيروهاي خرده بورژوايي و بورژوايي ملي در خدمت به فعاليت هاي تداركي براي بر پايي جنگ خلق ( جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در شكل مشخص كنوني ) فعالانه استفاده نموده و در پيشاپيش مبارزات مشترك ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي ( مبارزات مشترك ضد اشغالگران و دست نشاندگان شان در شكل مشخص كنوني ) قرار داشته باشد.
اين همكاري هاي جبهوي و فعاليت هاي مبارزاتي مشترك ائتلافي بايد بر دو پايه اصلي استوار باشد :
١ ـ -مبارزه عليه امپرياليزم و ارتجاع – مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان در شكل مشخص كنوني..
٢ ـ قبول موجوديت حزب كمونيست و به رسميت شناختن استقلال ايديولوژيك – سياسي و تشكيلاتي آن.
محور عمده جبهه متحد در شرايط كنوني كه مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان وظيفه عمده مبارزاتي محسوب مي گردد، مقاومت ملي عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده است. درين چهار چوب حزب كمونيست مكلف است براي همسويي و هماهنگي مبارزاتي ميان تمامي نيرو ها و شخصيت هاي ضد اشغالگران و رژيم دست نشانده در چوكات مقاومت عمومي سعي و تلاش پيگير به عمل آورد. چگونگي اين تلاش و مبارزه به صورت مشخص در جريان عمل و طبق اوضاع و شرايط خاص روشن مي گردد، ولي ضرورت پيشبرد آن انصراف ناپذير است.
مقاومت ملي مردمي و انقلابي :
از آنجاييكه افغانستان تحت اشغال قوت هاي نظامي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان قرار دارد و اشغالگران يك رژيم دست نشانده متشكل از خاينين ملي را شكل داده اند ؛ از آنجاييكه تضاد ملي خلق ها و مليت هاي كشور با اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان، تضاد عمده جامعه را تشكيل مي دهد و از آنجاييكه وظيفه عمده انقلاب در شرايط فعلي دفع و طرد اشغالگران امپرياليست و سرنگوني رژيم دست نشانده و كسب استقلال و آزادي حقيقي براي كشور و مردمان كشور است، شكل مشخص كنوني انقلاب دموكراتيك نوين عبارت است از : مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده آنان.
در مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده آنان، تمامي وظايف مبارزاتي دموكراتيك و ملي ديگر تابع مبارزه ملي ضد اشغالگران و خاينين ملي مي گردد. در اين چهار چوب مبارزه طبقاتي شكل مبارزه ملي به خود مي گيرد و نيازمندي هاي مبارزه ملي ضد اشغالگران و خاينين ملي، مبداء حركت كليه خواست هاي مبارزه طبقاتي مي گردد. به عبارت ديگر مبارزه طبقاتي عليه طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور تابع مبارزه ملي ضد اشغالگران و دست نشاندگان شان مي گردد. همچنان مبارزه ملي عليه امپرياليست هاي غير اشغالگر نيز تابع مبارزه ملي عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان است. مسلم است كه مبارزه عليه شوونيزم مرد سالار و همچنان مبارزه عليه شوونيزم مليت حاكم نيز تابع مبارزه مذكور بوده و بايد در خدمت پيشبرد آن قرار داشته باشد.
اما تابعيت مبارزات بزرگ و مهم ديگر از مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان به اين مفهوم نيست كه آن مبارزات كلاً ناديده گرفته شده و به فراموشي سپرده شوند. عليرغم اينكه در شرايط مشخص كنوني مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان عمده است، اما عرصه هاي مبارزاتي بزرگ و مهم ديگر نيز كماكان به موجوديت خود ادامه داده و بزرگي و اهميت شان را حفظ مي كنند. مبارزه در اين عرصه ها نيز پيش مي رود و به نوبه خود و در حد خود روي عرصه عمده مبارزه تاُثير مي گزارد. لذا مبارزه در اين عرصه ها نمي تواند تعطيل بردار شود.
رابطه ميان مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان و ساير عرصه هاي بزرگ و مهم مبارزات دموكراتيك و ملي، توسط هر دو جنبه متذكره فوق معين مي گردد. بطور مشخص، انقلاب ارضي كه محور اصلي انقلاب دموكراتيك نوين در كل است و بدون آن سخني هم نمي توان از سرنگوني نيمه فيوداليزم و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين به ميان آورد، در شرايط مشخص كنوني و هر شرايط ديگري نمي تواند به طور كلي تعطيل شده و به فراموشي سپرده شود. اين انقلاب را مي توان – و بايد – در شرايط مشخص كنوني نيز پيش برد، اما در تابعيت از مقاومت عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان. زمين هاي مالكين ارضي مرتبط به رژيم دست نشانده و خدمتگزار امپرياليست هاي اشغالگر بايد بي مهابا و با قاطعيت مصادره شده و ميان دهقانان بي زمين و كم زمين تقسيم گردد. اين اقدام به مفهوم تابعيت مبارزه براي انقلاب ارضي از مقاومت عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان است. اما در مورد مالكان ارضي اي كه در صفوف مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده قرار داشته باشند، مي توان به تقليل بهره مالكانه و تقليل سود و ساير اصلاحات دموكراتيك در دهات دست زد و در شرايط فعلي علي العجاله به مصادره اراضي آنان اقدام ننمود. اين نيز به مفهوم تابعيت مبارزه دموكراتيك از مبارزه ملي ضد اشغالگران و رژيم دست نشانده است. اما نمي توان به هيچ صورتي از اجراي اين اقدامات دموكراتيك صرفنظر نمود، زيرا كه اين امر به مفهوم تعطيل مبارزه دموكراتيك بطور كلي و دست نخورده باقي ماندن تام و تمام مناسبات مسلط موجود ميان مالكان ارضي و دهقانان است. همچنين است ساير عرصه هاي مبارزاتي.
به اين ترتيب مبارزات دموكراتيك در متن مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان پيش مي رود. انقلاب دموكراتيك نوين را نمي توان به دو مرحله كاملاً مجزا از هم، يكي مرحله ملي و ديگري مرحله دموكراتيك، تقسيم كرد و در شرايط فعلي صرفاً مبارزه عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان را در دستور كار قرار داد. صرفنظر كردن از مبارزات دموكراتيك و صرفاً مبارزه عليه اشغالگران امپرياليست و دست نشاندگان شان را مد نظر قرار دادن در واقع به اين مفهوم است كه كليت مقاومت ملي در چهار چوب مناسبات نيمه فيودالي مسلط پيش برود و نه به مثابه مرحله اي از انقلاب دموكراتيك نوين. اگر مقاومت ملي به مثابه مرحله اي از انقلاب دموكراتيك نوين در نيايد كه در آن مبارزه ملي عليه اشغالگران و خاينين ملي عمده و رهبري كننده است، ولي مبارزه دموكراتيك و مبارزه ملي عليه ساير امپرياليست ها و مبارزه ملي عليه شوونيست ها نيز در آن وجود دارد و پيش برده مي شود، ولي به تابعيت از مقاومت ملي و در خدمت آن، فرجامش فقط مي تواند يك فاجعه ملي باشد.
تجربه جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليزم شوروي در اين مورد يك نمونه گويا و روشن تاريخي است. تثبيت و تسجيل رهبري ارتجاعي فيودال – كمپرادوري بر آن مقاومت، سر انجام آنچنان به فاجعه ملي منجر شد كه پاي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان را به كشور كشاند و بار ديگرافغانستان به يك كشور تحت اشغال مبدل گرديد.
ازينجا است كه ضرورت بر پايي مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان به ميان مي آيد. برپايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مفهوم پيشبرد سياست در هاي بسته در مقاومت ملي ضد اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان نيست، بلكه به مفهوم رد تسليم طلبي طبقاتي در جريان اين مقاومت از سوي نيرو هاي انقلابي است و مقدم بر آن به مفهوم تكيه روي عوامل پيشرونده و تكامل يابنده مقاومت ملي است.
واقعيت اين است كه مقاومت عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان با توسل به عوامل ارتجاعي و كهنه شده و به مفهوم دفاع از مناسبات اجتماعي و فرهنگي ارتجاعي نمي تواند به هيچ جايي برسد. اينچنين مقاومتي حتي نمي تواند گسترش و عمق يابد چه رسد به اينكه به فرجام پيروزمند برسد. اينچنين مقاومتي فقط مي تواند در صورت حمايت وسيع توسط قدرت هاي امپرياليستي رقيب امپرياليزم امريكا، چانس گسترش، تعميق و احياناً پيروزي نسبي، مثل مقاومت ضد سوسيال امپرياليزم شوروي، داشته باشد. در شرايط حاضر چنين حمايتي وجود ندارد و احتمال به وجود آمدن آن نيزشديدا ضعيف است.
از لحاظ داخلي، اينچنين مقاومتي فقط مي تواند در صورت حمايت وسيع طبقات ارتجاعي فيودال و بورژوا كمپرادور چانس گسترش و تعميق داشته باشد، آنهم در صورتي كه اين طبقات بتوانند توده هاي مردم را به دنبال خود بكشانند. اما طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور عمدتاً به امپرياليست هاي اشغالگر پيوسته اند و جرگه خاينين ملي را تشكيل داده اند. توده هاي مردم طي چند دهه گذشته، سياستهاي ارتجاعي و عواقب آنرا با گوشت و پوست خود لمس كرده اند و حاضر نيستند تحت پرچم اين سياست ها بسيج شوند
.مقاومت ملي مردمي و انقلابي، مقاومت ملي اي است كه هم از لحاظ داخلي و هم از لحاظ بين المللي عوامل مساعدي براي گسترش، تعميق، پيشروي وبه فرجام پيروزمند رسيدن آن وجود دارد. اين عوامل مساعد عبارت اند از :
١ ــ پايه مبارزاتي وسيع در ميان توده هاي مردم.
٢ ــ اعتلاي نهضت انقلابي خلق هاي امريكا و ساير كشور هاي امپرياليستي و كمك آنها به مقاومت ملي در افغانستان.
٣ ــ اعتلاي مقاومت و مبارزه عليه امپرياليزم امريكا و متحدينش در ساير كشور هاي مستعمره و نيمه مستعمره.
اين عوامل به صورت باالقوه و باالفعل وجود دارند. باالفعل ساختن و فعال ساختن بيشتر و بيشتر آنها خود يك موضوع مبارزاتي است، موضوعي كه متحقق ساختن آن هم ممكن است و هم ضروري.
اما عليرغم اين مسايل، بر پايي و پيشبرد مقاومت مردمي و انقلابي به مفهوم جواز جنگ داخلي نيست. همسويي و هماهنگي مبارزاتي ميان تمامي نيرو هاي مقاومت كننده عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده، امري است مطلوب و ضروري و حزب كمونيست شديداً براي تحقق آن مبارزه مي نمايد. اينكه اين همسويي و هماهنگي مبارزاتي چه شكلي در آينده خواهد گرفت و چه مشكلاتي بر سر راه تحقق آن وجود خواهد داشت، بسته به شرايط و اوضاع مشخص است و صرفاً اراده و خواست حزب كمونيست نمي تواند آنرا متحقق سازد. اما خواست حزب كمونيست براي پيشبرد اين مبارزه هرگز به مفهوم تسليم طلبي طبقاتي نيست. اين مبارزه اساساً مبتني بر استقلال ايديولوژيك – سياسي، تشكيلاتي و نظامي حزب كمونيست در يك چوكات عمومي مقاومت هماهنگ و همسو عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده است.
ضرورت بر پايي و پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي به اين معني است كه حزب كمونيست در مقاومت ملي عليه اشغالگران و خاينين ملي با درفش و شعار هاي مستقل خود شركت مي نمايد و در اين چوكات توده هاي تحت رهبري خود راسازماندهي كرده و در اتحاد فشرده با نيرو هاي متحد نزديك، مبارزه مي نمايد.
مقاومت ملي مردمي و انقلابي بايد يك مبارزه همه جانبه و داراي اشكال گوناگون باشد. از آنجاييكه كشور تحت اشغال نيرو هاي نظامي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان قرار دارد، شكل مسلحانه اين مقاومت عمده است و ساير اشكال اين مبارزه تابع آن است. به عبارت ديگر جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، شكل عمده اين مقاومت است و اشكال مبارزاتي غير جنگي، عليرغم اينكه غير قابل انصراف اند، نقش تابع و فرعي دارند.
يقيناً مقاومت ملي عليه اشغالگران امپرياليست امريكايي و متحدين شان و خاينين ملي، يك مقاومت سخت، طولاني و مشكل خواهد بود. اين يك مبارزه نا برابر ميان خلق ها و مليت هاي يك كشور ضعيف، ناتوان و عقب نگه داشته شده و ويران از يك طرف و يك ابر قدرت جهاني يكه تاز و متحدين امپرياليست آن و خاينين ملي دست نشانده شان از طرف ديگر است. اين حالت مي تواند پايه و زمينه براي تيوري انقياد ملي به وجود آورد. بناءً پيشبرد مبارزه نظري و عملي عليه تيوري انقياد ملي از ضرورت جدي برخوردار است.
تيوري انقياد ملي شامل دو موضوع است : يكي اينكه گويا انقياد ملي به نفع مردمان كشور است و ديگر اينكه مردمان ما توان بيرون راندن اشغالگران امپرياليست و سرنگوني رژيم دست نشانده آنان را ندارند.
امپرياليست هاي اشغالگر ادعا دارند كه بخاطر نابودي تروريزم و باز سازي افغانستان به اين كشور آمده اند و نه تنها مردمان افغانستان را از شر طالبان و القاعده آزاد كرده اند بلكه اين كشور ويرانه را آباد نيز مي نمايند . اين دروغ بزرگ بايد افشا گردد. آنها تحت اين بهانه كشور ما را اشغال كرده اند و استقلال و آزادي مردمان مارا پامال كرده اند.
آنها چنين مي نمايانند كه قدر قدرت جهان اند و در جهان امروزي هر چه اراده نمايند، انجام مي دهند و مردمان افغانستان بسي ناتوان تر از آن اند كه بتوانند عليه آنها بايستند و مقاومت كنند و آنها را از افغانستان بيرون برانند. كل تاريخ نسل بشر و به ويژه كل تاريخ معاصر جهان و افغانستان بطلان اين زور نمايي را ثابت مي سازد.
امپراطوري برتانيه كبير كه آفتاب در قلمرو آن غروب نمي كرد، سر انجام افول كرد و افول آن از همين افغانستان عقبمانده و ضعيف آغاز گرديد. امپراطوري سوسيال امپرياليزم شوروي كه بر نصف جهان حاكم بود، سر انجام فرو پاشيد و فرو پاشيدن آَن از همين افغانستان عقب نگه داشته شده و ضعيف آغاز گرديد.
امپرياليزم امريكا سياست استعمارگرانه خود را در قرن بيست و يك از اشغال همين افغانستان عقب نگه داشته شده و ضعيف و ويرانه آغاز كرده است و اولين گلوله هاي مقاومت عليه قوت هاي اشغالگر آن از همين جا شليك شده است. آيا بعيد است كه افول و فروپاشي امپراطوري امريكا نيز همانند امپراطوري هاي انگليس و تزاران نوين، از همين افغانستان ناتوان و ضعيف و ويرانه آَغاز گردد؟
اهداف انقلاب دموكراتيك نوين :
تحقق اهداف سياسي، اقتصادي و فرهنگي انقلاب دموكراتيك نوين به يكبارگي و فقط پس از كسب قدرت سياسي سرتاسري توسط پرولتاريا و متحدينش صورت نمي پذيرد. دستيابي به اين اهداف از همان اولين روز هاي جنگ خلق، فعلاً در شكل جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، ايجاد پايگاه هاي انقلابي و شكلگيري قدرت سياسي انقلابي مدنظر قرار مي گيرد. هر قدر جنگ خلق، در شرايط كنوني در شكل جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، گسترش پيدا نمايد و هر قدر استحكام و وسعت قدرت سياسي انقلابي بيشتر گردد، زمينه هاي تحقق اهداف انقلاب دموكراتيك نوين در ابعاد مختلف افزايش مي يابد. پروسه طولاني جنگ خلق، منجمله در شكل كنوني آن، پروسه تطبيق و اجراي اهداف انقلاب دموكراتيك نوين در ابعاد مختلف است. پس از كسب قدرت سياسي سراسري توسط حزب كمونيست و توده هاي تحت رهبري و متحدين سياسي اش كه گذار به انقلاب سوسياليستي آغاز مي گردد، اهداف باقيمانده انقلاب دموكراتيك نوين در چوكات عمومي انقلاب سوسياليستي تحقق مي يابد.
بر آورده شدن اهداف انقلاب دموكراتيك نوين در ابعاد مختلف، تحايف تقديمي حزب كمونيست و يا سازمان سياسي ديگري نيست كه به توده ها پيشكش گردد، بلكه ثمره مبارزات سخت، طولاني و خونين خود آنها عليه امپرياليست ها و مرتجعين داخلي است كه تحت رهبري حزب كمونيست پيش برده مي شود. پيروزي در اين مبارزات بهاي گراني را از توده ها، حزب كمونيست و نيرو هاي سياسي متحدش طلب مي نمايد. بدون آمادگي براي پرداخت چنين بهايي، پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين ممكن نخواهد بود.
انقلاب دموكراتيك نوين يك انقلاب سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. اين انقلاب با دفع تجاوز و اشغالگري امپرياليستي و سرنگوني رژيم دست نشانده و با قطع سلطه امپرياليزم و نابودي قدرت سياسي ارتجاعي بطور كلي، استقلال و آزادي حقيقي كشور و مردمان كشور را تاُمين نموده و حاكميت سياسي انقلابي توده ها را بر قرار مي نمايد. اين انقلاب با نابودي اقتصاد مستعمراتي – نيمه فيودالي و نيمه فيودالي – نيمه مستعمراتي، اقتصاد دموكراسي نوين را به وجود مي آورد و با زدودن فرهنگ ارتجاعي مسلط، فرهنگ ملي، علمي، توده يي و انقلابي را پرورش مي دهد.
اهداف سياسي
الف — طرد و اخراج نيرو هاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده.
در شرايط كنوني كه كشور تحت اشغال نيروهاي اشغالگر امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان قرار دارد، طرد و اخراج اين نيرو هاي اشغالگر از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، اولين گام در راستاي كسب استقلال و آزادي حقيقي براي كشور و مردمان كشور است و هدف عمده انقلاب محسوب مي گردد. بر آورده شدن همزمان هر دو جزء اين هدف، يعني اخراج قواي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده، ميتواند – و بايد – مطلوب و مرجح باشد. ولي اين امكان نيز وجود دارد كه پس از دفع و طرد قواي اشغالگر از كشور، رژيم دست نشانده، با حمايت هاي بيدريغ اربابان امپرياليستي اش بتواند همچنان به حيات ننگين خود ادامه داده و مرحله ديگري از مبارزه، يعني مبارزه عليه رژيم بازمانده از دوران اشغال كشور، بر مردمان ما تحميل گردد.
ب — سرنگوني حاكميت ارتجاعي طبقات فيودال و بورژواكمپرادور.
اگر حزب كمونيست، توده هاي تحت رهبري حزب و متحدين سياسي نزديكش بتوانند مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان را به نحو استوار و جدي پيش ببرند و رهبري انقلابي بر كليت مقاومت به قسمي تثبيت گردد كه بعد از اخراج قواي اشغالگر از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، قدرت سياسي سرتاسري به دست توده هاي مردم بيفتد، هدف سرنگوني كلي حاكميت ارتجاعي طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور نيز در جريان مقاومت و مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده حاصل خواهد شد. ولي ممكن است بنا به يكسلسله عوامل داخلي و خارجي، جريان تحولات به قسم ديگري پيش برود و حتي بعد از اخراج قواي اشغالگر و سرنگوني رژيم دست نشانده، هدف سرنگوني كلي حاكميت ارتجاعي فيودال – كمپرادور بر آورده ناشده باقي بماند. در آن صورت مرحله اي از مبارزه و جنگ داخلي عليه ارتجاع حاكم، در مقابل حزب كمونيست، توده هاي تحت رهبري و متحدين سياسي اش قرار خواهد داشت.
بر اَورده شدن تمامي اهداف سياسي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي انقلاب دموكراتيك نوين، در مرحله مقاومت و مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده، كمال مطلوب و مورد خواست جدي خواهد بود و بايد براي تحقق آن سعي و تلاش پيگير به عمل آورد. ولي توجه به اين امر ضروري است كه در مرحله كنوني تحقق اين خواست محور مبارزاتي و هدف عمده نيست، بلكه اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي و سرنگوني رژيم دست نشانده، هدف عمده محسوب مي گردد و تمامي اهداف ديگر، منجمله هدف كوتاه نمودن هر چه بيشتر مراحل مختلف انقلاب دموكراتيك نوين، تابع اين هدف عمده خواهد بود.
ج — بر قراري حاكميت سياسي توده ها يعني بر قراري ديكتاتوري دموكراتيك خلق.
حاكميت سياسي توده ها يا ديكتاتوري دموكراتيك خلق، شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا و مبتني بر سيستم شورا هاي نمايندگان توده هاي وسيع خلق ها است. اين شورا ها كه بر اساس يك سيستم انتخاباتي همگاني توده هاي وسيع خلق ها، بدون در نظر گرفتن تمايزات جنسي، مليتي، اعتقادي، آموزشي و غيره ميان آنها و سلب حقوق انتخاباتي از دشمنان آنها، در دهات، نواحي، ولسوالي ها، شهر ها، ايالات و نهايتاً در سراسر كشور تحت رهبري پرولتاريا به وجود مي آيند، ارگان هاي محوري قدرت انقلابي محسوب مي گردند. اين شورا ها علاوه از وضع قوانين نويني كه انعكاس دهنده منافع كارگران، دهقانان و ساير توده هاي خلقها است، ارگان هاي قدرت اجرايي و قضايي تحت رهبري پرولتاريا درتمامي سطوح و در بخش هاي مختلف را انتخاب نموده و نظارت دايمي بر آنها اعمال مي كنند. شورا هاي كارگران، شوراهاي دهقانان و شورا هاي سربازان از اهميت اساسي برخوردار بوده و موجوديت و فعاليت آنها اساس نظام شورايي را تشكيل مي دهد.
نمايندگان شورا ها در سطوح مختلف، براي دوره هاي معين انتخاب مي شوند. اما در صورتي كه توده ها بخواهند مي توانند نماينده منتخب شان را قبل از موعد معينه خلع نموده و نماينده جديدي انتخاب كنند.
سيستم قدرت در حاكميت توده يي مبتني بر سانتراليزم دموكراتيك است. اين سيستم اراده جمعي توده هاي انقلابي تحت رهبري پرولتاريا را بطور محكمي در خود متبلور مي سازد و كليت توان و قوت مبارزاتي توده ها عليه دشمنان انقلاب را در خود جمع مي نمايد.
چگونگي تشكيل و همچنان تركيب شورا هاي توده يي نظر به اوضاع مشخص هر دوره از مبارزه انقلابي مشخص و معين مي گردد. در دوره اي كه هنوز پايگاه هاي انقلابي توده يي در مراحل ابتدايي شكل گيري خود قرار دارند و هنوز مخفي و يا نيمه مخفي هستند، شورا هاي توده يي نيز شكل مخفي و نيمه مخفي خواهند داشت. ولي پس از آنكه اين پايگاه ها وضع تثبيت شده اي پيدا كردند، متناسب با اين وضع، حالت مخفي و نيمه مخفي شورا هاي توده يي نيز تغيير خواهد كرد. تركيب اين شورا ها در دوره مقاومت و مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده مبتني بر شركت نمايندگان توده هاي شامل در مقاومت ملي مردمي و انقلابي و در دوره هاي جنگ داخلي مبتني بر شركت نمايندگان توده هاي رزمنده عليه ارتجاع حاكم خواهد بود. در دوره مقاومت عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده، خاينين ملي و تسليم طلبان از شركت در اين شورا ها محروم خواهند بود، در حاليكه در دوره هاي جنگ داخلي، طبقات فيودال و بورژوا كمپرادور بطور كلي و همچنان عناصر ضد انقلابي در مجموع حق شركت در اين شورا هارا نخواهند داشت.
د — تامين حقوق و آزادي هاي دموكراتيك سياسي و مدني افراد.
اين حقوق، شامل حق آزادي عقيده و بيان، مطبوعات، اجتماعات، مسافرت، كار، انتخاب شغل، تحصيل، تشكيل احزاب سياسي، تشكيل اتحاديه هاي صنفي، مصئونيت مسكن، مكاتبه و مخابره بوده و مبناي آن مبارزات قاطع و سازش نا پذير عليه امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور و همچنان مبارزه عليه شوونيزم جنسي و شوونيزم ملي است. قدرت انقلابي، عقايد مخالف را مورد سركوب قرار نمي دهد.البته فعاليت سازمان يافته براي ضربه زدن به قدرت انقلابي و يا سرنگوني كلي آن در جهت احياي نظم ارتجاعي تحمل نخواهد شد.
ه — تاُمين آزادي مليت هاي تحت ستم از سلطه شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون،
الغاء وحدت اجباري و تحميلي فعلي مليت هاي مختلف كشور و تامين وحدت انقلابي و داوطلبانه ميان آنها، بر اساس قبول حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت ها و مبارزات پيگير و متحدانه عليه امپرياليزم و ارتجاع ¸ در شرايط كنوني عمدتاً عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده.
وحدت مليت هاي مختلف افغانستان در داخل يك كشور بايد داوطلبانه باشد. چنين وحدتي تامين نخواهد شد مگر اينگه هر يك از مليت هاي كشور حق داشته باشد كه بر مبناي حق تعيين سرنوشت، در صورت عدم تمايل به حفظ اتحاد كشوري با ساير مليت ها، كشور جداگانه اي براي خود تشكيل دهد. اين مسئله نبايد با آن مطلب كه آيا جدايي به نفع اين يا آن مليت هست يانه ؟ اشتباه شده و يكي گرفته شود. به همين جهت از آنجاييكه در شرايط فعلي، جدايي به نفع هيچ يك از مليتها و به نفع انقلاب نيست، هدف انقلاب دموكراتيك نوين، عليرغم به رسميت شناختن حق مليت ها در تعيين سرنوشت شان تا حد جدايي، تاُمين وحدت انقلابي داوطلبانه آنها در داخل يك كشور است و نه بيرون رفتن شان ازين محدوده. البته در شرايط ديگري چنانچه بيرون رفتن مليت خاصي از محدوده وحدت كشوري به نفع انقلاب بوده و به منافع انقلابي همان مليت خدمت نمايد، نه تنها جلو گيري از چنين جدايي و مخالفت با آن نا درست و غير اصولي خواهد بود، بلكه تشويق و حمايت فعال از آن نيز امر لازمي محسوب خواهد شد.
تقسيمات رسمي اداري كشور يكي از نشانه هاي اصلي اعمال ستم ملي بر مليت هاي غير پشتون بر پايه انكار موجوديت آنها به مثابه مليت هاي جداگانه است. از ميان برداشتن اين تقسيمات اداري و ايجاد ايالاتي كه مرز هاي آنها بر مبناي تركيب مليتي جمعيت در مناطق مختلف كشور تعيين شده باشد، ضرورت اجتناب ناپذير دارد. هر يك از ايالات كشور به مثابه محدوده مورد سكونت يك مليت مشخص بايد داراي شوراي نمايندگان خلق و حكومت مختص به خود بوده و به عنوان يك واحد ملي داراي حق حاكميت باشد. اين ايالات در امور داخلي شان خود مختاري هاي وسيع داشته و اجراي پاليسي هاي عمومي سياسي، اقتصادي و فرهنگي دموكراتيك نوين را طبق مقتضيات و شرايط ويژه شان پيش خواهند برد. حقوق سياسي، اقتصادي و فرهنگي اقليت هاي ملي ساكن در اين ايالات بايد محفوظ باشد.
در شرايط فعلي كه وحدت تمامي مليت هاي كشور در مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان بي نهايت ضروري و حتمي است، مسئله مليت ها از حساسيت زيادي برخوردار است. قبول حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت ها مي تواند – و بايد – به مثابه يك محرك نيرومند و پر توان در خدمت تاُمين اين وحدت قرار گرفته و همچون سلاح موثري عليه اشغالگران و خاينين ملي به كار برده شود.
و — برقراري تساوي ميان زنان و مردان از لحاظ سياسي.
مسايل اصلي اي كه اجراي آنها مي تواند اين هدف را بر آورده سازد عبارت اند از :
١ – برخورداري زنان از حقوق مساوي با مردان در فعاليت هاي سياسي. فراهم آوري زمينه هاي شركت فعال زنان در مقاومت ملي مردمي و انقلابي، منجمله در فعاليت هاي جنگي، در شرايط فعلي از نقش عمده برخوردار است.
٢ – برخورداري زنان از حق راُي، حق انتخاب كردن و حق انتخاب شدن در انتخابات شورا هاي توده يي و تعيين مقامات اجرايي و قضايي دولت انقلابي.به طور يكسان با مردان.
٣ – اجبار يكسان براي زنان ومردان در داشتن سند تابعيت.
۴ – ترويج اَموزش نظامي در ميان زنان و تشويق آنها براي پيوشتن به دسته هاي نظامي.
ز — جدايي دين از دولت ، لغو دين رسمي، تاُمين آزادي اعتقا د به اديان و مذاهب گوناگون و تاُمين آزادي عدم اعتقاد به دين و مذهب .
استفاده از دين اسلام به مثابه حربه ايديولوژيك – سياسي در جهت توجيه حاكميت سياسي ارتجاعي فيودالي و فيودال – كمپرادوري در افغانستان، داراي تاريخ طولاني است. اسلام به عنوان يك ايديولوژي سياسي تاريخاً به نيروهاي فيودالي تعلق داشته است. در دوره هاي اخير نيرو هاي بورژوا كمپرادور، بورژوا ناسيوناليست و خرده بورژوايي – البته به دنباله روي از نيرو هاي فيودالي و يا در اتحاد با آنها – نيز از آن استفاده مي نمايند. اسلامي بودن وجه مهمي از حاكميت دست نشانده كنوني را تشكيل مي دهد.
انقلاب دموكراتيك نوين حاكميت سياسي مذهب و جنبه مذهبي دولت را از ميان مي برد. دولت دموكراتيك نوين يك دولت غير مذهبي است كه از دين و مذهب جدا بوده و هيچ ديني را به عنوان دين رسمي كشور به رسميت نمي شناسد.
در جامعه دموكراتيك نوين دين به امر خصوصي افراد مبدل مي گردد. از اين جهت افراد از آزادي اعتقاد به هر دين و مذهبي و همچنان از آزادي عدم اعتقاد به دين و مذهب برخوردار مي گردند.
انقلاب دموكراتيك نوين امتيازات سياسي و اجتماعي ويژه روحانيون و امتيازات نژادي – مذهبي ويژه سادات را از ميان مي برد و نمايشات دسته جمعي خرافاتي را كه با عقايد خالص مذهبي ربطي ندارند و در واقع نمايشات سياسي و اجتماعي اند، منسوخ اعلام مي نمايد و تمامي ادارات مذهبي دولتي را بر مي چيند.
ح — ايجاد يك سيستم اداري خدمتگزار مردم و منزه از فساد و كاغذ بازي.
كاغذ بازي، اختلاس، رشوه ستاني، واسطه بازي و اقربا پروري، امراض عمومي موجود در تمامي ادارات دولتي كنوني است. روشن است كه اين ادارات هرگز نمي توانند از امراض متذكره پاك و منزه باشند، زيرا كه آنها دراساس بر پايه خدمت به توده ها بنا نشده اند، بلكه به عنوان وسيله اي براي اعمال حاكميت نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور و دستگاهي براي خدمتگزاري به امپرياليزم به ميان آمده اند. بناءً حتمي و لازمي است كه ادارات دولتي كنوني توسط انقلاب از بيخ و بن كنده شوند تا بتوان به جاي آنها يك سيستم اداري خدمتگزار مردم و منزه از فساد و كاغذ بازي به وجود آورد. در چنين سيستمي نه تنها كنترل دقيق اداري از بالا، بلكه نظارت و تفتيش توسط شو.را هاي نمايندگان توده ها نيز وجود دارد و شورا ها نهاد هاي ويژه اي براي اجراي اين مسئوليت ايجاد مي نمايند.
ط — مساعد ساختن شرايط سياسي مناسب براي عودت آبرومندانه آَوارگان به كشور.
اين صرفاً تحقق اهداف سياسي انقلاب دموكراتيك نوين، در شرايط فعلي به طور عمده طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، است كه شرايط مساعد سياسي براي عودت آبرومندانه آوارگان به كشور را بطور اساسي به وجود مي آورد، هر چند كه ممكن است تشديد تصادمات نظامي در جريان جنگ مقاومت ملي و پروسه جنگ خلق بطور كلي، باعث آوارگي عده اي از توده ها گردد. عليرغم اين مطالب ضروري است كه از يك جانب با برنامه ارتجاعي و امپرياليستي عودت آوارگان به نحو جدي مبارزه شود و از جانب ديگر اجراي پاليسي هاي انقلابي معين و مشخص در مواقع لازمه رويدست گرفته شود.
ي — انقلاب دموكراتيك نوين افغانستان بخشي از انقلاب جهاني است.
افغانستان انقلابي بايد به مثابه پايگاهي براي انقلاب جهاني تلقي گردد كه فعالانه در خدمت مبارزات پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم جهان قرار داشته و در اين راه از هيچگونه فداكاري دريغ ننمايد. بر پايي، پيشروي، موفقيت سرتاسري و تكامل انقلاب دموكراتيك نوين افعانستان، منجمله در شكل مقاومت ملي مردمي و انقلابي كنوني آن، از يك جانب به رشد و اعتلاي انقلاب جهاني خدمت مي نمايد و از جانب ديگر خود در گرو رشذ و اعتلاي آن قرار دارد.
ك — اتخاذ سياست خارجي مستقلانه انقلابي براي قطع كامل سلطه امپرياليزم بر كشور و جلو گيري از بر قراري مجدد آن.
طرد و اخراج قوت هاي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، گام عمده در راستاي قطع سلطه امپرياليزم بر كشور محسوب مي گردد. براي قطع كامل اين سلطه و جلوگيري از برقراري مجدد آن لازم است كه قدرت انقلابي، سياست خارجي مستقلانه انقلابي ضد ارتجاعي و ضد امپرياليستي را اتخاذ نموده و قاطعانه تعقيب نمايد. اجزاي مهم اين سياست خارجي عبارت اند از :
١ – الغاي تمامي قرارداد هاي خاينانه اي كه توسط دولت هاي ارتجاعي افغانستان با قدرت هاي امپرياليستي و دول ارتجاعي منطقه منعقد شده و منافع خلق ها و حاكميت ملي مارا پامال مي نمايد.
٢ – خاتمه دادن قطعي به نفوذ و سلطه مستشاران نظامي قدرت هاي امپرياليستي و دول ارتجاعي منطقه بر نيرو هاي نظامي كشور و مسدود كردن كامل راه هاي برگشت مجدد آنان. اين خواسته در اساس از طريق نابودي نيرو هاي نظامي ارتجاعي و ساختمان نيروي نظامي انقلابي حاصل مي گردد.
٣ – تنظيم روابط خارجي حسنه و همكاري هاي نزديك با ساير كشور ها، بر اساس مبارزات مشترك ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي به ويژه در مسايل مهم ذيل :
الف : مبارزه عليه استعمار كهن و نوين.
ب : مبارزه عليه جنگ افروزي ها، توسعه جويي ها، مداخلات، تجاوزات، تهديدات و توطئه هاي امپرياليستي و ارتجاعي.
ج : مبارزه عليه نژاد پرستي، صهيونيزم، پان اسلاميزم و ساير اشكال فاشيزم نژادي و مذهبي.
اهداف اقتصادي
پايه هاي اساسي اقتصاد دموكراسي نوين عبارت اند از :
١ – انقلاب ارضي به منظور ريشه كن كردن مناسبات فرتوت نيمه فيودالي و ايجاد اقتصاد دهقاني آزاد.
٢ – مصادره تمام سرمايه هاي امپرياليستي و سرمايه هاي كمپرادور در كشور به منظور ايجاد سكتورعامه راستين ( سكتور دولتي دموكراتيك نوين ).
براي ايجاد و تقويت اين پايه هاي اساسي اقتصادي، اجرا و پيشبرد اقدامات ذيل در عرصه هاي مختلف اقتصادي رويدست گرفته مي شود :
الف – بخش زراعت :
زراعت شالوده اقتصاد دموكراسي نوين را تشكيل مي دهد. خواست اساسي انقلاب دموكراتيك نوين در اين بخش عبارت است از ريشه كن كردن استثمار فيودالي و مناسبات فرتوت نيمه فيودالي و ايجاد اقتصاد دهقاني آزاد از مظالم استثمارگرانه فيودالي و تكامل پيگير زراعت به مثابه پايه اقتصاد ملي كشور. بدين منظور، انقلاب اجراي مسايل مهم ذيل را در دستور كار خود قرار مي دهد :
١ – مصادره زمين هاي ملاكين و توزيع آنها در ميان دهقانان بي زمين و كم زمين، طبق اصل « زمين از اَن كشتكار ».
زمين هاي توزيع شده بايد بصورت سرانه به زنان و مردان دهقان تعلق گرفته و سند مالكيت براي شان داده شود.
اين دهقانان بايد به صورت داوطلبانه و بر اساس مالكيت شخصي دهقانان بر زمين، تيم هاي دسته جمعي كار، تعاوني ها و كئوپراتيو هاي زراعتي را به وجود آورده و از كمك هاي دولتي بهره مند شوند.
بايد توجه داشت كه اصل « زمين از آن كشتكار » نبايد به صورت يك اصل اكونوميستي فهميده شود، زيرا كه تطبيق اين اصل بدون مبارزات مسلحانه دهقانان عليه نيمه فيوداليزم، بدون رهبري دليرانه اين مبارزات توسط حزب كمونيست، بدون ساختن نيروي نظامي انقلابي و ايجاد پايگاه هاي انقلابي و در يك كلام بدون سرنگوني حاكميت سياسي امپرياليزم و ارتجاع و بر قراري حاكميت سياسي انقلابي ممكن و ميسر نمي گردد. اين به خاطري است كه در كشور ما طبقه زميندار فيودال پايگاه اجتماعي استثمار امپرياليستي و سرمايه كمپرادور است، در حاليكه دهقانان نيروي عمده انقلاب اند. ازين سبب بايد دهقانان بي زمين و كم زمين از لحاظ آگاهي سياسي به خوبي رشد نمايند و به روشني دريابند كه مبارزه براي گرفتن زمين بدون پيشبرد مبارزه فعال و جدي براي كسب قدرت سياسي بجايي نخواهد رسيد.
از آنجاييكه در شرايط فعلي تضاد ملي ميان خلق ها و مليت هاي كشور از يكطرف و امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي و متحدين شان و رژيم دست نشانده آنان از طرف ديگر تضاد عمده جامعه را تشكيل مي دهد، مصادره زمين هاي ملاكين و توزيع آنها در ميان دهقانان بي زمين و كم زمين، عليرغم اهميت بنيادي آن براي كل پروسه انقلاب دموكراتيك نوين ¸ تابع خواست ها و منافع مقاومت ملي مردمي و انقلابي مي گردد. ازين جهت در شرايط كنوني زمين هاي آن مالكان ارضي اي كه در صف مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي مي ايستند، مورد مصادره قرار نمي گيرد. در چنين مواردي، اصلاحات دموكراتيكي از قبيل تقليل بهره مالكانه ، تقليل نرخ سود و غيره به عمل مي آيد. اما زمين هاي آن مالكان ارضي اي كه در صف اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده مي ايستند، قاطعانه مصادره شده و ميان دهقانان بي زمين و كم زمين توزيع مي گردد.
٢ – دهقانان متوسط الحال مورد حمايت قرار گرفته و به پيوستن به تعاوني ها و كئوپراتيو ها تشويق مي گردند.
٣ – انقلاب دموكراتيك نوين به اقتصاد دهقانان مرفه پايان نمي بخشد، اما مالكيت بر زمين را مورد تحديد قرار مي دهد. انقلاب از دهقانان مرفه در مقابل فيودال ها پشتيباني به عمل مي آورد، اما آنان را در جهت رشد اقتصاد شان مورد حمايت قرار نمي دهد.
۴ – اعمار بند ها، نهر ها و كاريز هاي جديد و آباد سازي اراضي باير به منظور تهيه آب و زمين براي دهاقين مليت هاي كم زمين، كوچي ها و دهقاناني كه نتوانند از زمين هاي مصادره يي بهره مند شوند.
كار اعمار بند ها، نهر ها، كاريز ها و آباد سازي اراضي باير نه بر اساس سرمايه گزاري هاي بزرگ و ايجاد پروژه هاي عظيم، بلكه بايد بر اساس بسيج نيروي كار توده يي و ايجاد پروژه هاي كوچك و متوسط پيش برده شود.
تشويق كوچي ها به زندگي ده نشيني و اسكان بايد از پايه مادي برخوردار باشد. توزيع زمين به آنها و كمك به ايشان جهت خو گرفتن به زندگي و كار در يك محل، يگانه راه مطمئن پايان دادن به فلاكت و بدبختي اجتماعي آنان است.
٥ – اتكاء به منابع داخلي و حركت پا به پا با رشد صنايع داخلي در اجراي پاليسي ماشيني كردن و
عصري ساختن زراعت.
وسايل و مواد قابل استفاده در زراعت افغانستان فوق العاده عقبمانده و داراي بهره دهي و وسعت استفاده ناچيز است. ماشيني كردن و عصري ساختن زراعت كشور يك ضرورت بسيار جدي به شمار مي رود. اما اين كاري است كه نبايد با اتكاء به وسايل ماشيني و مواد عصري وارداتي پيش برده شود، زيرا كه اينگونه حركت باعث ماشيني كردن و عصري ساختن حقيقي زراعت افغانستان نمي شود، بلكه يك توليد زراعتي وابسته به وجود مي آورد و كل اقتصاد كشور را به طرف وابستگي بيشتر و نه به طرف استقلال و خود كفايي سوق مي دهد.
۶ – بهبود مالداري و سازماندهي سالم آن از طريق استفاده علمي و معقول از چراگاه ها و توجه به حفاظت و توسعه آنها، اصلاح نسل حيوانات، انكشاف وترنري و ايجاد تعاوني هاي مالداران.
مالداري سه نقش اقتصادي مهم بر عهده دارد :
الف – حيوانات قلبه يي و باركش و كود حيواني فراهم مي سازد كه در حال حاضر توليد زراعتي افغانستان به آنها وابستگي اساسي دارد.
ب – بخش مهمي از مواد غذايي مورد ضرورت جامعه را توليد مي نمايد.
ج – براي رشته هاي مهمي از صنايع دستي و بعضي از شاخه هاي صنعتي ديگر كشور مواد خام تهيه مي نمايد.
تا زمان ماشيني كردن و عصري ساختن وسيع زراعت افغانستان راه درازي در پيش است. از اين رو در شرايط فعلي رشد و انكشاف مالداري مستقيما به رشد و انكشاف زراعت خدمت مي نمايد.
دسترسي به خود كفايي غذايي و ارتقاي سطح زندگي مردم از لحاظ خوراك، مستلزم رشد و انكشاف روز افزون توليد مواد غذايي حيواني – در پهلوي رشد و انكشاف توليد مواد غذايي نباتي – مي باشد.
توسعه و انكشاف قالين بافي، گليم بافي، دباغي يا چرمگري، ابريشم بافي، صنايع پشمينه بافي و رشته هاي معيني از صنايع مواد غذايي، مستقيماً مستلزم رشد و انكشاف مالداري بخاطر تهيه مواد خام براي اين رشته هاي صنعتي است.
۷ – بازسازي، حفاظت و توسعه جنگلات و بهره برداري علمي از آن.
جنگلات افغانستان كه در طول سال هاي جنگ تجاوزكارانه و اشغالگرانه سوسيال امپرياليستي، جنگ هاي ارتجاعي داخلي و جنگ تجاوزكارانه و اشغالگرانه امپرياليستي جاري و همچنان به علت استفاده غير علمي دوامدار از آن، صدمات زيادي ديده است، فعلاً وسعت چنداني ندارد. اما شرايط طبيعي و اقليمي افغانستان براي توسعه آن بسيار مساعد است. توسعه جنگلات از طريق افزايش توليد مواد خام براي صنايع ساختماني، نجاري، كاعذ سازي، گوگرد سازي، افزايش توليد مواد سوختي و افزايش توليد مغزيات جنگلي، نفش مهمي در بهبودسطح زندگي توده ها و در مجموع تقويت اقتصاد جامعه بازي مي نمايد.
ب : بخش صنايع و معادن :
صنايع و معادن فاكتور رهبري كننده اقتصاد دموكراسي نوين است. اقدامات مهمي كه در اين بخش رويدست گرفته ميشوند عبارت اند از :
١ – ايجاد صنايع وسايل توليدي با تكيه اساسي به بسيج و بهره برداري از منابع سرشار انساني و طبيعي كشور، از طريق براه انداختن پروژه هاي كوچك و متوسط و سعي در توسعه بعدي آنها.
ايجاد صنايع وسايل توليدي از طريق ساختمان پروژه هاي بزرگ باعث مي گرددكه روي كمك هاي خارجي تكيه اساسي صورت بگيرد. روشن است كه چنين وضعيتي علاوه از اينكه پايه هاي اساسي صنعتي شدن كشور را فراهم نمي سازد، نتيجه اي جز تعميق وابستگي اقتصادي كشور به نظم اقتصادي جهاني امپرياليستي نخواهد داشت. جاذبه فريبنده پروژه هاي بزرگ صنايع توليدي را كه زنجير وابستگي اقتصادي به امپرياليست ها را با خود همراه دارد، در كوتاه مدت بايد به دور انداخت. البته در دراز مدت پس از رشد و انكشاف مطلوب اقتصادي كشور، مي توان – و بايد – برنامه ايجاد پروژه هاي بزرگ در اين عرصه را رويدست گرفت.
ايجاد صنايع توليدي از طريق براه انداختن پروژه هاي كوچك و متوسط كه مي تواند با تكيه اساسي به بسيج و بهره برداري از منابع سرشار انساني و طبيعي كشور ممكن باشد، از اين مزيت عالي و فوق العاده برخوردار است كه براي صنعتي شدن كشور پايه هاي اساسي بسيار محكمي به وجود مي آورد. البته ممكن است بهره وري چنين شيوه اي بخصوص در اوايل كار چندان عالي نباشد، اما اين نقيصه اي است كه مي توان آنرا با سعي و تلاش انقلابي و بر انگيختن ابتكارات توده هاي كارگر و ماهرين داخلي به تدريج رفع كرده و به سوي توسعه بعدي اين رشته كليدي صنعتي گام برداشت
٢ – توجه اساسي به توليد وسايل و مواد مورد ضرورت بخش زراعت.
چون زراعت اساس اقتصاد كشور را تشكيل مي دهد، هرگونه پيشرفت و ترقي اقتصادي افغانستان در اساس به رشد و توسعه توليدات زراعتي مربوط است. لذا توليدات صنعتي كشور بايد در اساس در خدمت رشد و انكشاف بخش زراعت و در خدمت ماشيني كردن و عصري ساختن آن قرار داشته باشد.
٣ – توسعه بهره برداري از معادن با توجه اساسي به رفع نيازمندي هاي داخلي كشور و با تكيه بر بسيج امكانات خودي.
افغانستان داراي ذخاير معدني سرشار و متنوع است كه اكثرا تا حال غير قابل استفاده باقي مانده است. آن مقدار كمي از اين ذخاير كه تا حال مورد بهره برداري قرار گرفته است، عمدتاً توسط سوسيال امپرياليست ها در گذشته به غارت برده مي شد.
توسعه بهره برداري از معادن نقش بسيار با اهميتي در رشد سالم اقتصاد ملي بازي مي نمايد، به شرط آنكه اين كار اولاً با تكيه بر بسيج امكانات خودي و نه امكانات خارجي صورت بگيرد و ثانياً توليدات آن در اساس نه راه تجارت به بازار هاي بين المللي تحت كنترل امپرياليست ها، بلكه راه رفع نيازمندي هاي صنعتي و غير صنعتي داخلي را در پيش گيرد.
۴ – ايجاد و توسعه صنايع نظامي :
مردمان كشور ما امكانات بسيار محدودي براي ايجاد و توسعه صنايع نظامي در اختيار دارتد. اما از آنجاييكه رفع وابستگي نظامي به امپرياليست ها و دول مرتجع منطقه يكي از شروط اصلي تامين آزادي ملي و استقلال حقيقي مردمان و كشور ما است، بايد همين امكانات محدود را نيز با تمام قوا به كار گرفت و با سعي و تلاش جدي و پيگير در راه انكشاف و توسعه آن كوشيد.
٥ - رهنمايي سرمايه هاي خصوصي ملي در مجاري صنعتي.
سرمايه هاي خصوصي ملي بيشتر به طرف تجارت گرايش داشته اند تا به طرف صنايع. اين گرايش زيانبار اقتصادي بايد از طريق رهنمايي سرمايه هاي خصوصي ملي به مجاري صنعتي مورد تحديد قرار بگيرد. سرمايه هاي خصوصي مي توانند به صورت مستقل – البته تحت رهنمايي و نظارت دولت – و يا در موُسسات مختلط با دولت در توسعه و تنوع صنايع سبك و استهلاكي نقش بازي نموده و به پيشرفت صنعتي كشور خدمت نمايند.
۶ – پشتيباني از صنايع دستي و پيشه وري از طريق ايجاد تعاوني هاي صنعت كاران دستي و پيشه وران و فراهم آوري مساعدت هاي مالي و تخنيكي و تجارتي به آنها.
صنايع دستي و پيشه وري به خصوص در دوران جنگ خلق، منجمله در دوران جنگ مقاومت عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده، از اهميت ويژه اي برخوردار مي باشد، زيرا كه در پهلوي امور زراعتي يك راه اصلي و كم خطر تقويت اقتصاد مناطق پايگاهي انقلابي محسوب مي گردد.
صنايع دستي و پيشه وري با زراعت و مالداري رابطه تنگاتنگ و متقابل داشته و بخش مهمي از اقتصاديات روستايي كشور را تشكيل مي دهد. همچنان اين رشته از صنايع در شهر ها نيز از اهميت برخوردار است و در آمد عده اي از مردم و مقدار زيادي از وسايل مورد ضرورت اهالي را فراهم مي نمايد.
ج : بخش تجارت و ماليه :
١ – تنظيم تجارت خارجي در جهت پيشرفت و ترقي سالم اقتصاد كشور بر مبناي سياست هاي اقتصادي دموكراتيك نوين و ملي ساختن كامل آن.
تجارت خارجي مجراي نفوذ و سلطه اقتصادي كلونياليستي و نيو كلونياليستي قدرت هاي امپرياليستي بر كشور است و حتي زمينه هاي نفوذ اقتصادي كشور هاي پاكستان، ايران و تا حدودي هندوستان را بر افغانستان مساعد ساخته است. در افغانستان انقلابي نقش تجارت خارجي بايد از ريشه تغيير يابد و به مجرايي در جهت پيشرفت و ترقي سالم اقتصاد كشور مبدل گردد. از اين جهت لازم است كه تجارت خارجي كاملاً بر پايه سياست هاي اقتصادي دموكراتيك نوين تنظيم گردد كه يكي از ملزمات چنين سازماندهي اي، ملي ساختن كامل آن مي باشد.
٢ – تنظيم تجارت داخلي و نظارت بر آن به نفع پيشرفت و ترقي اقتصاد دموكراتيك نوين.
در حال حاضر تجارت داخلي كشور به مقدار زيادي به پرچون فروشي تجارت خارجي و خدمتگزار آن مبدل گرديده است و نقشي را كه از اين جهت بر عهده دارد عبارت است از انتقال وابستگي اقتصادي به دور ترين نقاط كشور. عليرغم اينكه اين نقش با ايجاد تغيير ريشه يي در تجارت خارجي ديگرگون خواهد شد، اما در هر حال لازم است كه تجارت داخلي عمدتاً به عرصه داد و ستد توليدات داخلي مبدل گردد. تحقق اين هدف از يكجانب از طريق تنظيم تجارت داخلي و نظارت بر آن و از جانب ديگر از طريق رشد و افزايش عمومي توليدات داخلي يعني ترقي و پيشرفت مجموع اقتصاد جامعه ممكن مي گردد.
٣ – تطبيق اصل ماليه مترقي و مستقيم به صورت يكسان و منسجم.
سيستم مالياتي افغانستان يك سيستم نامنسجم و نا متوازن است و بار آن در اساس بر شانه هاي زحمتكشان و اقشار مياني جامعه سنگيني مي نمايد. براي اينكه ماليات به منبع مطمئني براي در آمد دولت و به مجرايي در جهت تعديل ثروت در جامعه بدل گردد، سيستم مالياتي بايد شكل منسجم و متوارني به خود گرفته و به صورت ماليه مترقي و مستقيم تطبيق گردد.
د : عموميات :
١ – مصادره تمام سرمايه هاي امپرياليستي و موُسسات خارجي.
قسمت اصلي اين سرمايه ها در بخش سرمايه گزاري بروكراتيك ( سكتور دولتي ) به كار برده شده بود كه قسمت اعظم آن به صورت قرضه هاي با بهره، سالها ثروت ملي ما را به يغما برده است. علاوتاً بخش ديگر اين سرمايه ها در موُسسات تجارتي و فابريكات غير دولتي و يا در بنگاه هاي خصوصي و دولتي به صورت مختلط سرمايه گزاري شده بود. قسمت اعظم اين سرمايه گزاري ها در جريان جنگ هاي تحميلي يك ربع قرن گذشته از ميان رفته اند و غير قابل پرداخت اند. دولت دموكراتيك نوين بخاطر تاُمين استقلال اقتصادي افغانستان نه تنها سرمايه هاي امپرياليستي باقي مانده از گذشته و سرمايه هاي امپرياليستي تازه وارد شده را مصادره مي نمايد، بلكه راه هر گونه سرمايه گزاري هاي امپرياليستي در كشور را نيز مسدود خواهد ساخت..
