لینک مستقیم دانلود Word – PDF
قسمت هفتم:
“ش. آهنگر” قسمت هفتم سندش را این طور شروع میکند:
«A ـ چریك های شهری حق پرست افغانستان:
در مرحلۀ پیشین تذكر رفت كه گام نخست عملی شركت درجنگ آزادیبخش، تشكیل كمیتۀ نظامی درشهرهرات بود كه به خاطر نقش آغازگرانه اش، قدری بیشتر بازش می كنیم. چگونگی شكل گیری اش بدین منوال است كه رفقای ما طبق اصل تحكیم پیوند، به جانب مردان عمل انقلابی، عناصرمطمئن، حتی ازگروپ های دیگر، نیز دست وحدت پیش می كردند وچكیدۀ اندوختۀ تئوریك مبارزاتی مان را از تحلیل گذشته، حال وآینده، به عنوان “برگ سبز تحفۀ درویش” هدیۀ قدوم شان می ساختند، تا باشد كه صاحب نظران برآن نظر افكنند و دستاورد احیاناً خوب ما را سره كرده و اضافات را قیچی كنند. درهمین روال بود كه با چند دوست منسوب به سازمان “اخگر” و افرادی هم مسما به “ستمی ها”، تشكیل این كمیته به حیث دریچۀ ورود به وحدت سرا پذیرفته شد، و گشودن آن درطرح عملیات چریكی شهری سراغ گردید. اولین جلسۀ آن كه تدارك محل برگزاریش به جناح موسوم به ستمی ها سپرده شده بود، آن را درمنزل یكی از اقوام خویش برگزار می دارند، كه این شخص در زمینۀ كار سیاسی درارتباط با بخش ما است. وقتی درحلقه ای كارش می خواهد گزارش این امر را ارائه كند، قبل از او، مسئولش كه تصور نمی كند که هم پیمانان ما جلسۀ “مخفی نظامی” را جائی بگذارند كه در ارتباط كارشان نیست، گزارش كمیتۀ نظامی را به او می دهد و او محل آن را خانۀ خویش می گوید و از محتوایش نیز، حتی از جزئیات، اطلاع می دهد. چه جلسه درحضورش دایر شده بود، هرچند مهمان دار بود، ولی دیگران این حق را برایش قایل شدند تا درجلسات شركت كند.
نمایندۀ بخش ما دركمیتۀ نظامی كه از ارتباط كاری این شخص گزارش ندارد، اما او را برحسب روابط قومی می شناخت، او را به عنوان روشنفكری علاقه مند وخوب می شمرند.
درهمین جلسه ازتمام اعضای جنایت پیشۀ حزب خلق، رئیسۀ سازمان زنان، بنابر تحلیل جو موجود، مضرترین تشخیص شده(این زن شرور وفاسد، تعدادی از زنان و دختران معصوم را به فساد اخلاقی با حزبیانش مجبور می کرد و نفرت مردم را برانگیخته بود)، انعكاس وسیع اعدامش نیز پیش بینی شده بود؛ لذا طرح اعدام انقلابیش، که خواست مردم بود، ریخته شد. انجام این اعدام انقلابی را “ستمی ها”، كه ادعای داشتن چریك ورزیده می كردند، به عهده گرفتند. نمایندۀ “اخگری ها” نیز مسئولیت تهیه نمودن سلاح را متقبل گردید. بعد از تهیۀ سلاح و كشف اطلاعات لازم، روز تطبیق نمودن نقشه تعیین گردید، تاهمه آمادگی تبلیغات لازم را حتی قبل ازعمل داشته باشند.
و اما دو روز قبل از رسیدن روز موعود، نمایندۀ “ستمی ها ” به خانۀ آن رفیق كه جهت گرفتن سلاح می آید، ازانجام عمل سرباز می زند ومی گوید جرئت و توانش را ندارد. رفیق ما كه درجریان كار بوده، به تعویق افتادن و یاعدم عملی شدن این اعدام انقلابی را ناجایز می شمرد وخود عامل پیاده كردن این طرح گردید كه موفقانه صورت ده آن شد.» (نیزک اولین چریک شهری ما ــ صفحۀ 19 و 20 سند ـ تأکیدات از ماست)
این نقلقول بلند بالای “ش. آهنگر” کاملا غلط و پر از تقلب و جعل است. همانطوری که قبلاً بیان نمودیم تشکیل “کمیتۀ نظامی” ابتدا توسط “اخگر” و “سازمان پیکار” به بحث گرفته شد و با مدغم شدن نمایندۀ “ساما” کمیتۀ سه نفری تشکیل گردید. نقش محوری برای ترتیب “کمیته نظامی” را “اخگر” و “سازمان پیکار” داشتند” نه “ساما”. در آن زمان (اخیر قوس 1358 خورشیدی) “محفل هرات” به “ساما” ادغام گردیده بود. نمایندۀ پیکار یک نفر دیگر را که به نام غباری میشناخت با آن تماس میگیرد و موضوع جلسۀ “کمیته نظامی” را با وی در میان میگذارد. اتفاقاً روزی نمایندۀ سازمان پیکار به خانۀ غباری میرود که نیزک نیز آنجا است (صاحب خانه بچۀ عمه نیزک بود). صحبتها روی کار مشترک بالا آمد نیزک و بچۀ عمه اش درخواست شرکت در جلسه را نمودند، نمایندۀ سازمان پیکار از آنها سند تشکیلاتی خواست، بچۀ عمۀ نیزک برنامهای به نام “برنامۀ سازمان مردم” را برای نمایندۀ سازمان پیکار داد و گفت این برنامه مربوط انجینیر عبدالحمید محتاط میباشد. بقیه را خودت خبر داری برنامۀ ما را به رفقای کمیته بده و موضوع را تشریح کن اگر لازم میدانستند ما هم با این کمیته همکاری میکنیم. (در این زمان نیزک عضویت “سازمان مردم” را دارا بود)
نمایندۀ سازمان پیکار در جلسۀ بعدی برنامه را به جلسه ارائه نمود و پیرامون “سازمان مردم” که مربوط به انجینر عبد الحمید محتاط بود این طور گزارش داد:
طبق شناختی که من از ایشان دارم، آنها مدتی با شعلۀ جاوید همکار بودند و بعدها به نام “غباری” معروف گردیدند. من تا فعلاً آنها را به همین نام میشناختم. دیروز که برنامه را برایم دادند و پرسان نمودم که مربوط کدام تشکیل است گفتند که مربوط انجینر محتاط میباشد. بعد از اینکه “خلقی”ها پرچمیها را از قدرت کنار زدند، یک تن از افراد این سازمان به نام داکترعبدالهادی بختیاری را بازداشت و اعدام نمودند، بعد از اعدام بختیاری بلادرنگ بچۀ عمۀ نیزک که در کابل معلم بود وظیفه را رها نموده و مخفی میگردد و فعلاً هم مخفی زندگی میکند. نمایندۀ سازمان پیکار که نیزک را دقیق میشناخت توضیحاتی داد. “نیزک” در آن زمان به نام خودش یعنی داکتر”ا.” یاد میگردید. دو نفر دیگر جلسه اینرا پذیرفتند که یک نفر از ایشان در جلسۀ بعدی شرکت نماید. در آن جلسه فیصله شد که باید هفتۀ دو جلسه گرفته شود یکی سه نفری یعنی نمایندگان “اخگر”، “ساما” و “پیکار” و جلسۀ دومی چهار نفری. در جلسه فیصله گردید که باید کوشش گردد تا اولین عملیات نظامی توسط این گروه (سازمان مردم) که مورد اعتماد نیست صورت گیرد. جلسۀ چهار نفری همزمان با اشغال افغانستان توسط سوسیال امپریالیزم “شوروی” یعنی در برج جدی صورت گرفت.
بعد از سپری شدن دو جلسه مسئلۀ اعدام انقلابی 4 نفر خاین (عفیفه عفیف، سیفی سرمعلم لیسه جامی، خواجه جلیل و امین کیوان) مطرح شد و در جلسه فیصله گردید. مسئولیت اعدام فرد اولی به “سازمان مردم” دومی به “سازمان پیکار” سومی به “ساما” و چهارمی به اخگر سپرده شد. نمایندۀ “سازمان مردم” پیشنهاد همکاری یک گروپ دیگر را نیز نمود که در جلسه پذیرفته شد و تصویب گردید که “سازمان پیکار” و “سازمان مردم” با هم همکاری نمایند و “اخگر” و “ساما” باهم. در اخیر جدی 1358 خورشیدی اولین اعدام انقلابی توسط دو سازمان (“سازمان مردم” و “سازمان پیکار”) صورت گرفت. شخصی که این عمل را انجام داد جز نیزک کسی نبود و سه نفر برای محافظت و خلع سلاحش موظف بودند. اعدام انقلابی دوم در اواسط دلو 1358 خورشیدی باز هم توسط این دو سازمان (پیکار و سازمان مردم) صورت گرفت که عمل توسط فرد منسوب به “سازمان پیکار” صورت گرفت و سه نفر برای محافظت و خلع سلاح فرد مذکور آماده بودند. در این عملیات جای نیزک پسر عمهاش شرکت نمود. حینی که نمایندۀ سازمان پیکار از پسر عمۀ نیزک سوال میکند که نیزک کجاست در جواب میگوید که به دهات نوار مرز رفته تا ایران برود. همین که نیزک به ایران میرسد با نشر اعلامیۀ “چریکهای حق پرست افغانستان” مسئولیت اعدام را به عهده میگیرد و چند کاپی آن را به نماینده اش (پسر عمهاش) میفرستد. وقتی پسر عمۀ نیزک اعلامیه را به جلسه ارائه میکند، با مخالفت شدید نمایندۀ اخگر روبرو میشود و دو نمایندۀ دیگر حرف نمایندۀ اخگر را میپذیرند، به پسر عمه نیزک گوشزد میگردد تا به نیزک اطلاع دهد که بعد از این بدون دستور کمیته، کاری انجام ندهد. در حوت 1358 خورشیدی نمایندۀ “سازمان پیکار” دستگیر میگردد و بعد از آن کمیته فرومیپاشد و دو تن خاین دیگر که مسئولیت اعدام شان به دوش افراد مربوط به “ساما” و “اخگر” بود اعدام نمیگردند.
اینکه “ش. آهنگر” میگوید که:
«اولین جلسۀ آن كه تدارك محل برگزاریش به جناح موسوم به ستمی ها سپرده شده بود، آن را درمنزل یكی از اقوام خویش برگزار می دارند…»
صحت ندارد، زیرا از اولین جلسه الی آخرین جلسه (تا زمان دستگیری نمایندۀ “سازمان پیکار” و فروپاشی “کمیتۀ نظامی”) در خانۀ نماینده “اخگر” برگذار گردید و هیچ فردی حق شرکت در جلسه را به غیر از چهار نفر به نمایندگی چهار سازمان پیدا ننمود. در “کمیته نظامی” هیچ ستمی وجود نداشت و هم چنین در”کمیتۀ نظامی” هیچ یک از نمایندهگان مسئولیت مسلح نمودن گروپ دیگر را به عهده نگرفت. زیرا صحبت گردید که هر گروه مکلف است تا به تهیۀ سلاح اقدام نماید، که در جلسه پذیرفته شد.
