سند ذیل توسط هیات تحریر شعله جاوید، در ماه سنبله ۱۳۹۹ نهائی شده بود؛ ولی متاسفانه توسط (ملیار) از واحد شماره ششم بایگانی گردید و منتشر نشد. ما با رعایت اصول حزبی و مبارزات جدی در این راه، موانع را مرفوع و نشرات را مجددا از سر گرفتهایم که اینک خدمت خوانندگان محترم تقدیم میداریم.
“محفل هرات” چهگونه شکل گرفت و چه مسیری را پیموده است؟
قسمت چهارم
بحث “ش. آهنگر” در قسمت چهارم سندش بر محور “تحکیم پیوند” دور میزند. ما در این قسمت فقط مختصراً روی جعلکاری تاریخی که “ش. آهنگر” که در آن خیلی مهارت دارد صحبت مینماییم. او بحثش را اینطور آغاز مینماید:
«آغاز این امر به قبل از كودتا میرسد و در گزارش حضوری هیئت اعزامی حوزه قبلاً ارائه شده و ثبت پروتوکولها و اسناد سازمان است؛ كه در پروسۀ تشكل “ساما”، در اولین حلقۀ سه نفری، “رستاخیز” عضویت داشته است (جدی۱۳۵۶ ش).» (صفحۀ 12 سند ـ تأکید از ماست)
همانطوری که قبلاً گفتیم ” آهنگر” تلاش میورزد تا با جعل تاریخ از خود شخصیتی بسازد که نیست. چنانچه زمانی برای “سازمان مارکسیست- لنینیست”ها تاریخچۀ جعلی از سال 1357 خورشیدی ساخت و در سایت رزمندگان نشر نمود که در شمارۀ 26 شعلۀ جاوید دور سوم تحت عنوان “مکثی بر یک ادعای بیپایه در تاریخ افغانستان” به نقد کشیده شد، (برای معلومات بیشتر در این زمینه به شمارۀ بیستوششم شعلۀ جاوید دور سوم مراجعه نمایید) از آن زمان به بعد او دم فرو بست و لب به سخن در این مورد نگشود. اینک میخواهد باز با جعل سند تاریخی و با استفاده از نام “رستاخیز” خود را بزرگ جلوه دهد و از یکسو برای خودش تاریخ جعلی مبارزاتی درست نماید و از سوی دیگر “رستاخیز” را شریک مشی تسلیمطلبانۀ اپورتونیستی ـ اسلامیستی خود بسازد. شناختی که ما از “رستاخیز” تا زمان دستگیری اش (سرطان 1357 خورشیدی) داریم او به هیچ عنوان در تدوین مشی ارتجاعی اسلامیستی شریک نبود. به همان علت بود که مرگ را بر تسلیمطلبی ترجیح داد و شرافتمندانه به استقبال مرگ شتافت. “شیر آهنگر” نیز همین مطلب را تائید میکند و اذعان دارد که مشی تدوین شده به امضای “آیژک” ثور 1358 خورشیدی است. در آن زمان “رستاخیز” در زندان پلچرخی بوده است.
در سال 1356 خورشیدی نه طرحی برای ایجاد “ساما” از طرف “محفل هرات” وجود دارد و نه هم طرح کدام تشکیل دیگری. “محفل هرات” با «طرح برنامه گونۀ» خود با بر آمد و پوشش اسلامی در خزان سال 1357 خورشیدی به سراغ محفلهای دیگر (محفل پویا، محفل اشرف و محفل شاهپور) میرود. پس از چند جلسه آنها به تفاهماتی میرسند که منجر به شکل گیری “چهار گروه متحده” میگردد. بعد از تشکیل “چهار گروه متحده” آنها به سراغ داکتر هادی محمودی به خاطر ایجاد یک سازمان میروند. هنوز طرح “ساما” در میان نیست که زندهیاد مجید از “گروه انقلابی” انشعاب مینماید، در این زمان “چهار گروه متحده” همراه محفل هادی محمودی به سراغ زندهیاد مجید میروند و جلساتی را برای یک سازمان روی دست میگیرند. در سرطان 1358 خورشیدی یک کنفرانس مشترک توسط نمایندگان هر سه جناح (جناح تازاندیشان، جناح هادی محمودی و جناح زنده یاد مجید) به خاطر پیشبرد بحث روی اختلافات ایدیولوژیک جناحها تشکیل میگردید. اما این کنفرانس به جای بحث روی مسایل مورد اختلاف ایدیولوژیک و تلاش برای حل و فصل آن بدون تدارک کافی و نقشۀ قبلی دست به تشکیل “ساما” میزند.
“شیر آهنگر” میگوید که آنها «در پروسۀ تشکل ساما در سال 1356 خورشیدی» تلاش نمودند، اگر این حرف او درست است پس چرا در شروع بحثش نیروهای سیاسی را «مصاب به بیماریهای درونی افتراق آور و کرختی زا» میداند و آنها را«فرومانده در دهلیز و دالانهای تاریک تاریخ جامعه» میخواند. به این بحثش توجه نمایید:
«قبل از كودتاي ۷ ثور ۱۳۵۷ ش تقريباً خوابي سخت گران و چندين ساله دامنگير ملت ما بود. نيروهاي سياسي اش فرومانده در دهليز و دالان هاي تاريك تاريخ، وجامعه پاي گير آبستني ديرپا و دور از زادني پرآوا. تك جوانه هاي روئيده نيز مصاب به بيماري هاي دروني افتراق آور و كرختي زا. فقدان برنامۀ روشن سياسي، ايدئولوژيك، تشكيلاتي و . . . مشخصۀ اين پيچ سياست نيروهاي پيشرو جامعۀ افغانستان بود. تك فريادهاي گويا را هم هياهوي درهم و بر هم راه مي گرفت؛ كه ناگاه عفريت خون آشام كودتاي ثور چنگال خونينش را بر دروازه كوبيد و تفت متعفن نفس استعمار فضاي ميهن را آگنده ساخت.» (قسمت اول ـ صفحه اول ـ تاکیدات از ماست)
و از سوی دیگر در قسمت سوم سندش میگوید که:
«درثور ۱۳۵۸ش، درنتیجۀ كار و پژوهش پر ارج رفقای مدبر و آگاه این حوزه، به افتخار تدوین مشی علمی انقلابی نایل شدیم»
این ضربالمثل کاملاً دقیق است که «دروغگو حافظه ندارد». او از یکطرف از عدم «برنامه روشن سیاسی- ایدئولوژیک- تشکیلاتی» صحبت میکند و همه را «مصاب به افتراق و کرختی» که «در دهلیز و دالانهای تاریک تاریخ و جامعه» گیر مانده و دست وپا میزنند توصیف می کند و از سوی دیگر برای خود تاریخ جعلی مبارزاتی از سال 1356 خورشیدی میسازد. “ش. آهنگر” در 18 قسمت سند تحریری اش چندین جای به چنین تقلبکاری و جعلسازی تاریخی پرداخته است. ما در هر قسمت این بحث تقلبکاری و جعلسازی تاریخیاش را برملا مینماییم. به تقلبکاری و جعلسازی تاریخی او در گفتههای ذیلش توجه نمایید:
«…از اسد ۱۳۵۷ ش حلقۀ مركزی محفل هرات، در دوبخش کاری در هرات و كابل مستقر شد، تا سدی فرا راه این مأمول پیش نیاید… بخش كارهرات درپی ایجاد نظم محكم درونی شد تا ازجانبی درشرایط ترور و اختناق حاكم، ضربه پذیری اش به كمترین حد ممكن برسد، و ازسوئی با تكیه برآن، به جذب و جمع و انسجام نیروهای خوب محیط، كه به درجاتی شم روشنفكری شان ازفضای روشنفكرانه ای كه از اثر كار همین رفقا از گذشته ها برمحیط خیمه زده بود، متاثر بوده است، بپردازد. چه معتقد بودیم، این دوستان نیز، كه از تیر سیاستبازان رنگارنگ محفوظ مانده اند، قلب پاك شان برای یكپارچگی همرزمان می تپد و كشش طبیعی وبی ریا درین جهت دارند. با فرا رسیدن زمستان ۱۳۵۷ش، قطره ها، جویباری پاك وبهره مند را به جریان انداختند.
عرصه های آموزشی شهر هرات، برخی پروژهها و محیط كارگری، دفاتر، شماری از روستاها به نسبت هائی زیر پوشش كار قرار گرفتند و پای كار به سرباز خانه ها نیز كشیده شد. بیرون ازاین شهر، درولایات اطراف (بادغیس، نیمروز، غور و فراه) روابطی نیمه سرد، باحرارت تركیب می یافتند وشاخ و برگ می كشیدند. با نمایندگان گروه های دیگر، كه سخت از مركزیت های خود دلزده بودند و بی كفایت شان می خواندند، نیز بابی گشودیم و مشی خویش را برای نقد و بررسی پیشكش شان كردیم. آنانی كه مردمانی آمادۀ حركت و چشم انتظار تعیین مسیربودند، مشی ما را قطب نما ومشعل افروز راه می یافتند، شخصیت های متبارز رفقا راهم كه می شناختند؛ لذا دست وحدت مان را فشردند (دلزدگان “اخگر” وعده ای هم منشعب از دوستانی كه بعدها نام “سازمان پیكار” برخود نهادند، به ما پیوستند).
روابط ملی – دموکراتیک نیزگسترۀ چشمگیری را احتوا می كرد كه منجر به سرهم بندی “شورای جانبازان” شد.(این ها همه قبل از ایجاد “ساما” است.» (صفحۀ 12 و 13 سند)
“شیر آهنگر” مدعی است که از اسد 1357 خورشیدی:
«بخش کاری هرات در پی ایجاد نظم محکم درونی شد» تا «ضربه پذیری» رژیم ترور و اختناق را «به کمترین حد ممکن» برساند.