٢ – تبديل سكتور دولتي كنوني – كه يكي از اهرم هاي نفوذ و سلطه اقتصادي امپرياليزم بر كشور است – به سكتور دولتي دموكراتيك نوين ( سكتور راستين عامه ).
اقتصاد دولتي در جمهوري دموكراتيك نوين داراي مضمون و خصلت سوسياليستي بوده و نيروي رهبري كننده كل افتصاد كشور را تشكيل مي دهد.
٣ – ملي ساختن تمام موُسسات خصوصي اي كه دامنه فعاليت آنها از محدوده ظرفيت اداره خصوصي بيرون باشد.
دولت دموكراتيك نوين به سرمايه داران خصوصي ملي اجازه فعاليت اقتصادي مي دهد. اما از يكجانب آنها را رهبري نموده و تحت نظارت قرار مي دهد و از جانب ديگر به آنها اجازه نمي دهد كه وسايل زندگي خلق ها را تحت كنترل شان در آورند. بدين سبب سرمايه هاي خصوصي مورد تحديد قرار گرفته و به آنها اجازه رشد نا محدود داده نمي شود.
۴ – گسترش و تعميق پلانگزاري دولتي بخاطر تاُمين رشد و شگوفايي اقتصاد ملي در جهت رهايي از وابستگي به امپرياليزم.
پلانگزاري دولتي در جمهوري دموكراتيك نوين مجراي اصلي رفع اعوجاج اقتصادي كلونياليستي و نيو كلونياليستي و تنظيم كننده متوازن رشد اقتصادي جامعه بوده و جهتگيري سوسياليستي انكشاف آن را تقويت مي نمايد.
٥ – پيشبرد ساختمان اقتصادي هر يك از ايالات كشور در داخل چوكات سياست هاي اقتصادي عمومي دموكراتيك نوين در سراسر كشور به شمول حق تقدم در استفاده از منابع طبيعي محدوده مليتي به قسمي كه حق تعيين سرنوشت مليت ها به دست خود شان بتواند از پايه مادي – اقتصادي برخوردار باشد.
۶ – مساعد ساختن زير بناي مادي تاُمين تساوي حقوق ميان زنان و مردان.
غرض تحقق اين هدف اقدامات حد اقل ذيل مي تواند رويدست گرفته شود.
الف – توزيع زمين براي زنان و مردان دهقان به طور يكسان و اعطاي سند ملكيت بنام خود شان.
ب – پرداخت مزد مساوي در برابر كار مساوي به مردان و زنان به طور يكسان.
ج – فراهم ساختن زمينه هاي مساعد براي فعاليت هاي اقتصادي زنان در بيرون از خانه و مهيا ساختن خدمات مورد ضرورت آن.
د – اعطاي كمك هاي ويژه به زنان صنعتكار و تشويق آنها به تشكيل تعاوني هاي خاص خود شان.
ه – لغو قانون مذهبي تقسيم غير عادلانه اموال موروثي ميان زنان و مردان و تاُمين حقوق مساويانه ميان آَنها.
۷ – مساعد ساختن زمينه هاي اقتصادي ويژه غرض عودت آبرومندانه آوارگان به كشور.
تحقق اهداف اقتصادي انقلاب دموكراتيك نوين در اساس زمينه هاي اقتصادي لازم غرض عودت آبرومندانه آوارگان به ميهن را مساعد مي سازد. ولي علاوه برين، اقدامات اقتصادي ويژه نيز بايد در اين مورد مد نظر قرار داده شو د.
٨ – تخصيص كمك هاي ويژه براي معيوبين جنگ آزاديبخش و خانواده هاي شهدا.
٩ – لغو امتيازات اقتصادي اماكن مذهبي، روحانيون و سادات و جلو گيري از انتقال وجوهات ديني به خارج ازكشور. اموال منقول و غير منقول وقفي توسط دولت دموكراتيك نوين مصادره شده و در اختيار مستحقين قرار داده مي شود و يا به صورت اموال دولتي در مي آيد.
١٠ – سپردن اداره كارخانجات بزرگ و معادن، بمثابه بخشي ازسكتوردولتي به شو.را هاي كارگري¸ نظارت شورا هاي كارگري بر فعاليت هاي سرمايه داران متوسط و كوچكي كه هنوز فعاليت خصوصي دارند، تدوين قانون كار جديد توسط دولت با مشوره شوراهاي كارگري، بهبود شرايط كار به شمول تعيين هشت ساعت كار در روز، بهبود وضعيت اقتصادي كارگران به شمول تعيين حد اقل مزد ماهانه مناسب كه پاسخگوي يك زندگي متوسط الحال باشد، ممنوعيت كار اطفال و اعطاي امتيازات ويژه به زنان كارگر، حد اقل اقدامات انقلاب دموكراتيك نوين در عرصه اقتصادي براي كارگران است. اين اقدامات نه تنها رهبري طبقه كارگر برجامعه را تقويت كرده و اتحاد و همبستگي ميان كارگران را عمق و گسترش مي دهد و در نتيجه بر توان مبارزاتي آنها مي افزايد، بلكه در پرتو بسيج وسيع كارگران در مبارزات سياسي، امكان توجه بيشتر به افزايش توليد، بهبود شرايط كار و افزايش سطح زندگي توده ها نيز به وجود مي آيد.
اهداف فرهنگي
الف ــ فرهنگ دموكراتيك نوين، فرهنگ توده يي است و بايد در خدمت كارگران و دهفانان فقير و تهيدست و ساير اقشار انقلابي باشد كه بيش از نود فيصد نفوس كشور را تشكيل مي دهند.
فرهنگ انقلابي براي توده هاي انقلابي سلاح نيرومند انقلاب است. فرهنگ انقلابي قبل ار آنكه شيپور انقلاب نواخته شود، انقلاب را از لحاظ ايديولوژيك تدارك مي بيند و در جريان انقلاب بخش ضروري و مهم جبهه عمومي انقلاب است. كاركنان فرهنگي انقلاب در حقيقت رهبران درجات مختلف اين جبهه فرهنگي مي باشند. « بدون تيوري انقلابي هيچ جنبش انقلابي نمي تواند وجود داشته باشد.». اين مي رساند كه جنبش فرهنگي انقلابي تا چه پيمانه اي براي انقلاب حايز اهميت مي باشد.
ب ــ زدودن بينش هاي خرافي و فقر علمي و آراسته شدن توده هاي مردم به زيور علم و دانش.
فرهنگ ارتجاعي موجود در جامعه ما بر پايه هاي جهل و بينش هاي خرافي و عدم آگاهي از علم و دانش استوار است. به عنوان يك واقعيت بايد پذيرفت كه توده هاي مردمان ما – اين پايه هاي اساسي انقلاب كشور – به خرافات مذهبي و سموم بينش هاي ضد علمي آغشته هستند. رفع اين حالت خفتبار مستلزم پيشبرد مبارزات دليرانه ، جسورانه و در عين حال پيگيرانه فرهنگي و فكري است. دليرانه و جسورانه بدين خاطر كه در جريان اين مبارزه خواهي نخواهي با حساسيت هايي از سوي توده ها مواجهه صورت خواهد گرفت، و پيگيرانه بدين خاطر كه اين مبارزه سخت و طولاني است و چسپيدن توده ها به خرافات و بيبنش هاي ضد علمي نبايد به سرخوردگي در اين مبارزه منجر گردد.
ج ــ رشد و تقويت آگاهي ملي انقلابي تمامي مليت هاي كشور عليه شوونيزم ملي و ستم ملي.
مبارزه بخاطر كسب آزادي ملي و دفاع از آن، مستلزم رشد و تقويت آَگاهي ملي انقلابي تمامي مليت هاي كشور است. در شرايط جامعه چند مليتي افغانستان اين آگاهي ملي انقلابي صرفا نمي تواند آگاهي اي عليه امپرياليزم باشد، بلكه در عين حال و در تابعيت از آن بايد ضديت با شوونيزم ملي و ستم ملي را نيز احتوا نمايد. به اين صورت رشد و تقويت آگاهي ملي انقلابي پشتون ها مستلزم ضديت و مبارزه آنها عليه شوونيزم ملي خود شان است، در حاليكه رشد و تقويت آگاهي ملي انقلابي مليت هاي غير پشتون با پيشبرد مبارزات شان عليه ستم ملي به تبعيت از مبارزه ملي عليه امپرياليزم حاصل مي گردد.
د ــ از ميان بردن امراض مهلك بيسوادي و فقر فرهنگي.
فيصدي بيسوادي در ميان مردمان ما در حد بسيار بالايي قرار دارد. اين حالت تاُسف بار در طول دوران اشغال كشور توسط سوسيال امپرياليست ها و حاكميت مزدوران شان، در اثر پاليسي هاي تباه كن آَنها از يكجانب و عملكرد هاي شديداً ارتجاعي نيرو هاي فيودالي – مذهبي وابسته به امپرياليست هاي غربي از جانب ديگر، بيشتر از پيش تقويت گرديد. در دوره تقريباً ده ساله جنگ هاي ارتجاعي داخلي اين وضعيت منفي باز هم تقويت و گسترش يافت. امپرياليست هاي اشغالگر امريكايي و متحدين شان و خاينين ملي دست نشانده شان ادعا دارند كه به اين وضعيت پايان خواهند داد، اما تجربه اشغالگري و حاكميت آنها تا كنون نشان داده است كه درين عرصه نيز – همانند تمامي عرصه هاي ديگر – كار اساسي اي نه مي خواهند و نه مي توانند انجام دهند. جهالت و فقر فرهنگي ناشي از اين وضعيت نكبت بار كه دامنگير مردمان ما است، نشانه فضاحت باري از سلطه فرهنگ امپرياليستي – ارتجاعي بالاي خلق هاي تحت ستم به شمار مي رود.
براي از ميان بردن اين حالت اسفبار اجراي اقدامات ذيل ضروري است :
١ ــ اجباري ساختن تحصيلات متوسطه در سراسر كشور.
٢ ــ مسلكي كردن تحصيلات ثانوي و دانشگاهي و در آميختن آن با پروسه توليد.
٣ ــ مهيا ساختن زمينه تحصيلات عالي و تخصصي براي فرزندان زحمتكشان به خرچ دولت.
۴ ــ ايجاد شرايط مساعد ادامه تحصيل بعد از وقت رسمي براي كساني كه بنا بر عللي نتوانسته اند تحصيلات شان را تكميل نمايند.
٥ ــ ايجاد كورس هاي سواد آموزي در سطح وسيع براي كلان سالان.
مبارزه عليه بيسوادي بايد بر بنياد هاي اضطراري و با بسيج تمامي امكانات بصورت يك كارزار وسيع و پردامنه پيش برده شود.
۶ – تامين استقلال فرهنگي براي تمامي مليت هاي كشور در جهت احياٌ و شگوفايي فرهنگ هاي اصيل ملي آنها و تكامل هماهنگ شان.
سركوبي فرهنگي مليت هاي تحت ستم در راستاي نفي موجوديت و هويت ملي آنها بخش مهمي از كاركرد شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون است كه صدمات شديدي به رشد و تكامل مليت هاي تحت ستم و در نتيجه رشد و تكامل جامعه افغانستان در مجموع وارد آورده است.
رشد و تكامل انقلابي فرهنگ هاي تمامي مليت هاي كشور مستلزم از ميان برداشتن ستم فرهنگي و تاُمين استقلال فرهنگي براي تمامي مليت ها است. در اين مورد دو مسئله از اهميت درجه اول برخوردار مي باشد :
يك ــ رسميت زبان ملي تمامي مليت هاي كشور در ادارات دولتي، موُسسات آموزشي و رسانه هاي گروهي ايالات مربوطه شان.
دو ــ فراهم ساختن زمينه استفاده عادلانه تمامي ايالات كشور از امكانات آموزشي و پرورشي سرتاسري.
و ــ رفع تبعيض و برقراري تساوي در زمينه هاي تحصيلي و آموزشي و پرورشي ميان زنان و مردان محروميت كتله هاي وسيع زنان از حق انساني تحصيل و فراگيري علم و دانش يكي از علايم خفت بار سلطه فرهنگ ارتجاعي مرد سالارانه بر مردمان ما است كه به نوبه خود به مثابه يك عامل مهم عقبماندگي كل جامعه عمل مي نمايد. لذا رفع تبعيض و بر قراري تساوي در تحصيلات ميان زنان و مردان از ضرورت جدي و با اهميتي بر خوردار است. بايد با تلاش پيگير تمامي موانعي را كه باعث عدم تحقق اين ماُمول شريفانه انقلابي است از ميان برداشت.
ز – زدودن نا اَگاهي و جهل سياسي و رشد و تقويت آگاهي سياسي انقلابي توده هاي مردم.
نا آگاهي و جهل سياسي در ميان توده هاي مردم وسيع است. به همين جهت است كه آَنها توسط نيروهاي سياسي ارتجاعي و وابسته به امپرياليزم جهاني مورد تحميق قرار مي گيرند و در جهت تامين منافع آنها به خدمت گرفته مي شوند. از ميان بردن اين حالت تاُسف بار مستلزم پيشبرد مبارزات ايديولوژيك شجاعانه و پيگير در ميان توده هاي مردم است، زيرا كه توده هاي فاقد آگاهي سياسي انقلابي نمي توانند مبارزات انقلابي را به پيش برند، آنرا به پيروزي رسانند و از موجوديت و تكامل بعدي آن دفاع نمايند.
براي حزب كمونيست ( مائوئيست ) پيشبرد مبارزات ايديولوژيك ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي نقش كليدي و رهبري كننده بازي مي نمايد. بدون درك عميق اين نكته و توجه عميق در عمل به آن نمي توان وظايف ايديولوژيك در قبال انقلاب كشور را انجام داد و به هدف رشد و تقويت آگاهي سياسي انقلابي توده هاي مردم دست يافت. اين هدف همانند تمامي اهداف انقلاب صعب الحصول است، اما دستيابي به آن ضرورت اجتناب ناپذير و غير قابل انصراف دارد و مبارزه پيگير در راه آن نشانه عمق باور به ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم است.
ح – پرورش هنر انقلابي و مبارزه عليه هنر ارتجاعي.
هنر ارتجاعي موجود در جامعه، بخش جدايي ناپذيري از فرهنگ ارتجاعي مستعمراتي – نيمه فيودالي مسلط بوده و در خدمت حفظ و استحكام نظام ارتجاعي قرار دارد. هنر ارتجاعي در تمامي شاخه ها سلاح نيرومندي در دست امپرياليزم و ارتجاع براي تخدير توده ها و جلب احساسات و عواطف آنها است.
هنر انقلابي كه از درون مبارزات انفلابي ملي و طبقاتي توده ها متولد مي شود و در جريان پيشبرد آن رشد مي نمايد نه تنها به مثابه سلاحي براي مبارزه عليه هنر ارتجاعي به كار مي آيد، بلكه همچون عامل قدرتمندي براي بسيج توده ها خدمت مي نمايد.
هنر انقلابي بخشي از جبهه عمومي ايديولوژيك انقلاب است. بدون پروراندن آَن نمي توان وظايف جبهه ايديولوژيك انقلاب را تمام و كمال به انجام رساند، تاُثيرات مسموم كننده هنر ارتجاعي بر احساسات و عواطف توده ها را از ميان برد و شور و اشتياق انقلابي توده ها را بر انگيخت.
اهداف اجتماعي
انقلاب دموكراتيك نوين داراي اهداف اجتماعي متعددي است كه ار آنجمله چهار مسئله ذيل قابل تاُكيد ويژه است :
١ ــ بر قراري تساوي ميان زنان و مردان از لحاظ اجتماعي.
غرض بر آورده شدن اين خواسته، اقدامات حد اقل ذيل مي توانند رويدست گرفته شوند :
الف – لغو ازدواج اجباري، ممنوعيت پرداخت و دريافت شير بها، غير قانوني ساختن تعدد زوجات و بر قراري تساوي حقوقي ميان زنان و مردان در تمامي امور مربوط به ازدواج و خانواده.
ب – تاُمين آزادي براي زنان در فعاليت هاي اجتماعي بيرون از منزل و لغو حجاب اجباري.
ج – ثبت نام والدين به صورت تواُم جهت مشخص شدن نسبت خانوادگي فرزندان، در تمامي اسناد رسمي و سعي در ترويج آن در سطح كل جامعه.
د ــ بر قراري تساوي ميان زنان و مردان در قضاوت، شهادت و ساير امور مربوط به محاكم عدلي
٢ ــ ايجاد يك سيستم خدمات صحي علمي و متوازن در سراسر كشور با تكيه بر منابع و امكانات داخلي.
نظام موجود صحي در افغانستان به مقدار زيادي يك نظام غير علمي و مبتني بر شيوه هاي بدوي است. ولي آَنجاييكه تا حدودي بر اساسات علمي استوار است نيز شديدا داراي دو خصلت منفي مي باشد : يكي اينكه غير متوازن است و ديگر اينكه از لحاظ پرسونل و نيز ادويه و وسايط وابسته به خارج است.
نظام صحي نوين فقط با از ميان بردن سيستم موجود مي تواند به وجود آمده استحكام و گسترش پيدا نمايد. غرض تحقق اين هدف لازم است روي سياست اتكاء به خود، هم از لحاظ تربيت پرسونل طبي و هم از لحاظ توليد ادويه جات و وسايل طبي تكيه اساسي صورت بگيرد.
٣ ــ مبارزه عليه انحرافات و مفاسد اخلاقي و اجتماعي.
۴ ــ فراهم ساختن امكانات تقريحات و سرگرمي هاي سالم و فعاليت هاي ورزشي براي توده ها.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي
( شكل مشخص كنوني جنگ خلق )
« قدرت سياسي از لوله تفنگ بيرون مي آَيد. »
« كمونيست ها عار دارند كه مقاصد و نظريات شان را پنهان دارند. آنها آشكارا اعلام مي نمايند كه فقط از طريق توسل به قهر، از طريق سرنگوني جبري نظام اجتماعي موجود، نيل به هدف هاي شان ميسر است.» ( مانيفيست حزب كمونيست )
« با گذر از جنگ هاي طولاني داخلي و بين المللي است كه طبقه كارگر نه فقط شرايط موجود را ديگر گون مي كند بلكه خود نيز متحول گشته، براي اعمال قدرت سياسي آماده مي شود. » ( ماركس )
« وظيفه مرگزي و عالي ترين شكل انقلاب، كسب قدرت به وسيله نيرو هاي مسلح يعني حل مسئله از طريق جنگ است. اين اصل ماركسيستي در همه جا … صادق است. » ( مائوتسه دون )
مردمان هيچ كشور اشغال شده توسط قوت هاي متجاوز و مهاجم امپرياليستي، بدون توسل به مقاومت ملي مسلحانه و جنگ آَزاديبخش، نمي توانند به استقلال و آزادي حقيقي برسند و هيچ طبقه اي بدون به كار بردن نيروي قهر و استفاده از نيرو هاي مسلح خويش به قدرت سياسي دست نمي يابد. اين يك حكم قانونمندانه عمومي در مورد مبارزات ملي و طبقاتي است و در طول تاريخ در تمامي جوامع طبقاتي كاملاً به اثبات رسيده است. دليل اين امر كاملاً روشن است. در امر سلطه و حاكميت بر يك كشور و در ساختمان دولت، نيرو هاي مسلح در مركز تمامي نهاد هاي ديگر قرار دارد و بدست آوردن سلطه و حاكميت بر يك كشور و سرنگوني يك دولت، بدون درهم شكستن اين نهاد مركزي كه لازمه اش توسل به جنگ مي باشد، ممكن نيست. بدين جهت است كه مائوتسه دون با قدرت و صلابت اعلام مي نمايد :
« قدرت سياسي از لوله تفنگ بيرون مي آيد. »
وقتي به تاريخ مبارزات طبقاتي و ملي معاصر جامعه افغانستان نظر اندازيم به درستي مي بينيم كه حكم فوق نه تنها در مورد آن از مصداق هاي روشني برخوردار است، بلكه هرگونه تبديلي در حاكميت سياسي در اين كشور از طريق توسل به جنگ به عمل آمده است. طرد سلطه استعماري انگليس از طريق مبارزات مسلحانه اي ممكن گرديد كه در يك دوره طولاني بار بار در نقاط مختلف كشور با درجات مختلفي از حدت و شدت و داراي دامنه و وسعت گوناگون به راه انداخته شد. سقوط دولت اماني، رويكار آمدن و بعداً سرنگوني سقوي ها و استقرار حاكميت خاندان طلايي تماماً با استفاده از نيروي قهر و به كار برد نيرو هاي مسلح و توسل به جنگ صورت گرفتند. به عمر نظام سلطنتي در افغانستان توسط كودتاي ٢۶ سرطان سال ١٣٥٢ خاتمه داده شد و حاكميت كودتايي داود توسط كودتاي هفت ثور ١٣٥۷ از ميان رفت. پس از كودتاي هفت ثور ١٣٥۷، اوضاع در جامعه افغانستان براي مدت بيشتر از يك دهه با مبارزات مسلحانه پر دامنه خود بخودي توده ها و مبارزات نيرو هاي سياسي مخالف رژيم كودتا و سركوب مسلحانه اين مبارزات، تجاوز مسلحانه قواي سوسيال امپرياليستي و مقاومت گسترده و وسيع در مقابل آن مشخص مي گردد. در مورد خروج قواي متجاوز سوسيال امپرياليستي از افغانستان نيز نقش مركزي مقاومت مسلحانه در كشور كاملاً روشن و بي نياز از استدلال است. فرو پاشي رژيم بازمانده از دوران اشغال كشور توسط قواي متجاوز سوسيال امپرياليستي يعني رژيم نجيب نيز توسط فروپاشي نيرو هاي مسلح اين رژيم رقم خورد. انتقال قدرت به باند هاي ارتجاعي اسلامي جهادي و خانه جنگي هاي ارتجاعي ميان آنها نيز توسط نقش مركزي جنگ و نيرو هاي مسلح معين و مشخص گرديد. در ظهور طالبان و پيشروي هاي آنها و مسلط شدن شان بر بخش اعظم قلمرو كشور، به شمول كابل، نقش مركزي جنگ و نيرو هاي مسلح كاملاً مشخص و روشن بود. سر انجام، اشغال كشور توسط قواي متجاوز و مهاجم امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان و رويكار آمدن رژيم دست نشانده، از طريق تحميل يك جنگ فوق العاده شديد و خونين امپرياليستي بالاي افغانستان و مردمان آن متحقق گرديده است. و باالاخره ضعف كمونيست ها در لحظه فعلي در جامعه مشخصاً با ضعف نظامي و فقدان نيروهاي مسلح متعلق به خود شان هويدا ميگردد.
توجه به حقايق فوق نشان مي دهد كه حصول استقلال و آزادي كشورو مردمان كشور و تصرف قدرت سياسي، از لحاظ استراتژيك فقط و فقط يك راه دارد وآن عبارت است از بكار برد نيرو هاي مسلح و توسل به جنگ. براي پرولتاريا و حزب كمونيست ( مائوئيست ) استفاده تاكتيكي از مبارزات غير جنگي بايد بر محور اين راه استراتژيك مدنظر قرار گرفته و به آن خدمت نمايد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان نمي تواند مبارزه در راه بدست آوردن استفاده از « مزاياي » پارلمانتاريزم را مدنظر قرار دهد، زيرا در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان نه تا حال سيستم بورژوا دموكراتيك به وجود آمده است و نه در آينده به وجود خواهد آمد. حتي به فرض به وجود آمدن چنين سيستمي، حزب كمونيست ( مائوئيست ) مي بايد انتخابات پارلماني را قوياً، هم از لحاظ استراتژيك و هم از لحاظ تاكتيكي، تحريم نمايد، زيرا كه فقط و فقط همچون پرده نازكي چهره كريه استبداد امپرياليستي و ارتجاعي حاكم بر جامعه را خواهد پوشاند و نظام سرو دم بريده اي بيش نخواهد بود.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) براي حصول استقلال و آزادي كشور و مردمان كشور، تصرف قدرت سياسي و تحقق اهدافش هيچ راه استراتژيك ديگري جز توسل به قهر انقلابي و بكار برد نيرو هاي مسلح انقلابي و در يك كلام جنگ انقلابي نمي تواند سراغ نمايد. اهداف انقلاب دموكراتيك نوين، منجمله هدف عمده فعلي يعني طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سر نگوني رژيم دست نشانده و حصول استقلال و آزادي حقيقي، فقط با پيروزي پرولتاريا و متحدينش در ميدان جنگ مي تواند به كف آيد.
قيام شهري و كودتا، دو بيراهه
در افغانستان مستعمره – نيمه فيودال كه شيوه توليد مستعمراتي – نيمه فيودالي بر آن مسلط است و تحت اشغال نيرو هاي متجاوز امپرياليستي قرار دارد، زمينه اي براي بر پايي و موفقيت قيام هاي شهري به مثابه استراتژي نظامي مقاومت ملي مردمي و انقلابي وجود ندارد. دلايل اين امر روشن است :
نيرو هاي نظامي اشغالگر امپرياليستي و نيرو هاي نظامي خاينين ملي دست نشانده در شهر ها متمركز و قوي اند و امكان درهم كوبيدن آنها با تكيه بر توده هاي شهري ميسر نيست، بلكه بر عكس نيرو هاي بر تر دشمن هر گونه قيامي را به خاك و خون خواهند كشيد. البته در آخرين مراحل جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي يعني مرحله تعرض استراتژيك كه در واقع محاصره شهر ها از طريق دهات تكميل مي گردد، سازماندهي نوعي قيام از درون شهر ها در همسويي با يورش نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي هم ضروري است و هم ممكن. گرچه در اين مرحله سازماندهي قيام هاي شهري اهميت زيادي مي يابند، اما در هرحال در خدمت راه محاصره شهر ها از طريق دهات قرار دارند و نميتوانند اهميت استراتژيك مستقل پيدا نمايند.
نفوس شهر ها بخش كوچكي از مجموع نفوس كشور را در بر مي گيرد. بدين جهت قيام شهري در صورت بر پا شدن نيز جنگ توده هاي وسيع خلق هاي كشور نخواهد بود و دامنه تاثير آن از لحاظ سياسي روي توده ها محدود باقي خواهد ماند.
استراتژي قيام شهري باعث مي شودكه خرده بورژوازي شهري و بورژوازي ملي به مثابه نيرو هاي عمده جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در نظر گرفته شوند و نقش نيروي عمده واقعي جنگ مقاومت ملي و انقلاب دموكراتيك نوين يعني دهقانان بصورت فرعي و جانبي باقي بماند و حتي اين نيرو به تماشاچي صرف مبدل گردد.
توليد در شهر ها وابسته به خارج است. از اين سبب قيام شهري حتي در صورت موفقيت – كه در واقع ناممكن است – از همان ابتدا يك رژيم متكي به توليد وابسته به امپرياليزم جهاني را به وجود خواهد آورد، رژيمي كه نه قادر به درهم كوبيدن بورژوازي كمپرادور خواهد بود و نه قادر به از ميان بردن نيمه فبوداليزم و به طريق اولي نه قادر به سرنگوني سلطه امپرياليزم بر كشو.ر.
وقتي امكان بر پايي و دور نماي موفقيت قيام شهري چنين تيره و تار باشد، واضح است كه كودتا يعني توسل به آن استراتژي جنگي اي كه حتي توده هاي شهري نيز در آن درگير نمي باشند و صرفاً با تكيه بر مشتي از افسران و سربازان تعليم ديده و سازمان يافته در ارتش ارتجاعي به راه مي افتد، همانطوريكه تجارب كودتا ها در افغانستان و ساير كشور ها نشان داده است، كوچكتربن نتيجه مثبتي ببار نخواهد آورد. در شرايط ويژه كنوني كه كشور تحت اشغال نيرو هاي اشغالگر امپرياليستي قرار دارد در واقع امكان پيروزي كودتا در هيچ شكلي اصلاً وجود ندارد و اگر بر پا نيز گردد،به شدت به خاك و خون كشيده خواهد شد.
اما عليرغم اين موضوعات، بالفرض اگركودتا براه بيفتد و موفق نيز گردد فقط چند مهره هيئت حاكمه دست نشانده را تعويض مينمايد، ولي تمام ساختار اصلي دولت ارتجاعي را اساساً دست نخورده باقي مي گزارد. بدين جهت رژيم كودتايي نه بر ماشين دولتي نوين و نيروي نظامي انقلابي، بلكه بر همان ماشين دولتي كهن و نيروي نظامي ارتجاعي تكيه مي نمايد. البته سازماندهي خيزش هاي مسلحاته در درون قوت هاي مربوط به دولت دست نشانده در خدمت به راه محاصره شهر ها از طريق دهات، در هر مرحله از جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ضروري و لازمي است. در مرحله دفاع استرتژيك اين خيزش ها با ضربه زدن به نيرو هاي نظامي دولت دست نشانده مي تواند راهي براي تسليح توده هاي شهري و روستايي و پيوستن نيرو هاي قيام كننده به جبهات روستايي و احتمالا گروپ هاي چريكي شهري باشد. در مرحله تعادل استراتژيك، اين خيزش ها مي توانند بخشي از قيام هاي درون شهر ها در هماهنگي با يورش قوت هاي رزمي ملي انقلابي از بيرون شهر ها باشند و يا جهت تسليح توده هاي شهري و روستايي و تقويت جبهات روستايي بكار گرفته شوند. در مرحله تعرض استراتژيك، اين خيزش ها اساساً مي توانند به مثابه بخشي از قيام هاي درون شهر ها در هماهنگي با يورش نيرو هاي ملي انقلابي از بيرون شهر ها به حساب آيند.
بر اساس اين حقايق روشن و انكار ناپذير است كه حزب كمونيست( مائوئيست ) افغانستان غرض كسب استقلال و آزادي كشور و مردمان كشور، تصاحب قدرت سياسي و به پيروزي رساندن انقلاب دموكراتيك نوين، هرگز به بيراهه هاي قيام شهري و كودتا به مثابه استراتژي جنگي اش نخواهد رفت و اين بيراهه ها را كاملاً غير اصولي، مردود و فاقد دور نماي روشن مي داند. اما در عين حال از خيزش هاي توده يي درون شهر ها و خيزش هاي درون نيرو هاي مربوط به رژيم دست نشانده در خدمت به تقويت و گسترش راه محاصره شهر ها از طريق دهات در مواقع لازمه استفاده خواهد كرد.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي
جنگ توده يي عمدتاً دهقاني تحت رهبري پرولتاريا
استراتژي مبارزاتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان براي كسب استقلال و آزادي حقيقي كشور و مردمان كشور، تصاحب قدرت سياسي و به پيروزي رساندن انقلاب دموكراتيك نوين در كشور، در شرايط فعلي، جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شكل مشخص كنوني جنگ خلق مي باشد، جنگي كه دهقانان نيروي عمده آن و پرولتاريا از طريق حزب پيشاهنگ خود رهبر آن است.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شكل مشخص كنوني جنگ خلق، متكي بر اين واقعيت است كه بيش از هفتاد و پنج در صد كل نفوس افغانستان را دهاتيان و بيشتر از نود در صد قلمرو كشور را دهات تشكيل مي دهند. نه تنها اكثريت عظيم نفوس ساكن در دهات ( در حدود هفتاد فيصد كل نفوس كشور ) به درجات گوناگون موقعيت دهقاني دارند، بلكه اكثريت قابل ملاحظه آوارگان خارج از كشور و آوارگان داخلي نيز داراي تعلقات و روحيات دهقاني اند، علاوتاً بخش بسيار مهمي از طبقه كارگر جوان افغانستان هنوز داراي ارتباطاتي با دهات بوده و برخي خصوصيات دهقاني اش را حفظ كرده است. دهقانان طبقه مولد عمده كشور اند. بار استثمار نيمه فيودالي كه شكل مسلط استثمار در جامعه است بر شانه هاي آنها – به ويژه دهقانان بي زمين و فقير – حمل مي گردد. فقط با بيدار ساختن، بسيج و تكيه عمده بر اين طبقه در جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي است كه امكان طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي و سرنگوني خاينين ملي دست نشانده آنها و در نهايت امكان سرنگوني انقلابي طبقه زميندار فيودال كه پايه اجتماعي عمده نظام ارتجاعي مستعمراتي – نيمه فيودالي حاكم بر كشور است و امكان پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين در كل، ميسر مي گردد.
بدون پيشبرد امر انقلاب ارضي و مصادره زمين هاي ملاكين توسط دهقانان بي زمين و فقير نمي توان سرنگوني عميق وريشه يي نيمه فيوداليزم را به پايان رساند. طرح انقلاب ارضي و واگزاري زمين هاي مصادره شده به دهقانان فقير و بي زمين، يا عدم طرح و قبول اين مسئله در آخرين تحليل مفهومي جز قبو.ل سرنگوني نيمه فيوداليزم و يا عدم قبول آَن نخواهد داشت. بدين جهت بر افراشتن درفش انقلاب ارضي با شعار « زمين از آن كشتكار » به مثابه درفش مبارزه طبقاتي ضد فيودالي براي بر انگيختن و بسيج دهقانان در جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي داراي اهميت زيادي است. اما توجه به اين مسئله ضروري است كه در شرايط اشغال كشور توسط قواي متجاوز امپرياليستي و حاكميت رژيم دست نشانده، تضاد ملي خلق ها و مليت ها با اشغالگران و خاينين ملي تضاد عمده جامعه محسوب مي گردد، تضادي كه مجموع تضاد هاي ديگر جامعه – منجمله تضاد ميان دهقانان و فيودالان – را رهبري مي نمايد. از اين جهت امر بسيار مهم و بنيادي انقلاب ارضي نيز درآخرين تحليل نمي تواند تابع مبارزه عليه اشغالگران و خاينين ملي نباشد. در چنين شرايطي مصادره انقلابي زمين هاي فيودالان، روي زمين هاي خاينين ملي متمركز مي گردد و زمين هاي آن فيودال هاييكه در جبهه مقاومت ملي قرار مي گيرند و معمولاً مالكين كوچك و احياناً مالكين متوسط خواهند بود، مي تواند مورد مصادره قرار نگيرد و در اينگونه موارد علي العجاله يكسلسله اقدامات اصلاحي دموكراتيك انجام يابد.
علاوتاً روشن است كه شعار « زمين از آن كشتكار » نمي تواند – و نبايد – به صورت يك شعار ريفورميستي در چوكات نظام مسلط موجود مطرح گردد. تحقق انقلاب ارضي بدون طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي و سرنگوني قدرت سياسي ارتجاعي خاينين ملي و تاُمين استقلال و آزادي حقيقي كشور و مردمان كشور و بر قراري حاكميت سياسي انقلابي در بخش هايي از كشور و در سطح كل كشور، ممكن نيست. بدون درك اين مضمون سياسي – طبقاتي انقلاب ارضي و « شعار زمين از آن كشتكار » و تكيه اساسي روي آن، مبارزات دهقانان براي بدست آوردن زمين ولو با شجاعت، تهور و برخورد هاي مسلحانه همراه باشد، در بهترين حالت از محدوده ريفورميزم تجاوز نخواهد نمود و عاقبت به جايي نيزنخواهد رسيد.
محاصره شهر ها از طريق دهات :
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شكل مشخص كنوني جنگ خلق، جنگي است كه ابتدا در مناطق روستايي به راه مي افتد و تنها پس از آنكه از استحكام و گسترش لازم و مناسبي در دهات برخوردار گرديد، به محاصره شهر ها و سپس تصرف آنها گذر مي نمايد. اينكه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شكل مشخص كنوني جنگ خلق چنين مسيري را مي پيمايد – و بايد بپيمايد – قبل از همه بدين جهت است كه دهقانان به مثابه نيروي عمده انقلاب دموكراتيك نوين و پايه اصلي جنگ در مناطق روستايي بسر مي برند.
در شرايط فعلي افغانستان با وجودي كه نمي توان گفت نيرو هاي نظامي امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم پوشالي صرفاً در شهر ها متمركز اند و دهات از نيرو هاي نظامي دشمنان خالي است، اما اين نيرو ها در بسياري از مناطق روستايي نسبتاً ضعيف اند و يا پراگنده، متفرق، غير منظم و نهايتاً ضربه پذير تر از نيرو هاي نظامي مستقر در شهر ها و اطراف شهر ها مي باشند. از اين سبب از لحاظ نظامي نيز ضرور است كه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به مثابه شكل مشخص كنوني جنگ خلق به عنوان جنگي كه اساساً ابتدا در دهات براه مي افتد و به تكامل مي رسد، در نظر گرفته شود.
اينكه تقريباً در سراسر مناطق روستايي افغانستان نيرو هاي نظامي دشمنان وجود دارند نمي تواند مشكلاتي بر سر راه بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ايجاد ننمايد. اما از آنجاييكه اين مشكلات در نهايت صرفاً مي تواند مشكلات تاكتيكي محسوب گردد و نه مشكلات استراتژيك، قابل حل وفصل است. براي يك نيروي نظامي ا نقلابي كه بطور شايسته سازماندهي شده باشد و تحت رهبري حزب پيشاهنگ پرولتري نبرد هايش را استوارانه مطابق به استراتژي جنگ خلق، در شكل مشخص كنوني جنگ مفاومت ملي مردمي و انفلابي، پيش ببرد، موجوديت نيرو هاي نظامي ارتجاعي پراگنده و بي نظم و غالباً فاقد وفاداري عميق به نيرو هاي سياسي مربوطه شان در حاكميت دست نشانده، مي تواند به منبع قابل دسترسي براي تاُمين اسلحه و مهمات مبدل گردد.
ضرورت تاُمين اقتصادي جنگ و قدرت سياسي نوين نيز تكيه روي دهات را در پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي الزام آور مي سازد. بر عكس شهر ها، دهات تا حدود زيادي از لحاظ اقتصادي خود كفا است. با سرنگوني مناسبات كهن و بر قراري مناسبات نوين اقتصادي، بسيج آگاهانه و شگوفا ساختن ابتكارات توده ها و بكار گيري تمام و كمال و سازمانيافته امكانات موجود اقتصادي در دهات، مي توان خود كفايي اقتصادي مناطق پايگاهي انقلابي روستايي را آنچنان تقويت نمود كه محاصره اقتصادي اين مناطق از سوي دشمنان امپرياليستي و ارتجاعي كه يقيناً در جريان جنگ پيش خواهد آمد، كار آيي چنداني نداشته باشد و يا كار آيي آن بسياركم باشد.
تكيه اساسي روي دهات در جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي هرگز به اين معني نيست كه حزب كمونيست (مائوئيست ) به فعاليت هاي مبارزاتي و منجمله فعاليت هاي نظامي در شهر ها نمي پردازد. بر عكس كاملاً لازم است كه اشكال مختلف فعاليت هاي مبارزاتي به شمول فعاليت هاي نظامي در شهر ها سازماندهي شده و به پيش برده شود. اما تمامي اين نوع فعاليت ها بايد بر محور تقويت و گسترش جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در روستا ها و در خدمت آن قرار داشته باشد. فقط در اين صورت است كه مبارزات كارگران و ساير توده هاي شهري مي تواند واقعاً سياسي شده و با طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سر نگوني حاكميت ارتجاعي دست نشانده گره بخورد. مبارزات كارگران و ساير توده هاي شهري تحت رهبري حزب كمونيست ( مائوئيست ) مي تواند در اشكال گوناگون و متنوعي در خدمت جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به راه افتد. توده هاي مبارز شهري مي توانند مستقيماً به جبهات جنگي روستايي بپيوندند و يا اشكال متنوع مبارزاتي، منجمله فعاليت هاي نظامي در شهر ها را در خدمت به جنگ پيش ببرند. مجموع اين فعاليت ها از يكجانب باعث تقويت جريان جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي مي گردد و از جانب ديگر براي مراحل بعدي جنگ، شرايط دروني شهر هارا براي تصرف آنها مساعد ميسازد تا توده هاي شهري هم زمان با يورش نيرو هاي ارتش انقلابي دست به قيام بزنند و با وارد آوردن ضربات همه جانبه به نيرو هاي دشمن، شهر ها از تسلط امپرياليست ها و مرتجعين دست نشانده شان آزاد گردد.
جنگ طولاني
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، جنگي است طولاني و دراز مدت كه از زمان بر پايي تا موفقيت نهايي و سرتاسري ساليان متمادي دوام مي نمايد. طرد و اخراج قوت هاي اشغالگر امپرياليستي و سرنگوني حاكميت خاينين ملي دست نشانده، امري نيست كه به يكباره و در فرصت كوتاهي متحقق گردد، بلكه فقط مي تواند در يك پروسه طولاني به وقوع بپيوندد.
جنگ تجاوز كارانه و اشغالگرانه اي را كه امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان بر مردمان ما تحميل كرده اند، جنگ يك ائتلاف بين المللي امپرياليستي پر قدرت عليه مردمان يك كشور ضعيف، عقب مانده و ويرانه اي است كه بيشتر از دو دهه قرباني جنگ هاي تجاوزكارانه سوسيال امپرياليستي و جنگ هاي خانه خرابكن و خانمان بر انداز ارتجاعي داخلي بوده است. اين جنگ بخشي از يك كارزار بين المللي امپرياليستي است كه به رهبري امپرياليست هاي امريكايي عليه خلق ها و ملل تحت ستم جهان به راه افتاده است. امپرياليزم امريكا در حال حاضر يگانه ابر قدرت موجود در جهان است و از قدرت نظامي، اقتصادي و سياسي عظيمي در جهان برخوردار است. لذا جنگ مقاومت ملي عليه اشغالگران امپرياليست امريكايي و متحدين شان و حاكميت دست نشانده شان در افغانستان يك جنگ كوتاه مدت و زود فرجام نخواهد بود، بلكه جنگي خواهد بود سخت، طولاني و مملو از فراز و نشيب و پيچ و خم.
كارزار جهاني تجاوزكارانه و اشغالگرانه امپرياليستي اي كه تحت رهبري امپرياليست هاي امريكايي عليه خلق ها و ملل تحت ستم جهان به راه افتاده است، ناشي از الزامات تاكتيكي امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان نيست، بلكه ناشي از يكسلسله الزامات استراتژيك و ضرورت هاي
ساختاري امپرياليستي بعد از فروپاشي سوسيال امپرياليزم شوروي و بلوك تحت رهبري اش است. از اين جهت آنها به زودي از پيشبرد اين كارزار جنايت كارانه شان دست نخواهند كشيد و به زودي از مناطق اشغالي شان، منجمله افغانستان، عقب نخواهند كشيد، بلكه مناطق و كشور هاي ديگري را نيز اَماج تجاوزگري ها و اشغالگري هاي شان قرار خواهند داد. بناءً جنگ مقاومت ملي در افغانستان بخشي از يك مقاومت جهاني خلق ها و ملل تحت ستم عليه امپرياليست هاي متجاوز و اشغالگر است و سرنوشت آن اساسا در سطح جهاني معين و مشخص مي گردد و البته به نوبه خود شديدا بر اين مقاومت جهاني ضد امپرياليستي تاثيرات مثبت و يا منفي بر جاي مي گزارد. اين مقاومت جهاني ضد كارزار امپرياليستي تحت رهبري امپرياليست هاي امريكايي، عليرغم وسعت و دامنه خود كه توده هاي وسيع خلق هاو ملل تحت ستم و توده هاي خلق هاي كشور هاي امپرياليستي را در بر مي گيرد، تازه در مراحل اوليه شكل گيري خود است و تا زماني كه به يك مقاومت منسجم و متكامل تبديل گردد و از رهبري آگاهانه انقلابي برخوردار گردد راه درازي در پيش دارد. از اين جا است كه جنگ مقاومت ملي ضد اشغالگران امپرياليست در افغانستان نيز نمي تواند از خصلت طولاني بر خوردار نباشد.
خلق ها و مليت هاي مختلف افغانستان در طول تقريباً يك دهه خانه جنگي هاي ارتجاعي از يكجانب شديداً دچار تفرقه و نفاق گرديده اند و از جانب ديگر از جنگ خسته شده اند. رفع اين نفاق و تفرقه و بيحالي و باز گرداندن اتحاد مقاومت جويانه و سر زندگي زرمجويانه توده هاي كشور، خود امري است كه بايد در جريان نبرد عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي دست نشانده شان متحقق گردد. حالت موجود باعث مي گردد كه يورش هاي اوليه جنگ مقاومت ملي نتواند داراي دامنه و وسعت توده يي گسترده باشد، بلكه فقط پس از آنكه اين جنگ به سوي تحكيم و گستردگي بيشتر پيش برود، اتحاد مقاومت جويانه و سر زندگي رزمجويانه توده ها به تدريج احياء خواهد شد و همپا با پيشرفت جنگ مقاومت به سوي شگوفايي و رونق بيشتر پيش خواهد رفت. امر مسلم است كه اين پروسه طولاني خواهدبود و باعث طولاني شدن جنگ مقاومت خواهد شد.
اما مادامي كه مسئله بر سر جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي يعني بر سر جنگ مقاومت ملي به مثابه شكلي از جنگ خلق و به مثابه بخشي از استراتژي مبارزاتي براي پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين باشد، موضوع جنگ بازهم پيچيده تر و بغرنج تر مي گردد و بيشتر از پيش به يك امر طولاني مدت تبديل مي گردد واقعيت هايي كه اين امر را بدينگونه شكل مي دهند عبارت اند از :
١ — در جامعه مستعمره – نيمه فيودال افغانستان كه اشغالگري امپرياليستي دست در دست استبداد خشن و اختناق قرون وسطايي نيمه فيودالي برآن حاكميت دارد، بردن آگاهي انقلابي در ميان توده هاي مردم از راه ها و طرق آرام و مسالمت اَميزآنچنان مشكل است كه عمدتا بايد آنرا ناممكن دانست. البته ظلم و ستمي كه بالاي توده ها اعمال مي گردد بصورت بالقوه پتانسيل انقلابي عظيمي را در آنها به وجود مي آورد. اما تبديل شدن اين پتانسيل انقلابي عظيم از حالت باالقوه به حالت باالفعل عمدتا نه از راه هاي نرم و ملايم، بلكه از راه هاي قهري مي تواند ممكن گردد. به همين جهت است كه بردن سياست انقلابي و طرح مسئله قدرت سياسي انقلابي در ميان توده هاي دهقاني و ساير توده هاي تحت ستم، عالي ترين شكل مبارزه ملي و طبقاتي يعني جنگ را طلب مي نمايد. حزب كمونيست (مائوئيست ) مجبور است از همان ابتداي فعاليت هاي مبارزاتي اش روي استراتژي مبارزاتي جنگي انقلابي ملي و طبقاتي به مثابه ظرف استراتژيك مورد نياز براي بردن آگاهي سياسي انقلابي در ميان توده ها اتكاء نمايد. تا زماني كه جنگ انقلابي ملي و طبقاتي بر پا نگرديده است، تلاش هاي تداركي براي بر پايي آن و بعد از آنكه بر پا گرديد، پيشبرد آن محور عمده فعاليت هاي مبارزاتي حزب در ميان توده ها است. واضح است كه حزب كمونيست (مائوئيست ) بخاطر ضعف و ناتواني ابتدايي اش نمي تواند اين كار را به يكباره در مقياس وسيع سراسري آغاز نمايد، بلكه ابتدا در مقياس هاي كوچك مي تواند آن را انجام دهد و به تدريج با كسب توانمندي هاي بيشتر خواهد توانست محدوده هاي فعاليتش را گسترش داده و توده هاي بيشتر و بيشتري را به آگاهي سياسي انقلابي مجهزنمايد. فقط در پروسه يك جنگ طولاني مدت است كه توده هاي دهقاني و ساير توده هاي تحت استثمار و ستم قادر به كسب آگاهي انقلابي در سطح وسيع و سراسري خواهند شد. از جانب ديگر آمادگي هاي باالقوه و باالفعل مبارزاتي توده ها نيز ناموزون و متفاوت از هم مي باشند. حزب كمونيست (مائوئيست ) ناگزير در ابتداي كار صرفاً در ميان توده هاي پيشرو مي تواند به بردن آگاهي سياسي انقلابي اقدام نمايد. دامنه آمادگي توده ها فقط در پروسه طولاني جنگ انقلابي ملي و طبقاتي است كه به تدريج گسترش يافته و بطرف سرتاسري شدن پيش ميرود. البته اين موضوع را نبايد با طرح كميت گرايانه يكي گرفت. كسب آگاهي انقلابي توسط توده هاي مردم جهشوار و موجوار پيش مي رود و نه صاف و هموار. هر جهشي در جنگ انقلابي ملي و طبقاتي، باعث ايجاد جهش هايي در كسب آگاهي انقلابي توده هاي مردم مي گردد و آنها را وسيعاً به سوي ميدان كارزار جلب مي كند. بناءً ولو اينكه مجموع پروسه، مدت زمان طولاني را در بر مي گيرد، اما با جهش ها و گسست هاي خورد و بزرگي همراه است.
٢ — توده هاي دهقاني ذاتاً پراگنده، متفرق و سازمان نيافته اند. تبديل اين پراگندگي، تفرقه و سازمان نيافتگي، به انضباط، تشكل و سازمان يابي انقلابي فقط در يك جريان طولاني پيشبرد مبارزات حاد و قهري انقلابي يعني جنگ ممكن مي گردد و كاري نيست كه از طرق و راه هاي آرام و ملايم و در مدت كوتاهي عملي گردد. بدين جهت ضرورت سازمانيابي و متشكل شدن انقلابي توده هاي دهقاني كه يك امر انصراف ناپذير براي پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و موفقيت نهايي آن و پيروزي كل انقلاب دموكراتيك نوين محسوب مي گردد و فقط در يك پروسه طولاني و متناسب با آگاهي سياسي انقلابي اي كه ميان آنها برده شده است حاصل مي گردد، جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و كل پروسه جنگ خلق را به صورت يك جنگ طولاني مدت در مي آورد.
٣ — شرايط سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي در يك جامعه مستعمره – نيمه فيودال مثل جامعه افغانستان شديداً ناموزون است. از اين سبب شرايط براي تدارك، بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي در مناطق مختلف يكسان نبوده و وسيعاً متفاوت است. مناطقي وجود دارند كه رويهمرفته شرايط براي تدارك، بر پايي و پيشبرد جنگ در آنها مساعد است، ولي در پهلوي آن مناطق، بصورت نسبتاً وسيعي مناطق عقبمانده و مناطق داراي وضعيت متوسط موجود اند. بديهي است كه امر تدارك، بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي را ابتدا صرفاً مي توان در مناطق مساعد رويدست گرفت و در جريان پيشبرد جنگ با مبدل شدن مناطق داراي شرايط متوسط و عقبمانده به مناطق مساعد، ميدان جنگ و محدوده قدرت سياسي نوين ملي و انقلابي را گسترش داده و در جريان يك پروسه طولاني سرتاسري اش ساخت.
۴- اتحاد كارگران و دهقانان نه تنها براي پيروزي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين در كليت آن يك امر لازمي، اساسي و غير قابل انصراف است، بلكه اين اتحاد و استحكام هرچه عميق تر آن يك شرط ضروري و پايه سياسي – طبقاتي براي گذار از انقلاب دموكراتيك نوين به انقلاب سوسياليستي نيز محسوب مي گردد. كاملاً واضح است كه اين امر متناسب با رشد آگاهي سياسي انقلابي توده ها، تشكل پذيري آنها و استحكام و گسترش دايره جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و كل پروسه جنگ خلق كه همگي پروسه هاي طولاني و دراز مدت اند، مي تواند متحقق گردد. فقط در جريان دراز مدت جنگ است كه اتحاد ميان كارگران و دهقانان شكل مي گيرد و بطور روز افزوني، موجوار و با پيچ و خم هاي فراوان، موازي با جذر و مد هاي جنگ استحكام، گسترش و ارتقاُ مي يابد.
٥ — حزب كمونيست ( مائوئيست ) نمي تواند به يكبارگي آنچنان نيروي نظامي قدرتمندي گرد آورد كه قادر باشد در يك جنگ زود فرجام كار نيروهاي نظامي امپرياليستي اشغالگر و نيروهاي نظامي حاكميت دست نشانده را يكسره كرده و جنگ را با موفقيت به انجام رساند. حزب در ابتدا صرفاً مي تواند نيرو هاي نظامي نسبتاً كوچك و ضعيفي را سازمان داده و فعاليت هاي نظامي اش را در مناطق مساعد شروع نمايد. ضعف نيروي نظامي انقلابي در ابتدا و توانمندي نيرو هاي نظامي امپرياليستي اشغالگر و ارتجاعي پوشالي و اين امر كه نيروي نظامي انقلابي براي كسب موفقيت نهايي و براي اينكه بتواند دشمنان را در ميدان جنگ شكست دهد، بايد از ضعيف به قوي و از كوچك به بزرگ مبدل گردد، جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و كل پروسه جنگ خلق را از خصلت طولاني و دراز مدت برخوردار مي سازد. در جريان جنگ است كه كه نيروي نظامي انقلابي با استفاده از عوامل مساعد و با تكيه بر توده ها، ضعف هاي تاكتيكي اش رابه تدريج از ميان برده و رشد مي نمايد، در حاليكه توانمندي هاي تاكتيكي نيرو هاي امپرياليستي اشغالگر و نيرو هاي نظامي ارتجاعي پوشالي كمتر و كمتر شده و ناتواني هاي استراتژيك شان به طور روز افزون در ضعف هاي تاكتيكي متبلور مي گردد.