“ش. آهنگر” برای اینکه خود را «بزن بهادر مشهور» معرفی کند آشکارا به دروغ متوصل میشود. او مینویسد:
«و اما دو روز قبل از رسیدن روز موعود، نمایندۀ “ستمی ها ” به خانۀ آن رفیق كه جهت گرفتن سلاح می آید، ازانجام عمل سرباز می زند ومی گوید جرئت و توانش را ندارد. رفیق ما كه درجریان كار بوده، به تعویق افتادن و یاعدم عملی شدن این اعدام انقـلابـی را ناجایز
می شمرد وخود عامل پیاده كردن این طرح گردید كه موفقانه صورت ده آن شد.»
طوری که گفتیم هیچ کس از مسئولیتی که به دوشش گذاشته شده بود تا زمان دستگیری نمایندۀ “سازمان پیکار” شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکرد و نگفت که «جرئت و توانش را ندارد» فقط کسی که از این مسئولیت در حوت 1358 خورشیدی شانه خالی نمود و عملاً در آن زمان اثبات نمود که «جرئت و توانش را ندارد» و”کمیتۀ نظامی” را فروپاشاند نمایندۀ”ساما” بود که دنبال کارش رفت و “خ. ج.” را به حال خودش گذاشت.
از اینکه “ش. آهنگر” مینویسد که:
«نیزک اولین چریک شهری ما»، نمیدانم میخواهد چه چیزی را به اثبات برساند. در حالیکه ما و حتی بسیاری ار رفقای تشکیلاتی نیزک که همین حالا زنده اند به خوبی میدانیم که نیزک اولین چریک شهری “سازمان مردم” و “کمیتۀ نظامی” است، نه «اولین چریک شهری» آهنگر و شرکاء. چرا “ش. آهنگر” در مورد کشته شدن نیزک چیزی نمیگوید که چرا و در کجا کشته شد؟
“ش. آهنگر” قسمت هفتم بحثش را اینطور به پایان میرساند:
«انعكاس همه جاگیر سیاسی اش تا آنجا بود كه تا مدت بیش از یك ماه صحبت و قصۀ این عمل شگفت انگیز (از نظر مردم) نقل محفل های مردم گشته بود. بازتاب سیاسی اش از محدودۀ منطقه به آن سوی مرز نیز فرا رسید تا جائی كه سازمانهای متعدد، هریك مدعی انجام این عمل بودند و به آن افتخارومباهات می كردند. كه رفقا طی اعلامیۀ “چریك های شهری حق پرست افغانستان” باقبول مسئولیت این اعدام، تثبیت هویت كردند و بدینگونه برادعای دیگران خط بطلان كشیدند. چندی بعد كه جبهۀ شرق سرك مستقر می شود، گروپی ازرفقا( شهید آخندزاده و رفیق شهید حاجی غلام نبی و رفقای دیگر) ادامۀ كار چریك شهری را به عهده می گیرند و عملیات موثر چریکی در شهرهرات انجام می دهند. بعدها كه كار روستا آن ها را درخود می پیچد و بخش شهر نیز به آن نمی رسد، لذا این بخش كار به ركود مواجه می شود؛ ولی تاثیرات شگرفش باقی است.
آن چه بیشتر دراین بخش ازگزارش مطرح است، تأسیس وعملكرد جبهۀ مستقل رفقا است درهرات (جبهۀ انجینران) …» (صفحۀ 21 سند)
اعدام انقلابی جنایتکاران که توسط “کمیتۀ نظامی” متشکل از چهار گروپ صورت گرفت بعد از رفتن نیزک در اواخر دلو 1358 خورشیدی به آن سوی مرز «بازتاب سیاسی» یافت. اعلامیه “چریکهای حق پرست افغانستان” توسط نیزک که عضو “سازمان مردم” است به رشتۀ تحریر در آمد و منتشر گردید. ما در مورد “جبهۀ مستقل” قبلاً صحبت نمودیم و واضحاً بیان داشتیم که در زمان جنگ مقاومت علیه اشغالگران سوسیال امپریالیست و رژیم دستنشاندۀ شان هیچ جبهۀ جنگی مستقل از هیچ گروه و سازمانی در هرات وجود نداشت.
اینک میبینیم که ادامۀ “جنگ چریکی شهری” “ساما” چهگونه است؟ گروپ چریکهای شهری “ساما” را از زبان “ج . ن.” که شاهد زنده است بیان میداریم. او میگوید که:
«”خ. ر.”، “ز. د.” برادر “خ. د. م.”، من،…… ده نفر به صفت چریکهای شهری تعیین گردیدیم. برای ما کارتهاای از طریق “خاد” دادند که مشخصات ما روی آن درج بود. زمانی که سوال مطرح شد که چرا کارتها از “خاد” گرفته شده، جواب این بود که ما استفاده تاکتیکی برای پیش برد اهداف خود نموده ایم. روزی در جبهه نشسته بودیم که گلولههای توپ از روی سر ما گذشت و به کبوترخانه اصابت نمود، من فکر کردم که دولت میخواهد منطقه ما را هدف قرار دهد. این موضوع را وقتی در میان گذاشتم خندهکنان برایم گفتند:
«برای ما کاری ندارند، منطقۀ غفار کَل را می زنند.»
به دل خود گفتم که زیرکاسه نیمکاسه است. چند روز بعد دیدم تانکها در منطقۀ ما رفتوآمد میکند و برای ما کاری ندارد، بعداً عملیات مشترک بالای “جمعیت اسلامی” صورت گرفت. روزی برای ما (گروپ ده نفری چریکهای شهری) وظیفه در شهر داده شد، ما را به خانۀ یکی از اعضای برجستۀ “ساما” واقع جادۀ بهزاد آورند. “خ. ر.” برای ما گفت که آماده باشید جای مهمی میرویم، با وی به راه افتادیم زمانی متوجه شدم که دروازۀ خاد است. ما را داخل بردند، حینی که داخل شدم مرا گریه گرفت. در داخل “خاد” رئیس “خاد” و یکی دو نفر از جنرالان روس از ما پذیرایی کردند و بعداً به سخنرانی پرداختند. آنگاه متوجه شدم که “خاد” برای ما تعیین وظیفه مینماید نه تشکیلات”ساما”. رفتم دستشویی، وقتی از دستشویی بیرون شدم به کارگری که آنجا کار میکرد برخوردم، او مرا شناخت و برایم گفت تو چه میگفتی و حالا اینجا چه میکنی. تو نمیفهمی که اینها مردم ما را میکشند، آمدی تا با اینها همکاری کنید. مرا سخت گریان گرفت. از “خاد” بر آمدیم، پس به خانۀ جادۀ بهزاد رسیدیم. در بین راه تصمیم گرفتم که همراه سلاح از نزد ایشان میروم. خانه که رسیدیم برای شان گفتم که یک مرتبه خانه میروم تا از خانه خبر بگیرم. فکر کنم که آنها از وضعیتم فهمیدند که اگر بروم بر نمیگردم، اجازه ندادند، اصرار ورزیدم، برایم گفتند که بدون سلاح میتوانی بروی. من سلاحها را تحویل دادم و بیرون شدم مستقیماً خانۀ حاجی رفتم. بعد از دو روز مرا رباط سنگی فرستاد و از آنجا پیاده تا گلران نزد افراد “سازمان پیکار” خود را رساندم و از آنجا ایران رفتم. چند روز بعد در فلکۀ آب در مشهد “ش. آهنگر” را دیدم. از من پرسید چه وقت آمدی؟ جوابش را دادم و برایش گفتم که جبهه تماماً به خاد تسلیم شده اند، من دیگر نمیتوانستم با آنها همکاری کنم. او به دفاع از جبهه برخاست. برایش گفتم که تو هم از آنها دفاع میکنی. برایم گفت باهم در این مورد مفصل صحبت میکنیم. آن وقت فهمیدم که “تشکیلات جبهه ” مستقیماً تحت رهبری”تشکیلات مشهد” و شخص “ش. آهنگر” حرکت میکند. از مشهد تهران رفتم . در منطقۀ توپخانه داخل یک خانه چندین اطاق از هراتیها بود و هادی چینی فروش هم همانجا اطاق داشت، من به اطاق او رفت و آمد داشتم. روزی به اطاقش رفتم برایم گفت که از تهران به جای دیگر برو، زیرا ساماییها پشت تو میگردند. بعد شیراز رفتم و همیش بین شیراز، تهران و مشهد رفت آمد نمودم تا اینکه جبهه فروپاشید.»
همانطوری که بیان داشتیم که “ش. آهنگر” هم به جعل تاریخ مهارت دارد و هم به وارونه جلوه دادن حقایق. همانطوری که روزی از “سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان” دفاع میکرد و حقایق را در مورد تاریخچۀ سازمانش وارونه جلوه میداد و به جعل تاریخ میپرداخت. امروز با بیرون نمودن سند”محفل هرات وارد جنگ مسلحانه میشود” دست به جعلکاری دیگری زده است.
برای این که ذهن خواننده در مورد تقلبکاری و جعلتاریخی “ش. آهنگر” روشنتر گردد گوشهای از جعلتاریخی گذشتۀ “سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان” را بازگو میکنیم. در شمارۀ اول عقاب “سازمان مارکسیست ـ لنینیست افغانستان” را چنین معرفی مینماید:
«سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان ( MLOA ) در جریان جنگ مقاومت خلق ما علیه تجاوز شوروی در سال 1358 شمسی به دست جمعی از فرزندان پاکباز و نامدار خلق افغانستان پا به عرصه وجود گذاشت. یکی از شرایط تدارک و ایجاد سازمان پذیرش مارکسیسم- لنینیسم- اندیشه مائوتسه دون به عنوان اساس ایدئولوژیک آن بود. این بدان معنا است که سازمان را مارکسیست – لنینیست های معتقد به اندیشه مائو با پیش شرط ها و بنیاد های ضروری ایدئولوژیک مارکسیستی بنیان گذاشتند. اعضاء و ادامه دهندگان راستین آن تا هم اکنون به همان باور و اعتقاد مبارزه می کنند. این سازمان به منظور تثبیت نقش پیشآهنگی طبقه کارگر در انقلاب ملی – دموکراتیک از همان آوان پیدایش خود وارد عرصه جنگ مسلحانه آزادیبخش خلق گردیده و متناسب با الزامات جنگ آزادیبخش در عرصه های متفاوت ملی و دموکراتیک بر آمد لازم کرده است.» (شمارۀ اول عقاب ـ اسد 1390 خورشیدی)
وقتی که شمارۀ اول “عقاب” به دست ما رسید ما تصمیم گرفتیم تا یک مبارزۀ اصولی و سازنده را علیه منحرفینی که میخواهند با جعل تاریخی گذشتۀ تسلیمطلبانه لیبرالیستی و اسلامبازیهای پراگماتیستی و هم چنین تسلیمی و تسلیمطلبی کنونی خویش در قبال اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا و رژیم پوشالی را ماستمالی نمایند به راه بیندازیم. ما در شمارۀ بیست و ششم شعلۀ جاوید دور سوم تحت عنوان “مکثی بر یک ادعای بیپایه در تاریخ افغانستان” به نقد این جعل تاریخی پرداختیم.