ابدا چنین نیست. طوری که ما شاهد و گواه رویدادهای هرات در آن زمان بوده ایم، آنها تا اسد 1357 از رفت و آمد با “خلقی”ها خلاصی نداشتند و امیدواری داشتند که با گل بردن به کودتاگران و مبارکباد گفتن کودتا به نام انقلاب، “خلقی”ها آنها را در بغل میگرفتند. حتی بعد از دستگیری رستاخیز هنوز هم به این پندار خام بودند که “خلقی”ها ممکن بعد از تحقیقات به رهایی شان اقدام نماید. این پندار خام بود که اکثریت رفقای شان را به زندان و اعدام کشاند. اگر واقعاً چنین بود چرا “محفل هرات” نتوانست از رفتن “رستاخیز” به غور و ضربه پذیریاش جلوگیری نماید؟ چرا “محفل هرات” نتوانست از ضربه پذیری کریم، سلطان معلم و قدوس کارمند و صدها فرد دیگر جلوگیری نماید؟ در حالیکه بزرگترین ضربه را نیروهای سیاسی منتصب به شعلهیی ها بعد از اسد 1357 الی جوزای 1358 در هرات خوردند. حتی بسیاری از افراد در هرات بعد از قیام 24 حوت 1357 خورشیدی دستگیر و اعدام گردیدند. رفقای ما که در سال 1357 خورشیدی با “رستاخیز” در یک حلقه کار میکردند، او را از رفتن به غور منع نمودند، اما او نپذیرفت. برایش گفتند که اگر حمایت شاگردان لیسۀ جامی نمیبود همین امروز ترا رژیم دستگیر مینمود. این حمایت بیدریغ شاگردان لیسه جامی بود که پولیس رژیم از درب منزلت معذرت خواسته برگشت ورنه برای دستگیری تو آمده بود. رفتن به غور زمینۀ مساعد برای دستگیری تو میباشد و “خلقی”ها اینکار را میکنند. گرچه “رستاخیز” متوجه این امر بود که “خلقی”ها او را بازداشت مینمایند، اما خوشبین به آن بود که به زودی رهایش میکنند. این “خوشبینی” نه تنها دامنگیر “محفل هرات” بود، بلکه دامنگیر اکثریت نیروهای “چپ شعلهیی” بود. علت این همه خوش بینی فقدان یک برنامۀ علمی و انقلابی روشن مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی بود. “محفل هرات” و بقیه نیروهای قبلاً منسوب به جریان دموکراتیک نوین تقریباً بعد از قیام 24 حوت 1357 هرات متوجه این امر گردیدند که دستگیر شدن توسط “خلقی”ها توأم با اعدام است.
“رستاخیز” در چند ماه اول سال 1357، قبل از دستگیری اش، کم و بیش فعال بود. اما ما از “محفل هرات” در سال 1357 خورشیدی کدام تحرکی ندیدیم. اگر تحرکی میداشتند همین رفقای هراتی که اکنون عضویت حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان را دارا اند قبل از پیوستن به گروهی که بعداً نام “سازمان پیکار” را بر خود نهاد توسط “رستاخیز” در اوایل سال 1357 خورشیدی جذب شده بودند و تا زمان رفتن “رستاخیز” به غور جلسات آموزشی مرتب داشتند. چرا از طریق رستاخیز به “محفل هرات” معرفی نگردید و کار سیاسی با آنها ادامه پیدا نکرد؟ این رفقا برای مدت چند ماه بعد از “رستاخیز” حلقات شان را پیش بردند تا این که توسط “ضابط ضیاء” به حلقه کابل وصل گردیدند (عقرب 1357خورشیدی).
“شیر آهنگر” میگوید که:
«فرا رسیدن زمستان 1357 ش، قطرهها، جویباری پاک و بهرهمند را به جریان انداختند.»
نیروهای انقلابی هرات با نیشخند به “شیر آهنگر” میگویند که نه تنها هیچ «جویباری» از طرف “محفل هرات” در «زمستان 1357 خورشیدی» به راه نیفتاد، بلکه آنها نتوانستند که از ضربهپذیری رفقای شان در زمستان 1357 خورشیدی جلوگیری نمایند. حتی آنها نتوانستند گروپی را که توسط “رستاخیز” تشکیل گردیده و با حلقات آموزشی شان بین شاگردان لیسۀ جامی بیش از پنجاه نفر بودند، جذب نمایند. هر گاه “محفل هرات” واقعا فعال میبود غیر ممکن بود که رستاخیز حین رفتن به غور روابطش را به آنها معرفی نکند.
“محفل هرات” حتی تا قیام 24 حوت 1357 در مورد رژیم “خلقی”ها در یک سردر گمی به سر میبردند و معتقد بودند که رژیم بعد از دستگیری و تحقیق، “رستاخیز” و سایر دستگیر شدگان را رها میکند و معتقد نبودند که پس از دستگیری به قربانگاه میروند. نیروهای سیاسی هرات و به خصوص “محفل هرات” بعد از قیام 24 حوت سال 1357 خورشیدی هرات متوجه اشتباه شان شدند. آنها زمانی به این اشتباه پی بردند که تلفات بیش از حد و سهمگین بود.
قبل از 24 حوت هرات فقط “اخگریها” برای دید و باز دید تلاشهای زیادی داشتند. یک تن از “اخگریها” به نام صدیق (قبل از 24 حوت 1357 خورشیدی توسط برادرش که خلقی بود بازداشت و اعدام گردید) با افرادی که هنوز نام سازمان پیکار را بر خود ننهاده بودند تماسهایی داشت. همین تماس بود که در سال 1358 خورشیدی منجر به تشکیل کمیته نظامی متشکل از چهار سازمان گردید. در این مورد بعداً به تفصیل صحبت مینماییم.
“شیر آهنگر” مدعی است که در زمستان 1357 خورشیدی برخی از «دلزدگان “اخگر” و عدهای هم منشعب از دوستانی که بعدها نام “سازمان پیکار” برخود نهادند، به ما پیوستند» ما در مورد «دلزدگان اخگر» چیزی نمیدانیم که چهوقت به “محفل هرات” پیوسته اند، اما در مورد «دلزدگان “سازمان پیکار”» در هرات باید گفت که اقلیتی در حدود هفت الی هشت نفر شان که در رأس آنها “ضابط ضیاء” قرار داشت در سرطان 1358 خورشیدی یعنی بعد از ایجاد “ساما” به گروپ “ش. آهنگر” ملحق شدند، نه زمستان 1357 خورشیدی. چنانچه “ضابط ضیاء” در کمیتۀ نظامی به نمایندگی از “ساما” حضور داشت.
توجه نمایید به قسمت دیگری از جعلسازیهای تاریخی “شیر آهنگر”:
«روابط ملی ـ دموکراتیک نیز گسترۀ چشمگیری را احتوا میکرد که منجر به سرهمبندی “شورای جانبازان” شد.(اینها همه قبل از ایجاد “ساما” است.(»
هدف “شیر آهنگر” از «فرارسیدن زمستان 1357ش، » که «قطرهها، جویبار پاک و بهرهمند را به جریان انداختند» همین “شورای جانبازان” است. ما به طور قطع میگوییم که “محفل هرات” در سال 1357 خورشیدی نه روابط ملی- دموکراتیک گستردهای جذب نموده بود و نه هم “شورای جانبازان” را تشکیل نموده بود. “شورای جانبازان” بعد از ایجاد “ساما”، درسال 1359 خورشیدی پا به صحنه میگزارد.
“شورای جانبازان” ابتدا توسط معلم سیدآقا در شهر هرات بنیان گذاری میشود (اوایل 1359 خورشیدی). سیدآقا در آن زمان هیچگونه ارتباطی با “ساما” ندارد. او بعد از ایجاد “شورای جانبازان” به ایران میرود و در طیبات یکی از روشنفکران منسوب به جریان دموکراتیک نوین را میبیند و از وی خواهان همکاری در شورای جانبازان میگردد که مورد پذیرش قرار نمیگیرد.(این فرد همین اکنون شاهد زنده است) او مشهد میرود و در مشهد با “شیر آهنگر” تماس میگیرد و به “ساما” جذب میشود. از آن زمان “شورای جانبازان” مربوط به “ساما” میگردد.
“شورای جانبازان” تحت رهبری معلم سیدآقا با روحیۀ ضد اشغال و ضد رژیم دستنشاندۀ شان ایجاد میگردد، اما زمانیکه در ارتباط “شیر آهنگر” قرار میگیرد همراه با رهبرش در دام تسلیمی و تسلیمطلبی میافتد. “شیر آهنگر” در سندش موضوع ایجاد “شورای جانبازان” را نیز جعل نموده و میخواهد که جزء شاهکاریهای خودش وانمود سازد.
“شیر آهنگر” در سندش مدعی است که “شورای جانبازان” بعد از راه افتادن جنگهای چریکی در شهر هرات تشکیل گردیده است. ما این بحث او را میپذیریم. اما او تاریخ “کمیتۀ نظامی” و “جنگ چریکی شهری” را جعل میکند.
طوریکه بیان داشتیم طراح” کمیتۀ نظامی” ابتدا “اخگر” و “سازمان پیکار” است. این کمیته با اشتراک نمایندۀ ” ساما” پایهگزاری گردید که بعداً “سازمان مردم” نیز به آن پیوست. پیوستن “سازمان مردم” به کمیتۀ نظامی در جدی 1358 خورشیدی صورت گرفت. “جنگهای چریکی شهری” از جدی 1358 خورشیدی شروع شد و تا اوایل حوت یعنی همزمان با دستگیری نمایندۀ “سازمان پیکار” ادامه یافت. بعد از دستگیری نمایندۀ “سازمان پیکار” در “کمیتۀ نظامی”، اصلا “کمیته نتوانست کاروپیکار خود را ادامه دهد و از هم پاشید. در قسمتهای بعدی این موضوع را مفصلتر بررسی خواهیم نمود.
