به زیر بیرق دروغین

اطلاعیه خانه ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺗﺎﺯﻩ

“هفته نامه تغییر” شماره ویژه ( شنبه 2 ثور 1402) تحت عنوان ” سند وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان ” منتشر نموده است. در یادداشت این سند چنین ذکر گردیده است: « این سند در یازده صفحه توسط رفیق یاسر کارگر رهبر جنبش حرکت برای تغییر در تاریخ 15/12/1401 نوشته شده است و کمیته علمی “جنبش حرکت برای تغییر” آن را در تاریخ 26/01/1402تائید و به دسترس تمام نیروهای انقلابی افغانستان قرار می‌دهد.»

طرحی که توسط “رهبر ” ” جنبش حرکت برای تغییر” به میان کشیده شده، مانند مقالات دو شماره قبلی (شماره اول ـ شنبه 19 حمل 1402 و شماره دوم 26 حمل 1402) و شماره های بعدی، عقایدی را پیش می‌کشد که این عقاید شالودۀ یک گرایش کاملاً رویزیونیستی و بورژوائی را در افکار عامه و به خصوص افکار نسل جوان افغانستان دیکته می‌نماید. در حقیقت ما نه با مقالات بل‌که با یک مشی رویزیونیستی رو به رو هستیم. هر کس این مقالات را به‌خواند و د باره محتوای آن بیاندیشد، دقیقاً درک می‌کند که این مشی هیچ وجه مشترکی با کمونیزم (مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم) و حتی دموکراتیک نوین ندارد، بل‌که با فرم مناسب‌تر یک مانیفیست رویزیونیستی ـ ریفرمیستی بیان می‌گردد.

هرگاه خواننده به محتوای “سند وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان” و اسناد شماره اول و شماره دوم و بقیه شماره‌های “هفته‌نامه تغییر” توجه نماید، دقیقاً متوجه می‌گردد که همۀ این اسناد ظاهراً با جملات و کلمات زیبا و قشنگ آراسته اند، اما در باطن جز یک مشی رویزیونیستی ـ بورژوا ریفرمیستی بیش نیست. بنا به قول فروید: «هدیه‌های فکری چه با مهارت به زهر آلوده اند.» این نقل دقیقاً این نکته را بیان می‌کند: بسیار کسانی که می‌خواهند مردم را مسموم نمایند جملات زیبا و انقلابی را با زرورق‌های زهرآلوده پی‌چیده و به خورد مردم می‌دهند.

این سخنان فروید امروز در جامعه افغانستان جامه عمل پوشیده است. بسیار کسانی با استفاده از نام سوسیالیزم و کمونیزم به تبلیغ و ترویچ ایده‌های بورژوازی می‌پردازند. ایدئولوگ‌های بورژوازی برای این‌که مطالب زیبا را زهرآلود نموده و به خورد نسل جوان بدهند چه مقدمه‌ها چیده‌اند تا افکار و اندیشه‌ها را مسموم نمایند. تعداد زیادی از “مارکسیست”ها امروز در خدمت تمهید امپریالیزم در آمده‌اند، و تلاش دارند تا مبارزات ضد مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی را زیر بیرق دروغین، از درون جنبش کمونیستی (مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی) شروع نمایند. همان کاری‌که رهبران مرتد انترناسیونال دوم، رویزیونیست‌های معاصر”شوروی” و رویزیونیست‌های سه جهانی در چین کردند. امروز تجدید نظر طلبی در مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم با حذف کامل این اندیشه با “سنتزهای نوین” آواکیان شروع شده است.

“جنبش حرکت برای تغییر” کاملاً تحت تاثیر رویزیونیزم “سنتزهای نوین” قرار داشته و با استفاده از نام سوسیالیزم و کمونیزم به زهر پراکنی برای مسموم نمودن نسل جوان افغانستان مصروف می‌باشد. هرگاه زرورق بندی این جملات پر طمطراق را باز کنیم، چنین نتیجه‌ای بدست می‌آید:         ‍

هرگاه انقلاباتی که در جهان سرمایه‌داری رخ داده در نظر بگیریم به خوبی می‌بینیم که کشورهای جهان غرب را از مصیبت، فقر، ستم بر زن، ستم میلیتی و … نجات داده و راه را برای آزادی اندیشه، آزادی عقیده و بیان باز نموده است. در جامعه افغانستان برای این‌که به این تمدن برسیم باید که « مبارزه در راه حل این تضادها، در درون افق بورژوایی ملی مطرح شود.»

این مطلب را کسانی به رشته تحریر در آورده اند که در شرایط کنونی خواهان “انقلاب کمونیستی” در افغانستان اند. آن‌ها زیر نام “کمونیزم” خود را « نماینده منافع طبقه کارگر» قلم‌داد نموده و خواهان « انقلاب کمونیستی نه چیز کم‌تر» در افغانستان اند!

نویسندگان “جنبش حرکت برای تغییر” محمولۀ شان‌را زیر بیرق دروغین حمل می‌کنند. در این لحظه مهم نیست که نویسندگان “هفته نامه تغییر” در این مسیر آگاهانه گام بر می‌دارند یا غیرآگاهانه. با پناه بردن به یک حیله و با برافراشتن بیرق “انقلاب کمونیستی” محموله بورژوا ـ رفرمیستی را زیر این بیرق حمل می‌نمایند.

استفاده از بیرق دروغین توسط نویسندگان “هفته نامۀ تغییر” هرچه بیش‌تر خطرناک است، زیرا آن‌ها نه‌تنها خود را زیر بیرق “انقلاب کمونیستی” پنهان می‌کنند، بل‌که حتی می‌خواهند خود را طرف‌دار “سوسیالیزم” وانمود سازند. نویسندگان می‌خواهند وانمود کنند که طرف‌‌‌دار واقعی “سوسیالیزم ” و “انقلاب کمونیستی” اند، اما در حقیقت آن‌ها رفرمیزم بورژوایی را جانشین “سوسیالیزم” می‌کنند.

وقتی خواننده به محتوای مقالات “هفته نامه تغییر” عمیقاً فکر کند دقیقاً در می‌یابد که جملات زیبا چقدر به زهر آلوده شده است. این مطلب را بصورت دقیق‌تر و مفصل‌تر بعداً توضیح خواهیم داد.

حالا روی شماره ویژه یعنی سند “وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان” مکث  نموده و در پهلوی آن شماره های دیگر “هفته نامه تغییر” را مختصراً مرور خواهیم نمود.

اتحاد برای متوقف کردن انقلاب:

آقای ” یاسر کارگر” مبلغ رویزیونیزم آواکیانی در افغانستان و سیاست‌مدار لیبرال، سندی تحت عنوان “وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان” در “هفته نامه تغییر” منتشر نموده است. به عقیده این سیاست‌مدار لیبرال  «قشر پوسیده بنیادگرایی» زیر چتر طالبان متمرکز گردیده است و این خطر جدی است. اما او این خطر جدی را بیان نمی‌کند که متوجه کی است. گرچه از ظلم و ستم طالبان علیه خلق افغانستان بحث نموده است، اما این خطر جدی را بطور واضح بیان نکرده است. از صحبت‌های شان به خوبی مشخص است که به احتمال قوی این هوشدار شان برای امپریالیزم جهانی و بخصوص امپریالیزم امریکا است تا متوجه این خطر جدی باشند!! زیرا آن‌ها امپریالیزم و بنیادگرایی دینی را در مقابل یک‌دیگر قرار می‌دهند و فکر می‌کنند که امپریالیزم علیه بنیادگرایی و تروریزم مبارزه می‌کند.

هفته نامه تغییر برای مقابله و مبارزه با این «قشر پوسیده» طرح “وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان” را مطرح نموده است. تا کنون حتی جنایت کاران خلقی ـ پرچمی و تسلیم طلبان و تسلیم شدگان به این طرح لبیک نگفته چه رسد به نیروهای انقلابی افغانستان. نیروهای انقلابی افغانستان نه تنها به این طرح لبیک نخواهند گفت، بل‌که با این طرح به عنوان یک طرح رویزیونیستی ـ بورژوا رفرمیستی مبارزه خواهند نمود. دلیل آن واضح است. زیرا این طرح نه یک طرح مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی است و نه هم یک طرح دموکراتیک نوین می‌باشد، بل‌که طرحی است ارتجاعی و بورژوازی. زیرا “جنبش حرکت برای تغییر” اولاً از یک خط و مشی انقلابی برخوردار نیست و ثانیاً از یک اساسنامه و آئین نامه تشکیلاتی برخوردار نمی‌باشد. این “جنبش” فقط و فقط یک هدف را دنبال می‌کند و آن تبلیغ و ترویج رویزیونیزم “سنتزهای نوین” آواکیان در افغانستان است. به همین علت است که نمی‌تواند شرایط و اوضاع کنونی افغانستان را دقیق تجزیه و تحلیل نماید. هرگاه خواننده به سند “وحدت” شان توجه نماید فقط گزارشی را ارائه می‌کنند که از تربیون بورژوازی پخش گردیده است. به این بحث “هفته نامه تغییر” توجه نمائید:

“هفته نامه تغییر ” در صفحه اول خود تحت عنوان “چرا وحدت ” چنین می‌نویسد:

« سازمان ملل، طالبان را تهدید به خروج از افغانستان می‌کند؛ گروه هفت روی هنجارهای غربی حقوق بشر، آزادی زنان و … بر طالبان فشار وارد می‌کند؛ وزیر خارجه طالبان با وزیران کشورهای همسایه و روسیه دیدار می‌کند؛ رهبر طالبان می‌گوید که کشورها در امور داخلی افغانستان دخالت نکنند؛ روابط تجاری طالبان و قزاقستان به ارزش 3 میلیارد دالر بر قرار می‌شود؛ توماس وست نماینده ویژه امریکا در ترکیه با تعدادی از فیگورهای سیاسی دولت پرو امپریالیستی پیشین دیدار می کند و از تصمیمات طالبان ابراز نگرانی می‌کند؛ امینه محمد معاون دبیر کل سازمان ملل خبر از نشستی برای به رسمیت شناختن طالبان می‌دهد و … تمام این رخدادهای داخلی و خارجی در حالی اتفاق می افتد که محدودیت طالبان در مقابل خلق های تحت ستم بخصوص زنان هر روز بیش‌تر می‌شود. هر بیننده‌ای که با الفبای ماتریالیسم دیالکتیک (روش و روی کرد علمی) آشنا باشد، به سادگی متوجه حاد شدن تضادهای جهانی و تاثیر آن بر تضادهای افغانستان و نیروهای تاثیر گذار در افغانستان می‌شود.

ماهیت طالبان در کنار بنیادگرایی دینی اسلامی، آبستن فاشیست نیز هست. پس می‌توانیم بگوییم که طالبان گروه بنیاد گرای دینی اسلامی فاشیست هستند، این ممیزه طالبان به عنوان گروه بنیادگرایی دینی اسلامی از داعش است. قوی تر شدن قطب تندرو طالبان، که پاسخی به ضرورتی است: از تضاد و قطب چین ـ روسیه، آمریکا و هم پیمانانش باعث تعادل موقتی در بین طالبان شده است.

اما استحکام حاکمیت طالبان، هر چی بیش‌تر خلق های تحت ستم را از تصمیم در مورد سر نوشت سیاسی شان محروم می‌سازد که بدبختانه اعتراض و خواست خلق‌های تحت ستم با رهبری خط سیاسی پرو امپریالیستی در جبهه‌های جنگ ( مقاومت، جبهه آزادی و سپاه آزادی)، تکنوکرات‌های فاسد و فعالین مدنی متمرکز شده است. نیروهای پرو امپریالیستی قطب بندی بین بنیادگرایی دینی اسلامی فاشیست طالبان و خلق‌های تحت ستم افغانستان را به قطب های بنیاد گرایی دینی اسلامی و پرو امپریالیستی منقسم کرده اند، این تقسیم بندی از یک طرف نشان از تضاد بین دو قشر پوسیده بنیادگرایی دینی اسلامی و امپریالیزم (بخصوص امپریالیزم امریکا) دارد و از طرف دیگر تحت تاثیر تضاد قطب های امپریالیستی است.

نیروهای مجاهدین که بعد از اجلاس بن ماهیت پرو امپریالیستی پیدا کرده اند، در درون خود نیز گرفتار قطب بندی بین نیروهای پرو امپریالیستی و بنیاد گرایی دینی هستند، که در حال حاضر پرو امپریالیست ها دست بالا را دارند.» تاکیدات همه جا از من است.

این نقل و قول بلند و بالای “هفته نامه تغییر” را به این خاطر در این جا ذکر نمودم که خواننده متوجه شود که علاوه بر انحراف عمیق ایدئولوژیک ـ سیاسی، این نقل قول فقط یک گزارشی که از طرف تربیون‌های بورژوازی پخش می‌شود بیش نیست. «هر بیننده‌ای که با الفبای ماتریالیسم دیالکتیک (روش و روی کرد علمی) آشنا باشد،» دقیقاً درک می‌کند که مطالب بیان شده توسط “هفته نامه تغییر” جز گزارشی که از طریق تلویزیون‌ها پخش شده، هیچ تجزیه و تحلیلی به همراه ندارد. حال محتوای این نقل و نقل را بررسی می‌کنیم.

وقتی آقای “یاسر کاگر” می‌نویسد که” « سازمان ملل، طالبان را تهدید به خروج از افغانستان می‌کند؛ ….»

این بحث بدان معنا است که آقای “یاسر کارگر هیچ گونه شناختی از امپریالیزم ، اوضاع سیاسی افغانستان و نیروهای سیاسی کشور نداشته و ندارد. به همین ملحوظ است که جای تجزیه و تحلیل علمی به ذهن خود فشار وارد می‌کند. او اگر ماهیت و سرشت امپریالیزم و روابط امپریالیزم با بنیادگرایی را درک می‌کرد هرگز به چنین جملات میان تهی متوصل نمی‌گردید.

“سازمان ملل” هیچ چیز دیگری نیست، جز وسیله‌ای در دست امپریالیزم امریکا و ناتو که طبق منافع شان عمل می‌نماید. این سازمان جواز اشغال افغانستان و عراق را به امپریالیزم امریکا و متحدینش داد، و هم‌نوا با امپریالیزم امریکا برای بار دوم طالبان را در افغانستان بر سرنوشت مردم زحمت‌کش حاکم گردانید. جار و جنجال امپریالیزم امریکا و سازمان ملل با طالبان فقط ظاهری و بخاطر فریب مردم است. امپریالیزم امریکا در دوحه به طالبان تعهد سپرده که در سیاست داخلی شان کاری ندارد. این خوش‌خیالی که سازمان ملل، طالبان را تهدید به خروج از افغانستان می‌کند. فقط برای فریب مردم مطرح می‌گردد، و می‌خواهد طوری وانمود سازد که طالبان خلاف میل امپریالیزم امریکا و سازمان ملل قدرت سیاسی را قبضه نموده اند! در حالی‌که تمامی نیروهای انقلابی و حتی مردم زحمت‌کش به خوبی می‌دانند که همین اکنون امپریالیزم امریکا و سازمان ملل بهترین حامی طالبان در افغانستان اند. به همین منظور است که امپریالیزم امریکا بارها اعلان نموده که « ما از نیروهای مسلح ضد طالبان در افغانستان حمایت نمی‌کنیم. »  حال بر گردیم به اصل مطلب.

آقای “یاسر کارگر”:

اولاًـ  بنیادگرایی دینی و امپریالیزم را مجزا از یک‌دیگر قلم‌داد می‌کند و آن‌ها را در مقابل یک‌دیگر قرار می‌دهد. و از سوی دیگر معتقد است که “نیروهای پرو امپریالیست” قطب بندی‌ها را در درون کشور به هم زده اند، به این بحث توجه نمائید:

«نیروهای پرو امپریالیستی قطب بندی بین بنیادگرایی دینی اسلامی فاشیست طالبان و خلق‌های تحت ستم افغانستان را به قطب‌های بنیادگرایی دینی اسلامی و پرو امپریالیستی منقسم کرده اند، این تقسیم‌بندی از یک‌طرف نشان از تضاد بین دو قشر پوسیده بنیادگرایی دینی اسلامی و امپریالیزم (بخصوص امپریالیزم امریکا) دارد و از طرف دیگر تحت تاثیر تضاد قطب‌های امپریالیستی است.»

ثانیاً ـ مجاهدین را بطور کل بنیادگرای دینی نمی‌داند و آن‌ها را نیروهای پرو امپریالیست می‌داند، آن‌هم بعد از کنفرانس بن! آن‌ها معتقد اند که کنفرانس بن سه نتیجه را در بر دارد: اول رژیم دست نشانده با پکیج (بستۀ) دموکراسی از طریق انتخابات مشروعیت پیدا نمود. دوم اشغال افغانستان توسط امریکا مشروعیت پیدا کرده و سوم مجاهدین خصلت پرو امپریالیستی پیدا نمودند. توجه خواننده را به این چرندیات معطوف می‌دارم:

«اجلاس بن بین مجاهدین و نیروهای تکنوکرات وابسته به امپریالیزم سه نتیجه را در برداشت، یک دولت دست نشانده با پکیج دموکراسی به مردم تحمیل شد و از طریق انتخابات مشروعیت پیدا کرد و از طرف دیگر اشغال افغانستان توسط نیروهای امپریالیزم امریکا و ناتو مشروعیت پیدا کرد و هم چنان نیروهای مجاهدین ماهیت پرو امپریالیستی پیدا کردند. همان مجاهدینی که دیروز علیه اشغال شوروی به مبارزه برخاسته بودند، اشغال افغانستان توسط امپریالیزم امریکا و هم پیمانانش را پذیرفتند.»  

ثالثاً ـ بنیادگرایی دینی و امپریالیزم را “دو قشر ” می‌نامد. او در متن سند “وحدت” چندین مرتبه این موضوع را تکرار نموده است. در صفحه دوم تحت عنوان “سند وحدت با نیروهای انقلابی افغانستان برای مبارزه با دو قشر پوسیده‌ بنیادگرایی دینی اسلامی و امپریالیزم جهانی” چنین می‌خوانیم: « بنیادگرایی دینی و امپریالیزم، دو قشر پوسیده‌یی هستند که برای خلق افغانستان رنج های غیر ضروری تولید کرده اند و می‌طلبند که هم‌زمان با هر دو این دو پدیده که تاریخ مصرف شان بر اساس واقعیت مادی، گذشته است، مبازه کنیم.» تاکیدات از من است

 این جمله بندی از لحاظ ادبی ناقص است. در این باره دو موضوع مطرح است، یا این که نویسنده از سواد کافی برخوردار نیست و یا این که توجه کافی به نوشتن ندارد. باید جمله این گونه مطرح می‌شد: « بنیادگرایی دینی و امپریالیزم، دو قشر پوسیده‌یی هستند که برای خلق افغانستان رنج های غیر ضروری تولید کرده اند. شرایط و اوضاع افغانستان از ما می‌طلبد که هم‌زمان با هر دو که تاریخ مصرف شان بر اساس واقعیت مادی گذشته است، مبازه کنیم.»  در این جا نمی خواهم بیش‌تر روی این مطلب بحث ‌کنم، لذا به اصل موضوع می‌پردازم.

حال مسئله اول و دوم که در پیوند تنگاتنگ قرار دارند با هم بررسی نموده و بعداً قسمت سوم را بررسی می نمائیم.

اولاً ـ  باید با صراحت گفت که  نه پکیچ دموکراسی تحمیلی، نه انتخابات و نه اشغال افغانستان در ظرف بیست سال مشروعیت پیدا کرد. زیرا مردم زحمت‌کش افغانستان به انتخابات نه گفتند و شرکت نکردند. در دور اول ریاست جمهوری کرزی، رژیم پوشالی اعلان نمود که بیست میلیون نفر واجد شرایط رای دهی اند، اما بعد از انتخابات با تمام تقلب کاری که صورت گرفت تعداد رای دهندگان هشت میلیون اعلان گردیده که بعداً واضح شد که حدود چهار میلیون نفر یعنی بیست فیصد در انتخابات شرکت نموده بودند و هشتاد فیصد به انتخابات نه گفتند. به همین ترتیب هر دور انتخابات از دور دیگر بدتر بود. در دور دوم انتخاب ریاست جمهوری اشرف غنی تعداد رای دهندگان شش میلیون اعلان گردید که بعدها شرکت کنندگان اصلی کمتر از سه میلیون شناخته شد. عدم شرکت وسیع مردم به معنای عدم مشروعیت انتخابات و اشغال کشور است. ممکن از نظر نویسندگان هفته نامه تغییرانتخابات و اشغال افغانستان مشروع باشد، همان طوری که از نظر آواکیان ریاست جمهوری بایدن مشروعیت دارد!  

ثانیاً ـ بنیادگرایی دینی و امپریالیزم جهانی به هیچ وجه مجزا از یکدیگر نبوده و بنیادگرایی دینی ذاتاً مولود امپریالیزم جهانی است. تا زمانی که امپریالیزم به حیات خود ادامه دهد، بنیادگرایی نیز جز لاینفک حیات او خواهد بود.

بنیادگرایی دینی در کشورهای مسلمان نشین ابتدا توسط امپریالیزم انگلیس زیر نام اخوان المسلمین تحت رهبری حسن البنا احیاء گردید و پایش توسط غلام محمد نیازی، ربانی و سیاف به افغانستان کشیده شد. بهترین حمایت کننده اخوان المسلمین موسی “شفیق” صدر اعظم ظاهر شاه در افغانستان بود.

برای روشنی انداختن در این زمینه ضرورت است تا این موضوع را کمی عمیق‌تر بشگافیم.

نقش امپریالیزم در ایجاد بنیادگرایی اسلامی:

این موضوع بر می‌گردد به زمانی که امپریالیزم انگلیس بر هند حکم‌روایی می‌نمود و امپریالیزم روسیه بر سر کنترول خاور میانه با امپریالیزم انگلیس در رقابت جدی قرار داشت. امپریالیزم انگلیس در سال 1881 میلادی مصر را کاملاً به تصرف خود در آورد. این واقعه زمانی اتفاق می‌افتد که امپراتوری عثمانی به بحران های شدیدی دست و پنجه نرم می‌کند.

در سال 1885 میلادی سید جمال الدین افغانی طرحی را برای مبارزه علیه امپریالیزم انگلیس بنام “پان اسلامیزم” ریخت، اما به انجام این کار موفق نگردید. فقط یکی از شاگردان وفادار سیدجمال الدین بنام شیخ محمد عبده تلاش نمود تا طرح سیدجمال‌الدین را پیاده نماید. او یکی از شاگردانش را بنام محمد رشیدرضا (۲۳ سپتامبر ۱۸۶۵۲۲ آگست ۱۹۳۵) به مصر روان نمود. محمد رشید در مصر مجلۀ “المنار” را برای بسط و توسعه پان اسلامیزم و تشکیل یک دولت متحد اسلامی انتشار داد.

بعد از انقلاب 1917 اکتبر جنبش‌های آزادی‌بخش در سراسر جهان و به خصوص خاورمیانه اوج گرفت. امپریالیزم به فکر بیرون رفت از این معضل افتاد. 

در سال 1919میلادی فرانسه با موافقت رسمی انگلیس بیروت و کرانه‌های سوریه را اشغال نمود. در سال 1920 میلادی عرب‌ها با تدویر یک کنگره خواستند تا پادشاهی مستقل سوریه، لبنان و فلسطین را اعلان نمایند، که با مخالفت شدید فرانسه روبرو گشت. فرانسه خواهان قیمومیت خود بر سوریه و لبنان گردید و خواست که فلسطین کاملا از سوریه و لبنان جدا شده و تحت قیمومیت انگلستان در آید. چند ماه بعد این مسئله به جنگ و كشتار بی‌رحمانۀ تبدیل گردید. این عمل‌کرد امپرياليزم خشم و نفرت توده‌های عرب را برانگیخت، سازمان‌های انقلابی و آزادی‌بخش ایجاد گردید و نسل جوان و روشن‌فکر زیر لوای این سازمان‌ها برای مبارزه علیه امپرياليزم جمع گردیدند.

امپرياليزم انگلیس برای تحکیم منافع غارت‌گرانه خود و جلوگیری از جنبش‌های انقلابی و آزادی‌بخش به فکر احیاء جنبش اسلامی افتاد. بهترین شعاری که در کشورهای اسلامی منافع امپریالیزم را تامین می‌نمود و می‌توانست که از احساسات مذهبی توده‌ها استفاده اعظمی نماید همانا شعار اسلام بود.

حسن البناء که تربیت شده محمد رشید رضا بود و از طریق مجله ” المنار ” با آراء و افکار محمد عبدُه آشنا بود بهترین فرد مورد نظر امپرياليزم انگلیس بود. حسن البناء در سال 1927 از دانشگاه علوم فارغ التحصیل شده و به شهر اسماعیلیه در منطقه کانال سویز بعنوان معلم برای تدریس اعزام شده بود.

 در اوج جنبش‌های آزادی‌بخش در مصر، حسن البناء (شاگرد محمد رشید رضا) با جاسوسان انگلیسی که بعنوان کارمند در کانال سویز کار می‌کردند، آشنا شد. این کارمندان (جاسوسان سرویس اطلاعات مخفی – Secret Intelligence Service (SIS) ) شش نفر بودند که وی را به ایجاد یک سازمان اسلامی تشویق نمودند و به وی وعده هرگونه هم‌کاری اقتصادی را دادند. طبق گفتۀ “حسن البناء” کارمندان انگلیسی به وی می‌گویند:

« ما تحت تاثیر اندیشه‌های تان قرار گرفته ایم ، ولی نمی‌دانیم چگونه باید احیای مجدد عظمت و شکوه اسلامی را تحقق بخشید. ما از زندگی اسارتبار و استضعاف مان به ستوه آمده ایم. ما با تاسف شاهد این هستیم که ملل مسلمان بوسیله استعمارگران شرق وغرب چنان اجنبی گردیده اند که ثروت و آبروی آنانرا به غارت می برد. شما استحضار دارید که ما غیر از ” جان” و ” روح ” و کمی پول چیز دیگری نداریم ولی همۀ این را در اختیارتان قرار می‌دهیم ، چرا که شما بهتر می‌توانید تشخیص بدهید راه حل چیست، از مسئولیتی که  به پیشگاه خداوند داشتیم سبک می‌شویم و بعنوان رهبر مسئولیت ما نیز به عهده شما است . ما تردیدی نداریم که اگر یک گروه مخلص با خدای خود عهد و پیمان به بندد که زندگی را در راه او سپری خواهد نمود، و تنها هدف وآرمانش به اهتزاز درآوردن پرچم اسلام و کسب رضای خداوند خواهد بود، پیروزی این گروه حتمی است، این کاروان روزی به سر منزل خواهد رسید.» ( مقدمه بر نهضت شناسی-  دکتر علی مجد تقوی- صفحات 41 42 ـ برای معلومات بیش‌تر به این کتاب مراجعه نمائید)

از گفتۀ حسن البناء این نتیجه گرفته می‌شود که انگلیس‌ها خواهان « احیای مجدد عظمت و شکوه اسلام » اند.  ایران ، افغانستان و عراق، لبنان، فلسطین و تمامی کشورهای اسلامی نمونه بارزی از ” احیای مجدد اسلام ” توسط انگلیس‌ها است، و به چشم سر مشاهده می‌کنیم که چگونه امپریالیزم را به سر منزل مقصود رساند.

در سال 1928 میلادی سازمان ” الاخوان المسلمین” توسط حسن البناء بنیاد نهاده شد. وی شاگردان بسیاری به این سازمان جذب نمود که برجسته‌ترین‌شان یکی “سعید رمضان” سازمانده جهانی ” الاخوان المسلمین” بود که دفترش در نزدیک کانال سوئز در مصر بود، و دیگری “ابوالاعلی مودودی”  بنیان‌گذار ” جماعت اسلامی پاکستان ” است . نخستین حزب سیاسی که تحت تأثیر آراء و افکار حسن النباء ایجاد گردید حزب “جماعت اسلامی پاکستان” می‌باشد. ریشه‌های این احزاب در افغانستان، عراق ، پاکستان و… همین اکنون در پیوند تنگاتنگ با القاعده و اسامه بن لادن و داعش قرار دارد.

روبرت دریفوس در مورد حسن البناء و “اخوان المسلمین چنین می‌نویسد:

« به گفته ریچارد میشل در کتاب “درون سازمان اخوان المسلمین”  برای اینکه  جمعیت ” اخوان المسلمین” موفق شود، کمپانی کانال سوئز، حسن البناء را یاری داد تا مسجدی در اسماعیلیه بعنوان مرکز هدایت عملیاتی جمعیت اخوان المسلمین بنا کند. این واقعیت که حسن البناء جمعیت اخوان المسلمین را در اسماعیلیه پدید آورد بنوبه خود با اهمیت است. امروز اسماعیلیه شهری 200 هزار نفری در انتهای شمال کانال سوئز است. این شهر در سال 1863 بوسیله ” فردیناند دولسپس” سازنده کانال بنا شد. برای انگلستان آب‌راه سوئز به منزله شریان حیاتی ارتباطی‌اش با مستعمرات با ارزش هند بود. به همین دلیل شهر مردابی خاموش (سوئز) نه‌تنها دفاتر شرکت کانال سوئز بل‌که پادگان‌ها و مراکز نظامی اصلی برتانیه را نیز، که درجریان جنگ اول جهانی ساخته بودند، درخود جای داده بود. شهر اسماعیلیه دردهه 1920 مرکز احساسات هوادار بریتانیا در مصر بود. » ( بازی شیطانی صفحه 31 ـ خوانندگان برای معلومات بیش‌تر در مورد بنیاد گرایی می‌توانند به این کتاب مراجعه نمایند.)

به خوبی مشخص است بنیادگرایی اسلامی در جایی پایه‌ریزی می‌شود و رشد می‌کند که مراکز اصلی نظامی امپریالیزم انگلیس است. و از این‌جاست که ” عظمت و شکوه اسلام مجدداً احیاء” می‌گردد و نیروی بالفعل و بالقوه امپریالیزم با شعار ” اسلام قانون ماست ” تبدیل می‌گردد. این شعار همین اکنون سر لوحه کار تمامی بنیادگرایان را تشکیل می‌دهد.

امپرياليزم از ایجاد بنیادگرایی اسلامی در پلان های سیاسی ـ نظامی و استراتیژیک خویش اهداف ذیل را تعقیب می نمود:

  1. ایجاد موانع در راه پیشرفت افکار و عقاید انقلابی و جلوگیری از دگرگونی‌های انقلابی در کشورهای اسلامی.
  2. جلوگیری از ارتباطات تجارتی، اقتصادی و سیاسی کشورهای اسلامی با سوسیال امپریالیزم روسیه و جمهوری خلق چین (زمان مائوتسه دون)
  3. تأثیر گذاشتن بالای سیاست داخلی و خارجی کشورهای اسلامی، تا این کشورها کاملا به کشورهای تحت نفوذ امپرياليزم تبدیل شوند.
  4. از این عامل ( باند اخوان المسلمین ) برای حضور نظامی خود و محو جنبش‌های آزادی‌بخش و تبدیل کشورهای اسلامی به ذخیره امپرياليزم استفاده اعظمی نماید. که بالاخره به این کار موفق نیز گردید.

روبرت دریفوس ماهیت روابط حسن البناء را به عنوان جاسوس شاهان فاش نموده و می‌نویسد:

« در دهه بعدی حسن البناء در سیاست مصر دست به بازی پیچیده‌ای زد. او روابط دوستانه و نزدیکی با اطرافیان وفادار ملک فاروق داشت و از حمایت مالی و هم‌یاری سیاسی پادشاه بهره مند نیز می‌شد. در ازای آن اطلاعاتی درباره گروه های چپ به پادشاه می‌داد و افراد خویش را بعنوان نیروهای ضربت، ضد چپ در اختیار  پادشاه می‌گذاشت. ” حول گوردون ”  پژوهش‌گر مسایل جمعیت اخوان المسلمین می‌گوید :

” بی گمان برادران مسلمان اخوان المسلمین-  روابط نزدیکی با دربار داشتند و در این میان پول‌های زیادی دست بدست می‌شد و برتانیه در جریان آن بود. دربار هرکاری را که انجام می‌دهد با نظارت بریتانیا است. تماس‌های حسن البناء با دربار بیش‌تر سری و از کانال های گوناگون بود، این امر گاهی بواسطه پزشک مخصوص پادشاه و يا بواسطه شخصيت‌هاي دولتي و نظامي انجام مي‌گرفت. او به هنگام انتصاب نخست وزيران طرف مشورت پادشاه بود و دست كم يك‌بار به شكل رسمي به ضيافتي شاهانه دعوت شده است.”» ( بنیاد گرایی مذهبی یا بازی شیطانی صفحات 32-33 )

من فکر می‌کنم که دیگر نیازی به توضیح بیش‌تر در مورد بنیادگرایی اسلامی  نباشد زیرا امروز به خوبی مشاهده می‌شود که ریشه بنیاد گرایی از امپریالیزم آب می‌خورد. طالب، القاعده، داعش، جمهوری اسلامی ایران، حزب الله و … همه زاده و مولود امپریالیزم جهانی است.

همان طوری که در بالا متذکر گردیدیم که هدف اصلی امپریالیزم از ایجاد سازمان‌های بنیادگرا این بود که از یک‌طرف جنبش‌های آزادی‌بخش را در منطقه مهار نماید، و کشورهای اسلامی را به ذخیره امپریالیزم تبدیل نماید و از طرف دیگر کمربند سبزی در اطراف روسیه سوسیال امپریالیستی و چین سوسیالیستی (زمان مائوتسه دون) بکشد. بالاخره به هر دو کار موفق هم گردید.

زمانی که روس‌ها کودتای 1352 خورشیدی را زیر نام داوودخان در افغانستان راه انداختند، امپریالیزم امریکا و هم‌پیمانانش به فکر جمع و جور نمودن اخوان المسلمین در پاکستان گردیدند، در سال 1354 خورشیدی اخوان المسلمین تحت رهبری پاکستان و حمایت امپریالیزم امریکا در سمت شمال جنگ مسلحانه را آغاز نمودند که توسط داوود خان به شدیدترین وجهی سرکوب گردید. بقایای باقیمانده اخوان المسلمین که فرار نمودند در پاکستان سکنی گزین شدند و تا زمان کودتای هفت ثور از رمق افتادند. هم‌زمان با کودتای هفت ثور، امپریالیزم امریکا به فکر سر و سامان دادن اخوان المسلمین (بنیادگرایان دینی) برآمد و در همان شب کودتا، صبغت الله مجددی را از مدینه به پاکستان فرستاد تا بنیادگرایان را جمع و جور نماید. صبغت الله مجددی تمامی نیروهای بنیادگرایی دینی را زیر لوای “جمعیت العلماء” جمع نمود. تا قیام 24 حوت سال 1357 خورشیدی تمامی بنیادگرایان دینی زیر این نام فعالیت داشتند. بعد از قیام 24 حوت 1357 خورشیدی ربانی و گلبدین از “جمعیت العلماء ” جدا شده “جمعیت اسلامی ” و “حزب اسلامی” را بنیان گذاری نمودند. بعداً “اتحاد اسلامی” به رهبری سیاف و “محاذ ملی” به رهبری سید احمد گیلانی و به تعقیب آن “جبهه نجات ملی ” به رهبری صبغت الله مجددی شکل گرفت. بدین طریق جمعیت العلماء به مولوی محمدنبی ماند. حزب اسلامی بعدها به دو گروه تحت رهبری گلبدین و مولوی یونس “خالص” منشعب گردید. تمامی این احزاب تحت حمایت امپریالیزم امریکا و ناتو قرار گرفتند و زیر نظر ISI در پاکستان فعالیت‌های سیاسی و نظامی شان را پیش می‌بردند.

بناءً مجاهدینی که بنیان‌گذار بنیادگرایی دینی در افغانستان اند مولود امپریالیزم بوده و این حکم که «نیروهای مجاهدین که بعد از اجلاس بن ماهیت پرو امپریالیستی پیدا کرده اند، در درون خود نیز گرفتار قطب بندی بین نیروهای پرو امپریالیستی و بنیاد گرایی دینی هستند، که در حال حاضر پرو امپریالیست ها دست بالا را دارند.» از ریشه و اساس غلط است. زیرا نویسنده و یا نویسندگان می‌خواهند گذشته ننگین و جنایتکارانه مجاهدین را پرده پوشی نمایند و طوری وانمود سازند که آن‌ها تا زمان کنفرانس بن “نیروهای ملی” بودند و بعد از آن “پرو امپریالیست” گردیده اند.

مجاهدین «بعد از اجلاس بن» به نیروهای خائن ملی تبدیل گردیدند که کشور را دو دسته به امپریالیزم امریکا و هم پیمانانش تسلیم نمودند و دولت دست نشانده را با تکنوکرات‌های رسیده از غرب تشکیل دادند و تا زمان به قدرت رسیدن دوباره طالبان به این حیات ننگین شان ادامه دادند. ثانیاً هفته نامه تغییر “ٔ مجاهدین را به دو “قطب ” تقسیم می‌کند، یکی “پرو امپریالیست” و دیگری “بنیادگرایان دینی”! باز هم این ” قطب‌بندی” این معنا را می‌رساند که “بنیادگرایان دینی”، “پروامپریالیست” نیستند!! بل‌که در مقابل امپریالیزم قرار دارند!

حقیقت تاریخی بیان‌گر آن است که “مجاهدین” و تمامی سازمان‌های بنیادگرا مولود امپریالیزم بوده و هست و ایده تمامی شان از هفت گانه و هشت گانه گرفته تا القاعده، داعش، طالب و …. از بنیادگرایی آب می‌خورد و مورد حمایت امپریالیزم جهانی قرار دارند..

همان‌طوری که در فوق تذکر رفت، بازهم مکرراً بیان می‌کنم که “بنیادگرایی دینی” به هیچ وجه قطب مجزا از امپریالیزم نبوده، بل‌که مولود امپریالیزم جهانی است.

فقط مردمان جاهل و نادان می‌توانند فکر کنند که”مجاهدین” پرو امپریالیست نبودند، فقط “بعد از اجلاس بن” ماهیت “پروامپریایستی” پیدا کرده اند. در صفحه نهم “سند وحدت” در مورد “مجاهدین ” چنین نظری دارند:

« مجاهدین دیروز و پرو امپریالیست امروز نیز گرفتار تضاد خود هستند.» این بحث نیز به معنا آن است که پروندۀ “مجاهدین دیروز” به عنوان مبارزان ملی ثبت گردیده و مستقل از خواست امپریالیزم حرکت می‌کردند؟! 

مجزا نمودن “بنیادگرایی” از امپریالیزم و بدتر از آن قرار دادن بنیادگرایی در مقابل امپریالیزم فقط کار کسانی است که آگاهانه کمر خدمت به امپریالیزم بسته اند.

آقای “یاسر کارگر” و شرکایش معتقد اند که بعد از به قدرت رسیدن طالبان قطب بندی‌ها در جامعه افغانستان توسط “نیروهای پرو امپریالیست ” به هم خورده است. به این صحبت شان توجه نمائید:

« نیروهای پرو امپریالیستی قطب بندی بین بنیادگرایی دینی اسلامی فاشیست طالبان و خلق‌های تحت ستم افغانستان را به قطب‌های بنیادگرایی دینی اسلامی و پرو امپریالیستی منقسم کرده اند، این تقسیم بندی از یک طرف نشان از تضاد بین دو قشر پوسیده بنیادگرایی دینی اسلامی و امپریالیزم (بخصوص امپریالیزم امریکا) دارد و از طرف دیگر تحت تاثیر تضاد قطب‌های امپریالیستی است.»

اولاً باید که کلمه “پرو” را توضیح دهیم تا خواننده هدف اصلی نویسنده و یا نویسندگان “هفته نامه تغییر” را به درستی درک نماید. “پرو” به معنای طرفدار وابسته و کار کردن به نفع کسی گروهی … “پرو امپریالیست” یعنی طرفدار امپریالیست، وابسته به امپریالیست و یا کارکردن به نفع امپریالیست … در این جا هر کدام از سه معنا را که به کار بریم درست است.

بحث فوق الذکر “هفته نامه تغییر” به معنای مغالطه کاری در تضادها و عدم اعتقاد به تضاد اساسی و تضاد عمده می‌باشد. بعد از به قدرت رسیدن طالبان توسط امپریالیزم امریکا، دقیقاً جابه‌جایی در تضادها ایجاد شده است. این جا‌به‌جایی چرا بوجود آمد؟

آیا واقعاً « نیروهای پرو امپریالیستی قطب بندی بین بنیادگرایی دینی اسلامی فاشیست طالبان و خلق های تحت ستم افغانستان را به قطب‌های بنیادگرایی دینی اسلامی و پروامپریالیستی منقسم کرده‌اند،» یا تضاد میان خلق‌های ستم‌کشیده افغانستان با اشغال‌گران امپریالیزم و رِژیم دست نشانده‌شان از یک سو و تضاد میان اشغال‌گران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا و امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین از طرف دیگر این قطب بندی ها را ایجاد نموده است؟ این مسئله را باید از دیدگاه ماتریالیزم دیالکتیک توضیح داد.

هرگاه تاریخ را از دیدگاه ماتریالیزم تاریخی بررسی کنیم، دیده می‌شود که بعد از اعلان حکومت صد ساله توسط امپریالیزم لجام گسیخته امریکا نه تنها به افغانستان و عراق، بل‌که به کشورهای شرق اروپا هم به حملات نظامی و اشغال‌گری خود ادامه داد. اصل هدف امپریالیزم امریکا و متحدینش از حمله به عراق و افغانستان این بود تا کشورهای خاور میانه و آسیانه میانه را نیز اشغال نموده  و یا از جمله کشورهای مطیع و گوش به فرمان خود بسازند. اما این رویا جامه عملی نپوشید و امپریالیزم روسیه سر بلند نمود و جلو حملات ناتو به طرف شرق یعنی به طرف مرزهای غربی روسیه را گرفت. در قفقاز امپریالیزم امریکا با اقدامات متقابل جنگی امپریالیست‌های روسی در کریمیه و مناطق دارای اکثریت نفوس روسی در گرجستان و هم‌چنان جداسازی عملی شرق اوکراین از آن کشور مواجه شده است. برعلاوه نیروهای مجهز هوایی، دافع هوا و دفاع ضد راکتی روسی در سوریه و مجهز شدن نیروهای دولتی سوری و ایرانی با این سلاح‌ها ابتکار عمل در جنگ سوریه را از امپریالیست‌های امریکایی گرفت و آن را زمین گیر نمود. حتی کار به جایی کشید که حیات خلوت امپریالیست‌های یانکی یعنی امریکای لاتین نیز دیگر برایش مصئون نماند و قطعاتی از نیروهای ویژۀ امپریالیست‌های روسی و سوسیال امپریالیست‌های چینی به ونزوئلا رسید و اقدامات کودتاگرانۀ یانکی‌ها را در آن کشور منجر به ناکامی ساخت.

سرکوب شدن نیروهای کرد مورد حمایت امریکایی‌ها در سوریه از طرف نیروهای ارتش ترکیه و خرید سیستم ضد راکتی اس اس 400 روسی توسط دولت ترکیه، علی‌رغم لغو فروش طیارات اف 35 امریکایی بالای دولت ترکیه، ـ ارتش ترکیه بزرگ‌ترین ارتش عضو ناتو بعد از امریکا است ـ  ناتو و امپریالیزم امریکا را متوجه ساخت که پایه های نظامی ناتو متزلزل گردیده است، و این تزلزل حتی جنبه‌های مستقیم و غیر مستقیم جنگی اختیار نموده است.

 تلاش ترامپ در شرق دور در جهت خلع سلاح اتمی کوریای شمالی نه تنها به شکست مواجه شد، بل‌که باعث نزدیک شدن بیش‌تر مناسبات سیاسی و اقتصادی کوریای شمالی به سوسیال امپریالیست‌های چینی گردید. نیرومندی رو به افزایش آهسته ولی پیوستۀ نظامی سوسیال امپریالیزم چین و گسترش فعالیت‌های نظامی نیروهای چینی در شرق دور با اقدامات نظامی متقابل امپریالیست‌های یانکی برای تجهیز ارتش پوشالی تایوان نه تنها برای آن‌ها کارساز نیست بل‌که اقدامات نظامی چینی‌ها برای حل مسئلۀ تایوان از طریق نظامی را تشدید می‌نماید.

تمامی این وضعیت، انعکاس دهندۀ رشد ناموزون اقتصادی سیستم جهانی امپریالیستی است که انعکاس سیاسی آن به خوبی مشهود است.

از یک‌سو تحریم های اقتصادی امپریالیست‌های امریکایی بالای چین نه تنها رشد اقتصادی چین را به رکود مواجه ننمود بل‌که باعث سیر صعوی رشد اقتصاد چین گردید و ادامه بیلانس منفی در تجارت میان چینی‌ها و امریکایی‌ها به ضرر امریکایی‌ها تمام شد. همچنین تهدیدات امریکایی‌ها برای آغاز جنگ تجارتی علیه چین با اعلام متقابل چینی‌ها مبنی بر اعلام “آماده بودن برای جنگ” درین عرصه مواجه گردید. از سوی دیگر ظهور قدرت‌های اقتصادی جدید هند، برازیل و افریقای جنوبی در جهان نیز تا حد معینی ساحات مشخصی از مناطق جهان را تحت تأثیر گرفته و مناطق تحت نفوذ نیرومند قدرت‌های بزرگ اقتصادی امپریالیستی در جهان، به ویژه ابر قدرت امپریالیستی امریکا، را کم‌ وبیش تضعیف نموده است.

از یک و نیم دهه قبل بحران اقتصادی‌ ایالات متحدۀ امریکا و اروپا را فراگرفت و تأثیرات منفی آن هنوز ادامه دارد، این امر باعث ضعف اقتصادی درونی ایالات متحده و متحدین آن در اروپا از لحاظ رشد اقتصادی سالانۀ آن‌ها گردید و رشد اقتصادی سالانۀ آنها را بطی ساخت.

با آن‌که ایالات متحدۀ امریکا تا هنوز بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی جهان محسوب می‌گردد، اما در وضعیت اقتصادی برتر سه دهه قبل، که نظم نوین امپریالیستی صد ساله خود را در جهان اعلام نمود، قرار ندارد. با آن هم امپریالیزم امریکا هنوز در توهمات استراتژی سیاسی و نظامی جهانی سه دهه قبل قرار دارد.

بناءً حضور نیرومند نیروهای نظامی ایالات متحدۀ امریکا در مناطق و کشورهای مختلف جهان که قسمت بزرگی از نیروهای نظامی ارتش امریکا را در بر  می‌گیرد، دیگر با قدرت اقتصادی موجود ایالات متحده خوانایی ندارد و در تناقض با آن قرار دارد.

تاریخ شاهد و گواه آنست که یکی از دلایل مهم فروپاشی تمامی قدرت‌های امپراتوری‌طلب در جهان، بروز عدم موازنه میان قدرت اقتصادی واقعی شان و مصارف نظامی و جنگی شان و ناتوانی در حل این تناقض، بوده است.

اقتصادگرایی شدید امپریالیزم امریکا در مناسبات بین‌المللی و سیاست خارجی ایالات متحدۀ امریکا، از آن جمله در افغانستان، ناشی از بروز همین تناقض میان قدرت اقتصادی واقعی کنونی ایالات متحدۀ امریکا و مصارف نظامی و جنگی آن در خود ایالات متحده و اطراف و اکناف جهان است.

زمانی که امپریالیزم امریکا افغانستان را اشغال نمود مصارف نظامی سالانه‌اش به گفته رندال شریور، مسئول بخش آسیا در وزارت دفاع امریکا، صد میلیارد دالر در سال بود، این مصارف برای امپریالیزم امریکا سنگین تمام شد. امپریالیزم امریکا برای این که مصارف جنگی و نظامی خود را در افغانستان تخفیف دهد به فکر کاهش نیروهای نظامی خود از افغانستان گردید. گرچه کاهش نیروی نظامی در افغانستان مصارفش را به نیم یعنی پنجاه میلیارد دالر رساند اما فساد اداری در رِژیم دست نشانده و جنرالان امریکایی این مصارف را دوباره به مرز صد میلیار دالری رساند. این از یک سو و از سوی دیگر تمایل روز افزون طالبان به امپریالیزم روسیه و سوسیال امپریالیزم چین باعث گردید که دولت امریکا خود ابتکار عمل آغاز مذاکرات با طالبان را بر عهده بگیرد و به تنهایی، حتی بدون حضور رژیم دست‌نشانده ولی در توافق با آن، مذاکرات با کسانی را آغاز نماید و پیش‌برد که در لیست سیاه تحریمات “سازمان ملل متحد” و خود دولت امریکا قرار داشته و دارد.

به تاریخ 16 دلو 1397 خورشیدی موسسه رند (يكي از موسسات مطالعات استراتژیک راه‌بردي كه جاي‌گاه ويژه‌اي در مديريت و شكل‌گيري سياست‌هاي نظامي، سياسي و بين‌المللي كاخ سفيد دارد)  یعنی سی و چند روز قبل از “توافق‌نامه صلح” میان طالبان و امریکا در قطر پيش‌نويس موافقت‌نامۀ صلح افغانستان را به کاخ سفید ارائه نمود. “توافق‌نامه صلح” میان طالبان و امریکایی ها تقریباً طبق همین پیش نویس پیش برده شد. در این پیش‌نویس به صراحت اعلان گردیده بود که « دولت آینده افغانستان اسلامی خواهد بود و به منظور تامین این هدف شورای عالی علما تاسیس می‌گردد» این بحث به چه معنا است؟ دقیقاً مشخص است که امپریالیزم امریکا به هیچ وجه در پی مبارزه با بنیادگرایی نیست و بیش از همه به خاطر تامین منافع خود بر بنیادگرایی استوار است.

 گرچه در این طرح بعد از ایجاد دولت پسا توافق ،پیش نهاد شده بود که بعد از یک سال قانون اساسی جدید ساخته شود و ساختار سیاسی افغانستان ریاستی باشد. اما بعد از امضاء “توافق‌نامه صلح” میان امریکایی‌ها و طالبان، امپریالیزم امریکا به این نتیجه رسید که امارت اسلامی، نسبت به رِژیم ائتلافی بهتر می‌تواند منافعش را در منطقه تامین نماید لذا از خیر همه شعارهایش گذشت و افغانستان را به طالبان تقدیم نمود.

حال بگذار که مقاله نویسان ” هفته نامه تغییر ” فریاد زنند که « نیروهای بنیادگرای اسلامی که برای اعمال جنایت کارانۀ شان مشروعیت الهی دارند، در تضاد با امپریالیزم جهانی قرار دارند.» ( هفته نامه تغییر ـ ویژه نامه شنبه 2 ثور ـ صفحه دوم)

این فریادها به هیچ دردی نمی‌خورد، جز تبرئه امپریالیزم. این فریادها به این معنا است، که « اعمال جنایت کارانۀ بنیادگرایان دینی» هیچ ربطی به « امپریالیزم جهانی» ندارد. زیرا “بنیادگرایان دینی در تضاد با امپریالیزم جهانی” قرار دارند!

به نظرم که مقاله نویسان “هفته نامه تغییر” دست تمامی اپورتونیست‌ها و تسلیم طلبان را از پشت بسته اند. زیرا هیچ یک از اپورتونیست‌ها و تسلیم‌طلبان چنین ادعای ندارند که “بنیادگرایی دینی در تضاد با امپریالیزم جهانی ” قرار دارد. در بالا تثبیت نمودیم که بنیادگرایی دینی به هیچ وجه در مقابل امپریالیزم قرار ندارد بل‌که مولود امپریالیزم بوده و در جهت تامین منافع امپریالیزم گام بر می‌دارد.

شاید نویسندگان “هفته نامه تغییر” گیر و دار ایران و یا قایم موشک بازی امپریالیزم امریکا با طالبان را به معنای تضاد بنیادگرایان اسلامی با امپریالیزم جهانی” بدانند! به احتمال قوی که مقاله نویسان ” هفته نامه تغییر ” همین مسایل ظاهری را به عنوان ” تضاد بنیادگرایی اسلامی” با “امپریالیزم جهانی” در نظر دارند. با این وضعیت و تحلیلی که ایشان از “بنیادگرایی اسلامی” و “امپریالیزم جهانی ” دارند با جرئت می‌توان گفت که شناخت شان از هر دو در مرحله حسی قرار دارد و هنوز به مرحلۀ تعقلی نرسیده است. 

آقای “یاسر کارگر” می‌گوید که: « پس می‌توانیم بگوییم که طالبان گروه بنیاد گرای دینی اسلامی فاشیست هستند، ». بدون شک که طالبان حامل « بنیادگرایی دینی فاشیزم» اند، اما هدف آقای کارگر از این بحث آن است که نظام امپریالیستی (بورژوازی انحصاری) را تبرئه نماید و به توده‌های زحمت کش و نسل جوان این نکته را دیکته نماید که فقط بنیادگرایان دینی (آن هم طالبان) فاشسیت اند. همان طوری که قبلاً بیان گردید که “بنیادگرایی دینی” مولود امپریالیزم است، فاشیزم را نیز نمی‌توان جدا از امپریالیزم بررسی نمود. فاشیزم نیز محصول امپریالیزم بوده و حربه‌ای برای سرکوب جنبش های انقلابی است. برای این که موضوع به خوانندگان بهتر روشن شود، مختصراً به توضیح واژۀ فاشیزم می پردازیم:

معنای علمی واژۀ فاشیزم عبارت است از نظام دیکتاتوری متکی به اعمال زور و ترور آشکار که توسط محافل امپریالیستی حمایت می‌گردد. یا به عبارت دیگر فاشیزم محصول امپریالیزم و حربه انحصارهاست. فاشیزم کلیه حقوق و آزادی های دموکراتیک را از بین می برد و سیاست خود را معمولاً در لفافه‌ای از تئوری‌ها و تبلیغات مبتنی بر تعصب ملی، نژادی و دینی می پوشاند.

زمانی فاشیزم هیتلری در جنگ جهانی دوم شکست خورد و با پیروزی اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری استالین و ائتلاف ضد هیتلری فاشیستی پایان یافت. در آلمان غربی حزب فاشیستی جدیدی به نام “ناسیونال دموکرات” به همان روش حزب “نازیسم” تشکیل گردید. در انگلستان و ایالات متحده امریکا دسته‌جات و گروه های فاشیستی با همان شیوه مشغول فعالیت گردید که تا کنون مشغول همان فعالیت اند. به همین ترتیب در فرانسه سازمان موسوم به ” ئوکسیدان” و در ایتالیا سازمان های فاشیستی و دار و دسته‌ای که نام “جنبش سوسیالیستی” را به خود دادند، ایجاد گردید. امپریالیزم از کلیۀ این دسته‌جات به منظور سرکوب جنبش‌های کارگری استفاده نموده و می‌نماید. زمانی که جنبش کارگری و اعتصابات تودۀ اوج می‌گیرد و اعتلای انقلابی پیدا می‌کند، امپریالیزم از این دسته‌جات خرابکار برای کشتار بی رحمانه استفاده می‌نماید.

لشکر کشی و اشغال کشورها به منظور تقسیم مجدد جهان خود زاده فاشیزم است. آیا می توان به انقیاد در آوردن کشورهای تحت ستم را جدا از فاشیزم دانست؟ از نظر مقاله نویسان “هفته نامه تغییر” جواب مثبت است. طراحان “هفته نامه تغییر ” باید بدانند که هر کس به الفبای مبارزه طبقاتی آشنایی داشته باشد با این بحث شان با نیش‌خند می‌نگرد.

بناءً فاشیزم شیوه خاصی از ترور آمیخته با عوام فریبی است برای سرکوب جنبش های انقلابی و حتی مخالفین رژیم. امارت اسلامی افغانستان نیز از جملۀ این دار و دسته است که به منظور تامین منافع امپریالیزم به قدرت سیاسی تکیه زده و نیروی ذخیرۀ امپریالیزم در افغانستان می‌باشد. به همین ترتیب داعش، القاعده ….. تامین کننده منافع امپریالیزم و نیروهای ذخیره شان هستند.

بنیادگرایی دینی از لحاظ ایدئولوژیک یک سان اند و هیچ فرقی از یک دیگر ندارند. ما شاهدیم که در تمام جهان بنیادگرایان دینی حامل افکار ضد بشری اند، و جهت تامین منافع امپریالیزم بکار گرفته می‌شود. تقسیم بندی بنیادگرایی به تندرو و میانه‌رو و یا “بنیاد گرای فاشیست” و “پرو امپریالیست” کاملاً بی بنیاد و ضد انقلابی است. ما این تجربه را از جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم روسیه به خوبی به خاطر داریم. سازمان های که مجاهدین را به میانه‌رو و تندرو تقسیم بندی کردند، نه تنها تسلیم طلبی طبقاتی را پیشه نمودند، بل‌که به تسلیم طلبی ملی نیز غلطیدند و با خائنین ملی در یک صف ایستادند، که جنبش انقلابی کشور تا کنون از آن رنج می‌برد. این تجربه تلخ اکنون برای بار دوم توسط “هفته نامه تغییر” به میان کشیده می‌شود.

چرا “هفته نامه تغییر” طالبان را به “تندرو ” و ” میانه‌رو” تقسیم می‌کند؟ جواب آن واضح است. زیرا آن‌ها دنباله‌رو رویزیونیزم “سنتزهای نوین ” آواکیان اند و آن‌چه که آواکیان مطرح می‌سازد بدون تعمق پیرامون آن طوطی‌وار تکرار می‌کنند.

آواکیان در زمان انتخابات ایالات متحده امریکا جانب بایدن را گرفت. دلیلش این بود که بایدن بد است اما ترامپ بدتر از اوست. به این دلیل از تمامی هوادارانش طلبید تا در انتخابات ایالات متحده امریکا به بایدن رای دهند و چنین هم شد. رویزیونیست‌های وطنی ما (دنباله‌روانان آواکیان) با این تقسیم بندی بالاخره تمایل به طالبان “میان رو” را نشان خواهند داد و از آن‌ها حمایت به عمل خواهند آورد و در صف خائنین ملی خواهند ایستاد.

از نظر “هفته نامه تغییر” فقط طالبان فاشیست اند! باید با صراحت گفت که امپریالیزم نه تنها زیر نام بنیادگرایی به فاشیزم رجوع می‌کند، بل‌که در کشورهای مختلف به بهانه‌های مختلف فاشیزم را زیر نام های مختلف از قبیل  برتری طلبی ملی، نژادی و حتی “سوسیالیزم”  تقویت نموده و از لحاظ مالی حمایت می‌نماید. مگر طبقه حاکمه ملیت پشتون سال ها به شیوه فاشیستی بر مردم ستم‌دیده کشور حاکمیت نکردند؟ دوره نادر غدار و برادرانش گویای این حقیقت است. مگر “حزب دموکراتیک خلق افغانستان” بعد از گرفتن قدرت سیاسی “فاشیست ترین رِژیم” در تاریخ افغانستان به شمار نمی‌رود؟ زمانی که مجاهدین قدرت سیاسی را قبضه نمودند مگر به شیوه فاشیستی حرکت نکردند؟ آن‌ها (مجاهدین) نبودند که سینه‌های زنان را بریدند، توده‌ها را به نسبت تعلق ملیتی به گلوله بستند و رقص مرده‌ها را تماشا کردند؟ دور اول حاکمیت امارت اسلامی نیز بر همین منوال گذشت. آیا اشغال‌گران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغال‌گر امریکا و رژیم دست‌نشانده به شیوه فاشیستی قدرت شان را بر مردم تحمیل نکردند؟ مگر حزب فاشیستی هیلتر، نام “حزب کارگر ملی سوسیالیستی” را بر خود ننهاده بود؟ بگذار که رویزیونیست‌های وطنی داد و فریاد راه اندازند که فقط طالبان بنیادگرا و فاشیست اند! آن‌ها با این داد و فریاد امپریالیزم را برائت داده نمی‌تواند، زیرا انقلابیون مائوئیست به خوبی می‌دانند که فاشیزم زائیده بحران عمومی سرمایه داری است.   

آیا واقعاً امپریالیزم و بنیادگرایی دینی « دو قشر پوسیده » اند؟

   “هفته نامه تغییر” به یک کشف جدیدی دست یافته که تا کنون هیچ دانشمندی نتوانسته آن‌را درک کند! این کشف جدید چیزی نیست جز این که مقاله نویسان “هفته نامه تغییر” امپریالیزم را به عنوان یک ” قشر” جای‌گزین  مقوله امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری نمایند.

“هفته نامه تغییر” نه تنها امپریالیزم را به عنوان یک “قشر” به بحث گرفته، بل‌که بنیادگرایی را نیز به عنوان یک قشر مورد بحث قرار داده است. این هفته نامه در صفحه دوم خود تحت عنوان “مبارزه با دو قشر پوسیده بنیادگرایی دینی اسلامی و امپریالیزم جهانی” چنین می‌نویسد:

« بنیادگرایی دینی و امپریالیزم، دو قشر پوسیده‌یی هستند که برای خلق افغانستان رنج‌های غیر ضروری تولید کرده و می‌طلبند که هم زمان با هر دو این دو پدیده که تاریخ مصرف شان بر اساس واقعیت مادی گذشته است، مبارزه کنیم.»

قبلاً در مورد غلطی و ناقص بودن این جمله بندی صحبت نمودم ضرورت به تکرار دوباره ندارد. به بررسی مطلب فوق می پردازیم:

اولاً ـ کاربرد سر رسیدن تاریخ مصرف برای امپریالیزم نادرست و غیر علمی است، زیرا این جمله فقط برای کسانی و یا گروهی و یا رژیمی کاربرد دارد که مزدور و گوش به فرمان امپریالیزم است. مثال آن در افغانستان به وضوح دیده شده است. از هفت ثور 1357 خورشیدی بدین‌سو، سوسیال امپریالیزم اشغال‌گر به خاطر تامین منافع خود چندین مهره را عوض نمود. بعد از قدرت گیری جهادی‌ها امپریالیزم امریکا از این شیوه کارگرفته است. زمانی که امپریالیزم امریکا تشخیص داد که دیگر دولت مجاهدین به دردش نمی‌خورد، طالبان را به قدرت رساند و زمانی تاریخ مصرف امارت سر رسید به افغانستان نیرو گسیل نمود و کشور را اشغال کرد و رژیم دست نشانده را بر اریکه قدرت رساند و باز هم زمانی که فهمید که رِژیم دست نشانده دیگر تامین کنندۀ منافعش در افغانستان نیست، قدرت سیاسی را برای بار دوم به طالبان تسلیم نمود.

زمانی که هفته نامه تغییر می‌گوید که تاریخ مصرف امپریالیزم سر رسیده به این معناست که فوق امپریالیزم هم یک نیرویی قرار دارد که از امپریالیزم به عنوان وسیله کار می‌گیرد. از هفته نامه تغییر می خواهیم تا این نیرو را معرفی نماید تا ما هم آن را بشناسیم.

ثانیاً ـ از بحث “هفته نامه تغییر” این نتیجه بدست می‌آید که چون «تاریخ مصرف هر دو پدیده گذشته است» باید با آن‌ها «مبارزه » نمود. هر گاه این تاریخ سر نرسیده باشد، نباید مبارزه نمود و باید منتظر بمانیم تا “تاریخ مصرف شان ” به پایان رسد؟!

ثالثاً ـ از بحث “هفته نامه تغییر” این نتیجه بدست می‌آید که مقاله نویسان این “هفته نامه” علاوه بر این که اصلاً ماهیت امپریالیزم را درک نکرده اند به مفهوم طبقه و قشر نیز پی نبرده اند.

در این‌جا ابتدا مفاهیم طبقه و قشر را بیان نموده و سپس خصوصیات امپریالیزم را از دیدگاه لنین به بحث می‌گیریم و بعداً به محتوا تبصره شده توسط مقاله نویسان “هفته نامۀ تغییر می‌پردازیم.

لنین طبقات را این گونه تعریف می‌نماید:

« طبقات به گروه‌های بزرگی از افراد اطلاق می‌گردد که بر حسب جای خود در سیستم تولید اجتماعی دوران تاریخی معین، بر حسب مناسبات خود با وسائل تولید ( که اغلب در قوانین تثبیت و تسجیل شده است )، بر حسب نقش خود در سازمان اجتماعی کار و بنابر این بر حسب طرق دریافت و میزان آن سهمی از ثروت اجتماعی که در اختیار دارند، از یکدیگر متمایزند. طبقات آن چنان گروه‌هایی از افراد هستند که گروهی از آن‌ها می‌تواند به علت تمایزی که میان جای آن‌ها در شیوه معین اقتصاد اجتماعی وجود دارد، کار گروه دیگر را به تصاحب خود درآورند.»

این تعریف جامع‌ترین  و همه جانبه‌ترین تعریفی از طبقات اجتماعی است که توسط لنین ارائه گردیده است. طبق این تعریف، تمایز طبقات به طور کلی بر حسب جا و مقام آن ها در تولید اجتماعی مشخص می شود. چگونگی رابطه طبقات با وسائل تولید مهم ترین عامل تعین کننده جای این طبقات در تولید اجتماعی است. مالک وسائل تولید و فاقد وسائل تولید هر یک مقام و جای متفاوت در تولید اجتماعی دارند. یکی حاکم است و دیگری محکوم، یکی استثمارگر است دیگری استثمار شده. طبقات مختلف بر حسب چگونگی و میزان دریافت سهم خود از تولید اجتماعی نیز از هم متمایز هستند.

هر یک از فرماسیون‌های اجتماعی منقسم به طبقات دارای ساخت طبقات ویژه خویش است. هر یک از این فرماسیون‌های اجتماعی طبقاتی در حال زایش و فرسایش بوده، طبقاتی که تکامل نموده قدرت حاکمه فرماسیون بعدی اجتماعی را بدست گرفته و طبقات در حال زوال دستخوش تجزیه گردیده و به اقشار گوناگون جامعه تبدیل شده اند.

یکی نمودن طبقه که دارای مفهوم علمی است و قشر و یا هم ردیف قرار دادن این دو به هیچ وجه صحیح نیست و غیر علمی است. زیرا خرده بورژوازی (پيشه وران، دوكانداران و تاجران كوچك، روشنفکران، صنعت‌كاران خرده پا و صاحبان منفرد وسايل ترانسپورتي) را نمی‌توان طبقه نامید. زیرا این دسته‌جات و گروه‌ها قشر یا صنف یا گروه صنفی معینی را نشان می‌دهند و مخلوط کردن آن ها با طبقه که دارای مفهوم دقیق علمی است نه تنها اشتباه است بل‌که در عمل کار را به نفی تضادهای طبقاتی و مبارزه طبقاتی می کشاند. انقلابیون به خوبی درک می‌کنند که بسیاری از این گروه‌ها و اقشار، که از نظر صنفی و سنی و غیره می‌توانند منافع مشترکی داشته باشند شامل افراد وابسته به طبقات کاملاً مشخص و متضاد اجتماعی اند.

بناءً طبقه یک مقوله اجتماعی ـ تاریخی است که در آغاز دوران کمون اولیه وجود نداشت، با رشد تولید عرض وجود نمود و در دوران کمونیزم از بین می‌رود. 

از نظر زمین شناسی قشر به معنای لایه است و از نظر ادبی قشر به معنای پوست، پوسته، پوست و پوشش چیزی و از نظر جامعه شناسی « … پایگاه های اجتماعی عضوهای جامعه سبب می‌شود که عضوهای جامعه در قشرهای گرد آیند و به اصطلاح قشر بندی اجتماعی صورت گیرد. از پیوند قشرهای کما بیش مشابه جامعه، واحد بزرگتری فراهم می شود و طبقه اجتماعی نام می‌گیرد. طبقه اجتماعی گروه نسبتاً پایداری است که اعضای آن در تولید و بهره برداری از ثروت اجتماعی پایگاه کم و بیش یکسان دارند. بر روی هم از هر دوره از زندگی یک جامعه متمدن دو طبقه اصلی می توان یافت: طبقه بهره کش یا طبقه حاکم یا طبقه تن آسا، در مقابل طبقه بهره ده یا طبقه رنجبر.» (مقدمه سوم کتاب زمینه جامعه شناسی ـ دکتر ا. ح. آریان پور)

« مفهوم قشر بندی در جامعه شناسی از زمین شناسی گرفته شده است و جامعه همانند زمین دارای لایه بندی سلسله مراتبی دانسته شده است. » (سایت گاما)

زمانی که از نظر علمی نمی‌توانیم قشر را طبقه بنامیم و یا هر دو را در یک ردیف قرار دهیم، پائین آوردن امپریالیزم تا سطح “قشر” به معنای خلط نمودن مقولات اجتماعی با یک دیگر، نفی مبارزات طبقاتی  و دفاع از امپریالیزم است.

حال می بینیم که امپریالیزم از لحاظ اجتماعی چه جایگاهی دارد.

قبل از این که به تعریف و خصوصیات امپریالیزم به‌پردازم، از نویسندگان مقالات “هفته نامه تغییر” این سوال را می کنم که بورِژوازی قشر است یا طبقه؟ اگر طبقه است پس امپریالیزم چگونه “قشر” است و اگر ” قشر “است پس طبقه چیست و طبقات اجتماعی افغانستان را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ هر کس که با الفبای مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم آشنایی داشته باشد با نیشخند زهر آگین به مقاله نویسان “هفته نامه تغییر” می‌نگرد. اینک به توضیح لغت امپریالیزم می پردازم.

لغت امپرياليزم  از ريشه لاتيني امپريو (imperiu) به معناي امپراطوري مشتق گردیده است؛ یعنی تشکیل امپراطوری دادن و در معنای وسیع، هر نوع گسترش، توسعه ارضی و سلطه قوی بر ضعیف را در بر می‌گیرد. آیا قشر می‌تواند این خصوصیات را دارا باشد؟

 حال امپریالیزم را از دیدگاه لنین به بحث می‌گیریم.

امپرياليزم عالی‌ترين و آخرين مرحله سرمايه‌داري است. اين مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بیستم آغاز مي‌شود. زمانی که لنین تئوری مربوط به امپرياليزم را تدوین نمود و آن را تجزيه و تحليل کرد. لنین امپریالیزم را مرحلۀ تاریخی مشخص از سرمایه‌داری می‌داند و می‌گوید که خصلت ویژه امپریالیزم سه گانه است ( سرمایه داری انحصاری، سرمایه داری انگلی و سرمایه داری در حال احتضار) بعد می‌گوید که انحصار خود را به پنچ شکل اصلی نمایان می‌سازد. او این پنچ شکل اساسی را چنین بیان می‌کند:

  1. «تمركز تولید و سرمایه که به آن چنان مرحلۀ عالی تکامل رسیده که انحصارهایی را که در زندگی اقتصادی نقش قاطعی بازی می‌کنند به وجود آورده است.
  2. درهم آمیختن سرمایه بانکی با سرمایه صنعتی و ایجاد الیگارشی مالی بر این “سرمایه مالی”.
  3. صدور سرمایه که از صدور کالا متمایز است اهمیتی بسیار جدی کسب می نماید.
  4. اتحادیه های انحصاری بین المللی سرمایه دارانی که جهان را تقسیم نموده اند پدید می‌آیند.
  5. تقسیم ارضی جهان از طرف بزرگترین دول جهان سرمایه داری به پایان می رسد.

امپریالیزم آن مرحلۀ از تکامل سرمایه داری است که در آن انحصارها و سرمایه مالی سیادت بدست آورده، صدور سرمایه اهمیت فوق العادۀ کسب نموده و تقسیم جهان از طرف تراست‌های بین المللی آغاز گردیده و تقسیم تمام اراضی جهان از طرف بزرگ‌ترین کشورهای سرمایه داری به پایان رسیده است.» (مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ صفحه 1188)

وقتی “هفته نامه تغییر” می‌گوید که « بنیادگرایی دینی و امپریالیزم، دو قشر پوسیده‌یی هستند که ….» بدین معنا است که نویسندگان “هفته نامه تغییر” در بین مشتی از مدارک خام سردرگم شده و به هیچ‌وجه از مفهوم و معنای حرف خود سر در نمی‌آورند. در این بحث سه مطلب نهفته است که ضرورت به بحث دارد:

 استدلال این که « امپریالیزم قشر پوسیده‌ای است که برای مردم درد و رنج غیر ضروری تولید می‌کند.» جنبۀ دفاع از امپریالیزم را آرایش می‌دهد، زیرا اولاً در این استدلال مهم‌ترین خصوصیات امپریالیزم و اختلاف اساسی بین صورت بندی اقتصادی و اجتماعی بدست فراموشی سپرده شده است. ثانیاً تمایل امپریالیزم به اعمال زورگویی و هژمونیزم از نظر افتاده است. ثالثاً ادغام سرمایه بانکی و صنعتی که از خصوصیات امپریالیزم است فراموش گردیده است و رابعاً تمایل امپریالیزم نه تنها به الحاق مناطق زراعتی، بل‌که تمایل به الحاق مناطق صنعتی در نظر گرفته نشده است. برای درک بیشتر این مطلب به کتاب “امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری ” مراجعه نمائید.

هفته نامه تغییر ” این مدافع آتشین امپریالیزم یک نکتۀ دیگر را زیر نام تولید درد و رنج توسط طالبان و امپریالیزم یعنی این موضوع که تنظیم آگاهانه امور از طریق بانک‌ها عبارت است از چپاول مردم به دست مشتی صاحبان انحصارات پرده پوشی می‌کند. فقر، بیکاری، درد و رنج منشاء طبقاتی داشته و هر چه انحصارات رشد گسترده تری نماید، یا به عبارت دیگر هر چه سرمایه متمرکز گردد به همان اندازه میزان فقر، بیکاری، درد و رنج مردم افزون تر می‌گردد. این تنها امارت اسلامی نیست که دامنۀ فقر، بیکاری و درد و رنج را گسترش داده، بل‌که وابستگی کامل و مطلق امارت اسلامی و رژیم های دست‌نشاندۀ گذشته به امپریالیزم است که باعث فقر و بیکاری گسترده می گردد. یکی از خصوصیت امپریالیزم این است که از طریق بانک ها انحصارات را توسعه داده و سرمایه داران را تحت کنترول می‌گیرد، و میزان در آمد آن‌ها را تعیین می‌کند و از طریق توسعه و تحدید تعدادی (سرمایه داران کوچک) را از سرمایه محروم می‌نماید. و به تعدادی امکان می‌دهد تا بر کیمیت سرمایه خود بیفزاید. این است سیر صعودی فقر، بیکاری، درد و رنج توده‌ها.

زمانی می‌توان به فقر، بیکاری، درد و رنج توده‌ها نقطۀ پایان گذاشت که رژیم امارت اسلامی افغانستان سرنگون گردد و تمام امتیازات امپریالیزم در افغانستان ملغی گردد، در غیر این صورت همان آش است و همان کاسه.

سرنگونی امارت اسلامی افغانستان و لغو کلیه امتیازات امپریالیزم در افغانستان امکان پذیر نیست، مگر از طریق انقلاب قهری (جنگ مقاومت ملی مردمی و انقلابی ـ شکل مشخص جنگ خلق در شرایط کنونی ـ)و استقرار دیکتاتوری دموکراتیک خلق و پیشروی به سوی سوسیالیزم.

وظیفه پروفیسورهای بورژوا هفته نامۀ تغییر پرده برداشتن از روی تمام نیرنگ‌ها و افشاء دوز و کلک‌های صاحبان انحصارات و به خصوص انحصارات بانکی نیست، بل‌که آرایش آن است.

2 ـ”بنیادگرایی دینی ” و ” امپریالیزم ” را در یک ردیف قرار داده اند. در حالی که به هیچ وجه این دو در یک ردیف قرار ندارند بل‌که ” بنیادگرایی دینی” مولود امپریالیزم بوده و در خدمت امپریالیزم قرار دارد. امروز نه تنها در کشورهای اسلامی بل‌که در جهان “بنیادگرایی دینی ” در جهت تامین منافع بورژوازی انحصاری گام بر می‌دارد و بهترین وسیله برای سرکوب جنبش‌های انقلابی و آزادی‌بخش در جهان می‌باشد. تا جایی که امکان دارد امپریالیزم از “بنیاد گرایی دینی” جهت تامین منافع خود استفاده می‌نماید. در مورد “بنیادگرایی دینی” در فوق مفصلاً صحبت گردید نیازی به بحث بیش‌تری ندارد.

3 ـ نویسندگان هفته نامۀ تغییر از یک سو امپریالیزم و بنیادگرایی را ” قشر ” می‌نامند، و از سوی دیگر می‌گویند که توسط این “دو قشر” رنج‌های غیر ضروری به مردم “تولید” شده است، باید «هم زمان با هر دو …. مبارزه کنیم»

این نمونۀ از عجز و زبونی نشریه “هفته نامه تغییر” درباره ماهیت حقیقی امپریالیزم و بنیادگرایی دینی است. فرقی که “هفته نامه تغییر” با بقیه نشریه نگاران بورژوازی دارد در این است که این نشریه صداقت کمتری نسبت به نشریه نگاران بورژوازی دارد. این نشریه تلاش می نماید تا ماهیت حقیقی امپریالیزم را پرده پوشی نماید. آیا تنزل دادن امپریالیزم تا سرحد ” قشر ” و ” سر زنش” نمودن آن برای این که «برای خلق افغانستان رنج های غیر ضروری تولید کرده»  دال بر عدم شناخت و عجز و زبونی نیست؟ ولی واقعیات هم چنان باقی می‌ماند، امپریالیزم و بنیادگرایی “قشر ” نیست، بل‌که امپریالیزم یک سیستم مسلط اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی است که بر جنگ، غارت‌گری، اشغال، میلیتاریزم استوار است که نه تنها موجب تهدید زندگی بشر می‌گردد بل‌که محیط زیست را نیز تهدید به نابودی می‌کند. بنا به قول لنین « امپریالیزم از حالت جنینی خود خارج شده و به یک سیستم مسلط تبدیل گردیده است» (مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پور هرمزان ـ صفحه 1207)  به همین ترتیب ” بنیادگرایی دینی” که زائیده و مولود امپریالیزم است، یک جنبش ارتجاعی جهانی است، که در بسیاری از کشورها طبقه حاکمه را تشکیل می‌دهند.

بحث ” هفته نامه تغییر ” خیلی ظاهر حق به جانبی دارد، ولی در عمل برابر است با موعظۀ آشتی با امپریالیزم، منتها به شکل ظریفانه تر و پوشیده تر و حتی می‌توان گفت خطرناک تر، زیرا ” مبارزه ” با امپریالیزم و “بنیادگرایی” بدون افشاء خصلت حقیقی وی و بدون بررسی سیادت مطلق و ریشه های عمیق آن چیزی نیست جز اصلاح طلبی و کنش‌پذیرگرایی بورژوازی و خیر خواهی مشفقانه و معصومانه. نادیده گرفتن اساسی ترین تضادها و فراموش نمودن مهم ترین خصوصیت آن به جای آشکار نمودن تمام عمق تضادها و خصوصیات امپریالیزم، چنین است نظریه “هفته نامه تغییر” که هیچ وجه مشترکی با کمونیزم (مارکسیزم ـ لنینیزم ـ مائوئیزم ) ندارد و بدیهی است که یک چنین ” نظریه ” فقط به کار دفاع از ایدۀ وحدت رویزیونیست ها و تسلیم طلبان می‌خورد.

« دانشمندان و روز نامه نگاران بورژوازی معمولاً به شکل نسبتاً پوشیده‌ای از امپریالیزم دفاع می‌کنند؛ بدین طریق که سیادت مطلق امپریالیزم و ریشه‌های عمیق آن را پرده پوشی می‌نمایند، می‌کوشند جزئیات و فرعیات را در درجه اول اهمیت قرار دهند و تلاش می‌کنند با طرح های به کلی بی اهمیت ” اصلاح ” از قبیل نظارت پلیسی بر تراست ها یا بانک ها و غیره توجه را از آن‌چه که دارای اهمیت اساسی است منحرف سازند.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پورهرمزان ـ صفحه 1208) تاکید از من است

در این جا به خوبی مشاهده می‌کنیم که ” هفته نامه تغییر” حتی از روزنامه نگاران بورژوازی هم عقب تر است، زیرا این هفته نامه نه تنها که “سیادت مطلق و ریشه های عمیق” امپریالیزم را پرده پوشی نموده، بل‌که حتی مانند روزنامه نگاران بورژوازی “جزئیات و فرعیات” امپریالیزم را مورد غور و بررسی قرار نداده است. فقط به این نکته که « امپریالیزم قشر پوسیدۀ است که برای خلق افغانستان رنج های غیر ضروری تولید کرده»، اکتفا نموده است.

از بحث “هفته نامۀ تغییر” این نتیجه بدست می‌آید که ” رنج‌های ضروری” هم در جامعه وجود دارد و اگر امپریالیزم به “رنج های ضروری اکتفا نماید باید از آن حمایت به عمل آورد و ضرورت به “مبارزه ” علیه وی نیست. “مبارزه ” ” هفته نامه تغییر” علیه امپریالیزم تا زمانی ادامه دارد که از ” تولید رنج های غیر ضروری ” دست بردارد و به “رنج های ضروری ” قناعت نماید!!” هفته نامه تغییر” با این بحث‌ها فقط آگاهانه می‌خواهد به چشم مردم و نسل جوان کشور خاک به پاشد.

«… امپریالیزم که معنای آن تحصیل سودهای انحصاری هنگفت از طرف مشتی از ثروتمندترین کشورها است، برای تطمیع قشرهای فوقانی پرولتاریا امکان اقتصادی به وجود می‌آورد و بدین طریق اپورتونیزم را می‌پروراند، شکل معینی به آن می‌دهد و آن را مستحکم می‌نماید.» ( مجموعه آثار لنین ـ جلد دوم ـ ترجمه محمد پورهرمزان ـ صفحه 1203 ـ) تاکید از من است.

« امپریالیزم دارای این تمایل هم هست که در بین کارگران قشرهای ممتازی را متمایز نماید و آن‌ها را از تودۀ وسیع پرولتاریا مجزا سازد.» ( همان‌جا ـ صفحه 1205 ـ) تاکید از من است.

در دو نقل لنین تفاوت میان امپریالیزم و قشر به خوبی دیده می‌شود. امپریالیزم همیشه تلاش می‌ورزد تا قشرهای ممتازی را به وجود آورد، تا بهتر بتواند اپورتونیزم را بپروراند و پایه هایش را در جامعه مستحکم سازد. امروز امپریالیزم تلاش می‌نماید که در افغانستان نویسندگان هفته نامه تغییر را به عنوان بهترین اپورتونیزم در افغانستان بپروراند و پایه‌های شان‌را مستحکم نماید. بناءً مبارزه با این اپورتونیزم جز لاینفک مبارزه با امپریالیزم است.

یکی دیگر از خصوصیات امپریالیزم تقلیل مهاجرت از کشورهای امپریالیستی و افزایش مهاجرت از کشورهای عقب نگهداشته شده به کشورهای امپریالیستی است. ما این را در شرایط کنونی به چشم سر مشاهده می‌کنیم، زیرا کشورهای امپریالیستی به نیروی کار ارزان ضرورت دارد و مهاجران کشورهای عقب نگهداشته شده بهترین نیروی کار ارزان در کشورهای امپریالیستی است. در این‌جا از نویسندگان “هفته نامه تغییر” این سوال را نمی‌کنیم که آیا تمام خواص امپریالیزم در نهاد “قشر” نهفته است بل‌که این سوال را می‌نمائیم که آیا می توانید یکی از خصوصیات امپریالیزم را در وجود “قشر” بیان نمائید؟ 

چه کسی جز مشاطه گران امپریالیزم به خود اجازه می‌دهد، امپریالیزم که عالی ترین مرحله سرمایه داری و یک سیستم مسلط در جهان است “قشر” بنامد.

لنین امپرياليزم را مرحله پوسيدگي و احتضار و آستان انقلاب سوسياليستي تعریف می‌کند. و می گوید، زمانی که انقلاب اجتماعي پرولتاريا نضج پيدا مي‌كند، تضاد بين دول امپرياليستي و كشورهاي وابسته و مستعمره، تضاد بين خود دول امپرياليستي هرچه بيش‌تر تشديد مي‌گردد. اما بیان لنین بدین معنا نیست که  تضادها و پوسيدگي ماهوي امپرياليزم به معناي ركود و جمود مطلق سرمايه داري است. لنين مي نويسد:

« اشتباه خواهد بود اگر تصور شود كه تمايل به تلاشي و پوسيدگي مغاير با رشد سريع سرمايه داريست. »

اقشار در مجموع در صف خرده بورژوازی قرار دارد. چگونه می توان امپریالیزم و بنیادگرایان دینی را در این صف جا داد؟

سلطه انحصارها نه تنها عليه كارگران و بقیه زحمت‌كشان متوجه است، بل‌كه بر منافع اقشار جامعه زيان وارد مي سازد. به همین ملحوظ است اقشار خرده بورژوازی متحد پرولتاریا در انقلاب بشمار می‌رود. هرگاه امپریالیزم و بنیادگراییقشر باشند، پس انقلاب پرولتری علیه کیست؟ 

ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *