پیوست به گذشته : – به زیر بیرق دروغین – بخش دوم

اطلاعیه خانه ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺗﺎﺯﻩ

تروریست کیست؟

از نظر نویسندگان هفته نامه تغییر تروریست کسی است که مقداری مواد منفجره را به جان خود بسته و در یک محل انتحار نماید! در حالی که ریشه تروریزم از فاشیزم آب می‌خورد. زیرا فاشیزم نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکارا است. همان طوری که فاشیزم محصول امپریالیزم و حربه انحصارها است به همان اندازه تروریزم نیز محصول امپریالیزم و حربه انحصارها می‌باشد. متاسفانه که نویسندگان هفته نامه تغییر  به هیچ وجه این مطلب را درک نکرده و فکر می‌کنند که تروریزم زاده بینش بنیادگرایی است، و امپریالیزم در مقابل آن قرار دارد. به این بحث هفته نامه تغییر توجه نمائید:

« ضرورت مبارزه با تروریزم به صورت مشخص زادۀ چارچوب فکری طبقه حاکمۀ آمریکا به واقعیت است، که حدود آزادی آن‌ها نیز محدود می‌سازد.» (صفحه چهارم سند ویژه)

  « همان‌طور که در بالا اشاره کردیم، رشد بنیادگرایی (یا به تعبیر امپریالیست‌ها رشد تروریزم) بخصوص بعد از حمله 11 سپتامبر ، ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتیژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند کرد و پاسخ صریح و مستقیم به آن اشغال افغانستان توسط امپریالیزم آمریکا و هم پیمانانش بود و به دنبال آن حکومت جمهوری پوشالی و دست نشانده روی کار آمد . این استراتژی (مبارزه با بنیادگرایی اسلامی) که یکی از پایه های اصلی تشکیل این حکومت را تعریف می کرد باید به صورت یک پکیج دموکراسی در تمام فعالیت های این رژیم جا می‌گرفت….» (صفحه ششم سند ویژه) 

بحث هفته نامه تغییر با واقعیت خوانایی ندارد، زیرا اولاً نمی‌داند که سازمان دهندۀ اصلی تروریزم، امپریالیزم جهانی است. و ثانیاً درک نمی‌کند که« استراتیژی مبارزه با بنیادگرایی اسلامی پایه‌های اصلی حکومت دست نشانده را » تشکیل نمی‌داد. زیرا اکثریت بنیادگرایان اسلامی بشمول احزاب هفت گانه ـ  البته با تسلیم شدن گلبدین به امپریالیست ها و رژیم دست نشانده این پروسه تکمیل گردید ـ و هشت گانه عضو رژیم دست نشانده بودند. به احتمال قوی که نویسندگان هفته نامه تغییر این احزاب را جزء بنیادگرایان به حساب نمی‌آورند و فقط طالبان را بنیادگرا می‌دانند. « پایه‌های اصلی حکومت دست‌نشانده را»  نه «استراتیژی مبارزه با بنیادگرایی» بل‌که سلب استقلال کامل کشور و آزادی مردمان کشور یعنی به انقیاد در آوردن کامل کشور بود. بر همین اساس بود که قرار دادهای تحمیلی اشغال‌گران را مانند پیمان استراتیژیک و پیمان امنیتی که کمتر از قرار داد ننگین گندمک نبود با رضا و رغبت امضاء نمودند و کشور را طبق این معاهدات به اشغال‌گران امریکایی فروختند، که تا کنون این قراردادها پا بر جا بوده و از حقوق قانونیبرخوردار می‌باشد.

هفته نامه تغییر  معتقد است که « رشد بنیادگرایی (یا به تعبیر امپریالیست‌ها رشد تروریزم) بخصوص بعد از  حمله 11 سپتامبر ، ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند کرد و پاسخ صریح و مستقیم به آن اشغال افغانستان توسط امپریالیزم آمریکا و هم پیمانانش بود…»

هفته نامه تغییر فقط به آن چیزی عطف توجه دارد که به شکل ظاهری وجود دارد و توسط رسانه‌های بورژوازی تبلیغ و ترویج می‌گردد و به کنه مطلب توجهی ندارد، زیرا، همان طوری که در بالا متذکر گردیدم که نویسندگان هفته نامه تغییر به هیچ وجه خصوصیات امپریالیزم را درک نکرده اند. اگر « بعد از حمله 11 سپتامبر، ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند نمود.» پس چرا آمریکا بنیادگرایان جهادی را شامل دولت دست نشانده نمود؟ چرا به عراق به حمله نمود و آن کشور را به اشغال خود در آورد؟ در حالی که رژیم عراق یک رژیم سکولار بود، نه بنیادگرای اسلامی! امپریالیزم امریکا رژیم سکولار عراق را سرنگون نمود و  ملاهای بنیادگرا را بر سر قدرت نشاند. چرا آمریکا به لیبی حمله نمود و رژیم قزافی را سرنگون نمود؟ و چرا به سوریه سکولار حمله نمود؟ و چرا بالاخره طالبان را برای بار دوم به قدرت رساند؟ ما به خوبی شاهدیم که امپریالیزم امریکا در عراق و سوریه به تمام معنا پشت سر بنیادگرایان دینی ایستاد، داعش و القاعده را به تمام معنا مورد حمایت قرار داد.  

ما بارها خاطر نشان ساختیم که بعد از فروپاشی امپراطوری سوسیال امپریالیزم شوروی امپریالیزم امریکا حکومت صد ساله خود را اعلان نمود. این حکومت صد ساله دو دهه بیش‌ تر عمر نکرد. با اعلان حکومت صد ساله به هر طرف از شرق اروپا گرفته تا آسیا و خاور میانه هم چو گرگ وحشی حمله نمود. 11 سپتامبر بهانه‌ای برای لشکر کشی به افغانستان و اشغال آن بود، همان طوری که سلاح کشتار جمعی در عراق بهانه‌ای برای اشغال عراق بود. در حالی که هیچ سلاح کشتار جمعی در عراق پیدا نشد. امپریالیزم امریکا به خوبی آگاه بود که افغانستان پلی است که کشورهای خاورمیانه، آسیای میانه و جنوب آسیا را به هم متصل می‌کند.

بناءً امپریالیزم امریکا با این فکر که دیگر تاریخ مصرف طالبان سر رسیده و به دردش نمی‌خورد، بهتر است که مستقیماً از طریق نظامی کشور را اشغال نماید. امریکا با این خیال خام که با اشغال افغانستان و عراق می‌تواند تمامی کشورهای آسیای میانه و خاور میانه را تصرف نماید، و یا مطیع و گوش به فرمان خود بسازد، به افغانستان و عراق تجاوز نظامی و هر دو کشور را اشغال کرد. اما این خیال باطل به واقعیت نپیوست و روسیه امپریالیستی توانست که در شرق اوکراین و سوریه مقابل امپریالیزم امریکا و متحدانش به ایستد.

” برنامه استراتژیک ” امپریالیزم امریکا بعد از فروپاشی سوسیال امپریالیزم شوروی مبارزه با بنیادگرایی نبوده، بل‌که هدف اصلی‌اش اشغال نظامی کشورها و ایجاد دولت های گوش به فرمان بوده است. زمانی که به این هدف نایل نگردید و دانست که طالبان به سوسیال امپریالیزم چین و امپریالیزم روسیه نزدیک شده اند، با تمام شعارهایش پشت پا زد و مستقیماً و حتی بدون شرکت رژیم دست‌نشانده با طالبان وارد مذاکره گردید تا بالاخره آن‌ها را برای بار دوم به قدرت رساند. گرچه شکل نظامی اشغال پایان یافته، اما از لحاظ سیاسی و استخباراتی هنوز افغانستان یک کشور مستعمره ـ نیمه فئودالی است. یا به عبارت دیگر  حالت اشغال کشور شکل خفیف‌تری به خود گرفته است.

این مطلب ( «ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتیژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند کردو پاسخ صریح و مستقیم به آن اشغال افغانستان توسط امپریالیزم آمریکا و هم پیمانانش بود…») را  “هفته نامه تغییر زمانی می‌نویسد که برای همه کس حتی مردم عادی هیچ تردیدی وجود ندارد که امپریالیزم اشغال‌گر امریکا و متحدانش طالبان را برای بار دوم به قدرت رساندند. این بحث دیگر مضحک است.

امروز بزرگترین تروریست های جهان و سازماندهندگان اصلی تروریزم در جهان قدرت های امپریالیستی هستند. برعلاوه تمامی نیروهای بنیادگرای اسلامی مسلح در ابتدا توسط امپریالیست ها بنیان گذاری شده است و تا زمانی که برای شان استفاده ای داشته مورد استفاده قرار گرفته و حینی که دیگر استفاده ای برای شان نداشته در صدد از بین بردن شان بر آمده و آن‌ها را تروریست خوانده اند. مگر همین امپریالیست ها نبودند که در زمان تجاوز سوسیال امپریالیزم به افغانستان نیروهای بنیادگرای مذهبی کشورهای اسلامی و حتی غیر اسلامی را آموزش های جنگی و نظامی دادند و آن‌ها را مسلح نموده و به افغانستان اعزام نمودند؟

رابرت دريفوس در كتاب “بنيادگرايي مذهبي يا بازي شيطاني” دربارۀ تربیۀ تروریست‌ها و سازماندهی شان توسط امپریالیزم امریکا چنين مي نويسد:

«آن ها چريك هائي بودند كه پس از جنگ به خانه هاي شان در الجزاير، مصر، لبنان، عربستان سعودي و آسياي ميانه بازگشتند و آن ها جنگ را ادامه دادند. بسياري از آن ها مهارت هاي تروريستي مانند ترور، خرابكاري و بمب گذاري را زير دست و بال ايالات متحده و متحدانش آموختند.» 

بگذار که نویسندگان هفته نامه تغییر داد و فریاد راه اندازند که بعد از اجلاس بن « نیروهای مجاهدین ماهیت پروامپریالیستی پیدا کردند. همان مجاهدینی که دیروز علیه اشغال شوروی به مبارزه برخاسته بودند، اشغال افغانستان توسط امپریالیزم امریکا و هم پیمانانش را پذیرفتند.» ( هفته نامه تغییر ـ شماره دوم ـ صفحه اول)

به زعم نویسندگان هفته نامه تغییر ” “مجاهدین دیروز ” قبل از اجلاس بن و در زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” پرو امپریالیست نبودند، بل‌که نیروهای ملی بودند که « علیه اشغال شوروی به مبارزه بر خاسته بودند» (!!)

در این بحث یک نکته بسیار ظریفی از طرف نویسندگان هفته نامه تغییر بکار برده شده است، این است که آن‌ها ماهیت سوسیال امپریالیزم شوروی را با ماهیت کشور شوراها یک‌سان می‌دانند. این دید ناشی از رویزیونیزم سنتز نوین آ واکیان است. زیرا سنتز نوین آواکیان بحث از کمونیزم نوین و سوسیالیزم نوین دارد. بدین معنا که او انقلاب 1917 اکتبر و انقلاب 1949 چین را قبول ندارد. به همین منظور رویزیونیست‌های هفته نامه تغییر  در پهلوی کلمه اشغال، کلمه شوروی را نام گرفته اند. به این صحبت توجه کنید: « مجاهدینی که دیروز علیه اشغال شوروی به مبارزه برخاسته بودند.» ( تاکید از من است)

چنین بحثی را جز رویزیونیست‌ها، هیچ نیروی انقلابی به پیش نمی‌کشد، هر زمانی که نام شوری در کنار سوسیال امپریالیزم را بنویسند حتما شوروی را بین گیومه می‌نویسند. اما نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” نه تنها این کار را نکردند بل‌که مستقیماً از “اشغال شوروی نام برده اند. و در صفحه نهم ـ شماره سوم ” هفته نامه تغییر” از « حمله اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان » نام می‌برند. در این باره در قسمت ” کمونیزم نوین ” و ” سوسیالیزم نوین” بیش‌تر صحبت خواهیم نمود.

چرا مائوئیست‌ها، شوروی بعد از استالین را بنام سوسیال امپریالیزم می‌شناسند؟ به این دلیل که حزب کمونیست بلشویک و دولت شوروی بعد از درگذشت استالین به رویزیونیزم غلطید و بعد از آن به نام سوسیال امپریالیزم  یعنی سوسیالیست در گفتار و  امپریالیست در کردار مسمی گردید. نه تفسیر بیان‌گر مبارزه جدی و پی‌گیر حزب کمونیست چین تحت رهبری مائوتسه دون علیه رویزیونیزم مدرن “شوروی” است.

حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان معتقد است: « مجاهدینی که دیروز علیه اشغال شوروی به مبارزه برخاسته بودند» پرو امپریالیست بودند و تحت نظر CIA وISI  کار می‌کردند و تمام آموزش‌هاي نظامي و مهارت های تروریستی را از امپرياليزم امريكا فرا گرفته بودند، بعد از اشغال افغانستان در زیر چتر امپرياليست‌های اشغال‌گر رژيم دست نشانده جمع شدند و به جرگۀ خائنین ملی پیوستند. همین تروریست‌های بنیادگرا” ( مجاهدین دیروز) اکثریت مطلق رژیم دست‌نشانده را تشکیل می‌دادند. تعداد اندکی از آن‌ها از جمله معترضین بودند که زیر بیرق امارت اسلامی جهادشان را علیه اشغال‌گران ادامه دادند.