قسمت پنجم
“ش. آهنگر” در قسمت پنجم سندش قیام 24 حوت 1357 خورشیدی هرات و تدارک جنگ مسلحانه را به بحث گرفته است. طوریکه قبلاً گفتیم او میخواهد با وارونه جلوه دادن حقایق برایش تاریخ مبارزاتی جعلی درست نماید تا به زعم خودش خود را شخصیتی جلوه دهد که نیست. به این نقلِقولش توجه نمایید:
«به اضافۀ این كه در محیط ما نیز انگیزه های تبلیغاتی روشنفكران انقلابی، و ازجانبی تبلیغات اخوان با سوء استفاده ازعقاید مردم، سرانجام به قیام سرتاسری وشكوهمند هرات دربیست وچهارحوت ۱۳۵۷ش منجرگردید كه نقطۀ عطفی است درجنبش انقلابی كشور.
… جوانان پیكارجوی هریوا زمین دسته دسته غرق درخون می شوند تا بیرق آزادگی را برفراز شهر خود بالا نگهدارند…. درین روز، هرات تجربه گاهی شد تا درآن اثبات شود كه: “خلق و فقط خلق است كه تاریخ را می سازد” و جهان را نیز به نظارۀ مستقیم این آزمون فرا خواند وخطی گلگون برگهنامۀ انسان رقم زد. غریو هستی ساز مردم حالی ساخت كه چگونه خلقی و ملتی برای آزادی اش، ملیتاریسم مدرن یك ابرقدرت را به سخریه می گیرد و فلسفۀ برتری سلاح را برانسان، به زباله دان می سپارد و. . . وصف این روزگار، كاردشواری است.» (صفحۀ 14 و 15 سند ـ تأکیدات از ماست)
هدف “ش. آهنگر”، از «انگیزههای تبلیغاتی روشنفکران انقلابی»، “محفل هرات” است. او میخواهد طوری وانمود سازد که بعد از کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی “محفل هرات” به تبلیغ و ترویج علیه کودتاچیان پرداخته است. این هم قسمت دیگر از وارونه جلوه دادن حقایق است. “محفل هرات” و “گروه انقلابی…” در اوایل کودتا معتقد بودند که “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” با طرح رفرمهای شان جایپای بین مردم پیدا میکنند و نباید با آنها از درِ مخالفت بر خاست. به همین دلیل بود که “گروه انقلابی” زنده یاد مجید را از کار مخفی منع نمود و او را به دروازۀ پنجشیری و از آن طریق به دروازۀ ادارۀ امین جلاد فرستاد. به همین ترتیب “محفل هرات” هیچ اعتقادی به مخفی شدن نداشتند. این محفل، رستاخیز، “ش. آهنگر”، قدوس کارمند، سلطان معلم و ماما غلام محمد را با دستههای گل نزد دستگیر پنجشیری فرستادند تا کودتای ننگین هفت ثور را تبریک گویند. طوری که قبل بیان گردید آنها معتقد نبودند که رژیم جلاد اولاً آنها را بازداشت نماید چه رسد به اعدام. حینی که بازداشتها شروع شد یعنی بعد از بازداشت رستاخیز باز هم کادرهای رهبری “محفل هرات” به شمول کریم، قدوس کارمند و سلطان معلم و حتی “ش. آهنگر” مخفی نشدند. حتی کریم بعد از قیام 24 حوت 1357 خورشیدی بازداشت میشود. “ش. آهنگر” در دوکان ماهی پزیاش مصروف دکانداری است. او به دست یکی از افراد منسوب به جریان دموکراتیک نوین، که شاهد زنده است، از دکان ماهی پزی اش برای “عتیق هری” پیام میفرستد که رژیم پشتت میباشد تا ترا بازداشت نماید متوجه باش. آنها به شمول “ش. آهنگر” فکر میکردند که بعد از بازداشت و تحقیق، رژیم دوباره آنها را آزاد میکند. علت ضربههای مهلک بر پیکر “محفل” همین مفکورۀ پوچ و عدم شناخت از دوست و دشمن (جای پا باز نمودن “حزب دموکراتیک خلق” از طریق رفرمها در میان تودهها) بود که حتی دامنگیر کادرهای بلند پایۀ “محفل هرات” به شمول “ش. آهنگر” شده بود. آنها زمانی متوجه این نواقص گردیدند که کار از کار گذشته بود و تعداد زیادی از افراد به دام پولیس افتاده بودند.
در این راستا فقط نیروهای منسوب به جریان دموکراتیک نوین (بخش مدافعین) در هرات علیه “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” و رفرمهای کذاییاش ایستادند و به تبلیغ و ترویج پرداختند، نه “محل هرات”.
“ش. آهنگر” آن قدر قیام 24 حوت هرات را بزرگ جلوه میدهد که آنرا «نقطۀ عطفی در جنبش انقلابی کشور» قلمداد میکند، اما او هرگز این نقطه عطف را نشان نمیدهد. ما به قیام 24 حوت مردم هرات احترام قایلیم، به همان اندازه که به قیام مردم افغانستان در مقابل انگلیسها، اما آن را نقطۀ عطف جنبش انقلابی کشور نمیدانیم.
قیام 24 حوت فقط نقطۀ عطفی برای آماده شدن اخوان به عنوان نیروی ضد “کمونیزم” و آلت دست امپریالیزم برای مقابله با “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” بود. همچنین قیام 24 حوت نقطۀ عطفی برای “محفل هرات” به خاطر تدوین “مشی مستقل ملی” و “ایدیولوژی مستقل ملی” با بر آمد و پوشش اسلامی یعنی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بود، نه نقطۀ عطفی برای جنبش انقلابی کشور.
“ش. آهنگر” مینویسد:
«غریوهستی ساز مردم حالی ساخت كه چگونه خلقی و ملتی برای آزادی اش، ملیتاریسم مدرن یك ابرقدرت را به سخریه می گیرد و فلسفۀ برتری سلاح را برانسان، به زباله دان می سپارد»
این گفته درست است که قیام 24 حوت «فلسفه برتری سلاح را بر انسان، به زبالهدان تاریخ» سپرد. این مسئله را مارکس با صراحت بیان نموده و کمون پاریس نمونۀ بارز آن بود و به تعقیب آن قیام تودهها تحت رهبری حزب کمونیست بلشویک و انقلاب 1917 اکتوبر و هم چنین جنگ خلق در چین تحت رهبری حزب کمونیست چین علیه اشغالگران جاپان و رژیم ارتجاعی چانکایشیک و پیروزی انقلاب 1949 در چین و نبرد ویتکانگها علیه امپریالیزم فرانسه و امریکا این فلسفه را به زباله دان تاریخ سپرد. مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستها برتری سلاح بر انسان را قبول ندارند. به همین دلیل است که به نیروی تودهها جنگ خلق را تحت رهبری حزب کمونیست (مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست) به طور مستقل راهاندازی مینمایند و پیش میبرند.
اما تجربه به روشنی ثابت نموده است که “ش. آهنگر” این حرف را فقط در لفظ و آنهم برای اغفال جوانان قبول دارد، نه در عمل. زیرا عملاً او به این گفته پشت پا زده هم به درگاه بنیادگرایان سر تعظیم فرود آورد و تحت رهبری جمعیتالعلماء حرکت انقلاب اسلامی حرکت نمود و هم سر به آستان سوسیالامپریالیزم و رژیم دستنشاندهاش سایید و جبهات هرات را به آنها تسلیم نمود. او تسلیم طلبیهایش را میخواهد اینطور وانمود سازد:
«…هدف اولیۀ كارجبهه ای، “بازكردن جای پایی برای روشنفكران درجبهه” تعیین گردید (چون جبهه سازی درتوان ما نبود). در حالی كه كوچكترین امكان مادی، از قبیل پول و یا سلاح دردست نداشتیم، برای باز كردنِ راه جبهه، از زوایائی چند، دست به كار شدیم. كسانی باید از روابط خویشاوندی خود استفاده می كردند،…» (صفحۀ 16 سند)
این بحث به معنای عدم اعتماد به نیروی تودهها و اعتقاد به (فلسفۀ برتری سلاح بر انسان» است. هرگاه او به این باور میبود که «غریوهستی ساز مردم حالی ساخت كه چگونه خلقی و ملتی برای آزادی اش، ملیتاریسم مدرن یك ابرقدرت را به سخریه می گیرد و فلسفۀ برتری سلاح را برانسان، به زباله دان می سپارد» از «زوایای چند» تن به تسلیمطلبی طبقاتی و ملی نمیداد. برای یکبار دیگر سوال میکنیم، آیا در شرایط کنونی کسی حق دارد به بهانۀ اینکه «چون جبههسازی در توان ما نیست و از کوچکترین امکانات مادی (پول و سلاح) برخواردار نیستیم» برای به دست آوردن امکانات مادی (پول و سلاح) به طالب و یا اشغالگران پناه برده و تن به تسلیمطلبی طبقاتی و ملی بدهد؟ جواب کاملاً منفی است. از اینکه “ساما” بعد از اشغال افغانستان توسط اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا تلاش نمود تا حزب خویش را در وزارت عدلیه رژیم پوشالی راجستر نماید، مشخص کنندۀ آنست که به تمام اعتقادات مائوئیستی پشت پا زده و برای اشاعۀ “مشی مستقل ملی” خویش تسلیمطلبی ملی را ترجیح داده است. حینی که اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا افغانستان را به اشغال خود درآوردند و طالبان به عنوان یک نیروی مقاومتکنندۀ ارتجاعی متبارز گردید، مقالهای تحت عنوان «جنگ طالبان یک جنگ مقاومت ملی نیست» در شمارۀ سوم عقاب ارگان نشراتی” سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان” به نشر رسید. آن مقاله تضادها را باهم خلط نموده بود و ارتجاع و امپریالیزم را به عنوان دشمن عمده قلمداد نموده بود: «چون ما نیروی قابل محاسبه نیستیم نباید در جنگ شرکت کنیم.»