راهي كه نيروي نظامي انقلابي ضعيف و ناتوان را قادر مي سازد كه نه تنها خود را حفظ نمايد، بلكه بتواند نيرو هاي نظامي امپرياليستي اشغالگر و نيرو هاي نظامي خاينين ملي را يكايك ضربت زده و به تدريج خود را قوي سازد، عبارت است از : بكار برد دقيق، جدي و جرئتمندانه قوانين جنگ انقلابي ملي و طبقاتي افغانستان. اين قوانين در اساس و از لحاظ خطوط عام استراتژيك نمي تواند با قوانين جنگ انقلابي در ساير كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم، كه جنگ انقلابي چين نمونه پيروزمند آن در گذشته و جنگ انقلابي نيپال يك نمونه زنده و موجود فعلي آن مي باشد، فرق داشته باشد. ولي در عين حال از جهات معيني داراي ويژگي ها و خصوصيات مختص به خود نيز خواهد بود. اين ويژگي ها تا حدودي مي تواند از طريق مطالعه جنگ هايي كه تا حال در كشور صورت گرفته است، مورد شناسايي قرار گيرد، ولي شناخت تمامي اين ويژگي ها در جريان پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي وكل پروسه جنگ خلق ممكن خواهد بود.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي از زمان بر پايي در يك يا چند منطقه مساعد تا موقعي كه به موفقيت نهايي و سرتاسري مي رسد، راه پر پيچ و خم و پر فراز و نشيبي را مي پيمايد كه اشكال مختلف و متنوع پيشروي و عقب نشيني، تعرض و دفاع و تمركز و پخش را در بر مي گيرد.
مجموع مسيري را كه اين جنگ مي پيمايد، عموماً سه مرحله دفاع استراتژيك، تعادل استراتژيك و تعرض استراتژيك را شامل مي شود. هر يك از مراحل سه گانه جنگ،مدت زمان معيني را نظر به وضعيت و شرايط مشخص در بر مي گيرد كه رويهمرفته يك دوره طولاني مي باشد.
در مرحله اول جنگ كه نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي ضعيف هستند، مجبور اند كه مرحله دفاع استراتژيك را از سر بگذرانند. در اين مرحله دشمن سعي مي نمايد كه نيرو هاي ضعيف و كم توان مقاومت ملي مردمي و انقلابي را اجازه رشد ندهد و از ميان ببرد ، بناءً نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي عموماً در حالت دفاع استراتژيك قرار دارند، در حاليكه نيرو هاي دشمن عموماً در حال تعرض استراتژيك هستند. البته قرار داشتن نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي در حالت دفاع استراتژيك به اين مفهوم نيست كه آنها اصلاً دست به تعرض نمي زنند. در واقع بهترين دفاع، دفاع فعال است و دفاع فعال به شكل تعرض متبلور مي شود. حملات تعرضي نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي در اين مرحله جنگ، از نوع تعرض در خطوط خارجي دشمن در جريان دفاع استراتژيك از خطوط داخلي خودي است و بطور عموم يك نوع دفاع فعال است. اين مرحله سخت ترين مرحله جنگ است و قوياً احتمال داردكه طولاني ترين مرحله آن نيز باشد.
درمرحله دوم جنگ كه نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انفلابي به صورت نسبي رشد كرده و نيرو هاي دشمن ضربات سختي را متحمل گرديده است، نوعي تعادل ميان قوت هاي هر دو طرف جنگ به وجود مي آيد كه معمولا زياد طولاني نخواهد بود و هردو طرف جنگ سعي خواهند كرد كه هر چه زود تر اين حالت را به نفع خود بهم بزنند. منظور از تعادل استراتژيك اين نيست كه هر دو طرف جنگ از لحاظ تسليحات و تجهيزات و تعداد نفرات با هم برابر خواهند شد. در واقع اصلاً ممكن نيست كه نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي بتوانند بخصوص از لحاظ
تسليحات و تجهيزات با نيرو هاي فوق العاده مجهز و مدرن قواي اشغالگر امپرياليستي برابري نمايند. منظور از تعادل استراتژيك در جنگ اين است كه نيرو هاي هر دو طرف جنگ در ميدان هاي نبرد به طور كلي با هم متعادل گردند، به قسمي كه بدون بر هم خوردن آن حالت، هيچ يك از دو طرف جنگ نتواند عليه طرف مقابل بطور كلي دست به تعرض همه جانبه بزند. تعادل استراتژيك به اين معني نيز نيست كه در ميدان هاي جنگ هيچگونه عمليات تعرضي و يا دفاعي در كار نخواهد بود. اينگونه عمليات وجود خواهند داشت، ولي مجموعاً حالت تعادل در جنگ را به طور كلي برهم نخواهند زد. بناءً تعادل استرتژيك به اين معني نيست كه در سراسر ميدان هاي نبرد حالت يكساني حكمفرما خواهد بود، بلكه در ساحات معيني ممكن است يكي از دو طرف جنگ حالت تعرضي و يا حالت دفاعي داشته باشد.
در مرحله سوم جنگ نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي در حالت تعرض متقابل استراتژيك قرار مي گيرند و نيرو هاي دشمن در حال دفاع استراتژيك. در اين مرحله نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي به پيش روي مي پردازد و نيرو هاي دشمن به عقب نشيني. اين مرحله ممكن است مرحله چندان طولاني نباشد و يا كم و بيش به طول انجامد. بر خلاف مرحله اول و دوم جنگ كه ميدان نبرد نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي را به صورت عمده عرصه دهات تشكيل مي دهد، در مرحله سوم، جنگ روي شهر ها و تصرف آنها متمركز مي گردد و جنگ خصلتاً به جنگ منظم تبديل مي گردد. ولي اين جنگ منظم نوع خاصي ازجنگ منظم خواهد بود، يعني جنگ منظمي كه خطوط جبهه يي كاملاً منظم و جنگ هاي موضعي وسيعاً با جنگ متحرك درهم خواهد آميخت و جنگ هاي پارتيزاني روستايي، جنگ هاي چريكي شهري، قيام هاي توده يي شهري و خيزش هاي دروني قوت هاي مربوط به رژيم دست نشانده نيز به آن مدد خواهد رساند.
مراحل مختلف جنگ مي توانند كاملاً بي برگشت نباشند. در اثر عوامل مختلف، منجمله اشتباهات جنگي عظيم از سوي نيروهاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي، ميتواند جنگ از حالت تعادل استراتژيك به حالت دفاع استراتژيك و يا از حالت تعرض استراتژيك به حالت تعادل استراتژيك بر گردد و يا بر عكس در اثر عوامل مختلف ديگر، منجمله اشتباهات جنگي عظيم نيرو هاي دشمن، در مراحل مختلف جنگ،گشايش هاي عظيم و جهش هاي بزرگي به نفع نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي به وجود بيايد و جنگ سريعاً به مراحل بالا تر تكامل يابد.
يكي ديگر ازعوامل موُثر در پيروزي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، شكسته شدن ائتلاف بين المللي امپرياليستي اي است كه در مورد افغانستان ميان امپرياليست ها وجود دارد. شكست اين ائتلاف مي تواند در اثر تشديد بيشتر از پيش تضاد ميان قوت هاي مختلف امپرياليستي به وقوع بپيوندد. مقاومت ملي مردمان افغانستان و مقاومت ها و مبارزات ضد امپرياليستي ساير كشور هاي تحت اشغال و تحت سلطه امپرياليست ها و همچنان مبارزات خلق هاي خود كشور هاي امپرياليستي، نقش موُثر و مهمي در تشديد تضاد ميان امپرياليست ها و شكسته شدن ائتلاف بين المللي آنها بازي مي نمايد. پس از تهاجم امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي بر عراق، ائتلاف بين المللي ميان امپرياليست ها درز هاي شديدي بر داشت و تضاد ميان آنها بيشتر از پيش تشديد گرديد. اما تشديد تضاد ميان امپرياليست هاي امريكايي و متحدين نزديك شان از يك طرف و رقباي امپرياليستي شان از طرف ديگر، هنوز در آن سطحي نيست كه ائتلاف آنها در مورد افغانستان را از ميان ببرد. تحقق اين امر بصورت بسيار برجسته و روشن، به زمان نياز دارد و اين باعث طولاني شدن جنگ در افغانستان مي شود.
مناطق پايگاهي انقلابي
ايجاد مناطق پايگاهي انقلابي براي پيشبرد و موفقيت نهايي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي بطور خاص و كل پروسه جنگ خلق بطور عام ار اهميت اساسي و تعيين كننده اي برخوردار است. بدون ايجاد، استحكام و گسترش مناطق پايگاهي انقلابي نه تنها جنگ، از لحاظ كسب استقلال و آزادي كشور و قدرت سياسي، فاقد دور نماي سياسي روشن مي گردد، بلكه در عين حال شكل فعاليت هاي مسلحانه دسته هاي شورشي سرگردان و فاقد پشت جبهه استراتژيك را به خود مي گيرد.
مناطق پايگاهي انقلابي از طريق پاكسازي نيرو هاي نظامي امپرياليستي اشغالگر و نيرو هاي پوشالي ارتجاعي از مناطق مساعد، سرنگوني قدرت سياسي دست نشانده، بر قراري قدرت سياسي نوين و سازماندهي انقلابي سياسي، اقتصادي ، فرهنگي، اجتماعي و نظامي توده ها در اين مناطق به وجود مي آيد. حزب كمونيست ( مائوئيست ) و توده هاي تحت رهبري اش يكجا با ساير نيرو هاي سياسي متحد شان در مناطق پايگاهي انقلابي به تمرين و اعمال قدرت سياسي مي پردازند. ايجاد و گسترش مناطق پايگاهي انقلابي نمونه هاي واقعي از مناسبات انقلابي را كه حزب كمونيست (مائوئيست ) مي خواهد در آينده در سراسر كشور برقرار سازد، به نمايش مي گزارد و زمينه هاي واقعي مقايسه ميان اهداف حزب و اهداف نيرو هاي امپرياليستي اشغالگر و نيرو هاي ارتجاعي پوشالي را براي توده هاي وسيع در سراسر كشور به وجود مي آورد. اين امر به يقين آگاهي سياسي ملي و انقلابي توده هارا موجوار ارتقاء و گسترش مي دهد و به صورت وسيعي شرايط مساعد براي افزايش دامنه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي فراهم مي گردد.
جنگي كه بدون اتكاء بر مناطق پايگاهي انقلابي در داخل كشور پيش برده شود، ناگزير است مناطق خارج از سرحدات كشور و قلمرو كشور هاي همسايه را به عنوان عقبگاه استراتژيك خود انتخاب نمايد. كاملاً واضح است كه اتكاء بر عقبگاه استراتژيك در قلمرو كشور هاي همسايه به صورت حتمي جنگ را از سياست اتكاء بخود و اتكاء به توده هاي كشور محروم نموده و تابع سياست ها و پاليسي هاي دولت هاي حاكم بر كشور هاي همسايه و در نهايت تابع سياست ها و اهداف باداران امپرياليستي اين دولت ها خواهد ساخت. حزب كمونيست ( مائوئيست ) بايد در اين مورد هوشياري اش را كاملاً حفظ نمايد و در تكيه استراتژيك بر مناطق پايگاهي داخل كشور در جريان بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي استوار، مقاوم و خلل ناپذير باشد، تا جنگ خلق در افغانستان از يك جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي متكي بر مناطق پايگاهي انقلابي داخل كشور به صورت يك جنگ وابسته به مناطق تحت كنترل دولت هاي ارتجاعي كشور هاي همسايه در نيايد. درهرحال امكان دست يابي به چنين عقبگاهايي در شرايط كنوني متصور نيز نمي باشد، زيرا كه دولت هاي كشور هاي همسايه مجموعاً به درجات و سطوح مختلف در خدمت به اشغالگران امريكايي و متحدين شان قرار دارند.
اما همبستگي و اتحاد، در مبارزه عليه امپرياليست هاي متجاوز و دست نشاندگان شان، با نيرو هاي سياسي و توده هاي ضد امپرياليزم و ارتجاع در كشور هاي همسايه بطورخاص و در سراسر جهان بطور عام، يك ضرورت اجتناب ناپذير است. اين اتحاد مي تواند حد اقل بصورت مخفي ساحات عقب نشيني، استراحت، تمرينات و ارتباطات براي كل نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي منطقه در كشور هاي همسايه به وجود آورد و همبستگي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي خلق هاي منطقه را شكل مشخص نظامي بدهد.
شكلدهي به مناطق پايگاهي انقلابي آينده، به صورت ابتدايي و مخفي در واقع قبل از برپايي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، در دوره تدارك، آغاز مي گردد. مناطق مساعدي كه فعاليت هاي تداركي حزبي و توده يي و نظامي در آنها متمركز مي گردد، در واقع از همان ابتدا بحيث مناطق پايگاهي انقلابي آينده در نظر گرفته مي شوند. پس از آغاز جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، اين مناطق مي توانند عملا به مناطق پايگاهي انقلابي مبدل شوند و با پيشرفت جنگ بيشتر از پيش تحكيم يابند. اما اين تحكيم نسبي است و در طول دوره دفاع استراتژيك كماكان اين مناطق پايگاهي مي توانند مورد ضربت نيرو هاي دشمن قرار بگيرند و تحت اشغال آنها در آيند. فقط پس از آنكه جنگ وارد مرحله تعادل استراتژيك گردد، مناطق پايگاهي انقلابي موقعيت نسبتاً استواري مي يابند، اما كماكان اين موقعيت استوار، مطلق نيست و با توجه به برتري فوق العاده نظامي دشمن، حد اقل بعضي از آنها مي تواند مورد ضربت و اشغال قرار بگيرد، ولو اينكه اين ضربت و اشغال موقتي و گذرا باشد. از جانب ديگر با پيشرفت جنگ، مناطق مساعد بيشتري به وجود مي آيند و زمينه هاي گسترش مناطق پايگاهي انقلابي بيشتر و بيشتر مي گردد. مادامي كه شبكه اي از مناطق پايگاهي انقلابي مناطق وسيعي از كشور را در بر گرفت و اين مناطق تحكيم نسبي حاصل نمود، قدرت ملي انقلابي در مقابل قدرت امپرياليستهاي اشغالگر و مزدوران دست نشانده شان قد بر مي افرازد. تا رسيدن به آنجا راه دراز، مشكل و طاقت فرسايي در پيش است، اما حتماً بايد رسيد. بدون رسيدن به اين مرحله و عبور از آن نميتوان به حصول استقلال و آزادي كل كشور و پيروزي سرتاسري انقلاب دموكراتيك نوين دست يافت.
ارتش انقلابي خلق
ارتش انقلابي خلق، دومين سلاح مورد نياز انقلاب، بعد از حرب كمونيست است كه توسط حزب به وجود مي آيد و رهبري ميگردد. اين ارتش در كشور مستعمره – نيمه فيودالي مثل افغانستان كه شكل عمده مبارزه از همان ابتدا مبارزه مسلحانه است و شكل عمده سازماندهي ارتش ¸ مهم ترين تشكيلات توده يي محسوب مي گردد. خلقي كه ارتش انقلابي اش را نداشته باشد، در واقع هيچ چيز نخواهد داشت. خلق هاي كشور ما نيز از اين قاعده مستثني نيستند. آنها براي اينكه بتوانند از قيد اشغالگري و سلطه امپرياليست ها، مستقل و آزاد زندگي نمايند و از هر نوع ستم و استثمار رهايي يابند، ناگزير اند ارتش انقلابي شان را به وجود بياورند و تحكيم و تقويه نمايند.
ارتش انقلابي كه وظيفه پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، دفاع از كارگران، دهقانان و ساير زحمتكشان توده هاي مسكون در مناطق پايگاهي انقلابي و دستاورد هاي مقاومت ملي و انقلاب در تمام مراحل جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و كل پروسه جنگ خلق را بر عهده دارد، بعد از پيروزي جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و بعد از پيروزي انقلاب نيز حراست از جمهوري دموكراتيك نوين و جمهوري سوسياليستي، حفظ حق حاكميت، تماميت ارضي و امنيت كشور و دفاع از ميهن در مقابل عمليات خرابكارانه و تجاوز گرانه امپرياليست ها و نوكران آنها را بر عهده دارد،
ارتش انفلابي در جريان جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي به وجود مي آيد و استحكام و گسترش مي يابد. اين ارتش از همان زماني كه گروپ هاي چريكي اوليه، جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي را آغاز مي نمايند، پايه گزاري مي گردد. اين گروپ هاي چريكي اوليه، در جريان پيشرفت جنگ از لحاظ كيفي و كمي ارتقاء و گسترش مي يابند و منظم تر مي گردند و به تدريج بصورت يك ارتش منظم در مي آيند. اما اين منظم بودن هنوز به مفهوم يك ارتش منظم كلاسيك نيست. ارتش انقلابي، ارتشي است كه اساساً جنگ هاي متحرك را پيش مي برد و در جنگ هاي پارتيزاني وسيعاً سهيم مي گردد و در عين حال وظيفه رهبري آَنرا بر عهده دارد. از جانب ديگر در پهلوي نيرو هاي منظم ارتش انقلابي ¸چريك هاي توده يي و گروه هاي مسلح دفاع از خود توده يي نيز بايد موجود باشند، تا از يكطرف در سطوح محلي و منطقوي در پهلوي ارتش انقلابي عليه نيروهاي دشمن به جنگ هاي نا منظم و پارتيزاني بپردازند و از جانب ديگر عرصه اي براي گسترش بيشتر صفوف ارتش انقلابي بوجود آورند. ارتش انقلابي فقط در مرحله نهايي جنگ، يعني مرحله تعرض استراتژيك مي تواند در سطح نسبتاً بالايي بصورت منظم عمل نمايد، به جنگ موضعي بپردازد و خطوط جبهه نسبتاً منظم داشته باشد. اما چريك هاي توده يي نه تنها در اين مرحله جنگ، بلكه حتي بعد از پيروزي نيز به موجوديت شان ادامه خواهند داد و در پهلوي ارتش انقلابي وظايف و مسئوليت هايشان را بر عهده خواهند داشت و نمودي از خلق هاي مسلح خواهند بود.
ارتش انقلابي، چريك هاي توده يي و گروه هاي دفاع از خود توده يي، نيرو هاي مسلح متعلق به كارگران، دهقانان و ساير زحمتكشان مليت هاي مختلف با هم برابر و متساوي الحقوق اين سر زمين هستند. اين نيرو ها توسط حزب كمونيست ( مائوئيست ) ايجاد و رهبري مي گردند و با درك آگاهانه اين مسئله كه سياست انقلابي بايد بر تفنگ حاكم باشد، نه اينكه تفنگ، نيرو هاي مسلح را رهبري نمايد، از منافع كشور، خلق ها و پرولتاريا پاسداري مي نمايند.
ارتش انقلابي مبتني بر اصل وحدت سربازان و افسران و وحدت ارتش و خلق ها بوده به جاي پيروي از مناسبات پوسيده نظام كهنه ارتشي ( استبداد فردي، اطاعت كور كورانه، تمايزات طبقاتي و …… . ) انضباط آگاهانه و مناسبات انقلابي فاقد تمايزات طبقاتي را برقرار مي نمايد.
ارتش انقلابي عمدتاً ابزار رزم است، اما وظايف تبليغي و توليدي نيز بر عهده دارد. دسته هاي مسلح دفاع از خود توده يي در اساس وظايف توليدي دارند، اما در فعاليت هاي تبليغي و جنگي، حزب و ارتش انقلابي را مدد مي رسانند. چريك هاي توده يي وظايف جنگي، تبليغي و توليدي را بر عهده دارند و بسته به شرايط و اوضاع يكي از اين وظايف آنها حالت عمدگي پيدا مي نمايد.
ارتش انقلابي از لحاظ تسليحاتي بجاي اتكاء به كمك هاي خارجي به توده ها تكيه دارد و خود جنگ منبع اصلي تاُمين كننده تسليحات و مهمات آن مي باشد. فقط ارتشي با اين چنين خصوصيات و پايه اجتماعي توده يي مي تواند ارتش حقيقي خلق ها بوده و تحت رهبري حزب كمونيست از منافع آنها حراست و پاسداري نمايد.
تدارك براي بر پايي
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي
( شكل مشخص كنوني جنگ خلق )
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي جنگي است نقشه مندانه كه توسط نيروهاي نظامي ضعيف و كم توان ملي و انقلابي عليه نيروهاي نظامي پرقدرت و وسيع اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي مرتجع و دست نشانده شان به راه مي افتد. اين جنگ نمي تواند به صورت خود بخودي آغاز شود، بلكه برپايي و پيشبرد آن مستلزم تهيه و تطبيق نقشه ها و پلان هاي معين و مشخصي است كه حزب و توده هاي تحت رهبري اش را قادر مي سازد عملاً جتگ را آغاز نمايند. فقط با پيشبرد موفقانه فعاليت هاي تداركي است كه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي مي تواند بر پا گرديده و به پيش برده شود. قبل از شروع جنگ، تدارك براي بر پايي آن و پس از آنكه بر پا گرديد پيشبرد اصولي و موفقيت آَميزآن بايد به مثابه محور تمامي اشكال فعاليت هاي مبارزاتي حزب و توده ها محسوب گردد. عدم توجه به اين امر در نهايت به هيچ چيز ديگري جز بي توجهي به امر كبير جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي و استقلال و آزادي كشور و مردمان كشور و كلاً انقلاب دموكراتيك نوين تمام نخواهد شد.
اولين و مهم ترين عرصه تدارك براي برپايي و آغاز جنگ، تدارك ايديولوژيك – سياسي و تشكيلاتي خود حزب كمونيست ( مائوئيست ) است ؛ زيرا كه حزب آغاز كننده و رهبري كننده جنگ است.
تدارك ايديولوژيك – سياسي و تشكيلاتي خو.د حزب براي برپايي جنگ به معني آمادگي حزب براي آغاز جنگ از لحاظ ايديولو.ژيك – سياسي و تشكيلاتي است.
آمادگي ايديولوژيك – سياسي حزب براي آغاز جنگ در قدم اول به خط ايديولوژيك – سياسي و خط نظامي حزب مربوط است. خط ايديولوژيك – سياسي و نظامي حزب بايد يك خط اصولي صحيح و روشن ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي باشد. اين آمادگي در قدم دوم عبارت است از آَمادگي استوار و محكم حزب براي تقبل مسئوليت آغاز جنگ و ايستادگي روي اصول جنگ انقلابي از لحاظ ايديولوژيك – سياسي و نظامي.
آمادگي تشكيلاتي حزب براي آغاز جنگ عمدتاً به استحكام تشكيلاتي حزب مربوط است. استحكام تشكيلاتي حزب قبل از همه توسط سياست تشكيلاتي حزب در مورد ساختمان تشكيلاتي حزب معين مي گردد. تشكيلات حزب بايد قسمي ساخته شود كه براي آغاز و پيشبرد موفقيت آميز جنگ انقلابي ملي و طبقاتي مناسب و موزون باشد. اگر اين مناسبت و موزونيت ميان ساختمان عملي تشكيلات حزب و خط ايديولوژيك – سياسي و نظامي تدوين شده و رسماً پذيرفته شده حزب وجود نداشته باشد، خط ايديولوژيك – سياسي و نظامي حزب در واقع فاقد پايه تشكيلاتي لازمه بوده و به يك سلسله ادعاهاي صرف تيوريك و تبليغاتي مبدل مي گردد.
اما آمادگي تشكيلاتي حزب براي آغاز جنگ صرفاً به استحكام تشكيلاتي حزب خلاصه نمي گردد، يلكه درجه معيني از گسترش تشكيلاتي حزب را نيز در بر مي گيرد. حد بسيار معين و مشخصي براي گسترش تشكيلاتي حزب نمي توان در نظر گرفت. ولي اولاً توسط يك حزب چند نفره نمي توان جنگ را آغاز نمود و ثانياً در شرايط استبدادي جامعه افغانستان، گسترش وسيع صفوف حزب در شرايط قبل از آغاز جنگ نمي تواند ممكن و ميسر باشد. از اين جهت راه موُثر براي گسترش وسيع صفوف حزب، برپايي و پيشبرد جنگ است.
دومين عرصه تدارك براي آغاز جنگ، تدارك توده يي است. جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي جنگ توده ها است و بدون آگاهي، خلاقيت و سازمانيابي آنان نمي تواند آغاز گردد و پيش برده شود. اما در مورد تدارك توده يي براي آغاز جنگ بايد بصورت جدي توجه داشت كه توده ها از لحاظ آمادگي شان براي شركت در عمليات آغازين جنگ و پيشبرد بعدي آن، در يك سطح قرار ندارند، بلكه به بخش هاي پيشرو، ميانه و عقبمانده تقسيم مي گردند. فعاليت هاي تداركي توده يي براي آغاز جنگ، عمدتاً در ميان توده هاي پيشرو متمركز مي گردد. در واقع پس از آغاز جنگ و پيشبرد كم و بيش موفقيت آميز آن است كه مي توان توده هاي مياني را به سوي جنگ جلب كرد و توده هاي عقبمانده را ارتقاُ داد و يا لا اقل خنثي نمود.
يك موضوع مهم ديگر در تدارك براي آغاز جنگ، شناسايي مناطق مساعد براي آغاز جنگ و تمركز فعاليت هاي تداركي در آن مناطق است. از لحاظ آغاز جنگ، مناطق مختلف كشورداراي وضعيت يكسان نيستند و مناطق مساعد، نامساعد و شديداً نا مساعد را در بر مي گيرند. فعاليت هاي تداركي براي آغاز جنگ بايد در مناطق مساعد متمركر گردد. در واقع آغاز و پيشرفت موفقيت آميز جنگ است كه مي تواند نا مساعدت ها رادر مناطق نا مساعد از ميان برده و اين مناطق را به مناطق مساعد مبدل سازد و همچنان نا مساعدت هاي مناطق شديداً نا مساعد را كم و بيش تخفيف دهد.
يقيناً در پهلوي تمامي فعاليت هاي تداركي ديگر براي آغاز جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، تدارك لوجيستيكي را نيز نمي توان نا ديده گرفت. تداركات لوجيستيكي، فراهم آوري و سازماندهي حد اقل امكانات تسليحاتي و غير تسليحاتي لازمه براي آَغاز جنگ را در بر مي گيرد. حد كاملاً معين و مشخصي براي تداركات لوجيستيكي نمي توان در نظر گرفت. از يكجانب جنگ را نمي توان با دستان خالي و بدون حد اقل امكانات نظامي و غير نظامي مورد ضرورت آغاز كرد و تهيه اين امكانات هم لازم است و هم ممكن. ولي از جانب ديگر، در شرايط قبل از آغاز جنگ، در واقع غير ممكن است كه بتوان امكانات نظامي و غير نظامي گسترده اي فراهم آورد. در واقع جريان جنگ، خود مهم ترين عرصه فراهم آوري امكانات وسيع نظامي و غير نظامي محسوب مي شود.
ضميمه شماره اول
برنامه حزب كم.نيست ( مائوئيست ) افغانستان
سه چهره رويزيونيزم كهن
رويزيونيزم ( تجديد نظر طلبي ) براي اولين بار در آخرين دهه قرن نزدهم توسط برنشتين آلماني علم گرديد. پس از وي، رويزيونيزم در شكل دگماتيك خود توسط كائوتسكي و همچنان تروتسكي به ميان آمد و در مبارزه عليه لنينيزم بكار گرفته شد. اين جريانات به رويزيونيزم كهن معروف اند كه هم اكنون توسط احزاب سوسياليست و سوسيال دموكرات و دسته هاي تروتسكيست در جهان كم و بيش حمل ميگردند.
رويزيونيزم برنشتين
١ ـ در فلسفه : رويزيونيزم برنشتين از نظر فلسفي با حملات زهر آلود نسبت به ماترياليزم فلسفي، يكنوع نيو كانتيزم را رواج ميداد و تلاش داشت كه كانتيزم را جاگزين ماترياليزم فلسفي سازد. اين رويزيونيزم دياليكتيك را كنار ميگزاشت و اولوسيون ( تيوري تغييرات تدريجي ) را بجاي آن مي نشاند. رويزيونيزم برنشتين مذهب را در درون حزب طبقه كارگر كار خصوصي افراد اعلام ميكرد.
٢ ـ در اقتصاد سياسي : رويزيونيزم برنشتين در موارد ذيل در تيوري هاي اقتصادي ماركسيستي تجديد نظر به عمل آورد :
ـ در زراعت عمل تمركز و طرد توليد كوچك توسط توليد بزرگ وجود ندارد و در صنعت و تجارت نيز اين عمل با حد اكثر كندي انجام مي يابد.
ـ بحران ها نادر تر و ضعيف تر گرديده است و احتمال دارد كه كارتل ها و تراست ها به سرمايه امكان بدهند كه بحران ها را بكلي بر طرف سازد.
ـ تيوري ورشكستگي سرمايه داري و پيروزي اجتناب ناپذير سوسياليزم غلط است، زيرا كه حدت تضاد هاي طبقاتي رو به كاهش است.
ـ تيوري ارزش اضافي ماركس را قلب ماهيت داد و در مقابل آن تيوري ارتجاعي ” تقدم نيروهاي مولده ” را تبليغ كرد.
٣ ـ در سوسياليزم علمي : تجديد نظر برنشتين درين عرصه موارد ذيل را در بر ميگرفت :
ـ تجديد نظر در آموزش مبارزه طبقاتي با تكيه بر اينكه آزادي هاي سياسي، دموكراسي و حق انتخابات عمومي زمينه هاي مبارزه طبقاتي را از بين مي برد.
ـ تجديد نظردر مورد تيوري دولت بمثابه ارگان حكمراني طبقاتي با ارائه اين دليل سفسطه آميز كه در نظام دموكراسي اراده اكثريت حكمفرمايي ميكند.
ـ دست بر داشتن از مبارزه قاطع عليه بورژوازي با طرح اين موضوع انحرافي كه در شرايط سلطه سرمايه داري نيز اتحاد با بورژوازي ريفورميست عليه مرتجعين ضرور است.
ـ برخورد رويزيونيزم برنشتين در مورد هدف نهايي جنبش سوسياليستي در شعار ” هدف نهايي هيچ چيز ولي جنبش همه چيز ” خلاصه ميشود. سياست رويزيونيزم برنشتين سياست تاكتيك پروسه است، يعني سياست تعيين روش از واقعه اي تا واقعه ديگر، تطبيق حاصل كردن با حوادث روز و با تغييرات وارده در جزئيات سياسي، فراموش كردن منافع اساسي پرولتاريا و خصايص اصلي كليت نظام سرمايه داري و كليت پروسه تكامل سرمايه داري و فدا كردن منافع اساسي پرولتاريا در مقابل منافع آني واقعي يا فرضي.
ـ مخالفت با دكترين ماركسيستي انقلاب قهر آميز و سفسطه گويي در مورد گذار مسالمت آميز به سوسياليزم.
رويزيونيزم كائوتسكي
١ ـ در فلسفه : كائوتسكي نظريات ساخته و پرداخته فلسفي ندارد، ولي پشتوانه فلسفي تجديد نظر هاي وي در اقتصاد سياسي و سوسياليزم علمي را اكلكتيزم و سفسطه جويي بجاي دياليكتيك تشكيل مي دهد.
٢ – در تقتصاد سياسي : كائوتسكي تيوري رويزيونيستي اولترا امپرزياليزم را به ميان كشيد و مرعي شد كه در مرحله اولترا امپرياليزم بهره برداري مشترك از جهان توسط يك سرمايه مالي جهاني متحد شده به عمل مي آيد . در اين مرحله جنگ ها خاتمه مي يابند و سلح جهاني بر قرار مي گردد.
٣ – در سوسياليزم علمي : رويزيونيزم كائوتسكي مبارزه اصلاح طلبانه پرولتاريا را تائيد يكجانبه نموده و طرق انقلابي مبارزه، تبليغ و تدارك آن و تربيت توده ها در اين جهت را رد مي نمايد. رويزيونيزم كائوتسكي در جريان جنگ جهاني اول، سوسيال ش..نيزم يعني دفاع از ميهن امپرياليستي را آرايش نموده و با آن به سازش پرداهت. اين رويزيئنيزم در حتليكه از انقلاب دم مي زد، در عمل از آن دست مي كشيد و با اپورتونيزم به دمسازي مي پزداخت. كائوتسكي در آموزش ماركس در باره دولت تحريفات تپورتونيستي وارد كرد و در نهايت به رد ديكتاتوري پرولتاريا پرداخت. كائوتسكي امپرياليزم ر ا صرفا يك پديده سياسي و محصول سرمايه داري صنعتي دار اي تكامل عالي دانست و بيان داشن كه امپرياليزم عبارت است از تمايل هر يك از از دول سرمايه دار صنعتي به الحاق مناطق زراعتي هر چه بيشتر يا تابع نمودن آنها به خود بدون توجه به اينكه چه ملت هايي در اين مناطق سكونت دارند.
رويزيونيزم تروتسكي
١ ـ در فلسفه : تروتسكي سيستم فلسفي انسجام يافته اي ندارد، ولي با توجه به تحريفات رويزيونيستي ايكه در اقتصاد سياسي و سوسياليزم علمي به عمل آورده است، مي توان گفت كه پشتوانه فلسفي اين تحريفات وي، دگماتيزم است.
٢ ـ در اقتصاد سياسي : تروتسكيزم در رشته اقتصاد سياسي مبتني بر تيوري رشد نيرو هاي مولده است و بر اين مبنا امكان ساختمان سوسياليزم در يك كشور، بخصوص در يك كشور نسبتا عقبمانده را قبول ندارد.
٣ ـ در سوسياليزم علمي : تروتسكيزم نقش دهقانان در انقلاب را نفي مي نمايد، صلاحيت پرولتاريا براي رهبري دهقانان در انقلاب را مورد ترديد قرار مي دهد و اتحاد ميان كارگران و دهقانان را قبول ندارد. از اين جهت به نفي انقلاب دموكراتيك مي پردازد و گويا طرفدار انقلاب دو مرحله يي نيست. اين موضع در نهايت به نفي انقلاب در كشور هاي عقبمانده و تحت سلطه مي انجامد. آنچه بنام ” تيوري انقلاب مداوم ” تروتسكي معروف است، نفي نقش دهقانان در انقلاب، نفي مرحله دموكراتيك انقلاب و نفي توان پايداري انقلاب پبروزمند در يك كشور را در خود متبلور كرده است.
سه چهره رويزيونيزم مدرن
منظور از روزيونيزم مدرن آن اشكالي از رويزيونيزم است كه از درون احزاب بر سر قدرت سربلند كرده و با ديگرگون ساختن ماهيت احزاب متذكره و قلب ماهيت دولت هاي سوسياليستي، سوسياليزم را در كشور هاي سوسياليستي سرنگون نموده اند. سه چهره اصلي روزيونيزم مدرن كه به مثابه سه دشمن انقلاب جهاني پرولتاريايي با ماسك كمونيستي عليه پرولتارياي بين المللي ايستاده اند عبارت اند از : رويزيونيزم روسي، رويزيونيزم چيني و رويزيونيزم آلبانيايي.
رويزيونيزم روسي و سوسيال امپرياليزم شوروي
پس از درگذشت استالين، رويزيونيست هاي روسي بيشتر از پيش توان يافته و در سال ١٩٥۶ توسط يك كودتاي درون حزبي به رهبري خروشچف قدرت دولتي را در شوروي كاملا به تصرف در آوردند. آنها بر اساس ايديولوژي رويزيونيستي شان سوسياليزم را در شوروي سرنگون ساخته و سرمايه داري را احيا كردند و در نتيجه شوروي سوسياليستي را به يك دولت سوسيال امپرياليستي مبدل نمودند. رويزيونيزم روسي پس از خروشچف توسط بريژنف با همان ماهيت قبلي اما در شكل كم و بيش متفاوت رهبري شد و بعدا گرباچوف علمبردار اصلي آن گرديد.
حزب كمونيست چين به رهبري مائوتسه دون، جنبش كمونيستي بين المللي را در مبارزه عليه رويزيونيزم روسي و سوسيال امپرياليزم شوروي رهبري نموده و چهره اصلي آنرا به پرولتاريا و خلق هاي جهان نشان داد. اين مبارزه پس از سرنگوني سوسياليزم در چين نيز متوقف نشد، بلكه توسط مائوئيست هاي جهان عليه اشكال بريژنفي و گرباچوفي آن ادامه يافت.
اصول اساسي رويزيونيزم روسي را ميتوان به ترتيب ذيل مشخص نمود :
از لحاظ سياسي :
الف ـ در شكل خروشچفي :
١ ـ همزيستي مسالمت آميز : اين اصل، همزيستي مسالمت آميز ميان نظام هاي مختلف را اصل اساسي مناسبات در سطح ” بين المللي ” قرار ميدهد. خروشچف در سال ١٩۶٠ در مجمع عمومي سازمان ملل متحد طي نطقي بيان نمود : ” اصل همزيستي مسالمت آميز بايد قانون اصلي و اساسي زندگي جامعه كنوني واقع گردد. “
رويزيونيزم خروشچفي بر اساس اين اصل بجاي اتكا به انقلاب جهاني و مبارزه عليه امپرياليزم و دفاع و پشتيباني از مبارزات پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم عليه امپرياليزم، بر همزيستي و سازش با امپرياليزم تكيه مي نمايد و به اين صورت انقلاب جهاني و مبارزه عليه امپرياليزم را تخطئه مي نمايد. اين اصل، امر انقلاب جهاني و انترناسيوناليزم پرولتري را رد كرده و همزيستي با امپرياليست ها را جاگزين آن ميسازد.
٢ ـ رقابت مسالمت آميز : در شرايط موجوديت دولت يا دولت هاي سوسياليستي در جهان، تضاد ميان سوسياليزم و امپرياليزم يكي از تضاد هاي اصلي جهان به شمار مي رود و مبارزه دولت هاي سوسياليستي عليه امپرياليزم يكي از نيرو هاي محركه مهم انقلاب جهاني به شمار مي رود. رويزيونيست هاي خروشچفي اصل مبارزه عليه امپرياليزم را كه از ديد انقلابي پرولتري هيچ معني و مفهوم ديگري غير از مبارزه براي سرنگوني امپرياليزم ندارد، قلب ماهيت داده، اصل ” رقابت مسالمت آميز ” را به ميان كشيدند.
مطابق به اين اصل مبارزه براي سرنگوني امپرياليزم ديگر ضرورت خود را از دست داده و آنچه مطرح است رقابت مسالمت آميز با امپرياليزم است. اصل رقابت مسالمت آميز كه در پيوند با اصل ” همزيستي مسالت آميز ” قرار داشته و ناشي از آن است، مبين اين ديدگاه رويزيونيستي است كه امپرياليزم را بدون مبارزه براي سرنگوني آن و از طريق پيشبرد رقابت مسالت آميز در عرصه هاي مختلف با آن مي توان از سر راه برداشت. اين اصل مبني بر اين ديدگاه رويزيونيستي نيز هست كه امپرياليزم نيز از سياست سرنگوني سوسياليزم دست كشيده و به رقابت مسالمت آميز با آن مي پردازد. اصل رقابت مسالت آميز در واقع بيان كننده اصل همكاري با امپرياليزم است.
٣ ـ گذار مسالت آميز : انقلاب قهر آميز قانون عمومي انقلاب پرولتاريايي است. اين اصل، هم در انقلاب كشور هاي امپرياليستي و هم در انقلاب كشور هاي تحت سلطه بطور عموم صدق مي نمايد.
رويزيونيزم خروشچفي اين قانون را به عنوان قانون عمومي انقلاب قبول ندارد و اصل گذار مسالمت آميز را در مقابل آن قرار ميدهد. مطابق به اصل ” گذار مسالت آميز “، رويزيونيست هاي خروشچفي بيان مي نمايند كه امروزه در جهان وضعي به وجود آمده كه هم در كشور هاي امپرياليستي و هم در كشور هاي تحت سلطه ميتوان از طريق غير از انقلاب قهري، امر تصرف قدرت سياسي را به سر انجام رسانده و به اصطلاح انقلاب را به پيروزي رساند. به اين ترتيب آنها مبارزه مسالمت آميز و راه پارلماني را به عنوان يك استراتژي در مقابل استراتژي مبارزه قهري مسلحانه قرار ميدهند. البته مفهوم ” گذار مسالت آميز ” صرفا به حصول اكثريت در پارلمان محدود نميگردد، بلكه مسئله عمده در آن عبارت است از رد ضرورت در هم شكستن ماشين دولتي كهنه ـ در مركز آن نيروي مسلح ـ و بر قراري ماشين دولتي نوين ـ در مركز آن نيروي مسلح ـ، يعني منتفي دانستن درهم شكستن ديكتاتوري بورژوازي و بر قراري ماشين دولتي نوين. به عبارت ديگر مسئله عمده در تيوري گذار مسالمت آميز عبارت است از تحقق ” انقلاب ” و ” ساختمان سوسياليزم ” بدون انقلاب قهري مسلحانه و بدون بر قراري ديكتاتوري پرولتاريا. اين اصل ضرورت درهم شكستن قهري دستگاه ديكتاتوري بورژوازي و ارتجاعي را نفي مي نمايد و ضرورت بر قراري ديكتاتوري پرولتاريا را منتفي اعلام ميكند.
۴ ـ دولت عموم خلق، حزب عموم خلق، دموكراسي عموم خلق : رويزيونيست هاي خروشچفي با الغاي ديكتاتوري پرولتاريا دولت شوروي را به عنوان ” دولت عموم خلق ” اعلام نموده و پرچم ” دموكراسي عموم خلق ” را بر افراشتند. تواُم با آن، ماهيت پرولتري حزب كمونيست شوروي را دگرگون كرده و آنرا ” حزب عموم خلق ” خواندند.
رويزيونيست هاي خروشچفي تضاد ميان حكم شان در مورد نفي موجوديت طبقات در شوروي و موجوديت دولت را در آن كشور با طرح اين سفسطه ” حل ” كردند كه دولت شوروي را دولت عموم خلقي يعني دولت غير طبقاتي اعلام نمايند. اين راه حل سفسطه آميز كه در ضديت با تيوري دولت در ماركسيزم يعني طبقاتي بودن تمامي دولت ها قرار دارد، راه حلي است كه تمامي امپرياليست ها و مرتجعين به آن توسل مي جويند. آنها پيوسته اعلام مي نمايند كه دولت هايشان غير طبقاتي انذ و در خدمت تمام افراد جامعه قرار دارند. رويزيونيست هاي خروشچفي با طرح دولت عموم خلقي در واقع مخالفت قاطع شان را عليه ديكتاتوري پرولتاريا در حالي تبارز دادند كه حاكميت دولتي را تمام و كمال بصورت محكمي در دست داشتند.
دموكراسي از ديد ماركسيزم مفهوم طبقاتي دارد و كمونيست ها آشكارا اعلام مي نمايند كه آنها طرفدار دموكراسي براي پرولتاريا و زحمتكشان و طرفدار اعمال ديكتاتوري عليه بورژوازي و مرتجعين هستند. برعكس امپرياليست ها و مرتجعين هميشه داد و فرياد مي نمايند كه آنها طرفدار دموكراسي ناب و دموكراسي غير طبقاتي اند، در حاليكه در عمل دموكراسي براي اقليت و ديكتاتوري بر اكثريت را اعمال ميكنند. مفهوم ” دموكراسي عموم خلق ” رويزيونيست هاي خروشچفي مقوله اي از همين باب است، زيرا كه در ضديت با ديكتاتوري پرولتاريا يعني دموكراسي براي پرولتاريا و زحمتكشان و ديكتاتوري بر بورژوازي و مرتجعين قرار دارد.
رويزيونيست هاي خروشچفي اعلام كردند كه حزب كمونيست شوروي، ديگر حزب طبقاتي، حزب پرولتري نمي باشد، بلكه به ” حزب عموم خلق ” تغيير ماهيت داده است. كمونيست ها آشكارا اعلام مي نمايند كه حزب شان حزب طبقاتي، حزب پرولتري، حزبي در خدمت انقلاب پرولتري ميباشد. بر عكس امپرياليست ها و مرتجعين با اصرار هميشگي احزاب شان را احزاب مافوق طبقاتي، غير طبقاتي و احزابي در خدمت تمامي ” هموطنان ” و تمامي ” انسان ها ” وانمود مي نمايند. ” حزب عموم خلق “
رويزيوننيست هاي خروشچفي حزبي از اين نوع است. آنها در حاليكه ماهيت طبقاتي يعني ماهيت پرولتري حزب كمونيست شوروي را ملغي شده دانستند، حزب و تشكيلات حزبي را در قبضه نگه داشتند تا توسط آن دولت را به سبك تمامي بورژوا ها و مرتجعين براي ” تمامي هموطنان ” و ” تمامي انسانها ” رهبري نمايند.
٥ ـ مسئله جنگ و صلح : امپرياليزم يعني جنگ. تا زمانيكه اين سيستم نفرت انگيز بر روي زمين سلطه داشته باشد تاُمين صلح در روي زمين ممكن نيست. كمونيست ها يگانه راه جلوگيري از جنگ هاي امپرياليبستي را در مبارزه عليه امپرياليزم مي بينند. آنها از طريق انقلاب، از طريق نابودي سيستم جنگ افروز امپرياليستي تاُمين صلح در جهان را ممكن مي دانند. اما ديد رويزيونيزم خروشچفي در مورد مسئله جنگ و صلح غير از اين است. اين ديد تاُمين صلح در جهان را با تكيه بر روشن بيني و نيات خير خواهانه امپرياليست ها ممكن دانسته و بر ضرورت همكاري با آنها درين جهت تاُكيد مي نمايد. رويزيونيزم خروشچفي در مورد مسئله جنگ و صلح روي اصل بقاي نسل بشر در زمين به عنوان يك اصل برتر از منافع طبقاتي تكيه مي نمايد. اين ديدي است ” غير طبقاتي ” همانند ديد ” غير طبقاتي ” تمامي امپرياليست ها و مرتجعين در مورد مفاهيم جنگ و صلح. رويزيونيست هاي خروشچفي بر تاُمين اين اصل نه از طريق مبارزه عليه سيستم امپرياليستي و نابودي آن بلكه از طريق تاُمين صلح در موجوديت اين سيستم تكيه مي نمايند و سيستم امپرياليستي را يك سيستم بشر دوستانه جا مي زنند. اما دقيقاً توجه به تاُمين بقاي نسل بشر روشن ميسازد كه بايد با تمام قوا در مبارزه عليه امپرياليزم و در به گور سپاري اين سيستم منحوس ضد بشري كوشيد، زيرا كه اين سيستم ضد بشري با تداركات وحشتناك جنگي، غارت بي رويه منابع طبيعي و آلوده سازي سرسام آور محيط زيست، تهديدات واقعي براي بقاي نسل بشر به وجود آورده است.
كمونيست ها جنگ هاي عادلانه را تائيد و جنگ هاي غير عاذلانه را محكوم مي نمايند. اما رويزيونيست هاي خروشچفي جنگ را بطور عموم نمي پسندند، چه اين جنگ غير عادلانه باشد و چه عادلانه، زيرا كه معتقد اند كه يك جنگ كوچك در گوشه اي از كره زمين مي تواند محركي براي جنگ جهاني و نابودي نسل بشر باشد. درين مورد آنها همانند تمامي امپرياليست ها و مرتجعين، خود شان را فرشتگان صلح مي نمايانند. آنها جنگ هاي عادلانه را محكوم نموده و با جنگ هاي غير عادلانه يكي ميدانند.
۶ ـ دموكراسي ملي : دموكراسي ملي مبتني است بر نفي ضرورت تاُمين رهبري پرولتاريا بر مبارزات ضد فيودالي و ضد امپرياليستي خلق هاي تحت سلطه. بر اساس اين تيوري، طبقات غير پرولتري ميتوانند رهبري مبارزات ضد فيودالي و ضد امپرياليستي را بر عهده داشته و دولتي را تشكيل دهند كه از تمامي نيرو هاي ضد فيودالي و ضد امپرياليستي تشكيل شده باشد. اين چنين دولتي، دولت دموكراسي ملي خوانده ميشود. راه تشكيل چنين دولتي در پناه اصول همزيستي مسالمت آميز، رقابت مسالمت آميز و گذار مسالمت آميز و ضرورت صلح جهاني عبارت است از راه مبارزات مسالمت آميز و راه پارلماني و انتخابات. بناءً تيوري دموكراسي ملي داراي دو جنبه اصلي است :
الف ـ نفي ضرورت رهبري پرولتاريا بر مبارزات ضد امپرياليستي و ضد فيودالي خلق هاي تحت ستم.
ب ـ نفي ضرورت مبارزه مسلحانه در پيشبرد اين مبارزات و انتخاب شيوه مبارزاتي مسالمت آميز و پارلماني.
اصول اساسي رويزيونيزم خروشچفي در مراحل اوليه احياي سرمايه داري در شوروي و پيدايش سوسيال امپرياليزم شوروي بازتاب كننده اين ضرورت بود كه كرملين براي رسيدن به مدارجي كه بتواند به مثابه رقيب امپرياليستي تمام عياردر مقابل امپرياليزم امريكا و متحدين غربي اش قد بر افرازد، به وقت ضرورت داشت. مواضع تسليم طلبانه كرملين در مقابل امپرياليزم امريكا و متحدين غربي اش رو پوشي بود كه در زير آن به بازسازي امپرياليستي تمامي نهاد هاي جامعه شوروي و منجمله ارتش آن مشغول شد. همچنان براي كرملين شعار دموكراسي ملي و مبارزات مسالمت آميز و راه پارلماني مسيري بود كه از طريق آن به تاُمين نفوذ سياسي امپرياليستي در كشور هاي تحت سلطه پرداخت.
ب ـ در شكل بريژنفي :
پس از آنكه اين مرحله به پايان رسيد و شوروي به عنوان يك ابر قدرت سوسيال امپرياليستي بصورت كامل و تمام عيار در صحنه جهان قد بر افراشت، اصول اساسي رويزيونيزم خروشچفي رنگ ديگري بخود گرفت، كما اينكه اشكال اوليه آن از لحاظ رسمي بمثابه روپوشي بر ماهيت و اقدامات سوسيال امپرياليستي شوروي تقريباً بلا تغيير باقي ماند. سوسيال امپرياليزم شوروي در طول دوران حاكميت بريژنف از ” همزيستي مسالمت آميز ” دم زد، به نفع حفظ صلح جهاني شعار داد و درفش دروغين خلع سلاح را پيوسته بلند نگه داشت. اما در عمل در سطح جهان به مداخلات امپرياليستي و حتي تجاوزات نظامي مستقيم امپرياليستي دست زد، پيوسته بر آتش تداركات جنگي جهت بر پايي جنگ جهاني افزود و ارتش امپرياليستي وحشتناكي با ساز و برگ مدرن اتمي و غير اتمي سازماندهي كرد. ادعاي كاذب مبارزه طبقاتي جهاني از جانب بريژنف بمنظور ايجاد زمينه هاي اعمال همين سياستهاي امپرياليستي تجاوز كارانه مطرح گرديد. وي عليرغم مخالفت با مبارزات توده هاي خلق در آسيا، افريقا و امريكاي لاتين كوشيد از طريق نفوذ در آنها، اين مبارزات را در خدمت اهداف امپرياليستي خود قرار دهد. براي تحكيم قدرت امپرياليستي خود در كشور هاي تحت سلطه ضمن مخالفت با مبارزات مسلحانه توده يي به كودتا هاي نظامي متوسل شد و يا كوشيد حكومت هاي كودتايي را بخود وابسته سازد.
بريژنف دكترين معروف خود را كه بنام ” دكترين حق حاكميت ملي محدود ” معروف است، بالاي كشور هاي اروپاي شرقي و ساير اقمار شوروي اعمال نمود. بر مبناي اين دكترين، كشور هاي اقمار ” شوروي ” فقط همانقدر از حق حاكميت ملي بر خوردار ميشدند كه مورد خواست مسكو بود. اين دكترين سوسيال امپرياليستي در زير ماسك دروغين انترناسيوناليزم پرولتري پنهان ساخته ميشد تا استحكام امپراطوري تزاران نوين بنام استحكام سوسياليزم جهاني قلمداد گردد.
ج ـ در شكل گرباچوفي :
پس از بريژنف يكبار ديگر براي سوسيال امپرياليزم شوروي ضرورت ” بازسازي ” مطرح گرديد. اين بازسازي عبارت بود از ” بازسازي ” مجدد امپرياليستي يعني نظم و نسق بخشيدن دوباره مجموعه سيستم سوسيال امپرياليزم شوروي و در عين حال بازسازي مجموعه سيستم امپريالستي جهاني. گرباچوف چهره زنده اين ضرورت سوسيال امپرياليستي بود و ” تفكر نوين سياسي ” وي بيان تيوريك ـ سياسي اين ضرورت. اينك اصول اساسي رويزيونيزم خروشچفي توسط گرباچوف بازسازي مجدد سوسيال امپرياليستي شده و با رنگ و لعاب فريبنده تر و با خط و خال تماشايي تر خود را عرضه ميكرد. ” تفكر نوين سياسي ” گرباچوف كه براي شوروي و براي جهان عرضه گرديد، بيان روشنتر اصول سياسي خروشچفي در شرايط تازه بود.
” پروستريكا ” ي گرباچوف از لحاظ سياسي در واقع از اصول ” همزيستي مسالمت آميز ” و ” رقابت مسالمت آميز ” خروشچفي مايه ميگرفت، اما تعرضي تر از آنها بود. ” پروستريكا” ي گرباچوف بازسازي مجموع نظم نيو كلونياليستي جهان معاصر را مد نظر داشت و مي خواست موقعيت مطلوبي براي غارتگري هاي سوسيال امپرياليزم در سطح جهاني فراهم نموده و پايه هاي قدرت آنرا گسترده تر سازد. به عبارت ديگر، ” پروستريكا ” خواهان قرار گرفتن كامل سوسيال امپرياليزم شوروي در چوكات مناسبات نيو كلونياليستي حاكم بر جهان و خواهان سهم بيشتري از غارتگري هاي امپرياليستي بود. درست به همين جهت پروسه تطبيق ” پروستريكا ” عمدتاً در مسير سازش و تباني با امپرياليزم امريكا و متحدينش پيش مي رفت.