 ترور مصطفي كاظمي هم‌راه هفت نفر از اعضای پارلمان، از طرف چه کسی طرح و عملی گردید؟ مگر پشت این قضیه اشغالگران امپریالیست و رژیم دست نشانده دست نداشتند؟ این جنایت نه تنها جان مصطفی کاظمی و هفت تن از اعضای پارلمان رژیم دست نشانده را گرفت، بل‌که این ترور جان صدها شاگرد مكتب را نیز گرفت. ترور، بمباردمان‌ها و به گلوله بستن مردم بي گناه و به جنازه‌های شان بی حرمتی کردن از ديدگاه نویسندگان هفته نامه تغییر ترور محسوب نمي‌شود! از ديدگاه ایشان، اشغال‌گران و رژیم دست نشانده حق داشتد دست به چنين اعمالي بزنند!!؟ عمل انتحاری در پوهنتون کابل توسط چه کسی صورت گرفت؟ آیا امرالله صالح در آن دست نداشت؟

از نظر نویسندگان هفته نامه تغییر فقط طالبان تروریست اند. بدون شک که طالبان و تمامی سازمان های بنیادگرا تروریست بوده و هستند، اما سازمان دهندۀ اصلی این تروریست‌ها امپریالیزم جهانی و به خصوص امپریالیزم امریکا و متحدینش می‌باشند.

برای این که چشم و گوش نویسندگان هفته نامه تغییر باز شود، مختصراً اشاره ای به جنایات اشغال‌گران امریکایی می نمایم.

1 ـ قتل عام 80 نفر در برج دلو 1384 خورشیدی به خاطر تظاهرات ضد کاریکاتور محمد. شاید این قتل عام از نظر نویسندگان هفته نامه تغییربه جا و به مورد باشد! زیرا « بعد از حمله 11 سپتامبر، ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سربلند نمود.»  و کسانی که در تظاهرات شرکت نموده بودند، طرف‌داران بنیادگرایان بودند!؟

2 ـ بمباران هوایی نیروهای اشغال‌گر بالای یک مجلس عروسی در ارزگان، بمب باران اهالی ملکی در قندهار و شهر قلات در ثور 1384 خورشیدی.

3 ـ  در ماه ثور 1384 خورشیدی نیروهای اشغالگر در قسمت باغ ملت دریور شاروالی هرات را به قتل رساندند.

4 ـ روز هشتم جوزای سال 1384 خورشیدی را همه به خوبی به خاطر دارند که نیروهای اشغال‌گر در مسیر کوتل خیر خانه صدها نفر از مردم شهر کابل را زیر چین عراده جات خود به قتل رساندند که عکس العمل شدید مردم کابل را در پی داشت.

5 ـ لشکر کشی و بمباران هوایی پنجوایی قندهار، بمباران ولسوالی های سنگین ولایت قندهار، و ولسوالی های کجکی، موسی قلعه، نوزاد ، واشر، ریگ، ناوه و گرم‌سیر ولایت هلمند از اول الی هشتم جوزای 1385 خورشیدی که در اثر آن صدها تن کشته و هزاران نفر زخمی گردیدند.  

6 ـ  قتل عام اهالی ملکی در روزهای 13 و 14 حوت 1385 خورشیدی در ولایات ننگرهار و کاپیسا که منجر به قتل 16تن غیر نظامی در ولایت ننگرهار و 9 تن غیر نظامی در ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا گردید.

7 ـ در روزهای پنج‌شنبه، جمعه، شنبه و یک‌شنبه مورخ ششم ، هفتم ، هشتم و نهم ثور1386 خورشیدی نیروهای آیساف و ناتو بر روستاهای زیر کوه ولسوالی شیندند ولایت هرات چنان حملات هوایی جنایت کارانه‌ای انجام دادند، که به عنوان یک جنایت هولناک در تاریخ کشور ثبت گردیده است. در این حملات جنایت کارانه بیش از صد نفر از اهالی ملکی کشته و صدها نفر دیگر زخمی گردید، و در حدود یک هزار باب خانهً مسکونی به ویرانه مبدل گردید. عمق این فاجعه آن قدر زیاد بود که مردم از سه منطقه آب کل و زاول و ولسوالی غوریان برای تدفین و تشییع جنازه‌ها به کمک اهالی روستاهای زیر کوه شیندند شتافتند.   

8 ـ بمب باران ولسوالی چوره ولایت ارزگان توسط نیروهای اشغال‌گر به تاریخ 28 جوزای 1386 خورشیدی که منجر به قتل 64 تن غیر نظامی گردید و 325 تن  در اثر این حمله جنایت‌کارانه زخمی شدند.

9 ـ حمله موشکی نیروهای ائتلاف بتاریخ 16 سرطان 1387 خورشیدی بر یک مجلس عروسی در ننگرهار که به تعداد 54 تن بشمول 34 زن و کودک جان باختند و 28 تن دیگر زخمی گردیدند. 

10 ـ حمله هوایی نیروهای اشغال‌گر به تاریخ اول سنبله 1386 خورشیدی در  یکی از محلات ولسوالی شیندند ولایت هرات، مردم خیرات (نذر) می‌دادند که ناگهان طیارات نیروهای اشغال‌گر سر رسید و مردم منطقه را بمباران نمود که در اثر این حادثهً جنایت‌کارانه 168 نفر اهالی ملکی بشمول زنان، کودکان، جوانان و پیر مردان کشته و صدها نفر زخمی گردیدند.

مگر نیروهای اشغال‌گر یک زن و شوهر را همراه طفل شان بتاریخ 27 میزان 1387 خورشیدی در شهر غزنی به گلوله نبستند؟ آیا اشغال‌گران امریکایی 9 فرد ملکی را در میزان 1391 خورشیدی در ولایت لوگر نروبودند و به قتل نرساندند؟ مگر سربازان امریکایی نبودند که 17 نفر را در ولسوالی پنجوایی قندهار قتل عام نموده و بعداً جسدشان را آتش زدند؟

در این جا از جنایات بی شمار اشغال‌گران امپریالیست از قبیل بمب باران‌های کور، تلاشی (بازرسی) خودسرانه خانه‌های مردم و دست‌گیری (بازداشت زنان) و تلاشی (بازرسی( زنان در جاده‌ها که باعث خشم مردم در ننگرهار گردید و در 6 قوس 1383 خورشیدی منجر به تظاهرات وسیع سی هزار نفری گردید و برای چند روز جاده تورخم ـ جلال آباد را مسدود گردید و هم چنان از قتل عام 700 تن از مردم بی گناه ملکی در میدان هوایی کابل به تاریخ 26 اسد 1400 خورشیدی  و بمب باران یک خانه مسکونی در کابل به تاریخ 29 ماه آگست 2021 میلادی که منجر به قتل عام خانواده ده نفری گردید می‌گذریم.

بگذار که نویسندگان هفته نامه تغییر داد و فریاد راه اندازند که « رشد بنیادگرایی اسلامی ( یا به تعبیر امپریالیست‌ها رشد تروریسم) بخصوص بعد از حمله 11 سپتامبر، ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتیژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند نمود.»    

از نظر نویسندگان هفته نامه تغییر تجاوز بر ملل ضعیف و اشغال سرزمین شان تروریزم نیست، بل‌که مبارزه با بنیادگرایی است. بنا به تعبیر نویسندگان هفته نامه تغییر بعد از این که تروریست‌ها حمله 11 سپتامبر را انجام دادند، «ضرورت مبارزه با بنیادگرایی اسلامی به عنوان یک برنامه استراتیژیک در مقابل امپریالیزم آمریکا سر بلند کرد و پاسخ صریح و مستقیم به آن اشغال افغانستان توسط امپریالیزم آمریکا و هم پیمانانش بود…»  این بحث بر ادعای سردم داران کاخ سفید که ” تجاوز نظامی به افغانستان، اشغال نیست، بل‌که دفاع از منافع ملی امریکا است”  مهر تائید می‌زند. و  به همین ترتیب کاربرد مخرب‌ترین سلاح‌های کشتار جمعی (استفاده از بمب های 15 الی 20 تنی فاسفورس سفید و مادر بمب) علیه خلق‌های زحمت‌کش جهان حق مشروع و قانونی اشغال‌گران امریکایی است و تروریزم محسوب نمی‌شود!

امروز هزاران کودک از سوراخ قلب رنج می‌برد، تومورهای مغزی و امراض سرطانی و قلبی نسبت به گذشته  صد برابر گردیده است. ملوث شدن افراد به این امراض نتیجه استفاده از مواد شیمیایی از سال 1357 خورشیدی تا امروز می‌باشد که در زمان اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده آن‌ها و هم چنین در ظرف بیست سال توسط اشغال‌گران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا و رژیم پوشالی مورد استفاده قرار گرفته است. استفاده مواد شیمیایی در افغانستان نه تنها روی انسان‌ها، بل‌که حتی روی سبزیجات و حیوانات نیز اثر منفی گذاشته است. 

ارتش جنايت‌كار اشغال‌گران امپرياليست به رهبري امپرياليزم اشغال‌گر امريكا اين‌گونه عمليات‌هاي خودسرانه و جنایت‌کارانه را باربار تكرار نموده است. اين بمباران‌ها عموما مردمان ملكي را زيرضربت خود قرار داده و تلفات مالي و جاني فراوانی ببار آورده است.

بعد از کودتای 7 ثور 1357 خورشیدی و اشغال افغانستان در ششم جدی 1358 خورشیدی سوسیال امپریالیزم شوروی و رژیم دست نشانده شان (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) مرتکب جنایات هولناک و بی‌شماری در افغانستان گردیدند، به همین ترتیب امپریالیزم امریکا و متحدین ناتوئی‌اش در افغانستان در طول دوران جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم مرتکب جنایات ضد بشری با هم دستی احزاب ارتجاعی جهادی گردیدند. آن‌ها آگاهانه احزاب جنایت‌کار جهادی را تجهیز و تمویل نمودند تا تمامی نیروهای ملی ـ دموکرات و انقلابی را نیز سرکوب نمایند. این مطلب را روبرت دریفوس از قول ” چریل بنارد ” کارشناس اسلام سیاسی در مؤسسه رند هم‌سر زلمی خلیل زاد، نماینده خاص ایالات متحده امریکا در “پروسه صلح” افغانستان در کابل، چنین بیان می‌کند:

« ما در افغانستان گزینشی تعمدی داشتیم. درآغاز همه براین باور بودیم که هیچ راهی برای شکست دادن شوروی‌ها نیست، بنابراین، آن‌چه باید می‌کردیم این بود که دیوانه ترین آدم‌ها را بجان آن‌ها بیاندازیم. ما دقیقا می‌دانستیم که آن‌ها ( مجاهدین ) چه جور آدم‌های هستند و سازمان‌های شان به چه می‌مانند. به همین دلیل است که امروز درافغانستان رهبران میانه رو وجود ندارد، زیرا به دیوانه‌گان اجازه دادیم همه‌ای آن‌ها را نابود کنند. آن‌ها چپ‌ها را کشتند  ومیانه روها را نیز.» ( بنیاد گرایی مذهبی یا بازی شیطانی ص 214 )»

رئیس دفتر سیا در پاکستان معترف است که خراب‌کاران زندانی کشورهای اسلامی که به افغانستان فرستاده شدند بوسیله نیروهای ویژه‌ی ایالات متحده امریکا آموزش نظامی دیدند. روبرت دریفوس در این مورد چنین می‌نویسد:

« یکی از افراد سیا که در زمان جنگ افغانستان، رئیس دفتر سیا در پاکستان بوده است، می گوید “کشورهای اسلامی درب زندان‌های خود را گشودند و خراب‌کاران را به افغانستان فرستادند” و نه تنها به افغانستان گسیل شدند که بوسیله‌ی نیروهای ویژه‌ی ایالات متحده، آموزش‌های نظامی دیدند. کولی می نویسد: “تا 1980، آموزگاران نظامی ایالات متحده برای آموزش مهارت‌های نیروهای ویژه‌ی آمریکایی به مصری‌ها که آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود آن آموزش‌ها را به داوطلبان کمک به مجاهدان افغانستان انتقال می‌دادند، به مصر رفته بودند.”» (روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی مذهبی یا بازی شیطانی ـ صفحه 294) »

« دست کم در یک مورد که مجاهدان کیف دستی حاوی بمبی را زیر یکی از میزهای سالن غذا خوری دانشگاه کابل منفجر کردند، دامنه‌ی نبردی را که در میانه ی 1960 و 1970 در دانشگاه کابل جریان داشت، گسترش دادند…. بزودی سیا و سازمان امنیت پاکستان وسائل منفجره ی مخفی در اختیار مجاهدان گذاردند، بمب هایی که به صورت خودکار، ساعت، فندک، و ضبط صوت در آمده بود.» (روبرت دریفوس ـ بنیادگرایی مذهبی یا بازی شیطانی ـ صفحه 205)

جنایات ضد بشری امپریالیزم فقط در جنایات جنگی خلاصه نمی‌گردد، بل‌که مرتکب جنایات ضد بشری دیگری نیز گردیده و می‌گردند که از انظار توده‌های زحمت‌کش پنهان مانده است. این جنایات ضد بشری عبارتند از:

1 ـ تشدید گلوبلایزیسیون اقتصاد نیو لیبرالی امپریالیستی:

2 ـ حـربـۀ ویـرانـگر تـحـریـمـات اقـتـصـادی امـپـریـالـیـسـتـی:

3 ـ رشد اقتصاد مافیایی متکی بر تولید و “تجارت” مواد مخدر و فعالیت باندهای جنایتکار مسلح:

هر کدام این سه مورد نیاز به بررسی همه جانبه دارد که بحثش در این مقاله نمی گنجد در زمان و شرایطش پیرامون آن به تفصیل صحبت خواهیم نمود..