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان آن مقاله را در شمارۀ 28 شعلۀ جاویدِ دور سوم به نقد کشید. نویسندۀ مقاله دم فروبست و هیچ نگفت. بعد از چندین ماه به جای اینکه در بارۀ نقد شمارۀ 28 شعلۀ جاوید به مبارزۀ ایدیولوژیک ـ سیاسی بپردازد، آن مقاله را فقط با کمی تغییر آنهم تغییر در عنوان زیر نام”آیا جنگ طالبان یک جنگ مقاومت ملی است؟” در “سایت افغانستان آزاد” به نام “ش. آهنگر” منتشر نمود که در شمارۀ سیزدهم شعلۀ جاوید دور چهارم مورد انتقاد قرار گرفت. اما نویسندۀ مقاله به هیچعنوان از مقاله اش دفاع نکرد و کلاً خاموشی اختیار نمود. ما با صراحت کامل این سؤال را مطرح نمودیـم کـه ” ش ـ آهـنگـر ” بـا ” سـازمـان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان ” است یا با ” ساما ” و یا با “ادامه دهندگان “ساما” و یا اینکه فرد مستقلی است؟
این “آقا” گاهی از این دفاع میکند و گاهی از آن و زمانی کاملاً مستقلانه و کاملاً علنی حرکت می کند. این شیوۀ مبارزاتی شیوۀ یک عنصر مبارز نیست. زیرا مبارزین اصول تشکیلاتی را مراعات مینمایند و به اصول و قوانین تشکیلاتی پابند میباشند. اینچنین برخوردهای غیر تشکیلاتی و ضد تشکیلاتی به معنی انارشیزم مطلق و عدم پابندی به اصول تشکیلاتی است.
“ش. آهنگر” در زمان حاکمیت کودتاگران هفت ثوری و سپس در زمان اشغال افغانستان توسط سوسیالامپریالیزم به بهانۀ اینکه «چون جبهه سازی در توان ما نیست» تن به تسلیمطلبی طبقاتی داد و آن تسلیمطلبی طبقاتی به تسلیمطلبی ملی نیز منجر گردید. اما در زمان اشغال افغانستان توسط امپریالیستهای اشغالگر به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکایی به بهانۀ اینکه: «چون نیروی قابل محاسبه نیستیم نباید در جنگ شرکت کنیم» تن به تسلیمطلبی ملی داده، حزب راجستر شدۀ خود را ساخت، برای رشد و تکامل این افکار و عقاید کتاب” افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی” را به رشته تحریر در آورد و راه پارلمانتاریزم در پیش گرفت. خواننده به خوبی میتواند در این دو دوره، دو انحراف عمیق ایدیولوژیک “ش. آهنگر” را بیابد.
سند تحریری کنونی “ش. آهنگر” به خوبی بیانگر آنست که او تا کنون نتوانسته پیوندش را با گذشتۀ تسلیمطلبانهاش قطع نماید. او به جای اینکه این سوال را مطرح نماید که چرا جنگ مقاومت علیه سوسیالامپریالیزم برای “چپ شعلهیی” افغانستان نتایج فاجعهآمیزی را به وجود آورد؟ و برای جوابدهی به این سؤال به طور دقیق و روشن به تجزیه و تحلیل علت و یا علل شکست “چپ شعلهیی” در جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” و رژیم دست نشاندهاش بپردازد و جنبههای منفی آنرا بیان نماید. اما او به جای آن، در حقیقت به تقدیس نتایج فاجعه آمیز پرداخته و از تز اسلامیستی خویش به دفاع پرداخته است.
نویسندۀ انقلابی زمانیکه دست به قلم میبرد و میخواهد گذشته را به تصویر بکشد تمام جوانب منفی و مثبت را به طور علمی تجزیه و تحلیل نموده و به خواننده ارائه میکند. اما”ش. آهنگر” چون خصیصۀ انقلابی را از دست داده است نه تنها جنبههای منفی جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” و رژیم دستنشاندهاش را نقد نمیکند، بلکه به طور واضح از آن دفاع نموده و آنرا تبرئه مینماید.
هرگاه ما نتوانیم علل شکست خود را در جنگ مقاومت علیه اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم مزدورشان به درستی تجزیه و تحلیل نماییم و این تجزیه و تحلیل را با کار تبلیغی و ترویجی همراه سازیم، نه میتوانیم دانش تجربی و انقلابی خود را به صورت دقیق و اصولی جمعبندی نماییم و نه توان طرح و پیشبرد خط انقلابی را در آینده داریم.
تجزیه و تحلیل علمی از جنگ مقاومت علیه اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم دستنشانده و مزدورشان از یک سو ماهیت و سرشت اشغالگران امپریالیست و رژیم دستنشاندۀ کنونی را برای تودهها روشن میسازد و از سوی دیگر برای نیروهای انقلابی این امکان را میدهد تا برای پیشبرد مبارزات آیندۀ شان در امر سازماندهی دچار توهم و اشتباه نگردند. تجزیه و تحلیل علل شکست ما در جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم بهترین درس و تمرین برای تعیین خط و مشی مبارزات آینده خواهد بود. متأسفانه تسلیمطلبان از شکست “چپ شعلهیی” در جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم هیچ درس عبرت نگرفته بلکه همان شیوۀ تسلیمطلبانه را اختیار نموده اند.
وظیفۀ مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستها در شرایط کنونی این است که هر چه بیشتر و فشردهتر به تبلبیغ و ترویج انقلابی جهت بسیج تودهها و تمامی نیروهاای که مخالف اشغال کشور اند و همچنین تدارک برای برپایی و پیشبرد جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی برای طرد و اخراج قوای اشغالگر و سرنگونی رژیم دستنشانده شان بپردازند.
به بحث دیگر “ش. آهنگر” توجه نمایید:
«روبه صفتان بزدل وهفت تیر به كمر ومسلسل به دوش تانك نشین را چون موش فراری كه دُمش را آتش گرفته، به سوراخ ها تپاند، ارگان های دولتی یكی پس از دیگری مسخر و حكمروایی رژیم مطلقاً نفی شد؛ كه متاسفانه آنچه باید جایگزین بشود، تاطبق ناموس تكامل با تكیه برآن حركت بعدی صورت پذیرد، وجود نداشت. ولذاست كه لومپنیزم ازآن سرمی كشد ونیروهای اهریمنی اخوان برآن نقش می زنند و برگردۀ ملت می لمند.
استعمارغرب ازین طریق(لومپنیزم و اخوان) برجهت دهی جنبش به نفع خویش می كوشد، و روس در دامن زدن به آتش افتراق و بی نظمی اش كمر می بندد. ولی دیگران (روشنفكران) نیزبا ضربه ای از آن تكان خوردند و احساس خجلت مـی كـردنـد. روحـیـۀ جـنـگ و چریك شدن درآن ها حلول كرد و با پوتانسیلی بالاتر شتابگیرشدند.
درین میان، ماهم برمبنای مشی مدون خویش برآن شدیم تاهمراه كاروان شتابگیرجنبش خلق، به موج توفندۀ توده ها درآمیزیم و با نثارخون ناچیز خود، پیوند و صداقت مان را، به راهی كه برگزیده ایم، به اثبات رسانیم؛ وآن جا، وآن گاه كه شایستگی یابیم، ما را به جلوداری قافله خواهند خواند؛ و چون درعمل رهنورد و قافله سالارشایان توجه شویم، به حق راه را به دهی خواهیم برد و رهسپاران دیگر نیز رهروان راه گشودۀ مان می گردند» (صفحۀ 15 سند)
“ش. آهنگر” از یک سو میگوید که قیام 24 حوت «نقطۀ عطفی در جنبش انقلابی» کشور است و از سوی دیگر میگوید که:
«متاسفانه آنچه باید جایگزین شود… وجود نداشت و لومپنیزم از آن سر در میآورد… و استعمار غرب از این طریق آنرا به نفع خود سمت و سو میدهد.» در ادامه میگوید که:
«ما هم بر مبنای مشی مدون خویش بر آن شدیم تا همراه کاروان شتابگیر جنبش خلق، به موج توفنده تودهها در آمیزیم.»
این تناقضگوییها بیان کنندۀ آنست که “ش. آهنگر” با محفلش به لومپینیزم روی آوردند و در جهت تأمین منافع «استعمار غرب» با مشی اسلامیستی شان با “موج توفندۀ تودهها” در آمیختند.
“ش. آهنگر” نمیداند که برای پاکیزه نگاه داشتن جنبش تودهها از هر گونه عیب و نقص باید آن را از امتزاج با هرگونه تشکل ارتجاعی دور نگاه داشته و تلاش برای سازمان مستقل صورت گیرد. لنین میگوید:
«نویسنده فراموش کرده است که در همان قطعنامۀ کنگره سوم اولاً “منقح ساختن مضمون انقلابی دموکراتیک جنبش دهقانان از هر گونه مخلوطهای ارتجاعی” صحبت میشود و ثانیاً از لزوم ایجاد “سازمان مستقل پرولتاریای روستا در هر مورد و در هر شرایطی”، اینست دستورهای ما. مخلوطهای ارتجاعی همیشه در جنبشهای دهقانان وجود خواهد داشت و ما از پیش بر ضد آن اعلام جنگ میکنیم . تضاد آشتی ناپذیر طبقاتی بین پرولتاریای روستا و بورژوازی دهقانی امریست اجتناب ناپذیر و ما از پیش آن را آشکار مینمائیم و توضیح میدهیم و بر روی این زمینه برای مبارزه آماده میشویم.» (لنین ـ مجموع آثار . مقالات در یک جلد- روش سوسیال دموکراسی نسبت به جنبش دهقانان ـ صفحۀ 292ـ تأکیدات از لنین است)
البته پیاده نمودن این دستور وظیفۀ اساسی مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیستهاست نه وظیفۀ منحرفینی که «مشی پرولتری را با بر آمد و پوشش اسلامی» منطبق سازد.
جنگ افغانستان به خوبی بیانگر این مدعا است که همراهی “محفل هرات” به طور خاص و “ساما” به طور عام با مخلوط نمودن جنبش تودهها با احزاب ارتجاعی«به جهت دهی جنبش به نفع» امپریالیزم غرب تمام شد، نه منافع تودههای ستمدیدۀ افغانستان. “ش. آهنگر” جای اینکه این جنبههای منفی را بعد از 41 سال به ارزیابی بگیرد و به نقد بکشد تلاش مینماید تا آنرا تقدیس نموده و خود و شرکاء را از تسلیمطلبی ملی و طبقاتی تبرئه کند. او تلاش دارد تا آفتاب را به دو انگشت پنهان سازد.
بدون شک «استعمار غرب» از بنیادگرایی و لومپنیزم استفاده نمود و آنرا حسب منافع خویش به کار انداخت و استفادۀ اعظمی از آنها نمود. «استعمار غرب» همان طوری که از لومپنیزم تحت رهبری بنیادگرایان استفاده نمود به همان قسم از “محفل هرات” و لومپنیزم تحت رهبری این محفل نیز در جهت تأمین منافع خویش استفاده نمود. جنگ تقریباً چهارده ساله علیه سوسیالامپریالیزم اشغالگر”شوروی” و رژیم دستنشانده اش بیانگر آن است که این جنگ فقط و فقط منافع امپریالیزم غرب و باند اخوان را تأمین نمود نه منافع تودههای زحمتکش افغانستان را.
در این قسمت اولاً باید دانست که لومپن کیست و لومپنیزم چیست؟ و ثانیاً آیا مشی مدون “محفل هرات” همان طوری که “ش. آهنگر” ادعا میکند یک«مشی علمی و انقلابی» است یا خیر؟
اینک هر یک را جداگانه به بحث میگیریم.
1 ـ لومپن کیست و لومپنیزم چیست؟
لومپن کسیست که به تمام ارزشها، باورها و اعتقاداتش پشتپامیزند. از نظر سیاسی و مائوئیستی لومپن کسیست که نسبت به ارزشهای علمی پذیرفته شدۀ مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم در سطح جهان بیحرمتی و بیاعتنایی نشان داده و به آن ارزشها بیباور میگردد.
لومپنیزم یعنی مرگ ارزشها، یعنی پشتپازدن به تمامی ارزشهای مبارزاتی و تاریخی جنبش کمونیستی بینالمللی و بیحرمتی نسبت به رهبران بزرگ آن؛ لومپنیزم یعنی بیباوری به اصطلاحات مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم و جایگزین ساختن اصطلاحات مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئستی به اصطلاحات و کلمات بومی و محلی. این لومپنیزم امروز به صورت بسیار و روشن از طرف “ساما” دامن زده میشود و در گذشته نیز چنین بوده است.
مانیفیست به صراحت اعلام میدارد:
«کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همۀ نظام اجتماعی از راه جبر وصول به هدفهای شان میسراست. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی برخود بلرزند. پرولتاریا در این میان چیزی جز زنجیرهای خود را از دست نمیدهند؛ ولی جهانی را به دست خواهند آورد.»
بیان صریح و آشکار مقاصد و نظریات، یک خصلت اساسی ایدیولوژی کمونیستی است. تاریخ به خوبی گواه آنست که تا کنون به جز از کمونیستها (امروز مارکسیست ـ لنینیستها ـ مائوئیستها) پیروان هیچ مسلک اجتماعی دیگر تا این حد از صراحت برخوردار نبوده اند. تمامی ایدئولوژیهای سیاسی به شمول “محفل هرات”، “ساما” و “سازمان رهایی” در خدمت منافع طبقاتی خاصی قرار دارند ولی هیچ یک ازینها اعلام نمیکنند که در خدمت طبقۀ استثمارگر قرار دارند. اما کمونیزم صریحاً بیان میدارد که در خدمت طبقۀ پرولتاریا قرار دارد و از منافع پرولتاریا دفاع مینماید. به این صورت صراحت و صداقت در بیان اهداف برای کمونیستها یک اصل ایدیولوژیک – اخلاقی است زیرا که کمونیستها به توطئهگری در سیاست باور ندارند. کسانی که به این اصل اساسی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی باور ندارند نه تنها کمونیست نیستند، بلکه افراد بیمسلکی هستند که زیر نام انقلاب و انقلابی به لومپنیزم گرائیده و لومپنیزم را دامن میزنند.
وقتی اشخاص، محافل، گروهها و تشکلاتی یافت شوند که لفظاً و شفاهاً کمونیزم را بپذیرند، اما از بیان صریح مقاصد و نظرات خویش صرفنظر نمایند و آنرا در لفافۀ کلمات محلی و بومی بپیچند، بدین معناست که تا سرحد قبول توطئهگری تنزل مییابند و با توطئهگریهای سیاسی قبلی در این چوکات جایی برای مستور شدن مییابند. کاری که “ش. آهنگر” و شرکاء تا کنون به آن پرداخته اند.
ما به خوبی شاهدیم که چهگونه “ش. آهنگر” و شرکاء با طرح “مشی مستقل ملی” و “اندیشۀ مستقل ملی” به صورت بسیار انحرافی اصطلاحات سوسیالیزم علمی را به دور انداختند و با جایگزین نمودن کلمات نارسا، ناقص و غیردقیق عامیانه به جای آنها به نام کلمات معادل لومپنیزم را در درون جنبش انقلابی دامن زدند که تا هنوز جنبش انقلابی کشور از این لومپنیزم رنج میبرد.
“ش. آهنگر” مدتهای مدید زیر لوای این لومپنیزم حرکت نموده و به اندازۀ مسئولیتش این لومپنیزم را شاخ و برگ داده است. وی به جای این که از جنبش انقلابی کشور و آن رفقایش که در این مسیر تحت رهبری او امثال او خون شان را ریختند پوزش بطلبد و قول صادقانه بدهد که منبعد با این لومپنیزم به مبارزه برمیخیزد و در عمل هم آنرا به اثبات میرساند، بدون هیچگونه شرمی از این لومپنیزم به دفاع برخاسته و میخواهد آنرا تبرئه کند.
2 ـ مشی تدوین شده توسط “محفل هرات”:
طبق گفتۀ “ش. آهنگر” این “مشی” در ثور 1358 خورشیدی تدوین شده نه قبل از 24 حوت 1357 خورشیدی: به این جمله توجه کنید:
«درثور ۱۳۵۸ش، در نتیجۀ كار و پژوهش پر ارج رفقای مدبر و آگاه این حوزه، به افتخار تدوین مشی علمی انقلابی نایل شدیم»
ما روی این مشی قبلاً صحبت نمودیم. فعلاً فقط به طور مختصر در این مورد صحبت مینماییم که: قبلا هم گفتیم که مشی تدوین شده توسط “محفل هرات” نه علمی است و نه هم انقلابی، بلکه مشی ضد انقلابی است که در خدمت تأمین منافع «استعمار غرب » و هم چنین اشغالگران سوسیالامپریالیست”شوروی” قرار گرفته و همین اکنون در خدمت اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا قرار دارد.
در واقع “ساما” و “سازمان رهایی” از لحاظ ایدیولوژیک باهم نزدیک هستند و عملکرد هر دو سازمان نیز به وضوح نشان داده که بین این دوسازمان همخوانی وهمنوایی زیادی موجود است. مشی هردو سازمان مبتنی بر برآمد و پوشش اسلامی است و هر دو سازمان خواست جمهوری اسلامی را برنامهیی ساخته اند و عملاْ در این مسیر در طول جنگ مقاومت علیه سوسیالامپریالیزم گام بر داشته اند و از این طریق نه تنها از انقلاب دموکراتیک نوین فاصله گرفته اند، بلکه مانند نیروهای مذهبی در تخاصم با آن قرار گرفته و عملاْ به منافع پرولتاریا و انقلاب پشت نموده اند. ثانیاْ هر دو سازمان با پذیرش تیوری سه جهان با انقلاب وداع نموده و در لجنزار رویزیونیزم سه جهانی افتاده اند. “گروه انقلابی…” در خزان سال 1357 این تیوری را پذیرفت و سپس در “مشعل رهایی” به آن رسمیت بخشید، در “مشعل رهایی” درج نمود و خود را “سازمان رهایی افغانستان” خواند. “قیوم رهبر و شرکاء” تیوری سه جهان را در خزان سال 1362 بعد از پیوند یافتن با رویزیونیستهای بر سر قدرت در چین پذیرفتند و همین موضوع یکی از دلایل انشعاب در “ساما” در همان سال گردید.
“سازمان رهایی” حد اقل با گسست ناقص، گذشتهاش را مورد نقد قرار داده است، اما “ساما” نه تنها تا کنون حاضر نگردیده که یک کلمه علیه این گذشتۀ انحرافی خود از دیدگاه انتقادی بگوید و یا بنویسد، بلکه به وضوح میبینیم که بعد از 41 سال “ش. آهنگر” به تقدیس این گذشتۀ انحرافی پرداخته است.
با این وضعیت اسفبار “ش. آهنگر” با اصرار تمام تلاش دارد که “مشی اسلامیستی” ارتجاعی و ضد انقلابی خویش را«مشی علمی و انقلابی» جا بزند و خود را انقلابی بخواند. در حالی که او رفقایش در سال 1351 خورشیدی (بعد از انشعاب از سازمان جوانان مترقی و جریان دموکراتیک نوین) از انقلاب و انقلابی بودن بریدند و تا حال دچار انحراف عمیق ایدیولوژیک سیاسی هستند.
حال جعل تاریخی دیگر “ش. آهنگر” را بررسی میکنیم، به این گفتۀ “ش. آهنگر” توجه نمایید:
«بالاخره نخستین گام عملی را در تشكیل کمیتۀ نظامی در شهرهرات، با شركت یکی دونفر متمایل به “اخگری ها” و كسانی مسما به “ستمی ها” برداشته ایم (اسد ۱۳۵۸ ش) كه وقتی پای عمل به میان آمد، ترك مان كردند و خود ما كارش را به پیش بردیم؛ تكاملش “چریك های شهری حق پرست افغانستان” شد.
بالاخره با جذب بقایای اخگریها، بخش هرات موفق میشود چند نفری را با امكانات ناچیز به شرق شهر هرات بفرستد (میزان ۱۳۵۸ش).
بخش ایران نیز تلاشهای فراوان می كند، از طرح رفتن مستقل، تا استفاده از كمیته های تنظیم ها. باالاخره موفق می شود از طریق دفتری به نام “جمعیت علمای حركت انقلاب”، که در واقع آن را توسط یک روحانی آشنا با ما تصرف می کند، و با استفاده ازیك بزن بهادرمشهور، که همه “مجاهدین” درجذب او تلاش می کردند (او درمبارزات درون زندان با رژیم، درزندان دهمزنگ کابل به رفیق ولید جذب و آشنا شده بود)، دو رفیق را (ولید و نیزک) به جبهه بفرستد (میزان ۱۳۵۸ش)؛ كه همین جبهه هستۀ كار نظامی ما می شود و بدین نحو، ما شركت در جنگ را تدارك دیدیم.» (صفحۀ 16 و 17 سند ـ تأکیدات از ماست)
این گفته سرتا پا جعلی و غیر واقعی است. آقای “ش. آهنگر” علاوه بر اینکه نمیخواهد انحرافات عمیق ایدیولوژیک ـ سیاسی خود و شرکاء را بررسی و انتقاد نماید، بلکه برای موجه جلوه دادن این انحرافات به جعل کاری نیز متوسل میشود.
“ش. آهنگر” میگوید که در اسد 1358 خورشیدی «نخستین گام عملی را در تشكیل کمیتۀ نظامی در شهرهرات، با شركت یکی دو نفر متمایل به “اخگری ها” و كسانی مسما به “ستمی ها” برداشته ایم»
این حرف اصلاً صحت ندارد. اول اینکه موجد «هستۀ کار نظامی در شهر هرات»، “ش. آهنگر” و محفلش نبوده، بلکه سازمان پیکار و سازمان اخگر بوده اند. ثانیاً تشکیل کمیته نه در اسد 1358 خورشیدی، بلکه اواخر فصل خزان یعنی قوس 1358 خورشیدی بوده است. در ابتدا نظر به شناختی که میان نمایندۀ سازمان پیکار و سازمان اخگر وجود داشت، بحث پیرامون کارهای تیوریکی و عمل مشترک صورت گرفت. بعداً این جلسه سه نفری شد، یعنی توسط نمایندۀ سازمان پیکار موضوع به سمع “ضابط ضیاء” (در آن زمان “ضابط ضیاء” به نمایندگی از “ساما” در جلسه حضور مییابد نه به نمایندگی از “محفل هرات”) رسانده میشود که بعداً اعلان آمادگی مینماید و از آن به بعد جلسه سه نفره میگردد.
این که این کمیته چهگونه چهار نفری میگردد و نفر چهارم کیست و چهگونه جنگ چریکی در شهر هرات راه میافتد در قسمت هفتم این نوشته بیشتر خواهیم شگافت.
اینکه “ش. آهنگر” میگوید که: «وقتی پای عمل به میان آمد، ترك مان كردند و خود ما كارش را به پیش بـردیـم؛ تـكامـلـش “چـریـك
های شهری حق پرست افغانستان” شد» دروغ محض است. این “ساما” و در رأس آن “ش. آهنگر” بود که میدان عمل را رها نمودند و وظیفهای که به دوش شان گذاشته شده بود ناتمام گذاشتند نه دیگران. “ش. آهنگر” و “محفل هرات” هیچ نقشی به ایجاد “چریکهای حق پرست” نداشتند. ما به آقای “ش. آهنگر” توصیه میکنیم که با بیان حقایق و انتقاد از خود میتوان به یک شخصیت قابل اعتماد تکامل نمود نه با جعل حقایق. لنین در “چپ روی در کمونیزم” مینویسد:
«برخورد یک حزب سیاسی نسبت به اشتباهات خود یکی از مهمترین معیارها برای سنجش ارزیابی یک حزب است. با استفاده از این معیار میتوان تعیین کرد که یک حزب تا چه اندازه جدی است، چهگونه در عمل وظایف خود را نسبت به طبقه و تودههای زحمتکش انجام میدهد. قبول اشتباهات بدون پرده پوشی، تحقیق برای شناخت علل اشتباه، تجزیه و تحلیل شرایط و عللی که منجر به وجود آمدن این اشتباهات شدند. بحث کلی و همه جانبه برای اصلاح اشتباهات. این است صفات یک حزب جدی، این است شیوهای که حزب باید بر طبق آن وظایف خود را انجام دهد، این است راهی که حزب باید طبقه، خود و تودهها را مطابق آن آموزش دهد.» ( لنین ـ کلیات جلد 25 ـ صفحه 200)
البته چون “ش. آهنگر” یک انقلابی مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست نیست به چنین توصیههاای گوش نمیدهد. برای مائوئیستها این توصیۀ لنین آویزۀ گوش شان است و به خوبی میدانند که بدون افشاء نمودن اشتباهات نه میتوان چیزی را آموخت و به جلو حرکت کرد و نه میتوان طبقۀ کارگر و تودههای زحمتکش را آموزش داد.
ما به خوبی گواه آنیم که “ش. آهنگر” و شرکاء علاوه بر اینکه حاضر نیستند گذشتۀ شانرا از دید انتقادی بررسی کنند و آنرا کاملاً پرده پوشی میکنند، بلکه آنقدر از خود راضی اند که انتقادات دیگران را نه تنها نمیپذیرند، بلکه با فحش و ناسزا و حتی تهدید و توطئه پاسخ میگویند. همین از خود راضی بودن “ساما”ییهاست که “ساما” را به نابودی کشانده است. در این مورد به توصیۀ دیگر لنین توجه کنید:
«تمام احزابی که تا به حال نابود شده اند به خاطر آن بوده که از خود راضی بوده اند، قادر به درک صحیح پایههای قدرت خود نبوده و از بحث در بارۀ نقاط ضعف خود میهراسیدند.» (لنین ـ کلیات جلد 27)
این بحث لنین کاملاً در مورد “ش. آهنگر” و شرکاء صادق است. آنها هرگز نمیپذیرند که انتقاد از خود هیچگاه پدیدۀ زودگذر نبوده، بلکه پدیده دایمی و ضروری برای تجدید حیات یک فرد و یک حزب سیاسی است. انتقاد از خود روشی است برای تربیت نیروهای رزمندۀ یک حزب سیاسی در جهت به وجود آوردن تقویت روحیۀ انقلابی. بدون انتقاد از خود تعلیم و تربیت مناسبی برای یک حزب سیاسی، طبقه کارگر و تودههای زحمتکش وجود نخواهد داشت.
“ش. آهنگر” میگوید:
«بالاخره با جذب بقایای اخگری ها، بخش هرات موفق می شود چند نفری با امكانات ناچیز به شرق شهرهرات بفرستد. (میزان ۱۳۵۸ش).
بخش ایران نیز تلاش های فراوان می كند، از طرح رفتن مستقل، تا استفاده از كمیته های تنظیم ها. بالاخره موفق می شود از طریق دفتری به نام “جمعیت علمای حركت انقلاب”، که در واقع آن را توسط یک روحانی آشنا با ما تصرف می کند، و با استفاده ازیك بزن بهادرمشهور، که همه “مجاهدین” در جذب او تلاش می کردند (او درمبارزات درون زندان با رژیم، درزندان دهمزنگ کابل به رفیق ولید جذب و آشنا شده بود)، دو رفیق را (ولید و نیزک) به جبهه بفرستد (میزان ۱۳۵۸ش)؛ كه همین جبهه هستۀ كار نظامی ما می شود و بدین نحو، ما شركت درجنگ را تدارك دیدیم.»
همانطوری که صحبت “ش. آهنگر” در مورد پایهگذاری کمیتۀ نظامی و “چریکهای حق پرست” بیپایه و عاری از حقیقت است، به همان اندازه در مورد رفتن به جبهه عاری از حقیقت است. هرگاه این بحث “ش. آهنگر” را بپذیریم که دو ماه بعد از کمیتۀ نظامی آنها توانستند که به جبهه راه پیدا کنند، آن زمان حمل 1359 خورشیدی است. زیرا در ماه حوت 1358 خورشیدی کمیتۀ نظامی با بازداشت نمایندۀ سازمان پیکار فرو میریزد. “ش. آهنگر” میخواهد با جعلکاری از خود یک «بزن بهادر مشهور» بسازد.
اینک میپردازیم به شناخت هویت «بزن بهادر مشهور»ی که توسط “ش. آهنگر” معرفی گردیده است.
اولاً از “ش. آهنگر” سوال میکنیم که آن «بزن بهادر مشهور» که در «زندان دهمزنگ کابل به رفیق ولید جذب و آشنا شده بود» کیست؟ هرگاه آقای “ش. آهنگر” واقعاً در جبهه با وی بوده باشد به خوبی میداند که آن «بزن بهادر مشهور» لومپنی بود که در جبهه هم بدون بچه نمیخوابید. ما نمیدانیم که “ش. آهنگر” چرا میخواهد یک بچهباز مشهور و لومپن و تسلیمشده به رژیم دستنشاندۀ اشغالگران”شوروی” را زیر نام «بزن بهادر مشهور» معرفی نموده و بزرگش سازد. ثانیاً اینکه “ش. آهنگر” میگوید که:
«ولید و نیزک» به «میزان 1358 خورشیدی» به جبهه میروند و «شرکت در جنگ را تدارک» میبینند!! هم یک ادعای بیپایه و میان تهی است. طوریکه بیان داشتیم نیزک تا اخیر دلو 1358 خورشیدی عضو “سازمان مردم” بود و در هرات به سرمیبرد. او زمانی که ایران میرود بعد از انتشار اعلامیه “چریکهای حق پرست” در ماه حوت 1358 خورشیدی و بعد با تماس گرفتن با”ش. آهنگر” به “ساما” میپیوندد. هرگاه ولید همراه نیزک برای تدارک جنگ به هرات آمده باشند دقیقاً همان تاریخ حمل 1359 خورشیدی است نه میزان 1358 خورشیدی. مردم هرات و به خصوص نیروهای انقلابی شاهد و گواه آنند که در سال 1358 خورشیدی هیچ یک از نیروهای سیاسی منسوب به “شعلهییها” در جبهات جنگی حضور نداشتند. در این مورد در قسمتهای بعدی بیشتر صحبت خواهیم نمود. حال میبینیم که “ش. آهنگر” کمبودات و اشتباهات را چهگونه بررسی میکند:
«كمبود ها وعوامل: عدم آگاهی لازم درسطح كل رفقا (و فقدان عدۀ از رفقای بزرگ)، به ویژه درگام های نخستین این مرحله، و كمبود تجربه دركار بزرگی كه پیش روی ما بود، نبود امكانات كافی مادی برای تحقق پلان ها و خفقان سیاسی و شرایط بد محیطی وعطش فراوان به شركت درجنگ، عواملی اند كه كندی دركار پیش می آوردند و به سر وقت كار، آنچنان كه باید، نمی رسیدیم (دربرخورد با قیام خونین ۲۴ حوت آمادگی لازم نداشتیم). مقداری خود محور بینی نیز درما دیده می شد و بعضاً با شتابی كه داشتیم، دربرگماری ها به وظایف، نیز تعمق زیاد نمی كردیم، كه گاهی دست و پاگیرمی شد.» (صفحۀ 17 سند)
آن چیزی که “ساما” را در سال 1359 و 1360 خورشیدی به عمق تسلیمی و تسلیمطلبی ملی و طبقاتی کشاند مشی اسلامیستی “مستقل ملی” و ” ایدئولوژی مستقل ملی” تازه اندیشی “محفل هرات” است، نه آن چیزی که “ش. آهنگر” بیان داشته است. اولین برخورد انتقادی “ش.آهنگر” باید مشی اسلامیستی، تسلیمی و تسلیمطلبی ملی و طبقاتی میبود و ثانیاً برخورد انتقادی با تسلیمی “ساما ” در برابر اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم امریکا که “ش. آهنگر” و شرکاء ده سال تمام با اشغالگران و رژیم دستنشاندۀ حامد کرزی همکاری نمودند. در ظرف ده سال تمام که “ساما” با اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی حامد کرزی همنوا بود نه “ش. آهنگر” و نه هم بقیه اعضای “ساما” یک کلمه در این مورد نگفتند و ننوشتند. “ساما” حزب سرهمبندی شدۀ خود را در وزارت عدلیه رژیم راجستر نمود و مانند “سازمان رهایی” شامل بازیهای انتخاباتی و پارلمانتاریستی گردید.
اما بعد از این که “ش. آهنگر” و شرکاء از “ساما” زیر نام “ادامه دهندگان “ساما” بریدند تمام گناه را به گردن “مرکز” انداختند و یک کلمه هم از خود انتقاد نکردند در حالی در طول ده سال با “مرکز” همنوا بودند. اینهاست آن عواملی که باعث فروپاشی “ساما” گردیده است که باید توسط “ش. آهنگر” بررسی میگردید و مورد نقد قرار میگرفت. اما او نه تنها نخواسته که به این انحرافات عمیق ایدیولوژیکی “ساما” که منتج از مشی اسلامیستی “تازه اندیشان” است بپردازد، بلکه عمداً و آگاهانه از آن چشم پوشی نموده و آنرا خواسته تبرئه نماید.
قسمت ششم
“ش. آهنگر” در قسمت ششم سند تحریریاش، «مرحلۀ جنگ مسلحانه و تثبیت بیرونی»، “محفل هرات” را میزان 1358 خورشیدی- حوت 1358 خورشیدی مینامد. ما در این باره در قسمت پنجم نشان دادیم که این تاریخ یک تاریخ جعلی است و صحت ندارد. در اینجا ضرورت به بحث بیشتر ندارد. اینک میپردارزیم به قسمت دیگر صحبت “ش. آهن گر”:
«آن چنان كه گفته آمدیم، شركت درجبهات، ابتدا ازشكل چریك شهری آغاز و با شركت تك تك رفقایی درجبهات روستا صورت می پذیرد وآنگاه به تشكیل جبهاتی مستقل منتج می گردد.» (صفحۀ 17 سند)
طوری که در قسمت پنجم بیان داشتیم کمیتۀ مشترک برای جنگهای چریکی از قوس 1358 خورشیدی توسط سه گروه و از جدی 1358 خورشیدی توسط چهار سازمان تشکیل شد و فعالیتهایش تقریباً تا اواخر دلو 1358 خورشیدی ادامه داشت. این کمیته عهدهدار مسئولیت اعدام دو خاین، که یکی بالفعل کشته شد و دیگری شدیداً زخمی و فلج گردید، بود. این کمیتۀ نظامی بعد از دستگیری نمایندۀ سازمان پیکار نتوانست وظیفهاش را پیش ببرد و فروپاشید.
همانطوری که “ش. آهنگر” مینویسد: «شرکت در جبهات، ابتدا از شکل چریکهای شهری آغاز» گردید. بعد از فروپاشی “کمیتۀ نظامی” که توسط نمایندگان چهار سازمان تشکیل شده بود، جنگهای چریکی “ساما” از سال 1359 خورشیدی شروع میگردد که متعاقب آن توسط افرادی با حاجی خلیفه فقیراحمد روحانی سرشناس، شیرآقا چونگر و «بزن بهادر مشهور» (کاکا فیضالدین) روابط برقرار میکنند. ما در مورد هر یک از این سه نفر در جایش صحبت مینماییم. اینکه “ش. آهنگر” مدعی «تشکیل جبهات مستقل» در هرات است کاملاً دروغ میگوید. ای کاش او یکی از این جبهات “مستقل” را معرفی میکرد و یا میتوانست معرفی کند. طوریکه قبلاً بیان داشتیم یک سر جبهاتی که توسط “ش. آهنگر” در هرات تشکیل گردیده بود به جمعیتالعلماء مولوی محمد نبی محمدی و سر دیگرش در آخور رژیم دستنشاندۀ سوسیالامپریالیزمشوروی گره خورده بود. به همین ترتیب جبهات گلران، نیمروز و فراه نیز مربوط به جمعیتالعلماء مولوی محمد نبی محمدی بود. هیچ جبهۀ “مستقلی” از هیچ گروه و سازمان “چپ شعلهیی” در هرات وجود نداشت. به همین ترتیب “ش. آهنگر” و محفلش در هرات هم به تسلیمیملی در قبال اشغالگران سوسیالامپریالیست شوروی تن دادند و هم تسلیمی و تسلیمطلبی طبقاتی در قبال بنیادگرایان اختیار نمودند. اگر چنین جبهاتی “مستقل” است پس جبهات وابسته کدام است؟
انقلابیون هرات به خوبی آگاه اند که فرماندۀ جبهۀ گلران یکی از بهترین رفقای “ش. آهنگر” بود که به دستور وی “صدیق” را بدون تحقیق در گلران به قتل رساند تا رد پای تسلیمی و تسلیمطلبی رهبران “ساما” به شمول “ش. آهنگر” گم شود. این فرمانده که روابط تنگاتنگ با “ش. آهنگر” داشت در ضمن افتخار عضویت “جبهۀ ملی پدر وطن” را نیز دارا بود. بالاخره این فرمانده در هرات مستقر شد و نزد نجیب رفته با گرفتن امکانات (پول و سلاح) کندک قومی را در هرات ساخت و پسرش را به خاد روان کرد. در چنین حالتی فامیلش در ایران زندگی میکرد. در آن زمان “ش. آهنگر و شرکاء” فامیل این فرمانده را سرپرستی مینمودند، در حالی که پسر این فرمانده گاه و بیگاه به بهانۀ دیدار فامیل بین هرات و مشهد در رفت و آمد بود، گزارشات خاد را برای “رهبری مشهد” میداد، از آنها دستور میگرفت و به هرات برمیگشت. کیفیت این تسلیمطلبی به خوبی روشن است. این چنین تسلیمی و تسلیمطلبی با عمق و پهنایش در حقیقت لکۀ ننگ و تومور خبیثهای است که دامن “محفل هرات” و به تعقیب آن “ساما” را گرفت.
“ش. آهنگر” تسلیمی و تسلیمطلبیهای “محفل هرات” و بعداً “ساما” را فرعی میداند، از همین دید است که آنرا در ارتباط با افراد و اشخاص معین بررسی مینماید، نه در مشی رویزیونیستی و تسلیمطلبانهای که «مشی پرولتری را با برآمد و پوشش اسلامی» تدوین نموده است. سند کنونی به خوبی بیانگر آنست که این مشی رویزیونیستی و تسلیمطلبانه تا هنوز برای “ش. آهنگر” قابل تأیید است. به همین سبب است که بعد از سپری شدن 41 سال مجدداَ روی آن تأکید میورزد.
“ش. آهنگر” به زعم خود «شرایط تاریخی» و «شرایط سیاسی» را «در رابطۀ دیالکتیکی(!!) هردو، چهره جبهه را» اینطور بیان میدارد:
«جهت برشمردن شرایط وجودی جبهات هرات، لازم می آید تا شرایط تاریخی را بكاویم و آنگاه شرایط سیاسی را ارائه نماییم و بعد در رابطۀ دیالكتیكی هردو، چهرۀ جبهه را ببینیم، …
تسلط شیوه های تولیدی قرون و سطائی بر حیات اقتصادی توده های وسیع مردم افغانستان قرن های متمادی را در بر می گیرد، پیكرۀ اقتصادی – اجتماعی جامعۀ افغانستان، با آن كه از آحادی تقریباً همگون تركیب گردیده است، ولی به واقع نمی توان ویژگی های سرسخت برخی از واحدها را نادیده انگاشت، ویژگی هائی كه تاثیرشان بر شرایط عملی، و بخصوص شرایط جنب و جوش، آتش و خون، قربانی دادن ها و قربان شدن ها، نه تنها لمس می گردد كه برندگی آن نیز گاهگاهی همچون تیغ در بدن حس می شود.
شیوۀ مسلط تولیدی در میهن ما تا حدی بیش از سایر نواحی با تسلط مالكیت بزرگ زمین در سمت غرب و شمال تشخیص می گردد، مالكیتی كه در اوج اقتداراش زائیدۀ خویش را بزرگتر و وسیع تر از خویشتن می بیند، تا حدی كه خود از آن متأثرمی گردد. لومپنیسم زائیدۀ مالكیت بزرگ بی حد و حصرزمین درغرب، كه خود بر تولد نامیمونش اذعان دارد، می كوشد این تمایل خویش را درعمل هرچه آشكارتر بروز دهد؛ ولی افسوس كه این تبارز مصادف است با پراكنده گی توده های وسیع مردم در جنگی نا برابر مقابل سوسیال امپریالیزم تجاوز گر روس. فرهنگ منحط فئودالی ـ استعماری در توحید این تبارز و پراكندگی نقش جولا را عهده دار بوده و آن دو را به هم تنیده است. تا جائی كه تو گوئی جنبش آزادیخواهانۀ مردم درهرات(قبل از حضورما)، یعنی تسلط لومپن و به صدرنشستن آن در جنبش آزادیبخش مردم ما.» (صفحۀ 18 سند)
در اینجاست که تارهای تسلیمطلبانه و رگههای “تازهاندیشی” خود را به نمایش میگذارد. این بحث “ش. آهنگر” همان دید “تازه اندیشی” قطعنامۀ دومین پولینوم اولین دورۀ کمیته مرکزی “ساما” است. براساس دید “قطعنامه” در افغانستان شیوۀ تولید فیودالی مسلط است. به همین دلیل برای “تازهاندیشان” شعار “آزادی و دموکراسی” مطرح بود. یعنی آنها از تضاد بین سرمایهداری و فیودالیزم صحبت مینمودند و دموکراتیزم و ضد دموکراتیزم را مقابل هم قرار میدادند. سند تحریری “ش. آهنگر” نیز بر این پایه به رشتۀ تحریر در آمده است. بر اساس همین دید بود که کتاب “افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی” و مقالات متعدد تسلیمطلبانه از طرف “ش. آهنگر” و شرکاء انتشار داده شد و به تبلیغ و ترویج برای تحکیم منافع اشغالگران و رژیم پوشالی پرداختند.
وقتی “ش. آهنگر” مینویسد که: «تسلط شیوه های تولیدی قرون وسطائی بر حیات اقتصادی توده های وسیع مردم افغانستان قرن های متمادی را در بر می گیرد، پیكرۀ اقتصادی – اجتماعی جامعۀ افغانستان، با آن كه از آحادی تقریباً همگون تركیب گردیده است،…» بدین معناست که تا زمان کودتای ننگین هفت ثور 1357 خورشیدی و حتی بعد از آن شیوۀ مسلط تولیدی در افغانستان فیودالی است. و همین اکنون هم چنین است. این بحث “ش. آهنگر” بدین معناست که در شرایط کنونی سرمایهداریکمپرادور بوروکراتیک متعلق به اشغالگران و رژیم پوشالی در قطب دموکراتیزم و فیودالیزم و نمایندگان فکری شان اعم از طالب و جهادی در قطب ضد دموکراتیک قرار دارند. بر مبنای همین دید انحرافی است که “ش. آهنگر” و شرکاء با صراحت اعلام نمودند که:
«باید تشکل سرتاسری را بمثابه بدیل سومی در جامعه بنیاد نهاد و هم خود و هم مردم را از سرگردانی، بی برنامگی و قحط شخصیت رهانید. آن بدیل بحیث یک نیروی منسجم با برنامه میتواند در تمام عرصه های ممکن با قدرت و توانمندی حضور بیابد . نمایندگانش درپارلمان بروند و به حیث یک اپوزیسیون نیرومند، در تقابل آنچه نادرست و خلاف منافع مردم است موضعگیری روشن بکنند و طرح های سالم خود را بگوش مردم برساند.» (افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی… صفحۀ 213 ـ تأکید روی کلمات از ماست)
«در مسائل دیگری مثل پارلمان و جرگهها و غیره نیز میتوان نماینده فرستاد، اما با برنامهی روشن و موضع انتقادی از همه نا بسامانیها و افشای زد و بندها و خورد و بردها و سیاستهای ضد مردمی حکام وقت.» (افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی… صفحۀ 225 ـ تأکید روی کلمات از ماست)
«بگذارامپرياليستهای اشغالگر افغانستان ويران را آباد نمايند و در اين کشورعقبمانده سرمايهداری و طبقه کارگر را رشد و پرورش دهند و توأم با آن دموکراسی را رايج سازند و سطح فرهنگی جامعه را ارتقا دهند. به اين ترتيب برای کمونيستها زمينۀ ايجاد حـزب کـمـونـيـسـت و پـيـشبـرد مـبـارزات کـمـونـيـسـتـی فراهم ميگردد.» (دشنامنامنامۀ “حجت الاسلام “کمونیست”، داروغۀ “جرگۀ مـارکـسـیـسـت ـ لنینیست- مائوئیستها” ـ تأکیدات همهجا از ماست)
بر مبنای همین دید ارتجاعی “تازه اندیشانه” است که «شیوۀ مسلط تولیدی» در افغانستان را «قرون وسطایی» میخواند. طوری که گفتیم اصل هدف اینست تا توجیهی برای مشی ارتجاعی “تازهاندیشی” خویش ارائه دهد و همکاری با اشغالگران و رژیم پوشالی را زیر عنوان دموکراتیزم توجیه نماید.
در حالیکه او به خوبی میداند، جوانههای بورژوازی که در زمان امیر شیرعلی خان در افغانستان نطفه زده بود، در دورۀ استبدادی صدارت داودخانی در پیوند تنگاتنگ با سوسیالامپریالیزم نوخاستۀ “شوروی” قرار گرفت. در این زمان سرمایۀ کمپرادور بوروکراتیک وابسته به سوسیال امپریالیزم شوروی قویاً به جریان افتاد. این امر از یک سو باعث تبدیل نظام کشور از فیودالی کهن به نیمه فیودالی گردید و از سوی دیگر موجب پیدایش دو طبقۀ جدید یعنی طبقۀ کارگر و بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک در افغانستان گردید. “ش. آهنگر” برای توجیه مشی ارتجاعی “مستقل ملی” و “ایدیولوژی مستقل ملی” میخواهد حتی شیوۀ تولید مسلط در افغانستان را وارونه جلوه دهد و فرهنگ مسلط بعد از اشغال افغانستان توسط سوسیالامپریالیزم “شوروی” را یک فرهنگ کاملاً منحط فیودالی و نه یک فرهنگ مستعمره ـ نیمه مستعمره ـ نیمه فیودالی توجیه نماید. حتی او و شرکاء تا کنون معتقد اند که فرهنک منحط فیودالی در افغانستان مسلط است. به همین سبب است که بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک را در مقابل فیودالیزم قرن وسطایی قرار میدهند.
چرا او و شرکاء میخواهند حقایق را کتمان کنند؟ به این دلیل که راهی برای تبرئۀ انحراف و ارتداد خویش بیابند. طوری که گفتیم آنها میخواهند طوری استدلال کنند که در زمان اشغال افغانستان «شیوۀ مسلط تولیدی» در افغانستان «قرون وسطایی» بوده و کماکان همین شیوۀ تولیدی است. لذا بهترین راه خروج اینست تا «مشی پرولتری را با بر آمد دموکراتیک در پوششی اسلامی» ادغام نموده و به تودهها پیشکش نمائیم. اصل هدف از همۀ این سفطهگوییها فقط همین است و بس.
به گفتۀ “ش. آهنگر”:
«لومپنیسم زائیدۀ مالكیت بزرگ بی حد و حصرزمین درغرب، كه خود بر تولد نا میمونش اذعان دارد، می كوشد این تمایل خویش را درعمل هرچه آشكارتر بروز دهد؛…»
در مورد لومپنیزم در قسمت پنجم مفصلاً صحبت نمودیم در اینجا نیازی به بحث بیشتر آن نمیبینیم، فقط همین قدر میگوییم: لومپنیزمی که « زائیده مالکیت بزرگ بیحد وحصر زمین در غرب…» بود و تحت رهبری احزاب جهادی حرکت نمود علیه اشغالگران سوسیال امپریالیزم”شوروی” و رژیم پوشالی تا آخر جنگید و تسلیم نگردید، اما لومپنیزمی که تحت رهبری “ش. آهنگر” میجنگید تحت رهبری “خردمندانه اش” با خاد رابطه گرفت و تن به تسلیمی داد. “ش. آهنگر” لفظاً از لومپنیزم متنفر است، اما عملاً آن را به کار میبندد.
«اما چون آتش پرفروغ جنگ آزادیبخش دامن شرق وغرب را می گرفت و راه نجات را نمایان می ساخت، این بار دوغول جهان خوار دست رفاقت دادند تا توان مقابله با رهروان راه پر پیچ وخم توده ها را كسب كنند. كه شرح بیشتر این آمیزش را در قسمت عملكرد جبهه خواهیم داد،» (صفحۀ19 سند ـ تأکید از ماست) از کسانی که «مشی پرولتری را با بر آمد دموکراتیک در پوششی اسلامی» ادغام مینمایند بعید نیست که چنین دروغهای شاخداری را سرهمبندی نمایند. ما در طول چهاردهه جنگ در افغانستان «آتش پر فروغ جنگ آزادیبخشی” را سراغ نداریم که «دامن شرق و غرب» را گرفته باشد.
جنگ آزادیبخش، جنگی است که برای تأمین منافع طبقۀ زحمتکش جامعه از طرف حزب کمونیست (مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست) راهاندازی شده و به پیش برده میشود. تاریخ افغانستان گواه آنست جنگی که از سال 1357 خورشیدی بدین سو راه افتاده تأمینکننده منافع تودههای زحمتکش جامعه افغانستان نبوده بلکه بیشتر از همه در خدمت منافع امپریالیزم جهانی قرار گرفت. بدون یک خط انقلابی (مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی) نمیتوان جنگ آزادیبخش را راهاندازی نمود و به پیش برد. همان طوری که “ش. آهنگر” و شرکاء نتوانستند چنین جنگی را راهاندازی نموده و به پیش برند. جنگی که یک سرش به آخور اخوان و امپریالیزم غرب و سر دیگرش به آخور سوسیال امپریالیزم اشغالگر و رژیمهای پوشالی شان بند باشد، جنگی است که در دام تسلیمی طبقاتی و ملی افـتـاده است. حماقت محض خواهد بود که چنین جنگی را جنگ آزادیبخش بنامیم.