«وقتی ادعا می شود که یکی از شرایط تدارک و ایجاد ” سازمان مارکسیست – لنینیست افغانستان “، پذیرش مارکسیزم – لنینیزم – اندیشه مائوتسهدون به عنوان اساس ایدئولوژیک آن بود و این ” سازمان ” را مارکسیست- لنینیستهای معتقد به اندیشۀ مائو با پیش شرطها و بنیادهای ضروری ایدیولوژیک مارکسیستی بنیان گذاشتند، حد اقل باید یک اعلامیه مختصر یک صفحه یی مبنی بر باور ” سازمان ” متذکره به مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسهدون وجود میداشت که در زمان به اصطلاح تأسیس آن سازمان تصویب و نشر شده باشد. وقتی نه برنامه و آئین نامۀ مارکسیستی- لنینیستی- مائوتسهدون اندیشه وجود داشته باشد و نه حتی یک اعلامیۀ یک صفحهیی که پذیرش مارکسیزم- لنینیزم- اندیشۀ مائوتسهدون را به صورت مستند نشان دهد، روشن است که به هیچوجهی نمیتوان از پیششرطها و بنیادهای ضروری ایدیولوژیک مارکسیستی به خاطر بنیانگذاری یک سازمان کمونیستی حرفی به میان آورد.
واقعیت از چه قرار است؟ آیا سازمانی به نام “سازمان مارکسیست- لنینیست افغانستان” وجود دارد یا نه؟
واقعیت ازین قرار است که از سال 1358، یعنی سالی که ادعا میشود “سازمان مارکسیست- لنینیست افغانستان ” بنیانگذاری شده است، تا حدود سال 1370 هیچ نشانه ای مبنی بر موجودیت این سازمان وجود ندارد. اما تقریباً از دو دهه به اینطرف در حد یک نام صرف در پای قطعنامههای کنفرانسهای بینالمللی احزاب و سازمانهای مارکسیست- لنینیست وجود داشته است و پس از ماه اسد سال جاری علاوه از این نام، در حد انتشار یک شماره از جریدۀ “عقاب” نیز موجود است. پس موجودیت و نام و نشان ” درخشانی ” است و سزاوار آن هست که مورد ارزیابی و بررسی قرار بگیرد!!
همانطوری که قبلاً گفتیم در سال 1358 دو سازمان چپ ضد سوسیالامپریالیستهای شوروی در افغانستان اعلام موجویت کردند: یکی “سازمان آزادیبخش مردم افغانستان ( ساما )” در اوایل آن سال و دیگری “سازمان پیکار برای نجات افغانستان ” در اواخر آن سال. آنچه که دست اندرکاران اصلی علم کنندۀ نام “سازمان مارکسیست- لنینیست افغانستان ” در مورد به اصطلاح بنیانگذاری “سازمان” شان در سال 1358 مدعی آن هستند، در حقیقت امر بنیانگذاری “سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)” بوده است و نه بنیانگذاری یک سازمان مارکسیستی- لنینیستی- مائوتسهدون اندیشه با پیش شرطها و بنیادهای ضروری و روشن ایدیولوژیک مارکسیستی بنام ” سازمان مارکسیست- لنینیست افغانستان”.
دلایل زیادی برای اثبات این گفته وجود دارد، دلایلی که جای هیچ شک و شبههای در مورد درستی آنها نمیتواند وجود داشته باشد.» (شمارۀ 26 شعلۀ جاوید ـ دور سوم ـ برای معلومات بیشتر به این شماره مراجعه نمایید)
“ش. آهنگر” در اسد 1390 خورشیدی ادعای “مارکسیست- لنینیست- مائوتسه دون اندیشه» را داشت، اما به خوبی میبینیم که بعد از هشت سال دوباره به مشی اسلامیستی گذشتۀ شان در سالهای 1358 خورشیدی برگشته و از آن به دفاع برخاسته است. هیچ مارکسیست ـ لنینیست ـ مائوتسه دون اندیشهای از «طرح مشی مستقل ملی كه مشعلدارش اندیشۀ پرولتاریا است و برآمدی دموكراتیك را اصولی میداند و در پیاده شدنش به جنبش آزادیبخش، در پوشش اسلامی و رادیكال» میکوشد پشتیبانی و حمایت نمیکند.
با این حال هیچ معلوم نیست که “ش. آهنگر” چه مسلک و اعتقادی دارد. او گاهی مارکسیست- لنیست- مائوتسهدون اندیشه است و گاهی از مشییی دفاع میکند که میخواهد «اندیشۀ پرولتاریا را با برآمد دموکراتیک و با پوشش اسلامی که دین مردم» افغانستان است مدغم نماید. شاید بنا به اصطلاح معروفی که در زمان شاه در ایران به “سازمان مجاهدین خلق ایران” اطلاق گردید، یعنی “مارکسیستهای اسلامی”، بتوان او را یک “مارکسیست اسلامی” خواند. منظور از مارکسیزم اسلامی ایدیولوژی التقاطیای از مارکسیزم و اسلام است. چنین طرز تفکر التقاطی در “حزب مردم پاکستان” تحت رهبری ذوالفقار علی بوتو نیز وجود داشت. حزب مذکور در آن زمان شعار معروفی به صورت ذیل داشت: «دین ما اسلام، اقتصاد ما سوسیالیزم و سیاست ما دموکراسی است!”
قسمت هشتم:
“ش. آهنگر” ” در قسمت هشتم صحبتش ساختمان جبهۀ انجینران” را اینگونه بیان میدارد:
«هستۀ اولیۀ پرسونل این جبهه درهرات، تعداد معدودی ازرفقای تنظیم شده به وسیلۀ كار پیگیر وفعال رفقای مسئول تشكیل شهرهرات می باشند، كه شمار شان به ده نفر می رسید؛ وتعدادی هم هواخواه، ایشان را همراهی می كردند، ودرآن زمان هنوزنام مشخصی نداشتند. تشكیل این هسته مصادف است با میزان (۱۳۵۸ ش). طی مدت زمانی، كمیت موجود كیفیت هائی را آفرید ونیروهای صدیقی را به دورش جمع كرد وبعد ازاین كه یك سلسله روابط ملی ای را نصیب شد ومتكای نسبتاً پایداری پیدا كرد؛ بنا به طرح رفقای حوزه، خواست زیر نام “شورای جانبازان افغانستان”( شجا) برآمد كند. گفتنی است كه گزارش اساس گذاری آن به مركزسازمان ارائه گردید كه ضمن تائید، مجوزادامۀ نشرارگان نشراتی آن را نیز به نام “حوت خونین” صادركردند، كه دریك قطعنامۀ سازمان درج است.» (صفحه 21 و 22 سند)
ما بحث “شورای جانبازان افغانستان” و جعل کاری “ش. آهنگر” را در قسمتهای قبل به صورت مفصل مورد بررسی و تحلیل قرار داده ایم، نیازی به بحث مفصل دوباره را ندارد. اما در مورد «هستۀ اولیه» که «به وسیله کار پیگیر فعال رفقای تشکیل شهر هرات» تنظیم گردیده بود، باید گفت که تشکیل این گروش ده نفری نه در میزان 1358 خورشیدی، بلکه در سال 1359 خورشیدی است که توسط تشکیلات سیاسی جبهه تنظیم گردیده و بنام شریکهای شهری معروف میگردند که زیر نام “شورای جانبازان” فعالیت میکنند. وظیفۀ این چریکها ترور شخصیتهاای از “جمعیت اسلامی” و بعضی “خلقی”هاست.” شرح حال این گروپ ده نفری را در قسمت هفتم بیان نمودیم نیاز به بحث دوباره در این جا نیست.
اینک بحث دیگر “ش. آهنگر” را مرور مینمائیم:
«“شورای جانبازان” بعد ازدستگیری یكی ازاعضای مسئول وفعال نظامی آن، كه بعد از بازگشت ازسفرایران درمسیرراه به دست دولت افتاد، درساحۀ نظامی دچار سرگشته گی شد وبدون رهبری پذیرفته شدۀ نظامی ماند. بعد ازمدتی شخص موصوف (سیدآغا) روی بعضی سازش كاری های سری (كه ما ازآن بیخبربودیم) رها شد و واپس برمقامش تكیه زد.
دراین زمان و دراین منطقه، یكی از قوماندان های تنظیم “حركت انقلاب” و قوماندان تنظیم “جمعیت اسلامی”، كه ازمدت ها قبل اختلافات شخصی لومپن مآبانه داشتند، با تكیه زدن برموضع قدرت تفنگ شان و تشدید تصادم منافع حزبی شان توسط اخوانی ها، باهم برخوردهائی به سطح جنگ رویاروی می كردند. این هردو گروه، بر رفقای ما فشار می آوردند که باید به نفع یکی موضع گیری کنند، ولی رفقای ما علی رغم تهدید وفشار، به چنین کاری تن نمی دادند.
رهائی “سیدآغا” اززندان و سازشكاری او وتعهدش به وفاداری باجناح “حركت …”، به توصیۀ دولت، این پروسه را تسریع نمود و رفقای جانباز ما را درمسیری كشید كه هرگز تصورش نمی رفت.» (صفحۀ 22 سند ـ تأکیدات از ماست)
در اینجا “ش. آهنگر” به خوبی مهر تائید بر گفته ما زده که مؤجد “شورای جانبازان” معلم سیدآقاست نه ” ساما” و یا “محفل هرات” همان طوری که بیان داشتیم معلم سیدآقا قبل از این که به “ساما” به پیوندد در سال 1359 خورشیدی ” شورای جانبازان” را با روحیۀ ضد اشغال و ضد رژیم دستنشانده بنیان گذاری نمود و بعد به ایران رفت. در طیبات با بعضی از منسوبین جریان دموکراتیک نوین تماس میگیرد و خواهان همکاری زیر نام “شورای جانبازان” میگردد که جواب رد میشنود،(شاهدان زنده اند) همین که مشهد میرسد “ش. آهنگر” او را به دام می اندازد و سیدآقا همراه با تشکیل “شورای جانبازان” به “ساما” میپیوندد. او هنوز کاملاً روحیۀ ضد اشغال و رژیم دستنشانده را با خود حمل میکند. بعد از چندی “ش. آهنگر” معلم سیدآقا و گروپش را از طریق جمعیت العلمای مولوی محمد نبی مسلح مینماید و به هرا ت میفرستد. همین که از مرز میگذرد به کمین میافتد و دستگیر میشود، دستگیری سیدآقا در بحث فوقالذکر “ش .آهنگر” نیز مورد تایید قرار گرفته است. جریان این بازداشت را بهتر است از زبان یک شاهد زنده “م ” که در آن زمان عضو فعال “ساما” بوده است بشنویم.
“م.” جریان بازداشت سیدآقا را از زبان شخص سیدآقا این طور بیان میدارد:
«بعد از این که جبهه علناً تسلیم شد و تانکهای دولتی هر سو پرسه میزد در یک خانه انجنیر “اتم” تفنگ را به سمت سیدآقا گرفت و گفت که چه گپ است. سیدآقا برایش گفت بازی بچهگانه نیست تفنگ را کنار بکش قصه را بشنو. من خواهان آمدن به جبهه و جنگ با اشغالگران شدم، “رهبری مشهد” گروپ متعلق به من را از طریق جمعیتالعلماء مسلح نمود، از ایران به پایگاه شرشری و کاکری آمدیم، همینکه از منطقه عبور نمودیم متوجه شدیم که به کمین افتادیم و از چهار سمت محاصره هستیم. افراد سلاح شان را گذاشتند. تمامی ما دستگیر شدیم. بعد از دستگیری فقط من و چهار نفر را انتخاب نمودند و بقیه را رها ساختند. تا خاد رسیدیم دو نفر دیگر را نیز آزاد نمودند و سه نفر ما را به خاد آوردند. تمام اسناد و مهر جمعیتالعلماء نزد من بود. دو روز بعد سروکلۀ یک جوان پیدا شد که او را نمیشناختم. او خود را برایم معرفی نمود و گفت که “صدیق هری” است و یک تن از اعضای “ساما” است بعد از صحبتهای زیاد او مرا قانع ساخت که روابط ما تاکتیکی است. برایم گفت که تو هم به خاد تعهد بسپار که همراه شان نمیجنگید. بعد از آزاد شدن طبق دستور سازمان کار مان را پیش میبریم. من قبول نمودم، او مرا از خاد به جبهه آورد. همینکه جبهه رسیدم دیدم تشکیلات جبهه درست است و فکر نمودم که رفقای رهبری کار شان را دقیق پیش میبرند. من همۀ کار را از طریق “رهبری مشهد” پیش برده ام، تمام روابط ما از طریق مشهد و “نعیم ازهر” رهبری میگردید. قضیه تماماً همین است»
طبق گفته این شاهد زنده معلوم میشود که “رهبری مشهد” در یک روابط تنگاتنگ با “صدیق هری” آگاهانه مسیر حرکت سیدآقا را به خاد داده اند تا آنکه در جبهه کدام درد سری را برای شان ایجاد ننماید و طبق برنامۀ “رهبری مشهد” حرکت کند. اینکه “ش. آهنگر” مینویسد که «ما از این سازشکاریها بیخبر بودیم» دقیقاً دروغ میگوید. در حالی که او از جبهه و تشکیلات منظم و منضبط جبهه تعریف و ستایش میکند و کار فعالیت شانرا تائید می نماید چهگونه میتواند از تسلیمی و تسلیمطلبیهای جبهه “بیخبر” باشد. او تشکیلا ت جبهه انجینران را اینطور معرفی میکند:
«ساخت تشكیلاتی جبهه در این لحظه چنین بود :
1 ـ شورای رهبری جبهه
2 ـ قوماندانی نظامی جبهه
3 ـ كمیتۀ فرهنگی
4ـ كمیتۀ مالی
5 ـ شعبۀ صحی
1 ـ شورای رهبری مركب از پنچ رفیق ـ مسئول سیاسی جبهه، مسئول نظامی، قوماندان عمومی، معاون اول قوماندان عمومی ومسئول فرهنگی ـ بوده است.»
کدام عقل سلیم میپذیرد که با چنین تشکیلاتی “رهبری” از تسلیمشدن جبهه بیخبر بماند. “ش. آهنگر” از عملکرد “شورای جانبازان” و “چریکهای شهری” ستایش میکند، و تشکیلات جبهه را توصیف میکند، اما از عملکرد تسلیمطلبانه شان بیخبر است!؟ برای روشنفکران و تمامی نیروهای انقلابی هرات به مثل آفتاب روشن است که “رهبری مشهد” مسئول تمامی تسلیمی و تسلیمطلبی در هرات است، نه اشخاص منفرد.
شاید “ش. آهنگر” از تسلیمی رفقایش به “شورای نظار” و جبهه عوض نمودن شان به طرف دوستم و مرگ 32 تن، به شمول نیزک، از رفقایش در طیاره اظهار بیخبری نماید؟
به احتمال “قوی” که از تسلیمی و تسلیمطلبی خود و رفقایش به اشغالگران امپریالیست تحت رهبری امپریالیزم امریکا نیز بیخبر باشد؟ و شاید از راجستریشن حزب شان در وزارت عدلیه رژیم پوشالی نیز اظهار بیخبری نماید؟ و از همه مهمتر از نوشتن کتاب تسلیم طلبانه “افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی” نیز اظهار بیخبری نماید!؟
“ش. آهنگر” و شرکاء نه تنها در زمان جنگ مقاومت علیه سوسیال امپریالیزم “شوروی” تن به تسلیمی و تسلیمطلبی ملی و طبقاتی دادند، بلکه بعد از پیروزی احزاب جهادی مانند “سازمان رهایی افغانستان” تسلیمطلبی طبقاتی را پیشه نمودند و پس از تسلیمدهی مسالمتآمیز قدرت توسط بقایای رژیم مزدور نجیب به دارودسـتههای جهادی، و آغاز جنگهای خانومانسوز داخلی میان آنها و ملیشههای تازه پیوسته به آنها، تسلیمطلبان به بخشی از آنها و جنگهای شان مبدل گردیدند، سلاحها و مهمات وافری به احزاب جهادی تسلیم دادند و با تسلیمشدن گاهی به این و گاهی به آن، صدمات و تلفات سنگینی را متحمل گردیدند. مرگ 32 تن به شمول نیزک در تنگی تاشقرغان نمونۀ بارز این تسلیمی و تسلیمطلبی است و تا کنون بدون هیچ شرم و عاری از این کشته شدگان تجلیل مینمایند.
زمانی که سروکلۀ طالبان پیدا شد بازهم آنها بخشی ازین جنگ در طرف جهادیها ـ ملیشهها بودند و به بازی میان نیروهای ارتجاعی ادامه دادند. پس از حادٍثۀ 11 سپتامبر سال 2001 در امریکا و راه افتادن جنگ تجاوزکارانۀ سپاهیان اشغالگر امریکایی و متحدین شان، به بخشی از قوای پیاده اشغالگران تبدیل گردیده و نقش قوای پیاده اشغالگران کشور توسط آنها را بر عهده گرفتند. در شکلدهی به رژیم دستنشاندۀ اشغالگران امپریالیست نیز سهم فعال گرفتند. با خزیدن در درون رژیم دستنشانده چوکیهاای تا سطح وزارت، وکالت و ولایت از آن خود ساختند و به این طریق در خدمت اشغالگران امپریالیست در آمدند. آنها به این کار بسنده نکردند، بلکه در کمپاینهای انتخاباتی ریاست جمهوری، پارلمانی، شوراهای ولایتی و لویه جرگههای فرمایشی سهم فعال گرفتند. به همین علت بود که شاه شجاع سوم (حامدکرزی) با افتخار از حضور تمامی نیروهای سیاسی جامعه، از جملۀ این تسلیمشدههای سابقاً منسوب به “شعلهیی”ها، نیز یاد نمود و رژیمش را رژیمی دارای پایههای وسیع اجتماعی خواند.
خیزیدن در زیر بیرق این وضعیتاسفبار بود که تسلیمشدگان و تسلیمطلبان روز به روز به اصطلاح پایههای تودهیی خود را از دست دادند و پیوسته کاهش یافتند.
آنها درین مرحله نیز سعی کردند درفش استقلال “جریان” را کاملاً زیر خاک مدفون نگه دارند و در زیر بیرق جریان بیگانۀ “جهادیها”، علیه “طالبان” به اصطلاح “مقاومت” کردند. و سپس زیر بیرق اشغالگران امپریالیست به رهبری امپریالیزم اشغالگر امریکا نیز کمر خدمت را بستند.
جای اینکه “ش. آهنگر” علت اصلی این همه تسلیمی و تسلیم طلبیهای گذشته و کنونی را در وجود “مشی تدوین شدۀ اسلامسیتی ـ تازه اندیشی” خود و شرکاء جستجو نماید، برعکس آنرا در وجود اشخاص منفرد بررسی مینماید.
چرا “ش. آهنگر” نمیخواهد با موضعگیری صریح و روشن از تسلیمی و تسلیمطلبی گذشته و حال به انتقاد بپردازد؟ دلیلش واضح و روشن است و آن اینست که با این کارعمق و گسترش این روند اسارتبار بیشتر روشن میگردد و چنین موضعگیری دامن خودش را نیز خواهد گرفت. اما او این مطلب را درک نکرده که با انتقاد صریح به مسئلۀ تسلیمی و تسلیمطلبی و با بیان حقایق میتواند دامن خود را از آلودگی پاک نماید و مسیر درست و اصولی را برگزیند. تا زمانیکه “ش. آهنگر” فردی از خود راضی بوده و به مسایل برخورد لیبرال منشانه نماید هرگز نمیتواند خود را از چنگال تسلیمی و تسلیمطلبی برهاند.
به بحث دیگر”ش. آهنگر” توجه نمایید:
«اواسط سال (۱۳۵۹ ش) گروپ سی نفری از رفقای ما که از خارج از كشور(درنتیجۀ کار رفقا درایران) آماده شده و در”جبهۀ نیمروز” تدارك تسلیحاتی میبینند، با سی نفر متحدین خود، بعد از یك راه پیمائی پیادۀ طولانی(از نیمروز تا هرات و از بین کوه ها و دره ها) كه در جبهات سر راه نیز تاثیرات شگرف گذاشتند، و برخوردی شدید با دولت، كه درراه شان كمین گرفته و با تانك و توپ و چندین فروند هلیكوپتر و طیارات مگ برسرشان ریخت، با تحمل تلفاتی سنگین (۲۱ نفرشهید) مسافه ای مرز نیمروز و پاکستان تا هرات را پیاده طی می كنند و به گروپ رفقا درشرق هرات می پیوندند.
به زودی با آمدن گروپ تازه دم رفقا، جبهه، به عنوان یك جبهۀ مستقل، زیر پوشش “جمعیت علما”، که با اثرگذاری رفقای ما در دفترش، مورد حمایت دفتر حوزۀ غرب “حرکت …” قرارگرفت؛ درجهت جلب وجذب روشنفكر به صفوف جنگ آزادیبخش و راه گشای عمل انقلابی مردم، جانی دوباره یافت ونام “جبهۀ انجینران” گرفت. این جبهۀ نوپا طی چندین عمل ازقبل تنظیم شده، ضربات چشمگیری ـ كه درآن زمان و درآن محل نظیرش كمتر سراغ می شد ـ بر روس ها و كوبائی ها و نوكران شان وارد ساخت ونام “جبهۀ انجینران” سرزبان ها افتاد.» (صفحه 22 و 23 سند ـ تاکیدات از ماست)
این بحث که جبهۀ «زیر پوشش “جمعیتالعلما”» یک «جبهه مستقل» خوانده میشود کاملا مسخره و خنده آور است. کدام عقل سلیم میپذیرد که جبهۀ «زیر پوشش “جمعیت العلماء» یک «جبهه مستقل» باشد؟چرا “ش. آهنگر”این جبهه را “مستقل” مینامد. دلیلش واضح است. زیرا “مشی تدوین شده آیژک” یک وجه مشترک کامل با جمعیت العلماء دارد و آن “شعار جمهوری اسلامی” است.