از نظر امپریالیست‌ها و نویسندگان هفته نامه تغییر در شرایط کنونی تروریست فقط کسی است که علیه امپریالیست‌ها و رژیم‌های ارتجاعی بجنگد. امروز نه تنها کسانی که در کشورهای اشغال شده، مقابل اشغال‌گران ( اعم از بنیادگرا و غیر بنیادگرا) می‌جنگند تروریست محسوب می‌شوند، بل‌که نیروهای انقلابی و مائوئیست که علیه طبقه حاکمه به جنگ خلق مبادرت ورزیده اند از نظر بورژوازی انحصاری تروریست محسوب می‌شود. ما خوب به خاطر داریم، تا زمانی که گلبدین تسلیم نشده بود، تروریست و جنایتکار جنگی  بود، اما زمانی که به اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست‌نشانده اشرف غنی تسلیم گردید، نه تروریست به حساب آمد  و نه هم جنایتکار جنگی.

توده‌هاي زحمت‌كش افغانستان به چشم سر دیدند كه امپرياليست‌ها در هر حملۀ سبعانۀ خويش ده‌ها نفر را كشتند، صدها و هزاران نفر زخمي و معلول  بجا گذاردند و خانه‌ها و قریه جات را به ویرانه مبدل ساختند. كدام وجدان پاك مي‌تواند اين حملات تروريستي وحشتناك امپرياليست‌ها را ناديده گرفته و آن را “تامين دموكراسي” و”مبارزه عليه تروريزم” و یا مبارزه علیه بنیادگرایی اسلامی بخواند.

شعار مبارزه “عليه تروريزم و بنیادگرایی” كه از طرف اشغالگران و خاینين ملي طرح گرديد، يك شعار پوچ و  ميان تهي بوده و می‌باشد. اشغال‌گران و رژیم دست نشانده می‌خواستند با طرح شعار “مبارزه علیه تروریزم و بنیادگرایی” و دفاع از حقوق زنان پرده ساتري بر روي تجاوزات و جنايات خویش بکشند.

امروز یک بار دیگر این شعارهای پوچ و میان تهی توسط هفته نامه تغییر علم گردیده است.آن‌ها می‌خواهند این مطلب را به توده‌ها دیکته کنند که امپریالیزم توان مبارزه با تروریزم و بنیادگرایی را دارد. این نکته را بیافزاید که گرچه امپریالیزم نمی‌تواند به رنج‌های غیر ضروری مردم پاسخ دهد، اما از تروریزم و بنیادگرایی بهتر است. زیرا حداقل حقوق بشر و حقوق زنان را مراعات می‌کند!!

بحث نویسندگان ” هفته نامه تغییر ” هیچ پایۀ علمی ندارد، و خلاف درک مادی تاریخ و ماتریالیزم دیالکتیک است. بناءً ، از لحاظ سیاسی باید هر موضوع را از دیدگاه علمی تجزیه و تحلیل نمود و در پس هر کلمات، الفاظ، وعده و وعیدها منافع طبقات را جستجو کرد، در غیر این صورت همواره قربانی سفیهانه فریب و خود فریبی خواهیم شد.

آیا بورژوازی ملی توان انقلاب بورژوا دموکراتیک را در افغانستان دارد؟

برای این که در این مورد بتوانیم روشنی بهتری بیاندازیم، مجبوریم که بصورت خلاصه سیر انقلابات بورژوا دموکراتیک را در چارچوب معین تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. هرگاه به هنگام تجزیه و تحلیل هر مسئله اجتماعی چهارچوب معین تاریخی آن در نظر گرفته نشود به هیچ وجه نمی‌توان رهنمود درستی برای انقلاب در شرایط مشخصه کشور ارائه نمود. یا به عبارت دیگر برای تحلیل و بررسی انقلابات بورژوا دموکراتیک باید دو دوره سرمایه داری را از هم متمایز نمود. زیرا در این دو دوره جنبش‌های ملی به طور اساسی از یک‌دیگر متمایز اند.

 دوره اول، دوران رقابت آزاد سرمایه داری است که دوره ور شکستگی فئودالیزم و دولت‌های مطلقه نامیده می‌شود. در این دوره بورژوازی جوان است و خصلت انقلابی دارد و می‌تواند به انحای مختلف جمیع طبقات را به سیاست جلب نماید و علیه فئودالیزم و دولت‌های مطلقه به جنبش در آورد، یا به عبارت دیگر به جنبش های ملی جنبه توده‌یی بدهد.   

دوران دومی، دوران سرمایه انحصاری (امپریالیزم) می‌باشد. در این دوره دولت‌های سرمایه داری کاملاً سر و سامان یافته و تضاد آشتی ناپذیری بین پرولتاریا و بورژوازی شدت گرفته است. یا بنا بقول لنین در این دوره بورژوازی « از ناجی ملل در عصر مبارزه با فیودالیزم به بزرگ‌ترین ستم‌گر ملت‌ها در عصر امپریالیزم مبدل گشته است.» برای این که بتوانیم برنامه انقلاب ملی دموکراتیک نوین را بدرستی تنظیم نمائیم باید که تفاوت میان این دو دوره را به خوبی در نظر بگیریم. اینک می بینیم که لنین در این مورد چه نظری دارد:

    «تیوری مارکسیستی بی‌چون و چرا خواستار آن است که به هنگام تجزیه و تحلیل هر مسئلۀ اجتماعی، آن مسئله بدواً در چهارچوب تاریخی معینی (تاکید از لنین است) مطرح گردد و چنان‌چه سپس سخن بر سر یک کشور (مثلاً بر سر برنامۀ ملی برای یک کشور) باشد، خصوصیات مشخصی که در حدود یک دورۀ معین تاریخی این کشور را از سایر کشورها متمایز می‌سازد در نظر گرفته شود.

    این خواست بدون چون‌وچرای مارکسیزم در مسئلۀ مورد بحث ما عبارت از چه چیزی است؟ این خواست مقدم بر هر چیزعبارتست از لزوم جدا نمودن کامل دو دورۀ سرمایه‌داری‌که از نقطۀ نظر جنبش‌های ملی به طور اساسی از یک‌دیگر متمایز اند. (تاکید از من است)  از یک طرف دورۀ ورشکستگی فیودالیزم و حکومت مطلقه، یعنی دورۀ به وجود آمدن جامعۀ بورژوا دموکراتیک و دولت است که در آن جنبش‌های ملی برای اولین بار جنبۀ توده‌یی به خود می‌گیرند و جمیع (تاکید از لنین است) طبقات اهالی را به انحاء مختلف از طریق مطبوعات، شرکت در مجالس نمایندگی و قس‌علی‌هذا به سیاست جلب می‌نمایند. از طرف دیگر در مقابل ما دوره‌ای قرار دارد که در آن تشکیل دولت‌های سرمایه‌داری کاملاً صورت گرفته، رژیم مشروطیت مدت‌هاست برقرار گردیده و تضاد آشتی‌ناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی قویاً شدت یافته است و دوره‌ای است که می‌توان آن را آستانۀ ورشکستگی سرمایه‌داری نامید.

    صفت مشخصۀ دورۀ اول بیداری جنبش‌های ملی و نیز به مناسبت مبارزه در راه آزادی سیاسی عموماً در راه حقوق ملت خصوصاً جلب دهقانان یعنی کثیرالعده‌ترین و “دیر جنب‌ترین” قشر اهالی به سوی این جنبش هاست. صفت مشخصۀ دورۀ دوم فقدان (تاکید از من است) جنبش‌های توده‌یی بورژواـ دموکراتیک است که در آن سرمایه‌داری تکامل یافته، با نزدیک نمودن و اختلاط بیش از پیش ملل، که دیگر کاملاً به جریان مبادلۀ بازرگانی کشیده شده اند، تضاد آشتی‌ناپذیر بین سرمایه که در مقیاس بین‌المللی به‌هم‌آمیخته شده و جنبش بین‌المللی کارگری را در درجۀ اول اهمیت قرار می دهد.

    البته این دو دوره به وسیلۀ دیواری از یک‌دیگر مجزا نشده بل‌که به وسیلۀ حلقه‌های عدیدۀ انتقالی به یک‌دیگر متصلند و ضمناً کشورهای گوناگون از لحاظ سرعت تکامل ملی، ترکیب ملی اهالی خود، چگونگی استقرار آن‌ها در کشور و غیره و غیره نیز از یک‌دیگر متمایز اند.

    بدون در نظر گرفتن کلیۀ این شرایط عمومی تاریخی ـ مشخص در یک کشور معین، مارکسیست‌های این کشور به هیچ‌وجه نخواهند توانست برنامۀ ملی خود را تنظیم نمایند.» (لنین ـ مجموعه آثار در دو جلد ـ جلد اول ـ قسمت دوم ـ ص 375 و 376)    

زمانی که به بحث نویسندگان هفته نامه تغییر مراجعه می‌کنیم، بصورت مشخص دیده می‌شود که آن‌ها کاملاً بر خلاف گفته لنین قرار دارند و نه تنها آن‌ها تفاوتی میان این دو دوره قایل نیستند، بل‌که رجعت شان به دوران رقابت آزاد سرمایه یعنی قرن 18 و 19 میلادی است.  هفته نامه تغییر در قسمت نتیجه گیری سند وحدت چنین می‌نویسد:

« … متحد  شدن برای سر نگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان است. ولی این وحدت نباید معلق و یک وحدت کاذب باشد،برای جلوگیری چنین امری باید این وحدت بر اساس حل تضادهای مشخص تحت عنوان هشت قدغن ( ستم بر زنان، ستم ملی، جنگ نیابتی و اشغال مستقیم، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی اندیشه،عقیده و بیان،  ادغام دین و دولت، پناهندگی و مهاجرت،اجباری)توسط جنبش حرکت برای تغییر فرموله شده و قبل از آن با کمی تفاوت توسط جکنا (جنبش کمونیزم نوین افغانستان) فرموله شده است که زاده سیستم سرمایه داری است.

اما مبارزه در راستای حل این تضادها، در درون افق بورژوایی ملی مطرح می‌شود. آیا ما نیروهای کمونیستی که نماینده منافع طبقه کارگر در وسیع ترین سطح آن هستیم، انقلاب کمونیستی نه چیز دیگر ! را نادیده گرفته ایم. هرگز!  اما باید از انقلاب کمونیستی نه چیز کمتر به عنوان یک استراتیژیک قدمی به عقب بگذاریم و این استراتیژی را در درون تضادهایی که در بالا شمردیم مادیت ببخشیم و شعار با حاکمیت بجنگید و مردم را برای انقلاب متحول سازیم را تحقق بخشیم.» ( هفته نامه تغییر ـ شماره ویژه ـ صفحه 11 ـ تاکیدات از من است)

هفته نامه تغییر  در شماره دوم از هشت قدغن بصورت مشخص بنام هشت تضاد یاد می‌کند. به این بحث شان توجه نمائید:

«  … ما برای وحدت تا حد چهار شقه شدن مبارزه می‌کنیم و از حاد شدن تضادها بین نیروهای انقلابی جلوگیری خواهیم کرد. اما با نیروهای پروامپریالیستی و بنیادگرای دینی با بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم و جنگ مسلحانه به هدف حل هشت تضاد ( ستم بر زن، ستم ملی، جنگ، فقر، ستم بر کودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی) در تلاش قطب بندی و هر چی بیشتر از این طریق مبارزه را حاد خواهیم ساخت.» ( هفته نامه تغییر ” ـ شماره دوم صفحه اول ـ تاکیدات از من است)

قبل از این که مسایل بحثی هفته نامه تغییر را بشگافیم یک موضوع قابل یاد آوری است. نتیجه گیری سند ویژه هفته نامه تغییر بدون کم و زیاد تکرار سر مقاله شماره اول این هفته نامه است. اما نویسنده سند اصلاً اشاره به این مطلب نکرده است. بیان چنین مطالبی بدون حتی کوچک‌ترین اشاره به آن از لحاظ ادبی غلط و دزدی ادبی محسوب می‌شود. و موضوع دیگر این که این جمله بندی «برای جلوگیری چنین امری باید این وحدت بر اساس حل تضادهای مشخص تحت عنوان هشت قدغن ( ستم بر زنان، ستم ملی، جنگ نیابتی و اشغال مستقیم، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی اندیشه،عقیده و بیان،  ادغام دین و دولت، پناهندگی و مهاجرت اجباری)توسط جنبش حرکت برای تغییر فرموله شده و قبل از آن با کمی تفاوت توسط جکنا (جنبش کمونیزم نوین افغانستان) فرموله شده است که زاده سیستم سرمایه داری است.» کاملاً ناقص است. یا به عبارت دیگر ختم جمله فوق مشخص نیست. مشخص نیست که نویسندگان هفته نامه تغییر چه هدفی دارند. وقتی جمله ختم نشده باشد به هیچ وجه مفهوم ارائه نمی‌گردد. ما به همین علت بحث هشت تضاد را از شماره اول هفته نامه تغییر ” را ذکرنمودیم.