تيوري ” گذار مسالت آميز ” خروشچف، توسط گرباچوف به تكامل منفي فوق العاده تا سرحد ” گلاسنوست ” نايل آمد. گرباچوف بطور كلي تظاهر به امر انقلاب را كنار گزاشته و حتي از گذار مسالمت آميز بسوي انقلاب نيز صرفنظر كرد. برين اساس بود كه تمامي مزدوران سوسيال امپرياليزم شوروي در كشور هاي تحت سلطه، مسير سازش و مصالحه با مزدوران امپرياليست هاي غربي را در پيش گرفتند و احزاب رويزيونيست اروپاي شرقي نيز اكثراً به احزاب نوع سوسيال دموكرات اروپاي غربي استحاله شده و شيوه پارلمانتاريستي را پذيرا شدند. حتي در خود ” شوروي “، قبل از فروپاشي آن، پارلمانتاريزم غربي كم و بيش راه باز نمود و پس از فرو پاشي، روسيه رسماً پارلمانتاريزم غربي را پذيرفت.
گرباچوف، گزافه گويي هاي خروشچفي مبني بر ورود شوروي به آستانه ساختمان كمونيزم را كنار گزاشته و ” واقع بيني ” سوسيال امپرياليستي را پيشه كرده بود، كما اينكه مفاهيم دولت پرولتري، حزب پرولتري و ديكتاتوري پرولتاريا ديگر آنچنان در قاموس رويزيونيست هاي شوروي به مفاهيم بيگانه اي بدل شده بودند كه ديگر ضرورتي براي مطرح نمودن دولت عموم خلق، حزب عموم خلق و دموكراسي عموم خلق در برابر آنها را احساس نمي نمودند.
در مورد مسئله جنگ و صلح ديد گرباچوف بطور كلي با ديد خروشچف مطابقت داشت. وي در شرايط تازه و بر مبناي الزامات تازه يكبار ديگر روي اصل بقاي نسل بشر در روي زمين به مثابه اصل بر تر از منافع طبقات تكيه نموده و اصل ” جنگ ادامه سياست ” را با توجه به موجوديت سلاح هاي هستوي مورد انكار و حتي نكوهش قرار داد. برين مبنا در حاليكه به آمادگي نظامي شوروي در پاسخ گفتن به چلنج هاي جنگي بلوك رقيب تكيه شده و اصل ” كفايت معقول ” مطرح مي گرديد، تقليل و عقب كشي هاي قواي نظامي عملي ميشد و در جهت تخفيف تشنجات منطقوي و جنگ هاي منطقوي تا سرحد قابل كنترول بودن شان تلاش به عمل مي آمد.
” مصالحه ملي “، اصل گرباچوفي مشابه با اصل ” دموكراسي ملي ” خروشچف بود كه بيان كننده مصالحه و سازش ميان مزدوران سوسيال امپرياليزم شوروي و نيروهاي فيودالي و كمپرادوري مزدور امپرياليست هاي غربي بود. ولي ” مصالحه ملي ” با ” دموكراسي ملي ” كاملاً يكسان نبوده است. در اصل ” دموكراسي ملي ” رهبري مبارزه ضد فيودالي و ضد امپرياليستي توسط پرولتاريا يك مسئله منتفي شده بود، در حاليكه در چوكات ” مصالحه ملي ” نه تنها رهبري پرولتاريا بلكه حتي مبارزه ضد فيودالي و ضد امپرياليستي نيز جاي نداشت و خيلي رك و راست، آشتي و سازش با نيروهاي فيودالي و كمپرادوري مزدور امپرياليست هاي غربي مطرح مي گرديد.
از لحاظ اقتصادي
ا لف ـ در شكل خروشچفي :
توجه به اين مطلب اساسي كه در جامعه سوسياليستي دولت به عنوان نماينده جامعه، وسايل توليد را در اختيار دارد از اهميت درجه اول برخوردار است، زيرا نه اشكال صرفا حقوقي مالكيت بر وسايل توليد، بلكه ماهيت دولت و اينكه توليد واقعا در خدمت چه طبقه اي قرار دارد، در نهايت ماهيت نظام حاكم بر جامعه را معين مي نمايد. وقتي دولت تغيير ماهعيت داده و با امپرياليست ها و مرتجعين همرنگ و همقماش گردد، روشن است كه توليد تحت رهبري وي ديگر نه در خدمت پرولتاريا و انقلاب جهاني پرولتري بلكه در خدمت دشمنان پرولتاريا و دشمنان انقلاب جهاني پرولتري قرار خواهد داشت. اين چيزي بود كه در شوروي پس از بر سر قدرت رسيدن باند خروشچف و شركاء به وقوع پيوست. اين مطلب
در مورد جنبه اقتصادي رويزيونيزم خروشچفي اساسي است، اما تمام مطلب نيست. در اين باره ميتوان روي چند مطلب مهم ديگر نيز انگشت گزاشت :
ـ در توليد سوسياليستي، هدف توليد سود نيست، بلكه رفع نيازمندي هاي اقتصادي جامعه ميباشد. ازين جهت سياست انقلابي بر توليد سوسياليستي فرماندهي مي نمايد و سود در مقام فرماندهي نيست. در جامعه سوسياليستي موجوديت موُسسات توليدي مبتني است بر رفع نيازمندي هاي اقتصادي جامعه و نه سود آوري.
ـ در توليد سوسياليستي عملكرد قانون ارزش مورد ضربت قرار مي گيرد، اما بكلي نابود نمي شود. نابودي كامل عملكرد قانون ارزش در واقع فقط در جامعه كمونيستي متحقق ميگردد. درينمورد دو مطلب قابل دقت است :
١ ـ در توليد سوسياليستي وسايل توليد در اقتصاد داخلي كشور در زمره كالا ها محسوب نميگردد و قابل خريد و فروش نيست.
٢ ـ در توليد سوسياليستي كار انساني حيثيت كالا را ندارد و اينطور نيست كه فقط در صورت سود آوري و توليد ارزش اضافي مزد به آن تعلق بگيرد.
رويزيونيست هاي خروشچفي سود را در مقام فرماندهي قرار دادند و سيستم اقتصادي شوروي را بر اساس سود آوري موُسسات توليدي سر از نو بازسازي كردند. همچنان آنها وسايل توليد را در زمره كالا ها محسوب نموده و به روُساي موُسسات توليدي صلاحيت دادند كه به خريد و فروش ماشين آلات و ساير وسايل توليدي بپردازند. اجراي هر دو سياست اقتصادي فوق الذكر عليرغم حفظ ظاهر قانوني، نيروي كار انساني را در جامعه شوروي به كالاي سود آور مبدل نموده و مجدداً برده گي مزدوري را در جامعه شوروي برقرار نمود. در واقع در سايه همين وضعيت بود كه حركت بطرف تقويت و گسترش بيشتر ” حق بورژوايي ” آغاز گرديده و امتيازات ميان افراد جامعه بجاي محدود شدن سير صعودي خود را شروع نمود. صلاحيت روُسا و مديران تكنوكرات موسسات توليدي تا آن حدي افزايش يافت كه آنها را به صاحبان واقعي بلا منازع اين موُسسات بدل كرده و امتيازات اقتصادي فوق العاده اي را در اختيار شان قرار داد. سيستم اداره و مديريت موُسسات توليدي به قسمي عيار گرديد كه حق اداره و رهبري توليد را تمام و كمال از دست كارگران و دهقانان بيرون برده و براي آنها فقط و فقط حق كار در برابر مزد را باقي گزارد.
ـ در رابطه با كشور هاي تحت سلطه، رويزيونيست هاي خروشچفي نسخه راه رشد غير سرمايه داري يعني تقويت سكتور دولتي را صادر نمودند كه در پيوند با تيوري سياسي دموكراسي ملي قرار داشت. بر اساس اين نسخه، رسيدن به سوسياليزم در كشور هاي تحت سلطه مستلزم نابودي فيوداليزم و سرمايه داري كمپرادور نيست كه صرفا در اثر پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين ميسر ميگردد. رويزيونيست هاي خروشچفي موعظه كردند كه در كشور هاي تحت سلطه از راه تقويت سكتور دولتي به كمك آنها، رسيدن به سوسياليزم ممكن گرديده است، بدون اينكه ضرورتي براي سرنگوني قهري فيوداليزم، امپرياليزم و سرمايه داري كمپرادور وجود داشته باشد.
راه رشد غير سرمايه داري و تقويت سكتور دولتي در حقيقت امر چوكات سياست اقتصادي سوسيال امپرياليست هاي شوروي غرض صدور سرمايه به كشور هاي تحت سلطه در جهت به دست آوردن مافوق سود امپرياليستي و براه انداختن تجارت نا متوازن از طريق قرارداد هاي نابرابر بود. به اين ترتيب اين تيوري اهرم نفوذ اقتصادي سوسيال امپرياليزم شوروي در كشور هاي تحت سلطه را توضيح ميكرد. به راه انداختن تجارت اسلحه با دولت هاي ارتجاعي حاكم بر كشور هاي تحت سلطه بخشي از سياست اقتصادي فوق الذكر بود.
ب ـ در شكل بريژنفي :
طرحات اقتصادي خروشچف در زمان بريژنف بيشتر از پيش عمق و گسترش پيدا نمود، يعني سود در مقام فرماندهي، وسايل توليد به عنوان كالا هاي قابل خريد و فروش، نيروي كار انساني به عنوان كالاي سود آور، صلاحيت هاي بيشتر و امتيازات اقتصادي بيشتر براي تكنوكرات ها، گسترش تفاوت سطح زندگي ميان كارگران و دهقانان از يكطرف و صاحبان قدرت در موُسسات توليدي و دستگاه هاي دولتي و حزب از طرف ديگر و افزايش فوق العاده تجارت اسلحه به قسمي كه شوروي بصورت يكي از بزرگترين صادر كنندگان اسلحه در آمد و صدور سرمايه به كشورهاي تحت سلطه زير نام تقويت سكتور دولتي و تحميل قرار داد هاي نابرابر تجارتي بر آنها.
بريژنف دكترين ” تقسيم كار بين المللي سوسياليستي ” را بالاي كشور هاي اروپاي شرقي و ساير اقمار شوروي اعمال نمود. بر مبناي اين دكترين هر يك از كشور هاي اقمار شوروي مكلف گرديدند كه در رشته هاي معيني به توليد بپردازند. اين دكترين با دكترين ديگر بريژنف يعني ” حق حاكميت ملي محدود ” در ارتباط بود و از رشد اقتصادي خود كفا در كشور هاي اقمار شوروي به نفع تزاران نوين جلو گيري به عمل مي آورد.
ج ـ در شكل گرباچوفي :
رويزيونيزم گرباچوفي علاوه بر دارا بودن خصوصيات اساسي بسياري از شكل خروشچفي و بريژنفي رويزيونيزم روسي، از لحاظ اقتصادي داراي خصوصيات ويژه و تازه اي است كه مهم ترين آنها قرار ذيل اند :
١ ـ تمركز بسيار شديد سرمايه مالي در آن موُسساتي كه مستقيماً تحت كنترل دولت مركزي قرار دارند، از طريق ايجاد تراست هاي غول پيكر و مربوط ساختن سرمايه گزاري هاي بخش هاي مختلف چون بخش هاي زراعتي، صنعتي، خدمات و غيره به بانك مركزي.
٢ ـ بر داشتن انحصار دولتي در عرصه تجارت خارجي و قايل شدن حق همكاري و معامله مستقيم براي تراست هاي بزرگ با شركت هاي چند مليتي امپرياليست هاي غربي و جاپان به منظور جذب سرمايه و تكنالوجي و مهم تر از آن بمنظور اشغال جاي مناسب و مطلوب براي سرمايه شوروي در چوكات نيو كلونياليستي موجود جهان.
٣ ـ قانوني ساختن فعاليت هاي خصوصي در بخش هاي خدمات، تجارت، صنايع و زراعت به منظور گسترش پايه هاي اجتماعي اليگارشي مالي.
۴ ـ صدور سرمايه به بخش خصوصي در پهلوي صدور سرمايه به بخش دولتي در كشور هاي تحت سلطه به منظورافزايش قابليت چپاولگري نيو كلونياليستي سرمايه ” شوروي “.
از لحاظ فلسفي
مواضع فلسفي رويزيونيست هاي روسي را در واقع بايد از مواضع سياسي و اقتصادي آنها بيرون كشيد، چرا كه آنهامواضع فلسفي ساخته و پرداخته اي ندارند. بهر حال مواضع فلسفي آنها را ميتوان مشخصاً در دو مورد به عنوان مواضع فلسفي ضد دياليكتيكي ماترياليستي مطالعه نمود :
١ ـ به حكم قوانين دياليكتيك ماترياليستي برخورد و تصادم نهايي و يا در واقع سلسله اي از تصادمات ميان پرولتاريا و بورژوازي بعنوان دو قطب متضاد، اجتناب ناپذير است و بدون اين برخورد ها و تصادمات سيستم ضد بشري فعلي مسلط بر جهان به سيستم سوسياليستي و كمونيستي مبدل نخواهد شد. رويزيونيست هاي روسي با گزيدن اصل همزيستي مسالمت آميز بجاي انقلاب پرولتري و انترناسيوناليزم پرولتري، در ضديت بادياليكتيك ماترياليستي بر خاسته و به تائيد متافزيك پرداختند.
٢ ـ به حكم قوانين ماترياليزم دياليكتيك، برخورد و تصادم ميان پرولتاريا و بورژوازي نميتواند نهايتاً شكل قهري نداشته باشد. اما رويزيونيست هاي روسي با طرح ” گذار مسالمت آميز ” اين حكم دياليكتيك ماترياليستي را كه تحول كيفي در پديده ها مبتني بر جهش ها است نفي نموده و تيوري ارتجاعي تحول تدريجي را موعظه نمودند.
با توجه به آنچه بيان شد روشن ميگردد كه شوروي دوران خروشچف و بعد از آن غير از يك كشور سوسيال امپرياليستي نمي توانست چيز ديگري باشد و به هيچ وجه يك كشور سوسياليستي نبود. در شوروي پس از به قدرت رسيدن خروشچف و شركاء، سرمايه داري احيا گرديد و اين كشور از يك كشور سوسياليستي به يك كشور سوسيال امپرياليستي تغيير ماهيت داد. دولت شوروي در حاليكه كارگران و زحمتكشان شوروي را مورد استثمار قرار ميداد، در مورد ملل غير روسي سياست اعمال ستم ملي و شوونيزم عظمت طلبانه روسي را پياده ميكرد. سوسيال امپرياليست هاي شوروي در راُس يكي از دو اردو گاه امپرياليستي جهان قرار داشت كه در استثمار پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم با هم به رقابت مي پرداختند و براي جنگ جهاني امپرياليستي سوم تدارك مي ديدند.
سوسيال امپرياليست هاي شوروي در دست زدن به مداخلات، تحريكات و تجاوزات امپرياليستي در كشور هاي تحت سلطه دست كمي از امپرياليست هاي رقيب نداشتند، همچنانكه در موقع لزوم از تباني و سازش با رقباي امپرياليست شان بر سر غارت خلق هاي تحت ستم ابا نمي ورزيدند، چنانچه جريان تباني و سازش ميان سوسيال امپرياليست هاي شوروي و امپرياليست هاي غربي در اواخر دوره گرباچوف به جنبه عمده روابط ميان شان مبدل گرديد. جريان اين تباني و سازش بعد از فروپاشي سوسيال امپرياليزم شوروي، توسط ميراثخوار اصلي آن، امپرياليزم روس، ادامه يافته است.
رويزيونيزم چيني
رويزيونيست هاي چيني با وجودي كه در دوران انقلاب فرهنگي ضربات سختي خوردند، اما هنگام درگذشت مائوتسه دون در درون حزب كمونيست چين و دولت چين ـ منجمله ارتش ـ مواضع پر قدرتي را در اختيار داشتند. آنها بعد از درگذشت مائوتسه دون دست به كودتاي آشكار نظامي زدند و قدرت دولتي را كاملا قبضه كردند و با از ميان بردن سوسياليزم در چين، آن كشور را به يك كشور سرمايه داري وابسته به امپرياليزم جهاني مبدل نمودند. مشخصات رويزيونيزم چيني را در ابعاد سياسي، اقتصادي و فلسفي ميتوان به ترتيب ذيل نشاني نمود :
١ ـ در بعد سياسي :
در اين مورد بايد روي چهار نكته اصلي انگشت گزاشت :
الف ـ استراتژي سه جهان.
ب ـ نفي انقلاب فرهنگي و رد تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا “.
ج ـ مخالفت با گذار به انقلاب سوسياليستي تحت عنوان تحكيم دموكراسي نوين.
د ـ مخالفت با ادامه جنگ انقلابي بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني و ارائه راه پارلمانتاريستي.
الف ـ استراتژي سه جهان : چنانچه قبلا گفتيم در دوران امپرياليزم و انقلابات پرولتري استراتژي بين المللي پرولتارياي جهاني براي انقلاب
عبارت است از وحدت ميان دو حركت بهم پيوسته انقلاب جهاني در كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه، يعني وحدت جنبش هاي سوسياليستي در كشور هاي سرمايه داري و جنبش هاي آزاديبخش ملي ـ دموكراتيك در كشور هاي تحت سلطه. البته چنانچه كشور يا كشور هاي سوسياليستي اي نيز موجود باشند ـ كه فعلا وجود ندارد ـ اين كشور و يا كشور ها فاكتور ديگري در انقلاب جهاني به شمار ميروند كه در وحدت با دو جريان فوق الذكر قرار دارند.
رويزيونيست هاي چيني استراتژي بين المللي پرولتارياي بين المللي را به گونه ديگري مطرح كردند. آنها جبهه گيري استراتژيك ميان انقلاب و ضد انقلاب را كه در يكطرف پرولتاريا و خلقهاي تحت ستم و در طرف ديگر امپرياليست ها و مرتجعين قرار دارند، نفي نمودند و بجاي آن جبهه گيري ميان جهان سوم و جهان دوم عليه جهان اول را پيش كشيدند و حتي جبهه گيري جهان سوم و جهان دوم و بخشي از جهان اول ( امپرياليزم امريكا ) عليه بخشي از جهان اول ( سوسيال امپرياليزم شوروي ) را بصورت جبهه واحد جهاني عليه سوسيال امپرياليزم شوروي مطرح كردند.
استراتژي سه جهان، مبارزه عليه جهان اول و حتي بخشي از جهان اول را جاگزين مبارزه عليه كل سيستم امپرياليستي مي نمايد. بر اين اساس امپرياليست هاي ” جهان دوم ” و مرتجعين ” جهان سوم ” از ليست دشمنان استراتژيك پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم خارج ميگردند و مبارزه عليه آنها اهميت استراتژيك خود را از دست مي دهد. خط استراتژيك سه جهاني از ميان كشور ها و ملل مي گذرد و نه از ميان طبقات. اين خط مبارزه كشور ها و ملل را جاگزين تيوري مبارزه طبقاتي نموده و اساس و پايه سوسياليزم علمي را مورد انكار قرار مي دهد.
ب ـ رد تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” : رويزيونيست هاي چيني دشمنان سرسخت تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” به شمار ميروند. آنها آماج اصلي انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي چين بودند و در جريان انقلاب فرهنگي مورد تصفيه قرار گرفتند كه به انحاء مختلف و از طريق همسويي نشان دادن دروغين با انقلاب بخصوص بعد از ضربه وارده از سوي لين پيائو و شركاء مجدداً مصادر امور را در دست گرفتند. آنها به محض تصاحب كامل قدرت، انقلاب فرهنگي را خاتمه يافته اعلام كردند و تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را رد نمودند.
مخالفت و دشمني رويزيونيست هاي چيني با تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بر اين اساس مبتني است كه آنها تضاد طبقاتي در جامعه سوسياليستي را به عنوان تضاد رهبري كننده تكامل جامعه نفي نموده و تضاد ميان مناسبات پيشرفته سوسياليستي و توليد عقبمانده را جاگزين آن مي سازند. برين اساس آنها شعار ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد ” را وارونه ميسازند، سياست انقلابي را از مقام فرماندهي بر مي اندازند و افزايش توليد را جانشين آن ميسازتد. البته رويزيونيست هاي چيني وجود طبقات و مبارزه طبقاتي را در جامعه سوسياليستي نفي نمي نمايند، ولي تبلور آنرا در درون حزب قبول نداشته و امكان پيدايش ستاد بورژوايي در درون حزب را انكار مي نمايند. آنها انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي را براي حزب كمونيست چين و جنبش بين المللي كمونيستي يك دستاورد به حساب نمي آورند، بلكه بر پا ساختن آنرا از جانب مائوتسه دون اشتباه سياسي بزرگ مي شمارند. بر مبناي مخالفت با تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” يعني مخالفت با مبارزه اصولي عليه خطر احياي سرمايه داري در جامعه سوسياليستي بمثابه يك خطر عمده، رويزيونيست هاي چيني در سال هاي اخير موجوديت ” شوروي “، مواضع شانرا در قبال رويزيونيست هاي روسي و سوسيال امپرياليزم شوروي برملا ساختند. آنها حزب بر سر اقتدار درشوروي را يك حزب رويزيونيستي به شمار نمي آوردند و با آن به عنوان حزب به اصطلاح برادر رفتار مي نمودند. آنها برين مبنا شوروي را ديگر يك كشور سوسيال امپرياليستي محسوب نميكردند و آنرا كشور سوسياليستي به حساب مي آوردند. اين نشاندهنده آن است كه نظام موجود در چين نظام سرمايه داري در لفافه سوسياليزم است و داراي همان ماهيتي است كه نظام شوروي سوسيال امپرياليستي دارا بود.
ج ـ ضديت با گذار به انقلاب سوسياليستي تحت عنوان تحگيم دموكراسي نوين :
حزب كمونيست چين در آستانه پيروزي سراسري انقلاب دموكراتيك نوين چين، در مورد صنايع خصوصي كاپيتاليستي رهنمود ” استفاده، تحديد و تحول ” را اتخاذ نمود. همان موقع طرح هاي رويزيونيستي با دفاع آشكار از سرمايه داري در مقابل اين رهنمود حزب از سوي رويزيونيست ها تحت رهبري ليوشائچي علم گرديد. با سرو صدا موعظه گرديد كه : ” امروز سرمايه داري چين هنوز دوران جواني خود را طي ميكند و بايد پردامنه رشد يابد. ” ، ” امروز استثمار سرمايه داري نه تنها جنايت نيست، بلكه خدمتي هم هست. “، ” سرمايه داران هر قدر بيشتر استثمار ميكنند، همانقدر خدماتي انجام مي دهند. ” و اينكه : ” نيروي مولده تعيين كننده همه چيز است. “
اين دفاع آشكار از سرمايه داري چين، بعد از پيروزي سراسري انقلاب، تحت عنوان ” تحكيم دموكراسي نوين ” و در مخالفت با پيشروي انقلاب يعني گذار سريع به انقلاب سوسياليستي، ادامه يافت. رويزيونيست ها تحت اين بهانه كه نيروهاي مولده در چين عقب مانده اند و سرمايه داري مي تواند به رشد اين نيروهاي مولده عقب مانده ياري رساند، ميكوشيدند جلو تحولات سوسياليستي و گذار به انقلاب سوسياليستي را بگيرند.آنها در واقع ميبخواستند كه مالكيت خصوصي دهقاني در بخش رزاعت و مالكيت خصوصي سرمايه دارانه در صنايع و تجتارت براي مدت طولاني به حيات خود ادامه دهند و به اين ترتيب در فرجام، چين نه راه سوسياليستي بلكه راه سرمايه داري را در پيش بگيرد.
د ـ مخالفت با ادامه جنگ انقلابي بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني و ارائه مشي پارلمانتاريستي :
بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني، امپرياليزم امريكا ارتش ضد انقلابي ارتجاع حاكم چين را مسلح ميكرد تا اين ارتش به حملات پر دامنه به مناطق آزاد شده بپردازد. مشي عمومي مطروحهُ حزب كمونيست چين تحت رهبري مائوتسه دون در مقابل اين مداخلات تجاوزكارانهامپرياليستي عبارت بود از : ” بسيج متهورانه توده ها و بسط و توسعه نيروهاي خلق تا اينكه بتوانند تحت رهبري حزب ما تجاوزكاران را در هم شكنند و چين نويني بسازند. “
رويزيونيست هاي درون حزب كمونيست چين تحت رهبري ليوشائوچي، با رهنمود انقلابي حزب، مبني بر ادامه جنگ انقلابي بخاطر درهم شكستن مرتجعين و حاميان امپرياليستي شان و ساختن چين نوين، به مخالفت بر خاستند و مشي تسليم طلبانه اي مبني بر اينكه گويا ” چين ديگر وارد مرحله جديد صلح و دموكراسي شده است. ” عرضه كردند. آنها با رهنمود مائوتسه دون مبني بر ” مشت در مقابل مشت و مبارزه براي هر وجب خاك ” كه در برابر تعرض مرتجعين چيني و حاميان امپرياليستي شان اتخاذ گرديد، به مخالفت پرداختند و آشكارا تبليغ كردند كه : ” اكنون شكل عمده مبارزه در انقلاب چين از مبارزه مسلحانه به مبارزه غير مسلحانه و پارلماني توده ها بدل گشته است. رويزيونيست ها ميخواستند رهبري حزب بر ارتش توده يي را ملغي نمايند و آنرا با ارتش ارتجاعي يكي بسازند و عده زيادي از سربازان ارتش كارگران و دهقانان را كه تحت رهبري حزب قرار داشتند، ترخيص كنند. به اين ترتيب رويزيونيست ها ميخواستند ارتش توده يي را از اساس نيست و نابود سازند، انقلاب چين را تباه كنند و ثمره پيروزي را كه خلق چين به بهاي خون خود به كف آورده بود، به مرتجعين گوميندان بسپارند.
٢ ـ در بعد اقتصادي :
درين مورد مي توان چهار مسئله را به عنوان وجه مشخصه رويزيونيزم چيني در نظر گرفت :
يك ـ تشكيل كمون هاي خلق و رشد و گسترش آنها در طول سال هاي ساختمان سوسياليزم در چين تحت رهبري مائوتسه دون، باعث آنچنان توليد سوسياليستي در بخش توليد زراعتي گرديد كه در ميان مجموعه تجارب كشور هاي سوسياليستي سابق عالي ترين تجربه محسوب مي گردد.
امروز كمون هاي خلق در چين از ميان برداشته شده اند و جاي آنها را مالكيت هاي خصوصي دهقانان بر زمين گرفته اند. حتي از اين هم فراتر حركت شده و مزارع خصوصي اي به وجود آمده اند كه در آنها قانوناً استخدام چند نفر دهقان و يا كارگر زراعتي مجاز ميباشد.
دو ـ تشكيل و استقرار كميته هاي انقلابي در كارخانجات در دوران انقلاب فرهنگي نمايانگر تاُمين حق اساسي كارگران در اداره توليد بود و نيز نمايانگر تلاش در جهت حل تضاد ميان كار فكري و كار جسمي. رويزيونيست هاي چيني تحت عنوان ” سيستم مسئوليت فردي ” اين كميته هاي انقلابي را از ميان برده و حق كارگران را در اداره توليد از آنها سلب كردند. آنها تحت عنوان سيستم مسئوليت فردي، پلانگزاري توليد و اداره كارخانجات را تمام و كمال در دستان مديران تكنوكرات متمركز كرده و آنها را به صاحبان واقعي كارخانجات مبدل نمودند.
سه ـ شعار مائوتسه دون در امر توليد چنين بود : ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد “. اين شعار سياست انقلابي را در مقام فرماندهي قرار ميداد و بر حل تضاد عمده ميان پرولتاريا و بورژوازي در جامعه چين متكي بود. اما رويزيونيست ها تضاد ميان مناسبات پيشرفته سوسياليستي
و توليد عقبمانده را تضاد رهبري كننده مي شناسند و نه تضاد طبقاتي را. بر اساس اين ديد براي آنها افزايش توليد در قدم اول قرار دارد. آنها سياست انقلابي را از مقام فرماندهي بر انداخته و به جاي آن ” چهار مدرنيزاسيون ” را در مقام فرماندهي نشاندند. حقيقت شعار ” چهار مدرنيزاسيون ” عبارت است از رساندن زراعت، صنعت، علم و فرهنگ و ارتش چين به استندرد هاي بين المللي امپرياليستي. برين پايه رويزيونيست هاي چيني تلاش پيگيري غرض جلب سرمايه هاي امپرياليستي جاپان، اروپا و امريكا به خرچ ميدهند. بر پايه اين سياست موُسسات مونتاژ كار كه با سرمايه هاي امپرياليستي فعاليت مي نمايند، در چين فعال شده اند و روز به روز افزايش مي يابند.
چهار ـ تين سيائوپينگ شعاري را بلند كرد كه بنام شعار ” يك كشور ـ دو سيستم ” معروف شد. وي ادعا كرد كه در يك كشور به اصطلاح سوسياليستي سيستم توليد سرمايه داري ميتواند در پهلوي سيستم سوسياليستي وجود داشته باشد و اين تنها شامل عرصه هاي خاص در توليد نميگردد، بلكه ميتواند به مثابه سيستم كامل و تمام عيار قسمت هايي از قلمرو كشور را نيز در بر داشته باشد. رويزيونيست هاي چيني بر اساس اين شعار بعد از به سر رسيدن موعد اجاره مستعمراتي برتانيه بر هانكانگ و انضمام آن به چين، سيستم سرمايه داري خصوصي حاكم بر هانكانگ را همچنان دست نخورده باقي گزاشتند. بر علاوه آنها قرار داد هايي با سرمايه داران امپرياليست منعقد كرده اند كه طبق آنها در داخل فلمرو چين شبه مستعمره هاي اجاره يي تازه اي شبيه به هانكانگ به وجود آمده اند. در يكي از اين مناطق كه مدت اجاره آن هفتاد سال است، هفتصد مجتمع صنعتي ايجاد گرديده است. چگونگي احداث هفتصد مجتمع صنعتي متذكره نيز امري بوده است كه كاملا طبق نظر سرمايه گزاران خارجي امپرياليست صورت گرفته است.
٣ ـ در بعد فلسفي :
اساس موضعگيري هاي فلسفي رويزيونيست هاي چيني عبارت است از فرمول ” دو در يك “. بر اساس اين فرمولبندي وحدت و مبارزه اضداد نه بصورت تجزيه يك وحدت به دو جنبه متضاد و مبارزه ميان آنها، بلكه بصورت تداخل و تركيب دو جنبه متضاد در يك پروسه واحد ميباشد. برين مبنا، سنتز، حاصل مبارزه دو جنبه متضاد يك پروسه تجزيه شده نبوده و حاصل ميانگين حركت دو جهت متضاد تركيب شده در يك پروسه مي باشد. مطابق به اين نظر، جامعه سوسياليستي يك جامعه انقلابي در حال گذار از سرمايه داري به كمونيزم نه، بلكه جامعه اي داراي
دو جنبه مفيد بحال پرولتاريا و بورژوازي تصور ميگردد. فرمولبندي ” يك كشور ـ دوسيستم ” تبلور اقتصادي ـ سياسي اين نظر ميباشد.
رويزيونيزم چيني از تضاد ميان زير بنا و رو بنا تصور غير دياليكتيكي بدست مي دهد و موقعيت هاي اين دو جنبه را غير قابل تغيير ارزيابي مي نمايد. گفتيم كه شرايط مساعد عيني مادي شالوده مادي انقلاب را ميسازد، ولي ماداميكه اين شالوده ريخته شد، انقلاب در روبنا پيش مي رود و در تسخير و يا حفظ قدرت سياسي توسط طبقات مختلف متمركز ميگردد. دوره ساختمان سوسياليزم ازابتداي پيروزي انقلاب تا رسيدن به جامعه كمونيستي ولو هر قدرطولاني هم باشد، در مجموع يك پروسه انقلابي مداوم است كه در آن بايد سياست انقلابي در مركز فرماندهي قرار داشته باشد. اين پروسه، حركتي است در جهت آزادي از جبراجتماعي. جامعه كمونيستي جامعه اي است كه انسان ها آگاهانه سرنوشت خود و جامعه را به دست ميگيرند و مناسبات اجتماعي شانرا آگاهانه سازمان مي دهند. ولي ديد اكونوميستي ـ رويزيونيستي نسبت به ساختمان سوسياليزم اين مسئله را درك نمي نمايد و همچنان روي عمده بودن مطلق زير بنا نسبت به روبنا تكيه نموده و افزايش توليد را در مركز فرماندهي قرار مي دهد. نظر پنهان در بطن اين عمده سازي مطلق زير بنا آن است كه اساسا ـ مثلا در چين ـ شرايط مادي براي انقلاب سوسياليستي مساعد نبوده، به راه انداختن انقلاب سوسياليستي و تلاش بخاطر ساختمان سوسياليزم و حركت به سوي كمونيزم ولنتاريستي بوده است. شعار ” چهار مدرنيزاسيون ” رويزيونيست هاي چيني در واقع تبلور اقتصادي اين ديد فلسفي ميباشد. همچنان انگيزه هاي مادي را پايه افزايش توليد قرار دادن جنبه ديگري از ديد متذكره است.
دگما رويزيونيزم خوجه
مفهوم دگمارويزيونيزم : رويزيونيست ها هميشه به نفي اصول ايديولوژي انقلابي پرولتاريا دست ميزنند و اين نفي به دو شكل صورت ميگيرد. در يك شكل” تغيير اوضاع و شرايط ” براي نفي اصول مبداء قرار ميگيرد و در شكل ديگر با تكيه بر كمبودات و اشتباهات و محدوديت هاي گذشته جنبش كمونيستي، دستاورد ها ي اصولي نوين مورد انكار قرار مي گيرد. مواضع برنشتين، خروشچف و تين سيائوپينگ عمدتاً مبتني بر شكل اول است ؛ در حاليكه مواضع كائوتسكي، تروتسكي، خوجه و همقماشان شان ( نظير خوجه ايست هاي عيان و نهان وطني ) در قالب شكل دوم مي گنجد. اساس دگمارويزيونيزم انور خوجه عبارت است از مخالفت عليه دستاورد هاي اصولي مائوتسه دون از طريق تائيد در بست و كوركورانه اشتباهات و كمبودات دوران استالين. روي اساسات دگما رويزيونيزم خوجه از لحاظ سياسي، اقتصادي و فلسفي مختصراً درنگ مي نماييم.
از لحاظ سياسي :
١ ـ مخالفت عليه ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” : رويزيونيزم خوجه اصوليت انقلاب فرهنگي و ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را قوياً مورد انكار قرار مي دهد. تكيه گاه فكري اين موضعگيري اشتباهات دوران استالين و در مجموع محدوديت هاي گذشته جنبش بين المللي كمونيستي ميباشد. استالين موجوديت طبقات استثمارگر در شوروي را پس از پيريزي اوليه اساس ساختمان سوسياليستي مورد انكار قرار داد. حتي لنين زماني گفته بود كه ” در سوسياليزم تضاد هست، اما انتاگونيزم نيست. “. گذشته از اينها تا زمان انقلاب فرهنگي خطر هميشه در بيرون از حزب، در توليد خرده كالايي و در احاطه وسيع خرده بورژوازي به دور پرولتاريا و يا در بيرون از مرز هاي كشور سوسياليستي، در تهاجمات امپرياليستي از بيرون سراغ مي گرديد. آن چيزي كه در انقلاب فرهنگي و دستاورد هاي مائوتسه دون كاملاً تازگي دارد اين است كه وي اعلام نمود : ” شما عليه بورژوازي مبارزه مي كنيد، اما نميدانيد كه بورژوازي در كجا است. بورژوازي در درون حزب است. “
اين بورژوازي درون حزب بود كه سوسياليزم را در شوروي سرنگون ساخت و مائوتسه دون اعلان كرد كه در چين نيز خطر در همين جا است.
رويزيونيزم خوجه موجوديت مبارزه طبقاتي انتاگونيستي را در جامعه سوسياليستي قبول ندارد و چنين مبارزه اي را در داخل حزب كمونيست نيز مورد انكار قرار ميدهد. تكيه گاه اين موضعگيري نيز اشتباهات و كمبودات و محدوديت هاي گذشته جنبش بين المللي كمونيستي است. اينكه پارلمانتاريزم بورژوايي در البانيا رسماً مورد قبول قرار گرفت و حزب كار البانيا به بر گزاري انتخابات و رقابت پارلماني با احزاب و دسته هاي ليبرال بورژوا تن در داد، پايه اساسي تيوريك ـ سياسي اش در حقيقت مخالفت با ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بود. اين مخالفت اگر روزي موضعگيري هاي بروكراتيك انحصاري را باعث ميشد، روز ديگر عامل موقفگيري هاي پارلمانتاريستي گرديد.
از آنجاييكه بنا به مخالفت با ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” موضعگيري هاي حزب كار البانيا عليه رويزيونيزم پايه و اساس محكمي نداشت، سر انجام اين حزب در آخرين مرحله موجوديت خود، مناسبات دوستانه اي با رويزيونيست هاي حاكم بر چين و حتي سوسيال امپرياليزم شوروي بر قرار ساخت.
٢ ـ مخالفت با تز هاي انقلاب دموكراتيك نوين : درينمورد مواضع رويزيونيزم خوجه يي با مواضع تروتسكيستي همخواني دارد. مركز اين همخواني عبارت است از انكار نقش دهقانان در انقلاب. برين مبنا رويزيونيزم خوجه يي با عمده دانستن نقش دهقانان در انقلاب دموكراتيك نوين مخالفت مي ورزد، استراتژي جنگ توده يي طولاني و محاصره شهر ها از طريق دهات را قبول ندارد و كلاً ضرورت انقلاب ملي ـ دموكراتيك طراز نوين را به عنوان يك مرحله ضروري در رسيدن به سوسياليزم و كمونيزم در كشور هاي تحت سلطه منتفي مي داند.
از لحاظ اقتصادي :
ديد رويزيونيزم خوجه يي نسبت به ساختمان سوسياليزم اساساً بر اكونوميزم متكي است. اين ديد سوسياليزم و كمونيزم را دو مرحله از يك سيستم واحد مي بيند كه صرفاً از لحاظ ” درجه رشد و رسيدگي ” با هم فرق دارند، يعني فرق كيفي ميان شان وجود ندارد و فرق صرفاً در درجه رشد نيروهاي مولده يعني در كميت مي باشد. ازين ديد است كه با احكامي از قبيل ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد “، ” سياست انقلابي در مقام فرماندهي ” و ” شور و شوق انقلابي توده ها و نه انگيزه هاي مادي به عنوان عامل اصلي در افزايش توليد ” مخالفت مي نمايد.
از لحاظ فلسفي :
آموزش هاي خوجه در عرصه فلسفي در تناقض با ديد دياليكتيكي ماترياليستي در مورد قانون تضاد يا وحدت اضداد قرار دارد. يك مورد مهم قانون تضاد اين است كه دو جنبه متضاد در يك پديده متقابلاً بهم مشروط اند. موجوديت يك جنبه به موجوديت جنبه ديگر مشروط ميباشد. بدون درك و قبول اين مسئله نميتوان از مطلق بودن مبارزه اضداد سخن گفت. قبول دولت پرولتري و حزب پرولتري يعني موجوديت پرولتاريا بدون موجوديت بورژوازي در جامعه سوسياليستي به اين مفهوم است كه يك جنبه تضاد مي تواند بدون موجوديت جنبه ديگر تضاد وجود داشته باشد، موجوديتي كه الزاماً به علت فرض عدم موجوديت جنبه ديگر همراه با مبارزه نيست. اين چنين است كه طرز تفكر متذكره در عرصه فلسغي در نهايت به نفي قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد به عنوان قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي منجر مي گردد.
ـ در مورد دگمارويزيونيزم خوجه بايد به يك نكته اساسي توجه جدي داشت. علم انقلابي پرولتارياي بين المللي علمي است پويا و در حال تحرك و رو به تكامل. اين علم در هر مرحله معين از تكامل خود جبراً داراي نواقص و كمبودات ( به عنوان جنبه تابع ) ميباشد كه در مراحل بعدي تكامل، آن نواقص و كمبودات ـ تا جاييكه بتوانند شناسايي شوند ـ رفع شده و مسير تكامل ادامه مي يابد. در مراحل قبلي پاره اي نواقص و كمبودات اجتناب ناپذير و يا در واقع جزء طبيعي همان مرحله تكامل محسوب ميگردد. ولي وقتي در مراحل نوين اصول علم انقلاب پرولتارياي بين المللي متكاملتر مطرح ميگردد، نفي اساسات نوين با تكيه بر كمبودات و اشتباهات قبلي چيزي جز رويزيونيزم نيست. البته رويزيونيزم در شكل دگماتيستي خود. ماركس و انگلس موجوديت دو جريان در انقلاب جهاني را مطرح نكردند، زيرا كه در زمان آنها يكي از اين دو جريان وجود نداشت. لنين بنا بر پيدايش امپرياليزم اين مطلب را مطرح كرد و از آن پس قبول اين مطلب شرط هويت كمونيستي گرديد. از آن پس هر فرد و حزبي كه موجوديت دو جريان در انقلاب جهاني را مطرح نكند مثل ماركس و انگلس نيست، بلكه يك رويزيونيست است، مثل كائوتسكي. ماركس و انگلس با وجوديكه تضاد را جوهر دياليكتيك خواندند، سه قانون عام در دياليكتيك ماترياليستي مطرح كردند. مائوتسه دون با تكيه بر تجارب پرولتاريا، قانون تضاد را قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي خواند. وي قانون ” كميت ـ كيفيت ” را جلوه اي از اين قانون اساسي دانسته و قانون ” نفي در نفي ” را به عنوان يك قانون عمومي تكامل مردود اعلام نمود. اكنون هر فرد و حزبي كه قانون تضاد را قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي نداند و در پهلوي آن دو قانون عام ديگر نيز مطرح نمايد، مانند ماركس و انگلس نيست، بلكه يك رويزيونيست در عرصه فلسفي به شمار مي رود.
امروز در پناه تجارب انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي، هر فرد و حزبي كه شعار ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد ” را مردود بداند، رويزيونيست است، در حاليكه در دوران ساختمان سوسياليزم در شوروي عدم طرح اين شعار و موجوديت گرايشات اكونوميستي در ساختمان سوسياليزم يك كمبود، محدوديت و اشتباه تلقي ميگردد. امروز در پناه تجارب انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي هر فرد و حزبي كه مدعي شود پس از پيريزي اوليه ساختمان سوسياليزم طبقات استثمارگر از بين ميروند، رويزيونيست به شمار مي رود، ( همانند رويزيونيست هاي فعلي چين )، در حاليكه استالين يك رويزيونيست نبودو طرح نابودي طبقات استثمارگر در شوروي از جانب وي يك كمبود و اشتباه ناشي از درك متافزيكي وي پيرامون برخي مسايل و عدم موجوديت تجربه قبلي در ساختمان سوسياليزم محسوب مي شود. نكته مركزي در اين ميان تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا” به عنوان عالي ترين دستاورد پرولتارياي بين المللي است كه از طرف مائوتسه دون مطرح گرديده است. امروز هر كسي كه اين تيوري را مورد ترديد قرار دهد و تكيه اش اين باشد كه اين تيوري را ماركس، انگلس، لنين و استالين طرح نكرده اند، نميتواند چيزي بيشتر از يك رويزيونيست تلقي گردد، البته يك دگمارويزيونيست.
از لحاظ اقتصادي
ا لف ـ در شكل خروشچفي :
توجه به اين مطلب اساسي كه در جامعه سوسياليستي دولت به عنوان نماينده جامعه، وسايل توليد را در اختيار دارد از اهميت درجه اول برخوردار است، زيرا نه اشكال صرفا حقوقي مالكيت بر وسايل توليد، بلكه ماهيت دولت و اينكه توليد واقعا در خدمت چه طبقه اي قرار دارد، در نهايت ماهيت نظام حاكم بر جامعه را معين مي نمايد. وقتي دولت تغيير ماهعيت داده و با امپرياليست ها و مرتجعين همرنگ و همقماش گردد، روشن است كه توليد تحت رهبري وي ديگر نه در خدمت پرولتاريا و انقلاب جهاني پرولتري بلكه در خدمت دشمنان پرولتاريا و دشمنان انقلاب جهاني پرولتري قرار خواهد داشت. اين چيزي بود كه در شوروي پس از بر سر قدرت رسيدن باند خروشچف و شركاء به وقوع پيوست. اين مطلب
در مورد جنبه اقتصادي رويزيونيزم خروشچفي اساسي است، اما تمام مطلب نيست. در اين باره ميتوان روي چند مطلب مهم ديگر نيز انگشت گزاشت :
ـ در توليد سوسياليستي، هدف توليد سود نيست، بلكه رفع نيازمندي هاي اقتصادي جامعه ميباشد. ازين جهت سياست انقلابي بر توليد سوسياليستي فرماندهي مي نمايد و سود در مقام فرماندهي نيست. در جامعه سوسياليستي موجوديت موُسسات توليدي مبتني است بر رفع نيازمندي هاي اقتصادي جامعه و نه سود آوري.
ـ در توليد سوسياليستي عملكرد قانون ارزش مورد ضربت قرار مي گيرد، اما بكلي نابود نمي شود. نابودي كامل عملكرد قانون ارزش در واقع فقط در جامعه كمونيستي متحقق ميگردد. درينمورد دو مطلب قابل دقت است :
١ ـ در توليد سوسياليستي وسايل توليد در اقتصاد داخلي كشور در زمره كالا ها محسوب نميگردد و قابل خريد و فروش نيست.
٢ ـ در توليد سوسياليستي كار انساني حيثيت كالا را ندارد و اينطور نيست كه فقط در صورت سود آوري و توليد ارزش اضافي مزد به آن تعلق بگيرد.
رويزيونيست هاي خروشچفي سود را در مقام فرماندهي قرار دادند و سيستم اقتصادي شوروي را بر اساس سود آوري موُسسات توليدي سر از نو بازسازي كردند. همچنان آنها وسايل توليد را در زمره كالا ها محسوب نموده و به روُساي موُسسات توليدي صلاحيت دادند كه به خريد و فروش ماشين آلات و ساير وسايل توليدي بپردازند. اجراي هر دو سياست اقتصادي فوق الذكر عليرغم حفظ ظاهر قانوني، نيروي كار انساني را در جامعه شوروي به كالاي سود آور مبدل نموده و مجدداً برده گي مزدوري را در جامعه شوروي برقرار نمود. در واقع در سايه همين وضعيت بود كه حركت بطرف تقويت و گسترش بيشتر ” حق بورژوايي ” آغاز گرديده و امتيازات ميان افراد جامعه بجاي محدود شدن سير صعودي خود را شروع نمود. صلاحيت روُسا و مديران تكنوكرات موسسات توليدي تا آن حدي افزايش يافت كه آنها را به صاحبان واقعي بلا منازع اين موُسسات بدل كرده و امتيازات اقتصادي فوق العاده اي را در اختيار شان قرار داد. سيستم اداره و مديريت موُسسات توليدي به قسمي عيار گرديد كه حق اداره و رهبري توليد را تمام و كمال از دست كارگران و دهقانان بيرون برده و براي آنها فقط و فقط حق كار در برابر مزد را باقي گزارد.
ـ در رابطه با كشور هاي تحت سلطه، رويزيونيست هاي خروشچفي نسخه راه رشد غير سرمايه داري يعني تقويت سكتور دولتي را صادر نمودند كه در پيوند با تيوري سياسي دموكراسي ملي قرار داشت. بر اساس اين نسخه، رسيدن به سوسياليزم در كشور هاي تحت سلطه مستلزم نابودي فيوداليزم و سرمايه داري كمپرادور نيست كه صرفا در اثر پيروزي انقلاب دموكراتيك نوين ميسر ميگردد. رويزيونيست هاي خروشچفي موعظه كردند كه در كشور هاي تحت سلطه از راه تقويت سكتور دولتي به كمك آنها، رسيدن به سوسياليزم ممكن گرديده است، بدون اينكه ضرورتي براي سرنگوني قهري فيوداليزم، امپرياليزم و سرمايه داري كمپرادور وجود داشته باشد.
راه رشد غير سرمايه داري و تقويت سكتور دولتي در حقيقت امر چوكات سياست اقتصادي سوسيال امپرياليست هاي شوروي غرض صدور سرمايه به كشور هاي تحت سلطه در جهت به دست آوردن مافوق سود امپرياليستي و براه انداختن تجارت نا متوازن از طريق قرارداد هاي نابرابر بود. به اين ترتيب اين تيوري اهرم نفوذ اقتصادي سوسيال امپرياليزم شوروي در كشور هاي تحت سلطه را توضيح ميكرد. به راه انداختن تجارت اسلحه با دولت هاي ارتجاعي حاكم بر كشور هاي تحت سلطه بخشي از سياست اقتصادي فوق الذكر بود.
ب ـ در شكل بريژنفي :
طرحات اقتصادي خروشچف در زمان بريژنف بيشتر از پيش عمق و گسترش پيدا نمود، يعني سود در مقام فرماندهي، وسايل توليد به عنوان كالا هاي قابل خريد و فروش، نيروي كار انساني به عنوان كالاي سود آور، صلاحيت هاي بيشتر و امتيازات اقتصادي بيشتر براي تكنوكرات ها، گسترش تفاوت سطح زندگي ميان كارگران و دهقانان از يكطرف و صاحبان قدرت در موُسسات توليدي و دستگاه هاي دولتي و حزب از طرف ديگر و افزايش فوق العاده تجارت اسلحه به قسمي كه شوروي بصورت يكي از بزرگترين صادر كنندگان اسلحه در آمد و صدور سرمايه به كشورهاي تحت سلطه زير نام تقويت سكتور دولتي و تحميل قرار داد هاي نابرابر تجارتي بر آنها.
بريژنف دكترين ” تقسيم كار بين المللي سوسياليستي ” را بالاي كشور هاي اروپاي شرقي و ساير اقمار شوروي اعمال نمود. بر مبناي اين دكترين هر يك از كشور هاي اقمار شوروي مكلف گرديدند كه در رشته هاي معيني به توليد بپردازند. اين دكترين با دكترين ديگر بريژنف يعني ” حق حاكميت ملي محدود ” در ارتباط بود و از رشد اقتصادي خود كفا در كشور هاي اقمار شوروي به نفع تزاران نوين جلو گيري به عمل مي آورد.
ج ـ در شكل گرباچوفي :
رويزيونيزم گرباچوفي علاوه بر دارا بودن خصوصيات اساسي بسياري از شكل خروشچفي و بريژنفي رويزيونيزم روسي، از لحاظ اقتصادي داراي خصوصيات ويژه و تازه اي است كه مهم ترين آنها قرار ذيل اند :
١ ـ تمركز بسيار شديد سرمايه مالي در آن موُسساتي كه مستقيماً تحت كنترل دولت مركزي قرار دارند، از طريق ايجاد تراست هاي غول پيكر و مربوط ساختن سرمايه گزاري هاي بخش هاي مختلف چون بخش هاي زراعتي، صنعتي، خدمات و غيره به بانك مركزي.
٢ ـ بر داشتن انحصار دولتي در عرصه تجارت خارجي و قايل شدن حق همكاري و معامله مستقيم براي تراست هاي بزرگ با شركت هاي چند مليتي امپرياليست هاي غربي و جاپان به منظور جذب سرمايه و تكنالوجي و مهم تر از آن بمنظور اشغال جاي مناسب و مطلوب براي سرمايه شوروي در چوكات نيو كلونياليستي موجود جهان.
٣ ـ قانوني ساختن فعاليت هاي خصوصي در بخش هاي خدمات، تجارت، صنايع و زراعت به منظور گسترش پايه هاي اجتماعي اليگارشي مالي.
۴ ـ صدور سرمايه به بخش خصوصي در پهلوي صدور سرمايه به بخش دولتي در كشور هاي تحت سلطه به منظورافزايش قابليت چپاولگري نيو كلونياليستي سرمايه ” شوروي “.
از لحاظ فلسفي
مواضع فلسفي رويزيونيست هاي روسي را در واقع بايد از مواضع سياسي و اقتصادي آنها بيرون كشيد، چرا كه آنهامواضع فلسفي ساخته و پرداخته اي ندارند. بهر حال مواضع فلسفي آنها را ميتوان مشخصاً در دو مورد به عنوان مواضع فلسفي ضد دياليكتيكي ماترياليستي مطالعه نمود :
١ ـ به حكم قوانين دياليكتيك ماترياليستي برخورد و تصادم نهايي و يا در واقع سلسله اي از تصادمات ميان پرولتاريا و بورژوازي بعنوان دو قطب متضاد، اجتناب ناپذير است و بدون اين برخورد ها و تصادمات سيستم ضد بشري فعلي مسلط بر جهان به سيستم سوسياليستي و كمونيستي مبدل نخواهد شد. رويزيونيست هاي روسي با گزيدن اصل همزيستي مسالمت آميز بجاي انقلاب پرولتري و انترناسيوناليزم پرولتري، در ضديت بادياليكتيك ماترياليستي بر خاسته و به تائيد متافزيك پرداختند.
٢ ـ به حكم قوانين ماترياليزم دياليكتيك، برخورد و تصادم ميان پرولتاريا و بورژوازي نميتواند نهايتاً شكل قهري نداشته باشد. اما رويزيونيست هاي روسي با طرح ” گذار مسالمت آميز ” اين حكم دياليكتيك ماترياليستي را كه تحول كيفي در پديده ها مبتني بر جهش ها است نفي نموده و تيوري ارتجاعي تحول تدريجي را موعظه نمودند.
با توجه به آنچه بيان شد روشن ميگردد كه شوروي دوران خروشچف و بعد از آن غير از يك كشور سوسيال امپرياليستي نمي توانست چيز ديگري باشد و به هيچ وجه يك كشور سوسياليستي نبود. در شوروي پس از به قدرت رسيدن خروشچف و شركاء، سرمايه داري احيا گرديد و اين كشور از يك كشور سوسياليستي به يك كشور سوسيال امپرياليستي تغيير ماهيت داد. دولت شوروي در حاليكه كارگران و زحمتكشان شوروي را مورد استثمار قرار ميداد، در مورد ملل غير روسي سياست اعمال ستم ملي و شوونيزم عظمت طلبانه روسي را پياده ميكرد. سوسيال امپرياليست هاي شوروي در راُس يكي از دو اردو گاه امپرياليستي جهان قرار داشت كه در استثمار پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم با هم به رقابت مي پرداختند و براي جنگ جهاني امپرياليستي سوم تدارك مي ديدند.
سوسيال امپرياليست هاي شوروي در دست زدن به مداخلات، تحريكات و تجاوزات امپرياليستي در كشور هاي تحت سلطه دست كمي از امپرياليست هاي رقيب نداشتند، همچنانكه در موقع لزوم از تباني و سازش با رقباي امپرياليست شان بر سر غارت خلق هاي تحت ستم ابا نمي ورزيدند، چنانچه جريان تباني و سازش ميان سوسيال امپرياليست هاي شوروي و امپرياليست هاي غربي در اواخر دوره گرباچوف به جنبه عمده روابط ميان شان مبدل گرديد. جريان اين تباني و سازش بعد از فروپاشي سوسيال امپرياليزم شوروي، توسط ميراثخوار اصلي آن، امپرياليزم روس، ادامه يافته است.
رويزيونيزم چيني
رويزيونيست هاي چيني با وجودي كه در دوران انقلاب فرهنگي ضربات سختي خوردند، اما هنگام درگذشت مائوتسه دون در درون حزب كمونيست چين و دولت چين ـ منجمله ارتش ـ مواضع پر قدرتي را در اختيار داشتند. آنها بعد از درگذشت مائوتسه دون دست به كودتاي آشكار نظامي زدند و قدرت دولتي را كاملا قبضه كردند و با از ميان بردن سوسياليزم در چين، آن كشور را به يك كشور سرمايه داري وابسته به امپرياليزم جهاني مبدل نمودند. مشخصات رويزيونيزم چيني را در ابعاد سياسي، اقتصادي و فلسفي ميتوان به ترتيب ذيل نشاني نمود :
١ ـ در بعد سياسي :
در اين مورد بايد روي چهار نكته اصلي انگشت گزاشت :
الف ـ استراتژي سه جهان.
ب ـ نفي انقلاب فرهنگي و رد تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا “.
ج ـ مخالفت با گذار به انقلاب سوسياليستي تحت عنوان تحكيم دموكراسي نوين.
د ـ مخالفت با ادامه جنگ انقلابي بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني و ارائه راه پارلمانتاريستي.
الف ـ استراتژي سه جهان : چنانچه قبلا گفتيم در دوران امپرياليزم و انقلابات پرولتري استراتژي بين المللي پرولتارياي جهاني براي انقلاب
عبارت است از وحدت ميان دو حركت بهم پيوسته انقلاب جهاني در كشور هاي امپرياليستي و كشور هاي تحت سلطه، يعني وحدت جنبش هاي سوسياليستي در كشور هاي سرمايه داري و جنبش هاي آزاديبخش ملي ـ دموكراتيك در كشور هاي تحت سلطه. البته چنانچه كشور يا كشور هاي سوسياليستي اي نيز موجود باشند ـ كه فعلا وجود ندارد ـ اين كشور و يا كشور ها فاكتور ديگري در انقلاب جهاني به شمار ميروند كه در وحدت با دو جريان فوق الذكر قرار دارند.
رويزيونيست هاي چيني استراتژي بين المللي پرولتارياي بين المللي را به گونه ديگري مطرح كردند. آنها جبهه گيري استراتژيك ميان انقلاب و ضد انقلاب را كه در يكطرف پرولتاريا و خلقهاي تحت ستم و در طرف ديگر امپرياليست ها و مرتجعين قرار دارند، نفي نمودند و بجاي آن جبهه گيري ميان جهان سوم و جهان دوم عليه جهان اول را پيش كشيدند و حتي جبهه گيري جهان سوم و جهان دوم و بخشي از جهان اول ( امپرياليزم امريكا ) عليه بخشي از جهان اول ( سوسيال امپرياليزم شوروي ) را بصورت جبهه واحد جهاني عليه سوسيال امپرياليزم شوروي مطرح كردند.
استراتژي سه جهان، مبارزه عليه جهان اول و حتي بخشي از جهان اول را جاگزين مبارزه عليه كل سيستم امپرياليستي مي نمايد. بر اين اساس امپرياليست هاي ” جهان دوم ” و مرتجعين ” جهان سوم ” از ليست دشمنان استراتژيك پرولتاريا و خلق هاي تحت ستم خارج ميگردند و مبارزه عليه آنها اهميت استراتژيك خود را از دست مي دهد. خط استراتژيك سه جهاني از ميان كشور ها و ملل مي گذرد و نه از ميان طبقات. اين خط مبارزه كشور ها و ملل را جاگزين تيوري مبارزه طبقاتي نموده و اساس و پايه سوسياليزم علمي را مورد انكار قرار مي دهد.
ب ـ رد تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” : رويزيونيست هاي چيني دشمنان سرسخت تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” به شمار ميروند. آنها آماج اصلي انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي چين بودند و در جريان انقلاب فرهنگي مورد تصفيه قرار گرفتند كه به انحاء مختلف و از طريق همسويي نشان دادن دروغين با انقلاب بخصوص بعد از ضربه وارده از سوي لين پيائو و شركاء مجدداً مصادر امور را در دست گرفتند. آنها به محض تصاحب كامل قدرت، انقلاب فرهنگي را خاتمه يافته اعلام كردند و تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را رد نمودند.
مخالفت و دشمني رويزيونيست هاي چيني با تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بر اين اساس مبتني است كه آنها تضاد طبقاتي در جامعه سوسياليستي را به عنوان تضاد رهبري كننده تكامل جامعه نفي نموده و تضاد ميان مناسبات پيشرفته سوسياليستي و توليد عقبمانده را جاگزين آن مي سازند. برين اساس آنها شعار ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد ” را وارونه ميسازند، سياست انقلابي را از مقام فرماندهي بر مي اندازند و افزايش توليد را جانشين آن ميسازتد. البته رويزيونيست هاي چيني وجود طبقات و مبارزه طبقاتي را در جامعه سوسياليستي نفي نمي نمايند، ولي تبلور آنرا در درون حزب قبول نداشته و امكان پيدايش ستاد بورژوايي در درون حزب را انكار مي نمايند. آنها انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي را براي حزب كمونيست چين و جنبش بين المللي كمونيستي يك دستاورد به حساب نمي آورند، بلكه بر پا ساختن آنرا از جانب مائوتسه دون اشتباه سياسي بزرگ مي شمارند. بر مبناي مخالفت با تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” يعني مخالفت با مبارزه اصولي عليه خطر احياي سرمايه داري در جامعه سوسياليستي بمثابه يك خطر عمده، رويزيونيست هاي چيني در سال هاي اخير موجوديت ” شوروي “، مواضع شانرا در قبال رويزيونيست هاي روسي و سوسيال امپرياليزم شوروي برملا ساختند. آنها حزب بر سر اقتدار درشوروي را يك حزب رويزيونيستي به شمار نمي آوردند و با آن به عنوان حزب به اصطلاح برادر رفتار مي نمودند. آنها برين مبنا شوروي را ديگر يك كشور سوسيال امپرياليستي محسوب نميكردند و آنرا كشور سوسياليستي به حساب مي آوردند. اين نشاندهنده آن است كه نظام موجود در چين نظام سرمايه داري در لفافه سوسياليزم است و داراي همان ماهيتي است كه نظام شوروي سوسيال امپرياليستي دارا بود.
ج ـ ضديت با گذار به انقلاب سوسياليستي تحت عنوان تحگيم دموكراسي نوين :
حزب كمونيست چين در آستانه پيروزي سراسري انقلاب دموكراتيك نوين چين، در مورد صنايع خصوصي كاپيتاليستي رهنمود ” استفاده، تحديد و تحول ” را اتخاذ نمود. همان موقع طرح هاي رويزيونيستي با دفاع آشكار از سرمايه داري در مقابل اين رهنمود حزب از سوي رويزيونيست ها تحت رهبري ليوشائچي علم گرديد. با سرو صدا موعظه گرديد كه : ” امروز سرمايه داري چين هنوز دوران جواني خود را طي ميكند و بايد پردامنه رشد يابد. ” ، ” امروز استثمار سرمايه داري نه تنها جنايت نيست، بلكه خدمتي هم هست. “، ” سرمايه داران هر قدر بيشتر استثمار ميكنند، همانقدر خدماتي انجام مي دهند. ” و اينكه : ” نيروي مولده تعيين كننده همه چيز است. “
اين دفاع آشكار از سرمايه داري چين، بعد از پيروزي سراسري انقلاب، تحت عنوان ” تحكيم دموكراسي نوين ” و در مخالفت با پيشروي انقلاب يعني گذار سريع به انقلاب سوسياليستي، ادامه يافت. رويزيونيست ها تحت اين بهانه كه نيروهاي مولده در چين عقب مانده اند و سرمايه داري مي تواند به رشد اين نيروهاي مولده عقب مانده ياري رساند، ميكوشيدند جلو تحولات سوسياليستي و گذار به انقلاب سوسياليستي را بگيرند.آنها در واقع ميبخواستند كه مالكيت خصوصي دهقاني در بخش رزاعت و مالكيت خصوصي سرمايه دارانه در صنايع و تجتارت براي مدت طولاني به حيات خود ادامه دهند و به اين ترتيب در فرجام، چين نه راه سوسياليستي بلكه راه سرمايه داري را در پيش بگيرد.
د ـ مخالفت با ادامه جنگ انقلابي بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني و ارائه مشي پارلمانتاريستي :
بعد از پيروزي جنگ مقاومت ضد جاپاني، امپرياليزم امريكا ارتش ضد انقلابي ارتجاع حاكم چين را مسلح ميكرد تا اين ارتش به حملات پر دامنه به مناطق آزاد شده بپردازد. مشي عمومي مطروحهُ حزب كمونيست چين تحت رهبري مائوتسه دون در مقابل اين مداخلات تجاوزكارانهامپرياليستي عبارت بود از : ” بسيج متهورانه توده ها و بسط و توسعه نيروهاي خلق تا اينكه بتوانند تحت رهبري حزب ما تجاوزكاران را در هم شكنند و چين نويني بسازند. “
رويزيونيست هاي درون حزب كمونيست چين تحت رهبري ليوشائوچي، با رهنمود انقلابي حزب، مبني بر ادامه جنگ انقلابي بخاطر درهم شكستن مرتجعين و حاميان امپرياليستي شان و ساختن چين نوين، به مخالفت بر خاستند و مشي تسليم طلبانه اي مبني بر اينكه گويا ” چين ديگر وارد مرحله جديد صلح و دموكراسي شده است. ” عرضه كردند. آنها با رهنمود مائوتسه دون مبني بر ” مشت در مقابل مشت و مبارزه براي هر وجب خاك ” كه در برابر تعرض مرتجعين چيني و حاميان امپرياليستي شان اتخاذ گرديد، به مخالفت پرداختند و آشكارا تبليغ كردند كه : ” اكنون شكل عمده مبارزه در انقلاب چين از مبارزه مسلحانه به مبارزه غير مسلحانه و پارلماني توده ها بدل گشته است. رويزيونيست ها ميخواستند رهبري حزب بر ارتش توده يي را ملغي نمايند و آنرا با ارتش ارتجاعي يكي بسازند و عده زيادي از سربازان ارتش كارگران و دهقانان را كه تحت رهبري حزب قرار داشتند، ترخيص كنند. به اين ترتيب رويزيونيست ها ميخواستند ارتش توده يي را از اساس نيست و نابود سازند، انقلاب چين را تباه كنند و ثمره پيروزي را كه خلق چين به بهاي خون خود به كف آورده بود، به مرتجعين گوميندان بسپارند.
٢ ـ در بعد اقتصادي :
درين مورد مي توان چهار مسئله را به عنوان وجه مشخصه رويزيونيزم چيني در نظر گرفت :
يك ـ تشكيل كمون هاي خلق و رشد و گسترش آنها در طول سال هاي ساختمان سوسياليزم در چين تحت رهبري مائوتسه دون، باعث آنچنان توليد سوسياليستي در بخش توليد زراعتي گرديد كه در ميان مجموعه تجارب كشور هاي سوسياليستي سابق عالي ترين تجربه محسوب مي گردد.
امروز كمون هاي خلق در چين از ميان برداشته شده اند و جاي آنها را مالكيت هاي خصوصي دهقانان بر زمين گرفته اند. حتي از اين هم فراتر حركت شده و مزارع خصوصي اي به وجود آمده اند كه در آنها قانوناً استخدام چند نفر دهقان و يا كارگر زراعتي مجاز ميباشد.
دو ـ تشكيل و استقرار كميته هاي انقلابي در كارخانجات در دوران انقلاب فرهنگي نمايانگر تاُمين حق اساسي كارگران در اداره توليد بود و نيز نمايانگر تلاش در جهت حل تضاد ميان كار فكري و كار جسمي. رويزيونيست هاي چيني تحت عنوان ” سيستم مسئوليت فردي ” اين كميته هاي انقلابي را از ميان برده و حق كارگران را در اداره توليد از آنها سلب كردند. آنها تحت عنوان سيستم مسئوليت فردي، پلانگزاري توليد و اداره كارخانجات را تمام و كمال در دستان مديران تكنوكرات متمركز كرده و آنها را به صاحبان واقعي كارخانجات مبدل نمودند.
سه ـ شعار مائوتسه دون در امر توليد چنين بود : ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد “. اين شعار سياست انقلابي را در مقام فرماندهي قرار ميداد و بر حل تضاد عمده ميان پرولتاريا و بورژوازي در جامعه چين متكي بود. اما رويزيونيست ها تضاد ميان مناسبات پيشرفته سوسياليستي
و توليد عقبمانده را تضاد رهبري كننده مي شناسند و نه تضاد طبقاتي را. بر اساس اين ديد براي آنها افزايش توليد در قدم اول قرار دارد. آنها سياست انقلابي را از مقام فرماندهي بر انداخته و به جاي آن ” چهار مدرنيزاسيون ” را در مقام فرماندهي نشاندند. حقيقت شعار ” چهار مدرنيزاسيون ” عبارت است از رساندن زراعت، صنعت، علم و فرهنگ و ارتش چين به استندرد هاي بين المللي امپرياليستي. برين پايه رويزيونيست هاي چيني تلاش پيگيري غرض جلب سرمايه هاي امپرياليستي جاپان، اروپا و امريكا به خرچ ميدهند. بر پايه اين سياست موُسسات مونتاژ كار كه با سرمايه هاي امپرياليستي فعاليت مي نمايند، در چين فعال شده اند و روز به روز افزايش مي يابند.
چهار ـ تين سيائوپينگ شعاري را بلند كرد كه بنام شعار ” يك كشور ـ دو سيستم ” معروف شد. وي ادعا كرد كه در يك كشور به اصطلاح سوسياليستي سيستم توليد سرمايه داري ميتواند در پهلوي سيستم سوسياليستي وجود داشته باشد و اين تنها شامل عرصه هاي خاص در توليد نميگردد، بلكه ميتواند به مثابه سيستم كامل و تمام عيار قسمت هايي از قلمرو كشور را نيز در بر داشته باشد. رويزيونيست هاي چيني بر اساس اين شعار بعد از به سر رسيدن موعد اجاره مستعمراتي برتانيه بر هانكانگ و انضمام آن به چين، سيستم سرمايه داري خصوصي حاكم بر هانكانگ را همچنان دست نخورده باقي گزاشتند. بر علاوه آنها قرار داد هايي با سرمايه داران امپرياليست منعقد كرده اند كه طبق آنها در داخل فلمرو چين شبه مستعمره هاي اجاره يي تازه اي شبيه به هانكانگ به وجود آمده اند. در يكي از اين مناطق كه مدت اجاره آن هفتاد سال است، هفتصد مجتمع صنعتي ايجاد گرديده است. چگونگي احداث هفتصد مجتمع صنعتي متذكره نيز امري بوده است كه كاملا طبق نظر سرمايه گزاران خارجي امپرياليست صورت گرفته است.
٣ ـ در بعد فلسفي :
اساس موضعگيري هاي فلسفي رويزيونيست هاي چيني عبارت است از فرمول ” دو در يك “. بر اساس اين فرمولبندي وحدت و مبارزه اضداد نه بصورت تجزيه يك وحدت به دو جنبه متضاد و مبارزه ميان آنها، بلكه بصورت تداخل و تركيب دو جنبه متضاد در يك پروسه واحد ميباشد. برين مبنا، سنتز، حاصل مبارزه دو جنبه متضاد يك پروسه تجزيه شده نبوده و حاصل ميانگين حركت دو جهت متضاد تركيب شده در يك پروسه مي باشد. مطابق به اين نظر، جامعه سوسياليستي يك جامعه انقلابي در حال گذار از سرمايه داري به كمونيزم نه، بلكه جامعه اي داراي
دو جنبه مفيد بحال پرولتاريا و بورژوازي تصور ميگردد. فرمولبندي ” يك كشور ـ دوسيستم ” تبلور اقتصادي ـ سياسي اين نظر ميباشد.
رويزيونيزم چيني از تضاد ميان زير بنا و رو بنا تصور غير دياليكتيكي بدست مي دهد و موقعيت هاي اين دو جنبه را غير قابل تغيير ارزيابي مي نمايد. گفتيم كه شرايط مساعد عيني مادي شالوده مادي انقلاب را ميسازد، ولي ماداميكه اين شالوده ريخته شد، انقلاب در روبنا پيش مي رود و در تسخير و يا حفظ قدرت سياسي توسط طبقات مختلف متمركز ميگردد. دوره ساختمان سوسياليزم ازابتداي پيروزي انقلاب تا رسيدن به جامعه كمونيستي ولو هر قدرطولاني هم باشد، در مجموع يك پروسه انقلابي مداوم است كه در آن بايد سياست انقلابي در مركز فرماندهي قرار داشته باشد. اين پروسه، حركتي است در جهت آزادي از جبراجتماعي. جامعه كمونيستي جامعه اي است كه انسان ها آگاهانه سرنوشت خود و جامعه را به دست ميگيرند و مناسبات اجتماعي شانرا آگاهانه سازمان مي دهند. ولي ديد اكونوميستي ـ رويزيونيستي نسبت به ساختمان سوسياليزم اين مسئله را درك نمي نمايد و همچنان روي عمده بودن مطلق زير بنا نسبت به روبنا تكيه نموده و افزايش توليد را در مركز فرماندهي قرار مي دهد. نظر پنهان در بطن اين عمده سازي مطلق زير بنا آن است كه اساسا ـ مثلا در چين ـ شرايط مادي براي انقلاب سوسياليستي مساعد نبوده، به راه انداختن انقلاب سوسياليستي و تلاش بخاطر ساختمان سوسياليزم و حركت به سوي كمونيزم ولنتاريستي بوده است. شعار ” چهار مدرنيزاسيون ” رويزيونيست هاي چيني در واقع تبلور اقتصادي اين ديد فلسفي ميباشد. همچنان انگيزه هاي مادي را پايه افزايش توليد قرار دادن جنبه ديگري از ديد متذكره است.
دگما رويزيونيزم خوجه
مفهوم دگمارويزيونيزم : رويزيونيست ها هميشه به نفي اصول ايديولوژي انقلابي پرولتاريا دست ميزنند و اين نفي به دو شكل صورت ميگيرد. در يك شكل” تغيير اوضاع و شرايط ” براي نفي اصول مبداء قرار ميگيرد و در شكل ديگر با تكيه بر كمبودات و اشتباهات و محدوديت هاي گذشته جنبش كمونيستي، دستاورد ها ي اصولي نوين مورد انكار قرار مي گيرد. مواضع برنشتين، خروشچف و تين سيائوپينگ عمدتاً مبتني بر شكل اول است ؛ در حاليكه مواضع كائوتسكي، تروتسكي، خوجه و همقماشان شان ( نظير خوجه ايست هاي عيان و نهان وطني ) در قالب شكل دوم مي گنجد. اساس دگمارويزيونيزم انور خوجه عبارت است از مخالفت عليه دستاورد هاي اصولي مائوتسه دون از طريق تائيد در بست و كوركورانه اشتباهات و كمبودات دوران استالين. روي اساسات دگما رويزيونيزم خوجه از لحاظ سياسي، اقتصادي و فلسفي مختصراً درنگ مي نماييم.
از لحاظ سياسي :
١ ـ مخالفت عليه ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” : رويزيونيزم خوجه اصوليت انقلاب فرهنگي و ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” را قوياً مورد انكار قرار مي دهد. تكيه گاه فكري اين موضعگيري اشتباهات دوران استالين و در مجموع محدوديت هاي گذشته جنبش بين المللي كمونيستي ميباشد. استالين موجوديت طبقات استثمارگر در شوروي را پس از پيريزي اوليه اساس ساختمان سوسياليستي مورد انكار قرار داد. حتي لنين زماني گفته بود كه ” در سوسياليزم تضاد هست، اما انتاگونيزم نيست. “. گذشته از اينها تا زمان انقلاب فرهنگي خطر هميشه در بيرون از حزب، در توليد خرده كالايي و در احاطه وسيع خرده بورژوازي به دور پرولتاريا و يا در بيرون از مرز هاي كشور سوسياليستي، در تهاجمات امپرياليستي از بيرون سراغ مي گرديد. آن چيزي كه در انقلاب فرهنگي و دستاورد هاي مائوتسه دون كاملاً تازگي دارد اين است كه وي اعلام نمود : ” شما عليه بورژوازي مبارزه مي كنيد، اما نميدانيد كه بورژوازي در كجا است. بورژوازي در درون حزب است. “
اين بورژوازي درون حزب بود كه سوسياليزم را در شوروي سرنگون ساخت و مائوتسه دون اعلان كرد كه در چين نيز خطر در همين جا است.
رويزيونيزم خوجه موجوديت مبارزه طبقاتي انتاگونيستي را در جامعه سوسياليستي قبول ندارد و چنين مبارزه اي را در داخل حزب كمونيست نيز مورد انكار قرار ميدهد. تكيه گاه اين موضعگيري نيز اشتباهات و كمبودات و محدوديت هاي گذشته جنبش بين المللي كمونيستي است. اينكه پارلمانتاريزم بورژوايي در البانيا رسماً مورد قبول قرار گرفت و حزب كار البانيا به بر گزاري انتخابات و رقابت پارلماني با احزاب و دسته هاي ليبرال بورژوا تن در داد، پايه اساسي تيوريك ـ سياسي اش در حقيقت مخالفت با ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” بود. اين مخالفت اگر روزي موضعگيري هاي بروكراتيك انحصاري را باعث ميشد، روز ديگر عامل موقفگيري هاي پارلمانتاريستي گرديد.
از آنجاييكه بنا به مخالفت با ” تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا ” موضعگيري هاي حزب كار البانيا عليه رويزيونيزم پايه و اساس محكمي نداشت، سر انجام اين حزب در آخرين مرحله موجوديت خود، مناسبات دوستانه اي با رويزيونيست هاي حاكم بر چين و حتي سوسيال امپرياليزم شوروي بر قرار ساخت.
٢ ـ مخالفت با تز هاي انقلاب دموكراتيك نوين : درينمورد مواضع رويزيونيزم خوجه يي با مواضع تروتسكيستي همخواني دارد. مركز اين همخواني عبارت است از انكار نقش دهقانان در انقلاب. برين مبنا رويزيونيزم خوجه يي با عمده دانستن نقش دهقانان در انقلاب دموكراتيك نوين مخالفت مي ورزد، استراتژي جنگ توده يي طولاني و محاصره شهر ها از طريق دهات را قبول ندارد و كلاً ضرورت انقلاب ملي ـ دموكراتيك طراز نوين را به عنوان يك مرحله ضروري در رسيدن به سوسياليزم و كمونيزم در كشور هاي تحت سلطه منتفي مي داند.
از لحاظ اقتصادي :
ديد رويزيونيزم خوجه يي نسبت به ساختمان سوسياليزم اساساً بر اكونوميزم متكي است. اين ديد سوسياليزم و كمونيزم را دو مرحله از يك سيستم واحد مي بيند كه صرفاً از لحاظ ” درجه رشد و رسيدگي ” با هم فرق دارند، يعني فرق كيفي ميان شان وجود ندارد و فرق صرفاً در درجه رشد نيروهاي مولده يعني در كميت مي باشد. ازين ديد است كه با احكامي از قبيل ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد “، ” سياست انقلابي در مقام فرماندهي ” و ” شور و شوق انقلابي توده ها و نه انگيزه هاي مادي به عنوان عامل اصلي در افزايش توليد ” مخالفت مي نمايد.
از لحاظ فلسفي :
آموزش هاي خوجه در عرصه فلسفي در تناقض با ديد دياليكتيكي ماترياليستي در مورد قانون تضاد يا وحدت اضداد قرار دارد. يك مورد مهم قانون تضاد اين است كه دو جنبه متضاد در يك پديده متقابلاً بهم مشروط اند. موجوديت يك جنبه به موجوديت جنبه ديگر مشروط ميباشد. بدون درك و قبول اين مسئله نميتوان از مطلق بودن مبارزه اضداد سخن گفت. قبول دولت پرولتري و حزب پرولتري يعني موجوديت پرولتاريا بدون موجوديت بورژوازي در جامعه سوسياليستي به اين مفهوم است كه يك جنبه تضاد مي تواند بدون موجوديت جنبه ديگر تضاد وجود داشته باشد، موجوديتي كه الزاماً به علت فرض عدم موجوديت جنبه ديگر همراه با مبارزه نيست. اين چنين است كه طرز تفكر متذكره در عرصه فلسغي در نهايت به نفي قانون تضاد يا قانون وحدت اضداد به عنوان قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي منجر مي گردد.
ـ در مورد دگمارويزيونيزم خوجه بايد به يك نكته اساسي توجه جدي داشت. علم انقلابي پرولتارياي بين المللي علمي است پويا و در حال تحرك و رو به تكامل. اين علم در هر مرحله معين از تكامل خود جبراً داراي نواقص و كمبودات ( به عنوان جنبه تابع ) ميباشد كه در مراحل بعدي تكامل، آن نواقص و كمبودات ـ تا جاييكه بتوانند شناسايي شوند ـ رفع شده و مسير تكامل ادامه مي يابد. در مراحل قبلي پاره اي نواقص و كمبودات اجتناب ناپذير و يا در واقع جزء طبيعي همان مرحله تكامل محسوب ميگردد. ولي وقتي در مراحل نوين اصول علم انقلاب پرولتارياي بين المللي متكاملتر مطرح ميگردد، نفي اساسات نوين با تكيه بر كمبودات و اشتباهات قبلي چيزي جز رويزيونيزم نيست. البته رويزيونيزم در شكل دگماتيستي خود. ماركس و انگلس موجوديت دو جريان در انقلاب جهاني را مطرح نكردند، زيرا كه در زمان آنها يكي از اين دو جريان وجود نداشت. لنين بنا بر پيدايش امپرياليزم اين مطلب را مطرح كرد و از آن پس قبول اين مطلب شرط هويت كمونيستي گرديد. از آن پس هر فرد و حزبي كه موجوديت دو جريان در انقلاب جهاني را مطرح نكند مثل ماركس و انگلس نيست، بلكه يك رويزيونيست است، مثل كائوتسكي. ماركس و انگلس با وجوديكه تضاد را جوهر دياليكتيك خواندند، سه قانون عام در دياليكتيك ماترياليستي مطرح كردند. مائوتسه دون با تكيه بر تجارب پرولتاريا، قانون تضاد را قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي خواند. وي قانون ” كميت ـ كيفيت ” را جلوه اي از اين قانون اساسي دانسته و قانون ” نفي در نفي ” را به عنوان يك قانون عمومي تكامل مردود اعلام نمود. اكنون هر فرد و حزبي كه قانون تضاد را قانون اساسي دياليكتيك ماترياليستي نداند و در پهلوي آن دو قانون عام ديگر نيز مطرح نمايد، مانند ماركس و انگلس نيست، بلكه يك رويزيونيست در عرصه فلسفي به شمار مي رود.
امروز در پناه تجارب انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي، هر فرد و حزبي كه شعار ” انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد ” را مردود بداند، رويزيونيست است، در حاليكه در دوران ساختمان سوسياليزم در شوروي عدم طرح اين شعار و موجوديت گرايشات اكونوميستي در ساختمان سوسياليزم يك كمبود، محدوديت و اشتباه تلقي ميگردد. امروز در پناه تجارب انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي هر فرد و حزبي كه مدعي شود پس از پيريزي اوليه ساختمان سوسياليزم طبقات استثمارگر از بين ميروند، رويزيونيست به شمار مي رود، ( همانند رويزيونيست هاي فعلي چين )، در حاليكه استالين يك رويزيونيست نبودو طرح نابودي طبقات استثمارگر در شوروي از جانب وي يك كمبود و اشتباه ناشي از درك متافزيكي وي پيرامون برخي مسايل و عدم موجوديت تجربه قبلي در ساختمان سوسياليزم محسوب مي شود. نكته مركزي در اين ميان تيوري ” ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا” به عنوان عالي ترين دستاورد پرولتارياي بين المللي است كه از طرف مائوتسه دون مطرح گرديده است. امروز هر كسي كه اين تيوري را مورد ترديد قرار دهد و تكيه اش اين باشد كه اين تيوري را ماركس، انگلس، لنين و استالين طرح نكرده اند، نميتواند چيزي بيشتر از يك رويزيونيست تلقي گردد، البته يك دگمارويزيونيست.
ضميمه شماره دوم
برنامه حزب كمونيست (مائوئیست ) افغانستان
پيشينه تاريخي افغانستان
تا جاييكه تاريخ به ياد دارد در دوران شكلگيري و استقرار اوليه دولت هاي برده دار در منطقه، سر زمين فعلي افغانستان، بخشي از آرياناي قديم محسوب ميگرديد و بعد ها عموماً به نام باختر ناميده ميشد. با آغاز سلطه مهاجمين عرب كه جايگزيني تثبيت شده برده داري به فيوداليزم را در پي داشت، اسم خراسان بر قسمت اعظم اين خطه اطلاق گرديد. فبل از برقراري قدرت دولتي طبقه حاكمه فيودال پشتون در وجود سلسله هاي هوتكي و دراني، سر زمين فعلي افغانستان تحت حاكميت دولتي سلسله هاي مختلف برده دار و فيودال ترك نژاد يا آريايي نژاد قرار داشته است كه مراكز اين دولت ها زماني در داخل قلمرو فعلي افغانستان و زماني بيرون از آن واقع بوده اند. با برقراري حاكميت سلسله هاي هوتكي و دراني، اطلاق اسم خراسان بر اين خطه كماكان تا اواسط قرن نزده ادامه يافت. در واقع پس از آنكه كابل حيثيت مركز خراسان آزاد از قيد استعمار را از دست داد و به يك امير نشين تحت سلطه استعمار انگليس مبدل گرديد، نام رسمي كشور نيز تغيير يافت و اسم افغانستان به جاي خراسان نشست.
تاريخ اين خطه، همانند تاريخ تمامي جوامع طبقاتي ديگر، تاريخ تضاد هاي طبقاتي و مبارزات طبقات تحت استثمار ( بردگان، دهقانان، كارگران ) عليه طبقات استثمارگر ( برده داران، فيودالان، سرمايه داران ) است. اين مبارزات كه با فراز و نشيب فراوان، سراسر تاريخ اين خطه را در بر گرفته است، به مثابه موتور محرك تكامل اجتماعي و سوق دهنده اصلي حركت رو به جلو تاريخ عمل كرده و مي نمايد. مرتبط با اين مبارزات و به تابعيت از آن، مبارزات توده هاي تحت ستم عليه ستم هاي مختلف اجتماعي، مداوماً بر پا شده و با پيچ و خم ها به پيش رفته است. تاريخ اين مرزو بوم صفحات درخشاني از مبارزات و مقاومت هاي استقلال طلبانه و آزاديخواهانه توده هاي مردم عليه تجاوزات و سلطه گري هاي قدرت هاي بيروني را در بر دارد. اين تاريخ نشان مي دهد كه طبقات استثمارگر حاكم مداوماً مبارزات طبقات تحت استثمار و كل توده هاي تحت ستم را مورد سركوب قرار داده اند، در مقابل تهاجمات و سلطه گري هاي بيروني، سازشكاري و تسليم طلبي پيشه كرده اند و يا خود بالاي سرزمين هاي ديگر تهاجم و تجاوز نموده و به سلطه گري پرداخته اند.
سراسر تاريخ معاصر كشور، يا در واقع سراسر تاريخ كشوري بنام افغانستان، تاريخ سلطه مستقيم يا غير مستقيم استعمار كهن و امپرياليزم و حاكميت طبقات استثمارگر وابسته به آن ها است. اين تاريخ از يكجانب تاريخ مبارزات طبقاتي و ملي مردمان ما عليه طبقات حاكم استثمارگر و اربابان استعمارگر و امپرياليست شان است و از جانب ديگر تاريخ سركوب اين مبارزات توسط استثمارگران بومي و باداران خارجي استعمارگر و امپرياليست شان.
پيدايش اين حالت تحت سلطگي، معلول عوامل اساسي دروني جامعه و شرايط بين المللي بوده است. در شرايطي كه سرمايه داري در غرب به تكامل رسيده و با استعمارگري به سوي جهانگشايي عمومي و مرحله امپرياليزم پا ميگزاشت و كشور ها و مناطق عقبمانده فيودالي و ماقبل فيودالي در جهان يكي پس از ديگري تحت سلطه قدرت هاي سرمايه داري استعمارگر و امپرياليست در مي آمد، امكان بقاي استقلال هيچ كشور عقبمانده فيودالي، منجمله كشور ما وجود نداشت. بدين ترتيب موجوديت نظام فيودالي و عقبماندگي ناشي از آن، زمينه ساز اساسي دروني سلطه استعمار و امپرياليزم بر كشور و مردمان كشور گرديد.
پراگندگي و ملوك الطوايفي سياسي تبارز مهمي از اين عقبماندگي بود كه عوامل تاريخي معيني آنرا شكل مفرط و شديدي مي بخشيد.
پس از انقراض سلسله تيموريان هرات، سرزمين فعلي افغانستان كنوني، به مناطق حاشيه يي مراكز قدرت فيودالي مستقر در ايران، هند و ماوراء النهر مبدل گرديده و در واقع به ملوك الطوايفي شديدي مبتلا گرديد كه مدت هاي مديدي ادامه يافت. پس از قدرت گيري هوتكي ها نيز اين حالت دست نخورده باقي ماند، زيرا هوتكي ها متوجه ايران شدند و قدرت را در اصفهان متمركز كردند و اين خطه را تقريباً به حال خودش رها نمودند. با قدرتگيري سلسله دراني ها، شكلبندي دولت متمركز فيودالي به نحو روشن تري خود را نشان داد، اما بازهم ملوك الطوايفي شديد در اين خطه چندان تغييري حاصل نكرد. ايام سلطنت احمد شاه ابدالي بنيانگزار سلسله دراني ها عمدتاً وقف لشكر كشي هاي متعدد بر هند گرديد، ايام سلطنت تيمور شاه پسرش عمدتاً با توجه به حفظ متصرفات پهناور و در حال فروپاشي در هند سپري گرديد و پس از آن خانه جنگي هاي فيودالي آغاز شد.
لشكر كشي هاي احمد شاه ابدالي بر هند كه شكلگيري قدرت متمركز را در آنجا بر هم زد و به تداوم پراگندگي سياسي ياري رساند، از يك جهت زمينه ساز سلطه استعماري انگليس ها بر نيم قاره محسوب ميگردد، سلطه اي كه در تداوم خود، از ميان رفتن امپراطوري فيودالي ابدالي و در فرجام مستعمره شدن افغانستان در داخل قلمرو هاي فعلي را در پي داشت. درگيري ها و خانه جنگي هاي فيودالي نوادگان احمد شاه ابدالي نه تنها زمينه ساز گسترش و استحكام سلطه استعماري انگليس بر مناطق وسيعي از غرب رود سند گرديد، بلكه سر انجام پاي استعمار انگليس را به كابل نيز كشاند. بدين ترتيب فيوداليزم فرتوت و پوسيده بر آستان استعمار سر فرود آورد و شاه شجاع بخاطر حفظ سلطنت زير پرچم ارتش هند برتانوي خزيد.
با تصرف كابل توسط ارتش مهاجم استعماري در هفتم اگست ١٨٣٩ ع، استقلال مملكت از ميان رفت و دوران سلطه استعمار آغاز گرديد.
استعمار انگليس در افغانستان هرگز روي آرامش به خود نديد. مبارزات مردمان اين سرزمين، بار ها پوزه خون آلود مهاجمان را به خاك ماليد و ارتش ” فاتح ” انگليس را تار و مار و نابود كرد. اما تمامي اين مبارزات قهرمانانه به دليل عدم موجوديت رهبري انقلابي در راُس آنها نتوانستند كشور را از قيد استعمار رهايي بخشند. هر بار كه مبارزات ضد انگليسي اوج مي گرفت، سر انجام تحت كنترل و رهبري اشراف درباري فيودال واقع مي شد و اينان خون بهايي را كه فقط استقلال كامل كشور مي توانست ارزش حقيقي آن باشد، در بدل حفظ تداوم حاكميت شان و دريافت مستمري نا چيزي از اربابان انگليسي شان زير پا مي كردند و سلطه استعمار همچنان پابرجا ميماند.
انگليس ها بار اول به بهانه اعاده سلطنت شاه شجاع و همراه با وي به لشكر كشي اشغالگرانه بر كشور اقدام كردند. اما نه تنها ارتش مهاجم انگليسي با شكست مواجه شد، بلكه شاه شجاع نيز به سزاي اعمالش رسيد ه توسط مبارزين ضد انگليسي كشته شد، ولي در فرجام كشورهمچنان بصورت يك مستعمره انگليس باقي ماند.
اين حوادث در زماني اتفاق مي افتاد كه روس ها به ماوراء النهر و مرو رسيده بودند و هند برتانوي در معرض خطر از جانب آنها قرار گرفته بود. اين وضعيت استعمار انگليس را بر آن ميداشت كه با تمام قوا تلاش نمايد تا افغانستان را بمثابه ديوار حايلي بر سر راه پيشروي روس ها به سوي هند، تحت سلطه داشته باشد. در متن چنين حالتي، علاوه بر انگليس ها، تزاران روس مرجع ديگري بودند كه اشراف درباري فيودال مي توانستند گاهگاهي در پناه شان جاي گيرند.
امير دوست محمد خان كه در كسوت مخالفت با شاه شجاع به دامان تزاران روس پناه برده بود، در اوج مبارزات ضد انگليسي مردم به كشور برگشت و رهبري مبارزات ضد انگليسي را در دست گرفت. مبارزين ضد انگليسي وي را از شمال كشور تا نزديكي هاي كابل همراهي كردند، اما وي شبانه و بصورت مخفيانه از نيرو هاي تحت رهبري اش فرار كرد و به انگليس ها در كابل تسليم شد تا بعد ها به مثابه نوكر گوش به فرمان انگليس ها توسط اربابانش به امارت برسد. با تفويض قدرت توسط انگليس ها به امير دوست محمد، سلطنت سدوزايي ها از ميان رفت و امارت به دست شاخه ديگري از اقوام دراني يعني محمد زايي ها افتاد.
دوران اقتدار محمد زايي ها در افغانستان از ابتدا تا انتها دوران سلطه امپرياليزم و ارتجاع بوده است. تفاوت هاي جزئي ميان امراء و شاهان مختلف اين سلسله هرگز از چوكات عمومي ارتجاع فيودالي يا فيودال ـ كمپرادوري و آستان بوسي استعمار و امپرياليزم نه فرا تر رفت و نه مي توانست فرا تر رود.
امير شير علي خان پسر امير دوست محمد خان در عين حاليكه مستمري خور انگليس بود، گوشه چشمي هم به التفات تزاران روس داشت. وي در عين حاليكه دست نشانده انگليس ها بود، نوساناتي به سوي روس ها نيز نشان مي داد و از خلال اين نوسانات به اقدامات جزئي متفاوت از اسلافش مي پرداخت. وي كه در هر حال يك امير فيودال و مستمري خور انگليس بود، عليرغم تظاهر به داشتن تمايلات پان اسلاميستي، نهايتاً حتي موجوديت سيد روحاني پان اسلاميست و درباري ولي ضد انگليسي اي چون سيد جمال الدين را نيز در پهلويش تحمل نتوانست و از كشور اخراج كرد. سيد جمال الدين به دربار قاجاريه و امراء مصر و سر انجام به دربار خلفاي عثماني كه يگانه نمونه واقعي و موجود امپراطوري بزرگ اسلامي مورد خواستش بود پناه برد و در همانجا ديده از جهان فرو بست.
انگليس ها كه سلطه شان را بر افغانستان متزلزل مي ديدند، بار ديگر به افغانستان لشكر كشي نموده و كابل را اشغال كردند تا بتوانند با حضور مستقيم نظامي سلطه شان را تحكيم نمايند. امير شير علي خان كه به نيروي توده هاي مردم باور نداشت و بر آنها تكيه نمي نمود، به اميد دريافت كمك از روس ها به طرف شمال گريخت، ولي بدون اينكه چنين كمكي بدست آورد، در شهر مزار در گذشت.
عليرغم خيانت ها و بزدلي هاي بازماندگان امير شير عليخان، مبارزات ضد انگليسي توده هاي مردم اوجگيري روز افزوني يافت. موقعيكه اين مبارزات فهرمانانه ضربات كاري اي بر ارتش مهاجم و اشغالگر انگليسي در نقاط مختلف كشور وارد آورده بود، امير عبد الرحمان كه بخاطر مخالفت با امير شير علي خان به آغوش تزاران روس پناه برده بود، به كشور برگشت. وي مادامي كه زمام امور مبارزات ضد انگليسي را كاملاً بدست گرفت و به همت مبارزين ضد انگليسي صفحات شمال و منطقه شمالي و سايرين تا نزديكي هاي كابل پيش آمد، با استعمار انگليس از در تسليم و سازش در آمده و سلطه آنرا بر كشور پذيرفت. به اين ترتيب يكبار ديگر مبارزات خونين ضد انگليسي مردمان ما بي نتيجه ماند.
امير عبد الرحمان خان كه كاملاً سر بر آستان اربابان انگليسي اش داشت، با سركوب قهري و خشن اقوام و قبايل كشور و بر قراري حكومت ارعاب و كشتار، مركزيت فيودالي ـ استعماري دركشور را تاُمين نمود.
امير عبدالرحمان با واگزاري مناطق بزرگي از شرق و جنوب كشور به انگليس ها، معاهده ديورند را با هند برتانوي به امضا رساند كه بر اساس آن خط ديورند به وجود آمد. همچنان در زمان همين امير بود كه پنجده توسط روس ها اشغال شد و به اين ترتيب خطوط مرزي شمال كشور نيز در هيئت امروزي خود بصورت نهايي تثبيت گرديد.
در زمان امير عبدالرحمان با وجودي كه بالاي هيچ يك از اقوام و قبايل كشور، منجمله اقوام پشتون، كمترين ترحمي نشد، ولي براي بقاي حكومت استبدادي سياست ستمگرانه غليظي عليه اقوام و قبايل و توده هاي مردمان غير پشتون اعمال گرديد. در اين ايام نه تنها مقادير قابل ملاحظه اي از زمين ها و چراگاه هاي مربوط به قبايل و اقوام غير پشتون در اختيار پشتون ها قرار داده شد، بلكه عده زيادي از مردان و زنان متعلق به اقوام مختلف هزاره به بردگي كشيده شدند. امير عبدالرحمان به حق بنام امير خون آشام ناميده شده است.
امارت امير حبيب الله پسر امير عبدالرحمان با ايام جنگ جهاني اول و فعاليت هاي تداركي سال هاي قبل از آن توسط قدرت هاي مختلف امپرياليستي، مصادف بود. درين زمان قدرت هاي شامل در محور كه خلافت اسلامي عثماني نيز ضميمه آنها بود، تبليغات شديدي را در كشور هاي اسلامي، منجمله افغاتستان، عليه بلوك طرف مقابل، بخصوص انگليس ها پيش مي بردند. عوامل مختلفي باعث گرديد كه دربار فيودالي امير حبيب الله به دو بخش طرفداران محور و طرفداران انگليس تقسيم گردد. بخش طرفداران محور شامل نصرالله خان برادر امير و امان الله و عنايت الله پسران امير و ديگران بودند، در حاليكه بخش طرفداران انگليس را عبدالقدوس خان صدراعظم تحت رهبري داشت. بخش طرفداران محور را عمدتاً عناصر فيودالي با گرايشات بورژواكمپرادوري و بخش طرفداران انگليس را عناصر فيودالي محافظه كار تشكيل ميدادند. هر يك از اين دو بخش، طرفداران و مخالفيني در درون طبقه حاكمه فيودال داشت، ولي بخش طرفداران محور به دليل موجوديت احساسات ضد انگليسي گسترده اي در ميان توده هاي مردم و علاوتاً پشتيباني مذهبي توهم آميز توده هاي عقبمانده از خلافت عثماني، از حمايت وسيع تري در ميان مردم بر خوردار بود. طرفداران محور در درون دربار، خواهان شركت در جنگ به طرفداري از نيرو هاي محور و منجمله خلافت اسلامي عثماني بودند و به دور ” حزب جنگ ” گرد آمده بودند. امير حبيب الله در جريان جنگ، در ميان گرايشات متضاد انگليسي و ضد انگليسي اطرافيانش، به زحمت توانست از ورود فعالانه افغانستان به جنگ جلو گيري نموده و به اصطلاح بيطرفي كشور را حفظ نمايد، بيطرفي ايكه به نفع انگليس ها بود. به اين ترتيب در خلال جنگ جهاني اول و سال هاي قبل از آن با وجودي كه سلطه امپرياليزم انگليس بر كشور اساساً پا بر جا باقي ماند، اما استحكام قبلي اش را تا حدود زيادي از دست داد.
پس از جنگ جهاني اول، تضعيف امپرياليزم انگليس، خيزش هاي وسيع استقلال طلبانه در سراسر هند و به ويژه پيروزي انقلاب كبير اكتوبر، زمينه هاي مساعدي را براي پيشبرد مبارزات استقلال طلبانه مردمان افغانستان به وجود آورد.
فيودال كمپرادور ها، كه پس از مرگ حبيب الله، تحت قيادت امير امان الله به قدرت سياسي دست يافته بودند توانستند با تكيه بر زمينه هاي مساعد عيني و ذهني، رهبري مبارزات استقلال طلبانه در كشور را بدست بگيرند. سر انجام مبارزات تقريباً صد ساله ضد انگليسي مردمان كشور، پس از پيروزي نسبي جنگ استقلال، سلطه مستقيم و انحصاري امپرياليزم انگليس بر حيات سياسي كشور را پايان بخشيد. اما از آنجاييكه جنگ استقلال از رهبري انقلابي بهره مند نبود و تحت قيادت هيئت حاكمه فيودال ـ كمپرادور پيش برده شد، نه تنها از گستردگي كافي برخوردار نگرديد، بلكه استقلال و آزادي حقيقي و كامل كشور را نيز به ارمغان نياورد.
سلطنت امان الله خان سر آغاز حالت نيمه مستعمراتي ( نو مستعمراتي ) افغانستان و نقطه آغازين آشكار پروسه تبديلي فيوداليزم به نيمه فيودالزم محسوب ميگردد.
قبل از دوران سلطه استعمار انگليس بر كشور، بنا به عوامل مختلف، حركت رو به رشد توليد خرده كالايي و اندوخته هاي ربايي و تجاري كه نطفه هاي سرمايه داري در درون شيوه توليد مسلط فيودالي محسوب مي گردند، گستردگي و رشد چنداني نداشته است. پس از برقراري سلطه استعمار انگليس بر كشور، علاوه بر فيوداليزم بومي، استعمار خارجي نيز در سركوب رشد نيرو هاي مولده نوين سهيم گرديد. استعمار انگليس بنا به علل و عوامل متعددي، نه خواست و نه توانست به بهره برداري استعمارگرانه اقتصادي از افغانستان بپردازد و تنها روابط خارجي كشور را در انحصار و تحت سلطه خود در آورد. به همين جهت در طول تقريباً يك قرن حاكميت استعمار انگليس بر كشور، صرفاً جوانه هاي بورژوازي ملي مورد سركوب قرار گرفت، بدون اينكه بورژوازي خدمتگار امپرياليزم ( بورژوازي كمپرادور ) حتي از ميان طبقه حاكمه فيودال پرورش داده شود. ازينجا بود كه تمايلات بورژوايي حتي در ميان هيئت حاكمه ( دربار فيودالي ) كه چيزي جز تمايلات بورژوازي كمپرادور و بروكراتيك وابسته به امپرياليزم نمي توانست باشد، با خصايل كم و بيش ضد انگليسي و متمايل به رقباي امپرياليست انگليس يعني روسيه تزاري، ايتاليا، آلمان و غيره خود را نشان مي داد.
رشد ناچيز جوانه هاي بورژوازي ملي تا زمان جنگ استقلال و توهمات عقبمانده ايديولوژيك ـ سياسي باعث گرديد كه عناصر بورژوا ـ ناسيوناليست هم در جريان جنگ و هم در طول ايام سلطنت امان الله تحت رهبري دربار فيودالي كه داراي تمايلات بروكراتيك بورژوازي بزرگ بود و در هيئت استقلال طلبي ضد انگليسي بر آمد داشت، قرار بگيرند.
ايام سلطنت امان الله خان با نمايشات غليظ بورژوا كمپرادوري بروكراتيك و اصلاحات مضحك غرب گرايانه در روبنا مشخص ميگردد، بدون اينكه حتي يك گام اساسي زير بنايي در جهت نابودي سلطه فيوداليزم برداشته شود. البته تجدد گرايي نو مستعمراتي اماني نمي توانست با قانونيت برده داري در كشور سازگار باشد و لذا خريد و فروش و نگهداري برده از طرف دولت اماني منسوخ اعلام گرديد. گام مهمي كه از لحاظ اقتصادي برداشته شد، انعقاد قرار دادهاي تجارتي و اقتصادي با قدرت هاي مختلف امپرياليستي، منجمله امپرياليزم انگليس بود كه سر آغاز فعاليت هاي اقتصادي سرمايه هاي مختلف امپرياليستي در افغانستان محسوب مي گردد.
از لحاظ سياسي، ” دموكراسي اماني ” در سطح بسيار محدودي باقي ماند. دموكراسي بازي هاي دوره اماني فقط سرخاب و سفيد آبي بود بر چهره فرتوت و پوسيده سلطنت مستبده فيودال ـ كمپرادور. به همين جهت ” دموكراسي اماني ” حتي به سطح پادشاهي مشروطه نيز نرسيد.
دربار اماني از كمك هاي اقتصادي و حمايت سياسي دولت انقلابي شوروي نيز بهره مند شد. دولت شورا ها اولين دولتي بود كه استقلال افغانستان از انگليس را به رسميت شناخت و مناسبات سياسي با كابل برقرار نمود. رژيم اماني كه در ايام جنگ استقلال از گسترش فعالانه نبرد هاي ضد انگليسي سرباز زد و آنرا توطئه گرانه در محدوده مرز هاي پذيرفته شده دوران امير عبدالرحمان ( پدر كلان امان الله ) منحصر نگه داشت، در سال هاي بعد در توافق با دولت شورا ها و در بدل دريافت كمك هاي اقتصادي و نظامي از آن دولت، فعاليت هاي ضد انگليسي معيني را در مورد شبه قاره هند به پيش برد. اما اين فعاليت ها تا حدودي بر پايه توهمات پان اسلاميستي استوار بود. امير امان الله كه روُياي خلافت بزرگ اسلامي را در سر مي پروراند، در سال هاي اخير سلطنتش امتيازات روحانيون را مجدداً اعاده نموده و تا حدود زيادي از اصلاحات روبنايي مخالف با فرهنگ فيودالي و مذهبي مسلط بر جامعه صرفنظر نمود. وي همچنان به دست اندازي به مناطق خارج از سرحدات شمالي كشور مبادرت نموده و مرتجعين بخارايي را مورد حمايت و پشتيباني قرار داد.
رويهرفته سياست هاي دولت اماني مورد توافق امپرياليزم انگليس كه هنوز بر هند مستقيماً مسلط بود قرار نداشت، نگهبانان فرهنگ مذهبي فيودالي را عليرغم گذشت هاي مكرر به نفع آنها به دامان دربار بر گردانده نتوانست، تعدادي از فيودال ها و خوانين را ناراض ساخته بود و خواسته هاي توده هاي مردم بخصوص دهقانان را نه تنها بر آورده نكرد بلكه فشار و ستم بر آنها را تشديد نمود.
مخالفت ها عليه سلطنت اماني در كشور با انگيزه ها و پايه هاي متفاوتي از هر طرف سر بلند كرد و با دخالت هاي مستقيم و غير مستقيم انگليس ها و تثبيت روز افزون رهبري مرتجعين محافظه كار فيودال بر آن، روز به روز وسعت و دامنه بيشتري حاصل نمود و سر انجام منجر به تشكيل حكومت سقوي گرديد.
اما حكومت سقوي عملاً نقش جاده صافكن را براي قدرتگيري خاندان طلايي به سردمداري ” نادر غدار ” بازي نمود. نادر خان كه ابتدا با تظاهر به حمايت از امان الله خان وارد معركه شده بود، در واقع مهره اصلي امپرياليست هاي انگليس بود و نقشه هاي پيدا و پنهان آنها را پيش مي برد.
در زمان سلطنت نادر شاه، اصلاحات روبنايي مضحك اماني كنار گزاشته شد و استبداد فيودال كمپرادوري تحكيم گرديد، اما سياست هاي اماني در عرصه هاي اقتصادي و مناسبات خارجي اساساً ادامه يافت. به اين ترتيب حالت نو مستعمراتي ( نيمه مستعمراتي ) و وابستگي كشور به قدرت هاي مختلف امپرياليستي ادامه يافت و پروسه تبديلي فيوداليزم به نيمه فيوداليزم همچنان رو به جلو حركت نمود. سياست شوونيستي اسكان پشتون ها در مناطق متعلق به اقوام و قبايل غير پشتون كه ياد آور سياست هاي عبدالرحمان خاني بود ولي ماهيت و مضمون جديدي داشت، رويدست گرفته شد و زمين هاي زيادي در مناطق شمال كشور در اختيار ناقلين پشتون قرار گرفت.
سياست هاي ارتجاعي سركوبگرانه نادري در سال هاي اول سلطنت ظاهر شاه ( در طول دوران صدراعظمي هاشم خان ) نه تنها بلاتغيير باقي ماند، بلكه در ابعاد معيني تشديد نيز گرديد. مبارزات ضد استبداد فيودال كمپرادوري كه با اختتام دوره اماني، نه در درون دربار و يا با تكيه بر آن، بلكه در بيرون از آن و در مخالفت با آن پيش رفت، مداوماً به بي رحمانه ترين صورت ها به خاك و خون كشيده شد. در اين ايام شوونيزم طبقه حاكمه بيشتر از پيش سيستماتيزه شد و در ابعاد مختلف اقتصادي، سياسي و فرهنگي اعمال گرديد.
دودمان طلايي پس از اختتام دوره صدراعظمي هاشم خان، در مواجهه با وخامت اوضاع اقتصادي، نارضايتي روز افزون مردم و اوضاع بين المللي نوين پس از جنگ جهاني دوم كه احياي گرايش مشروطه خواهي به ويژه در ميان قشر روشنفكر را در پي داشت، از حصار ديرين استبداد با گام هاي لرزان بيرون خزيد و زمينه سازي دربار فيودال ـ كمپرادور به منظور جلب بيشتر سرمايه هاي امپرياليستي براي تجهيز اردو و غلبه بر بحران اقتصادي در شكل ناهنجار دموكراسي كذايي شاه محمود تبارز نمود. دموكراسي كذايي شاه محمود كه در واقع يك تدبير و عملكرد موُقتي دربار و هيئت حاكمه بود، فقط بصورت موًقت به مثابه منفذي براي بيرون زدن علني نا رضايتي توده هاي مردم در وجود جنبش دوره هفت شورا عمل نمود.
محدوديت هاي عيني و ذهني ناشي از عقبماندگي فوق العاده كشور و تاُثير گزاري بسيار اندك مبارزات انقلابي جهان بر نيروهاي سياسي مترقي كشور باعث گرديد كه مبارزات دوره هفت شورا در مجموع نتواند از محدوده مبارزات دموكراتيك طراز كهن و مشروطه خواهي فراتر رود. ولي پيدايش بسيار ضعيف پايه طبقاتي مبارزات كمونيستي در كشور و تاُثير پذيري اندكي از ظهور و شگوفايي اردوگاه سوسياليستي، بذر افشانان جانباز ايديولوژي كمونيستي را در وجود حلقه محمودي فقيد و يارانش، در كشتزار خونين دوره هفت شورا، پرورش داد. بذر هاي افشانده شده توسط اين پيشگامان توانست پس از سپري نمودن يك دهه سردي و برودت دوره استبداد داود خاني جوانه زند.
جنبش دموكراتيك دوره هفت شورا در تقابل با سركوب قهري و خونين استبداد فرو كش نمود. به دنبال آن در دوره استبداد داود خاني، دربار با سوسيال امپرياليزم نو خاسته شوروي عميقاً در پيوند قرار گرفته و سرمايه كمپرادوري بروكراتيك وابسته به آن در درون كشور قوياً به جريان افتاد و به سرعت در تار و پود اقتصاد كشور ريشه دواند. اين امر از يكجانب تبديل شدن فيوداليزم كهن به نيمه فيوداليزم را قوياً متبارز نمود و از جانب ديگر پيدايش دو طبقه اجتماعي جديد يعني بورژوازي ـ عمدتاً بورژوازي كمپرادور بروكرات ـ و پرولتاريا را در جامعه، بصورت آشكار و روشن به نمايش گزاشت. استحكام و گسترش پايه هاي بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي و وابسته شدن هيئت حاكمه كشور به ” شوروي ” كه پيدايش نهاد هاي فرهنگي و سياسي وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي را به دنبال آورد و ارتش افغانستان را در بست در كنترل آن قرار داد، زمينه هاي مساعدي براي تطبيق سياست هاي توسعه طلبانه كرملين در افغانستان به وجود آورد. استبداد داود خاني با خشونت و سفاكي يك دهه كامل بر كشور حاكم بود. در اين دوره نه تنها هرگونه صداي اعتراضي عليه دستگاه حاكمه با خشونت سركوب گرديد، بلكه سياست شوونيستي اسكان ناقلين پشتون در مناطق مربوط به مليت هاي غير پشتون شكل قانوني يافته و ” قانون ناقلين ” توسط دولت مورد تصويب و انفاذ قرار گرفت.
وخامت اوضاع اقتصادي و سياسي كشور، نفرت وسيع در حال انفجار توده ها از استبداد داود خاني، كشمكش ميان جناح هاي مختلف دربار و ضرورت برقراري موازنه نسبي موقتي ميان نفوذ و سلطه سوسيال امپرياليست هاي شوروي و امپرياليست هاي غربي، عواملي بودند كه دربار و هيئت حاكمه را وادار به كنار گزاشتن داود خان از صحنه قدرت سياسي كشور نمود و دوره ده ساله ” دموكراسي قلابي ” ظاهر خاني آغاز شد.
در دوره ده ساله ” دموكراسي قلابي ” ظاهر خاني با وجودي كه گرايش دربار به طرف غرب بيشتر شد، اما سوسيال امپرياليزم شوروي همچنان بزرگترين طرف ” معاملات اقتصادي ” و نزديكترين ” دوست سياسي ” رژيم باقي ماند.
قانون اساسي ظاهر خاني در اصل از طريق اعطاي آزادي هاي نيم بند سياسي، بخاطر آرايش ظاهري دستگاه دولتي مفلوك و پوسيده به ميان آمد. اما عوامل كشوري و بين المللي، عليرغم خواست دربار و كل هيئت حاكمه، زمينه نسبتاً مساعدي را براي تبارزات علني نيرو هاي سياسي گوناگون كه تضاد هاي طبقاتي و ملي در كشور را تا حدودي بازتاب مي نمودند، فراهم آورد و بالاي رژيم تحميل نمود.
اولين حركت آشكار اعتراضي سياسي توده يي، به شكل تظاهرات سوم عقرب سال ١٣۴۴ در شهر كابل خود را نشان داد. اما با وجوديكه اين تظاهرات مورد سركوب قهري خونين قرار گرفت، سركوب خونيني كه ماهيت قلابي دموكراسي ظاهر شاهي را نشانداد، سير رو به رشد شكل گيري نيرو هاي سياسي گوناگون ادامه يافت.
در اين دوره براي اولين بار در تاريخ افغانستان، نيرو هاي سياسي گوناگون با گرايشات و مواضع ايديولوژيك ـ سياسي و ديدگاه هاي معين طبقاتي و ملي در سطح نسبتاً وسيعي پا به عرصه وجود نهادند.
بذز هاييكه در دوره هفت شورا و بعد از آن افشانده شده بود، بر پايه طبقاتي طبقه كارگر جوان كشور و تحت تاُثير مواضع ضد رويزيونيستي حزب كمونيست چين، انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي چين و مبارزات آزاديبخش ملي در آسيا، افريقا و امريكاي لاتين، در وجود سازمان جوانان مترقي، به پيشگامي رفيق شهبد اكرم ياري، در سال ١٣۴۴ جوانه زد و به رشد ادامه داد و به اين ترتيب جنبش كمونيستي ( مائوئيستي ) كشور زاده شد. جنبش دموكراتيك نوين ( جريان شعله جاويد ) كه بدست سازمان جوانان مترقي دامن زده شد، به مثابه پيشرو ترين و در عين حال گسترده ترين جنبش ضد ارتجاع، امپرياليزم و سوسيال امپرياليزم در كشور قد بر افراشت.
” حزب دموكراتيك خلق افغانستان ” بر پايه طبقاتي بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي كه تا آن زمان رشد نسبتاً گسترده اي يافته بود، به عنوان عامل، حامل، مبلغ و مروج رويزيونيزم روسي و كارگزار سياسي مزدور سوسيال امپرياليزم شوروي، با صفاتي چون جبهه سايي نوكر مآبانه در مقابل دربار و سازشكاري و تسليم طلبي در قبال سياست هاي رژيم حاكم، پارلمانتاريزم و مواضع شوونيستي ملي، با كارگرداني مستقيم و غير مستقيم سوسيال امپرياليست ها، تشكيل گرديد و عمدتاً در دو شاخه اصلي ” خلق ” و ” پرچم ” آشكارا به فعاليت هاي ضد انقلابي و ضد ملي پرداخت.
علاوتاً دسته ها و گروپ هاي سياسي ديگري نيز با مواضع و ديدگاه هاي طبقاتي و ملي گوناگون در عرضه جامعه پديدار شده و به فعاليت پرداختند.
براي اولين بار گروپ ها و دسته هاي سياسي اي در افغانستان پديدار شدند كه برپايه رشد نسبي بورژوازي ملي مليت هاي مختلف كشور، داراي مواضع بورژوا ناسيوناليستي مربوط به مليت هاي مختلف بودند.
عكس العمل ارتجاع فيودالي و مذهبي در قبال اين اوضاع، بصورت ظهور جنبش ارتجاعي مذهبي ـ سياسي كه از حمايت محافظه كاران دربار، پشتيباني علني ارتجاع منطقه و عرب و التفات امپرياليزم غرب برخوردار بود، تبارز نمود.
عليرغم انتظارات دربار و سركوبگري هاي پيهم، اوضاع از جهات مختلف به وخامت مي گراييد و بطور روز افزوني غير قابل كنترول ميشد. هيئت حاكمه راه خروج از اين تنگنا را در سركوب وسيع مبارزات توده ها، محدوديت جدي دامنه ” دموكراسي قلابي “، تقويت مواضع محافظه كارانه فيودالي و تشديد گرايش به طرف غرب سراغ كرد.
كودتاي ٢۶ سرطان ١٣٥٢ عمدتاً اقدام جناحي از هيئت حاكمه و طبقات حاكمه و اربابان خارجي شان بخاطر تحت كنترول در آوردن نا رضايتي توده ها و سركوب مبارزات آنها بود و تحت نام خاتمه دادن به نظام سلطنتي و بر قراري جمهوريت، حكومت استبدادي قهاري را بر كشور مسلط ساخت. اما در عين حال، اين كودتا، به مثابه گام مهمي در جهت تقويت تسلط سياسي هر چه بيشتر سوسيال امپرياليست ها بر افغانستان و دستيابي مستقيم نوكران رويزيونيست آن به قدرت، بكار گرفته شد. سوسيال امپرياليست هاي شوروي بطور مستقيم و غير مستقيم در تدارك و راه اندازي كودتا سهم داشتند و نظاميان تحت رهبري رويزيونيست هاي وطني مزدور آنها، بخش مهمي از قوت هاي شامل در كودتا را در بر مي گرفتند. پس از پيروزي كودتا، رويزيونيست هاي مزدور ” خلقي ” و ” پرچمي ” بخش مهمي از حكومت ” داود شاهي ” را تشكيل دادند.
رژيم كودتايي ٢۶ سرطان ١٣٥٢، با اعلام سياست تحديد مالكيت هاي فيودالي، به نفع گسترش و تقويت بورژوازي كمپرادور بروكرات، هيئت حاكمه كشور را از پايه اجتماعي ديرينش محروم نموده و حمايت امپرياليست هاي غربي از آن را فوق العاده تضعيف كرد. از جانب ديگر اتكاي تقريباً يكجانبه بر سوسيال امپرياليزم شوروي و پذيرش ناگزير وابستگي اقتصادي و قيود اسارتبار سياسي و نظامي شديد آن، نه تنها سيادت قهار و انحصاري سوسيال امپرياليزم شوروي را در پيش پاي ” جمهوري داود خاني ” قرار ميداد، بلكه آنرا با خطرات عصيان هاي فيودالي و توطئه هاي غرب نيز مواجه ميساخت.
بدين ترتيب در ميان كشمكش ها و تهديدات جناح هاي مختلف رژيم و فشار هاي گوناگون خارجي وداخلي ديگري، طرح هاي اغوا گرانه و فريب دهنده ” ضد فيودالي ” و ” ضد امپرياليستي ” به دست فراموشي سپرده شد و بحران اقتصادي آنچنان وخامتي كسب كرد كه در نتيجه آن كتله هاي عظيم نيروي كار آواره و در بدر شده و به خارج از مرز هاي كشور سرازير شدند.
رژيم كه نه تنها با دشواري هاي سرسام آور اقتصادي بلكه با باج خواهي هاي غدارانه سياسي و اقتصادي سوسيال امپرياليزم شوروي و وعده هاي دهن پركن امپرياليست هاي غربي و نوكران منطقوي آنها مواجه شده بود، ناگزير به سوي غرب تغيير جهت داد. با اين تغييرجهت، افراد هر دو جناح ” خلق ” و ” پرچم ” ” حزب دموكراتيك خلق افغانستان “، يكي پس از ديگري از مقامات عالي دولتي بركنار گرديدند.
تغيير جهت رژيم به سوي غرب زماني مشهود شد كه از يكجانب سوسيال امپرياليزم شوروي در سطح بين المللي حالت تهاجمي گرفته بود و از جانب ديگر مستشاران نظامي روس و دسته هاي مزدور ” خلق ” و پرچم ” به سلطه عظيمي بر ارتش افغانستان دست يافته بودند. بدين جهت سوسيال امپرياليست ها و باند هاي مزدور ” خلق ” و ” پرچم ” توانستند تعرضات حريف را با براه انداختن كودتاي هفت ثور با خشونت و قاطعيت جواب گويند.
در دوره پنج ساله حاكميت ” داود شاهي ” باند هاي مزدور ” خلق ” و ” پرچم ” مطابق به سياست سوسيال امپرياليست ها از طريق نفوذ در دستگاه هاي سياسي و نظامي دولت به شدت تقويت شده و براي صحنه آرايي كودتاي هفت ثور آماده شدند. نيروهاي مذهبي ـ سياسي به مثابه عامل فشار قوي اي از سوي ارتجاع بومي نيمه فيودالي محافظه كار، ارتجاع منطقه و نهايتاً امپرياليزم غرب، آنچنان عمل كردند كه سر انجام بصورت عامل مهمي در زمينه سازي گرايش رژيم بطرف غرب، در آمدند و در نتيجه عليرغم ضرباتي كه در خلال فعاليت هاي نظامي و كودتا ها متحمل گرديدند، در مجموع تقويت شدند. اما جنبش دموكراتيك نوين و جنبش مائوئيستي كشور بنا به عوامل مختلف داخلي و بين المللي، با انحرافات عديده ايديولوژيك ـ سياسي و تشتت روز افزون تشكيلاتي دست و گريبان شده و بيشتر از پيش تضعيف گرديد.
كودتاي هفت ثور پس از تمهيدات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي تقريباً يك ربع قرن، از سوي سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان، براه افتاد. اين كودتا مستقيماً توسط سوسيال امپرياليست ها تدارك ديده شد و تحت رهبري مستشاران نظامي، شركت قوت هاي جنگي و بكاربرد وسيع شبكه مخابراتي شان، پيش برده شد.
كودتاي هفت ثور با به قدرت رساندن باند مزدور به اصطلاح دموكراتيك خلق، بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي را در راُس قدرت دولتي نشانده و حالت نيمه مستعمراتي كشور را بيشتر از پيش به نفع سوسيال امپرياليزم شوروي تقويت نمود و آنرا به مرز حالت مستعمراتي رساند.
رژيم كودتا به تبعيت از سياست هاي حاكم بر كرملين، با شدت ديوانه واري در صدد تعميق و گسترش پايه هاي بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم بر آمد. در اثر اجراي اين سياست هاي اقتصادي، خرده بورژوازي با رقابت ها و تهديدات هستي بر انداز دولت و سوسيال امپرياليزم مواجه شد، سرمايه ضعيف ملي از بيم اختناق، باجدهي و غصب، راه فرار را در پيش گرفت و نيمه فيوداليزم از موضع بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي و در جهت تاُمين منافع آن، عليرغم امتيازاتي كه برايش محفوظ ماند، مورد سركوب قرار گرفت. تمامي اين سياست ها بصورتي اعمال گرديد كه براي دهقانان و كارگران جز تبليغات دهن پر كن عوام فريبانه و خانه خرابي روز افزون، هيچگونه دستاورد اساسي اي ببار نياورد.
استبداد فاشيستي رژيم كودتا و سركوبگري بيمانند آن، يك سياست ماوراء ارتجاعي در جهت نفي كامل دموكراسي را به نمايش گزاشت. اين رژيم بنا به ماهيت ضد انقلابي، ضد دموكراتيك و ضد ملي خود نه تنها با نيروهاي سياسي طبقاتي مردمان كشور با خشونت و ددمنشي برخورد كرد، بلكه هرگونه نارضايتي و اعتراض و حتي سكوت بيطرفانه افراد را با درندگي سبعانه پاسخ گفت. رژيم كودتا تمامي اقدامات خود را با اعمال شوونيستي مشمئز كننده اي همراه ساخت و در تلاش جهت نفاق افگني ميان مردمان مليت هاي مختلف كشور حتي به تمايلات سخيفانه نژادي توسل جست.
از لحاظ ايديولوژيك، رژيم كودتا از يكجانب اختناق گسترده فرهنگي و تفتيش عقايد قرون وسطايي را با ابعاد گسترده اي اعمال نمود و از جانب ديگر با توسل به خشن ترين شيوه هاي زور گويي به تبليغ انديشه هاي رويزيونيستي پرداخت و فساد و هرزگي اخلاقي را منظماً دامن زد.
مواضع و عملكرد هاي اقتصادي، سياسي و ايديولوژيكي باند حاكم به مثابه نماينده بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي، مورد مخالفت تمامي طبقات و اقشار ديگر جامعه و تمامي نيروهاي سياسي كشور قرار گرفت. اين مخالفت ها سريعاً به سطح مبارزات مسلحانه وسيع تكامل نمود و با وارد آوردن ضربات جدي بر پيكر رژيم كودتا آنرا تا مرز نابودي سوق داد. عليرغم شرارت ها و ويرانگري هاي نظامي خونين و وسيع رژيم كودتا، اين مبارزات اوجگيري روز افزوني يافت و بقاي ننگين رژيم كودتا به مداخله مستقيم نظامي سوسيال امپرياليست ها و اشغال كشور توسط قشون متجاوز آنها مشروط گرديد.
تهاجم نظامي سوسيال امپرياليست هاي شوروي در۶ جدي ١٣٥٨ به افغانستان و اشغال كشور توسط آنها كه استقلال، آزادي ملي، منافع و حقوق خلق هاي كشور را زير چكمه هاي سربازان متجاوز پامال نمود، آن حركتي بود كه كشور مارا به يك مستعمره تحت اشغال مبدل كرد. در عين حال اين حركت سوسيال امپرياليستي تجاوزكارانه گامي بود در جهت نزديك شدن تزاران نوين به آبهاي گرم بحر هند و خليج فارس كه منافع بلوك امپرياليستي رقيب ” شوروي ” و نيرو هاي وابسته اش را در منطقه مورد ضربت جدي قرار داد.
مبارزه اي كه بعد از كودتاي هفت ثور عليه رژيم مزدور در افغانستان براه افتاد و مقاومت وسيع و سرتاسري اي كه عليه قواي متجاوز و اشغالگر سوسيال امپرياليزم كران تا كران كشور را در بر گرفت، عمدتاً مبارزات و مقاومت هاي خود جوش توده هاي مردم را در بر مي گرفت كه در عين حال، تحريكات و مبارزات سياسي و نظامي نيروهاي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم غرب و ارتجاع منطقه و مبارزات نيروهاي انقلابي و ملي را نيز شامل مي شد.
تسلط فرهنگ فيو.دالي بر جامعه، موجوديت ماسك دروغين دموكراسي و ترقي خواهي بر چهره رژيم مزدور و ادعاهاي كمونيستي كاذب سوسيال امپرياليزم شوروي، موجوديت رژيم هاي ارتجاعي در ايران و پاكستان و حمايت بي دريغ امپرياليست هاي غربي، رويزيونيست هاي چيني و ارتجاع عرب، آن عوامل مساعدي بودند كه تسلط روز افزون نيروهاي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم غرب و ارتجاع منطقه را بر مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي در افغانستان باعث گرديدند. از طرف ديگر عدم مساعدت اوضاع در سطح بين المللي، منطقه و كشور براي نيروهاي انقلابي و ملي از يكسو و انحرافات و راه گمي هاي ايديولوژيك ـ سياسي كمونيست هاي كشور و به ويژه عدم موجوديت يك حزب ماركسيست ـ لنينيست ـ مائوئيست كه قادر به رهبري انقلابي مبارزات و مقاومت هاي توده ها باشد از سوي ديگر باعث گرديدند كه كمونيست ها و نيروهاي انقلابي و ملي نتوانند نقش موُثر، مستقل، پيشرونده و رهبري كننده اي در مقاومت مردم بازي نمايند. اين نيرو ها عمدتاً به دنباله روي از مبارزات و مقاومت هاي خود بخودي توده هاي مردم پرداختند و حتي در قبال نيروهاي ارتجاعي فيودالي مواضع تسليم طلبانه اي اتخاذ كردند. اين امر اگر از يكجانب باعث ضربت خوردن پيهم و مداوم نيروهاي متذكره گرديده و نقش آنها را در مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي از لحاط سياسي و نظامي روز به روزكاهش داد، از جانب ديگر در پهلوي ساير عوامل مساعد بحال نيروهاي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم غرب، زمينه مساعد ديگري نيز بوجود آورد تا آنها بتوانند بطور روز افزوني مبارزات و مقاومت هاي خود جوش توده هاي مردم را تحت تسلط خود قرار دهند.
در هر حال، مقاومتي كه سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان با آن رو برو شد، فصل خونيني از مبارزات ملل و خلق هاي تحت ستم عليه امپرياليزم جهاني را تشكيل مي دهد. اين مقاومت از يكجانب ضربه پذيري و شكست پذيري سوسيال امپرياليست ها و امپرياليست ها را عليرغم توانايي هاي مهيب نظامي و تسليحاتي شان نشان داد و از جانب ديگر ظرفيت جانبازي بي همتاي مردمان كشور را در مقابله عليه يك ابر قدرت اشغالگر به نمايش گزاشت. سبعيت نظامي سوسيال امپرياليست ها در طول دوره تقريباً يك دهه اشغال و مقاومت عليه آن، در حدود دو ميليون كشته و معلول، شش ميليون آواره و تخريب هزاران روستا و چندين شهر را بر مردمان كشور تحميل نمود. اما مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي عليرغم عدم موجوديت رهبري انقلابي در راُس آن، با فتور جدي مواجه نشد و فروكش نكرد، بلكه خروشان به پيش رفت و ضربات كاري بر پيكر اشغالگران وارد آورد.
مقاومت افغانستان يكجا با ساير عوامل بين المللي و عوامل داخلي ” شوروي ” باعث گرديد كه سوسيال امپرياليست ها در چوكات استراتژي عمومي گرباچوف (پروستريكا و گلاسنوست ) در صدد عقب كشي از افغانستان بر آيند، اولين نشانه اين تصميم سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان عبارت بودد از تغيير مهره يعني به قدرت رساندن نجيب بجاي ببرك و اعلام ” مشي مصالحه ملي ” از جانب رژيم مزدور كابل.
اعلام ” مشي مصالحه ملي ” و آتش بس يكجانبه از طرف رژيم مزدور و حصول اطمينان امپرياليست هاي غربي و وابستگان شان در منطقه از تصميم سوسيال امپرياليزم شوروي مبني بر خروج قوايش از افغانستان، مناسبات ميان دو طرف متخاصم امپرياليستي ـ ارتجاعي در كشور را به مثابه حلقه اي از حلقات بين المللي روند رو به رشد تباني ميان سوسيال امپرياليزم شوروي و امپرياليست هاي غربي، تحت تاُثير جدي قرار داد. امضاي موافقتنامه ژنيو كه رنگ و روغن آبرومندانه اي براي خروج قواي ” شوروي ” از افغانستان فراهم كرد، سر اغاز روشن و آشكارا و در عين حال چهار چوبه رسمي اين تاُثيرگزاري بود.
در امضاي موافقتنامه ژنيو هر يك از طرفين معاقدين، اهداف و برنامه هاي خاصي را تعقيب مي كردند. سوسيال امپرياليزم شوروي و رژيم مزدور كابل كه شكست نقشه هاي اشغالگرانه امپرياليستي شان را مي ديدند، در چهار چوب استراتژي عمومي گرباچوف در جهت سازش با غرب و نيروهاي وابسته اش و به منظور حفظ و تثبيت سلطه شان بر افغانستان، ميخواستند سلطه مستقيم امپرياليستي را به سلطه نو مستعمراتي تبديل نموده و در ضمن خروج قواي متجاوز از كشور را شكل به اصطلاح محترمانه اي بدهند. اما طرف ديگر يعني احزاب پشاوري، ارتجاع پاكستان و عرب و چين و امپرياليست هاي غربي به اين نظر بودند كه در صورت خروج قواي « شوروي » از افغانستان، رژيم كابل به زودي از ميان خواهد رفت و آنها بر كشور مسلط خواهند شد. امضاي موافقتنامه ژنيو در عين حال نشاندهنده اطمينان پاكستان، ارتجاع عرب و امپرياليزم غرب در مورد سلطه شان بر مقاومت و قبول اين امر از جانب سوسيال امپرياليزم شوروي و رژيم مزدور كابل بود.
پس از امضاي موافقتنامه ژنيو و آغاز خروج قواي شوروي از افغانستان، هر يك از طرفين معاقدين در جهت عملي نمودن اهداف و نقشه هاي شان آمادگي گرفتند. سوسيال امپرياليست هاي شوروي و مزدوران شان از يكجانب به تسليح و تجهيز فوق العاده رژيم پرداختند و از جانب ديگر طرح ” مصالحه و آشتي ملي ” را با ايجاد ” كميسيون عالي مصالحه ملي “، تغيير نام دولت از ” جمهوري دموكراتيك افغانستان ” به ” جمهوري افغانستان ” و همچنان تدوين قوانيني در مورد مالكيت آب و زمين، سرمايه گزاري خصوصي و ساير موارد بيشتر از پيش وضاحت بخشيدند.گذشته از اينها فعاليت هاي شان را در جهت جلب و يا خنثي نمودن سران فيودالي جبهات جنگي افزايش داده و بخاطر پيشرفت درين راه تمامي شيوه هاي ممكنه را بكار گرفتند. از طرف ديگر نيروهاي ارتجاعي وابسته به غرب و باداران منطقوي و جهاني آنها كه در تصور سرنگوني فوري رژيم كابل بعد از خروج قواي شوروي از افغانستان بودند، براي تسخير كامل قدرت در كشور آماده شده و تلاش نمودند صفوف متفرق شان را يكجا گرد آورند كه سرهمبندي شوراي نامنهاد راولپندي و تشكيل به اصطلاح حكومت موُقت، تدارك براي حمله به جلال آباد و ساير شهر ها و نهايتاً كابل اوج تلاش هاي شان را نشان مي داد.
در اين ميان نقش نيرو هاي كمونيست، دموكرات و ملي در مخالفت عليه قرار داد ژنيو و آغاز روند تباني ميان دو طرف امپرياليستي ـ ارتجاعي در كشور، صرفاً در حدود نشر و پخش نوشته ها و اعلاميه هايي، آنهم در سطح بسيار محدود و تواُم با تبليغات شفاهي كم دامنه در ميان مردم باقي ماند.
سه جهاني ها و خوجه ايست هاي آشكار و نهان و بعضي دسته هاي ” دموكرات و ملي ” با دفاع كم و بيش آشكار از قرار داد ژنيو و يا سكوت تواُم با رضايت در قبال آن، در جهت همراهي و همگامي با روند آغاز شده جديد آماده شدند.
در چنين شرايطي توده هاي مردم و بدنه مقاومت كه در توهم حصول سريع ثمرات مقاومت بسر مي بردند، به لحاظ فقدان دورنماي سياسي روشن، در واقع از لحاظ سياسي منتظر باقي ماندند.
با تكميل خروج قواي شوروي از افغانستان، حالت مستعمراتي ـ نيمه فيودالي كشور خاتمه يافت و مجدداً حالت نيمه فيودالي ـ نيمه مستعمراتي بر آن مسلط گرديد. بدين ترتيب مقاومت خونين و حماسي تقريباً يك دهه عليه ارتش مهاجم سوسيال امپرياليستي شوروي توانست در پهلوي ساير علل و عوامل، نقش تاريخي اش را در شكست لشكر كشي تجاوزكارانه سوسيال امپرياليست ها بر افغانستان بازي نمايد. ولي از جانب ديگر قادر نشد منافع اساسي توده هاي مردم را تاُمين نموده و آنها را از چنگ سلطه نو مستعمراتي و ارتجاعي سوسيال امپرياليزم، امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور رهايي بخشد. نيروهاي ارتجاعي گوناگون وابسته به سوسيال امپرياليزم و امپرياليزم بر افغانستان نيمه فيودالي ـ نيمه مستعمراتي مسلط مانده و عملاً اين كشور را به پارچه هاي مختلف تجزيه كردند. علاوتاً در حدود يك سوم مجموع نفوس كشور به عنوان پناهنده در كشور هاي ديگر يا در واقع تحت تسلط دولت هاي ارتجاعي و امپرياليستي خارجي باقي ماندند.
درين حالت نيروهاي وابسته به امپرياليزم غرب، ارتجاع پاكستان و عرب كه خود را در چند قدمي تسخير قدرت سياسي در كابل مي ديدند، به دستور و هدايت اربابان شان و با مداخله مستقيم آنها، به ويژه پاكستاني ها، پلان حمله و تسخير شهر هاي جلال آباد، خوست و قندهار را به مثابه پيش در آمدي براي حمله و تسخير كابل رويدست گرفتند. اما اين سلسله عمليات نظامي همانگونه كه با سرو صداي زيادي به راه افتاد با سرو صداي زياد نيز به شكست انجاميد. عوامل مختلفي باعث اين شكست گرديد.
شكست لشكر كشي انگليس مآبانه حكومت موقت مجاهدين به نحو موثري در بي آبرويي سياسي و تضعيف نظامي احزاب ارتجاعي مستقر در پشاور نقش بازي نموده و روند شناسايي حكومت موقت آنها را توسط دولت هاي خارجي در حد شناسايي همان سه دولت اوليه ( سعودي، سودان و امارات متحده عرب ) متوقف ساخت. اين امر همچنان اطمينان رژيم كابل را براي بقا و دوام حياتش، حد اقل در كوتاه مدت، بيشتر گردانيده و روحيه نظامي اش را تا حدودي بهبود بخشيد.
انكشافاتي كه به دنبال شكست متذكره در اوضاع افغانستان رونما گرديد، در همسويي با اوضاع بين المللي، پروسه سازش و مصالحه امپرياليستي ـ ارتجاعي را بيشتر به جلو سوق داده و عملي بودن سياست سرنگوني قهري رژيم كابل توسط نيروهاي وابسته به امپرياليزم غرب را تحت سوال قرار داد.
افتضاحات حاصله از تشكيل شوراي راولپندي و حكومت موقت صبغت الله مجددي و شكست نقشه هاي نظامي اين حكومت به ادامه افتضاحات قبلي احزاب ارتجاعي پشاوري باعث گرديد كه بعضي از سران فيودالي جبهات مربوط به اين احزاب در داخل كشور در جهت تاًمين منافع شان بيشتر از پيش بطرف سازش با رژيم مزدور نجيب متمايل شده و پايه هاي فيودالي روند تباني را تقويت كردند. همچنان عده زيادي از سران نيروهاي داخلي مربوط به احزاب اسلامي شيعه مذهب ( احزاب مزدور رژيم ايران ) بخاطر تاُمين منافع شان و دستيابي به پول و اسلحه، بطرف رژيم كابل نزديك شده و در مسير مصالحه و سازش با آن قرار گرفتند. اين گرايش به سرعت تعداد زيادي از رهبران اين احزاب را نيز فرا گرفت و روابط پيدا و پنهاني ميان آنها و رژيم كابل با پا در مياني و تشويقات مستقيم و غير مستقيم مقامات جمهوري اسلامي ايران، به ميان آمد، آنچنانكه در تشكيل ” حزب وحدت اسلامي ” رژيم كابل توانست نقش معيني بازي نمايد. ارتباطاتي كه ميان احمدشاه مسعود و روسها و رژيم كابل در زمان برقراري آتش بس يكساله ميان آنها به وجود آمد و بصورت هاي مختلفي ادامه پيدا كرد، بعد از اعلام ” مشي مصالحه ملي ” توسط رژيم نجيب بيشتر گرديد. دامنه و عمق اين ارتباطات بعد از خروج قواي شوروي از افغانستان و به ويژه بعد از شكست احزاب پشاوري در جنگ جلال آباد، به آن حدي رسيده بود كه نجيب مزدور علناً اعلام كرد كه حاضر است وزارت دفاع ” حكومت مصالحه ملي ” را به احمد شاه مسعود تسليم نمايد.
از جانب ديگر رژيم كابل به مثابه يك رژيم نو مستعمراتي و باز مانده تجاوز سوسيال امپرياليزم شوروي بر كشور نيز به هيچوجه نتوانست از ثبات و استقرار قابل اطميناني برخوردار گردد. با وجوديكه ” مشي مصالحه ملي ” رژيم توانست تا حدودي پايه هاي فيودالي اش را مستحكم كرده و بر اين مبنا پايه هاي اجتماعي ارتجاعي اش را گسترش دهد، اما از طرف ديگر از هم گسيختگي دروني و تزلزل پايه هاي اصلي رژيم را روز به روز بيشتر كرد. پيشرفت روند سازش و مصالحه با نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور وابسته به غرب از طريق امتيازدهي هاي روز افزون سياسي و اقتصادي رژيم كابل بطرف ديگر ممكن و ميسر بود. اين امر به همان ميزاني كه منافع بورژوازي كمپرادور بروكرات وابسته به سوسيال امپرياليزم شوروي را محدود تر و محدود تر ميكرد، تشنج و شاريدگي بيشتري در ميان پايه هاي اصلي رژيم ( حزب مزدور و سازمان هاي رويزيونيست متحدش ) به وجود مي آورد و رژيم را بيشتر از پيش از درون متزلزل مي ساخت. بحران ايديولوژيك ـ سياسي اي كه در آن ايام، سوسيال امپرياليست ها و تمامي رويزيونيست هاي وابسته به آنها را در سطح جهاني فرا گرفته بود، بازتاب عميق و گسترده اي در ميان رويزيونيست هاي مزدور سوسيال امپرياليزم شوروي در افغانستان داشت.
جريانات اروپاي شرقي، فروريختن ديوار برلين، وحدت آلمان، فروپاشي پيمان وارسا و سرنگوني قدرت هاي رويزيونيستي در سراسر اروپاي شرقي، آنچنان تاُثيراتي بر ” مشي مصالحه ملي ” رژيم مزدور نجيب وارد آورد كه اين رژيم نه تنها ” حزب دموكراتيك خلق ” را به ” حزب وطن ” تبديل نمود، بلكه يكسره فاتحه ” انقلاب ثور ” را خواند و ” راه رشد غير سرمايه داري ” را كاملاً باطل اعلام نمود.
به اين ترتيب، ايام پس از خروج قواي شوروي تا زمان سقوط رژيم مزدور نجيب، با فروپاشي روز افزون رژيم كابل از يكجانب و مرتجعين اسلامي از جانب ديگر رقم خورد. اما جريان اين فروپاشي بنا به ميدان داري انحصاري اين نيرو ها و اربابان خارجي شان بر عرصه هاي سياسي كشور، نه به مثابه عاملي براي سرنگوني كل اين نيروها، بلكه به مثابه عاملي براي تجديد صفبندي ميان آنها عمل كرد.
در شرايطي كه از يكجانب جريان فرو پاشي دو جانبه و شكلگيري صفبندي جديد ميان تمامي نيروهاي ارتجاعي، درهم برهمي و اغتشاش در رهبري ها و صفوف رژيم كابل و مرتجعين اسلامي به وجود آورده بود و از جانب ديگر درگيري ها و برخورد هاي نظامي نيز كم و بيش ادامه داشت، خط و خال دو بلوك بندي امپرياليستي و ارتجاعي منطقوي در رابطه با افغانستان، بمثابه محرك اصلي خارجي جريان در حال شكلگيري داخلي، آشكارا خود را نشان داد. سوسيال امپرياليزم شوروي، و بعد ها امپرياليزم روسيه، و وابستگان ايراني و هندي شان در يك بلوك بندي و امپرياليزم امريكا با وابستگان سعودي و پاكستاني اش در بلوك بندي ديگر. هر يك از اين دو بلوك بندي امپرياليستي ـ ارتجاعي به شدت كوشش مي نمود كه ابتكار عمل در عرصه سياسي افغانستان را به دست داشته باشد.
گرچه از لحاظ صفبندي قدرت هاي خارجي، صرفاً رژيم حاكم بر ايران از يكطرف به طرف ديگر خزيده بود، اما از لحاظ صفبندي نيروهاي ارتجاعي داخلي به تدريج نشانه هايي از يك صفبندي كاملاً جديد متقابل كه هم نيروهاي مربوط به رژيم كابل و هم مرتجعين اسلامي را دو شقه ميكرد، هويدا مي شد. تحريكات ارتجاعي مليتي كه توسط مرتجعين داخلي و حاميان خارجي شان دامن زده ميشد، نقش مهمي در اين تجديد صفبندي بر عهده داشت.
با فروپاشي شوروي سوسيال امپرياليستي، در واقع عمر رژيم نجيب به پايان رسيده بود و بساط اين رژيم سريعاُ در حال برچيده شدن بود. در چنين شرايطي بصورت ظاهر، ” سازمان ملل متحد “، سران خود رژيم و رهبري هاي احزاب اسلامي هريك به نوبه و به طريقه خود و طبق منافع خاصي كه از آن نمايندگي ميكردند، از انتقال مسالمت آميز قدرت حرف مي زدند و گويا همه در صدد بودند كه تحول در قدرت بصورت مسالمت آميز و مصالحه جويانه عملي گردد. اما جريان تجديد صفبندي متقابل سياسي ـ نظامي ميان تمامي نيروهاي ارتجاعي و اربابان خارجي شان قويتر از آن بود و همين امر تمامي پلان ها و نقشه هاي ” صلح آميز ” براي انتقال قدرت را نقش بر آب كرد.
بغاوت مليشه هاي شمال كه طي چندين سال با قساوت و بي رحمي سبعانه در زير پرچم قواي متجاوز سوسيال امپرياليست ها و به نفع آنها جنگيده بودند و بعد از خروج قواي متجاوز از افغانستان، نقش مهمي در حفظ حيات رژيم مزدور كابل بازي نموده بودند، ناقوس مرگ رژيم نجيب را به صدا در آورد و آنرا در معرض فروپاشي سريع و فوري قرار داد. اين بغاوت، آگاهانه و نقشه مندانه توسط امپرياليست هاي روسي و نوكران پرچمي آنها و همچنان نيروهاي ذخيره روسها سازماندهي شده و به راه افتاد.
از يكجانب سران احزاب ارتجاعي اسلامي طبق دستور و راهنمايي اربابان خارجي شان با عجله حكومتي را براي بدست گرفتن مسالمت آميز قدرت سياسي در كابل، تشكيل دادند و از جانب ديگر قبل از آنكه رژيم نجيب كاملاً سقوط نمايد، دو ائتلاف شكل گرفته جديد تحت رهبري مسعود و حكمتيار در كابل و اطراف آن رو در روي همديگر قرار گرفتند : نيروهاي جمعيت اسلامي و بطور اخص نيروهاي شوراي نظار، مليشه هاي تحت رهبري دوستم و نيروهاي حزب وحدت اسلامي مزاري يكجا با بخش عمدتاً ” پرچمي ” رژيم در حال فروپاشي در يكطرف و نيروهاي مربوط به حزب اسلامي گلبدين حكمتيار و بخش عمدتاً ” خلقي ” رژيم مذكور درطرف ديگر.
با فرار نجيب مزدور و پناهنده شدن اجباري اش به دفتر ” سازمان ملل متحد ” در كابل، عمر رژيم تحت رهبري وي به پايان رسيد. گرچه قدرت در كابل ظاهراً به رئيس دولت سرهمبندي شده در پشاور ( صبغت الله مجددي ) از طرف تعدادي از سردمداران رژيم نجيب با مسالمت و بصورت صلح آميز تحويل داده شد، اما نقش اصلي را در حيات سياسي رژيم اسلامي، دو صفبندي سياسي ـ نظامي متقابل و متخاصم تحت رهبري مسعود و حكمتيار بر عهده داشتند، دو صفبندي أي كه امپرياليزم روسيه و وابستگان منطقوي اش يكطرف و امپرياليزم امريكا و وابستگان منطقوي اش طرف ديگر را حمايت و پشتيباني مي كردند. به علت نفوذ و سلطه اقتصادي، سياسي و نظامي قبلي و موقعيت جغرافيايي نزديك روس ها، تا مدت ها بعد نيز جناح وابسته به روس ها نسبت به جناح امريكا و وابستگانش از موقعيت قوي تري برخوردار بودند.
رژيم اسلامي از همان بدو روي كار آمدنش در كابل، با خانه جنگي هاي ارتجاعي خونين و ويرانكن ” مجاهدين اسلامي “، چور و چپاول و آواره سازي توده هاي مردم و تجاوزات وحشيانه بر آنها و ويران سازي بيدردانه و وسيع كشور ويران شده، رقم خورد.
همزمان با آغاز حكومت اسلامي در كابل، جنگ ارتجاعي خونين ميان نيروهاي شوراي نظار، مليشه هاي دوستم، حزب وحدت اسلامي و جناح عمدتاً ” پرچمي ” رژيم فروپاشيده نجيب از يكطرف و نيروهاي حزب اسلامي گلبدين و جناح عمدتاً ” خلقي ” آن رژيم از طرف ديگر، در كابل در گرفت كه منجر به اخراج نيروهاي مربوط به حزب اسلامي و ” خلقي ” ها از مراكز و نقاط حساس شهر كابل گرديده و اين شهر عمدتاً تحت تصرف نيروهاي مربوط به شوراي نظار و متحدينش قرار گرفت. در جريان اين جنگ، نيروهاي هر دو جناح ارتجاعي جنگي، كشتار و چور و چپاول وسيعي را بالاي شهريان كابل تحميل نمودند، تعداد زيادي از آنها را آواره و بي خانمان ساختند و ويراني هاي وسيعي را در شهر كابل به بار آوردند. اين چنين بود كه رژيم اسلامي از همان بدو قدرتگيري سرتاسري اش، چهره ضد مردمي، قاتلانه و چپاولگرانهُ ويران سازش را آشكارا به نمايش گزاشت و نشان داد كه آنچه در هشت ثور ١٣۷١ ( انتقال فدرت در كابل از رژيم نجيب به رژيم اسلامي ) رخداد، فاجعه اي بود كه به دنبال فاجعه هاي قبلي توسط امپرياليزم جهاني و مرتجعين داخلي و خارجي بر مردمان كشور تحميل گرديد.
حاكميت اسلامي در هر دو جانب صفبندي جنگي ارتجاعي و خونين، در واقع حاكميت طبقات استثمارگر فيودال و بورژواكمپرادور ارتجاعي وابسته به امپرياليزم جهاني بود. جناح بر سر قدرت در كابل عمدتاً فيودال ها و سرمايه داران دلال وابسته به امپرياليزم روسيه، اين ميراثخوار اصلي سوسيال امپرياليزم شوروي، و متحدينش را نمايندگي ميكرد و اپوزيسيون جنگي ارتجاعي، عمدتاً فيودال ها و سرمايه داران دلال وابسته به امپرياليزم امريكا و متحدينش را. جنگ ارتجاعي ميان هر دو جناح حاكميت اسلامي در اساس جنگي بر سر تثبيت برتري يكي از اين دو جناح طبقات ارتجاعي وابسته به امپرياليزم بر جناح ديگر بود و پيروزي و شكست هيچ يكي از دو طرف متخاصم ربطي به منافع اساسي توده هاي مردم نداشت. شكل گيري و ادامه اين جنگ بدون محركات و كمك رساني هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي ممكن نبود و اين محركات و كمك رساني ها به مثابه يكي از عوامل اصلي بروز و ادامه اين جنگ عمل ميكرد.
حاكميت اسلامي از يك جنبه، ادامه ” مشي مصالحه ملي ” رژيم مزدور نجيب تحت شرايط جديد بود كه سوسيال امپرياليزم شوروي فرو پاشيده و امپرياليزم روسيه به جاي آن نشسته بود. مشخصه اصلي اين ” مصالحه “، در نبود سوسيال امپرياليزم شوروي، تسلط اسلامي ها بر حاكميت بود. آنها عفو عمومي و عام و تام همه جنايتكاران ” خلقي ” و ” پرچمي ” و ساير مزدوران سوسيال امپرياليزم شوروي سابق را اعلام و تطبيق كردند. اين عفو عمومي آنچنان عميق و گسترده بود كه نه تنها همه آن جنايتكاران سالم باقي ماندند، بلكه به آنها فرصت داده شد كه در يك موقعيت تابع ولي موُثر در درون جناح هاي مختلف حاكميت اسلامي جا و مقامي داشسته باشند. اين خيانت بزرگ و جفاي عظيم در پهلوي خيانت ها و جفاهاي بزرگ ديگر با جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي و قرباني ها و جانفشاني هاي سترگ توده هاي مردم درين جنگ، لكه ننگ تاريخي اي است كه بر دامان سراسر آلوده ارتجاع اسلامي، بصورت ماندگار حك گرديده است.
تحريكات ارتجاعي مليتي نقش مهمي در شكلگيري و ادامه جناح بندي هاي حاكميت اسلامي و تجديد اين جناح بندي ها بازي مينمود.جناح هاي مختلف اسلامي كه در جنگ عليه همديگر كمتر ميتوانستند از انگيزه هاي ديني براي بر انگيختن پايه هاي اجتماعي شان استفاده نمايند، به تحريكات ارتجاعي مليتي رو مي آوردند. مرتجعين پشتون كه حاكميت شوونيستي شان كم و بيش ضربت خورده بود، براي برقراري مجدد اين حاكميت، به تحريكات شوونيستي در ميان پشتون ها مي پرداختند و در طرف مقابل تحريكات ارتجاعي مليتي عليه پشتون ها دامن زده مي شد. وجه مهمي از اين تحريكات ارتجاعي مليتي عليه پشتون ها نقش اين تحريكات در خدمت به تقويت و گسترش پايه هاي قدرت شوونيزم نوخاسته تاجيك بود. در چنين جوي مرتجعين ساير مليت ها كه آنها نيز تحريكات ارتجاعي مليتي را براي بسيج پايه هاي اجتماعي قدرت شان دامن مي زدند، عملاً يا در خدمت تحكيم و گسترش پايه هاي قدرت شوونيزم نوخاسته تاجيك قرار مي گرفتند، يا در خدمت بر قراري مجدد حاكميت شوونيستي مرتجعين پشتون. آنها هر باري كه آماج حملات شان را تغيير مي دادند در واقع به متحدين جديد شوونيست شان خدمت مي كردند و نه به منافع اصيل مليت هاي مربوطه شان. صفبندي شكلي مليتي اي كه بدين ترتيب در ميان مرتجعين مليت هاي مختلف كشور به وجود آمد، نمود هاي ددمنشانه و سبعانه اي از دشمني هاي مليتي ميان مليت هاي مختلف كشور را به نمايش گزاشت كه قربانيان اصلي آن توده هاي مردم بودند و در ضديت با منافع اصيل مليت هاي مختلف و مبارزه براي تاُمين اين منافع قرار داشت. .
مرتجعين اسلامي در حاليكه از يك جانب براي بسيج پايه هاي اجتماعي شان در جنگ عليه همديگر و جنايتكاري عليه توده هاي مردم به تحريكات ارتجاعي مليتي مي پرداختند، از جانب ديگر پيوسته بر مذهبي بودن حاكميت شان تاُكيد به عمل مي آوردند. وجه مهمي ازين تاُكيد مذهبي، تشديد تضاد و تخاصم مذهبي ميان اهل تسنن و اهل تشيع بود كه محركين اسلامي ارتجاعي خارجي نيرومندي در پشت سرخود داشت. تشديد اين تضاد و تخاصم مذهبي وجه ديگري از صفبندي جنگي و خونين مرتجعين اسلامي عليه همديگر و عليه توده هاي مردم بود.
حاكميت اسلامي در ضديت كامل با منافع و خواست هاي اساسي توده هاي مردم قرار داشت. اين حاكميت به مفهوم سلب كامل حقوق دموكراتيك اقتصادي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي توده هاي مردم و تحميل استثمار شديد و استبداد ارتجاعي خشن و سبعانه بر آنها بود. مرتجعين اسلامي از حربه مذهب براي بقا و دوام حاكميت شان و سركوب توده ها بي مهابا استفاده ميكردند. آنها براي بقا و استحكام حاكميت ننگين و ضد مردمي شان، ” شوراي اهل حل و عقد ” به وجود مي آوردند، جلسات و گرد همايي هاي وسيع آخوندي برگزار ميكردند و فتواهاي اسلامي پيهمي صادر ميكردند تا توده ها را تابع حاكميت ارتجاعي شان نگه دارند.
اصل محوري براي مرتجعين اسلامي سركوب توده ها و چور و چپاول نا محدود و دايمي آنها بود و درين راستا آنها به حربه مذهب قوياً متوسل مي شدند، اما خود را در چوكات آن محدود نمي كردند. از اين جهت در هر موردي كه حربه مذهب را براي بر آورده ساختن اميال شوم و ددمنشانه شان ناكافي مي ديدند، از چوكات رسمي و تعيين شده احكام اسلامي پارا فرا تر مي گزاشتند و از هر نوع حربه ارتجاعي ديگري نيز عليه توده هاي مردم كار مي گرفتند. آنها در حاليكه توده هاي مردم را به اطاعت از حاكميت اسلامي فرا ميخواندند و چنين اطاعتي را با تمام جوانب ارتجاعي و ضد مردمي آن بر آنها تحميل ميكردند، خود سوگند ها و تعهدات پيهم بين همديگر شان را براي خاتمه بخشيدن به جنگ ارتجاعي خانمانسوز كه حتي باري در مكه به عمل آوردند، مداوماً زير پا مي كردند و عليه همديگر به جنگ ادامه مي دادند. گسترش بي باوري سياسي و حتي اعتقادي نسبت به مذهب در ميان توده هاي مردم و بي پايه شدن بيشتر از پيش مذهب در جامعه، يكي از عكس العمل هاي اجتماعي مهم در جامعه افغانستان در مقابل جنايات مرتجعين اسلامي بود كه با ادامه جنايات مذكور، تداوم يافت و يك گرايش اجتماعي رو به رشد را تشكيل داد.
وجه مهمي از ماهيت ارتجاعي و مذهبي حاكميت اسلامي، برخورد واپسگرايانه قرون وسطايي اين حاكميت با زنان و حقوق آنان بود. اين حاكميت نه تنها حقوق قشري و محدودي را كه بخش كوچكي از زنان شهري طي ساليان گذشته به دست آورده بودند از آنها سلب نمود، بلكه اعمال ستم بر توده هاي وسيع زنان را در اشكال و صور گوناگون تشديد كرد. ستره محكمه حكومت رباني فتوا نامه اي صادر كرد و در آن خواهان مسدود نمودن كامل مكاتب دخترانه و اخراج زنان از ادارات و موُسسات دولتي و غير دولتي و خانه نشين ساختن كامل آنها گرديد. در اين فتوا نامه كه در واقع مورد حمايت جناح ارتجاعي اسلامي طرف مقابل حكومت رباني نيز بود، مكاتب دخترانه و ادارات و موُسساتي كه در آن ها زنان كار مي نمودند، مراكز فساد اعلام شده بود. در جريان جنگ هاي ارتجاعي ميان جناح هاي مختلف اسلامي، زنان و دختران به غنايم جنگي تبديل شدند و ربودن آنان و تعرض و تجاوز بر آنان به يك عمل روزمره مجاهدين اسلامي تبديل شد. زنان و دختران ربوده شده و مورد تجاوز قرار گرفته توسط مجاهدين اسلامي، نه تنها توسط آنان به قتل مي رسيدند و يا خود دست به خودكشي مي زدند، بلكه تعداد زيادي از آنها به جاهاي ديگر و حتي به خارج از كشور انتقال داده مي شدند و بالاي اشخاص و يا باند هاي فساد به فروش مي رسيدند.
تداوم جنايات بيحد و حصر حاكميت اسلامي عليه توده هاي مردم و ادامه ويرانسازي هاي كشور ويرانه توسط باند هاي مختلف مجاهدين اسلامي، نه تنها جريان عودت پناهندگان از كشور هاي خارجي به وطن را متوقف ساخت، بلكه باعث از سرگيري جريان فرار مردان، زنان و كودكان گرسنه، آواره و بي خانمان به خارج از كشور گرديد. به اين ترتيب مشكل پناهندگان نه تنها بعد از رويكار آمدن حاكميت اسلامي حل و فصل نگرديد، بلكه بيشتر از پيش تشديد يافت. مزيد بر آن، پس از خروج قواي ” شوروي ” از افغانستان و فروپاشي رژيم مزدور نجيب، نه تنها پناهندگان تازه خارج شده از كشور بلكه پناهندگان قبلي نيز در مقايسه با دوره جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي، كمتر مورد ” استقبال ” كشور هاي ميزبان قرار مي گرفتند. در نتيجه درد ها و رنج هاي پناهندگان افغانستاني در دوره حاكميت اسلامي بيشتر از پيش افزايش يافت. يكي از اقدامات درد آوريكه بعد از رويكار آمدن حاكميت اسلامي بصورت دوامدار بالاي پناهندگان افغانستاني در كشور هاي ميزبان، به ويژه توسط رژيم ارتجاعي جمهوري اسلامي ايران، تحميل گرديده است، اعزام اجباري آنان به افغانستان است، جرياني كه قتل و كشتار، مرگ و مير، چور و چپاول و ناپديد شدن تعداد زيادي از اين پناهنندگان را در بر داشته است. حاكميت اسلامي و جنايات بي مانند مجاهدين اسلامي عليه توده هاي مردم، جريان آوارگان داخلي را نيز تشديد نموده و دامنه آن را گسترش داد.
يكي از ويژگي هاي برجسته صفبندي خونين ميان باند هاي مختلف مجاهدين اسلامي و جريان خانه جنگي هاي جناح هاي مختلف ارتجاعي، عدم ثبات در تركيب صفبندي هاي متقابل ميان آنها بوده است. در اوايل رويكار آمدن حاكميت اسلامي در كابل، شوراي نظار و حزب اسلامي رهبري دو جناح متقابل جنگ ارتجاعي را بر عهده داشتند. اما حتي تخاصم ميان اين دو نيرو نيز با فراز و نشيب همراه بود. حزب اسلامي زماني در بيرون از حاكميت كابل قرار داشت و در مقابل آن مي جنگيد و زماني در درون اين حاكميت قرار ميگرفت، ولي در هر حالت تا اواخر حاكميت مجاهدين اسلامي در كابل، در رهبري جناح مقابل شوراي نظار و متحدينش قرار داشت. مليشه هاي دوستم ( ” جنش ملي افغانستان ” ) و حزب وحدت اسلامي در ابتداي رويكار آمدن حاكميت اسلامي در كابل، در اتحاد با شوراي نظار عليه حزب اسلامي و متحدينش مي جنگيدند، اما بعد ها بسوي حزب اسلامي نزديك شده و در جناح تحت رهبري آن قرار گرفتند و مدت ها عليه شوراي نظار و متحدين آن جنگيدند. اين تغيير موضع و خزيدن از يك صفبندي ارتجاعي به صفبندي ارتجاعي ديگر در واقع خارج شدن از جناح ارتجاعي وابسته به امپرياليزم روسيه و متحدين ايراني و هندي اش و پيوستن به جناح وابسته به امپرياليزم امريكا و متحدين پاكستاني و عربش بود. اما اين جناح بندي نيز ثابت باقي نماند. پس از آنكه نيرو هاي حزب اسلامي، ” جنبش ملي … ” و حزب وحدت اسلامي تحت فشار دوجانبه نيروهاي ” طالبان ” و شوراي نظار و متحدينش از كابل و اطراف آن بيرون رانده شدند، صفبندي ميان باند هاي مختلف ارتجاعي دوباره تغيير نمود. ” جنبش ملي … ” و حزب وحدت اسلامي در ضديت و تخاصم با ” طالبان ” مجدداً بسوي ” شوراي نظار ” نزديك شده و عاقبت دوباره در اتحاد با آن قرار گرفتند. پس از آنكه از يكجانب كابل از شرق و غرب و جنوب مورد تهديد ” طالبان ” قرار گرفت و از جانب ديگر عرصه بر حزب اسلامي توسط آنها كاملاً تنگ گرديد، حزب اسلامي نيز به سوي شوراي نظار و متحدينش خزيد و اتحاد باند هاي جنگي مختلف ” مجاهدين اسلامي ” عليه ” طالبان ” شكل گرفت. اين جناح بدل كردن هاي پيهم باند هاي مختلف مجاهدين اسلامي در واقع ناشي از آن بوده و است كه آنها ارباب خارجي كاملاً دايمي و ثابت نداشته و ندارند و نظر به اقتضاي شرايط و منافع شان ارباب عوض كرده و ميكنند.
اتحاد مجدد هر دو جناح جنگي ” مجاهدين اسلامي ” عليه ” طالبان ” آخرين روز هاي حاكميت آنان در كابل را رقم زد. شب ٢۷ سپتامبر ١٩٩۶ با تصرف كابل توسط نيروهاي ” طالبان ” و بيرون رانده شدن تمامي باند هاي ” مجاهدين اسلامي ” از اين شهر، حاكميت ” مجاهدين اسلامي “به عنوان دولت مركزي پايان يافت.
به تاريخ دوازدهم اكتبر ١٩٩۴ شهرك سرحدي سپين بولدك كه تحت تصرف نيروهاي حزب اسلامي قرار داشت، مورد حمله دسته هايي از ” طالبان ” كه بيشتر از مدارس ديني داخل پاكستان آمده بودند قرار گرفت. شكست نيروهاي حزب اسلامي مستقر درين شهرك و تصرف آن توسط حمله آوران، براي اولين بار نام ” تحريك طالبان ” را بصورت وسيع بر سر زبان ها انداخت.
اين نيروي قبلاً ناشناخته كه در بدو امر، تاُمين امنيت و برچيدن بساط باند هاي تفنگ دار را شعار خود قرار داده بود و ظاهراً داعيه حاكميت نداشت، به سرعت توانست داخل افغانستان پيش روي كرده و در ظرف چند ماه چندين ولايت جنوبي كشور را به آساني تحت تصرف در آورد و خود را به نزديكي هاي كابل برساند. ” طالبان ” در مدت كوتاهي توانستند نيروهاي حزب اسلامي، ” جنبش ملي … ” و حزب وحدت اسلامي را از اطراف و داخل كابل تصفيه نموده و قبل از پايان يافتن زمستان ١٣۷٣ ( ١٩٩٥ ) يعني در ظرف كمتر از شش ماه بعد از آغاز حركت شان از سپين بولدك، رو در روي نيروهاي دولت اسلامي رباني ـ مسعود در كابل قرار بگيرند. از اين ببعد بود كه دشمني و تخاصم آشكار ميان ” طالبان ” و دولت اسلامي رباني ـ مسعود آغاز يافت. تا اين زمان دولت اسلامي رباني مسعود از ” طالبان ” به مثابه عاملي براي ضربت زدن به حريف حزب اسلامي اش استقبال مي كرد و حتي بصورت هاي مستقيم و غير مستقيم براي پيشروي آنان تسهيلاتي فراهم مي ساخت.
پيشروي برق آسا و تبديل شدن سريع ” طالبان ” از يك نيروي كوچك به يك نيروي بزرگ مدعي حاكميت سرتاسري در واقع محصول تجمع سه عامل نيرومند امپرياليستي و ارتجاعي در چوكات اين ” نحريك ” بود.
١ ـ امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي و متحدين ارتجاعي منطقوي پاكستاني و عرب شان كه به عدم موثريت حزب اسلامي و متحدينش براي تاُمين اميال امپرياليستي و ارتجاعي شان در افغانستان، كه دستيابي به سلطه و ثبات دلخواه براي دسترسي به منابع غني آسياي ميانه در راُس همه آنها قرار داشت، يقين كرده بودند، پشت پناهي آنها را كنار گزاشته و بصورت هاي مستقيم و غير مستقيم در ايجاد ” تحريك طالبان ” و تقويت آن كوشيدند.
٢ ـ آخوند ها و طلاب مدارس ديني ستون فقرات حافظان دين و لشكر اصلي مبلغين و مروجين اسلام را تشكيل مي دهند. اينها كه در بنيانگزاري ” تحريك طالبان ” از همان ابتدا نقش رهبري را بر عهده داشتند، به سرعت نه تنها در مناطق پشتون نشين افغانستان و پاكستان بلكه تا حدود زيادي در ساير مناطق اين دو كشور نيز ـ به استثناي مناطق شيعه نشين ـ بصورت وسيع براي ” تزكيه اسلام ” از ” فسق و فجور ” مجاهدين اسلامي به اين تحريك پيوستند. بدين دليل مواضع فيودالي ” طالبان ” نسبت به مواضع دولت فيودال ـ كمپرادور رباني ـ مسعود غليظ تر بود.
٣ ـ شوونيزم ضربت خورده طبقات حاكمه پشتون براي احياي مجدد توان و قدرتش ديگر نمي توانست به نيروهاي در حال فروپاشي حزب اسلامي و همچنان ساير نيروهاي پراگنده و منفور باند هاي مجاهدين اسلامي در مناطق پشتون نشين، تكيه نمايد، لذا ” تحريك طالبان ” را براي تاُمين اتحاد مرتجعين پشتون و بر قراري مجدد حاكميت سرتاسري اش، بمثابه حربه موُثر و كار آمد بر گزيد و در شكلدهي و تقويت آن تلاش نمود.
تركيب نيروهاي ” طالبان ” انعكاس تجمع سه عامل امپرياليستي و ارتجاعي خارجي و داخلي فوق الذكر در يك چوكات سياسي ـ نظامي بود. ملاها و طلاب مدارس ديني مناطق پشتون نشين افغانستان و پاكستان، كه طلبه هاي قبلاً مربوط به چند جمعيت طلبه تنظيم هاي جهادي در ميان آنها از نقش مركزي برخوردار بودند، حيثيت محوري درين تركيب داشتند. ” خلقي ها “، ” افغان ملتي ها ” و متنفذين و بروكرات هاي طرفدار شاه سابق، يا از همان ابتدا در شكلدهي ” تحريك طالبان ” سهم گرفتند و يا بعد از وارد شدن آن به عرصه سياسي نظامي كشور به تقويت آن پرداختند. تعدادي از ملا ها و طلاب مربوط به ” جمعيت علماي اسلام ” در پاكستان مستقيماً در درون ” تحريك ” و نيروهاي متعلق به آن جاي داشتند. افسران و نيروهاي نظامي حكومتي پاكستان از همان آغاز فعاليت هاي نظامي ” طالبان ” يعني عمليات سپين بولدك در رهبري فعاليت هاي جنگي و تركيب نيروهاي رزمي آنان سهم داشتند و به ايفاي اين نقش و شموليت به نحو روز افزوني ادامه دادند. بصورت عمده از همين كانال هاي سياسي و نظامي حكومتي و غير حكومتي پاكستاني بود كه به تدريج مجاهدين اسلامي عرب و غير عرب از كشور هاي مختلف اسلامي براي حمايت از ” طالبان ” به افغانستان سرازير شدند. ” جمعيت علماي اسلام ” پاكستان و بالا تر از آن حكومت پاكستان و همچنان حكومت هاي سعودي و امارات متحده عربي مستقيماً در شكلدهي ” طالبان ” سهم گرفتند و به حمايت سياسي، نظامي و مالي فعال از آن ادامه دادند.
امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي نه تنها در بنيانگزاري اين ” تحريك ” ارتجاعي از پشت پرده سهم گرفتند، بلكه به حمايت هاي مستقيم و غير مستقيم از آن پرداختند.
” طالبان ” در واقع بعد از مواجه شدن با نيروهاي نظامي دولت رباني ـ مسعود با جنگ واقعي سر و كار پيدا كردند. در مقابله با اين نيرو ها، تحريكات شوونيستي پشتوني و حمايت هاي سياسي و نظامي امپرياليست هاي امريكايي و انگليسي و متحدين منطقوي پاكستاني و عرب شان با مانع جدي بر مي خورد. نيروهاييكه در مقابل آنها قرار گرفته بود، از موضع دفاع از شوونيزم نوخاسته تاجيك عليه احياگري شوونيزم ضربت خورده پشتون مي جنگيدند و در وابستگي به امپرياليزم روسيه و متحدين ارتجاعي منطقوي ايراني و هندي آن قرار داشتند. ” طالبان ” بعد از يك دور تلاش ناكام نظامي براي تصرف شهر كابل به سوي غرب كشور متوجه شدند. پس از يكسلسله درگيري هاي نظامي و كسب پيروزي ها و تحمل شكست ها و حتي عقب كشي نيروهاي شان تا شهر گرشك، سرانجام با استفاده از گسيختگي هاي روز افزون نيروهاي طرف مقابل، اين منطقه را تصرف كردند. آنها پس از فراغت از غرب دوباره فشار شان را روي كابل متمركز كردند، اما بازهم نتيجه دلخواه نگرفتند. اين بار متوجه شرق كشور شده و مناطق مشرقي را با استفاده از همكاري هاي مستقيم و فعال عوامل پاكستاني به آساني تصرف كردند. پس از آن بود كه كابل را از سه طرف تحت فشار قرار دادند و تقريباً دو سال بعد از آغاز حركت شان از سپين بولدك، مركز كشور به تصرف آنها در آمد.
محاسبه ” طالبان ” و حاميان ارتجاعي و امپرياليستي خارجي شان آن بودكه پس از تصرف كابل با مانع عمده اي بر نخواهند خورد و به آساني و به زودي خواهند توانست بر سراسر كشور مسلط شوند. ازين جهت نيروهاي ” طالبان ” پس از متصرف شدن شهر كابل به سرعت بطرف شمال حركت كردند و خود را به سالنگ و دهانه دره پنجشير رساندند. اما نيروهاي طرف مقابل و حاميان امپرياليستي و ارتجاعي خارجي شان به شدت عكس العمل نشان دادند. ” طالبان ” براي اولين بار يك تلفات چند هزار نفري را متحمل گرديده و نيروهاي شان در منطقه شمالي تارو مار گرديدند. فقط بقاياي پراگنده اي از اين نيروها توانستند خود را به كابل برسانند.
جنگ به درازا كشيد و نمود هاي سبعانه و ددمنشانه بي مانندي از خود نشان داد. اين امر برملاشدن بيشتر از پيش ماهيت ارتجاعي، ضد مردمي و چاكر پيشگي ” طالبان ” و همچنان نيروهاي طرف مقابل آنان را باعث گرديد.
با تشديد جنگ و گسترش دامنه آن، حضور و شموليت نيروهاي ارتجاعي خارجي در ميان ” طالبان “، از صفوف آنها گرفته تا بالا ترين سطوح رهبري سياسي و نظامي شان، به نحو روز افزوني چشمگير تر گرديد. نيروهاي ” طالبان ” در سه جبهه عليه نيروهاي شوراي نظار، ” جنبش ملي … ” و حزب وحدت اسلامي به شدت مي جنگيدند. ” بازي بزرگي ” در افغانستان در جريان بود و حاميان و متحدين خارجي ” طالبان ” براي هر چه سريع تر به كف آوردن جايزه گران بهاي اين ” بازي بزرگ ” يعني دسترسي به منابع نفت و گاز آسياي ميانه و تحت كنترول در آوردن راه هاي تجارتي اين منطقه، بي قراري نشان مي دادند. درين ميان كمپني هاي نفتي امريكايي نقش محوري بر عهده داشتند.
نيروهاي پاكستاني، شامل افسران و سربازان مسلح حكومتي و داوطلبان احزاب اسلامي و مدارس ديني، بخش مهمي ازين نيروهاي ارتجاعي خارجي را تشكيل مي دادند. تشكيلات ” القاعده “، تحت رهبري اسامه بن لادن آشكارا افغانستان را به پايگاه مركزي و ميدان اصلي تجمع نيروهايش مبدل نمود. مشمولين جنبش هاي اسلامي كشور هاي آسياي ميانه و چچينيا در قلمرو تحت كنترول ” طالبان ” متمركز گرديدند. كار بجايي رسيد كه حتي عناصري از كشور هاي غربي به صفوف ” طالبان ” پيوستند. حمايت هاي سياسي، نظامي و مالي مستقيم حاكميت هاي ارتجاعي پاكستان، سعودي و امارات متحده عربي و شيوخ و محافل اسلامي معيني در كشور هاي عربي و حمايت هاي غير مستقيم امپرياليزم امريكا و امپرياليزم انگليس از ” طالبان ” افزايش يافت.، تا جاييكه حكومت پاكستان، عربستان سعودي و امارات متحده عربي، حكومت ” طالبان ” را به رسميت شناختند.
شوونيزم غليظ ” طالبان ” چهره كريه و بد منظر خود را آشكارا به نمايش گزاشت. طرح و تطبيق نقشه هاي جنايتكارانه تصفيه هاي مليتي در مناطق مسكوني مليت هاي غير پشتون كه در تاريخ افغانستان نظير نداشت و در اثر آنها صد ها هزار تن از توده هاي منسوب به اين مليت ها با قتل و كشتار، چور و چپاول و تهديد بصورت هاي دسته جمعي از خانه و كاشانه شان رانده شدند، وجه مهمي ازين شوونيزم بود.
” طالبان ” افراط گرايي مذهبي را به سرحد جنون مذهبي رساندند. آنها اجراي احكام و مناسك و سنن اسلامي را اجباري كردند و براي تطبيق اين برنامه شان شدت عمل بي مانندي به خرچ دادند و داره هاي معروف ” امرباالمعروف و نهي عن المنكر ” را به جان مردم انداختند. بالاتر از اين ها، ” طالبان ” با سرهمبندي كردن جرگه اي از آخوند هاي سر سپرده، رهبر شان را ” اميرالمومنين ” لقب دادند و نام دولتي افغانستان را ” امارت اسلامي افغانستان ” اعلام نمودند. آنها ” نظام شريعت ” را با تمام ابعاد سبعانه آن نافذ كردند و در تطبيق خشن احكام جزايي چون دست بريدن ها، زير ديوار كردن ها، دره زدن ها و اعدام هاي پي در پي، و ارتجاعي ترين احكام حقوقي اسلامي كوشيدند.
وجه مهمي از ارتجاعيت و جنون مذهبي ” طالبان ” در زن ستيزي ديوانه وار آنان تبارز يافت. آنان هيچگونه حقوق اجتماعي، خانوادگي و فردي براي زنان قايل نبودند و آنها را صرفاً بردگان خانگي و زنداني در چهار ديواري خانه ها به حساب مي آوردند كه نه تنها از حقوقي مثل تحصيل علم، كار در بيرون از خانه، آزادي در پوشش و لباس و … .. برخوردار نبودند بلكه حتي حق رفتن به حمام و خريد از بازار را نيز نداشتند. سنگسار زنان به يك عملكرد معمولي امارت اسلامي تبديل گرديده بود. داره هاي جاهل ” امر باالمعروف و نهي عن المنكر” آنها، روز مره به اذيت و آزار و توهين زنان مي پرداختند و با ديدن كوچكترين نشانه اي از تخلف، به لت و كوب زنان در كوچه و بازار و ملاء عام مي پرداختند. ” طالبان ” به غنيمت گرفتن دختران و زنان جوان در جريان جنگ ها را بيشتر از پيش گسترش دادند. اين عمل ضد انساني به ويژه توسط مرتجعين خارجي اي كه در صفوف آنها مي جنگيد ند، بصورت گسترده اي تعقيب مي گرديد.
” طالبان ” نه تنها چور و چپاول دارايي هاي عامه و اموال و وسايل دولتي را كه توسط اسلاف جهادي شان پيش برده شده بود، بيشتر از پيش گسترش داده و تكميل كردند، بلكه تحت نام عشر و زكات، غارتگري بي مانندي را بر توده هاي مردم تحميل كردند. آنها برنامه خلع سلاح عمومي مردم را كه در سر لوحه وظايف شان قرار داده بودند، به محملي براي شيره كشي از توده ها و شكنجه و آزار آنان مبدل نمودند. اداره و قضاي ” طالبان ” با وجود بدوي بودن و عدم گستردگي، در رشوه ستاني و اختلاس يد طولاني كسب كردند و بصورت مراكزي براي چور و چپاول توده ها در آمدند.
افغانستان در زمان حاكميت ” طالبان ” به توليد كننده عمده مواد مخدر در جهان تبديل گرديد. ملا عمر ترياك را بمب اتم ” طالبان ” لقب داده بود. گرفتن عشر يا ماليه اسلامي از ترياك، يكي از طرق اصلي و مهم تاُمين مالي آنان محسوب مي گرديد. آنها در واقع در اتحاد با باند هاي مافيايي خريد و فروش مواد مخدر قرار داشتند و ازين طريق امكانات مالي هنگفتي به چنگ مي آوردند. تحريم كشت ترياك در آخرين سال حاكميت ” طالبان “، قبل از آنكه يك اقدام اساسي و دايمي باشد، يك تدبير تجارتي و اقدام موُقتي براي جلوگيري از سقوط شديد قيمت ترياك بود كه به پيمانه زيادي در انبار هاي ذخيره، فروخته نا شده باقي مانده بود.
در مقابله عليه ” طالبان ” و حاميان امپرياليستي و ارتجاعي خارجي شان، امپرياليست هاي روسي و متحدين ارتجاعي ايراني و هندي آنان و تا حد معيني امپرياليست هاي فرانسوي، به نيروهاي ارتجاعي مخالف ” طالبان ” بي پروا و بي مهابا و در سطح وسيع كمك هاي تسليحاتي، مالي و سياسي مي رساندند. اما عليرغم اين كمك رساني ها، ” جنبش ملي … . ” و حزب وحدت اسلامي در مخالفت با ” طالبان ” استواري نداشتند و مداوماً بسوي سازش هاي پشت پرده و يا عيان با آنان و حاميان خارجي شان كشانده مي شدند. اين نا استواري كه انشقاق در صفوف آنان را پيوسته دامن ميزد، يكي از عوامل مهم راهيابي ” طالبان ” به مناطق شمال و هزاره جات گرديد. ” طالبان ” عليرغم تحمل تلفات سنگين و گسترده در جنگ ها و بعد از دوبار دست بدست شدن مناطق شمال توانستند در اواخر سال ١٩٩٨ ” جنبش ملي … .” و حزب وحدت اسلامي را از مناطق تحت كنترول شان بيرون رانده و سمت شمال و هزاره جات را بصورت عمده تحت تصرف بگيرند. ازين ببعد، تنها ” شوراي نظار ” به عنوان يك نيروي موُثر در مقابل آنها باقي ماند كه آنهم گرچه به آهستگي ولي بصورت پيوسته مناطق تحت تصرفش را از دست ميداد و به قلمرو هاي كوچكتر و كوچكتري محدود ميگرديد. موقعيكه در نهم سپتامبر ٢٠٠١ احمد شاه مسعود ترور گرديد، ” شوراي نظار ” كه صرفاً بدخشان و بخش هايي از كاپيسا، پروان و تخار را تحت كنترول داشت، در معرض نابودي كامل قرار گرفت. حادثه يازده سپتامبر ٢٠٠١ و به دنبال آن حمله نيروهاي امريكايي و متحدين شان بر افغانستان در هفتم اكتوبر ٢٠٠١، تمامي باند هاي ارتجاعي مخالف ” طالبان ” را از مرگ حتمي نجات داد.
در دوره جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي، امپرياليست هاي امريكايي و مزدوران مرتجع پاكستاني و عرب شان، مجاهدين اسلامي از كشور هاي مختلف را گرد مي آوردند و سازماندهي و تجهيز ميكردند و براي جنگ عليه ” شوروي ” به افغانستان گسيل مي كردند. تشكيلات ” القاعده ” به رهبري اسامه بن لادن، در سالهاي بعد از ميان همين مجاهدين اسلامي شكل گرفت.
اسامه بن لادن در زمان بعد از فروپاشي ” شوروي ” تحت تاثير گرايشات ضد يهودي و ضد حضور قواي امريكايي در كشور هاي خليج، منجمله سعودي، ” تمايلات ضد امريكايي ” پيدا نموده و با خاندان سلطنتي سعودي دچار اختلافاتي گرديد كه در اثر آن از سعودي اخراج شد. دولت سودان تحت فشار خاندان سلطنتي سعودي از پناه دادن به اسامه امتناع كرد و او در سال ١٩٩۶ به افغانستان برگشت. با اينهم، مستقر شدن دوباره وي در افغانستان و وصل شدن كاملاً آشكار ” القاعده ” و ” طالبان ” با هم بر زمينه پان اسلاميزم، بدون دخالت ارتجاع پاكستان و اغماض تائبد گرانه امپرياليست هاي امريكايي، غير قابل تصور است.
اما ” القاعده ” كه تا سال ١٩٩٨ توانسته بود بخوبي در مناطق تحت كنترول ” طالبان ” جابجا شده و از لحاظ نظامي و مالي به يكي از تكيه گاه هاي مهم ” طالبان ” تبديل شود، به ” تمايلات ضد امريكايي ” خود ادامه داد. موقعيكه اسامه بن لادن از پايگاه خود در افغانستان عليه امريكا اعلام جهاد نمود و مدتي بعد از آن سفارتخانه هاي امريكا در شرق افريقا مورد حمله قرار گرفتند، مناسبات ميان نوكر و ارباب سابق به سطح تازه اي از كشيدگي رسيد. دولت امريكا مسئوليت اين حملات را به دوش ” القاعده ” و رهبرش انداخت و پايگاه هاي آنان در افغانستان را در بيستم اگست ١٩٩٨ مورد حملات راكتي قرار داد.
اين حملات امريكايي ها هنوز به مفهوم عدم حمايت از ” طالبان ” و ” امارت اسلامي ” در كل نبود. مقارن همين زمان دولت امريكا، جمهوري اسلامي ايران را كه براي انتقامگيري از قتل ديپلمات هايش در مزار توسط ” طالبان “، نيروي چند صد هزار نفري نظامي اش را در سرحد با افغانستان به حالت آماده باش در آورده بود و چنين به نظر مي رسيد كه به زودي به افغانستان حمله خواهد كرد، قوياً تهديد كرده و سر جايش نشانده بود.
با تجمع روز افزون عناصر و دسته هاي مربوط به باند هاي اسلامي كشور هاي مختلف، منجمله كشور هاي آسياي ميانه، در افغانستان، ” امارت اسلامي ” بصورت يك تهديد واقعي براي حكومتهاي نو پا و متزلزل كشور هاي آسياي ميانه و مناطق مسلمان نشين روسيه و چين در آمد. اين امر حكومت هاي كشور هاي آسياي ميانه را، كه امپرياليست هاي امريكايي نيز بالاي آنها سرمايه گزاري ميكردند، بيشتر از پيش به سوي روسيه و چين سوق داد و ” گروه شانگهاي پنج ” به وجود آمد كه بعد ها به پيمان منطقوي شش كشور، شامل روسيه، چين، قزاقستان،قرغيزستان، تاجيكستان و اوزبكستان تبديل گرديد.
به اين ترتيب ” امارت اسلامي طالبان ” بجاي اينكه رهگشاي نفوذ و دستيابي امپرياليست هاي امريكايي به آسياي ميانه و منابع آن گردد، به عاملي براي نفوذ بيشتر روسيه و نفوذ تازه چين در اين منطقه مبدل گرديد. واضح بود كه ” امارت اسلامي ” ديگر براي امپرياليست هاي امريكايي نه تنها مطلوب نبود، بلكه مضر نيز بود.
در شرايطي كه بعد از مورد ترور قرار گرفتن احمد شاه مسعود، ” طالبان ” در آستانه پيروزي سرتاسري و كامل قرار گرفته بودند، حادثه يازده سپتامبر اتفاق افتاد. سردمداران قصر سفيد مسئوليت اين حادثه را به دوش ” القاعده ” و اسامه بن لادن انداختند و تحت نام انتقامگيري از آنان، براي حمله به افغانستان آمادگي گرفتند.
امپرياليست هاي امريكايي با استفاده از حادثه يازده سپتامبر ٢٠٠١ بمثابه روپوشي توانستند ائتلاف بين المللي امپرياليستي و ارتجاعي وسيعي را براي حمله به افغانستان و حضور نظامي در كشور هاي آسياي ميانه و پاكستان به وجود آورند. نيروهاي راكتي و هوايي امريكايي و انگليسي با استفاده از مدرن ترين و مخرب ترين سلاح ها و تجهيزات نظامي، شامگاه هفتم اكتوبر ٢٠٠١ حملات سنگين شان را بالاي افغانستان شروع كردند. نيروهاي چندين قدرت امپرياليستي ديگر نيز به اين جنگ تجاوزكارانه پيوستند و سايرين خدمات لوجيستيكي و اطلاعاتي فراهم ساختند.چندكشور آسياي ميانه و پاكستان، علاوه از آبهاي بحيره عمان و خليج، به محل استقرار نيروهاي مهاجم و بصورت پايگاه هايي براي حمله به افغانستان در آمدند.
مرتجعين مخالف ” طالبان ” به شمول نيروهاي ارتجاعي وابسته به امپرياليزم روسيه، كه قبل از آغاز اين حملات در خدمت به تجاوزگران اعلام آمادگي كرده بودند و سازماندهي مشترك شان توسط قدرت هاي امپرياليستي، در راُس امپرياليزم امريكا، و زمينه سازي هاي به اصطلاح سازمان ملل متحد شروع شده بود، از جنگ تجاوركارانه آغاز شده استقبال كردند. جنگ سالاران مرتجع مخالف ” طالبان “، قبل از آغاز جنگ و بعد از آن، آشكارا اعلام كردند كه حاضر اند قوت هاي نظامي شان را در خدمت متجاوزين امريكايي و متحدين شان قراردهند.
حملات هوايي و راكتي سنگين مهاجمين تجاوزگر مدت تقريباً دوماه به شدت تمام ادامه يافت و در جريان آن ده ها هزاز تن از اهالي ملكي افغانستان به خاك و خون كشيده شدند و صد ها هزار تن ديگر بي خانمان و آواره گرديدند و كشور ويرانه بيشتر از پيش به ويراني كشانده شد.
” طالبان ” و نيروهاي خارجي همسنگر شان كه از يكجانب مورد حمله اربابان امپرياليستي و ارتجاعي شان قرار گرفته بودند و از جانب ديگر به شدت مورد نفرت و انزجار توده هاي مردم كشور قرار داشته و از لحاظ توده يي بي پايه بودند، عليرغم در دست داشتن نجهبيزات و تسليحات هنگفت و نيروهاي نظامي گسترده و جنگ ديده، براي يك مقاومت چريكي موُثر و دراز مدت، نتوانستند به چنين مقاومتي بپردازند. ماهيت شديداً ارتجاعي و ضد ملي ” طالبان ” و متحدين خارجي شان و كار نامه هاي ننگين چند ساله شان، باعث گرديد كه آنان در شرايط تحت تجاوز قرار گرفتن كشور نيز كماكان خاينانه بر ادامه جنگ ارتجاعي داخلي اصرار ورزند. آنها نه تنها قبل از آغاز تجاوز برين لجاجت كوردلانه ايستادند، بلكه بعد از آن نيز بخش اصلي نيروهاي شان را در حالي در خط منظم جنگي در مقابل نيروهاي ارتجاعي مخالف نگه داشتند كه در مقابل حملات هوايي و راكتي مدرن مهاجمين هيچ كاري از دست شان ساخته نبود. اينچنين آرايش جنگي امر نابود سازي نيرو ها و تجهيزات و تسليحات آنها را توسط مهاجمين فوق العاده سهولت بخشيد و آنها را به هدف هاي بسيار آسان و قابل دسترس مبدل كرد.
پس از آنكه همكاري هاي نظامي ميان گروپ هاي ويژه مهاجمين تجاوزگر و نيروهاي تحت رهبري جنگ سالاران مرتجع مخالف ” طالبان ” عملاً آعاز شد، حملات مهاجمين دقيق تر و مرگبارتر گرديد. فروپاشي خطوط جبهه ” طالبان ” و نيروهاي خارجي متحد شان، بعد از تقريباً دو ماه مقاومت در خطوط منظم جنگي، شديد، ناگهاني و گسترده بود. در واقع نيروهاي مستقر در اين خطوط جبهه تارو مار گرديدند و در مسير هزيمت شان از شهر ها و مناطق روستايي بسياري، به شمول شهر كابل، گريزان عبور كردند. تعدادي از آنها در مناطق قندوز و قندهار به حالت پريشاني تجمع كردند و تعداد بيشتر شان پراگنده گرديدند. نتيجه آن شد كه جنگ سالاران مرتجع و خاين كه نيروهاي شان در خدمت به تجاوزگران امپرياليست دوباره جان گرفته بودند و نقش قوت هاي اصلي زميني در خدمت به تجاوز را در جريان جنگ بازي ميكردند، مناطق وسيعي از كشور، منجمله شهر كابل، را بدون زحمت مجدداً تصرف كردند. پس از آن بود كه نيروهاي اصلي زميني اشغالگران امپرياليست به دنبال ناكامي هاي اقدامات قبلي شان، به تعداد زياد در نقاط مختلف كشور پياده شدند و پايگاه هاي شان را مستقر كردند.
” جلسه بن ” توسط امپرياليست ها به دلالي ” سازمان ملل متحد ” سرهمبندي شد و خاينين ملي در آن گرد آورده شدند. اين ” جلسه ” رژيم دست نشانده را شكل بخشيد و لايحه عمل و مسير خاينانه آينده آنرا معين كرد. قبل از آنكه رژيم دست نشانده تعيين شده در ” جلسه بن ” قدرت را در كابل بدست بگيرد، كار نيروهاي باقيمانده ” طالبان ” در قندوز و سپس در قندهار نيز بدون كدام مقاومت جدي تمام شد. قسمتي ازين نيروها پراگنده گرديد و قسمت ديگري به مخالفين تسليم شد.
بقاياي ازهم گسيخته و سراسيمه ” طالبان “، تقريباً در سراسر كشور يا به قدرتمندان پوشالي جديد پيوستند و به بخشي از نيروهاي مربوط به رژيم دست نشانده تبديل شدند و يا مضمحل گرديده و قسماً به خارج از افغانستان فرار كردند و فقط بخش كوچكي از نيروهاي آنها و متحدين خارجي شان در بعضي مناطق سرحدي دور افتاده شرقي و جنوبي كشور باقيماندند كه كار تعقيب و سركوب آنها توسط مهاجمين امپرياليست و پادوهاي وطني آنها ادامه يافت.
رژيم دست نشانده، تحت حمايت و نگهباني دقيق و گسترده زميني و هوايي اشغالگران امپرياليست، روز اول جدي ١٣٨٠ ( ٢٢ دسامبر ٢٠٠١ ) بر كرسي اقتدار در كابل نشانده شد تا همانند حكومت هاي پوشالي شاه شجاع و ببرك، صحنه آراي سياسي كشور اشغال شده و پرده فريبي براي مردمان به انقياد كشانده شده آن و همچنان جهانيان باشد. نيروي چندين مليتي اشغالگر امپرياليستي تحت درفش فريبنده ” سازمان ملل متحد “، در انطباق با فيصله هاي جلسه خاينين ملي در بن، به نگهباني از موجوديت رژيم دست نشانده و براي جلوگيري از برخوردهاي نابود كننده باند هاي متشكله آن با هم، در كابل گماشته شد. بدين ترتيب تحت فشار فوق العاده و سنگين ائتلاف جهاني امپرياليستي و ارتجاعي و خيانت هاي دوجانبه مرتجعين ” جهادي ” و ” طالبي “، در شرايط بي رمقي سرسام آور ناشي از تحمل عوارض گوناگون يك دهه جنگ تجاوزكارانه سوسيال امپرياليستي و به دنبال آن يك دهه جنگ ارتجاعي داخلي و مصايب طبيعي، مستولي بر توده هاي مردم و ضعف مفرط قطب انقلابي و ملي در كشور، سرزمين آزادگان و مردمان هميشه مقاوم آن موقتاً به زانو در آمدند و به انقياد كشانده شدند.
اساسنامه حزب كمونيست(مائوئيست ) افغانستان
اساسنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در بر گيرنده برنامه عمومي و آئين نامه تشكيلاتي حزب است. برنامه عمومي كه فشردهُ برنامه حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است، نكات اساسي خصلت طبقاتي حزب، ايديولوژي رهنماي حزب، انترناسيوناليزم پرولتري، برنامه سياسي حزب، مهم ترين اهداف انقلاب دموكراتيك نوين و استراتژي مبارزاتي حزب را بيان مينمايد. آئين نامه تشكيلاتي، اصول تشكيلاتي، ساختمان تشكيلات، ارگان مركزي و نشريه دروني مركزي، درفش، مسايل مربوط به عضويت و اقدامات انضباطي حزب را معرفي و توضيح مي كند.
فصل اول
برنامه عمومي
١ ــ خصلت طبقاتي حزب :
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، حزب سياسي پرولتاريا و پيشاهنگ پرولتاريا در افغانستان است.
حزب كمونيست ( متئوئيست ) افغانستان داراي ايديولوژي پرولتري است. موجوديت حزب، حاصل كاربست ايديولوژي پرولتري در جنبش انقلابي افغانستان است.حزب، بيان كننده و نماينده منافع اساسي پرولتاريا در افغانستان است. حزب، بيان فشرده خصوصيات و كيفيات پرولتاريا در افغانستان است. پايگاه طبقاتي اصلي حزب، صفوف پرولتاريا و ساير زحمتكشان است و حزب مكلفيت دارد مداوماً براي تحكيم و گسترش خود در ميان آنها بكوشد.
اين خصوصيات معرف پرولتري بودن حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان از لحاظ ايديولوژيك – سياسي، تشكيلاتي و فعاليت هاي مبارزاتي در صف مقدم پرولتاريا در افغانستان قرار دارد. حزب، متشكل از پيشروان داخل صفوف پرولتاريا است. حزب، پيشروان انقلابي از ميان ساير اقشار و طبقات خلق هارا نيز در خود جاي داده است. اين پيشروان انقلابي، جهان بيني شان را آَگاهانه تغيير داده و با پذيرش ايديولوژي پرولتاريا و شركت عملي در فعاليت هاي مبارزاتي پرولتري، موقعيت هاي طبقاتي پيشين شان را از لحاظ ايديولوژيك و تعلقات سياسي رها ساخته و به پرولتاريا پيوسته اند. حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، جزء لا يتجزاي جنبش بين المللي كمونيستي است، از آن مايه گرفته و به آن خدمت مي نمايد.
اين خصوصيات معرف حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان به مثابه پيشاهنگ پرولتاريا در اقغانستان است.
خصلت پرولتري حزب چيزي نيست كه يكباره و براي هميشه تثبيت گردد. مبارزات دو خطي بر سر حفظ و تكامل خصلت پرولتري حزب از يكجانب و قلب ماهيت نمودن و از بين بردن آن از جانب ديگر، دايماً در حزب بروز مي نمايد. اين مبارزات، انعكاس مبارزات طبقاتي جامعه در درون حزب است و بصورت اجتناب ناپذيري بروز مي نمايد. پيشبرد و به فرجام رساندن مستمر مبارزات دو خطي عليه خطوط رويزيونيستي و اپورتوتيستي اي كه از درون حزب دايماً سر بلند مي نمايند و انقلابي ساختن مداوم حزب، نقش اساسي اي در حفظ خصلت پرولتري حزب و تكامل مداوم اين خصلت بازي مي نمايد.
حزب كمونيست( مائوئيست ) افغانستان ميراث دار و تكامل دهنده خط مائوئيستي اي است كه در اواسط دهه چهل شمسي موجد و پايه گزار جنبش كمونيستي ( ماركسيستي – لنينيستي – مائوئيستي ) افغانستان گرديد. اين جنبش با تاثير پذيري و الهام از مواضع ضد رويزيونيستي حزب كمونيست چين، با رويزيونيزم شوروي خط فاصل روشني ترسيم نمود و مبارزات نسبتاً وسيع دموكراتيك نوين كارگران و روشنفكران عليه امپرباليزم، سوسيال امپرباليزم و ارتجاع را پيش برد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با جمعبندي از تجارب منفي نحوه شركت جنبش چپ افغانستان در جنگ مقاومت ضد سوسيال امپرياليستي، پيريزي گرديده است.
اين حزب با تاُثير پذيري و الهام از مواضع جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، در جذب روشن و اصولي تجارب انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي چين و در موضعگيري و مبارزه قاطع عليه رويزيونيزم چيني و خوجه يي شالوده گزاري گرديد، شالوده گزاري اي كه متضمن مرز بندي صريح و مبارزه جدي عليه كليت انحرافات مسلط بر جنبش چپ افغانستان، در طول دهه پنجاه و نيمه اول دهه شصت شمسي بوده است. تكامل اين حزب با حضور در صفوف جنبش كمونيستي بين المللي و سهمگيري در مبارزات جهاني پرولتاريا گره خورده است.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان حاصل سال ها مبارزه عليه امپرياليزم، ارتجاع، رويزيونيزم و اپورتونيزم است.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان محصول مستقيم پيشرفت و به فرجام رسيدن پروسه وحدت جنبش كمونيستي ( م ل م ) افغانستان است و درفش اين حزب، درفش وحدت دهنده تمامي مائوئيست هاي كشور است. آنها فقط و فقط در زير اين درفش است كه مي توانند وظايف و مسئوليت هاي مبارزاتي دموكراتيك نوين و كمونيستي شان و بطور اخص وظايف و مسئوليت هاي كنوني شان را در قبال مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران و خاينين ملي به نحو اصولي و شايسته ادا نمايند.
٢ ــ ايديولوژي رهنماي حزب :
حزب كمونيست( مائوئيست ) افغانستان ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم را به مثابه ايديولوژي رهنماي انديشه و عمل خود پذيرفته و به كار مي بندد. ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم، ايديولوژي پرولتارياي بين المللي است و خصلت جهانشمول دارد و به همين جهت در شرايط مشخص هر كشور، منجمله افغانستان، قابل تطبيق است. ايديولوژي پرولتارياي بين المللي از زمان پيدايش خود تا حال سه مرحله تكاملي را طي نموده است :
مرحله ايجاد و انسجام اوليه يا ماركسيزم.
مرحله دوم تكامل يا ماركسيزم ــ لنينيزم.
مرحله سوم تكامل يا ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم.
اين مراحل تكامل بهم پيوسته است و هر سه جزء فلسفه، اقتصاد سياسي و تيوري هاي سياسي را در بر مي گيرد.
١ ــ ماركسيزم
پيدايش طبقه كارگر پايه عيني ايجاد ماركسيزم را فراهم نمود. ماركسيزم در متن مبارزات كارگران اروپا در اواسط قرن ١٩ به وجود آمد و در ارتباط نزديك با مبارزات پرولتارياي بين المللي و در خدمت به آَن پرورانده شد.
سه جزء ماركسيزم :
١ ــ فلسفه ماركسيزم :
سيستم فلسفي فرا گير ماترياليزم دياليكتيك و ماترياليزم تاريخي يا به كاربست ماترياليزم دياليكتيك در مورد تاريخ جامعه بشري و تكامل آن، فلسفه ماركسيزم است.
٢ ــ اقتصاد سياسي ماركسيزم :
اقتصاد سياسي ماركسيستي، نقد همه جانبه و بنيادي از اقتصاد سرمايه داري است كه از راز استثمار پرولتاريا توسط بورژوازي، انباشت سرمايه، انارشي و تضاد هاي ذاتي سرمايه داري پرده بر مي دارد.
٣ ــ تيوري سياسي ماركسيزم :
تيوري كسب قدرت سياسي از طريق انقلاب قهري و تيوري ديكتاتوري پرولتاريا، اساس تيوري سياسي ماركسيزم را تشكيل مي دهد. جمعبندي از درس هاي كمون پاريس و مبارزه عليه فرصت طلبان درون جنبش كارگري در تدوين اين تيوري داراي اهميت جدي بوده است. پايه گزاري و پرورش مرحله اول ايديولوژي پرولتري با نام ماركس گره خورد و ماركسيزم ناميده شد. مبارزه براي اينكه جنبش بين المللي كمونيستي ماركسيزم را به رسميت بشناسد، بعد از پدرود حيات ماركس، توسط انگلس رهبري گرديد.
٢ ــ لنينيزم
تكامل سرمايه داري به سرمايه داري انحصاري و پيدايش عصر امپرياليزم، پايه عيني پيدايش لنينيزم و تكامل ماركسيزم به ماركسيزم ــ لنينيزم را به وجودآَورد. لنينزم در جريان رهبري جنبش انقلابي پرولتري در روسيه و مبارزه عليه رويزيونيزم درون جنبش بين المللي و بطور مشخص در جريان رهبري انقلاب اكتوبر، به وجود آمد.
تكاملات لنينيستي :
١ ــ در فلسفه :
تكامل فلسفه ماركسيستي در مبارزه فلسفي عليه امپريوكريتيسيست ها كه تلاش داشتند ماترياليزم و ايده اَليزم را با هم اَشتي دهند. تكامل دياليكتيك ماركسيستي با مشخص ساختن قانون تضاد به عنوان جوهر دياليكتيك.
٢ ــ در اقتصاد سياسي :
تدوين تيوري امپرياليزم و توضيح خصوصيات سرمايه داري امپرياليستي به عنوان سرمايه داري گنديده، در حال احتضار و آخرين مرحله سرمايه داري.
٣ ــ در تيوري هاي سياسي :
مشخص كردن عصر به عنوان عصر امپرياليزم و انقلابات پرولتري، تدوين تيوري حزب سياسي طراز نوين ( حزب پيشاهنگ پرولتري ) يا حزب كمونيست و بنيانگزاري و ساختمان چنين حزبي براي رهبري پرولتاريا و توده هاي انقلابي براي كسب قدرت سياسي، تكامل تيوري و پراتيك انقلاب پرولتري در جريان رهبري انقلاب اكتوبر و برقراري ديكتاتوري پرولتاريا در شوروي، اشاعه هر چه بيشتر جنبش كمونيستي در سراسر جهان، تاُمين اتحاد ميان مبارزات انقلابي پرولتاريا و مبارزات خلق هاي ستمديده در جهان، مبارزه عليه رويزيونيزم انترناسيونال دوم و ايجاد انترناسيونال كمونيستي ( كمينترن ).
مرحله دوم تكامل ايديولوژي پرولتاريا با نام لنين گره خورد و لنينيزم ناميده شد. بعد از درگذشت لنين، مبارزه براي اينكه جنبش بين المللي كمونيستي، ماركسيزم ــ لنينيزم را به عنوان دومين مرحله تكامل ايديولوژي پرولتري به رسميت بشناسد، توسط استالين رهبري گرديد.
٣ ــ مائوئيزم :
سرنگوني انقلاب پيروزمند پرولتري و احياء سرمايه داري در شوروي تواُم با تغييرات و تحولات جديد در نظام سرمايه داري امپرياليستي، پايه عيني پيدايش مائوئيزم و تكامل ماركسيزم – لنينيزم به ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم را به وجود آورد. مائوئيزم طي رهبري طولاني انقلاب چين، بخصوص انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي و رهبري مبارزه جهاني علبه رويزيونيزم مدرن، ايجاد گرديد.
تكاملات مائوئيستي :
١ ــ در فلسفه :
مطرح كردن قانون تضاد به عنوان قانون اساسي حاكم بر طبيعت و جامعه و تفكر انساني، طرح مفهوم تضاد عمده و تفكيك آَن از تضاد اساسي، به كار گيري استادانه فلسفه در سياست و مبارزات سياسي، تكامل تيوري شناخت در پرتو بر رسي عميق جهش از پراتيك به تيوري و سپس از تيوري به پراتيك با تكيه بر عمده بودن پراتيك، بردن فلسفه در ميان توده هاي مردم، تحليل دياليكتيكي رابطه ميان زير بنا و روبنا يا نفي برداشت متافزيكي رابطه يكجانبه ميان آنها و رد تيوري رويزيونيستي رشد نيرو هاي مولده.
٢ ــ در اقتصاد سياسي :
تكامل اقتصاد سياسي سوسياليستي با انتقاد از ضعف هاي سياست اقتصادي شوروي در ساختمان سوسياليزم و تدوين سياست اقتصادي ساختمان سوسياليزم به صورت متكامل تر، تعيين دياليكتيكي رابطه ميان انقلاب و توسعه اقتصادي با طرح شعار « انقلاب را دريابيد، توليد را افزايش دهيد »، تدوين سياست اقتصادي دموكراسي نوين و طرح مفهوم سرمايه داري بروكراتيك به مثابه شكلي از سرمايه داري كمپرادور در كشور هاي تحت سلطه كه توسط امپرياليزم به وجود مي آَيد.
٣ ــ در تيوري هاي سياسي :
تدوين تيوري انقلاب دموكراتيك نوين به مثابه انقلاب تحت رهبري پرولتاريا در كشور هاي تحت سلطه امپرياليزم در مرحله اول انقلاب جهت زمينه سازي براي انقلاب سوسياليستي و گذار به آَن، تكامل همه جانبه دانش نظامي پرولتري يا تدوين تيوري جنگ خلق، تكامل عميق درك از نقش تاريخ ساز توده ها با تدوين مشي توده يي، ارائه درك متكامل تر از چگونگي حفظ و تكامل خصلت انقلابي پرولتري حزب پيشاهنگ از طريق پيشبرد مبارزه دو خط در درون حزب عليه اشكال گوناگون رويزيونيزم و اپورتونيزم، مبارزه عليه رويزيونيزم مدرن و بالا تر از همه تدوين تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا در جريان انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي و مبارزه براي سرنگوني مقر فرماندهي بورژوازي در درون حزب.
مائوئيزم، تكامل همه جانبه ماركسيزم ــ لنينيزم در فلسفه، اقتصاد سياسي و تيوري هاي سياسي را احتوا مي نمايد. در شرايط امروزي بدون مائوئيزم، ماركسيزم ــ لنينيزم أي وجود ندارد و نفي مائوئيزم يقيناً نفي ماركسيزم ــ لنينيزم است.
مبارزه براي به رسميت شناختن ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم در جنبش بين المللي كمونيستي، به عنوان سومين مرحله در تكامل ايديولوژي پرولتري، مسير طولاني اي را طي نموده است. اين مبارزه در جريان نبرد عليه رويزيونيزم مدرن خصلت جهاني يافت و در جريان انقلاب كبير فرهنگي پرولتاريايي و به ويژه در كنگره نهم حزب كمونيست چين به فرجام رسيد. اما سال ها عبارت(( ماركسيزم ــ لنينيزم ــ انديشه مائو تسه دون )) در جنبش بين المللي كمونيستي به كار برده مي شد.
رسميت بين المللي مائوئيزم به جاي انديشه مائو تسه دون، خدمتي است كه به جنبش انقلابي انترناسيوناليستي تعلق دارد.
ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم رهنماي انديشه و عمل است و در عمل مبارزاتي انقلابي به كار بسته مي شود. اين، به مفهوم جهش از تيوري به پراتيك، به مفهوم تلفيق تيوري با پراتيك و به مفهوم تطبيق حقايق عام ماركسيزم – لنينيزم – مائوئيزم با شرايط خاص مبارزات انقلابي پرولتري در افغانستان است.
ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم، شريعت جامد نيست، بلكه يك ايديولوژي قابل تكامل است و مسير تكامل آَن در آينده نيز ادامه خواهد يافت.
٣ ــ انترناسيوناليزم پرولتري :
انترناسيوناليزم پرولتري يك اصل اساسي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است. اين حزب، سپاه رزمنده اردوي بين المللي پرولتاريا در افغانستان است و مبارزات انقلابي در افغانستان را به مثابه سهمگيري در مبارزات انقلابي بين المللي پرولتارياي جهاني به پيش مي برد. حزب مبارزات انقلابي در افغانستان را در خدمت به انقلاب جهاني گسترش مي دهد و پرولتاريا و خلق هاي افغانستان را طبق اساسات انترناسيوناليزم پرولتري پرورش مي نمايد، تا جامعه مستقل، آَزاد و انقلابي آينده بتواند به عنوان پايگاه مطمئني در خدمت به انقلاب جهاني قرار داشته باشد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان به عنوان عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي، شموليت در مبارزات اين جنبش را وظيفه و مسئوليت تخطي ناپذير خود محسوب مي نمايد. حزب دراتحاد با ساير اعضاي جنبش، در مبارزات ايديولوژيك ــ سياسي روي مسايل عام و خاص در سطح بين المللي فعالانه سهم ميگيرد، در راه تدوين مشي عمومي سياسي جنبش بين المللي كمونيستي با جديت مبارزه مي كند و تلاش پيگير براي تشكيل انترناسيونال نوين كمونيستي به عمل مي آورد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با آن احزاب و سازمان هاي ماركسيست ــ لنينيست ــ مائوئيست ساير كشور ها كه بيرون از جنبش انقلابي انترناسيوناليستي قرار دارند، روابط نزديك بر قرار مي نمايد و تلاش به عمل مي آورد كه سطح اين روابط مطابق به معيار هاي اصولي ماركسيستي ــ لنينيستي ــ مائوئيستي بطور روز افزون ارتقا و گسترش يابد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان از مبارزات و مقاومت هاي ضد امپرياليستي و ضد ارتجاعي خلق هاي جهان حمايت و پشتيباني مي نمايد. حزب سعي مي كند كه با آن نيرو هاي غير ماركسيست ــ لنينيست ــ مائوئيست ساير كشور ها كه عليه امپرياليزم و ارتجاع مبارزه مي نمايند، روابط متقابلاً نزديك اصولي و مفيد ايجاد نمايد.
در كشور چند مليتي افغانستان كه شوونيزم طبقات حاكمه پشتون بر آن حاكم است و بر مليت هاي غير پشتون ستم ملي اعمال مي گردد، مبارزه عليه اين ستم و به رسميت شناختن حق مليت ها در تعيين سرنوشت شان تا حد جدايي، يكي از اصول مهم انترناسيوناليستي حرب كمونيست ( مائويست ) محسوب ميگردد.
۴ — برنامه سياسي حزب :
برنامه سياسي حد اقل و حد اكثر حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان، انجام انقلاب دموكراتيك نوين، گذار سريع به انقلاب سوسياليستي، ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا از طريق انقلابات فرهنگي و پيشروي به سوي جامعه جهاني بي طبقه كمونيستي در متن انقلاب جهاني پرولتري است.
افغانستان يك كشور نيمه فيودالي تحت سلطه امپرياليزم است. سلطه امپرياليستي برين كشور گاهي حالت نيمه مستعمراتي دارد و گاهي حالت مستعمراتي. تضاد ميان توده هاي خلق ها ــ به مثابه بخش تعيين كننده نيرو هاي مولده ــ و مناسبات مستعمراتي ــ نيمه فيودالي يا نيمه فيودالي ــ نيمه مستعمراتي، تضاد اساسي جامعه افغانستان را تشكيل مي دهد. در حالت مستعمراتي، مبارزه عليه قدرت يا قدرت هاي امپرياليستي مهاجم و اشغالگر و خاينسن ملي دست نشانده شان و در حالت نيمه مستعمراتي مبارزه عليه ارتجاع داخلي حاكم وظيفه عمده انقلاب محسوب مي گردد. در شرايط فعلي كه كشور تحت اشغال قوت هاي مهاجم و متجاوز امريكايي و متحدين شان قرار دارد، مبارزه عليه اشغالگران و رژيم دست نشانده آنان وظيفه عمده انقلاب محسوب مي گردد.
طبقات فيودال و بورژواكمپرادور، مرتبط با هم و در پيوند با امپرياليزم جهاني، طبقات ارتجاعي حاكم و مدافعين اصلي مناسبات نيمه فيودالي ــ نيمه مستعمراتي يا مستعمراتي ــ نيمه فيودالي هستند. قطع سلطه امپرياليستي و سر نگوني اين طبقات ارتجاعي، وظايف اصلي انقلاب محسوب مي گردند. كارگران، دهقانان، خرده بورژوازي و بورژوازي ملي، نيرو هاي محركه بزرگ انقلاب هستند. طبقه كارگر نيروي رهبري كننده انقلاب و دهقانان نيروي عمده انقلاب را تشكيل مي دهند. دهقانان فقير و ميانه حال، متحد استوار طبقه كارگر در انقلاب هستند و قشر پاييني و ميانه حال خرده بورژوازي متحد نزديك آن. دهقانان مرفه و قشر بالايي خرده بورژوازي متحدين متزلزل طبقه كارگر در انقلاب محسوب مي گردند. بورژوازي متوسط يا بورژوازي ملي نيروي ضعيف، متزلزل و نوساني است، ولي با آنهم بر مبناي تضاد هاييكه با امپرياليست ها، فيودال ها و بورژوا كمپرادورها دارد، رويهمرفته در صف انقلاب قرار ميگيرد.
تضاد ميان شوونيزم طبقات حاكمه مليت پشتون و ملل تحت ستم و تضاد ميان شوونيزم مرد سالار و زنان، دو تضاد اجتماعي مهم در افغاستان هستند. اين تضاد ها مرزبندي هاي طبقاتي را عبور ميكنند و صفبندي هاي ويژه اجتماعي را تشكيل ميدهند. اين تضاد ها در پيوند با تضاد هاي طبقاتي و ستم امپرياليستي قرار دارند، ولي از قانونمندي ها و محركات خاص خود نيز برخوردار اند. مبارزه مليت هاي تحت ستم براي كسب رهايي ملي از شوونيزم مليت حاكم و مبارزه زنان براي نجات از شوونيزم مرد سالار و حصول آزادي و برابري، نيرو هاي محركه مهم انقلاب محسوب مي گردند. رهايي ملي مليت هاي تحت ستم از شوونيزم مليت حاكم و نجات زنان از شوونيزم مرد سالار و حصول آزادي و برابري براي زنان فقط و فقط در پرتو انقلاب پرولتري ممكن و ميسر مي گردد.
ضرورت به سر انجام رساندن وظايف ملي و دموكراتيك انقلاب در افغانستان مستعمره ــ نيمه فيودال يا نيمه فيودال ــ نيمه مستعمره، مرحله انقلاب دموكراتيك نوين را قبل از برپايي و پيشبرد انقلاب سوسياليستي به وجود مي آورد و انقلاب را دو مرحله يي مي سازد. اين دو مرحله يعني انقلاب دموكراتيك نوين و انقلاب سوسياليستي، اجزاي بهم پيوسته يك انقلاب واحد است و توسط طبقه كارگر و ايديولوژي كمونيستي ( م ل م ) از طريق حزب كمونيست ( مائوئيست ) رهبري مي گردد.
برنامه انقلاب دموكراتيك نوين، برنامه حد اقل انقلاب پرولتري است. اين انقلاب سلطه امپرياليزم بر كشور را قطع ميكند و مناسبات نيمه فيودالي را بر محور پيشبرد انقلاب ارضي و تطبيق شعارمحوري « زمين از آن كشتكار » ريشه كن مي سازد و بورژوازي كمپرادور را سلب مالكيت مي نمايد. انقلاب دموكراتيك نوين، استقلال و آزادي كشور و مردمان كشور از سلطه امپرياليزم و حقوق دموكراتيك پايه يي كارگران، دهقانان و توده هاي وسيع خلق ها را تاُمين مي نمايد. اين انقلاب، شوونيزم مليت حاكم را سرنگون مي سازد، حق ملل در تعيين سرنوشت خويش تا سرحد جدايي را به رسميت مي شناسد و در مسير تاُمين همه جانبه تساوي ميان مليت هاي مختلف كشور مي رزمد. اين انقلاب شوونيزم مرد سالار فيودالي و مرتبط با سلطه امپرياليستي را بر مي اندازد و در راه تاُمين برابري ميان زنان و مردان در همه عرصه ها و تمامي سطوح گام بر مي دارد.
از آنجاييكه در شرايط فعلي كشور تحت اشغال نيرو هاي مهاجم و متجاوز امپرياليست هاي امريكايي و متحدين شان قرار دارد و آنها رژيم دست نشانده شان را در كشور به وجود آورده اند، اولين وظيفه و مسئوليت عمده انقلاب، مبارزه عليه اشغالگران و دست نشاندگان شان است. ساير وظايف بزرگ و مهم انقلاب با وجودي كه به موجوديت و بزرگي و اهميت شان ادامه مي دهند، اما در شرايط فعلي همگي تابع مبارزه عليه اشغالگران و خاينين ملي دست نشانده شان مي باشند. اين مبارزه كه عبارت است از مقاومت ملي مردمي و انقلابي عليه اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي، شكل مشخص كنوني انقلاب دموكراتيك نوين محسوب مي گردد. طرد و اخراج قواي اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، هدف عمده فعلي انقلاب دموكراتيك نوين را تشكيل مي دهد.
انقلاب دموكراتيك نوين در فرجام، ديكتاتوري دموكراتيك خلق را به مثابه شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا جايگزين سلطه امپرياليزم بر كشور و ديكتاتوري طبقات ارتجاعي سرنگون شده مي سازد. ديكتاتوري دموكراتيك خلق، ديكتاتوري مشترك اقشار و طبقات انقلابي تحت رهبري طبقه كارگر است كه محور آنرا اتحاد كارگران ودهقانان تشكيل مي دهد.
انقلاب دموكراتيك نوين داراي خصلت متضاد وگذرا است. اين انقلاب گرچه عمدتاً يك انقلاب بورژوا ــ دموكراتيك است، اما داراي جوانب مهم سوسياليستي نيز مي باشد. اين انقلاب تحت رهبري پرولتاريا قرار دارد، بورژوازي بزرگ را سرنگون مي سازد، سرمايه داري بين المللي امپرياليستي را ضربه مي زند، بخشي از انقلاب جهاني پرولتري محسوب مي گردد و از همان آغاز داراي جهت گيري هاي سوسياليستي است. مجموعه اين عوامل زمينه هاي پيشروي اين انقلاب را به سوي انقلاب سوسياليستي فراهم مي نمايد.
پيروزي سرتاسري انقلاب دموكراتيك نوين، پس از طي دوره طولاني، پر فراز و نشيب و مملو از پيچ و خم جنگ خلق، منجمله در شكل كنوني جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، سر آغاز انقلاب سوسياليستي محسوب مي گردد. دولت انقلابي تحت رهبري پرولتاريا اهرم هاي اصلي سياست، اقتصاد و فرهنگ را به دست مي گيرد و شكلدهي سياست، اقتصاد و فرهنگ سوسياليستي به صورت سرتاسري آغاز مي گردد.
دولت دموكراتيك خلق شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا است. تاُمين حاكميت سرتاسري اين دولت به معني شكلي از تاُمين حاكميت سرتاسري پرولتاريا و سر آغاز انقلاب سوسياليستي از لحاظ سياسي است. توسعه و تحكيم ديكتاتوري پرولتاريا با مضمون وشكل هر دم نويني، به مفهوم پيشروي انقلاب سوسياليستي از لحاظ سياسي است.
بخش دولتي اقتصاد كه بعد از پيروزي سرتاسري انقلاب قوياً توسعه مي يابد و نقش رهبري كننده بر كل اقتصاد كشور بازي مي كند، تحت رهبري دولت انقلابي به بخش سوسياليستي اقتصاد مبدل مي گردد. جنبش هاي وسيع توده يي بر انگيخته شده و سازماندهي و رهبري مي گردند تا زحمتكشان، عمدتاً دهقانان، داوطلبانه سازمان هاي كلكتيو اقتصادي شان را، كه بخش ديگري از اقتصاد سوسياليستي محسوب مي گردد، ايجاد نمايند. تحكيم و توسعه هردو بخش سوسياليستي اقتصاد، در مسير نابودي كل مالكيت بورژوايي و اقتصاد خصوصي دهقاني پيش مي رود. در اقتصاد سوسياليستي سود از مقام فرماندهي مي افتد، نيروي كار و وسايل توليد بزرگ حيثيت كالايي خود را از دست مي دهند و عملكرد قانون ارزش و حق بورژوايي به صورت روز افزون مورد كنترل و تحديد قرار مي گيرد.
فرهنگ سوسياليستي كه از لحاظ ايديولوژيك انقلاب.سياليستي را تدارك مي بيند، در پيوند با اقتصاد و سياست سوسياليستي بيشتر از پيش رشد مي نمايد..
انقلاب سوسياليستي دوره گذار از سرمايه داري به كمونيزم است. حل نهايي مسايلي از قبيل قانون ارزش، حق بورژوايي، تضاد ميان كار فكري و كار جسمي، كارگر و دهقان، شهر و ده، زن و مرد و فرهنگ و باور ها و عادات به ارث مانده از گذشته و مجموع مسايل مربوط به انقلاب جهاني، داراي خصلت طولاني مدت است. از اين جهت دوره گذار سوسياليستي، يك دوره تاريخي بس طولاني است. در سراسر اين دوره تاريخي طولاني، طبقات و تضاد هاي طبقاتي وجود دارد، مبارزه بين راه سوسياليستي و راه سرمايه داري جريان مي يابد، خطر احياي سرمايه داري موجود است و خطر تخريب، تجاوز و براندازي از جانب قدرت هاي امپرياليستي و ارتجاعي خارجي، انقلاب را تهديد مي نمايد. اين تضاد ها را تنها با اتكاء بر پراتيك مبتني بر « تيوري ادامه انقلاب تحت ديكتاتوري پرولتاريا » يعني از طريق بر پايي و پيشبرد انقلابات فرهنگي متعدد مي توان به صورت نهايي حل و فصل كرد.
هدف نهايي و دور نماي غايي حزب كمونيست افغانستان، محو طبقات و تحقق كمونيزم است. اين هدف تنها از طريق اتحاد انترناسيوناليستي پرولتارياي تمامي كشور هاي جهان و پيروزي جهاني انقلاب پرولتري، به كف خواهد آمد. كمونيزم فقط با سرنگوني و نابودي قطعي بورژوازي و كليه طبقات استثمارگر ديگر و از ميان رفتن نهايي تمامي تمايزات و استثمارگري هاي طبقاتي و ساير اشكال ستم در سطح جهان، مي تواند متحقق گردد. « يا همه به كمونيزم خواهيم رسيد يا هيچ كس. »
٥ ــ مهم ترين اهداف انقلاب دموكراتيك نوين :
١ ـ طرد و اخراج نيروهاي متجاوز و اشغالگر امپرياليستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده.
٢ ـ سرنگوني حاكميت ارتجاعي طبقات فيودال و بورژواكمپرادور.
٣ ـ بر قراري حاكميت سياسي توده ها تحت رهبري پرولتاريا، يعني برقراري ديكتاتوري دموكراتيك خلق، مبتني بر سيستم شورا هاي نمايندگان توده هاي وسيع خلق ها، بمثابه شكلي از ديكتاتوري پرولتاريا.
۴ ـ تاُمين حقوق و آزادي هاي سياسي و مدني افراد، مثل حق آزادي عقيده و بيان، مطبوعات، اجتماعات، مسافرت، كار، انتخاب شغل، تحصيل، تشكيل احزاب سياسي، تشكيل اتحاديه هاي صنفي، مصئونيت مسكن و مكاتبه و مخابره و … … . بر مبناي مبارزات قاطع و سازش ناپذير عليه امپرياليزم، نيمه فيوداليزم و بورژوازي كمپرادور و همچنان عليه شوونيزم جنسي و شوونيزم ملي، در شرايط كنوني عمدتاً عليه امپرياليست هاي اشغالگر و رژيم دست نشانده.
٥ ـ سرنگوني شوونيزم طبقات حاكمهُ مليت پشتون، الغاي وحدت اجباري و تحميلي فعلي مليت هاي مختلف كشور و تاُمين وحدت انقلابي و داوطلبانه ميان آنها، بر اساس قبول حق تعيين سرنوشت براي تمامي مليت ها و مبارزات پيگير و متحدانه عليه امپرياليزم و ارتجاع، در شرايط كنوني عمدتاً عليه اشغالگران امپرياليست و رژيم دست نشانده.
۶ ـ سرنگوني شوونيزم جنسي مردسالار فيودالي در جهت تاُمين تساوي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي ميان زنان و مردان.
۷ ـ جدايي دين از دولت، لغو دين رسمي، تاُمين آزادي اعتقاد به اديان و مذاهب گوناگون و تاُمين آزادي عدم اعتقاد به دين و مذهب.
٨ ـ مبدل ساختن افغانستان از يك پايگاه امپرياليزم و ارتجاع به پايگاهي براي انقلاب جهاني و درين راستا اتخاذ سياست خارجي مستقلانهُ انقلابي مبتني بر انترناسيوناليزم پرولتري.
٩ ـ پيشبرد انقلاب ارضي بر مبناي شعار ” زمين از آن كشتكار ” به منظور ريشه كن كردن مناسبات فرتوت نيمه فيودالي و ايجاد اقتصاد دهقاني آزاد .
١٠ ـ مصادره تمام سرمايه هاي امپرياليستي و سرمايه هاي كمپرادور در كشور به منظور ايجاد سكتور عامه راستين ( سكتور دولتي دموكراتيك نوين ).
١١ ـ تنظيم تجارت خارجي و ملي ساختن كامل آن و تنظيم تجارت داخلي و نظارت بر آن، در جهت پيشرفت و ترقي سالم اقتصاد كشور بر مبناي سياست هاي اقتصادي دموكراتيك نوين.
١٢ ـ تطبيق اصل ماليه مترقي و مستقيم به صورت يكسان و منسجم.
١٣ ـ ايجاد اقتصاد برنامه ريزي شده براي تاُمين رشد و شگوفايي انقلابي اقتصاد ملي و رهايي از وابستگي به امپرياليزم.
١۴ ـ ايجاد شورا هاي كارگري براي اداره كارخانجات و معادن بزرگ و نظارت بر فعاليت هاي سرمايه داران متوسط و كوچك، تدوين قانون كار جديد به مشوره اين شورا ها، تعيين حد اقل هشت ساعت كار روزانه و تعيين حد اقل مزد ماهانه مناسب براي كارگران.
١٥ ـ زدودن بينش هاي خرافي و فقر علمي و آراسته شدن توده هاي مردم به زيور علم و دانش.
١۶ ـ از ميان بردن امراض مهلك بيسوادي و فقر فرهنگي.
١۷ ـ زدودن نا آگاهي و جهل سياسي و رشد و تقويت آگاهي سياسي انقلابي توده هاي مردم.
١٨ ـ ايجاد و پرورش فرهنگ ملي، توده يي، علمي و انقلابي دموكراتيك نوين.
١٩ ـ مساعد ساختن زمينه هاي گوناگون عودت آبرومندانه آوارگان به كشور.
۶ ــ استراتژي مبارزاتي حزب :
استراتژي مبارزاتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان براي طرد و اخراج قواي اشغالگر امپربالبستي از كشور و سرنگوني رژيم دست نشانده، عبارت است از : جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي. جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، شكل مشخص كنوني جنگ خلق در كشور است.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، جنگ توده هاي مردم عليه امپرباليست هاي اشغالگر و خاينين ملي دست نشانده آنان است. نيروي عمده اين جنگ را دهقانان تشكيل مي دهند و طبقه كارگر از طريق حزب پيشاهنگ خود اين جنگ را رهبري مي نمايد.
محور اصلي سوق الجيشي حركت جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي را جنگ در مناطق روستايي و محاصره شهر ها از طريق دهات تشكيل مي دهد. ولي در عين حال پيشبرد جنگ چريكي شهري عليه اشغالگران و خاينين ملي نيز جزء ضروري اي از اين جنگ است كه مي تواند به نيرو هاي دشمن ضربه وارد نمايد، تعداد زيادي از آنها را در شهر ها ميخكوب نمايد، توده هاي شهر ها و حومه هاي شهر هارا در جنگ مقاومت فعال نگه دارد، زمينه را براي تصرف شهر ها از درون مساعد سازد و به اين صورت به نحو موُثري جنگ در مناطق روستايي را مدد رساند.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي يك جنگ طولاني و دراز مدت است و از زمان برپايي تا موفقيت سرتاسري ساليان متمادي دوام مي نمايد. در جريان اين پروسه طولاني جنگ است كه نيرو هاي ضعيف و ناتوان مقاومت ملي مردمي و انقلابي پيوسته رشد مي نمايند و به نيرو هاي قوي و گسترده تبديل مي شوند. اين جنگ طولاني از سه مرحله دفاع استراتژيك، تعادل استراتژيك و تعرض متقابل استراتژيك عبور مي نمايد.
در مرحله اول جنگ كه نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي ضعيف اند، مجبور اند كه مرحله دفاع استراتژيك را از سر بگزرانند. اين مرحله سخت ترين مرحله جنگ است و قوياً احتمال دارد كه طولاني ترين مرحله آن نيز باشد.
در مرحله دوم جنگ كه نيرو هاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي بصورت نسبي رشد كرده و نيرو هاي دشمن ضربات سختي را متحمل گرديده است، نوعي تعادل ميان قوت هاي هر دو طرف جنگ به وجود مي آيد كه معمولاً زياد طولاني نخواهد بود و هر دو طرف جنگ سعي خواهند كرد كه هرچه زود تر اين حالت را به نفع خود بهم بزنند.
در مرحله سوم جنگ نيروهاي مقاومت ملي مردمي و انقلابي در حالت تعرض متقابل استراتژيك قرار مي گيرند و نيرو هاي دشمن در حال دفاع استراتژيك و عقب نشيني. اين مرحله ممكن است مرحله چندان طولاني نباشد و يا كم و بيش به طول بكشد.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي متكي بر مناطق پايگاهي انقلابي روستايي است. اين مناطق پايگاهي انقلابي حيثيت عقبگاه هاي استراتژيك جنگ را دارا مي باشند و از اهميت اساسي و تعيين كننده اي بر خوردار اند. با تكيه برين عقبگاه هاي استراتژيك است كه جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي مي تواند در مناطق مورد تنازع ( مناطق پارتيزاني ) و مناطق تحت كنترل موُثر دشمن به راه افتاده و گسترش يابد. اين مناطق پايگاهي انقلابي مي توانند حالت مخفي، نيمه علني و يا علني داشته باشند، ولي مبارزه براي ايجاد و استحكام آنها ضرورت اجتناب ناپذير دارد. زيرا كه بدون آنها جنگ از لحاظ كسب پيروزي سرتاسري و كسب قدرت سياسي فاقد دورنماي سياسي روشن مي گردد. حزب كمونيست ( مائوئيست )، توده هاي تحت رهبري اش و نيرو هاي سياسي متحدش، در مناطق پايگاهي انقلابي نمونه هايي از آن مناسبات اجتماعي و قدرت سياسي اي را كه ميخواهند جانشين سلطه و حاكميت اشغالگران امپرياليست و خاينين ملي بسازند، به وجود مي آورند. اين امر به يقين آگاهي ملي و انقلابي توده ها را ارتقاء و گسترش مي دهد و شرايط مساعد براي افزايش دامنه مقاومت ملي فراهم مي سازد.
حزب كمونيست افغانستان براي پيشبرد موفقيت آَميز جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، توده هاي وسيع خلق هاي مليت هاي مختلف كشور، اعم از زنان و مردان را در مسير جنگ بسيج و متحد مي نمايد و با تربيت و سازماندهي بهترين جنگندگان از ميان آنان، ارتش خلق را به وجود مي آورد. ارتش خلق دومين سلاح مورد نياز انقلاب بعد از حزب كمونيست ( مائوئيست ) است و مهم ترين تشكيلات توده يي محسوب مي گردد. تشكيل ارتش خلق و تقويت روز افزون آَن خود يك پروسه طولاني است. ضرورت گسترش توده يي هرچه بيشتر جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ايجاب مي نمايد كه در پهلوي ارتش خلق، دسته هاي چريك توده يي و گروه هاي مسلح دفاع از خود توده يي نيز سازماندهي گرديده و دوش به دوش رزمندگان ارتش خلق در جنگ سهم بگيرند.
جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي جنگي است نقشه مندانه و اَگاهانه كه براي برپايي و پيشبرد اَن بايد فعاليت هاي مبارزاتي تداركي لازم و معيني را سازماندهي كرده و به پيش برد. اولين وظيفه تداركي براي بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، تدارك ايديولوژيك ــ سياسي و تشكيلاتي خود حزب كمونيست ( مائوئيست ) براي آماده شدن در برپايي و پيشبرد اين جنگ است. دومين وظيفه تداركي براي بر پايي و پيشبرد جنگ، تدارك توده يي است يعني پيشبرد كار توده يي و سازماندهي توده ها در اَن حد اقل حدودي كه بتوان با تكيه بر اَنها جنگ را اَغاز كرده و به پيش برد. وظيفه مهم ديگر در تدارك براي بر پايي و پيشبرد جنگ، شناسايي مناطق مساعد و متمركز ساختن فعاليت هاي حزبي و توده يي در اَن مناطق است. يكي از فعاليت هاي تداركي ضروري ديگر براي بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي، تدارك لوجيستيكي يعني فراهم اَوري حد اقل وسايل و تجهيزات و امكانات نظامي و غير نظامي ضروري براي شروع جنگ است
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان براي پيشبرد مقاومت ملي مردمي و انقلابي و پيشبرد مبارزات انقلابي در مجموع، جبهه متحد تحت رهبري خود را به مثابه سومين سلاح مورد نياز انقلاب ايجاد مي نمايد. پايه اصلي جبهه متحد، بصورت استراتژيك، اتحاد كارگران و دهقانان است كه از طريق بسيج و سازماندهي توده هاي دهقاني توسط حزب كمونيست ( مائوئيست ) در مناطق پايگاهي انقلابي روستايي به وجود مي آيد.
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان با در نظر داشت ضرورت هاي مبارزاتي، به ائتلاف هاي طبقاتي گوناگون مبادرت مي ورزد، اما در هر حالتي با پيگيري و استواري براي حفظ استقلال ايديولوژيك ــ سياسي تشكيلاتي و نظامي خود و تقويت مواضع انقلابي و تاُمين منافع پرولتاريا، مبارزه مي نمايد. فقط به اين صورت، مبادرت به ائتلاف هاي طبقاتي گوناگون مي تواند در خدمت استراتژي مبارزاتي حزب قرار بگيرد.
مشي توده يي يكي از جوانب مهم استراتژي مبارزاتي حزب است. توده ها سازندگان تاريخ اند. پيروزي مقاومت ملي مردمي و انقلابي و پيروزي انقلاب در كل، بدون بسيج، سازماندهي و رهبري آنان ممكن نيست. اين مسئوليتي است كه بر عهده حزب انقلابي پرولتاريا قرار دارد. انجام اين مسئوليت بدون پيوند با توده ها و اجراي وظايف توده يي مبارزاتي، ممكن و ميسر نمي گردد.
بردن آگاهي انقلابي در ميان توده ها يكي از وظايف توده يي مهم حزب است زيرا كه آگاهي انقلابي پرولتري خود بخود در ميان توده ها به وجود نمي آيد. اجراي اين وظيفه شكل مهمي از پيوند حزب با توده ها است.
آموختن از توده ها وظيفه توده يي مهم ديگر حزب است. اين آموزش با تكيه بر علم انقلاب پرولتري صورت مي گيرد. حزب نظرات پراگنده توده ها را گرد مي آورد، با استفاده از علم انقلاب پرولتري آنهارا تجزيه و تحليل كرده و فشرده مي سازد و به ميان توده ها مي برد تا توده ها اين ايده هاي فشرده شده ار لحاظ علمي را از خود دانسته و خوب جذب نمايند پذيرش نظارت توده ها بر حزب، يكي از موارد مهم آموختن حزب از توده ها محسوب مي گردد. حزب مكلف است به نظرات توده ها در مورد خود به دقت گوش داده و اين گفته ها را مطابق معيار هاي ماركسيستي ــ لنينيستي ــ مائوئيستي تجزيه و تحليل نمايد و نتيجه گيري هاي علمي آنرا به كار ببندد. اجراي اين وظيفه، شكل مهم ديگري از پيوند حزب با توده ها است.
بسيج و سازمانهي توده ها و رهبري مبارزات آنها، وظيفه توده يي مهم ديگر حزب محسوب مي گردد. حزب با بسيج توده ها و سازماندهي و رهبري مبارزات و مقاومت هاي آنان، اين مبارزات و مقاومت ها را منظم و آگاهانه مي سازد و به سوي فتح و پيروزي سوق مي دهد. بدون رهبري حزب انقلابي مجهز به علم انقلاب پرولتري و قادر به درك فراز و نشيب هاي مسير مقاومت ها و مبارزات انقلابي و عبور از آنها، توده ها شكست مي خورند. اجراي اين وظيفه نيز يكي از اشكال مهم پيوند حزب با توده ها است.
. وظايف و پيوند هاي توده يي حزب، مرتبط و همبسته با هم هستند و متقابلاً بالاي همديگر تاُثير مي گزارند. بدون اجرا و ايجاد آنها، يا حزب به فرقه اي فرو رفته در خود مبدل مي گردد و يا به دنباله روي از توده ها مي پردازد. فقط با اجرا و ايجاد اين وظايف و پيوند ها، ساختمان، تحكيم و گسترش حزب در ميان توده ها موفقانه و به طور مستمر پيش مي رود.
مشي توده يي به مفهوم برخورد يكسان با تمامي بخش هاي توده ها نيست. توده ها بطور كلي از سه قسمت تشكيل مي شوند : بخش پيشرو، بخش ميانه و بخش عقب مانده. حزب، بخش پيشرو را تحت رهبري خود متحد مي سازد، با تكيه بر اين بخش، سطح آگاهي بخش ميانه را بالا مي برد و به سوي خود جلب مي نمايد و سعي مي كند كه بخش عقبمانده را به دنبال خود بكشاند و يا لا اقل خنثي سازد.
« رهبران بايد با مهارت عناصر قليل فعال را بگرد رهبري متحد گردانند و با تكيه به آنها سطح آگاهي سياسي عناصر ميانه رو را بالا برند و عناصر عقبمانده را بسوي خود جلب نمايند.
فصل دوم
آئين نامهُ تشكيلاتي
١ ـ اصول تشكيلاتي
ماده اول : سانتراليزم دموكراتيك :
اصل اساسي تشكيلاتي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان سانتراليزم دموكراتيك است كه در آن سانتراليزم عمده است. اين اصل شامل موازين ذيل مي باشد :
الف : تمام فعاليت هاي حزب كمونيست افغانستان در كليه سطوح، طبق الزامات مورد نياز براي تدارك، بر پايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي كه شكل مشخص كنوني جنگ خلق در افغانستان است، تحت رهبري متمركز حزبي صورت مي گيرد.
ب : هيئت هاي رهبري حزب در كليه سطوح از طرق دموكراتيك و براي دوره هاي معين انتخاب مي شوتد.
ج : كل حزب بايد اصول انضباطي واحدي را رعايت نمايند كه عبارت اند از : تبعيت فرد از تشكيلات، تبعيت اقليت از اكثريت، تبعيت سطوح پائين تر از سطوح بالا تر و تبعيت كل حزب از كميته مركزي.
د : رهبري جمعي و مسئوليت فردي در تمامي سطوح هيئت هاي رهبري و بدنه تشكيلاتي حزب.
ه : هيئت هاي رهبري حزب در تمامي سطوح بايد گزارشات كار شان را به كنگره ها يا جلسات عمومي اعضاء ارائه نمايند.
و : هيئت هاي رهبري حزب در تمامي سطوح بايد به نظرات اعضاي حزب و داو طلبان عضويت گوش دهند و نظارت آنها را قبول نمايند.
ماده دوم : انتقاد و انتقاد از خود :
اجراي جدي و پيگير اصل انتقاد و انتقاد از خود در كل بدنه تشكيلاتي و در تمامي سطوح رهبري حزب جهت شناسائي كمبودات و اشتباهات اعضاء و سازمان هاي حزب و رفع آنها يك امر حياتي است. اصل انتقاد و انتقاد از خود مبين انتقاد از خود و انتقاد از ديگران است. غرض تطبيق اين اصل، حزب مقررات ذيل را در مناسبات تشكيلاتي خود پذيرفته است :
الف : اعضاي حزب و داوطلبان عضويت مي توانند داوطلبان عضويت، اعضاء، واحد هاي تشكيلاتي و هيئت هاي رهبري حزب در تمامي سطوح رامورد انتقاد قرار دهند و پيشنهادات شان را در مورد آنها ارائه نمايند.
ب : جلو گيري از طرح انتقاد به هيچوجه مجاز نمي باشد.
ج : برخورد انتقام جويانه در مقابل انتقاد به هيچ صورتي جائز شمرده نمي شود.
د : انتقاد بايد از مجاري تشكيلاتي و در وقت لازمه مطرح گردد و در جلسات تشكيلاتي مورد رسيدگي قرار بگيرد.
ه : انتقاد بايد بخاطر تصحيح مطرح شود و نبايد به مثابه حربه اي جهت لكه دار كردن طرف انتقاد شونده مورد استفاده قرار بگيرد.
و : انتقاداتي كه مورد رسيدگي قرار گرفته باشند، لازم نيست مجدداً مطرح گردند.
ز : داوطلبان عضويت، اعضاء، واحد هاي تشكيلاتي و هيئت هاي رهبري در كليه سطوح، بايد كمبودات و اشتباهات شان را پيوسته نشاني نموده و مورد انتقاد قرار بدهند و در جهت رفع آنها بكوشند.
ح : داوطلبان عضويت، اعضاء، واحد هاي تشكيلاتي و هيئت هاي رهبري در تمامي سطوح بايد انتقادات درست بر خود را با شجاعت بپذيرند و در جهت رفع آَنها تلاش نمايند.
ماده سوم : : مجاز نبودن فراكسيونيزم :
حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان ممثل وحدت اراده و وحدت عمل پرولتاريا در افغانستان است، لذا تعدد مراكز و فراكسيونيزم در آن به هيچ صورتي مجاز نمي باشد
ماده چهارم : مبارزه دو خط در درون حزب
داوطلبان عضويت، اعضاء، واحد هاي تشكيلاتي و هيئت هاي رهبري حزبي در كليه سطوح حق و وظيفه دارند كه فعالانه به مبارزه دو خط دست بزنند. غرض اجراي اين سياست، حزب وظايف و حقوق ذيل را براي هيئت هاي رهبري در كليه سطوح، واحد هاي تشكيلاتي، اعضاء و داوطلبان عضويت در نظر گرفته است :
الف : داوطلبان عضويت، اعضاء، واحد هاي تشكيلاتي و هيئت هاي رهبري حزبي در كليه سطوح، وظيفه دارند عليه نظرات، مشي ها و پلان هاي ضد پرولتري اي كه در درون حزب تبارز نمايند، مبارزات فعال ايديولوژيك – سياسي و تشكيلاتي را پيش ببرند.
ب : اقليت در هر سازمان حزبي حق دارد نظراتش را به نهاد حزبي عالي تربه صورت شفاهي يا كتبي انتقال دهد. نهاد حزبي عالي تر بايد سند را مطالعه نموده به جواب آن بپردازد و در صورت لزوم مي تواند آنرا معه تقريظ نامه خود ميان اعضاء واحد مربوطه توزيع نمايد و يا غرض نشر به نشريه دروني مركزي بسپارد.
ج : اگر حلقه حزبي با كميته محلي، كميته محلي با كميته منطقوي يا كميته منطقوي با كميته مركزي در مورد راه حل مشكلات موجود و چشم انداز عمومي آنها اختلاف پيدانمايد، مي تواند برگزاري جلسات بحثي كاملي را با هيئت رهبري بالا تر براي حل اختلافات تقاضا نمايد. در صورتي كه مسايل مورد اختلاف حل و فصل نگردد، نهاد حزبي مربوطه حق دارد نظراتش را به هيئت رهبري بالا تر بعدي حزب انتقال دهد.
٢ ـ ساختمان تشكيلات
كنگره :
ماده پنجم : كنگره سراسري حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان عالي ترين مرجع تشكيلاتي حزب است كه در هر پنج سال يكبار به دعوت كميته مركزي بر گزار مي گردد.
كنگره سراسري مي تواند دراثر پيشنهاد دو ثلث مجموع اعضاء حزب و يا تصميم دو ثلث اعضاء كميته مركزي دير تر از موقع معينه بر گزار گردد.
ماده ششم : صلاحيت ها و وظايف كنگره سراسري حزب قرار ذيل اند :
الف : گزارش سياسي كميته مركزي رااستماع نموده و آنرا مورد بر رسي قرار مي دهد.
ب : اساسنامه حزب و برنامه حزب و ضمايم آنرا تصويب و يا اصلاح مينمايد.
ج : رهنمود هاي اساسي مربوط به خط مشي سياسي حزب را معين مي نمايد.
د : اعضاي اصلي و علي البدل كميته مركزي را انتخاب مي نمايد.
ماده هفتم : شركت كنندگان در كنگره سراسري حزب عبارت اند از :
الف : اعضاي اصلي و علي البدل كميته مركزي.
ب : نمايندگان منتخب واحد هاي تشكيلاتي.
ج : در صورت لزوم عضو يا اعضائي از حزب با راُي مشورتي.
د : نماينده كميته جنبش انقلابي انترناسيوناليستي يا نماينده كميته رهبري انترناسيونال كمونيستي و در صورت لزوم نماينده يا نمايندگاني از احزاب و سازمان هاي عضو جنبش انقلابي انترناسيوناليستي يا عضو انترناسيو.نال كمونيستي. چگونگي شركت اين نمايندگان در كنگره نظر به شرايط مشحص وقت معين مي گردد.
ماده هشتم : ضوابط انتخاب و نسبت نمايندگان براي كنگره سراسري حزب قبل از هر كنگره توسط كميته مركزي تعيين و به مراجع مربوطه ابلاغ مي گردد. همچنان كميته مركزي كميسيون ويژه كنگره را به وجود مي آورد.
ماده نهم : كنگره سراسري در صورتي مي تواند دائر گردد كه اكثريت شركت كنندگان داراي راُي در جلسه كنگره حضور داشته باشند.
ماده دهم : كنگره فوق العاده در اثر تقاضاي دو ثلث مجموع اعضاء حزب و يا تصميم دو ثلث اعضاء كميته مركزي مي تواند دائر گردد.
كميته مركزي :
ماده يازدهم : كميته مركزي در فاصله بين دو كنگره سراسري عالي ترين مرجع تشكيلاتي حزب است، مسئوليت رهبري فعاليت هاي حزب را در همه عرصه ها بر عهده دارد د و در مقابل كنگره سراسري حزب مسئول مي باشد.
ماده دوازدهم : مهم ترين صلاحيت ها و وظايف كميته مركزي :
كميته مركزي :
الف : مسئول اجرا و پيشبرد مصوبات كنگره است.
ب : سازمان هاي مختلف حزبي را رهبري، تنظيم و هماهنگ مي نمايدو همچنان سازمان هاي جديد حزبي به وجود مي آورد.
ج : حزب را در رابطه با احزاب و نيروهاي سياسي ديگر افغانستان نمايندگي ميكند.
د : مسئوليت انتشار ارگان مركزي، نشريه دروني مركزي و ساير نشريات مركزي حزب را بر عهده دارد.
ه : فعاليت هاي نظامي و فعاليت هاي تداركي نظامي حزب را رهبري مي كند.
و : مسايل مالي حزب را تنظيم، رهبري و كنترل مي نمايد.
ز : براي هدايت و رهبري مستمرحزب نهاد هاي لازم منجمله كميته نظامي حزب را به وجود مي آورد و اعضاي آنرا تعيين مي كند.
ح : مسئوليت حفظ وحدت حزب را بر عهده دارد. در صورتي كه فعاليت هاي هيئت رهبري محلي و يا منطقوي معين حزبي شكل فراكسيوني اختيار نمايد و مبارزات ايديولوژيك ــ سياسي عليه آن نتيجه مثبت ندهد ، كميته مركزي مي تواند هيئت رهبري مذكور را منحل نموده و تشكيلات محلي يا منطقوي را بازسازي نمايد.
ط : مي تواند عضويت دسته جمعي محافل و گروه هارا در حزب بپذيرد و آنها را در تشكيلات حزب ادغام نمايد.
ي : مسئوليت پيشبرد روابط حزب با كميته جنبش انقلابي انترناسيوناليستي يا كميته رهبري انترناسيونال كمونيستي و احزاب و سازمان هاي عضو (( جاا )) يا عضو انترناسيونال را بر عهده دارد و چگونگي شركت حزب در كارزار هاي بين المللي و سائر فعاليت هاي مبارزاتي بين المللي حزب را تنظيم و رهبري مي نمايد.
ك : گزارش كار خود را به كنگره سراسري حزب ارائه مي نمايد و اقدامات مربوط به تشكيل كنگره را تنظيم و رهبري مي كند.
ل : مسئوليت دامن زدن به مبارزات دو خطي و رهبري اين مبارزات را بر عهده دارد.
م : در صورت ضرورت مي تواند عضو يا اعضاي علي البدل جديدي براي كميته مركزي تعيين نمايد . در صورت ضرورت جدي و اضطراري مي تواند عضو يا اعضاي جديدي براي كميته مركزي از ميان كادر هاي حزب تعيين نمايد
ماده سيزد هم : اولين پولينوم كميته مركزي بعد از كنگره، اعضاي دفترسياسي و همچنان صدر هم كميته مركزي و معاون يا معاونين صدر كميته مركزي را از ميان اعضاء دفتر سياسي انتخاب مي نمايد. سائر پولينوم هاي كميته مركزي سال يك بارتوسط دفتر سياسي كميته مركزي دعوت مي شود.
ماده چهاردهم : پولينوم هاي فوق العاده كميته مركزي مي توانند بنا به دعوت دفتر سياسي دائر گردند.
ماده پانزدهم : در فاصله بين دو پولينوم كميته مركزي، دفتر سياسي كميته مركزي حزب به عنوان هسته رهيري كننده دايماً فعال حزبي، وظايف كميته مركزي ــ به استثناي تعيين اعضاُ يا اعضاي علي البدل جديدي براي كميته مركزي از ميان كادر هاي حزب ــ را بر عهده داشته و قدرت آنرا اعمال مي نمايد.
اقدامات و اجراآت دفتر سياسي كميته مركزي بايد تائيد پولينوم بعدي كميته مركزي را حاصل نمايد…
واحد هاي تشكيلاتي منطقوي :
ماده شانزدهم : واحد هاي تشكيلاتي منطقوي حزب، نظر به ضرورت هاي مبارزاتي و ايجابات كار تشكيلاتي حزبي، در مناطق مختلف تشكيل مي گردند. هر واحد تشكيلاتي منطقوي تعدادي از واحد هاي تشكيلاتي پايه يي حزبي را در بر مي گيرد.
ماده هفدهم : جلسه عمومي منطقوي بعد از كنگره سراسري فرا خوانده مي شود تا منطبق با فيصله ها و رهنمود هاي كنگره :
الف : رهنمود هاي مهم جهت رهبري فعاليت هاي حزب در منطقه و محلات مربوطه را تعيين و تصويب نمايد.
ب : كميته منطقوي را انتخاب كند. اين كميته در ميان دو جلسه عمومي منطقوي، فعاليت هاي حزب در منطقه را تحت رهبري كميته مركزي، هدايت مي نمايد. منشي كميته منطقوي توسط كميته منطقوي تعيين مي گردد.
ج : فيصله ها و رهنمود هاي جلسه عمومي منطقوي بعد از تائيد كميته مركزي رسميت مي يابد.
واحد هاي تشكيلاتي پايه يي :
ماده هجدهم : واحد هاي تشكيلاتي پايه يي حزب، نظر به ضرورت هاي مبارزاتي و ايجابات كار تشكيلاتي حزب، در محلات مختلف تشكيل مي گردند. هر واحد تشكيلاتي پايه يي، تعدادي از هسته هاي حزبي را در بر مي گيرد.
ماده نزدهم :، جلسه عمومي واحد پايه يي، بعد از كنگره سراسري و جلسه عمومي منطقوي مربوطه فرا خوانده مي شود تا منطبق با فيصله ها و رهنمود هاي كنگره و جلسه عمومي منطقوي. :
الف : رهنمود هاي مهم جهت رهبري فعاليت هاي حزبي واحد پايه يي را تعيين و تصويب نمايد.
ب : كميته و.احد پايه يي را انتخاب نمايد. كميته واحد پايه يي در فاصله ميان دو جلسه عمومي واحد پايه يي، تحت رهبري كميته منطقوي و كميته مركزي رهبري فعاليت هاي حزبي واحد پايه يي را بر عهده دارد. منشي كميته واحد پايه يي توسط كميته مربوطه انتخاب مي شود.
ج : فيصله ها و رهنمود هاي جلسه عمومي واحد پايه يي بعد از تصويب توسط كميته منطقوي رسميت مي يابد.
ماده بيستم : هسته حزبي كوچكترين واحد تشكيلاتي حزب محسوب مي گزدد كه حد اقل سه عضو حزب را در بر مي گيرد و در دهات، كارخانجات، معادن، بنگاه ها، دفاتر، موُسسات آموزشي و پرورشي، مغازه ها و ساير جاهاي مختلف داخل كشور و در ميان پناهندگان خارج از كشور به شمول كمپ هاي پناهندگان، تشكيل مي گردد.
ماده بيست و يكم : داوطلبان عضويت و هواداران حزب در نقاط مربوطه بايد تحت نظر هسته حزبي فعاليت نمايند.. هر هسته حزبي بايد منشي خود را تعيين نمايد.. منشي هسته نماينده هسته در جلسه عمومي واحد پايه يي مي باشد.
٣ ـ ارگان مركزي حزب، نشريه دروني مركزي و ساير نشريه ها
ماده بيست و دوم : جريده (( شعله جاويد )) ارگان مركزي كميته مركزي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان است كه عمدتا در خدمت تدارك، برپايي و پيشبرد جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي ( شكل مشخص كنوني جنگ خلق ) قرار دارد.
ــ كميته مركزي نشريه دروني (( كمونيست )) را غرض پيشبرد مباحثات ايديولوژيك – سياسي در درون حزب، پيشبرد مبارزه دو خط و تقويت و تكامل ايديولوژيك ـ سياسي اعضاي حزب، منتشر مي نمايد.
ــ كميته مركزي در صورت ضرورت مي تواند انتشار نشريه يا نشريه هاي ديگر و همچنان جزوات و رسالات را رويدست بگيرد.
ــ تمامي نشريه ها بايد جهت تبليغ و ترويج و پيشبرد خط ايديولوژيك – سياسي حزب و مشخصاً خط اساسنامه و برنامه حزب كار نمايند.
ــ ارگان مركزي، نشريه دروني مركزي و نشريه هاي ديگر، مخفي مي باشند.
۴ ـ درفش
ماده بيست و سوم : درفش حزب كمونيست افغانستان، درفش سرخي است با طول و عرض به تناسب دو در سه كه ستاره طلائي اي در قسمت يك چهارم سمت چپ طرف بالاي آن قرار دارد.
٥ ـ عضويت
اعضاي حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان بايد زندگي شان را وقف مبارزه براي نيل به كمونيزم نموده و ثابت قدم باشند، از قرباني نهراسند و بر هر مشكلي در راه كسب پيروزي فايق آيند.
ماده بيست و چهارم : هر كارگر، دهقان بي زمين، دهقان فقير يا هر عنصر انقلابي ديگر كه اساسنامه حزب را بپذيرد، به يكي از سازمان هاي حزب بپيوندد و در آن فعالانه كار نمايد، تصميمات حزبي را اجراء نمايد، انضباط حزبي را رعايت كند، در جلسات حزبي منظما شركت نمايد و به صورت منظم حق العضويت بپردازد، مي تواند به عضويت حزب كمونيست ( مائوئيست ) افغانستان در آيد.
ـ حزب به عضو گيري از ميان زنان و مردان طبقات زحمتكش تاُكيد ويژه مي گزارد.
ماده بيست و پنجم : داوطلبان عضويت در حزب بايد شخصاً مراحل پذيرش عضويت را طي نمايند. داوطلب عضويت بايد توسط دو عضو حزب معرفي شود. سازمان حزبي مربوطه مي تواند درخواست را در صورت تصويب آن توسط كميته منطقوي بپذيرد و فرد درخواست دهنده را به صورت داوطلب عضويت در حزب قبول كند و او را براي فعاليت به يكي از حلقه هاي حزبي راهنمائي و معرفي نمايد.
ماده بيست و ششم : دوره داوطلبي عضويت عموماً مدت شش ماه ميباشد. براي افرادي كه داراي منشاء طبقاتي غير از طبقات كارگر، دهقان بي زمين و دهقان فقير مي باشند، اين دوره بايد تا حدي كه توسط كميته منطقوي تعيين مي گردد، تمديد يابد. در اين دوره داوطلب عضويت بايد جهت اجراي مسئوليت هاي ويژه گماشته شود و مورد آزمايشات متعدد ــ در صورت لزوم و امكان آزمايشات نظامي ــ قرار بگيرد. موقعي كه اين دوره با موفقيت به پايان رسيد، داوطلب عضويت مي تواند توسط واحد پايه يي حزبي مربوطه با موافقه كميته منطقوي به عضويت كامل حزب در آيد. داوطلبان عضويت حقوق و وظايفي مانند اعضاي اصلي حزب دارند، اما حق راُي دهي و انتخاب شدن و انتخاب كردن درهيئت هاي رهبري را نداشته و از حق ضمانت براي معرفي داوطلبان عضويت بهره مند نمي باشند.
ـ افراد متعلق به طبقات استثمارگر ( فيودال ها و بورژوا ها ) فقط در صورتي مي توانند داوطلب عضويت به حزب شوند كه از موقعيت طبقاتي شان گسست كامل نمايند و تمام دارائي شان را به حزب بسپارند. تنها پس از مشاهدات دقيق پيشرفت آنها در كار ها و فعاليت هاي مبارزاتي و موافقت كميته مركزي، اينگونه افراد مي توانند به عضويت كامل حزب ارتقاء نمايند.
ماده بيست و هفتم : اعضاي حزب شامل اعضاي تمام وقت و نيمه وقت مي باشند. تمامي اعضاي نيمه وقت حزب بايد حق العضويتي را كه توسط كميته حزبي مربوطه تعيين مي گردد بپردازند.
ماده بيست و هشتم : هر عضو حزب بايد آماده باشد كه در صورت دعوت حزب از وي بصورت انقلابي حرفوي در آيد.
ماده بيست و نهم : اعضاي حزب كمونيست( مائوئيست ) افغانستان بايد :
الف : با جديت مطالعه نمايند، ماركسيزم ــ لنينيزم ــ مائوئيزم را به كار بندند و از آن دفاع نمايند، آگاهي كمونيستي خود را مداوماً ارتقاء بخشند و در مقابل فراز و نشيب راه انقلاب استوار و مقاوم باشند.
ب : عليه اشكال مختلف رويزيونيزم، دگماتيزم، امپريزم، اپورتونيزم، شوونيزم و تسليم طلبي طبقاتي و ملي مبارزه نمايند.
ج : جرئتمندانه و با ثبات قدم زحمتكشان كشور و جهان را خدمت نمايند، با خستگي ناپذيري غرض متشكل ساختن آنها به دور مرام انقلاب كار نمايند و هميشه در پيشاپيش مبارزات مردم قرار داشته باشند.
د : نظرات شانرا با صراحت مطرح نمايند و شيوه انتقاد از خود و انتقاد از ديگران را بخاطر رشد و استحكام كيفيت خود شان، رفقاي شان و مجموع حزب دليرانه بكار بندند.
ه : كيفيت تئوريك و عملي خلاق خط حزب را از طريق افزايش پيوسته سطح آگاهي و ابتكارات سياسي شان انكشاف دهند و آگاهانه عليه سبك كارميكانيكي و فاقد شور و شوق كه اعضاي حزب را خود بخود فاسد مي سازد، مبارزه نمايند.
و : منافع شخصي شان را تابع مقتضيات امر انقلاب سازند..
ز : اسرار حزب را تحت هرگونه شرايطي حفظ نمايند.
ح : در حفظ اسناد و اموال حزب پيوسته تلاش كنند.
ط : قادر باشند با اكثريت رفقاي شان حتي موقعيكه آنان به غلط مواضع مخالف شان را داشته باشند متحد شوند، ولي خالصانه و صادقانه در صدد اصلاح اشتباهات آنان باشند. ليكن لازم است هوشياري خاص عليه كرريستها، دسيسه بازان و دو رويان داشته باشند، تا از نفوذ همچو عناصر نا بكار در داخل حزب و غصب رهبري در سطوح مختلف توسط آنها جلو گيري به عمل آورند.
ي : آماده باشند كه در صورت دستور حزب در مبارزات مسلحانه و فعاليت هاي نظامي اي كه از طرف حزب رويدست گرفته شود، شركت نمايند. آنها بايد از هر جهت در جنگ مقاومت ملي مردمي و انقلابي نمونه باشند و در خطوط مقدم مقاومت قرار داشته باشند.
ك : دفاع از حيثيت رهبري حزب در مقابله با دشمنان را جدا در نظر داشته باشند و حرمت درفش حزب را پاسداري كنند.
ل : گزارش فعاليت هاي شان را به صورت منظم از مجرا هاي تشكيلاتي به حزب ارائه نمايند.
ماده سي ام : تمام اعضاي حزب و متقاضيان عضويت از حقوق ذيل برخورداراند :
الف : شركت در مذاكرات مربوط به تمامي موضوعاتي كه در حزب مطرح مي شود، تصريح نقطه نظرات و ارائه پيشنهادات، انتقادات و طرحات در مورد هر موضوعي در جلسه واحد حزبي مربوطه.
ب : شركت در هر مذاكره اي كه در آن راجع به چگونگي رفتار و حركات شان فيصله اي صادر مي نمايد، به استثناي حالاتي كه دلايل معيني مبتني بر مشكوكيت در مورد شان مطرح باشد.
ج : اعلام اعتراض عليه اقدامات انضباطي اي كه عليه شان اتخاذ مي گردد، به هيئت رهبري بالا تر تا سطح كميته مركزي.
ماده سي و يكم : عوامل دشمن، مرتدين اصلاح ناپذير، عناصر منحط، افراد داراي روحيه و اخلاقيات سست و ضعيف، اشخاص مطلقاً غير قابل اصلاح و عوامل طبقاتي بيگانه نبايد اجازه يابند به حزب داخل گردند. در صورتي كه چنين عناصري در حزب رخنه نموده باشند، بايد از حزب تصفيه گردند.
۶ ـ اقدامات انضباطي
ماده سي و دوم : در صورتي كه اعضاي حزب اساسنامه حزب را نقض نمايند يا منافع حزب را به مخاطره بيندازند و يا وظايف شان را اجرا نكنند و مبارزات ايديولوژيك ـ سياسي در مورد شان بي نتيجه بماند، اقدامات انضباطي ذيل در مورد شان اعمال مي گردد : اخطار، اخطار جدي، تنزيل مسئوليت حزبي، تعليق و اخراج از حزب.
ماده سي و سوم : اخطار، اخطار جدي و تنزيل مسئوليت حزبي عضو تشكيلات پايه يي از صلاحيي و سوم ت هاي كميته پايه يي مربوطه است
ماده سي و چهارم : اعمال اقدامات انضباطي تا سرحد تعليق و اخراج عضو بدنه تشكيلاتي منطقوي از صلاحيت هاي كميته منطقوي مربوطه است.
— اخراج عضو كميته منطقوي از حزب بايد به تصويب دفتر سياسي برسد.
ماده سي و پنجم : در مورد اخراج دسته جمعي افراد از حزب، تصميم نهائي بر عهده پولينوم كميته مركزي است.
ماده سي و ششم. : تنزيل مسئوليت هاي حزبي اعضاي كميته مركزي و اعضاي علي البدل كميته مركزي تا سرحد تعليق عضويت شان از كميته مركزي، از صلاحيت هاي دفتر سياسي است. اخراج اعضاي كميته مركزي و اعضاي علي البدل كميته مركزي از كميته مركزي، از صلاحيت هاي پولينوم كميته مركزي است.
ماده سي و هفتم : — تعليق و اخراج عضو كميته مركزي و عضو علي البدل كميته مركزي از حزب از صلاحيت هاي پولينوم كميته مركزي است.
ماده سي و هشتم : دوره اي كه عضو حزب در حالت تعليق قرار داده مي شود نبايد بيشتر از يكسال باشد. بر اساس برخورد هاي عضو تعليقي درين دوره، وي يا موقعيتش را مجدداً در حزب به دست مي اَورد و يا از حزب اخراج مي گردد. كميته ويژه در دوره تعليق، وي را به اجراي مسئوليت هاي خاص مي گمارد و برايش فرصت شركت در فعاليت هاي حزبي و فرصت تصحيح خودش را مي دهد.
ماده سي و نهم : عضوي كه روحيه انقلابي اش را از دست داده باشد و عليرغم كوشش حزب براي تجديد تربيتش، بي روحيگي اش را حفظ نمايد، بايد به خروج از حزب ترغيب گردد.
ماده چهلم : وقتي كه عضو حزب از عضويت حزب استعفا مي دهد، هيئت رهبري واحد حزبي مربوطه مي تواند تقاضاي استعفا را بپذيرد و مكلف است گزارش آنرا فورا به هيئت رهبري عالي تر حزبي ارائه نمايد.
فرد مستعفي مكلف است كه :
الف : تمامي اسناد و اموال حزب و روابط حزبي اش را به واحد حزبي مربوطه تسليم نمايد
ب : تعهد بسپارد كه اسرار حزب را افشا نخواهد كرد.
ماده چهل و يكم : كميته مركزي بايد يك كميسيون مركزي غرض رسيدگي به شكايات عليه مقررات انضباطي اتخاذ شده در مورد اعضاي حزب، تعيين نمايد.
ماده چهل دوم : در مورد خاينين و جواسيس تثبيت شده، اقدامات بالا تر از اخراج نيز مي تواند مورد اجرا قرار بگيرد.