هرگاه آمدن “گروه سی نفری خارج از کشور” در اواسط سال 1359 خورشیدی به جبهه «در جهت جلب و جذب روشنفکربه صفوف جنگ آزادیبخش و راه گشای عمل انقلابی مردم، جانی دوباره یافت» پس چرا این جبهه چند ماه بعد یعنی دراوایل سال 1360 خورشید دچار بحران گردید؟ یک چیز از بحث “ش. آهنگر” مشخص میگردد، زمانی که او قلم بردارد هیچ هدفی جز توصیف خود و وارونه جلوه دادن حقایق را ندارد. چنانچه میگوید که:
«این جبهۀ نوپا طی چندین عمل ازقبل تنظیم شده، ضربات چشمگیری ـ كه درآن زمان و درآن محل نظیرش كمتر سراغ می شد ـ بر روس ها و كوبائی ها و نوكران شان وارد ساخت و نام “جبهۀ انجینران” سرزبان ها افتاد.»
در سال 1359 خورشیدی جبهه انجینران مصروف جنگ با جمعیت اسلامی بود نه روسها و کوبائیها. این یک حقیقت است که “ساما”ئیها در جبهۀ “بزن بهادر مشهور”(کاکا فیضالدین) در غرب سرک در قریه جغرتان ولسوالی انجیل ولایت هرات شجاعانه علیه روسها و کوبائیها جنگیدند نه در شرق سرک. بعد از این عملیات بود که “بزن بهادر مشهور” روابط دولتی پیدا نمود. و در حقیقت جبهههای پوششی “ساما”ئیها در شرق و غرب سرک کاملاً در دام تسلیمی و تسلیمطلبی ملی قرار گرفت. چرا “ش. آهنگر” این همه حقایق را وارونه جلوه میدهد؟ علت آنست که او میخواهد تا تسلیمی و تسلیمطلبی خود و شرکاء (رهبری) را «جنگ آزادیبخش و عمل انقلابی» جا بزند. واقعاً بعد از همۀ این تسلیمیها و تسلیمطلبیها به کار برد کلماتی مانند”انقلابی” و “جنگ آزادیبخش” وقاحت تسلیمطلبانه میخواهد. به نظرم که انقلابیون کشور این استدلال را با نیشخند پاسخ میدهند و این صدا فقط برای گویندهاش خوشآیند است. این موضوع را قبلا هم روشن ساختیم که “محفل” و یا “سازمانی” که یک سرش به جمعیتالعلماء و سر دیگرش به سوسیالامپریالیزم اشغالگر”شوروی” بند باشد، مبارزاتش نه انقلابی است و نه هم آزادیبخش. مبارزات انقلابی و جنگهای آزادیبخش به مشی انقلابی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی نیاز مند است نه مشی اسلامیستی ـ رویزیونیستی که «اندیشۀ پرولتاریا را با برآمد دموکراتیک و پوشش اسلامی» ادغام نماید و شعار “جمهوری اسلامی” را سر لوحۀ کار مبارزاتیاش قرار دهد.
قسمت نهم:
قسمت نهم بحث “ش. آهنگر” مربوط به ساخت ارتباطی جبهه است:
«جبهه درشكل اولیه اش اصولاً دررابطۀ ارگانیك با تشكیل هرات بمثابه پشتگاه معتبر و در دسترس جبهه وبخشی ازكارآن تشکیل بوده است كه فراورده های سیاسی ـ نظامی وحتی تشكیلاتی خوبی دارد. ولی با شاخه بندی های بعدی درتشکیلات مرکز درکابل، كه ناشی ازعدم مركزیت واحد تشكیلاتی می شد، این رابطۀ ارگانیك به روابطی گونه گونه ومجزا ازهم بدل شد. پلورالیسم تشكیلاتی سخت دامنگیرش شد وجبهه را ازمركزیت واحد به دوركشید. (داکتر صدیق که هیچگاهی ربطی به محفل و تشکیلات هرات نداشته و یک جاسوس حرفه ای بود با استفاده ازاین جو به واحد کابل نفوذ کرد و ازآن طریق به هرات رفت).
تشكیل شهرهرات هم با نفوذ همین عنصر جاسوس راه یافته ازچینل مركز(کابل)، که خود را نمایندۀ مرکزیت سازمان معرفی می کرد، دوپارچه شد، و با تشدید نفوذ خائنین به جنبش مردم و مبارزۀ سخت، ولی كم ثمر، رفقای سالم هرات با آن ها، كه درین راه جان دادند، برای مدتی به انحصارخود فروختگان درآمد. داکترصدیق سخت می کوشید از پیوند رفقا به رهبری حوزۀ غرب در ایران، جلو بگیرد؛ علیرغم این فتنه گری، رفقائی كه تاب تحمل چنین وضعی را نداشتند، و ازطرفی استبداد جواسیس آن ها را تحدید و به زائیدۀ خویش بدل می نمود، راهیی ایران شدند، كه رهبری حوزۀ غرب درآن جا مستقر و یگانه امید شان مانده بود. با پاشیدن تشكیل واحد و اصولی شهرهرات وعدم توان مرکز سازمان(کابل) در برقراری مجدد ارتباط، رابطۀ سازمانی تشكیل هم به انقطاع كشید،. هر چند قسمت سالم جبهه تلاش هائی درزمینه نمود و دربحرانی ترین لحظات رفیقی را به مركز فرستاد؛ ولی نه تنها مؤفق به تأمین ارتباط با مقامات مسئول نگشت، بلکه درنتیجۀ اختلافات درونی مرکز، قاصد حوزه به دست مشتی نادان و عقده ای، که خود را سازمانی می پنداشتند، مظلومانه کشته شد. فقط تشكیل حوزۀ غرب(رهبری آن مستقر درایران)، با آن که تا مدت ها از این مسایل بی خبر گذاشته شده بود، با تلاش های پیگیرش روابطی باجبهه، ولواندك، توانست برقراركند و درنهایت به كمكش بشتابد.
جبهه بانفوذ جواسیس، به دوبخش سالم واصولی، وناسالم وغیراصولی منقسم شد. قسمت سالم آن كه ازرابطه گیری به مركز سازمان عقیم مانده بود، و ازطرفی تشكیل ضربت دیدۀ شهرهرات را پشتگاهی برای خود نمی دانست، دررابطۀ مستقیم با رهبری حوزۀ غرب درایران شد، تا ازآن طریق حل مسئله كند. قسمت ناسالم جبهه همواره برفیصله های مندرآوردی خویش مهرمرکزیت سازمان، وگاهی به طورهنرمندانه ای دستخط رهبری حوزۀ غرب در خارج از كشور را می چسباند تا برحریفان غلبه كند. رابطۀ دو قسمت جبهه به رابطۀ زیركانه و سیاست مدارانه، به جای ضوابط تشكیلاتی، تبدیل شد.
آن قسمت از اکثریت جبهه كه سالمش می نامیم، شامل رفقائی بود كه خود را وارث بالقوه و باالفعل شهدای پاكباز وصادق خویش می دانست، كه تعدادی ازرفقای مؤسس جبهه، رفقای اعزامی ازخارج كشور(ایران) و تعدادی از رفقائی كه ازبخش مركز کابل بدان پیوسته بودند و چون تنی واحد به دورهم حلقه زده بودند، تركیب این قسمت رامی ساختند. قسمت ناسالم جبهه شامل “سیدآغا” و روابط شبكوی او و قسمتی ازاقوام وی می شدند. این قسمت به رهبری جاسوس حرفه ای دشمن، “داکتر صدیق”، خائنانه و دو رویانه بخشی از روابط ناپختۀ جبهه ای را با خود به گمراهی کشاندند، که از همان آوان بامقاومت و رویاروئی سخت و پیگیر رفقای سالم جبهه مواجه شدند. جریان رابطۀ این بخش گمراه با دشمن، هیچ ربطی به تشکیلات اصلی هرات و رفقای جانباز جبهات هرات ندارد و توسط همان جاسوس شناخته شده از کابل شکل گرفته و انجام شده است.» (صفحات 25ـ 26 ـ سند ـ تأکیدات از ماست)
طوریکه بیان نمودیم رابطه گیری “تشکیل هرات” با جبهه بعد از تشکیل “ساما” است. این رهبری هم از طریق “خ. ر.” که خیلی با شیرآقا چونگر نزدیک است و هم از طریق ابوبکر کفتر(کبوتر) فروش که هم رابطه با شیرآقا دارد و هم رابطه با “ش. آهنگر” برقرار میکند، و چند نفر از “ساما”ییها را روانه جبهه مینماید، این ارتباط گیری ابتدایی دقیقاً «در رابطۀ ارگانیک با تشکیل هرات» (رهبری مشهد) قرار دارد. زمانی که جبهۀ انجینران ساخته میشود، “ساما” تشکیلاتش را در درون جبهه به شکل زیر میسازد:
«ساخت تشكیلاتی جبهه دراین لحظه چنین بود:
1 ـ شورای رهبری جبهه
2 ـ قوماندانی نظامی جبهه
3 ـ كمیتۀ فرهنگی
4ـ كمیتۀ مالی
5 ـ شعبۀ صحی
1 ـ شورای رهبری مركب از پنچ رفیق ـ مسئول سیاسی جبهه، مسئول نظامی، قوماندان عمومی، معاون اول قوماندان عمومی و مسئول فرهنگی ـ بوده است.
2 ـ قوماندانی نظامی جبهه شامل اجزای زیر بود:
مسئول نظامی، قوماندان عمومی، معاونین قوماندان عمومی، كه یكی از آن ها مسئول آموزش تئوری های نظامی بوده، وفرماندهان گروپ های نظامی.
3 ـ كمیتۀ فرهنگی ازمسئول فرهنگی وكادرهائی چند تركیب گردیده بود. این کمیته ضمن تهیۀ اوراق و اعلامیه ها، مسئوول تهیه و تدریس مواد آموزشی به اعضای جبهه و تشکیل حلقات سواد آموزی به مردم قریه های تحت پوشش کاری جبهه بود.» (قسمت هشتم ـ ساختمان جبهه ـ صفحۀ 24 سند)
بعد از ساخت این تشکیلات گروههای دیگر منسوب به جریان دموکراتیک نوین که عضویت کدام سازمانی را ندارند به این جبهه میپیوندند. به طور مثال “ا. ح ” از گلران و “ا. ب” از غرب سرک با گروپهای شان به سمت شرق سرک هرات به “ساما”ییها ملحق میشوند. جبهۀ انجینران در حقیقت نه بر محور وحدت ایدئولوژیک، بلکه بر محور وحدت سیاسی تشکیل گردیده بود. البته رهبری جبهه توسط تشکیلات فوقالذکر که از “رهبری مشهد” دستور میگرفت پیش برده میشد. “رهبری مشهد” و در رأس آن “ش. آهنگر” این جبهه را فقط در محور یک قتلگاه جمع نموده بود، از این قتلگاه فقط اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم دستنشاندۀ شان سود بردند، نه “رهبران ” تسلیمشده در مشهد.
جبهۀ انجینران واقعاً از شجاعت خوبی برخوردار بود، این جبهه دارای کادرهای نظامی خوبی بود و از خودگذشتگی شان بینظیر بود. تمام گروپهای متحدشده با روحیۀ ضد اشغال و ضد رژیم دستنشانده به این جبهه پیوستند. آنها در ابتدا از نیات شوم تسلیمطلبانۀ “تشکیلات ساما” و رهبری نشسته در مشهد اطلاعی نداشتند و بعد از پیوستن به جبهه متاسفانه غیرآگاهانه در دام تسلیمطلبی افتادند، تعدادی از رزمندگان سلحشور این جبهه در مبارزه به کام مرگ رفتند. ما «فرآوردهای سیاسی ـ نظامی و حتی تشکیلاتی خوبی» سراغ نداریم. و اگر چنین دستآوردی وجود میداشت “ش. آهنگر” با افتخار آن را بیان مینمود.
ما بارها بیان نمودیم که “ساما” بدون حل اختلافات ایدئولوژیک ـ سیاسی و به طور میکانیکی تشکیل گردید. در تشکیل “ساما” چهار گروپ متحده (“تازه اندیشان”) که “محفل هرات” و در رأس آن “نعیم ازهر” و “ش. آهنگر” قرار داشتند و بخشی از آن بودند، نقش موثری داشتند. بعد از کنگرۀ اول “ساما” رهبری عملاً به دوش ” تازه اندیشان” افتاد که مشی اسلامیستی ـ رویزیونیستی خویش را به عنوان برآمد بیرونی زیر نام “اعلام مواضع ساما” به جنبش ارائه نمودند. از زمان پخش”اعلام مواضع ساما” این سازمان عملاً به سمت تسلیمطلبی و تسلیمی افتاد.
مبارزۀ سختی در درون “ساما” بین طرفداران برنامۀ “ساما” و طرفداران “اعلام مواضع “ساما” (“تازه اندیشان”) به وقوع پیوست. زمانی که “اعلام مواضع ساما” منتشر میگردد، طرفداران برنامۀ “ساما” علیه “تازه اندیشان” به مبارزۀ سختی دست میزنند.
چنانچه “ش. آهنگر” بر این گفتۀ ما مهر تائید میزند و میگوید که در تشکیلات مرکزی «عدم مرکزیت واحد تشکیلاتی» وجود داشت، اما او هیچگاه نمیخواهد که «عدم مرکزیت واحد تشکیلاتی» را ناشی از خط ارتجاعی اسلامیستی ـ رویزیونیستی “تازه اندیشان” که توسط “محفل هرات” و در رأس آن “نعیم ازهر” و “ش. آهنگر” قرار داشت بررسی نماید، بلکه میخواهد در وجود اشخاص منفرد بررسی نماید. “ش. آهنگر” تمام تسلیمی و تسلیمطلبی را مربوط به “داکتر صدیق” به عنوان «یک جاسوس حرفهای» مینگرد. “ش. آهنگر” میگوید که با نفوذ “داکتر صدیق” به جبهۀ انجینران این جبهه عملاً « دوپارچه میشود» و این دو پارچه را به افراد سالم و ناسالم تقسم میکند. “ش. آهنگر” تسلیمی با این عمق و پهنا را فقط مربوط “داکتر صدیق” و “معلم سیدآقا” میداند. او تلاش دارد تا خود و شرکاء (رهبری مشهد) را از این تسلیمی و تسلیمطلبی برائت داده و خود را از تسلیمطلبی با این عمق و پهنا «بیخبر» وانمود سازد.
“ش. آهنگر” با محدود نمودن تسلیمی و تسلیمطلبی به اشخاص منفرد یک هدف را دنبال میکند و آن اینکه «خود و رفقای مدبری [را] که تدوین کنندۀ مشی ارتجاعی اسلامیستی ـ رویزیونیستی” اند برائت دهد. انقلابیون کشور به خوبی آگاهند که عمق و پهنای این تسلیمی و تسلیمطلبی مربوط به مشی ارتجاعی اسلامیستی ـ رویزیونیستی است که «توسط رفقای مدبر و کار کشتۀ» “ش. آهنگر” تدوین گردید و به نام “آیژک” معروف گردید، میباشد، نه اشخاص منفرد. کتاب “افغانستان الگوی دموکراسی امریکایی” گویای این تسلیمی و تسلیمطلبی و ادامۀ مشی اسلامیستی “آیژک”است.
“ش. آهنگر” هرگز حاضر نیست که عمق این انحراف ایدیولوژیک ـ سیاسی را در مشی تدوین شده ارتجاعی اسلامیستی “محلی هرات” ببیند، به همین علت وانمود میسازد که بعضی “گرایشات ناسالم” قاطعیت سیاسی رهبری جبهۀ انجینران را در هرات از بین برده و استحکام تشکیلاتی آنرا برهم زده است. در حالی که نه “ساما” و نه ” محفل هرات” هیچگاه از قاطعیت سیاسی برخوردار نبوده و همیشه تلاش داشتند تا با استفاده از “هر وسیله ممکنه” قدرت را به دست گیرند. چنانچه قبل از اشغال افغانستان توسط سوسیالامپریالیزم “شوروی” “ساما” دنبال کودتا بازی رفت و “محفل هرات” برای اینکه بتواند به نیروی بدل شود به دنبال امکانات (پول و سلاح) ابتدا سرتعظیم به درگاه جمعیتالعلماء مولوی محمد نبی فرود آورد و بعد به آستان سوسیالامپریالیزم و رژیم دستنشانده بوسه زد. بر “ساما” و “رهبری مشهد و جبهۀ انجینران” نه گرایشات ناسالم، بلکه مشی رویزیونیستی “تازه اندیشی” مسلط بوده و تمام فعالیتهای علنیاش در جبهات تحت درفش “اعلام مواضع” با “شعار جمهوری اسلامی” و شعـار “الـلـه اکـبـر” صـورت گرفته و هیچگاهی از قاطعیت سیاسی انقلابی برخوردارنبوده است.
ما به خوبی آگاهیم که “محفل هرات” و “ساما” نه تنها نتوانست بحران تیوریک و تشتت تشکیلاتی در درون “ساما” را حل کند، بلکه بحران تیوریک و تشتت تشکیلاتی را بیشتر از پیش دامن زد. همین دامن زدن به بحران تیوریک و تشتت تشکیلاتی باعث گردید تا مشی ارتجاعی ـ اسلامیستی بر “ساما” مسلط گردیده و سبب تسلیمی و تسلیمطلبی ملی و طبقاتی “محفل هرات” و “ساما” گردد. همین بحران ایدیولوژیک و تشتت تشکیلاتی در “ساما” باعث گردید که “ش. آهنگر” و شرکاء نتوانستند خود را از تسلیمی و تسلیمطلبی ملی کنونی در قبال اشغالگران امپریالیست و رژیم پوشالی نجات دهند.
“ش. آهنگر” با چشمپوشی از این انحرافات عمیق ایدیولوژیک ـ سیاسی میخواهد تسلیمطلبی ملی خود و شرکاء را تا سطح گرایشات ناسالم فکری اشخاص پایین آورد، و آن را متعلق به یکی دو فرد “ناسالم” جا بزند؛ در حالی که اصل تثبیت شده این است که در یک تشکیل سیاسی خط تعیینکننده است نه اشخاص منفرد در درون تشکیل.
آقای “ش. آهنگر” این را به خوبی میداند که طرح مشی اسلامیستی شان با خواست و”شعار جمهوری اسلامی” هیچ فرقی با خواست نیروهای ارتجاعی مذهبی در منطقه نداشته و ندارد. اما “تجاهل عارفانه” مینماید و خود را به نافهمی میزند.
بعد از کودتای ننگین هفت ثور 1357 خورشیدی نیروهای ارتجاعی فیودالی زمینۀ مساعدی برای خواست نیروهای ارتجاعی ـ مذهبی شان را یافتند. آنها به طور واضح و روشن خواستها و شعارهای طبقاتی شان را برای برقراری جمهوری اسلامی با شعار انقلاب اسلامی مطرح کردند و به این ترتیب چهرۀ ضد کمونیستی خویش را عریان نمودند. “محفل هرات” نیز به دنبال این خواست دوید و شعارهای ارتجاعی ـ مذهبی را مطرح نمود و بدین ترتیب آگاهانه و یا ناآگانه در خدمت اهداف ضد کمونیستی ارتجاع فیودالی و امپریالیزم غرب قرار گرفت. این نصفی از مصیبت بود. این وقتی به مصیبت بزرگ تبدیل گردید که “محفل هرات” به طور خاص و “ساما” به طور عام با بیرون نمودن اعلام مواضع با مسلمان نماییهای صادقانه و یا کاذبانه نتوانست نیروهای تحت رهبریاش را حتی از وحشیگریهای نیروهای ارتجاعی فیودالی نجات دهد، و عملاً خود را در دام تسلیمی و تسلیمطلبی ملی انداخت.
تشکیل هرات و جبهۀ تحت رهبریاش در هرات در حقیقت یکی از چهار بخش تشکیل دهندۀ “تازه اندیشان” “ساما” میباشد. فعالیت این بخش گرچه به طور مشخص و علنی به نام “ساما” مسمی نگردید، اما با پیاده نمودن مشی اسلامیستی خویش به طور آشکار چهرۀ ضد کمونیستی را به خود گرفته بود.
خواننده زمانیکه به عمق این فاجعه توجه نماید به خوبی درک میکند که علت اصلی تسلیمی و تسلیمطلبی ملی و طبقـاتـی “سـامـا”
ناشی از همین مشی انحرافی است که توسط “محفل هرات ” ارائه شده و توسط چهار گروه متحده (تازه اندیشان) تائید و در«برنامۀ ساما از آن بهره گرفته» شده، میباشد، نه گرایشات ناسالم اشخاص منفرد. در مورد جبهۀ انجینران و رابطه گرفتن آن با مرکز در سند چنین گفته شده است:
«دربحرانی ترین لحظات رفیقی را به مركز فرستاد؛ ولی نه تنها مؤفق به تأمین ارتباط با مقامات مسئول نگشت، بلکه درنتیجۀ اختلافات درونی مرکز، قاصد حوزه به دست مشتی نادان و عقده ای، که خود را سازمانی می پنداشتند، مظلومانه کشته شد. فقط تشكیل حوزۀ غرب (رهبری آن مستقر درایران)، با آن که تا مدت ها از این مسایل بی خبر گذاشته شده بود، با تلاش های پیگیرش روابطی باجبهه، ولواندك، توانست برقراركند و درنهایت به كمكش بشتابد.» (صفحۀ 25 سند ـ تأکیدات از ماست)
برای معرفی نمودن بهتر «قاصد حوزه» به “ح. ص.” یکی از اعضای کنونی یک بخش”ساما” و رفیقِ عزیز “ش. آهنگر” که قبلاً “ش. آهنگر” را آدم خودسر معرفی میکرد و اکنون نظر به کدام دلایل خاصی، که دقیقاَ نمیدانیم، با این “خودسر” رابطه پیدا نموده و اسنادش را در منطقه پرنت و تکثیر مینماید مراجعه نموده و قصۀ این قاصد را که از نزدیکانش میباشد میشنویم.
«من احمد را در کابل محکم گرفتم و با وی زیاد در مورد تسلیم شدن “ساما” در هرات و کوهدامن صحبت کردم. برایش گفتم که این رهبران شما را به قتلگاه میفرستند. هرگاه در این جبهات کشته شوید تاریخ به عنوان خاین ملی شما را محکوم مینماید. بیا با هم ایران برویم تا از این تسلیمی نجات پیدا کنید. بالاخره باهم به تفاهم رسیدیم که با هم از کابل هرات رفته و از آنجا به ایران برویم. روز موعود وقتی به میدان هوایی کابل رفتم دیدم داکتر صدیق آنجاست. برایم گفت هرات میروی، گفتم بلی. وقتی طیاره نشستیم که دیدم که تقریبًا به تعداد 40 نفر با احمد همراه بودند. زمانی که میدان هوایی هرات رسیدیم تانکها ما را تا هرات همراهی نمود. زیرا در آن وقت بدون تانک امکان رد شدن از کوچۀ هندوان نبود. وقتی هرات رسیدیم آن افراد را خانه آوردم و احمد رفت. من به افراد گفتم خود تان به چشم سر دیدید که تانکهای دولتی ما را تا شهر هرات همراهی نمود و تا جبهه هم به همین طریق است. به خود بیایید که این مردم همه به اشغالگران تسلیم اند. از شما میخواهم که به این ذلت و خفت تن ندهید، من و احمد قرار داریم که ایران برویم، پس همه باهم ایران میرویم. همین که احمد آمد همه با احمد طرف جبهه رفتند. بعد از بردن آنها احمد آمد و خواست تا مرا نیز جبهه ببرد من نرفتم و هر قدر با او در مورد تسلیمی رهبران به اشغالگران و رژیم صحبت نمودم فایدۀ نکرد او جبهه رفت و من دوباره با مشکلات کابل رفتم. حینی که کابل رسیدم سر وظیفۀ عسکری رفتم. از آن زمان به بعد احمد را دیگر ندیدم. تا اینکه خبر مرگش را شنیدم. بعضیها میگفتند که او را رفقایش کشته اند و بعضی میگفتند که او را دولت کشته است.»
این است قضیۀ اصلی آمدن “احمد” به هرات که بعداً به عنوان قاصد از طرف “ش. آهنگر” به کابل فرستاده میشود. “ح. ص.” چون حجرالاسود را بوسیده (!!) دروغ نمیگوید، از وی سوال میکنیم که خدمت به اشغالگران و رژیم پوشالی زیر عنوان عسکری خیانتملی محسوب نمیگردد؟ او به جبهه نرفت که تسلیمطلبی و خیانت ملی است، اما سه سال “وظیفۀ مقدس عسکری” را به دروازۀ خانۀ نظرمحمد خان شیندندی وزیر داخلۀ رژیم پوشالی گذراند! او این مقام را توسط یکی از دگروالان خلقی که از نزدیکان وی میباشد به دست آورد!! باز هم از “ح. ص.” سوال میکنیم که این خیانت ملی نیست؟
احمد (قاصد) کیست؟
احمد قبل از اینکه توسط رژیم دستنشانده به اصطلاح دستگیر شود از طرف “نعیم ازهر” به عنوان مسئول چریکهای شهری کابل گمارده میشود. قبل از آن “نعیم ازهر”، به عنوان عضو دفتر، و “داکتر صدیق” به عنوان نفوذی “ساما” در “خاد” و مرتبط به پرچمیها و “نجیب گاو”، مخفیانه یک گروپ به اصطلاح چریکی از روابط خودشان در کابل از سایر اعضای دفتر سیاسی “ساما” ایجاد میکنند. این گروپ ترور بعضی از حریفان “خلقی” پرچمیها را در کابل برعهده میگیرد و در برابر هر ترور یک مقدار اسلحه و مهمات از پرچمیها دریافت مینماید. سپس این سلاحها و مهمات از طریق طیاره و به نام اموال “خاد” به شهر هرات فرستاده میشود و از “خاد هرات” به “جبهه” فرستاده میشود. ترور والی سابق هرات در کارتۀ سخی کابل باعث معروفیت این گروپ میگردد و موقعی که مسئول سابق چریکهای شهر کابل در جریان یکی از عملیاتهای چریکی داخل شهر کابل جانش را از دست میدهد، “احمد” به عنوان کسی که مسئولیت ترور والی سابق هرات را برعهده داشته است، از طرف “نعیم ازهر” به عنوان مسئول چریکها پیشنهاد میگردد و پیشنهادش مورد پذیرش قرار میگیرد.
تعدادی از چریکهای شهری کابل او را به عنوان مسئول قبول ندارند و میان شان تشنج ایجاد میگردد، به همین دلیل “نعیم اظهر” و “داکتر صدیق” او را همراه تعدادی به هرات روان میکنند. احمد نه تنها روابط تنگانتگ با “نعیم اظهر” و “داکتر صدیق” دارد، بلکه روابط عمیق و مستحکمی با “ش. آهنگر” نیز دارد. حینی که او کابل میرود، یک سال از ضربه خوردن “دفتر سیاسی” “ساما” میگذرد. احمد یکجا با “نعیم اظهر” و “داکتر صدیق” در سال 1361 خورشیدی دستگیر میگردند. علت دستگیری شان این است که در اتاق آنها در هوتل کابل از طرف “خاد” وسایل استراق سمع جابهجا میشود و “خاد” از گفتوگوی آنها در مورد تاکتیکی بودن ارتباط شان با رژیم مزدور اطلاع حاصل مینماید و آنها را به طور مستند دستگیر میسازد.
از جملۀ این سه نفر دو نفر شان (داکتر صدیق و احمد) “موفق ” به فرار از زندان می گردند!؟ “داکتر صدیق” بعد از فرار خود را به پشاور میرساند و با رهبری “ساما” در تماس میشود. طبق هدایت رهبری او به ایران میرود و با “ش. آهنگر” در تماس میشود. “ش. آهنگر” او را به جبهه گلران میفرستد و مخفیانه دستور قتلش را به عنوان جاسوس صادر مینماید. “داکتر صدیق” بدون تحقیق به قتل میرسد.
احمد هم بعد از فرار با افراد “ساما” در منطقۀ کوتهسنگی تماس میگیرد. او توسط یک تن از اعضا و یک تن از هواداران “ساما” مورد تحقیق قرار میگیرد. بعد از تحقیق، آنها به این نتیجه میرسند که او از طرف دولت رها شده و جاسوس است. بناءً نه تنها او را اعدام میکنند، بلکه یک تن دیگر را که عضو “سازمان رهایی” است و یکجا با احمد “فرار” نموده بود نیز اعدام مینمایند. “ش. آهنگر” در مورد قاصدش چنین میگوید:
«دربحرانی ترین لحظات رفیقی را به مركز فرستاد؛ ولی نه تنها مؤفق به تأمین ارتباط با مقامات مسئول نگشت، بلکه در نتیجۀ اختلافات درونی مرکز، قاصد حوزه به دست افراد نادان و عقده ای، که خود را سازمانی می پنداشتند، مظلومانه کشته شد.»
قاصد “ش. آهنگر” موفق به تماس با رهبری سازمان (نعیم “ازهر” که مسئول دفتر سیاسی است) میگردد، اما همراه نعیم”ازهر” و “صدیقهری” دستگیر میگردد. زمانیکه همراه “صدیقهری” به اصطلاح فرار میکند توسط اعضای “ساما” به عنوان جاسوس اعدام میگردد. کسانیکه این جاسوس را اعدام نموده به نظر “ش. آهنگر” مردمان «نادان و عقدهای» است، اما “ش. آهنگر” و افراد تحت رهبری اش که “صدیقهری” را بدون تحقیق به قتل میرسانند «نادان و عقدهای» نه بلکه “انقلابی و مبارز”اند!!
“ش. آهنگر” برای تبرئۀ خود و شرکاء دیدار خود را با رهبری “ساما” چنین بیان میدارد:
«رفقای ارجمند!
آنچنان که دراین اواخرهیئت اعزامی ما به مرکز، دردیدار با رهبری توضیح داد و رهبری سازمان نیز پذیرفتند، نباید بین پدیدۀ شوم “تسلیم طلبی” در پروان و کوهدامن با هرات یکسان سازی شود؛ این ها از اساس باهم متفاوتند. آنچنان که درتحلیل و گزارش خود رهبری سازمان به هیئت اعزامی ما گفتند: “در پروان “یاسین” و رفیقش”محصل نصواری” و در کوهدامن “انجنیرذکریا” و “سردار” که در زمرۀ کادرهای رهبری محل بودند، با استدلال های غلط شان به “تسلیم طلبی” درغلتیدند و دیگران را هم به گمراهی کشاندند، که محاکمۀ تاریخ را درپی دارند.”» (پروتوکول صحبت هیئت اعزامی ما با رهبری سازمان).
«ولی در هرات مسئله چنین نیست، ما هیچ یک ازاین افراد را ندیده ایم و نمی شناسیم که ازآن ها اثربرداشته باشیم و رفقای تشکیلات هرات و جبهۀ انجینران هم هرگز چنین تمایل و گرایشی به این پدیدۀ شوم، درفکر و درعمل شان نداشتند. تشکیل هرات مورد نفوذ و دستبرد جاسوس قرارگرفت و اندیشۀ رابطه گیری، و در تکاملش “تسلیم طلبی”، توسط جاسوس از بیرون به جبهه برده شد و رفقای هرات از همان بدو پیدایش این تومورخبیثه، نه تنها به آن تن ندادند، بلکه علیه آن به اشکال مختلف به مبارزه برخاستند. درجلسۀ هیئت رهبری حوزۀ غرب در ایران نیز که اولین بار از نفوذ چنین پدیدۀ شومی درهرات گزارش و اطلاع حاصل شد، آن را خیانت به خلق خواندند و حکم برمبارزۀ سخت و آشتی ناپذیر با آن و عوامل و مجریانش به عنوان بخشی از مبارزه با دشمن متجاوزدادند، وسپس هم خودشان، بدون کمک کسی، تا نابودی کامل آن ها از تشکیل و جبهۀ هرات استوارمبارزه کردند. بناءً نسبت دادن “تسلیم طلبی” به رفقای صادق، رزمنده، پاکباز و جانبازجبهات و تشکیلات هرات، که هیچ ارتباطی با آن ندارند و خون شان درمبارزه با آن ریخته شده، توطئه و خیانت بزرگیست که عدۀ توطئه گر و پروپاگندچی مرتکب شدند و با این خیانت کوشیدند به یکی از پاکیزه ترین بخش های جنش انقلابی خلق ما لطمه وارد کنند. ولی با عملکرد پاکبازانۀ رفقای هرات، تحت رهبری حوزۀ غرب، درضربت زدن بی بدیل به تومور خبیثۀ “تسلیم طلبی” و طرد و نفی کامل عوامل آن، و شناخت مردم از پاکیزگی و رزمندگی رفقای هرات که درطول بیش از یک دهه مبارزۀ صادقانه و بی ریا به دست آمده بود، چهرۀ توطئه گران و خائنان دندوره چی نیزافشاء شد و مردم ما حرف های دروغ وبی پایۀ شان را نپذیرفتند.» (صفحۀ 26 سند ـ تأکیدات از ماست)
“ش. آهنگر” مدعی است که:
«در دیدار هیئت اعزامی» شان با “رهبری” مسئله تسلیمی و تسلیمطلبی در هرات حل و فصل گردیده و رهبری هم پذیرفته که «پدیده شوم تسلیم طلبی در کوهدامن و پروان با هرات یک سان نیست»
اولاً گزارشی را که “ش. آهنگر”به تاریخ 10 دلو 1361 خورشیدی به مرکز “ساما” ارائه نموده بود در قسمت دوم مورد بررسی قرار دادیم و نشان دادیم که کاملاً غلط و وارونه است. و ثانیاً اینکه “هیئت اعزامی” در کنفرانس سرتاسری این طور گزارش ارائه میکند:
«دو تن “سید آقا” و “داکتر صدیق” از جملۀ تسلیمیها بودند که از طریق “رهبری هرات” اعدام گردیدند و “رهبری هرات” به تسلیمی خاتمه داده است.»
مرکز که از چون و چند قضیه بیخبر است این را میپذیرد. این ادعا به چند دلیل بیپایه است:
اول اینکه نه تنها جبهۀ شرق سرک تسلیم گردید، بلکه جبهۀ غرب سرک که توسط «بزن بـهـادر مـشـهـور و جـذبـی رفـیـق ولـیـد در
زندان» رهبری میگردید نیز به رژیم پوشالی تسلیم گردید که این رابطه تا اخیر با وی حفظ ماند.
دوم ـ “رهبری هرات” در داخل جبهه از یک تشکیلات که دارای «شورای رهبری، قوماندانی نظامی، کمیتۀ فرهنگی، کمیتۀ مالی و شعبۀ صحی» برخوردار بود که هرکدام این تشکیلات توسط چند نفر رهبری میگردید. با چنین رهبری در جبهه که توسط “رهبری مشهد” نظاره میشود حتی یک طفل دبستانی هم قبول نمیکند که تسلیمی و تسلیمطلبی از بیرون چنین تشکیلی «مورد نفوذ و دستبرد جاسوس قرار» گرفته باشد. در حقیقت تسلیمی و تسلیمطلبی در هرات ناشی از خط مشی “تازه اندیشی” است که در رأس آن “رهبری هرات” و “ش. آهنگر” قرار دارد. وقتی “ش. آهنگر” به کنفرانس سرتاسری “ساما” میرود او یک تن از افرادی را که با خاد رابطه دارد (سکندر) را به کنفرانس سرتاسری میبرد. او حتی در قسمت چهاردهم بحثش عکس او را همراه خود و یک روحانی (حاجی خلیفه فقیراحمد) چاپ میکند.
طبق معلوماتی که از نزدیکان “سکندر” به دست آورده ایم چون “سکندر” به تصوف روی آورده از “ش. آهنگر” خواسته تا عکسش را از نوشته بردارد، “ش. آهنگر” عکسش را برداشته، اما نامش پابرجا مانده است. در زیر عکس “ولید و روحانی” چنین تحریر گردیده است:
«رفقا ولید (در وسط) و سکندر(طرف چپ) در جبهه، نفر طرف راست یکی از متحدان ما»
سوم ـ فرماندۀ جبهۀ گلران از روابط نزدیک “ش. آهنگر” به دولت تسلیم میگردد و کندک قومی میسازد او به اینکار بسنده نمیکند فرزندش را به خاد روان میکند تا عضویت “پرافتخار” خاد را حاصل نماید. در چنین حالتی فامیلش در ایران تحت سرپرستی “رهبری مشهد” قرار دارد.
چهارم ـ سید آقا نه توسط “رهبری مشهد” بلکه توسط شیرآقا چونگر همراه ماما غلام محمد و چند تن دیگر کشته میشود. این قتل دستهجمعی زمانی صورت میگیرد که “رهبری جبهه” مجبور میشود به خواست قوماندانانی که با ایشان پیوند سیاسی داشتند تن دهند که با شیرآقا قطع رابطه نموده و او را به بهانۀ ختم قرآن به قتل رسانده و نیروهایش را خلع سلاح نمایند. وقتی شیرآقا از این تصمیم اطلاع مییابد او “رهبری جبهه” را به دام میاندازد. در حالی که در همان روز دو نفر شان (گلاب و ماما عظیم) توسط شیخ طلاب یک گروپ تسلیمشدۀ حزب الله و وابسته به شیرآقا کشته میشوند. در چنین حالتی “رهبری جبهه” هیچ اعتنایی به هوشدار فرماندهان جبهه نمیکند و افرادش را به کام مرگ میفرستد.
پنچم ـ در رأس این تسلیمی و تسلیم طلبی “نعیم ازهر” که یکی از کادرهای عالی “دفتر سیاسی” “ساما” میباشد، قرار دارد. او از رهبران برجستۀ “تازهاندیشان” است و”داکتر صدیق ” و “احمد” از جملۀ افراد تحت رهبریاش میباشند. “نعیم ازهر” روابط تنگاتنگ با “ش. آهنگر” دارد.
اگر به گزارشات رهبری “ساما” و گزارشات “ولید” به رهبری “ساما” توجه نماییم به خوبی روشن میگردد که هر دو طرف به همدیگر گزارشات دروغین داده اند. رهبری “ساما” چهره های اصلی تسلیمشدهها در کوهدامن را “انجنیر زکریا” و “سردار” وانمود میسازد، در حالی که آنها “سخی” و “پیکار” بوده اند. “سردار” بعد از تسلیم شدن “سخی” و “پیکار” به دولت مزدور توسط کمیتۀ مرکزی “ساما” به عنوان نمایندۀ رسمی سازمان تعیین میگردد. “انجنیر زکریا” مستقلانه با دولت تماس گرفته و تماسش را مستقلانه پیش میبرد. از طرف دیگر “ش. آهنگر” نیز گزارش دروغین به رهبری “ساما” ارائه مینماید. او وانمود میسازد که تسلیمطلبان را نمیشناخته و هیچ گونه پیوندی با آنها نداشته است؛ در حالی که سردستۀ تسلیمطلبان ساماییهای هراتی “نعیم ازهر” بوده است. برعلاوه او “سکندر” را با خود به کنفرانس سرتاسری میآورد و نه تنها در کنفرانس مدام از “نعیم ازهر” تعریف و تمجید مینماید، بلکه به تعریف و تمجید او در نوشتۀ کنونی اش نیز ادامه داده است. بنابرین در هرات “ش. آهنگر” همراه با “تشکیل هرات” در پیوند با “نعیم ازهر” در رأس این تسلیمی و تسلیمطلبی قرار داشتند و “تشکیل هرات” نه تنها با این تومور خبیثه مبارزه نکرد، بلکه «به آن تن داد».
جالب این است که “ش. آهنگر” مدعی است که “رهبری حوزۀ غرب” از وجود این تسلیمی و تسلیمطلبی بیخبر است. در حالی که از کابل سلاح و مهمات توسط طیاره به میدان هوایی هرات و از آنجا توسط تانکها به رهبری جبهه تسلیم میگردید. آیا ممکن است که در چنین حالتی، با آنکه از “تشکیلات منضبط” در درون جبهه برخوردار اند رهبری حوزۀ غرب از چنین وضعیتی بیخبر باشد. “ش. آهنگر” خودش مدعی است که «به خاطر نبود امکانات (پول و سلاح) از زوایای چند دست به کار» شدند. یکی از این زوایا، به دست آوردن «امکانات» از طریق تسلیمشدن به جمعیتالعلمای مولوی محمد نبی بود و دیگری برای به دست آوردن «امکانات » تسلیمی به اشغالگران سوسیالامپریالیست و رژیم پوشالی. چشم پوشی از این حقیقت خیانت بزرگی است که “ش. آهنگر” عمداً آن را مرتکب گردیده است.
“ش. آهنگر” مدعی است که:
«عدۀ توطئهگر و پرو پاگندچی» کوشش دارند تا به «پاکیزهترین بخشهای جنبش انقلابی خلق ما لطمه وارد کنند»
ما به صراحت اعلان میکنیم که بعد از همۀ این تسلیمی و تسلیمطلبی صحبت از «پاکیزهترین بخشهای جنبش انقلابی خلق» وقاحت تسلیمطلبانه میخواهد. فقط فردی مانند”ش. آهنگر” میتواند تسلیمشدن به اشغالگران سوسیالامپریالیست را «پاکیزهترین بخشهای جنبش انقلابی خلق» وانمود سازد.
ما از “ش. آهنگر” سوال میکنیم که آیا یک نمونه از «پاکیزهترین بخش جنبش انقلابی خلق» را در میان روابطش میتواند مثال بیاورد؟ جواب منفی است. طوری که قبلاً بیان داشتیم جبهات شرق و غرب سرک در هرات بالاخره تن به تسلیمی دادند. اگر این وضعیت «پاکیزهترین بخش جنبش انقلابی خلق» است مبارک تان باد!
جنبش انقلابی خلق جنبشی است که توسط رهبری اصولی مارکسیستی ـ لنینیستی ـ مائوئیستی تودهها را به ضرورت تفکر مستقل سیاسی و اقدام مستقل سیاسی حتی در جایی که طبقۀ کارگر عملاً وجود نداشته باشد، آشنا سازند و آنها را سمت و سوی شورای دهقانی دهند. “ش. آهنگر” جای اینکه تودهها را به ضرورت استقلال سیاسی و عمل مستقل سیاسی رهنمایی نماید، آنها را در دام جمعیتالعلماء و رژیم پوشالی دستنشانده سوسیال امپریالیزم اشغالگر “شوروی” انداخت. کسانی که این خیانت را افشاء مینمایند، آنها را «توطئهگر و پروپاگندچی» میخواند. نیروهای انقلابی از چنین اتهاماتی نمیهراسند و با تمام قدرت علیه این خیانت ملی به مبارزه برمیخیزند و آن را افشاء میکنند.
ادامه دارد