در بحث هفته نامه تغییر چند موضوع قابل بحث است:

  1. وحدت « برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان» :
  2. رد تضاد اساسی و تضاد عمده یا نفی مبارزه طبقاتی:
  3. پذیرفتن رهبری بورژوازی ملی در انقلاب :
  4. کمونیزم نوین و سوسیالیزم نوین :
  5. انقلاب کمونیستی و قدمی به عقب گذاشتن

برای این که مفهوم دیدگاه رویزیونیستی نویسندگان هفته نامه تغییر برای خوانندگان مشخص گردد، روی هر یک از مسایل فوق الذکر مکث می‌نمائیم.

1 ـ  وحدت « برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان»:-

هفته نامه تغییر در سند ویژه شان در مورد وحدت با نیروهای انقلابی چنین  بیان می‌کند: « … متحد  شدن برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان است.»

این بحث افق دید بورژوا منشانه نویسندگان هفته نامه تغییر را به خوبی نمایان می‌سازد. زیرا آن‌ها نه برای استقلال حقیقی کشور و آزادی مرمان این سرزمین ، بل‌که برای « سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » مبارزه می‌کنند. به همین علت است که آن‌ها با مغالطه کاری تضادها، حل تضادهای مطرح شده در سند خویش را « در درون افق بورژوازی ملی » می بینند.

زمانی که طالبان توسط اشغال‌گران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا به قدرت رسیدند، حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان با صراحت اعلان نمود که با خروج نیروهای نظامی اشغال‌گران از افغانستان، این کشور کماکان در حالت مستعمره ـ نیمه فئودالی قرار دارد. این حالت مستعمراتی خفیف‌تر از دوران رژیم های دست‌نشانده کرزی و غنی است. این وضعیت مانند دوران اشغال کشور توسط امپریالیزم انگلیس ادامه پیدا خواهد نمود.

بناءً مبارزات نیروهای انقلابی مائوئیست نه تنها برای « سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » بل‌که هم زمان با آن علیه حامیان امپریالیستی شان و هم چنین با فئودالیزم ـ زیرا فئودالیزم ستون فقرات امپریالیزم را در کشورهای عقب نگهداشته شده تشکیل می‌دهد ـ و بورژوازی کمپرادور ـ بروکرات به پیش برده می‌شود.

آماج انقلاب در کشورهای مستعمره، امپریالیزم اشغال‌گر و متحدان داخلی یعنی رژيم دست نشانده و متحدان داخلی شان می‌باشد. اما در کشورهای نیمه مستعمره ـ نیمه فئودالی در گام نخست آماج انقلاب، بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات،  فئودال‌ها و امپریالیزم می‌باشند. یا به عبارت دیگر آماج انقلاب در این کشورها، طبقاتی که در پیوند تنگاتنگ با امپریالیزم قرار دارند و بدان وابسته اند، می‌باشند. انقلاب در این کشورها از دو مرحله گذر می‌کند: نخست انقلاب دموکراتیک نوین که مستقیماً به مرحله دوم یعنی انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا می‌انجامد. در این باره در بحث انقلاب دموکراتیک نوین بیش‌تر صحبت خواهیم نمود.

وقتی نویسندگان هفته نامه تغییر از « … متحد  شدن برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » صحبت می‌نماید به این معنا است که نه با امپریالیزم و اشغال کشور کدام مشکلی دارند و نه با فئودالیزم و بورژوازی کمپرادور ـ بروکرات. به همین علت است که هیچ بحثی از تضاد اساسی، تضاد عمده و وظیفه مبارزاتی عمده ندارند. و فقط از هشت تضاد آن هم تضادهایی که اصلاً در مبارزات حالت فرعی را دارا می‌باشند نام برده اند. این مطلب را بعدا به طور مفصل توضیح خواهیم داد.

یک نکته فابل یاد آوری است، این‌که : از هشت تضادی که هفته نامه تغییر یاد نموده فقط ستم بر زنان و ستم ملی ” را می توان به عنوان دو  تضاد مهم اجتماعی در تابعیت از تضاد اساسی و تضاد عمده نام برد. شش موضوع دیگر به هیچ وجه به عنوان تضاد محسوب نمی‌شود.  تمامی این “تضادهای هشت گانه” فقط با حل تضاد اساسی حل می‌شود. بدو حل تضاد اساسی هیچ یک از این‌ها قابل حل نیست.

دو تضاد مهم اجتماعی ـ ستم بر زنان و ستم ملی ـ  را باید در تابعیت از تضاد اساسی و تضاد عمده به پیش برد، زیرا بدون حل تضاد اساسی به هیچ وجه نمی‌توان این دو تضاد را هم حل نمود. این بحث بدان معنا نیست که ما تا زمان حل تضاد اساسی این دو تضاد را به فراموشی بسپاریم و یا به حاشیه برانیم، بل‌که بدان معنا است: همان طوری که مبارزه علیه تضاد اساسی و تضاد عمده به پیش برده می شود، هم زمان با آن مبارزه علیه شئونیزم مردسالار و شئونیزم ملی را در تابعیت از این دو تضاد به پیش بریم.   

بناءً : از طرح وحدت نویسندگان هفته نامه تغییر این نتیجه بدست می‌آید که آن‌ها خواهان وحدت با کسانی اند که فقط «برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا تئوکرات طالبان» مبارزه می‌نمایند!! با این پیش شرط مبارزاتی دروازه تشکیلات به روی هر مرتجع و عناصر سست عنصری که فقط با طالبان مشکل دارد باز است. با صراحت باید گفت که هیچ مائوئیست و نیروی انقلابی در این محور جمع نخواهد شد. زیرا این طرح یک طرح ارتجاعی و بورژوامنشانه است.

  حال برگردیم به اصل مسأله وحدت:

بحث وحدت را با نقل و قولی از لنین شروع می‌کنیم. لنین در این مورد با صراحت بیان می‌دارد :

« وحدت امر بزرگ و شعار كبيري است امر طبقه كارگر به وحدت ماركسيست‌ها نياز دارد نه به وحدت ماركسيست‌ها با دشمنان وتحريف كنندگان ماركسيزم. » (لنين كليات جلد 20 صفحه 211 )

زمانی که صحبت از وحدت می‌شود، در گام نخست باید حد و مرز ایدئولوژیکی مشخص گردد. زمانی که خواننده به نوشته‌های هفته نامه تغییر به دقت بنگرد؛ حد مرز ایدئولوژیکی در آن وجود ندارد. مرجع رجوع این هفته نامه نه مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم، بل‌که رویزیونیزم آواکیانی می‌باشد. در فلسفه آواکیانیستی مرزهای ایدئولوژیک درهم شکسته شده و هیچ ایدئولوژی را به رسمیت نمی‌شناسد.

از نظر فلسفه ماتریالیزم دیالکتیک، کسی که مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم را به عنوان ایدئولوژی رهنما و عمل خویش نه پذیرد، رویزیونیست است. حزب کمونیست انقلابی امریکا و در راس آن آواکیان با رد مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم مرزهای ایدئولوژیک را در هم شکسته و به رویزیونیزم غلطیده است. هرگاه خواننده به اساس‌نامه گذشته و حال  حزب کمونیست انقلابی امریکا مراجعه نماید به خوبی تفاوت میان این دو را ملاحظه خواهد نمود.

زمانی آواکیان و حزبش به مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم اعتقاد داشت برایش خط و ایدئولوژی اساس بود، و بحثش در مورد اتحاد فقط با کسانی بود که این ایدئولوژی را قبول داشته باشد، اما امروز که به این خط پشت پا زده و مرزهای ایدئولوژیکی را برهم زده برایش مهم نیست که با چه کسی متحد می‌شود، به همان علت است که در انتخابات ریاست جمهوری امریکا طرف جوبایدن ایستاد و اعلامیه صادر نمود و از تمامی طرف‌دارانش خواست که به جوبایدن رای بدهند. وقتی رهبر عالی قدر نویسندگان هفته نامه تغییر با جوبایدن متحد شود، چرا دنباله روانان شان « برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » با بورژوازی و بقیه نیروهای ارتجاعی که برای « سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » مبارزه می‌کنند متحد نشوند؟

نویسندگان هفته نامه تغییر نیز با پیروی از رهبر شان طرح وحدت را بدون در نظر گرفتن حد و مرز ایدئولوژیک سیاسی مطرح می‌نمایند. حد و مرزی که آن‌ها در این وحدت مطرح نموده اند عبارت است از:

  1. « مبارزه برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان. »
  2. «‌ وحدت بر اساس حل تضادهای مشخص تحت عنوان هشت قدغن ( ستم بر زنان، ستم ملی، جنگ نیابتی و اشغال مستقیم، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی اندیشه،عقیده و بیان،  ادغام دین و دولت، پناهندگی و مهاجرت،اجباری) »

همان طوری که در بالا بیان گردید، تمام نیروهای ارتجاعی به شمول احزاب ارتجاعی هفت گانه و هشت گانه، رفرمیست‌ها، اپورتونیست‌ها … موافقت خود را با این پیش‌نهاد نشان خواهند داد، به غیر از نیروهای انقلابی و مائوئیست. 

هر گاه خواننده بر سر شرایط و اوضاع کنونی افغانستان دقت نماید، به این پرسش رو به رو می‌شود: آیا منظور آقای یاسر کارگر و شرکاء که از اتحاد سخن می رانند، اتحاد با احزاب و سازمان های کمونیستی( مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی) است یا با احزاب و سازمان‌هایی که ضد « حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » اند و یا این که با نیروهای ملی دموکرات و خرده بورژوازی ؟ برای پاسخ به این سوال اول باید متوجه بود که طرح وحدت از طرف چه نیرویی مطرح گردیده است. با توجه به این مطلب دقیقاً می‌توان پاسخ سوال را دریافت. همان طوری‌که بیان نمودیم جنبش حرکت برای تغییر از جمله پیروان رویزیونیزم سنتزهای نوین ” آواکیان است، لذا مشخص است که این طرح وحدت شان فقط با نیروهای ارتجاعی، ملی و خرده بورژوازی است نه نیروهای انقلابی. حقایق کاملاً مشخص است و هیچ گونه طفره رفتنی هم نمی‌تواند آن‌ها را وارونه نماید: فقط مائوئیست‌ها هستند که نظرات خویش را به روشنی و صراحت بر یک اتحاد ایدئولوژیک ـ سیاسی با همه نیروهای مائوئیست و انقلابی کشور علیه ارتجاع و حامیان امپریالیستی شان اعلام می‌دارند. هر گاه خواننده به تمامی اسناد منتشره جنبش حرکت برای تغییر مراجعه نماید، نمی‌تو‌اند یک کلمه در مورد مبارزه علیه بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودالیزم بیابد.

حزب ما ـ حزب کمونیست (مائوئیست ) افغانستان ـ در شرایط کنونی خواهان وحدت ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی از طریق مبارزه ایدئولوژیک ـ سیاسی فعال می‌باشد. نه وحدت سیاسی (جبهه متحد ملی). اما چنین چیزی در اسناد جنبش حرکت برای تغییر” به نظر نمی‌خورد. زیرا رویزیونیزم از مبارزه فعال ایدئولوژیک ـ سیاسی شانه خالی می‌کند. به همین منظور است که جنبش حرکت برای تغییر بحثی از مبارزه ایدئولوژیک ـ سیاسی فعال ندارد و فقط از وحدت سیاسی (جبهه متحد ملی) بحث می‌کند. چگونه ممکن است از مبارزه در جائی که اختلافات، آن هم اختلافات عمیق ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی موجود باشد اجتناب کرد؟ برای این که هیچ گونه ابهامی در مورد وحدت باقی نماند. برای هرگونه تحریف احمقانه از مفهوم وحدت و اهمیت مبارزه ایدئولوژیک ـ سیاسی فعال برای وحدت ما به مارکس و لنین مراجعه می‌کنیم:

زمانی که مارکس نقد برنامه گوتا را می‌نوشت، نهضت کارگری آلمان در یک مقطع تاریخی مهمی قرار داشت . این نهضت پس از یک رکود طولانی اعتلای نو یافته بود. پیروان لاسال تلاش داشتند تا گروهی از پیروان مارکس را پیرامون برنامه گوتا به وحدت رسانند. مارکس با آن که نفس وحدت را تائید می نمود، اما خواهان وحدت اصولی بود به این خاطر با هرگونه سازش غیر ایدئولوژیک در طرح برنامه گوتا به مبارزه بر خاست. لنین می گوید، مارکس در نامه که درباره گوتا نوشت به سران حزب در مورد اتحاد چنین نوشت: «اگر واقعاً متحد شدن را لازم دیده اید پس به خاطر بر آوردن مقاصد عملی جنبش قرار دادهایی به بندید ولی پرانسیب فروشی را روا ندارید و گذشت هایی تئوریک نکید.» (چه باید کرد)

در شرایط کنونی افغانستان وحدت (وحدت ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی) یک نیاز عاجل و ضروری است. اما این وحدت با چه کسانی باید صورت گیرد؟ در گام نخست نیاز و ضرورت عاجل مبارزاتی وحدت با همه نیروهای مائوئیست کشور می باشد. زیرا چنین وحدتی به منظور استحکام و گسترش حزب مائوئیستی صورت می‌گیرد.یا به عبارت دیگر چنین وحدتی بر پایه ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی استوار است. در شرایط کنونی افغانستان ما بدون تردید خواهان اختلاط و امتزاج با عناصر طبقاتی گوناگون هستیم. لنین در این مورد چنین می‌گوید:

« … ما بي چون و چرا با اختلاط و امتزاج عناصر طبقاتي ناهمگون و احزاب ناهمگون  مخالفيم ما مي خواهيم سوسيال دموكراسي تمام دموكراتهاي انقلابي را بسوي قيام سوق دهد بتمام آن‌ها كمك كند متشكل شوند و دوش بدوش آن‌ها ولي بدون اختلاط و امتزاج با آنان در باريگاردهاي شهري بر ضد ملاكان و پوليس در دهات  گام بردارد. » ( لنين مجموع آثار- روش سوسيال دموكراسي نسبت به جنبش دهقانان صفحه 212 )

همان طوری که بیان گردید، ما در چنین شرایطی خواهان وحدت با نیروهای مائوئیست هستیم. بعد از این که چنین اتحاد صورت گرفت و حزب از استحکام ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی برخوردار گردید و تلاش خواهیم نمود تا تمامی نیروهای ملی ـ دموکرات را برای متشکل شدن کمک نمائیم. و زمانی که حزب حداقل پایه توده یی پیدا نمود، شناخت مناطق ضرورت عاجل پیدا می‌کند. یعنی باید که نیروهای انقلابی مناطق مساعد، نیمه مساعد و غیر مساعد را از هم تفکیک نماید. آن زمان است که نیروهای انقلابی در مناطق مساعد در ارتباط مستقیم با توده ها خود را برای مبارزه مسلحانه (جنگ خلق) آماده می‌سازند. زمانی که حزب توانست پایگاه انقلابی را ایجاد و ارتش انقلابی را آماده مبارزه نماید، در چنین شرایط وحدت سیاسی با تمامی نیروهای انقلابی ملی ـ دموکرات، و اقشار خرده بورژوازی در جبهه متحد ملی نیاز عاجل و فوری پیدا می‌کند. اما جنبش حرکت برای تغییر می‌خواهد همه را دور زند و به خاطر « سر نگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » به وحدت سیاسی روی آورده است.

طرح سند وحدت که از طرف جنبش حرکت برای تغییر ارائه گردیده یک طرح ارتجاعی است، به این دلیل: مسایلی که فوقاً تذکر آن رفت کاملاً نادیده گرفته و از آن چشم پوشی نموده است. جنبش حرکت برای تغییر فعلاً از هیچ گونه مشی سیاسی ـ تشکیلاتی برخوردار نیست. از لحاظ ایدئولوژیک فقط دنباله رو سنتزهای نوین آواکیانی است. در چنین وضعیت سیاسی صحبت از وحدت سیاسی (جبهه متحد ملی) سخنی پوچ و میان تهی است.

در شرایط کنونی که نیروهای انقلابی کشور در حالت پراکندگی به سر می‌برند و از لحاظ تشکیلاتی بسیار ضعیف و ناتوان اند، طرح وحدت سیاسی یک طرح احمقانه است. اگر ما در «  “مبارزه” علیه تمام عقاید گوناگون ضد دموکراتیک، جزئی‌ترین کوتاهی‌ها را بکنیم، آن گاه ممکن است بتوانیم مالکین لیبرال، تجار، قضات و پروفیسورها را ” جلب ” کنیم، کسانی که همگی تار موئی با یوریشکویچ [ رویزیونیزم ـ تکنوکرات‌ها] فرقی داشته و هیچ کار جدی علیه یوریشکویچ ها نمی توانند انجام دهند. با ” جلب ” اینان ما توده ها را از خود دور می‌کنیم.» ( لنین )

هرگاه نویسندگان هفته نامه تغییر مانند بسیاری از نیروهای ارتجاعی مسلح که از قدرت افتاده و زیان دیده اند، می خواهند از این طریق افکار خود را نهان سازند، بنا به وظیفه مان سعی می‌کنیم آن چه در پس سخنان شان نهفته است را بر ملا سازیم. برای اطمینان بگذارید یک مثال کوچک، به چیزی با اهمیت بسیار کم نظر بیافکنیم:

آیا در شرایط کنونی افغانستان که نیروهای کمونیست (مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوئیست ) در حالت ضعف و پراکندگی به سر می‌برند و از پایگاه انقلابی و ارتش خلق بر خوردار نیستند، شرایط مناسبی برای وحدت سیاسی است؟ آیا با چنین شرایطی می‌توان جنگ مسلحانه را راه انداخت و رهبری نمود؟ ما بر این باور نیستیم. فقط رویزیونیست‌ها، اپورتونیست‌ها و آوان‌توریست‌ها می‌توانند حامل چنین ایده‌ای باشند. ما با صراحت اعلام می‌داریم که چنین افکار و عقایدی به تمام معنی ضد دموکراتیک و ضد انقلابی است.

چندی قبل طرح وحدت از طرف کمیته اتحاد و انسجام نیروهای انقلابی افغانستان به جنبش انقلابی ارائه گردید. وقتی به آن طرح مراجعه می‌کنیم، هزار بار مترقی تر و انقلابی تر از طرح جنبش حرکت برای تغییر است. آن طرح دارای یک خط و مشی ایدئولوژیک ـ سیاسی است و محور اساسی مبارزاتی شان انقلاب دموکراتیک نوین است که در شرایط کنونی افغانستان کاملاً به جا و به مورد است. اما طرح جنبش حرکت برای تغییر ” یک طرح رویزیونیستی و  آش شله قلم‌کاری است که فقط به درد بورژوازی می‌خورد.

 مبارزه علیه رویزیونیزم و اپورتونیزم جز لاینفک مبارزه علیه امپریالیزم است. چنین مبارزه‌ای که توسط مائوئیست‌ها صورت می‌گیرد، بسیار عمیق، پی‌گیر و دارای محتوای غنی تر بوده و توام با مبارزه علیه امپریالیزم، بنیادگرایی و ارتجاع بوده و در جهت آگاه نمودن و بسیج توده ها به پیش می‌رود. جان کلام چنین است.

2 ـ رد تضاد اساسی و تضاد عمده یا نفی مبارزه طبقاتی:

در هر مرحله معین تاریخی مشخص نمودن تضاد اساسی، تضاد عمده و تضادهای ثانوی و هم چنین مساله و چگونگی حل این تضادها دو مسأله هستند که در پیروزی و شکست جنگ خلق و انقلاب از اهمیت و ارزش درجه اول برخوردار اند. هرگاه این تضادها را مخلوط نمائیم و آن ها را از لحاظ اهمیت در یک صف قرار دهیم نه تنها نخواهیم توانست در امر انقلاب کاری انجام دهیم، بل‌که شکست آن را سرعت بخشیده ایم. و هرگاه تضادهای ثانوی (تضادهای فرعی و درجه دوم و سوم) را تا سرحد تضاد اساسی بالا بریم دچار شکست شده ایم. این بدان معنا است که ما حال را از دست داده ایم و آینده را هم بدست نخواهیم آورد.

اهمیت تعیین نمودن تضاد اساسی، تضاد عمده و تضادهای فرعی (غیر عمده) در آن است که :

  1. ما را کمک می‌کند تا ماهیت مرحله مشخص انقلاب را درک کنیم. درک ماهیت مرحله معین انقلاب منجر به خط ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی صحیح می‌گردد.
  2. ما را کمک می‌کند تا دوستان و دشمنان خود را بشناسیم. هم چنین دوستان امروزی که دشمنان آینده اند باز خواهیم شناخت.
  3. ما را در شناخت حل تضادها کمک می‌کند. دقیقاً درک می‌کنیم که کدام تضاد انتاگونیستی و کدام تضاد غیر انتاگونیستی است.

هرگاه ما تفاوتی میان تضادها قائل نشویم و همه را در یک صف قرار دهیم و یا این که تضادهای فرعی و درجه دوم و سوم را مانند نویسندگان هفته نامه تغییر به جای تضاد اساسی و تضاد عمده بنشانیم، در چنین حالتی است که یا به اپورتونیزم راست و یا چپ غلطیده ایم. کاری که امروز جنبش حرکت برای تغییر در مورد تضادها می‌کند، دقیقاً نفی مبارزات طبقاتی است. به این نغمه سرایی هفته نامه تغییر توجه نمائید:  

«  … ما برای وحدت تا حد چهار شقه شدن مبارزه می‌کنیم و از حاد شدن تضادها بین نیروهای انقلابی جلوگیری خواهیم کرد. اما با نیروهای پروامپریالیستی و بنیادگرای دینی با بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم و جنگ مسلحانه به هدف حل هشت تضاد ( ستم بر زن، ستم ملی، جنگ، فقر، ستم بر کودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی) در تلاش قطب بندی و هر چی بیشتر از این طریق مبارزه را حاد خواهیم ساخت.»

اولاً ـ مبارزه برای وحدت به چهار شقه شدن نیازی ندارد، زیرا وحدت از طریق مبارزه ایدئولوژیک ـ سیاسی فعال به دست می‌آید، نه از طریق شمشیر کشیدن.

ثانیاً ـ جنبش حرکت برای تغییر نه تنها نمی‌تواند « از حاد شدن تضادها بین » خود و « نیروهای انقلابی جلوگیری » نماید، بل‌که کوچک‌ترین اثری هم نمی‌تواند روی حاد شدن این تضادها بگذارد. زیرا مبارزه بین این دو خط و مشی مبارزه بین انقلاب و ضد انقلاب است.

ثالثاً ـ جنبش حرکت برای تغییر از بردن خط سیاسی در بین خلق‌های تحت ستم و جنگ مسلحانه صحبت می‌کند. حال این سوال مطرح می‌شود که کدام خط سیاسی؟ جنبش حرکت برای تغییر به هیچ وچه از یک خط مدون ایدئولوژیک ـ سیاسی یعنی برنامه و آئین‌نامه تشکیلاتی برخوردار نیست. و کاملاً تشتت ایدئولوژیک ـ سیاسی دامنش را گرفته و همین تشتت ایدئولوژیک ـ سیاسی باعث گردیده که معنا و مفهوم فلسفه مائوئیستی را درک نکند و تضادهای فرعی را تا سرحد تضاد اساسی بالا برد، و از تضاد اساسی یعنی مبارزه طبقاتی چشم پوشی نماید. 

وقتی بحث از یک خط سیاسی می‌شود، در قدم نخست ضروری است که رهنمای ایدئولوژی و عمل تشکیل بر مبنای برنامه و آئین‌نامه تشکیلاتی مشخص گردد و سپس بحث بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم به میان‌آید. جنبش حرکت برای تغییر می‌خواهد خطی که مدون نیست و در عالم رویا وجود دارد در بین خلق های تحت ستم برده و جنگ مسلحانهرا به منظور حاد کردن مبارزه نه سرنگونی ارتجاع و حامیان امپریالیستی شان راه اندازی کند!؟

برای این که خوانندگان بهتر بدانند که جنبش حرکت برای تغییر از هیچ خط ایدئولوژیک ـ سیاسی برخوردار نیست، به سوال و جواب یک خانم با طارق سعیدی در تلگرام شان مراجعه می‌کنیم:

خانم: « اما شما چه کاری می‌خواهید بکنید، داخل این گروه چه برنامه دارید؟»

طارق سعیدی: « برنامه خاصی نیست،اگر امکانش باشد جلساتی برگذار بشه. فعلاً در همین حدود است. کار بیش‌تر از این هم در فضای مجازی هم کرده نمیشه و حداقل زمینه گفتگو  و شناخت بین ما میسر خواهد شد و از هیچی و سکوت مطلق همین هم به نظر ما کاری است.»

وقتی کار در حد شناخت و گفتگو است، آیا بحث از « بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم و جنگ مسلحانه » یک تخیل نیست؟

جنگ مسلحانه ( جنگ خلق ) متکی بر مناطق پايگاهي انقلابي روستايي است. بدون پایگاه انقلابی روستایی صحبت از راه اندازی جنگ مسلحانهحماقت محض است. زیرا مناطق پايگاهي انقلابي حيثيت عقب‌گاه‌هاي استراتژيك جنگ را دارا مي‌باشند و از اهميت اساسي و تعيين كننده‌اي برخوردار اند. با تكيه برين عقب‌گاه‌هاي استراتژيك است كه جنگ خلق مي‌تواند در مناطق مورد منازعه (مناطق پارتيزاني) و مناطق تحت كنترل موُثر دشمن به راه افتاده و گسترش يابد. این زمانی امکان دارد که یک تشکیل از یک خط و مشی ایدئولوژیک ـ سیاسی و تشکیلاتی مائوئیستی برخوردار بوده و حداقل پایه توده‌یی داشته باشد.

جنگ خلق در کل، جنگ توده‌هاي مردم تحت رهبـری حزب کمونیست (مائوئیست) یعنی پیش‌آهنگ انقلابی پرولتاریی بخاطر سرنگونی سلطۀ امپریالیزم و ارتجاع (بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودال‌ها) بر کشور و مردمان کشور و حصول استقلال و آزادی ملی و تأمین حقوق دموکراتیک توده‌های مردم است. استقامت استراتژیک جنگ خلق پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین در کشور است. نيروي عمدۀ جنگ خلق را در هر حالتی دهقانان تشكيل مي‌دهند و طبقه كارگر از طريق حزب پيش‌آهنگ خود اين جنگ را رهبري می‌نمايد. زیرا جنگ خلق شکل عمدۀ مبارزۀ توده‌یی و ارتش انقلابی شکل عمدۀ تشکیلات توده‌یی محسوب می‌شود. اما در نوشتۀ تحریر شدۀ جنبش حرکت برای تغییر اصلاً از خط و مشی مائوئیستی و حزب پیش‌آهنگ پرولتاریا خبری نیست. جنبش حرکت برای تغییر نه تنها که از کنار این مسائل حیاتی با بی اعتنایی می‌گذرد، بل‌که به هیچ‌وجه اعتقادی به سرنگونی سلطه امپریالیزم، بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودالیزم ندارد. زیرا این جنبش هیچ توجه به تضاد اساسی و تبارزات بزرگ آن و حل این تضادها ندارد، بل‌که وظیفه عمده مبارزاتی نیز در اسنادشان به چشم نمی‌خورد. جنبش تغییر برای حرکت ظاهراً  از رهایی توده‌ها و انواع ستم صحبت می‌نماید، اما هیچ‌گاه راه بیرون رفت از این معضل را نشانی نکرده است. در حقیقت این خود نوعی فریب‌کاری و تسلیمی به  امپریالیزم بوده و می‌باشد.

خواننده وقتی تمامی اسناد ” هفته نامه تغییر ” را ورق زند یک کلمه در مورد تضاد اساسی و تبارزات بزرگ آن و رهبری پرولتاریا در انقلاب را نمی‌تواند بیابد.

تضاد اساسی در هر جامعه طبقاتی عبارت از تضاد میان کار جمعی و تملک خصوصی است که دارای تبارزات بزرگ می‌باشد که در هر مرحله تاریخی یکی از این تبارزات عمده و دیگری غیر عمده می‌گردد. تضاد اساسی تضادی است که از ابتدا تا انتهای یک پروسه وجود دارد و تمامی تضادهای بزرگ و کوچک دیگر را تعیین می‌کند یا تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ در حالی که تضاد عمده تضادی است که در یک مرحلۀ مشخص از تکامل یک پروسه، تضاد رهبری کنندۀ سایر تضادهای آن پروسه است. تا زمانی که تضاد اساسی در جامعه حل نگردد، نمی‌توان به انواع ستم در جامعه پایان داد. اما جنبش حرکت برای تغییر نه ‌می‌خواهد و نه می‌تواند مبارزه طبقاتی علیه امپریالیزم، بوژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودالیزم را ادامه داده و به پایان برساند. زیرا می خواهد اصلاح طلبی را جایگزین انقلاب اجتماعی نمایند. به همین منظور از تضاد اساسی و تضاد عمده عمداً چشم پوشی نموده و تضادها و مسائلی را جایگزین تضاد اساسی نموده است که به هیچ وجه و هیچ‌گاه به تضاد اساسی که هیچ حتی به تضاد عمده تبدیل نمی‌گردد. به این بحث جنبش حرکت برای تغییر توجه نمائید:

«… اما با نیروهای پروامپریالیستی و بنیادگرای دینی با بردن خط سیاسی در بین خلق های تحت ستم و جنگ مسلحانه به هدف حل هشت تضاد ( ستم بر زن، ستم ملی، جنگ، فقر، ستم بر کودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی) در تلاش قطب بندی و هر چی بیشتر از این طریق مبارزه را حاد خواهیم ساخت.»

این بحث کاملاً بورژوازی است. زیرا چنین بحث‌های فقط به منظور فریب و اغفال توده‌های زحمت‌کش تراوش مغز ایدئولوگ‌های بورژوازی است، تا توده‌های زحمت‌کش و نسل جوان کشور را از مبارزه طبقاتی پرت نموده و سمت و سوی اصلاح طلبی بدهد.   

بحث فوق الذکر را در دو قسمت دنبال می‌کنیم :

 1 ـ « ستم بر زن (شئونیزم جنسیتی) و ستم ملی (شئونیزم ملی.»

2 ـ « جنگ، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی»

1 ـ تضاد میان شئونیزم مردسالار و زنان و تضاد میان شئونیزم طبقات حاکمه و ملیت های تحت ستم در افغانستان دو تضاد مهم اجتماعی محسوب می‌گردد، هر دو تضاد در پیوند با تضادهای طبقاتی و ستم امپریالیستی قرار دارند، گرچه از قانونمندی‌ها و تحرکات خاص خود نیز برخوردارند.  اما این دو تضاد را نمی‌توان به تنهایی حل نمود، بل‌که حل این دو تضاد مربوط به حل تضاد اساسی یعنی سرنگونی مالکیت خصوصی در جامعه است.

مبارزۀ مليت‌هاي تحت ستم براي كسب رهايي ملي از شوونيزم مليت حاكم و مبارزۀ زنان براي نجات از شوونيزم مرد سالار و حصول آزادي و برابري، نيروهاي محركۀ مهم انقلاب محسوب مي‌گردند. رهايي ملي مليت‌هاي تحت ستم از شوونيزم مليت حاكم و نجات زنان از شوونيزم مرد سالار و حصول آزادي و برابري برای زنان فقط و فقط در پرتو انقلاب پرولتري ممكن و ميسر مي‌گردد.

 حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان به دلیل رشد نسبتاً وسیع شیوۀ تولید غیر مسلط سرمایه‌داری، عمدتاً سرمایه‌داری دلال، در جامعۀ افغانستان، تشدید نیرومند و وسیع گلوبلایزیسیون سرمایه‌داری امپریالیستی در جهان و ادغام وسیع و عمیق افغانستان، و سایر جوامع تحت سلطۀ امپریالیزم، در این نظام، و مهم تر از آن در نظر گرفتن جامعۀ افغانستان به عنوان یک جامعۀ واحد،  از لحاظ فلسفی باورمند است که:

« تضاد اساسی جامعۀ افغانستان، به عنوان یک جامعۀ واحد مستعمراتی- نیمه فیودالی یا نیمه فیودالی- نیمه مستعمراتی، تضاد ملی و طبقاتی- یا طبقاتی و ملی- ملیت‌ها و مردمان کشور با امپریالیزم و فیودالیزم و سرمایه‌داری دلال- یا فیودالیزم و سرمایه‌داری دلال و امپریالیزم- است. برعلاوه ما باور داریم که تضاد اساسی در یک جامعه، یا اشیاء و پدیده های پیچیدۀ دیگر، رأساً به تضاد عمدۀ مرحلۀ مشخصی از تکامل آن جامعه یا شی و پدیده مبدل نمی‌گردد، بل‌که در هر مرحله از تکامل جامعه، یکی از تضادهای بزرگ موجود در آن، به عنوان یکی از  تبارزات بزرگ تضاد اساسی جامعه، به تضاد عمدۀ همان مرحله از تکامل جامعه مبدل می‌شود. دلیل آن این است که یک جامعه دارای یک تضاد اساسی و چندین تضاد بزرگ و کوچک دیگر است که یا توسط تضاد اساسی تعیین می‌گردند یا تحت تأثیر قرار می‌گیرند و به همین خاطر پروسۀ تکامل آن از ابتدا تا انتها مراحل مختلفی را طی نماید.»  ( شماره بیستم – شعله جاوید ـ دور چهارم )

مهم‌تر از آن، آنچه که مضمون ایدئولوژیک – سیاسی خط “جنبش حرکت برای تغییر” را از لحاظ تیوریک تشکیل می‌دهد تسلیم‌طلبی همه‌جانبه در قبال امپریالیزم جهانی است که خود انعکاسی از تسلیمی و تسلیم‌طلبی عملی همه‌جانبۀ این جنبش در قبال تضاد اساسی، تضاد عمده، دشمن عمده و وظیفۀ عمده مبارزاتی در زمان تدوین و انتشار این اسناد بوده است.

 جمله‌ای که فوقاً از ” هفته نامه تغییر” نقل گردید بیان کننده آنست که ” جنبش حرکت برای تغییر ” نه می‌تواند و نه می‌خواهد که تماسی روی تضادهای اساسی، تضاد عمده، دشمن عمده و مهم‌تر از آن روی وظیفه عمده مبارزاتی (مبارزه علیه امپریالیزم، بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودالیزم) بگیرد. این بحث مشخص کننده آن است که “جنبش حرکت برای تغییر ” در برابر امپریالیزم سر تعظیم فرود آورده و زنجیر اسارت تسلیم طلبانه را پذیرفته است. زیرا از  بحث شان چنین نتیجه بدست می‌آید که آن‌ها نه به منظور سرنگونی سه کوه، بل‌که « به منظور قطب بندی هرچه بیش‌تر با نیروهای پرو امپریالیست و بنیادگرای دینی مبارزۀ » شان را ” حاد ” می‌سازند.   

همان طوری که قبلاً بیان گردیدتضاد اساسی از ابتدا تا انتهای هر پروسه به موجودیت خود ادامه می‌دهد و تمامی تضادهای بزرگ و کوچک دیگر پروسه را تعیین نموده یا تحت تأثیر قرار می‌دهد. هر شی یا پدیده، دارای تضادهای بزرگ و کوچک متعددی است که همه توسط تضاد اساسی تعیین می‌گردند یا تحت تأثیر قرار می‌گیرند. اما در هر مرحلۀ مشخص از تکامل آن شی یا پدیده، یکی از تضادهای بزرگ آن به عنوان تضاد عمده متبارز گردیده و  نقش رهبری‌کننده را بازی می‌نماید. این بدان معنا نیست که تضادهای بزرگ دیگر، بزرگی و اهمیت شان را از دست می‌دهند، بل‌که بزرگی و اهمیت شان را حفظ می‌نمایند ولی به تابعیت از تضاد عمده در حدشان در تکامل همان مرحلۀ‌ پروسه نقش می‌گیرند.  این درسی است که مائوتسه‌دون در اثر معروف فلسفی اش یعنی “دربارۀ تضاد” به ما می‌دهد.

    به این ترتیب منطبق‌سازی تضادهای فرعی با تضاد اساسی و تضاد عمده یک انحراف فلسفی است. این انحراف فلسفی بطور عمده دامن جنبش حرکت برای تغییر را گرفته است و به یک مرض مزمن و لاعلاج مبدل گردیده است. این جنبش زمانی می‌تواند با این انحراف وداع نماید که به نقد همه جانبه رویزیونیزم سنتزهای نوین آواکیان به پردازد، در غیر این صورت این ارتداد به همین شکل ادامه می‌یابد و عمیق‌تر می‌شود.   

    برعلاوه در هر مرحله از تکامل پروسه، تضادهای غیرعمده تابع تضاد عمده هستند. ما وقتی می‌گوییم که تضادهای غیرعمده تابع تضاد عمده است بدان معنا نیست که تضاد عمده تمامی تضادهای غیرعمده را به طرف حل شدن سوق می‌دهد، بل‌که بدان معنا است که یکی از تضادهای بزرگ غیرعمده، در جریان پیش‌رفت تکامل مرحله‌یی‌ پروسه، نقش بزرگ‌تر و بزرگ‌تری را بازی می‌نماید و سرانجام نسبت به تضاد عمدۀ همان مرحله نقش بزرگ‌تری یافته و به تضاد عمدۀ مرحله بعدی تبدیل می‌گردد. مثال ساده آن رژیم دست نشانده کرزی ـ غنی و رژیم دست‌نشانده کنونی امارت اسلامی است.

در شرایط کنونی که طالبان برای بار دوم توسط اشغال‌گران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا به قدرت رسانده شدند، گرچه نیروی نظامی اشغال‌گران کشور را ترک نموده اند، اما حالت اشغال کماکان ادامه دارد، اما این اشغال نسبت به دوران رژیم پوشالی خفیف‌تر است، و شبیه دوران اشغال افغانستان توسط امپریالیزم انگلیس می‌باشد.

در چنین حالتی که کشور هنوز کماکان در چنگال خونین امپریالیزم امریکا و متحدینش قرار دارد، سر دادن شعارهای ” متحد شدن برای سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان “ و یا ” ما کمونیست‌ها باید مبارزه برای حل این تضادها و سرنگونی حاکمیت بنیادگرای طالبان را رهبری کنیم.” به این معنی است که از نظر آن‌ها مشکل اساسی خلق افغانستان فقط حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالباناست، نه ستم امپریالیستی. به همین ملحوظ است که آن‌ها طالبان را بدتر از اشغال‌گران امریکایی قلم‌داد می‌کنند. صحبت ما بدان معنی نیست که در شرایط کنونی مبارزه علیه حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان به فراموشی سپرده شود،  بل‌که به این معنی است که هم‌زمان با مبارزه علیه ستم امپریالیستی مبارزه علیه امارت اسلامی به پیش برده شود. زیرا بدون برانداختن ستم امپریالیستی نمی‌توان به ستم ارتجاع امارت اسلامی خاتمه داد.

یک نکته دیگر حایز اهمیت این است که جنبش حرکت برای تغییر اصلاً به پرولتاریا اعتماد ندارد، بر این اساس است که برای «حل تضادها» و « سرنگونی حاکمیت بنیادگرا و تئوکرات طالبان » خواهان گرفتن رهبری از پرولتاریا بدست خود می‌باشد. هیچ نیرویی که رهبری اش در دست پرولتاریا و حزب پیش‌آهنگش نباشد توان پیش برد امر انقلاب و سرنگونی حاکمیت ارتجاعی را ندارد. این صحبت جنبش حرکت برای تغییر به این معنی است که در انقلاب، رهبری پرولتاریا مهم نیست، بل‌که هر قشر و گروهی که خود را کمونیست بخواند می‌تواند رهبری جنبش را در دست بگیرد!!

بنا به قول انگلس « از خرده بورژوازی هیچ کاری ساخته نیست، جز انهدام هر جنبشی که به او سپرده شود.»

 حال به برسی قسمت دوم نقل قول جنبش حرکت برای تغییر می‌پردازم. یعنی:

2 ـ « جنگ، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی»

شش مساله که در قسمت دوم بیان گردید، از جمله تضادهایی است که جنبش حرکت برای تغییر آ ن را فورموله نموده است. این هم یکی از ابتکارت رویزیونیستی این جنبش است. زیرا شما در هیچ اثر فلسفی بنیان گذاران کمونیزم (مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم ) نمی‌توانید آن‌ها را در ردیف تضادهای درجه سوم و چهارم بیابید.

جنبش حرکت برای تغییر اصلاً نه به مسائل سیاسی و فلسفی مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم آشنایی دارد و نه به مسائل اقتصادی شان. هرگاه به مسائل اقتصادی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی حداقل آشنایی می‌داشت چنین چرندیاتی را زیر نام تضادها رده بندی نمی‌کرد.

مائوئیزم به ما می‌آموزد که تمرکز تولید و انحصار یکی از خصوصیات امپریالیزم است. هر قدر که تمرکز تولید و انحصار بیش‌تر گردد به همان اندازه جنگ، فقر، ستم و …. افزون می‌گردد. حل این مسائل بدون سرنگونی مالکیت خصوصی غیر ممکن است.

جنبش حرکت برای تغییر با سرهم بندی نمودن چنین مسائلی در حقیقت از تمرکز تولید و تنظیم آگاهانه امور از طریق بانک‌ها که منجر به فقر روز افزون توده‌ها توسط مشتی صاحبان انحصارات می‌گردد، چشم پوشی می‌کند. « جنگ، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی»  همه و همه منشاء طبقاتی داشته و هرچه انحصارات و تمرکز تولید رشد گسترده تری نماید به همان میزان شش موضوع فوق الذکر افزون‌تر گردیده و از شدت و حدت بیش‌تری برخوردار می‌شود.

زمانی که نیروهای نظامی اشغال‌گران به رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا در افغانستان حضور داشت « جنگ، فقر، ستم برکودکان، نبود آزادی عقیده و بیان، ادغام دین و دولت و مهاجرت اجباری و پناهندگی»  به شدت موجود بود. شرایط کنونی نیز ادامه همان حالت است.

آیا “جنبش حرکت برای تغییر” نمی‌داند که مبارزه بین اتحادیه های سرمایه داری انحصاری بر سر چیست؟ هر کسی که حداقل یک مرتبه کتاب امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری را خوانده باشد دقیقاً درک می‌کند که مبارزه بین اتحادیه‌های سرمایه داری بر سر تقسیم مجدد جهان است.

« کارتل های بین المللی نشان می‌دهند که انحصارهای سرمایه داری اکنون تا چه درجه‌ای رشد یافته و مبارزه بین اتحادیه های سرمایه داری بر سر چیست. نکته اخیر از مهم‌ترین نکات است؛ فقط این نکته است که مفهوم تاریخی و اقتصادی آن‌چه را که رخ می‌دهد برای ما روشن می‌سازد، زیرا شکل مبارزه ممکن است به علل گوناگونی که از لحاظ نسبی جنبه جزیی و موقتی دارند هم‌واره تغییر کند و تغییر هم می‌کند، ولی ماهیت مبارزه، مضمون طبقاتی آن، مادامی که طبقات وجود دارند به هیچ‌وجه ممکن نیست تغییر نماید. واضح است که مثلاً بورژوازی آلمان که کائوتسکی در استدلال نظری خود ماهیتاً به آن گرویده است نفعش در این است که مضمون مبارزه اقتصادی کنونی (تقسیم جهان) را پرده پوشی نموده گاه روی یک شکل این مبارزه و گاه روی شکل دیگر آن تکیه کند. همین اشتباه را کائوتسکی مرتکب می‌شود. البته در این جا صحبت از بورژوازی آلمان نبوده بل‌که سر بورژوازی جهانی است. اگر می‌بینیم سرمایه داران جهان را تقسیم می‌کنند علتش کینه توزی خاص آنان نبوده بل‌که این است که مرحله کنونی تمرکز آن‌ها را وادار می‌کند برای تحصیل سود در این راه گام گذارند؛ ضمناً آن‌ها جهان را ” به نسبت سرمایه ” ” به نسبت نیرو ” تقسیم می‌کنند، زیرا در سیستم تولید کالایی و سرمایه داری شیوه دیگری برای تقسیم نمی‌تواند وجود داشته باشد. نیرو نیز به نسبت تکامل اقتصادی و سیاسی تغییر می‌کند. برای درک آن‌چه به وقوع می‌پیوندد باید دانست چه نوع مسائلی در نتیجۀ تغییر نیرو حل می‌شود و اما این که این تغییر جنبه “صرفاً ” اقتصادی دارد یا غیر اقتصادی (مثلاً جنگی) مساله‌ای است فرعی که در نظریات اساسی مربوط به دوران نوین سرمایه داری نمی‌تواند هیچ گونه تغییری وارد نماید. تعویض مساله مربوط به مضمون بند و بست‌هایی که بین اتحادیه‌های سرمایه داران ( امروز مسالمت آمیز است، فردا مسالمت آمیز نیست و پس فردا هم مسالمت آمیز نخواهد بود)  معنایش تنزیل تا حد سفسطه جویی است. دوران سرمایه داری نوین به ما نشان می‌دهد بین اتحادیه سرمایه داران بر زمینه تقسیم اقتصادی جهان مناسبات معینی به وجود می‌آید. به موازات این جریان و مناسبت آن بین اتحادیه‌های سیاسی یعنی دولت‌ها نیز بر زمینه تقسیم ارضی جهان و مبارزه بر سر مستعمرات یعنی ” مبارزه در راه تحصیل سرزمین اقتصادی ” مناسبات معینی به وجود می‌آید.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پورهرمزان ـ صفحات 1173 ـ 1174)      

جنگ های غارتگرانه، اشغال کشورها توسط امپریالیست‌ها برای چیست؟ اگر بر سر تقسیم مجدد جهان نیست پس برای چیست؟ همین جنگ های غارت‌گرانه و اشغال‌گرانه امپریالیست‌ها بر سر تقسیم جهان باعث ویرانی، خانه خرابی، فقر، ستم و … روز افزون توده‌ها می‌گردد. اما جنبش حرکت برای تغییر برای این که عوام فریبی کند، خواص اقتصادی ـ اجتماعی امپریالیزم  یعنی مضمون مبارزه اقتصادی کنونی (تقسیم جهان)را پرده پوشی می‌کند. بر همین اساس است که گاه روی یک شکل مبارزه و گاه روی شکل دیگر آن تکیه می‌نماید.

  از جمله مباحث مطروحه در هشت تضادی که جنبش حرکت برای تغییر فورموله نموده یکی مهاجرت اجباری و پناهندگی است.

آیا جنبش حرکت برای تغییر نمی‌داند که تقلیل مهاجرت از کشورهای امپریالیستی و افزایش مهاجرت از کشورهای عقب نگهداشته شده به کشورهای امپریالیستی یکی از خصوصیات امپریالیزم است؟

اگر این مطلب را نمی‌داند برای شان توصیه می‌کنم از این که چرند بنویسند بهتر است دست به قلم نبرند، و اگر می‌دانند و آگاهانه از آن چشم پوشی می‌کنند و می‌خواهند خاک به چشم مردم بزنند، پس از جمله خائنین ملی محسوب می‌گردند.

« از جمله خصوصیات امپریالیزم که با پدیده مورد بحث مرتبط است یکی هم تقلیل مهاجرت از کشورهای امپریالیستی و افزایش مهاجرت (ورود کارگران و تغییر محل سکونت) به کشورهای نام برده از کشورهای عقب مانده‌تری است که سطح دست‌مزدآن‌ها پائین‌تر است.» (مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پورهرمزان ـ صفحه 1205)

بحث جنبش حرکت برای تغییر نه تنها نادرست، غیر منطقی و غیر کمونیستی است، بل‌که علاوه بر آن بر پایه سیستم تام و تمامی نظریاتی است که از هر جهت هم با نظریه و هم با عمل مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی مغایرت دارد. این جنبش به جای این که عمق اساسی‌ترین تضادهای امپریالیزم (مرحله سرمایه داری انحصاری) را آشکار نماید، این تضادها را پرده پوشی می‌کند و از حدت شان می‌کاهد. بدین طریق جای مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم اصلاح طلبی بورژوازی را جای‌گزین می‌کند.

” جنبش حرکت برای تغییر ” نه تنها این که مضمون مبارزه اقتصادی کنونی میان اتحادیه‌های سرمایه داری را پرده پوشی می‌کند، بل‌که معتقد است که امپریالیزم در کشورهای اشغال شده‌ای هم‌چو افغانستان طبقه متوسط را به وجود آورده است. به این بحث‌های شان توجه نمائید:

1 ـ « بعد از سال 2001 میلادی و خارج ساختن طالبان از صحنه سیاسی، ورود نیروهای امپریالیزم آمریکا و ناتو همراه با سرازیر شدن پول نقد به افغانستان، زمینه سازی شکل گیری طبقه متوسط در درون شهرهای جامعه فقیر و جنگ زده افغانستان شد. ورود این پول های نقد، زمینه پیدایش موسسات غیر دولتی داخلی و بین المللی را مهیا ساخت، این نهادها و موسسات باید هنجارها و ارزش های بورژوایی جهانی هم چو ( حقوق زنان و حقوق بشر و …) را در کنار رعایت درون سازمانی به شکل گسترده تبلیغ می‌نمودند، موجودیت این موسسات زمینه کار کاذب برای زنان را فراهم ساخت.

علاوه بر این، رژیم تکنوکرات دست نشانده امپریالیزم نیز باید معیارهای جهانی در خصوص حقوق بشر و حقوق زنان مانند تساوی جندر را در بخش اداری رعایت می‌نمود که از این طریق زمینه کار برای زنان در ادارات دولتی نیز فراهم شد. این فراهم سازی کار برای زنان در نهادهای دولتی و غیر دولتی باعث علاقه مندی بیش‌تر زنان و دختران به فراهم گیری تحصیل، شکل گیری طبقه متوسط خصوصاً در درون شهرها شد…. » (هفته نامه تغییر ـ شماره دوم ـ صفحه هشتم ـ نویسنده خانم سپیده امید)

2 ـ « … سومین دسته، پرو امپریالیست‌های مدنی اند که پایگاه طبقاتی شان، طبقه متوسط شهری هست، که در بیست سال گذشته رشد کرده و نیم‌چه تخصصی از دانشگاها دارند و یا در مسیر پروژه‌ها چیزهای یاد گرفته اند و آن‌ها را طوطی وار تکرارمی‌کنند.» (هفته نامه تغییر ـ شماره چهارم ـ صفحه اول)

3 ـ « این در حالی است که (بسته های پولی در پوشش پروژه) در شهرها باعث رشد قشری از طبقه متوسط شده بود (یکی از ویژگی‌های این قشر این است دارای تحصیلات بالا هستند) که اکثرشان جذب انجوها و فعالیت‌های مدنی و بست‌های اداری پر درآمد دولتی شدند ( یعنی در آن بست امکان فساد بیشتر بود که به هزاران و گاهی به صدها هزار دالر خرید و فروش می‌شد.) » (هفته نامه تغییر ـ ویژه نامه  ـ صفحه هفتم)

4 ـ « گسترش فعالیت این سازمان‌ها [انجوها] باعث بیرون شدن زنان از خانه و وارد شدن آن‌ها به بازار کار و فعالیت‌های اجتماعی و … هم چنان زمینه رشد طبقه متوسط را مهیا ساخت…» ( هفته نامه تغییر ـ ویژه نامه ـ صفحه ششم)

5 ـ « اما نیروهای تکنوکرات وابسته (پروامپریالیست)، که دولت پوشالی را بعد از اجلاس بن در افغانستان رهبری می‌کردند. این نیروها که بیشتر  متشکل از طبقه متوسط و با تخصص‌های عجیب و غریب از دانشگاهای مختلف هستند. بدترین نوع این نیروها هستند. شدیداً فریبکار، دروغ‌گو، وابسته و فاسد. هیچ گونه پایگاه توده‌یی ندارند و از پروژه‌های میلیون دالری بر خوردارند…» (هفته نامه تغییر ـ ویژه نامه ـ صفحه نهم)

تمام این بحث‌ها بیان کننده آن است که نویسندگان جنبش حرکت برای تغییر هنوز در دوران رقابت آزاد یعنی قرن هجدهم و نوزدهم زندگی می‌کنند. آن‌ها هنوز درک نکرده اند که دوران رقابت آزاد جای خود را به انحصارها داده است.  و انحصارها در زندگی اقتصادی نقش قاطعی بازی می‌کند. و همین انحصارها است که سرمایه بانکی را با سرمایه صنعتی ادغام نموده، و از این طریق تمام جامعه سرمایه داری را تابع خود کرده و از طریق حسابات جاری سرمایه داران، ابتدا از چگونگی امور سرمایه شان باخبر می‌شود و سپس آن‌ها را تحت کنترول قرار می‌دهد. و به این طریق سرنوشت ایشان را تعیین می‌نماید، و بسیاری را از دور خارج می‌سازد. در دوران رقابت آزاد چون بورژوازی جوان و انقلابی بود، دموکراسی بورژوایی در جامعه قابل تطبیق بود، اما بعد از این که انحصارها بوجود آمد ارتجاع سیاسی جایگزین دموکراسی بورژوازی گردید.

« رو ساخت سیاسی این اقتصاد جدید ـ سرمایه داری انحصاری (امپریالیزم سرمایه داری انحصاری است) ـ را در بر می‌گیرد عبارت است از چرخش از دموکراسی به ارتجاع سیاسی. دموکراسی با رقابت آزاد مطابقت دارد. و ارتجاع سیاسی با انحصار منطبق است. رهیلفردینگ در کتاب سرمایه مالی می‌گوید ” سرمایه مالی به هژمونی گرایش دارد نه به آزادی. ” و این کاملاً درست است…… » (لنین ـ کاریکاتوری از مارکسیزم و درباره اکونومیزم اقتصادی ـ صفحه 28) 

حال پیرامون نقل و قول‌های جنبش حرکت برای تغییر مکث می‌نمایم: نقل قول شماره اول هفته نامه تغییر شامل دو قسمت است  در قسمت اول این نقل و قول چنین بحثی دارد: با « خارج ساختن طالبان از صحنه سیاسی، ورود نیروهای امپریالیزم آمریکا و ناتو همراه با سرازیر شدن پول نقد به افغانستان، زمینه ساز شکل گیری طبقه متوسط در درون شهر » گردید. در  نقل سوم نیز همین مسأله را تکرار نموده و می‌گوید که : « این در حالی است که (بسته های پولی در پوشش پروژه) در شهرها باعث رشد قشری از طبقه متوسط شده بود.”، اما در اخیر این بحث می‌گوید که « اکثرشان جذب انجوها و فعالیت‌های مدنی و بست‌های اداری پر در آمد دولتی شدند ( یعنی در آن بست امکان فساد بیشتر بود که به هزاران و گاهی به صدها هزار دالر خرید و فروش می‌شد.)» (تاکید از من است)

اما در شماره چهارم نقل قول انجوها را ” زمینه رشد طبقه متوسط ” می‌داند. همان طوری که بیان نمودم این بحث بر می‌‌گردد به دوران قرن هجده و نوزدهم یعنی دوران رقابت آزاد یعنی دورانی که بورژوازی جوان بود و علیه فئودالیزم مبارزه می‌نمود. در این دوران بورژوازی توان رهبری تمامی اقشار و طبقات اجتماعی را دارا بود. دموکراسی بورژوازی برای طبقه متوسط اجازه رشد می‌داد. اما با انتقال رقابت آزاد به انحصارها نه تنها که بورژوازی به رشد طبقه متوسط کمک نمی‌کند، بل‌که تلاش می‌نماید که او را کنترول نموده و یا از دور خارج سازد و یا این که به ایشان اجازه می‌دهد به بورژوازی بزرگ تبدیل گردند. در این مورد به لنین مراجعه می‌نمائیم:

« هنگامی‌که بانک‌ها برای چند سرمایه‌دار حساب جاری نگاه می‌دارد گویی یک عمل صرفاً فنی و فرعی انجام می‌دهد. ولی هنگامی‌که این معاملات توسعه می‌پذیرد و دامنۀ عظیمی به خود می‌گیرد آن وقت مشتی صاحب انحصار، معاملات بازرگانی و صنعتی تمام جامعه سرمایه داری را تابع خود می‌نماید، و امکان می‌یابند از  طریق ارتباط‌های بانکی و حساب های جاری و سایر معاملات مالی ابتدا از چگونگی امور سرمایه داران گوناگون دقیقاً با خبر شوند و سپس آن‌ها را تحت کنترول خود قرار دهند و از طریق توسعه یا تحدید اعتبارات و ایجاد اشکالات یا تسهیلات در این زمینه در امور آن‌ها اعمال نفوذ نماید و  بالاخره سرنوشت آن‌ها را از همه جهت تعیین نماید. میزان در آمد آن‌ها را معین کند و آن‌ها را از سرمایه محروم سازند و یا این‌که به آن‌ها امکان دهند سریعاً به میزان هنگفتی بر کیمیت سرمایه خود بیفزاید و غیره و غیره.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ صفحه1133 ـ تاکیدات از من است)

« امپریالیزم به طور کلی در نتیجه تکامل سرمایه داری و ادامه مستقیم خواص اساس آن به وجود آمده است. ولی سرمایه داری در مرحله معینی از تکامل خود و آن هم در مدارج بسیار عالی تکامل خود به امپریالیزم سرمایه داری مبدل شد و این هنگامی است که بعضی از خواص اساسی سرمایه داری به نقیض خود بدل می‌شوند و در تمام جهات علایمی به وجود می‌آید و مشاهد می‌گردد که مختص دوران انتقال از سرمایه داری به نظام اجتماعی ـ اقتصادی عالی‌تری است. آن‌چه از نظر اقتصادی در این جریان جنبه اساسی دارد عبارت است از تبدیل رقابت آزاد سرمایه داری به انحصارهای سرمایه داری. رقابت آزاد خصوصیت اساسی سرمایه داری و به طور کلی تولید کالایی است؛ انحصار مستقیماً نقیض رقابت آزاد است، ولی پدیدۀ اخیر در برابر چشم ما تدریجاً به انحصار بدل شد، بدین طریق که تولید بزرگ را به وجود آورد و تولید کوچک را از میدان بدر کرد، تولید بزرگ را به بزرگ‌ترین تولید مبدل نمود و تمرکز تولید سرمایه داران را بدان جا رساند که از آن انحصار به وجود آمد و هم اکنون نیز به وجود می‌آید: کارتل‌ها، سندیکاها، تراست‌ها و سرمایۀ یک چند ده بانکی که با آن‌ها در هم آمیخته و با میلیاردها سر  و کار دارند. در عین حال انحصارها که از درون رقابت آزاد پدید می‌آیند، این رقابت را از بین نبرده بلکه مافوق آن و به موازات آن زندگی می‌نمایند و بدین طریق یک سلسله تضادهای بسیار حاد و پر شدت و اصطکاک‌ها و تصادماتی را به وجود می‌آورند. انحصار عبارت است از انتقال از سرمایه داری به نظامی عالی‌تر.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پورهرمزان ـ صفحه 1187 ـ تاکید از من است)

دو نقل لنین به خوبی بیان کنندۀ آن است که با انتقال از سرمایه داری رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری (امپریالیزم) نه تنها این که سرمایه داری انحصاری بقیه سرمایه داران را کنترول می‌کند، بل‌که حد و حدود آن‌ها را نیز تعیین می‌نماید. یا به عبارت دیگر  در شرایط کنونی که سرمایه داری رقابت آزاد به سرمایه داری نوین و سیادت سرمایه به طور کلی به سیادت سرمایه مالی تبدیل شده است، میزان در آمد، توسعه و یا تحدید (یا محروم شدن از سرمایه و یا رشد سریع به سرمایه داری بزرگ) در دست مشتی از سرمایه داران انحصاری است.     

در ظرف بیست سال اشغال کشور و ورود سرمایه‌های خارجی به افغانستان نه تنها که طبقه متوسط در افغانستان رشد نکرده، بل‌که نسبت به بیست سال قبل ناتوان‌تر گردیده است. تعدادی از آن‌ها به بورژوازی امپریالیستی پیوند پیدا نمودند و تعدادی از دور خارج شده و تعداد هم ناتوان تر از قبل گردیده اند.

هدف اصلی نویسنده‌گان ” هفته نامه تغییر” از طبقه متوسط کیست؟ وقتی به نقل قول دوم و پنجم مراجعه نمائید به خوبی در می‌یابید که هدف نویسندگان هفته نامه تغییر از طبقه متوسط کیست.   

نویسندگان” هفته نامه تغییر” در نقل قول دوم و پنجم  خودپایگاه طبقاتی پروامپریالیست‌های مدنی و  نیروهای تکنوکرات‌ پروامپریالیست” (رژیم دست نشانده اشغال‌گران) را طبقه متوسط می‌دانند!!

جامعه مدنی (پروامپریالیست‌های مدنی) چیست و چه نوع جامعه‌ است؟ جامعه مدنی، جامعۀ بورژوازی است که در خدمت بورژوازی انحصاری قرار دارد . تمامی ایدئولوگ‌های این جامعه مدنی زیر چتر اشغال‌گران امپریالیست و رژیم دست نشاندۀ شان قرار داشتند و بسیاری شان چوکی‌های بلند دولتی را نیز اشغال نموده بودند، و  تبلیغ و ترویج شان در راستای اشغال کشور بود و به نفع اشغال‌گران و رژیم پوشالی قلم فرسایی می‌نمودند و همین اکنون نیز  به تبلیغ و ترویج ایده بورژوازی مصروف هستند. احسنت  به این تحلیل طبقاتی!!

آیا واقعاً این نیروها ” پایگاه طبقاتی، طبقه متوسط ” را دارا می‌باشند؟ اگر این نیروها ـ جامعه مدنی ـ طبقه حاکمه رژیم دست‌نشانده ـ جایگاه طبقاتی متوسط دارند، پس بورژوازی کمپرادور بورکرات و فئودال بوروکرات کیانند؟

هرگاه کسی به الفبای مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم کوچک‌ترین آشنایی داشته باشد با این بحث با نیشخند زهر آگین می‌نگرند.

بناءً طوری که بیان گردید نیرو های تکنوکرات که رژیم دست نشانده را با مجاهدین دیروز تشکیل دادند به تمام معنا جایگاه بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات و فئودال بورکرات را دارا بودند. و در اصل از این طبقات ارتجاعی نمایندگی می‌نمودند. تعدادی از ” نیروهای جامعه مدنی که ” شامل در رژیم دست نشانده بودند جایگاه طبقاتی شان مشخص است و بقیه نیروهای جامعه مدنیبه عنوان ایدئولوگ‌های بورژوازی بزرگ و اشغال‌گر قلم فرسایی نمودند.

نویسندگان هفته نامه تغییر در نقل  شماره سوم در مورد فعالین جامعه مدنی اعتراف می‌نماید که « اکثرشان جذب انجوها و فعالیت‌های مدنی و بست‌های اداری پر در آمد دولتی شدند ( یعنی در آن بست امکان فساد بیشتر بود که به هزاران و گاهی به صدها هزار دالر خرید و فروش می‌شد.) »

 و در نقل شماره پنجم  در مورد « نیروهای تکنوکرات وابسته (پروامپریالیست)، » ( رژیم دست‌نشانده) معترف اند که« هیچ گونه پایگاه توده‌یی ندارند و از پروژه‌های میلیون دالری برخوردارند…»

آیا کسی که در بست‌های اداری پر درآمد رژیم دست‌نشانده کار کند و از پروژه‌های میلیون دالری برخوردار باشد جزء طبقه متوسطمحسوب می‌شود یا بورژوازی کمپرادور ـ بوروکرات؟ خواننده دقیقاً این جایگاه طبقاتی را درک می‌کند.

نویسندگان هفته نامه تغییر  به کشف جدید دیگری دست یافتند و آن این‌که رژیم دست ‌نشانده اشغال‌گران « باید معیارهای جهانی در خصوص حقوق بشر و حقوق زنان مانند تساوی جندر را در بخش اداری رعایت می‌نمود» . رعایت این مسأله زمینه ساز شکل گیری طبقه متوسط در درون شهرها گردیده است! این قسمت نقل و قول توجه نمائید:

« علاوه بر این، رژیم تکنوکرات دست نشاندۀ امپریالیزم نیز باید معیارهای جهانی در خصوص حقوق بشر و حقوق زنان مانند تساوی جندر را در بخش اداری رعایت می‌نمود که از این طریق زمینه کار برای زنان در ادارات دولتی نیز فراهم شد. این فراهم سازی کار برای زنان در نهادهای دولتی و غیر دولتی باعث علاقه مندی بیش‌تر زنان و دختران به فراهم گیری تحصیل، شکل گیری طبقه متوسط خصوصاً در درون شهرها شد…. » (هفته نامه تغییر ـ شماره دوم ـ صفحه هشتم ـ نویسنده خانم سپیده امید)

این بحث کاملاً مضحک و افتضاح است. همان طوری که  قبلاً گفته شد که با تولد امپریالیزم دموکراسی جای خود را به ارتجاع سیاسی داد، یا به عبارت دیگر امپریالیزم  یعنی ارتجاع سیاسی. بحث « معیارهای جهانی حقوق بشر و حقوق زنان مانند تساوی جندر » در جامعه طبقاتی یک بحثی کاملاً پوچ و بی‌معنی است. در کشورهای امپریالیستی هیچ یک از این حقوق در نظر گرفته نمی‌شود، پس چطور رژیم پوشالی این معیارها را در نظر گرفته و عملی نموده است. امپریالیزم و تمامی رژیم های ارتجاعی نه می‌خواهند و نه می‌توانند که حقوق بشر و حقوق زنان و به خصوص تساوی جندر را در نظر بگیرند. این کار فقط با لغو مالکیت خصوصی امکان پذیر است.  بحث هفته نامه تغییر به این معنی است که امپریالیزم خواهان لغو مالکیت خصوصی است و آهسته آهسته در این مسیر گام بر می‌دارد! امروز سیاه پوست در امریکای متمدن طبقه پست به شمار می‌رود و پولیس سفید پوست حق دارد که در بین بازار، زانوی خود را روی گلوی سیاه پوست بگذارد و آن قدر فشار دهد تا بمیرد. و حقوق زنان آن‌قدر در نظر گرفته می‌شود که حق سقط جنین از آن‌ها سلب است. این است معنی حقیقی “حقوق بشر ” و ” حقوق زنان ” در کشورهای “متمدن.” درباره ” حقوق بشر ” و  ” حقوق زنان بعداً به تفصیل صحبت خواهیم نمود.

ادامه دارد …..

23 / 4 / 1402 خورشیدی

14 / 7 / 2023 میلادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *